۱۳۹۶ فروردین ۲۹, سه‌شنبه

عباس پالیزدارنامزدانتخابات ریاست جمهوری:کسانی که پشت سرشان نمازمی خواندی...

مراسم بزرگداشت ویدا حاجبی در پاریس

آیا مراد از این امامت، پیشوایی سیاسی جامعه است؟ برای پاسخ به این سوال، آیه فوق را در کنار آیه سوم از سوره مائده می‌نشانیم که از آن موضوع معرفی علی (ع) برای جانشینی سیاسی پیامبر (ص) استخراج شده است:

توضيح: دکتر علی اصغر غروی، عضو شورای مرکزی و مسئول شاخه اصفهان نهضت آزادی ایران است و اين مقاله در تاريخ 1 آبان 1392 در روزنامهء بهار چاپ تهران منتشر شده است. و در پی اعتراضات رسانه‌های افراطی به اين مقاله، روزنامهء بهار در روز شنبه 4 آبان 1392 اطلاعیه ای صادر کرده و انتشار خود را برای دو هفته متوقف نموده است. گفته می شود اين روزنامه به دستور مقامات بالای رژيم تعطيل شده است.
***
برای ما که باور داریم پیامبر اسلام خاتم انبیاء الهی است، رحلت او معنایی می‌یابد، ورای رنج‌ها و تاثرهای عاطفی فقدانش. زیرا بسته شدن لب‌های او یعنی خاموش شدن آخرین نداهای آسمان در هدایت بشر. گرچه خداوند پیوسته بندگانش را به صراط مستقیم رهنمون است اما نزول اینچنین حقایق هستی و تبیین رموز سعادت انسانی پایان یافته است.
با این وصف روشن است که آخرین کلمات چنین پیامبری، اهمیتی صد چندان می‌یابند. پس باید آخرین وصایای او در ماجرای غدیر، به عنوان بخشی از آخرین سخنانش، کاوشی جدی و عمیق را در پی‌داشته باشد. و بی‌خود نیست که این‌ها همه بحث و نظر را به‌دنبال کشانده است. این هم نظری است در میان نظر‌ها.
یکی از مهم‌ترین مسائلی که قرآن بر آن تاکید داشته و اقدام برای به انجام رساندنش را از همه انبیاء و پیروانشان طلب کرده، امامت و پیشوایی از یکسو و تشکیل امت است از دیگر سو، به منزله گروهی که از نظر تفکر در زندگی متحدند، و از یک امام و پیشوا تبعیت می‌کنند. در فرهنگ قرآنی ما ابراهیم اولین پیامبری است که به توحید فراخوانده و سپس تشکیل امت داده، یعنی توانسته است گروهی از انسان‌ها را که دارای یک ملت (اندیشه) هستند گرد هم آورد و صاحبان آن اندیشه، به جهت طرز فکر و ملتِ واحدی که دارند، در اخلاق، ‌منش وکنش، متمایل، منسجم، متماسک، متحد، متعاون، همراه، هم‌مقصد، هماهنگ و هم‌پیمان هستند.
«وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَاما» (بقره ۱۲۴)
ای پیامبر به‌خاطر داشته باش که خداوند ابراهیم را برگزید و برای او کلمات خودش را به اتمام‌رسانید وگفت‌‌ ای ابراهیم (اکنون که کلمات بر تو تمام شده است) من تو را پیشوای مردم قرار می‌دهم» از مضون آیه چنین بر می‌آید که با اتمام کلمات بر ابراهیم، هرآنچه را که او در راستای هدایت جامعه به سوی دعوت الهی نیازمندش بوده است، خداوند در اختیارش قرار داده و اکنون می‌تواند نقش امام و پیشوا را ایفا کند. آیا مراد از این امامت، پیشوایی سیاسی جامعه است؟ برای پاسخ به این سوال، آیه فوق را در کنار آیه سوم از سوره مائده می‌نشانیم که از آن موضوع معرفی علی (ع) برای جانشینی سیاسی پیامبر (ص) استخراج شده است:
«الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکمُ الْإِسْلَامَ دِینا» (مائده ۳)
آیا برداشت مذکور از آیه فوق پذیرفتنی است؟ از چشم‌اندازهای گوناگونی می‌توان پاسخ این پرسش را جست‌وجو کرد:
1- آیات قبل و بعد از آیه فوق موید این معنی است که خداوند پیامبر را موظف می‌کند هر آنچه بر او نازل می‌شود، بی‌کم‌وکاست، ابلاغ کند و در این میان هیچ پیشامد و گزندی وی را از انجام رسالت باز ندارد و بر طغیان و مخالفت و سرکشی کافران اندوهگین نباشد. پس، از سیاق آیات چنین به‌نظر می‌رسد نعمتی که تمام شده است،‌‌ همان وحی خداوندی (قرآن) و تحقق عینی آن (اسلام) باشد. یعنی اکنون که وحی بدون هیچ نقص و گزندی به مردم ابلاغ شده است، نعمت بر ایشان تمام است.

2- اگر موضوع «بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیک» معرفی علی (ع) به خلافت می‌بود، باید بلافاصله در همین جا آن را ذکر می‌فرمود، زیرا خداوند حکیم است و تاخیر بیان از وقت حاجت از حکیم، قبیح.
3- تخصیص آیات کتاب به یک موضوع، باید همراه با دلائل بسیار روشن صورت پذیرد، در غیر این ‌صورت موجب بروز ناهماهنگی در آیات، می‌شود. در اینجا نیز اگر مضمون آیه فوق را‌‌ همان «نصب سیاسی» بپنداریم، با آیاتی ناسازگار می‌شود که به پیامبر دستور می‌دهد در اداره دنیای مردم (یعنی‌‌ همان «امر») با آنان مشورت کند: «وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْر» و «وَأَمْرُهُمْ شُورَی بَینَهُمْ»
4- علی (ع) خود در جای‌جای نهج‌البلاغه بر این نکته تاکید می‌نهد که حکومت سیاسی از طریق بیعت و رای در اختیار قرار می‌گیرد. به عنوان نمونه امیرالمومنین در نامه ششم نهج البلاغه خطاب به معاویه می‌نویسد:
«مردمی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند، هم بدانسان بیعت با مرا پذیرفتند. پس کسی که حاضر است نتواند دیگری را خلیفه گیرد و آن‌که غایب است نتواند کرده حاضران را نپذیرد. شورا از آن مهاجرین و انصار است. پس اگر اینان بر امامت کسی گرد آمدند و او را امام خود نامیدند، خشنودی خدا هم در آن است….»
