۱۳۹۷ شهریور ۲۴, شنبه

«شکنجه به نام خدا» Torture in the name of allah


«شکنجه به نام خدا» Torture in the name of allah 
ایرج مصداقی

شکنجه به نام خدا ترجمه کتاب «دوزخ روی زمین» است که به تازگی و به مناسبت سی‌امین سالگرد کشتار ۶۷ انتشار یافته است. این کتاب به بررسی ریشه‌های ایدئولوژیک شکنجه در نظام اسلامی و همچنین توصیف «قبر»، «قیامت»، «واحد‌ مسکونی» بدترین شکنجه‌گاه زنان در زندان قزلحصار می‌پردازد و توضیح می‌دهد پشتوانه ایدئولوژیک «زن‌ستیزی» نظام اسلامی چیست و به چه صورت عمل می‌کند.
برای تهیه نسخه‌ای از کتاب با ایمیل irajmesdaghi@gmail.com  یا از طریق فیس بوک تماس بگیرید.
برای تهیه الکترونیکی کتاب با آدرس زیر تماس بگیرید
https://www.amazon.com/dp/B07H2YL1B9/ref=sr_1_1?ie=UTF8&qid=1536124461&sr=8-1&keywords=torture+in+the+name+of+allah
***
من در دهه ی ۶۰ خورشیدی، ده سال در زندان های اوین، قزل حصار و گوهردشت به سر بردم و نه تنها خود مورد شکنج ههای سیستماتیک قرار گرفتم ، بلکه از نزدیک شاهد اعمال آن بر دیگر زندانیان نیز بودم. علاوه بر تجربه‌ی شخصی و ارتباط نزدیک با صدها زندانی سیاسی زن و مرد آزاد شده، از تجربه ی پنج ساله ی همسرم در زندا نهای جمهوری اسلامی نیز برخوردار بوده‌ام و تقریباً تمامی کتاب های انتشار یافته درباره‌ی زندا نهای جمهوری اسلامی را خوانده‌ام. در این تحقیق من با اتکا به پیشینه ی مذهبی و شناخت نسبی درباره ی کارکرد مذهب و چگونگی عجین شدن آن در تاروپود فرهنگ مردم ایران، تلاش کرده ام آن چه را که نظام جمهوری اسلامی ایران تحت نام اسلام،
قرآن و مجازاتهای شرعی در زندان قز لحصار بر روی گروهی از زنان زندانی اعمال کرده، به قضاوت عموم بگذارم.
لازم به ذکر است که هیچ انسان مؤمن و با ایمانی حتا اگر به دنیای پُر رمز و راز مذهب که زمینه ی گسترده ای برای اندیشیدن و باز اندیشیدن و کشف و شهود دارد، انتقادی نداشته باشد، نم یتواند و نباید از کنارِ شقاوت و بربّریتِ دینی و "نامه اعمالِ" کسانی که خدا و معنویت را هم، اسیر منافع و مصالح حکومت ناسوتی شان می کنند، ساده بگذرد.
واپسگرایانی که بر ستم و سالوسِ خویش مُهرِ دین می کوبند، "قرآن" را نیز که همانند هر متن مقدس دیگری، هرمونوتیک، قابل تفسیر و پُر چون و چرا است - به "نیزه" کشیده و با جزم گرایی کور، از آن برای شلاق و شکنجه و بردن آزادی به مسلخ، تأییدیه می گیرند!
من آگاهانه بر این سیاهی نور انداخته ام و قصدم نه درافتادن با دین و معنویت، بلکه ریشه یابیِ "اختناقِ مُقدّس" و نقاب برداشتن از چهره ی جنایتکاران است. کسانی که سیاهکاری و شقاو تشان، فقط در خُلق و خویِ آنان ریشه ندارد.
هدف من در این تحقیق و بررسی، اسلام ستیزی نیست. برعکس عمیقاً معتقدم برای ایجاد تحولات دمکراتیک در کشورمان نیاز جدی به دین پیرایی و تعمق دوباره در مفاهیم دینی داریم. بر آنان که دغدغه ی دین و خدا دارند، واجب است که پرده ها را دریده و قدم در راه سخت و دشوار "اجتهاد در اصول" نهند.
