۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۶, جمعه

نگاهي به...: Food for thought: Rummaniya

نگاهي به...: Food for thought: Rummaniya: 01/16/2010 As many of you know, I am a foodie of sorts-some (*ahem* Yassine) would call me a slow-food ...


در خواب نمیرید
مینا اسدی



آقای یوسف یرکیل مشاور آ قای اردوغان دربرابر چشمان متحیر مردم، با مشت و لگد به جان معترضان فاجعه‌ی معدن "سوما" افتاد. او آنچنان خشمگین بود که اگر مسلسلی در دست داشت به روی معترضان آتش می‌گشود. این لات بی‌سروپا فارغ‌التحصیل دانشگاه "سواس" بریتانیاست. ایشان در گفتگویی با سرویس انگلیسی روزنامه‌ی "حریت" با سربلندی گفتند: بله شخصی که در عکس لگدپراکنی می‌کند خود من هستم و فرد روی زمین افتاده، یک چپ‌گرای تندرو" است که که به من و نخست‌وزیر فحش داده است و در ادامه پرسیدند: آیا باید در قبال این رفتار ساکت می‌ماندم؟
از دیدن عکس‌های این لومپن فکل‌کراواتی که در کمال بیرحمی و بیشرمی از جنایتی که کرده دفاع می‌کند به جوش و خروش آمدم. ما مردم خاموش در چه کاری هستیم و چرا از کنار این جنایات بی‌تفاوت می‌گذریم؟ آیا این آدمها به صرف داشتن مدرک از این دانشگاه‌های اسم و رسم دار باید بر مردم زحمتکش و کارگر حکومت کنند؟ آیا این چارپایان ناانسان و سنگدل، شایسته‌ی احترام و در خور ستایشند؟ به کجا می‌رود این جهان با مردمان نشسته که فقط نگاه می‌کنند و در سکوت می‌گذرند؟ تنها کارگران معدن، عبد و عبید و برده نیستند. شما هم که کسی دیگر به جای شما فکر می‌کند و می‌پذیرید که مجریان بی مزد و مواجب آیات آسمانی باشید بردگانی بیش نیستید. اصلن چرا زنده‌اید و چرا خواری و تحقیر را زندگی می‌نامید؟ اینهمه وکیل و وزیر و دانشمند و فرمانده و رهبر بی‌خاصیت و زورگو و ستم‌مدار چه گلی به سر مردم زده‌اند که برایشان هورا می‌کشید و دست می‌زنید؟ چرا در برابرشان نمی‌ایستید؟ و حتا خجالت می‌کشید که بگویید: از امروز من نیستم ... من تن نمی‌دهم... به خاطر بهبود اوضاع به میدان آمده‌ام و این سبک و سیاق که شما بنا کرده‌اید آن نیست که می‌پنداشتم. این زندگی پُر از دغدغه و پُر از ترس و تردید به چه کارتان می‌آید؟ این هم از وکیل آقای اردوغان اسلام‌پناه. دستان‌تان را به طرف چهره‌ی برگزیدگان دراز کنید... نقابهایشان را بردارید و دندان‌هایشان را که برای دریدن شما تیز کرده‌اند به دقت ببینید. انسان این قرن، با اینهمه ابزار و ارتباطات چقدر باید خام و خواب باشد که هنوز زندگی و شادی و بخت را از اجساد پوسیده‌ی مردگان هزار سال پیش طلب کند و توانایی‌های خودش را نادیده بگیرد... باور کنید. دنیای دیگری وجود ندارد و مار و عقربی که از آن در منابر و مقابر حرف می‌زنند و وعظ می‌کنند خود همین شیادان هستند که زندگی را به کام ما تلخ کرده‌اند. و از گرده‌ی مردم سواری می‌گیرند.

در خواب نمیرید، بیدار شوید!

مینا اسدی
پنچشنبه پانزدهم ماه مای ٢٠١۴، استکهلم





عمامه مداران پارسی می شوند!