کلمات مولی آشکارا بیانگر این حقیقت است که خلافت، امری انتصابی از جانب خداوند نیست و جانشین سیاسی رسول خدا باید توسط مردم انتخاب شود.
5- علی (ع) هرگز از حقی در امر خلافت و حکومت که از جانب خدا برای او در نظر گرفته شده و توسط پیامبر ابلاغ شده باشد، حرفی به میان نمی‌آورد. حتی آنجا که می‌خواهد از حق خود برای خلافت دفاع کند، بر ارزش‌ها و شایستگی‌های خودش تاکید می‌کند و مردم را بر این نکته «آگاه» می‌سازد که مبادا در «انتخابِ» خود دچار اشتباه شوند. در تمام خطبه‌های نهج‌البلاغه، نسبت بین «آگاهی و انتخاب» چنان آشکار است که جای هیچ تردیدی باقی نمی‌گذارد که نگرش علی (ع) به مقوله حکومت چگونه و چیست! علاوه براین، نگاهی به گفتار، ‌منش و کنش وی در طول ۲۵ سال کناره‌گیری و ۵سال حکومت، موید این مطلب است.
6- رفتار علی (ع) با هر سه خلیفه پیش از خود و به‌ویژه ابوبکر و عمر، که در بسیاری از کتب تاریخی مکتوب شده، به روشنی نشان می‌دهد که وی آن‌ها را کسانی نمی‌پندارد که سخن پیامبر را بر زمین زده و حکومت را غصب کرده باشند! همکاری‌های شگفت‌انگیز علی  (ع) با خلفا، که بار‌ها از جانب خودشان مورد تاکید قرار گرفته، آن چنان مشفقانه است که جای هیچ شائبه‌ای باقی نمی‌گذارد. به عنوان نمونه، در کتاب الغارات ثقفی شیعی از قول امیرالمومنین علی (ع) آورده است که: «چون رسول خدا (ص) فرائضی را که بر عهده اوست به انجام رسانید، خداوند عزوجل او را از این جهان فانی به دیار باقی برد، صلوات خدا و رحمت و برکاتش بر او باد، سپس مسلمین دو نفر امیر شایسته را جانشین او کردند و آن دو امیر به کتاب و سنت عمل کرده و سیره خود را نیکو کرده و از سنت و روش رسول خدا (ص) تجاوز نکردند آنگاه خدای عزوجل ایشان را قبض روح کرد. خداوند ایشان را مورد مرحمت قرار دهد.»
7- اگر امیرالمومنین فرمان خدا را برخلافت خود بعد از رسول اکرم (ص) می‌یافت، آیا شجاعت و شهامت و عدالت او اقتضا نمی‌کرد که یک تنه شمشیر برکشد و فرمان و عدل خدا را جاری سازد؟! و آیا از دروازه حکمت و شهر علم نبوی بعید نبود که بیان این حق را از وقت حاجت به تاخیر اندازد؟!
8- مروری بر مجموعه دغدغه‌های علی (ع) در باب «حکومت» در آن دوران، که در کتب تاریخی و نیز نهج‌البلاغه مندرج است، نشان می‌دهد که تمام اعتراض وی معطوف به نگرش حذفی بوده است. یعنی این‌که خلیفه یا هرکس دیگری دامنه اختیار مردم را تنگ کند. مثلا این‌که خلیفه، خلیفه بعد از خود را نصب کند، یا به‌گونه‌ای عمل کند که نتیجه برآیند آرا، انتخاب فرد خاصی باشد. اعتراض علی معطوف به چنین فرآیندی است.‌‌ همان چیزی که ما امروز انتخاب مدیریت شده یا هدایت یافته می‌نامیم. او به عدم انتخاب خود در شورای سقیفه هیچ اعتراضی ندارد، بلکه واکنش وی به محدود شدن عرصه انتخاب بود و نیز این‌که نتوانست خود را در معرض انتخاب مردم قرار دهد. نگرانی علی (ع) تنها محدود شدن وسعت گزینش مردم بود و از کلماتش این امر به آسانی قابل استنباط است. بندهای هشتگانه فوق، هرچند بسیار مجمل و مختصر طرح شد، اما آشکار می‌سازد که مراد از «اتمام نعمت» در آیه مذکور، نه حکومت و پیشوایی دنیوی، بلکه اتمام بعثت نبی، نزول، دریافت و ابلاغ بدون کاستی و نقصان قرآن است.
همین قرآن کامل و تمام است که قادر است امام و پیشوای امت واقع شود. این دُرُست‌‌ همان چیزی است که درباره ابراهیم واقع شد. ابراهیم به مقام امامت نائل شده و اسوه ملت شد، چون نعمت بر او تمام شد. برای مسلمانان نیز به همین سان، از طریق بعثت رسول و با ابلاغ وحی و شکل‌گیری کامل قرآن، نعمت تمام شده است و اکنون باید مسلمانان به کتاب خدا و عمل رسولشان اقتدا کنند تا در اندیشه و عمل، شاهد و الگوی سایر امم باشند.
پس در راستای عمل به همین آیه است که علی (ع) تمام همت خود را مصروف تامل و تدقیق در قرآن و اجرایی کردن آن می‌سازد، تا آنجا که شیخ محمد عبده در بیان اندیشه و رفتار علی، وی را قرآن مجسم می‌نامد. ولی متاسفانه، بنا به فرموده مولی (ع)، شیعیان «به جای آن‌که کتاب را امام خود بدانند خود را امام کتاب می‌دانند» و برخلاف خواست او، بنده جهالت خود شده‌اند و مدام بر حق ضایع شده علی در حکومت چند روزه دنیوی می‌گریند! حکومتی که طبق فرموده مولی، ارزش آن از عطسه بز نزد وی کمتر بود. آیا می‌شود چیزی که از منظر امیر مومنان (ع) قدر و منزلتش از عطسه بز کمتر است، از طرف خدا باشد و تازه از این فرا‌تر، اتمام نعمت و اکمال دین نیز باشد؟! مولی علیه‌السلام چه عالمانه از چنین روزهایی خبر داده می‌فرماید:
«و بعد از من بر شما زمانی خواهد آمد که هیچ چیز در آن زمان پوشیده‌تر از حق و هیچ چیز هم پیدا‌تر از باطل‌ و هیچ چیز هم شایع‌تر از دروغ بر خدا و رسول نیست! در نزد اهل آن زمان هیچ کالایی کساد‌تر و بی‌مشتری‌تر از کتاب خدا نیست، البته اگر در جایگاه خود باشد! اما بسیار پرمشتری می‌شود، اگر از جایگاه خود تحریف گردد… کتاب و اهل کتاب دو نفر تبعیدی مطرود هستند که در راه حرکت می‌کنند و هیچ صاحب پناهی آن‌ها را پناه نمی‌دهد… مردم درآن زمان اجتماعشان بر تفرقه است، از جماعت گریزانند، گویا که این مردم پیشوایان کتابند و گویا که پیشوای آنان قرآن نیست. آنگاه از قرآن جز نامی نزد آنان باقی نماند و آنان جز خطی از قرآن نشناسند.»