روشکار:
۱- مطالعه و مراجعه به قرآن، تورات، انجیل و متون قدیم و جدید مذهب شیعه اثنی عشری و فقه اسلامی که در طول زمان به صورت روایات ۳ و رساله های عملیه و کتب فقهی از سوی علمای شیعی منتشر شده است و نیز مطالعه ی کتاب ها و نوشته هایی در باره ی قرون وسطی و شکنجه و آزار و پیگرد مسیحیان توسط کلیسای کاتولیک.
۲ - مطالعه و بررسی انواع خاطرات زندان و گردآوری نمون ههای مرتبط با تحقیق حاضر در آن ها.
۳ - گفتگو با زندانیان سیاسی و عقیدتی پیشین. این گفتگوها به شیوه های کتبی، تلفنی و یا حضوری انجام شده است.
این تحقیق از طریق بررسی دو پدیده(شکنجه) ویژه به بازنمایی بخشی از شرایط زندان قزل حصار در سال های ۶۳- ۶۲ خورشیدی و وضعیت زنان زندانی در آن مقطع‌ می‌پردازد.
- یادآوری این نکته را ضروری می دانم که در آن سا لها در این زندان دو مجموعه مستقل و خارج از بندهای عمومی و تنبیهی معمول، به نام‌های "واحد مسکونی" و "بند قیامت" برای اعمال انواع شکنجه های جسمی و روانی به منظور ایجاد زمین ههای درهم شکستن روانی زنان زندانی ایجاد شده بود.
"واحدمسکونی" محلی بود که در آن زنان اسیر مجبور شدند به مدت چهارده ماه با بازجویان و
شکنجه گران خود به طور روزمره زندگی کنند. در این مدت انواع و اقسام شکنجه های روحی و جسمی، بر آ نها اعمال شد.
"قیامت"  محلی بود که در آن زنان به مدت نه ماه در جعبه های تابوتی شکل و از پیش ساخته شده، مدفون می شدند. جعبه ها، گونه‌ای قبر مجازی بودند و قصد طراحان شان این بود که زندانیان را در آن به لحاظ روانی، مورد زجر و آزار قرار دهند. در واقع، این شکنجه را می‌توان ابزار و نمادی برای فروپاشاندن تدریجی روان زندانی توسط شکنجه گران به شمار آورد.
کتابحاضراز دو بخش تشکیلشدهاست:
در بخش یکم به تشریح پس زمینه های ایدئولوژیک این نوع شکنجه ها برآمده ام و در بخش دوم به بازگویی و بیان تجربیات و خاطرات کسانی که محل‌های مذکور را از سر گذرانده‌اند، پرداخته ام.
در قسمت توضیح پس‌زمینه های ایدئولوژیک این نوع شکنج هها، به تعریف و توصیف مبانی
ایدئولوژیک این نوع شکنجه ها و آیات و روایاتی که در این زمینه در فرهنگ مذهبی - به ویژه شیعه دوازده امامی- وجود دارد، دست زد ه‌ام و سعی کرد ه‌ام با نگاهی موشکافانه و منصفانه به تبیین و تشریح آن ها بپردازم.
در بخش بیان تجربه‌ها و نمونه های شکنجه یا تعزیر ضمن مراجعه به خاطرات زندان، با برخی کسانی که تجربه ی فوق را از سر گذرانده اند، گفتگو به عمل آورده ام.
گزارش "واحد مسکونی" به مدد گفتگو و ثبت و برداشت از مشاهدات و توصیفات چهار نفر از زندانیان زن مجاهد که به مدت چهارده ماه در واحد مسکونی شکنجه های هولناکی را از سر گذرانده اند، تنظیم شده است .در این بخش همچنین نوشته های پراکنده‌ی سه نفر از زندانیان زن مجاهد که در یک دوره سه ماهه، شکنجه های طاقت فرسایی را از سر گذرانده اند، مورد توجه قرارگرفته است.