عمامه مداران پارسی می شوند!
اسماعيل نوری‌علا


يک ماه ديگر مسابقات جام جهانی در برزيل آغاز می شود و تيم ملی ايران هم توانسته است در اين بازی ها حضور داشته و در گروه «اف» به مصاف تيم های ملی کشورهای نیجریه، آرژانتین، بوسنی و هرزگوین برود. آغاز اين مسابقات، برای ملتی که در عرض سه دهه قسمت اعظم آبرو و حيثيت و اعتبار اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی خود را در جهان از دست رفته می بيند، لحظات هيجان و دلواپسی وافری را بهمراه دارد، همانگونه که ملايان حاکم بر ايران، و نوکران يقه آخوندی شان نيز، به اينگونه سربلندی های ممکن الوقوع دل بسته و اميدوارند که از شيرينی برخی از بردهای احتمالی تيم «ملی» ايران چيزی هم نصيب اين ضد مليون قسم خورده شود.
نکتهء جالب آن است که، بنا بر سنت مسابقات جام جهانی، برای تيم ملی ايران هم شعاری انتخاب کرده اند که ماهيت مزور و مکار و در عين حال حقير حکومت ملايان را سخت آشکار می سازد. شعار امسال تيم ملی «ايران» چنين است: «افتخار پرشيا!» (Honor of Persia)
براستی چگونه شده که این جماعت ضد ايران و ایرانی امسال شعار تيم ملی کشورمان را نه «افتخار اسلام» و نه «افتخار انقلاب اسلامی» و نه «افتخار امت مسلمان» که «افتخار پرشیا» انتخاب کرده اند؟ آنها اين «پرشيا» را از کجا آورده و با انتخاب آن قصد دارند چه پيامی را به جهانيان برسانند؟: اينکه ما آدم شده ايم و دست از اسلام بازی خونريزمان برداشته ايم؟ يا اينکه ما نام عزيز «ايران» را آنقدر با نحوست «جمهوری اسلامی ِ» خويش آلوده ايم که ديگر شرم مان می آيد شعار تيم اين سرزمين را «افتخار ايران» قرار دهيم؟ و يا اينکه ما ديگر به «اصل ملی» خود برگشته ايم؟
البته اين تنها مورد توسل و آويختن حکومت اسلامی ـ در چهرهء خندان رئيس جمهور جديدش ـ به دامن نمادهای ايران پيش از اسلام نيست. همين چند روز پيش بود که مشاور رئيس جمهور اعلام داشت که اگر به دست من بود نام «هلال احمر» را با نام قبلی اش که «شير و خورشيد سرخ» باشد عوض می کردم. او با وقاحت تمام به روی خود نمی آورد که امام اعظم اش، در بدو ورود به ايران و رفتن به بهشت زهرا، در کنار وعدهء اتوبوس و برق و آب مجانی، اعلام داشت که «شير و خورشيد منحوس» را هم از همه جا محو خواهد کرد. لابد امام مزبور از اطلاعات دست اول آخوند علی یونسی خبر نداشته که می گويد: «شير نماد علی ابن ابيطالب است و خورشيد هم نماد محمد بن عبدالله و ايرانی ها پس از ايمان آوردن به اسلام عزيز اين ترکيب را نماد ملی خود کرده اند!» و بيهوده نيست که (به نقل از نيک نيوز!) «علیرضا زاکانی، در واکنش به اظهارات اخیر علی یونسی دربارهء تعویض آرم هلال احمر با نمادشیر و خورشید دوران طاغوت، اظهار داشته: وی، به عنوان مشاور اقوام و مذاهبدکتر روحانی، و در حقیقت به واسطهء "نوع ورود به عرصهء سیاسی" و تلاش در جهت کسب آراء در انتخابات آینده از بسیاری از اصول، مبناها و چهارچوب‌ها عبورکرده است!»