…در باور چه کسی می‌گنجد که شیعیان این علی، رسم وی و موعظه او را، که چنگ یازیدن به حبل متین الهی (قرآن) و اتحاد مسلمانان است، کنار نهاده‌اند و به جای تدقیق و تفقُّه در آیات قرآن و عمل به آنچه خداوند در کتاب از آنان خواسته، اسم علی را با فهم ناقص و ناصحیح خود از آیات کتاب و روایات مجعوله در هم می‌آمیزند و بر آتش تفرقه و اختلاف مسلمین هیزم می‌ریزند و آتش‌بیار معرکه می‌شوند و در قالب حُبّ و وَلایت امیرالمومنین، بزرگ‌ترین مظالم را در حق اهداف عالیه، الهی و انسانی شریف‌ترین و زبده‌ترین گوهر جهان بشریت مرتکب می‌شوند و بی‌آنکه کوچک‌ترین سنخیتی در بینش، ‌منش و کنش ایشان با علی (ع) وجود داشته باشد، مفتخرند که شیعه او هستند و منتظر شفاعت و دستگیری وی در آخرت!
البته این امر جدیدی نیست. از‌‌ همان زمان نیز رسم و سنت علوی را کسی نمی‌پسندید. خطبه‌ها و نامه‌های آن حضرت در روزگار خلافتش، مبین این است که وقتی او، به انتخاب و بیعت مردم، بر مسند حکومت نشست، به‌خوبی می‌دانست که مردم تاب تحمل عدالت او را ندارند. از این رو پیوسته از پیروان و شیعیان خود گله‌مند و آزرده خاطر بود، که اسم علی را می‌خواهند اما رسمش را برنمی‌تابند.
چگونه می‌توان تصور کرد که اندیشه علی (ع) معطوف به کسب و حفظ قدرت بوده است؟! و چگونه می‌شود گزاره معطوف به کسب و حفظ قدرت را با این حقیقت تاریخی وفق داد که او می‌دانست ابن‌ملجم مرادی، به دستور خوارج، که اتفاقا همه خود را شیعه و پیرو علی می‌نامیدند، قصد کشتنش را کرده، ولی محافظی بر خود اختیار نکرد و مجرم را قبل از ارتکاب جرم مجازات نکرد؟! علی امام است و مهم‌ترین نقش او، همین امامت و پیشوایی امت است تا قیام قیامت. او حاکم سیاسی مردم برای چند روز گذرا و ناپایدار دنیا نیست. یعنی علی بیش از آن‌که حاکم مسلمین باشد، امام و الگوی بشریت است. او زعامت کبری دارد. امر خلافت در برابر این نقش یگانه امامت تا قیامت، آن‌قدر ناچیز است که علی آن را به سادگی فرو می‌نهد، تا با ریخته شدن خونش، الگویی بسازد برای رهبران و حاکمان در طول تاریخ. او بیش و پیش از هرکس و هرچیز یک امام است. امام اخلاق و شرف و کرامت و آزادی و آزادگی و عدالت و انسانیت. امامی که یگانه دغدغه‌اش تبیین راهی است که خداوند در کتابش، به وسیله کلام رسولش به او آموخته است، اما ذهنش هرگز مشغول خلافت و حکومت دنیایی نیست. حکومتی که تاکید فرموده است «زمام شترش را بر گردنش می‌افکند و ر‌هایش می‌سازد». او که خود را تجسم کامل پیام وحی می‌دانست، آرزو داشت امام امتی باشد که نعمت هدایت از طریق همین کلام بر آن‌ها تمام شده است.
چنین عملکردی است که علی (ع) را به شخصیتی مبدل ساخته که مسلمان و غیرمسلمان و شیعه و سنی در وصفش قلم‌ها رانده و سخن‌ها گفته‌اند. پس علی نقش امامتش را به تمامی ایفا کرده و به‌راستی امام و الگوی امت‌ها شده است. مرحوم حکیم علامه غروی، در خطبه نماز جمعه 18 آبان 1358، با توجه به عرصه‌های گوناگون حیات امام علی (ع) و نقش انکار‌ناپذیر و بی‌مثال او در تبیین و ابقاء مفاهیم بنیادین اسلام، امیرالمومنین را «جزء اخیر علت تامه دین اسلام» می‌نامد و می‌گوید: «چنان مساوات و برابری را به معنای واقعی و صحیح کلمه میان امت جاری کرد، چنان آزادی افکار و اندیشه را به مردم شناساند و به این‌ها عمل کرد به‌طوری‌که حتی از حق خودش هم صرف‌نظر کرد تا آراء مردم محترم باشد و این قانون اسلام باقی بماند و حکومت مردم بر مردم و سرنوشت مردم به دست مردم بودن، برای همیشه الگو باشد و این از مختصات و امتیازات دین اسلام است. پس همه مطالب و همه احکام را امیرالمومنین اجرا کرد، برنامه‌ها و کارهای امیرالمومنین هم همه نوشته شده است، بیاناتش همه نوشته شده است… این است که مطلب تمام است و امیرالمومنین جزء اخیر علت تامه دین اسلام است.» ‌این انسان کامل، طبیعتا شایسته این وصف نبی می‌شود که:
«مَنْ کنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَا» (کافی، ج1، ص293، باب الإشاره و النص(
علی امیر المومنین «هر که من دوست اویم علی هم دوست اوست. خداوندا هرکه او را دوست دارد دوستش بدار و با هر که وی را دشمن می‌دارد دشمن باش.»
اکنون اگر به آیه ابتدای بحث درباره امامت ابراهیم بازگردیم، خواهیم دید که ابراهیم (ع) نیز با اتمام کلمات الهی، امام می‌شود. یعنی امامت امت آنگاه میسر است که انسان پیام هدایت الهی را در خود مجسم و تمام سازد و به مقام خلیفه اللهی نائل شود. علی (ع) نیز چون تمامی کلمات خالق را در خود محقق و صفات جمال او را در خود متجلّی ساخته، به امامت امت، نائل شده است، نه فقط در حیاتش و نه تنها برای پنج سال، که تا قیام قیامت و برای همه دوران‌ها و برای همه انسان‌ها؛ و این‌‌ همان زعامت کبراست. البته هر آن کس که امامش قرآن باشد و به کتاب و کلام الهی دل بسپارد، به‌مثابه الگو و امام برای تمام جهانیان است.
«هُوَ سَمَّاکمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَفِی هَذَا لِیکونَ الرَّسُولُ شَهِیدا عَلَیکمْ وَتَکونُوا شُهَدَاءَ عَلَی النَّاسِ». (حج 78)
آیا معنای «زعامت کبری» که تا قیام قیامت ادامه خواهد داشت، جز این است؟ آیا میان این زعامت و امامت، که علی (ع) مصداق اَتَمّ آن است، با خلافت و زعامت سیاسی، هیچ سنخیت و شباهتی وجود دارد؟
یا تنها اشتراک لفظی ساده‌ای است که انحراف‌های شگفت‌ به‌بار آورده؟! (ر. ک. کتاب چند گفتار/ اثر آیت‌الله سیدمحمدجواد موسوی غروی)
نتیجه آن‌که جزو وظایف رسولان الهی، از جمله پیامبر اسلام، تعیین جانشین یا خلیفه، که اصطلاحا نصب می‌گویند، برای تشکیل حکومت و اداره امور دنیای مردم نبوده است. پیامبران و به‌ویژه پیامبر اعظم برای رهایی بشر از همه قیود و بندهای جهل و بردگی و اسارت مبعوث شده‌اند (اعراف ۱۵۷). نصب یا تعیین، در خود، مفهوم سلب آزادی و نوعی از بندگی و بردگی را دارد. از این‌رو ناقض هدف بعثت رسول اسلام، مذکور در آیه ۱۵۷ اعراف است. بر این پایه حتما رسول اسلام خود ناقض پیامی که آورده است نمی‌شود. بر همین اساس است که شیعه با نصب عمر توسط ابی‌بکر و نصب عثمان توسط عمر شدیدا مخالف است و آن را مغایر با کتاب و سنت و متضاد با اصل آزادی انسان قلمداد کرده است. وقتی خدای تعالی در کتاب مجیدش انسان را در قبول دین، ماندن در آن یا خروج از آن آزاد و مخیر گذاشته است، چگونه اذن داده است حاکمان بر این مردم، منتخب و برگزیده آن‌ها نباشند و در این امر با این اهمیت مسلوب‌الاختیار باشند؟! پس پیام غدیر از سوی رسول آزادی و رهایی و عدل، معرفی ولی و امام مردم است تا قیام قیامت، نه تعیین و نصب حاکم سیاسی برای مدتی کوتاه.
بار خدایا! در پرتو تعالیم کتابت از ظلمات، کژی‌ها و تباهی‌ها ر‌هایمان ساز و به نور ایمان و آگاهی داخلمان گردان، تا وعده تو را محقق ساخته باشیم و بسان پیشوایمان علی، الگو برای همه مردم باشیم.
خداوندا! درود همیشگی‌ات را بر او فرست که چه نیکو امامی است برای ما و چه صالح بنده‌ای است برای تو.

واژه ای که از آن خون می چکد

واژه ای که از آن خون می چکد
در اول آبان ماه 1392، روزنامهء بهار چاپ تهران، مقاله ای را به قلم دکتر علی اصغر غروی، عضو شورای مرکزی و مسئول شاخهء اصفهان تشکل مذهبی نهضت آزادی ایران، در صفحهء اول خود منتشر کرد با عنوان: «امام؛ پیشوای سیاسی یا الگوی ایمانی؟» و اين مطلب بلافاصله با عکس العمل وسيع اسلاميست ها (يا همان مسلمانان معتقد به برقراری حکومت مذهبی) مواجه شد و اعتراضات چنان بالا گرفت که روزنامهء بهار، با ظاهری داوطلبانه، خود را برای مدتی تعطيل کرد(1).
من اين هفته می خواهم در مورد اين مقاله و مسائلی که در درون گفتمان مذهبی اسلامی بطور کلی، و شيعی بطور اخص، مطرح می کند مطالبی را عرضه داشته و نشان دهم که چگونه يک کلمهء کوچک و ساده در زبان عربی زير بنای اختلاف بزرگی در سراسر تاريخ اسلام بوده و هم اکنون نيز بر سرنوشت ما اثری مستقيم و عميق دارد.
***
در ابتدا لازم است بگويم که، در طول تاريخ، دربارهء نقش واژه ها در سرگذشت آدميان همواره مطالب بسياری نوشته اند. از انجيل(*) که «سفر پيدايش» خود را به «در ابتدا «کلمه» بود» آغاز می کند و به گزارش «خدا گفت‌: «روشنايي‌ بشود»و روشنايي‌ شد» می رسد، تا «والقلم و ما يسطرون» [و قسم به قلم و آنچه می نويسد] در قرآن می رسد و اينکه، در آيه 117 سورهء بقره، می آيد: «يقول له «كن» فيكون» [به او گفت «بشو» و شد]. يا می توان از «نردبام آسمان است اين «کلام»» ِ مولوی بلخی به اين بيت حافظ رسيد که: «غلام آن «کلمات»م که آتش افروزد / نه آب سرد زند، در سخن، بر آتش تيز!». در عصر جديد تاريخ ما نيز، مثلاً، می بينيم که مشارالدوله(**)ی مدرنيته جو حاصل افکارش در مورد جامعهء برخاسته از قانون را در کتابی به نام «يک کلمه» گرد می آورد.
در همهء اين موارد می توان ديد که برای اهل نظر و تعمق «واژه ها» دارای نيروهائی گسترده و مؤثرند. و اين موضوع هم می تواند به نتايج عملی خرافی برسد و هم دارای نتايج واقعی علمی باشد. مثلاً، اعتقاد به جادو و جنبل، تا هم امروز، بر اعتقاد به نقش اساسی «اوراد» و «ادعيه» استوار است. در اساطير رسمی و عاميانه، جادوگران «رمز کلمات» را می دانند و با بيان آنها در جهان فيزيکی دخل و تصرف می کنند. اما واقعيت های تاريخی نيز به ما نشان می دهند که در حوزهء واقعيت های اجتماعی نيز واژه هائی خاص صاحب تأثيری بسيار گسترده می شوند. بدينسان، چه در افسانه و چه در واقعيت همهء اهل تفکر تصديق می کنند که واژه ها می توانند دارای قدرت هائی شوند و جهان را دگرگون سازند.