در اين کلام واقعيتی جالب نهفته است: روحانی و دستياران اش به دو جهت به ايران قبل از حکومت اسلامی روی آورده اند: هم برای نوع جديدی از «ورود به عرصهء سياسی» و هم برای «کسب آراء در انتخابات آينده!» و معنای صريح اين امر آن است که سياست های دولت روحانی تنها متوجه مذاکره با بيگانگان نيست و جلب رضايت «انتخاب کنندگان»(يعنی ملت ايران) را هم در هدف خود دارد؛ چرا که می داند اين مردم جز به «انفکاک از امت مسلمان» و بازگشت به ماهيت خود که «ملت ايران» باشد با امر ديگری خشنود نخواهند شد و اگرچه اين حکومت برای تعطيل ايران و از ميان برداشتن ترکيب «ملت ايران» آمده اما ـ اگر شرايط بازی اقتضا کند ـ از پرشيا و شير و خورشيد و ملت و ملی هم برای بقای خود استفاده می کند؛ استفاده ای که ممکن است همهء اين مفاهيم و نمادهای کهن و گرامی را نيز به چرک و کثافت اين حکومت جهل و جنون بيآلايد؛ همانگونه که احمدی نژاد ِ بيگانه با ايران و ايرانيت، منشور کورش را از بريتانيای پير بی پير به وام گرفت تا به گردن کورش هخامنشی چپی عگال فلسطينی ببندد و او را با رهبر عليل المغز حکومت اش يکسان سازد؛ که ديديم، خوشبختانه، کسی فريب اين بازی کثيف را نخورد.
با اين همه که گفتم، اقرار می کنم که از همهء اين اقدامات حکومت روحانی خوشحالم، چرا که همهء اين کارها نشان از آن دارند که واقعيت های افتخار آفرين سرزمين ما در چه نمادها و مفاهيمی ذخيره گشته اند، آنگونه که دشمنان ملت ايران، اين بازماندگان فاتحان ظاهراً مسلمان يا نومسلمان کشورمان، نيز اکنون ناچارند به دامن آنها بياويزند تا شايد باريکه آبروئی هم نصيب آنان شود.
باری، هر لحظه بيشتر آشکار می شود که دولت روحانی، برای حفظ رژيم، و با موافقت زيرجلکی رهبر پريشان گوی حکومت، قصد دارد ماسک نوينی از «ايران دوستی» بر چهرهء منحوس حکومت اسلامی بگذارد و کاری را که خاتمی نتوانست انجام دهد خود به سرانجام برساند. مثلاً، خبر می دهند که، بعد از سی و پنج سال، تابلوهای گرانقيمت موزهء هنرهای معاصر ايران را (با کارهائی از پيکاسو و گوگن و...) که در زير زمين های نامطمئن اين موزه خاک می خوردند بيرون کشيده اند و قصد دارند آنها را در لندن و پاريس و ديگر شهرهای مغرب زمين بگردانند که: «اين منم طاووس عليين شده!»، اين منم که از وحش برون آمده ام و پيکاسو سرم می شود!
و بگذار که چنين کنند. کسی از ما ضرری نخواهد ديد. اينها همه نشان پيروزی مواضعی است که فرزندان انقلاب مشروطه داشته اند. اينها نتايج کاری است که عين رام کنندگان روباه از دست آنان برآمده است، چرا که آنها نمادها و آئين ها و مفهوم های کهن خويش را پاس داشته اند و اکنون جبر زمانه اين ناکسان حيله گر را مجبور کرده که، عليرغم پستان به تنور چسباندن بنيادگرايان و فرياد های حسين شريعتمداری ها، بخواهند دزدانه، و با سوء استفاده، از اين منابع شريف کسب آبرو کنند.
اينها همه بجای خود، اما من در مورد شعار انتخاب شده برای تيم ملی ايران در مسابقات جهانی فوتبال امسال ملاحظه ای دارم و آن اينکه، دليل انتخاب کنندگان هرچه که باشد، ما ايرانيان نبايد فراموش کنيم که نام کشورمان «ايران» است و نه «پرشيا».پرشيا نامی است که غربی ها به کشورمان (که اکنون به يمن مديريت قاجارها، از لحاظ وسعت، بسيار کوچک تر از قبل شده است) داده اند؛ شايد به ملاحظهء آنکه کورش هخامنشی از ميان قوم «پارس» برخاسته و نخستين امپراتوری پهناور جهان را برساخته است.
اما نهادن نام «پرشيا» بر «ايران» نشان يک غفلت ـ اگر نگوئيم عمد ـ بزرگ است.ايران تنها کشور «پارس» ها نيست و به همهء اقوام رنگارنگ و کهن بيخی تعلق دارد که در زير آسمان آن زندگی کرده اند و می کنند. شايد به همین دليل بود که دولتمردان عصر رضا شاه توانستند از جهانيان بخواهند که کشورمان را «پرشيا» نخوانند و آن را به نام اصلی اش «ايران» بنامند. ايرانیان را حتی نمی توان «پرشين» (Persianبه معنای پارس ها) خواند. در واقع، در طول تاريخ، اگر قومی از اقوام ايرانی بيش از همه رنگ باخته و اصالت از دست داده باشد همين قوم پارس است و، بنابراين، تيم ملی ما نيز نمی تواند «افتخار پارس يا پرشيا» باشد و، اگر واقعاً تيمی افتخار آفرين باشند، و اگر بخواهيم برای اين تيم شعاری اينگونه اختصاری و نارسا انتخاب کنيم، بايد آن را افتخار تمام ايرانيان بخوانيم و نه افتخار پارس ها.