در سرگذشت واقعی مردم مسلمان جهان، و از جمله ايرانيان مسلمان، نيز واژه هائی وجود دارند که منشاء انشقاق ها و انشعاب ها، برخوردها، مبارزات، خونريزی ها، و کشتارهای وسيع بوده اند؛ چرا که در هر تعبير نوئی که از هر يک از آنان شده، نوعی جهان بينی و ايدئولوژی نوين آفريده گشته که بر زندگی اجتماعی مردمان اثراتی ژرف نهاده است. اما اگر از من بپرسند که بحث انگيزترين و نفاق آفرين ترين و خونريزترين واژه در عالم اسلام چه بوده است من به مجموعهء واژگانی برخاسته از واژهء  چهار حرفی «مولا» اشاره می کنم که هم به معنای سرور و آقا و صاجب اختيار است و هم معنای محب و دوستدار را در خود حمل می کند(2) و، از مرگ پيامبر اسلام تا هم امروز، همواره زنده و فعال بوده و در زندگی روزمرهء ما اثر گذاشته و بسیارانی چون مرا به اقصا نقاط دنيا به پناهندگی و تبعيد فرستاده و دوستانم را در کشورم به زنجير و تجاوز و شکنجه و اعدام کشانده، و به ماشين خونريزی تبديل شده است که همچنان درو می کند و پيش می رود و هردم درنده خوتر و وحشی تر می شود.
***
          داستان کهنه کار ِ ورود اين «واژه» در سرگذشت آدميانی که در حوزهء نفوذ اسلام زيسته اند و می زيند، چه مسلمان باشند و چه نه، از اين قرار است:
          پيامبر اسلام در دهسال زندگی خود در مکه (از چهل تا پنجاه سالگی) همواره اعلام می کرد که رسول و فرستاده و پيام آور خدائی به نام «الله» است که با هدايت او (از طريق فرشته ای به نام «جبرائيل») مردمان را به «راه مستقيم» (صراط المستقيم) فرا می خواند و چگونگی رستگاری در «آخرت» (زندگی پس از مرگ) را به ايشان می آموزد.
او از ميان بت های (يا اله ها)ی داخل خانهء مکه، که به قبايل مختلف عرب تعلق داشتند، يکی را که «الله» خوانده می شد به سروری پذيرفته و بقيه اله ها را قبول نداشت و لذا نخستين شعار او اين بود که «اللهُ اکبر» [يعنی الله از بقيه کبيرتر و بزرگ تر است؛ که اين خود  بصورتی تلويحی خدايان ديگر را نيز برسميت می شناخت اما معتقد بود که الله اکبر و سرور آنها است]. اما بعداً او به اين شعار رسيد که اصلاً «لا اله الا الله» [يعنی هيچ الهی جز الله وجود ندارد]. و سپس توضيح داد که اين الله آن بت نشسته در بتکدهء مکه هم نيست و جايش در آسمان ها (ملکوت) است و جسميت هم ندارد، زاده نشده است و نمی زايد و يکه است (سورهء مکی «اخلاص»).
          اين جريان البته در متن حوادثی مهم و تاريخی و تاريخ ساز در شهر مکه اتفاق می افتاد که چون شرح آن را در جای ديگر آورده ام(3)، در اينجا مختصراً به نتايج آنها اشاره می کنم.
پس از ده سال پيامبری بی حاصل در مکه، پيامبر اسلام مجبور شد شبانه، و بهمراه يکی از پيروان صميم اش به نام ابوبکر، از مکه بگريزد و به مدينه برود؛ شهری يهودی نشين که سکنان عرب اش به هجرت او به مدينه کمک کردند و در تاريخ اسلام به گروه «انصار» [ياری رسانندگان] شهره شدند. از آن پس پيروان مکی محمد رفته رفته خود را به مدينه رساندند و گروه «مهاجران» را تشکيل دادند. از جملهء آنان دختر پيامبر (فاطمه)، عمويش (حمزة بن عبدالمطلب) و پسر عمويش (علی ابن ابيطالب) و نيز دو پيرو معتبر محمد، يعنی عمر بن خطاب و عثمان بن عنف قابل ذکرند.
          با تشکيل نخستين «همباش» (community) مسلمانان، محمد، بطور طبيعی، به رهبری اجتماعی و سياسی پيروان اش نيز رسيد و از آن پس، علاوه بر آوردن «پيام های آسمانی»، رياست اين همباش را بر عهده گرفت.
اکثر قرآن شناسان معتقدند که اين رياست سياسی ـ اجتماعی (و بعداً نظامی و جنگی) و نياز جامعهء نومسلمان به داشتن مقررات زندگی اجتماع موجب شد که در محتوای الهامات رسطده به پيامبر نيز تغييراتی اساسی ايجاد شود و لحن آياتی که در مدينه «نازل می شد» (يعنی همچون باران از آسمان فرود می آمد) با لحن آيات مکی متفاوت است . هرچه آيات مکی جنبهء «معنوی» و «آخرتی» دارند، آيات مدنی (يا مدينه ای) به زندگی روزمرهء پيروان محمد می پردازند. با اين همه، و لااقل در آن روزگار که پيامبر در ميان پيروانش می زيست، بين پيامبری و حکومت بر جامعه تفاوتی وجود نداشت و همگان هر دو سمت او را پذيرفته بودند.
زندگی مسلمانان مدينه، که رفته رفته شهر را از يهوديان «پاکسازی!» می کردند، اغلب در «غزوات» می گذشت. غزوه به معنی درگيری های جنگی کوچکی است که مسلمانان مدينه با بت پرستان مکه داشتند. و چون شهر مدينه در سر راه يمن و مکه و اورشليم قرار داشت، و کاروان های رونده از هر سو به ديگر سو از کنار آن می گذشتند، اين موقعيت سوق الجيشی برای نومسلمانان مدينه پيش آمده بود تا در رهگذر اين کاروان ها راهبندان ايجاد کرده، اهل کاروان را کشته و اموال شان را به يغما ببرند(2). نتيجهء عمومی اين غزوات هم آن بود که عاقبت، 12 سال گذشته از خروج پيامبر از مکه، اهل اين شهر خود را در محاصرهء مسلمانان ديدند و به تسليم تن در دادند اما، در مذاکرات صلح، خواستار مهلتی يک ساله شدند تا شهر را تسليم مسلمانان کنند و پيامبر نيز اين تقاضا را پذيرفت. سال بعد، او با پيروانش وارد مکه شد، بت های خانهء کعبه را شکست، عفو عمومی داد، اسلام آوردن دشمنان ديرينه اش را پذيرفت، و فقط به شاعری که مدعی بود بهتر از او  «آيه می سرايد» رحم نکرد و دستور قتل اش را داد.
با پايان گرفتن مراسم آن حج، که آخرين حج پيامبر است و «حجة الوداع» خوانده می شود، مسلمانان بازگشت خود را در مسير 420 کيلومتری به مدينه آغاز کردند. استراحتگاه کاروان مسلمانان در کنار آبگير (يا غدير)ی تعيين شده بود که در 260 کيلومتری مکه قرار داشت و «غدير خم» خوانده می شد.
احاديث بازمانده از آن روزگار، که دو قرن بعد به دست محدثين شيعه و سنی به نگارش و ثبت رسيده اند، چنين خبر می دهند که در آن منزلگاه، پيامبر دستور داد که هر آنکه از آن محل گذشته برگردد و هر کس که نرسيده زودتر خود را بدان محل برساند، چرا که او می خواهد مطلب مهمی را با پيروان اش در ميان بگذارد. و چون چنين شد دستور دارد، از زين اسبان و شتران، کوهه ای بسازند و خود بر فراز کوهه ايستاد و پس از يک سخنران جامع در مورد آنچه بر مسلمانان و دين نوی آنها گذشته بود، پسر عمو و داماد خويش، علی بن ابيطالب، را بر سر دست گرفت (؟!) و، با مطرح کردن واژهء موضوع اين مقاله (مولا)، چنين گفت: «مَنْ کنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاهُ» [بقول شاعران: هر که من مولای اويم، اين علی مولای اوست]. و از پيروان اش خواست تا يک يک با علی مصافحه کرده و او را مولای خود خطاب کنند. در عين حال، محدثان می گويند که در همان غدير خم حالت نزول وحی به پيامبر دست داد و اين آيه از زبان او جاری شد که: «الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکمُ الْإِسْلَامَ دِینا» (سورهء مائده، آيهء ۳) [ترجمه: امروز دين تو را بر تو کامل کرده و نعمت خود بر تو را به اتمام رسانديم و اکنون راضی از آنيم که اسلام دين تو باشد».]»
نومسلمانان مدينه، پس از اين مراسم، به شهر خود بازگشتند و به زندگی روزمره پرداختند. اما، در هميشهء 1400 ساله گذشته، اين پرسش در فضای ذهنی اهل تحقيق معلق است که حاضران در غدير خم از واژهء «مولا» چه فهميدند: «دوست و محب» يا «رئيس و حاکم؟» و آيا چون به مدينه برگشتند سخن پيامبر را چنان دقيق درک کرده بودند که هرگز اين پرسش برايشان مطرح نشد که منظور پيامبر از آن «مولائی علی» چيست؟
[همين جا اين نکته را هم گفته باشم که در يکی از قرائت های مربوط به اين واقعه آمده است که چون عدهء زيادی از اعضاء قبايل عربی، که پس از جنگ و شکست خوردن از نومسلمانان اسلام آورده بودند، به دست علی ابن ابيطالب کشته شده بود، پيامبر بيم آن داشت که، پس از مرگ اش، اين نومسلمانان داغدار برای انتقام کشی به سراغ علی بيایند و، لذا، در «غدير خم» کوشيده بود تا از پيروان اش قول بگيرد که با علی دشمنی نکنند].
باری، سه ـ چهار ماهی از بازگشت مسلمانان به مدينه نگذشته بود که پيامبر به بستر بيماری افتاد و جان سپرد. با انتشار خبر مرگ پيامبر، ريش سفيدان و زعمای مدينه، بجز علی ابن ابيطالب، که به کفن و دفن پيکر پيامبر مشغول بود، در جای سرپوشيده ای (سقف دار + سقيفه) به نام «سقيفهء بنی ساعده» گرد آمدند و ابوبکر را به جانشينی (خلافت) پيامبر برگزيدند، که پير گروه مسلمانان، يار فرار پيامبر از مکه، و پدر محبوب ترين همسر او، عايشه، بود. آنها لقب «خليفه» را هم از قرآن گرفتند که می گويد خدا آدم را خليفهء خود بر زمين قرار داده است.
اندکی بعد علی ابن ابيطالب نيز با ابوبکر بيعت کرد. با مرگ ابوبکر خلافت به عمر بن خطاب رسيد و پس از او عثمان بن عفان خليفهء سوم شد و در تمام سه دهه ای که طی آن اين سه تن خليفه بودند، علی ابن ابيطالب مهمترين مشاور آنها بود. تا اينکه عاقبت، با وقوع شورش سربازان يمنی و کشته شدن عثمان، شورشيان علی را به خلافت برگزيدند. شما اگر به مناطق سنی نشين دنيا سفر کنيد خواهيد ديد که بر چهار سوی مساجدشان نام اين چهار خليفه، که «خلفای راشدين» خوانده می شوند، نقش بسته است.
تصور کنونی شيعيان آن است که، اختلاف در مورد جانشينی محمد و ادعای غصب حق علی، از همان روز مرگ پيامبر آغاز شده است. اما واقعيت آن است که هنگام مرگ پيامبر اسلام اغلب نومسلمانان معتقد بودند که پيامبر جانشينی انتخاب نکرده و اين گزينش را در اختيار پيروان خود گذاشته است؛ و مورد «غدير خم» را نيز تأکيد پيامبر بر دوستی و محبت علی دانسته و اين مسئله را همواره نسبت به او اعمال می کردند.
اما گروهی که خود را پيرو (يا شيعه)ی علی می خواندند، بخصوص پس از کشته شدن عثمان و انتخاب علی بعنوان خليفهء چهارم از جانب شورشيان، چنين اقامه کردند که منظور پيامبر از «مولا» رياست سياسی بر جامعهء مسلمانان بوده و «مولا»ی مسلمين همانا سرپرست و قيم و ولی مسلمانان محسوب می شود و چون پيامبر می خواسته جانشينی را «معرفی» کند که دارای پيوندهای آسمانی نيز باشد از اين واژهء دو پهلوی «مولا» ـ که «صاحب ولايت» نيز هست ـ استفاده کرده است.
نکتهء جالب آن است که گزينش علی، بعنوان خليفهء چهارم، به دست سربازان شورشی انجام گرفت و از همان آغاز مورد موافقت اکثر بزرگان جامعهء اسلام آورده نبود. به همين دليل علی، در پنج سال حکومت اش دچار جنگی خانگی و داخلی شد که طرف مقابل جنگ کسانی بودند  همچون عاشيه (که سوگلی پيامبر بود و «ام المؤمنين» يا «مادر اهل ايمان» خوانده می شد) و بزرگان ديگری چون طلحه و زبير. عاقبت هم نوبت به جنگ با دشمن نومسلمان اصلی خاندان پيامبر، که پس از فتح مکه مسلمان شده و در دوران عثمان به استانداری دمشق منصوب گشته بود، يعنی معاويه، رسيد و چون امر جنگ پيش نرفت کار به «حکميت» (داوری ريش سفيدان دو طرف) کشيد؛ حکميتی که به نفع معاويه تمام شد و علی هم نتيجهء آن را پذيرفت و معاويه خليفهء پنجم شد. در پی انتقال خلافت به معاويه، عده ای از پيروان (شيعيان) علی از اردوگاه اش خارج شدند (و در تاريخ «خوارج» نام گرفتند) و يکی از آنها علی را به ضرب شمشيرش کشت.