تازه، اين شعار حاوی هيچ نکتهء جالب توجهی نيز نيست؛ جز اينکه تلويحاً به ما می گويد که بازماندگان فاتحان خونريز و نومسلمان ايران نيز اخيراً مجبور شده اند خود را جزو «امت پارس» جا بزنند! در اين ميان، به نظر می رسد که آنچه در زير و پای ملايان له می شود ملت ايران است که گاه تا حد «امت اسلامی» کش می آيد و گاه در حد «قوم کوچک پارس» تقليل می يابد اما بعنوان «ملت ايران» نه تنها شناخته نمی شود بلکه حقوقی هم ندارد؛ هر چند که، از لحاظ قوانين بين المللی، صاحب و مالک و حاکم اصلی آن سرزمين همين «ملت» است.
در عين حال، کسانی که، اغلب شرمسارانه و برای حفظ آبرو و اينکه گفته باشند تروريست و بنيادگرايانی خرمذهب نيستند، خود را در سرزمين هائی که زندگی می کنند بجای «ايرانی» با عنوان «پرشين» معرفی می کنند، به قريب نود و نه در صد، اساساً «پارسی»نيستند اما قطعاً «ايرانی» اند. در جهان امروز «پارس» نام يک سرزمين و«پارسی» صفت يک ملت نيست بلکه صرفاً به زبانی اطلاق می شود که اتفاقاً پارس ها در آفرينش آن کمتر نقش اوليه را داشته اند؛ يعنی زبانی که در خراسان بزرگ و سيستان و بلوچستان شکل گرفته و سال ها بعد به خطهء پارس رسيده و شاعران شيرين سخن پارسی گوی آن خطه را آفريده است. [اينکه چرا اين زبان را «پارسی» (يا به قول عرب ها «فارسی») خوانده اند خود مبحث مفصلی است که جای طرح آن در اين مقاله نيست].
بدينسان، دولت آقای روحانی که برای اولين بار برای خود مشاور اقوام و مذاهب هم، در قامت ناساز بی اندام حجة الاسلام علی يوسفی، انتخاب کرده است، در اتخاذ شعار امسال برای تيم ملی ايران به مزورانه ترين شکلی حقوق همهء اقوام ايرانی را زير پا نهاده تا مدعی شود که حکومت اسلامی کنونی جانشين امپراتوری پارس پيش از اسلام است.
و دريغم می آيد که مقاله را در همينجا ببندم بی آنکه، در مقايسه با شعار تيم های ملی کشورهای ديگر، به فقدان هرگونه تخيل و ذوق و آفرينشگری در انتخاب اسلاميون حکومتی اشاره ای نکرده باشم. کافی است به چند شعار تيم های ملی کشورهای ديگر توجه کنيم:
غنا: ‌«ستارگان سیاه» برزیل را روشن می کنند
ساحل‌عاج: «فیل ها» به برزیل میِ‌روند
الجزایر: «جنگجویان صحرا» در برزیل
بوسنی: «اژدها» در قلب، اژدها در زمین
کامرون: ‌«شیر» همیشه شیر است
ژاپن: سامورایی! زمان جنگ فرارسیده
مکزیک: همیشه متحد، همیشه "آزتک" (قوم اصلی ساکن مکزيک)
ایتالیا: جام جهانی را آبی کنیم!
ارگوئه: با سه میلیون رؤیا، اروگوئه شروع کن
آرژانتین: نه فقط یک تیم، که ما یک ملت ایم
استرالیا: امیدوار به تاریخ سازی
بلژیک: در انتظار غیرممکن
برزیل: خودت را نشان بده! ستارهء ششم در راه است
شیلی: شی شی شی! لی لی لی ! شیلی شروع کن
فرانسه: "غیرممکن" کلمه ای فرانسوی نیست
انگلیس: آرزوی یک تیم، نبض یک ملت
آلمان: یک کشور، یک تیم، یک آرزو
یونان: همهء قهرمانان مثل یونانی‌ها بازی می کنند
پرتغال: گذشته‌ها به تاریخ پیوستند، موفقیت در آینده است
آمریکا: متحد به عنوان تیم، سرمشق گرفته از عشق
ايران: افتخار پارس!
ای کاش ذره ای از شعور شعارسازان تيم های ديگر در گردانندگان ورزش کشوری هم که به ادبيات اش می نازد وجود داشت!