بدينسان، واژهء مبهم «مولا» وارد کارزاری 1350 ساله شد که تا به امروز نيز ادامه يافته است. شيعيان مولای خود را «امام» نام نهادند تا به واژهء «خليفه» رنگ و بوئی خصمانه و نامشروع دهند. آنها «امام» را صاحب قدرت های ماوراء الطبيعه و علم غيبی دانستند که از طريق خون منتقل می شود. امامان شيعه بايد خون علی ابن ابيطالب و فاطمه دختر پيامبر را در رگ ها می داشتند و برای دريافت حق حاکميت خود عليه خلفا قيام می کردند. اينگونه بود که داستان بلند و سرشار از خون ريزی و «شهادت طلبی» در تشيع شکل گرفت.
از آن روزگار دور تا هم امروز ، اهل سنت (سنی مذهبان) «ولايت سياسی» را از آن «خلفا» دانسته و شيعيان آن را از آن «امامان» شان بر شمرده اند. اما، پس از 12 امامی که با علی و فاطمه پيوند خونی داشتند، و شروع عصر «غيبت کبرا»ی اين دوازدهمين امام، مسئلهء «ولايت سياسی امام» خودبخود و طبعاً به محاق تعليق افتاد. اما بزودی «علماء شيعه» فرمول «نيابت عام» را برساخته و بخصوص سادات شان مدعی حق اجدادی خود برای حکومت شدند. با تشکيل حکومت های صفوی و قاجار(5) و سپس تأسيس حکومت اسلامی در ايران، اين مسئله ديگرباره فعال گشته و داستان غدير خم و برداشت سياسی از آن منشاء کسب مشروعيت رئيس حکومت اسلامی مسلط بر کشورمان شده است.
          بدينسان می بينيم که اختلاف بر سر تکواژهء «مولا» چگونه کل عالم اسلام را به دو پاره تقسيم کرده و سبب خونريزی های وسيع در بين آنان گشته است.
***
          اما، در ميان مسلمانانی که به تفاوت و جدائی «امر قدسی» (يا ملکوتی و يا آسمانی) با «امر زمينی» قائل هستند، اساساً امکان جمع بندی اين دو قلمرو مورد سئوال است و آنان معتقدند که واقعهء غدير خم بيشتر يک نمود بارز از «امر قدسی» است و ربطی به امور عالم فانی ندارد و پيامبر با تعيين نکردن جانشين سياسی اين کار را انتخابی و بر عهدهء پيروان خود قرار داده است. بسياری از اينگونه مسلمانان را می شناسم که به اعتبار همين تعبير خود را «سکولار» می دانند و از حکومت مذهبی دوری می جويند.
          اين تعبير البته در مباحث اسلامی دارای سابقهء کهنی است که می توان مهمترين بروز آن را در ميان عقايد عرفای شيعی (و گاه سنی) يافت. ولايت در نزد اينان جنبهء قدسی دارد و به هيچ روی «آلوده»ی امر زمينی نمی شود. هنگامی که پير خانقاهی «شاه نعمت الله ولی» خوانده می شود و خود مدعی آن است که می تواند «خاک را به نظر کيميا کند»، تلويحاً چنين اعلام می کند که مصادر دنيوی برايش بی ارزش اند.
          مقالهء دکتر علی اصغر غروی نيز بر همين زمينهء تاريخی نوشته شده و رسانای آن است که از نظر او «مولا»ئی که پيامبر در غدير خم به زبان رانده صرفاً به امری قدسی و نوعی جانشينی معنوی ربط داشته و ارتباطی با حکومت و سياست ندارد و نمی توان ولايت معنوی و قدسی علی (و احتمالاً فرزندان 12 گانه اش) را به امر زمينی «حکومت» متصل کرد. او می نويسد: «علی (ع) تمام همت خود را مصروف تأمل و تدقیق در قرآن و اجرایی کردن آن می‌سازد، تا آنجا که شیخ محمد عبده، در بیان اندیشه و رفتار علی، وی را قرآن مجسم می‌نامد. ولی متاسفانه، بنا به فرموده مولی (ع)، شیعیان «به جای آن‌که کتاب را امام خود بدانند خود را امام کتاب می‌دانند» و، برخلاف خواست او، بندهء جهالت خود شده‌اند و مدام بر حق ضایع شدهء علی در حکومت چند روزه دنیوی می‌گریند! حکومتی که طبق فرموده مولی، ارزش آن از عطسهء بز نزد وی کمتر بود. آیا می‌شود چیزی که از منظر امیر مومنان (ع) قدر و منزلت اش از عطسهء بز کمتر است، از طرف خدا باشد؟ و تازه، از این فرا‌تر، اتمام نعمت و اکمال دین نیز باشد؟!»
          نکته در اين است که دکتر غروی نه حرف تازه ای می زند و نه به سست کردن پايه های حکومت اسلامی فعلی مشغول است. توجه او به واقعهء «غدير خم» است و می کوشد تعبيرات عرفانی دير ساله از آن را با کلماتی امروزی ارائه دهد.
اما چگونه است که با وجود همهء اين حقايق، نوشتن اين مقاله بر اسلاميست ها گران می آيد و نسبت به آن دست به اعتراض و تهديد می زنند؟
          به نظر من، مشکل حکومت اسلامی فعلی ناشی از وضعيت «شتر ـ گاو ـ پلنگی» است که خود را در آن گير انداخته و ناچار است بصورتی روزمره، و صرفاً بنا بر مصلحت حکومتی خويش و نه مصالح دينی، در نظريه های اختراعی علمای سلف و خلف خود «تجديد نظر» کند.
با توضيحی اندک در اين باره مطلب اين هفته را به پايان می برم.
***
          حکومت اسلامی شيعی اثنی عشری (12 امامی) مشروعيت خود را از واقعيات و افسانه های زير می گيرد:
  1. پيامبر اسلام در غدير خم علی ابن ابيطالب را بعنوان «جانشين معنوی و سياسی» خود معرفی کرده است چرا که ارتباط خداوند با آدميان از مجرای «فضل الهی» می گذرد. [فضل به معنی «سرريز آب» است و عبارت «فاضل آب» هم از آن می آيد]. به همين دليل ارتباط با عالم غيب با مرگ پيامبر اسلام به پايان نرسيده و از طريق علی ابن ابيطالب و فرزندان 12 گانه اش ادامه يافته است.
  2. غيبت کبرای امام دوازدهم نيز [اگرچه ضربهء مهلکی بر اين نظريه است اما] موجب قطع اين ارتباط نبوده و به سفارش همان امام غايب شونده، دينکاران (يا همان روحانيون ِ) شيعه حکم «نواب عام امام زمان» را دارند که اگرچه با امام غايب ارتباط مستقيم ندارند اما به هدايت او عمل می کنند.
  3. پرهيز شيعيان امام غايب از در دست گرفتن حکومت تصميمی سخت اشتباه بوده است و، از آنجا که فقاهت نوعی جانشينی عام امام غايب را فراهم می کند، در دوران غيبت کبرای امام می توان به «ولايت فقيه» قائل بود.
  4. دينکاران شيعه (مجتهدين، علماء و روحانيون) می توانند، با تصميم جمعی خود، يک نفر را بعنوان «فقيه ولی» انتخاب کنند تا، بعنوان جانشين امام غايب امت شيعهء اثنی عشری (و اکنون کل ملت ايران!) را رهبری کند.
  5. اين ولی فقيه، حتی اگر خود اظهار نکند، با امام غايب در ارتباط است و نه تنها خودش که دولت هايش نيز بوسيلهء امام غايب در کارهای مملکت هدايت می شود.
حال بيائيد و فرض کنيد که کسی در همان بند اول بکوشد تا ثابت کند که واقعهء غدير خم دال بر «جانشينی معنوی» بود و جنبهء سياسی نداشته است. می بينيم که اين مهمترين آجری است که از زير ديوار حکومت اسلامی کشيده می شود، بی آنکه اظهار کننده از حدود اسلاميت خود خارج شده باشد.
***
توجه کنيد که اينگونه اظهار نظرها از جنس همان مضمون و محتوای «نوانديشی آزاد دينی» است که طی آن مؤمنين مسلمان و انديشنده می کوشند تا، با نگاهی از درون دين، مفاهيم دينی خود را نقد و اصلاح کنمد. اما تجربهء نگارش مقالهء آقای غروی و تعطيل روزنامهء بهار اين نکته را ثابت می کند که در تحت سيطرهء يک حکومت مذهبی اولين امری که ناممکن می شود همين «نوانديشی آزاد دينی» است و به همين خاطر اکثر نوانديشان دينی ما مجبور شده اند يا در زندان به سر برند و يا به کشورهای سکولار دموکرات پناهنده شوند. و می خواهم نتيجه بگيرم که لازمهء برقراری «نوانديشی آزاد دينی» استقرار حکومتی سکولار دموکرات در ايران است(6).
——————————————–
* در نسخهء منتشر شدهء اين مقاله بجای «انجيل» از «تورات» ياد کرده بودم که بدينوسيله سهوالقلم خويس را با پوزشخواهی تصحيح می کنم.
** همين اشتباه در نام نويسندهء کتاب «يک کلمه» رخ داده و نام او را ميرزا ملکم خان نوشته بودم که يک پوزش هم از اين بابت به خوانندگانم بدهکارم.
  1. 1. نگاه کنيد به بازچاپ اين مقاله در سايت جنبش سکولار دموکراسی ايران، در پيوند زير:
  1. واژهء «مولا» از ريشهء واژهء «ولی» گرفته شده که از سه حرف آن دوتاشان بی صدا (مصوت) اند و يکی شان صدادار است: «واو، لام، ياء». و چون با هم خوانده شوند «لام» اش با صدای ياء قابل تلفظ می شود اما «واو» اش را می توان با دو صدا (که نوشته نمی شوند) خواند: به فتح واو (Vali) يا به کسر واو (veli)، که اولی مصطلح تر است؛ و يا ياء را همچون يک الف (valaa) تلفظ کرده و آنگاه با افزودن همزه ای به پايان همين شکل آخر: ولاء (valaa’) را ساخت و بکار برد. در عين حال، از اين «ريشه»، يا «ريشه ها»، واژه های ديگری برآمده اند همچون دو صورت ولايت (Velaayat و Valaayat) و نيز «velaa» و «valaa» و «مولی» و «مولا» و «موالی». و معناهای اين واژه ها نيز در طول تاريخ در هم تنيده و تبديل بهم شده اند و در اين اختلاط انواع و اقسام اغراض سياسی و اقتصادی و اجتماعی نيز بی کار نبوده اند. در فرهنگ فارسی اين موارد را چنين می يابيم:
ولی (vali): دارای سه معنی است 1) دوست صديق، يار، 2) قيم، صاحب، خداوند،  3) پير خانقاه دراويش
ولی عهد: جانشين
ولی عصر: صاحب زمانه (لقب امام غايب)
والی (vaali): حاکم ايالت، استاندار [جمع شان می شود: ولات (volaat)]
ولايت (valaayat): حکومت کردن ـ استان ـ سرزمين [جمع: ولات و ولايات]
ولايتی (valaayati): منسوب به يک ولايت و ديار
ولاء (velaa’) به دو معنی: 1) محبت و صداقت؛ 2) پيوستگی و پياپی کردن
مولا (به جای مولی): دو معنی متضاد دارد: 1) آقا و سرور  2) بنده [جمع آن «موالی» است که هم معنی سروران را می دهد و هم به برده و بنده شدگان اطلاق می شود؛ مثل ايرانيان اسير اعراب که موالی خوانده می شدند]؛ و يک معنی مجزا هم دارد به مفهوم: «دوستدار» و «محبوب».
همچنانکه ديده می شود، اين مجموعهء واژگانی دارای معانی بشدت متضاد هستند و اسناد متقنی هم در دست نيست تا نشان دهند که آيا، مثلاً، در زبان عربی 1500 سال پيش نيز همين تفرقه وجود داشته و يا اينکه بخاطر نقش کليدی اين واژه در تاريخ اسلام است که اکنون به اين آشفتگی رسيده ايم.
  1. 3.http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2007/ES.Notes.020207-Mohammad%20in%20Mecca.htm
  2. نگاه کنيد به کتاب قديمی من «جامعه شناسی سياسی تشيع اثنی عشری» در پيوند رايگان زير:
  1. نگاه کنيد به کتاب من به نام «پيدايش و نقش دينکاران امامی» در پيوند رايگان زير:
  1. اين واقعيت جدا از اين نکته است که «نوانديشی شيعی ـ ايرانی»ی پنجاه سالهء اخير چه مشکلات مهلکی داشته و چگونه بجای اصلاحات مذهبی منجر به قدرت گرفتن ارتجاعی ترين نيروهای مذهبی شده است. من اين مطلب را در مقالات ديگری شکافته ام که در پيوند زير قابل دسترسی است.