در این گزارش تحقیقی، نظرات و برداشت‌های توابین و کسانی که در سطوح مختلف با بازجویان در واحد مسکونی به همکاری پرداختند، نیامده است. بدون شنیدن روایت آن‌ها و نگرش شان نسبت به عملکردشان، این تحقیق کامل نخواهد بود. باشد که این گروه از زندانیان سابق نیز با خواندن این روایت ها و گزارش ها زبان به سخن بگشایند و از کم و کیف آن چه که به وقوع پیوسته، پرده بردارند.
گزارش قبر و قیامت بر اساس خاطرات انتشار یافته، مصاحبه های حضوری، گفتگوی تلفنی و مکاتبه با ده زندانی کمونیست، یک زندانی سوسیال دمکرات و شش زندانی مذهبی که هر یک بین سه تا نه ماه در قبر و قیامت به سر برده اند، تهیه شده است.

قسمت‌هایی از کتاب دوزخ روی زمین / Torture ine the name of Allah
خمینی، پیشوای شقاوت و بی‌رحمی در عصر جدید
در ایدئولوژی‌ای که خمینی، نماینده، شاخص و معرف آن است نیز رحم و شفقت جایی ندارد و گاه اگر سخنی از آن می‌رود، معنایی واژگونه می‌یابد.‌ هرچند او بر خلاف تفسیر تورات به مفاهیمی همچون بهشت و جهنم و روز جزای الهی در آن دنیا معتقد است و به تبلیغ آن می‌پردازد اما از مجازات دنیوی گناهکاران نیز لحظه‌‌ای غفلت نمی‌کند. خمینی منطق انبیا را چنین بیان می‌کند:
منطق انبیا این است كه "اشدا" باید باشند بر كفار و بر كسانی كه بر ضد بشریت هستند، بین خودشان هم رحیم باشند. و آن شدت هم رحمت است بر آن‌ها. 
در شریعت خمینی و پیروانش، "یوم‌الله"[5] روز مرگ و نیستی و عذاب است. او در سخنرانی‌اش به مناسبت اولین سالگرد هفده شهریور سال 57[6]، خطوط نظام مورد نظر خود را به روشنی ترسیم کرده و از جمله برای آن‌ که فرمان کشتار مخالفان سیاسی را مشروع جلوه دهد، با یک شبیه سازی تاریخی  -  مذهبی، چنین می‌گوید:
«یوم خوارج، روزی كه امیرالمومنین -سلام الله علیه - شمشیر را كشید و این فاسدها را، این غده‌های سرطانی را درو كرد، این هم "یوم الله" بود ... امام - علیه السلام - دید كه اگر این‌ها باقی باشند فاسد می‌كنند ملت را، تمامشان را كشت‌، الا بعضی كه فرار كردند؛ این "یوم الله" بود. »[
و سپس تأکید می‌کند:
«روزهایی كه خدای تبارك و تعالی برای تنبیه ملت‌ها یك چیزهایی را وارد می‌كند، یك زلزله‌ای وارد می كند، یك سیلی وارد می‌كند، یك توفانی وارد می‌كند، كه شلاق بزند به این مردم كه آدم بشوید، این‌ها هم "یوم الله" است.»
و در بخشی دیگر از سخنانش تصریح می‌کند:
«ما خلیفه می‌خواهیم که دست ببرد، حد بزند، رجم کند! همان‌طور که رسول‌الله دست می‌برید، حد می‌زد، رجم می‌کرد! »
خمینی و پیروان او تأثیرات شلاق زدن به مردم را که تحت نام "حدود الهیاجرا می‌شود، از قول پیامبر اسلام چنین بر‌می‌شمارند:
«إقامَةُ حَدٍّ مِن حُدودِ اللَّهِ خَیرٌ مِن مَطَرِ أربَعینَ لَیلةً فی بِلادِ اللَّهِ . »
جارى كردن یك حدّ از حدود الهى بهتر است از چهل شب بارش باران در سرزمین‌هاى خدا .
«حَدٌّ یقامُ فی الأرضِ أزْكى‏ مِن عِبادَةِ سِتّینَ سَنةً .»
برپا شدن یك حدّ (الهى) در روى زمین پاكیزه‌‏تر از عبادت شصت سال است .
«أیما رجُلٍ حالَتْ شَفاعَتُهُ دُونَ حَدٍّ مِن حُدودِ اللَّهِ ، لَم یزَلْ فی سَخَطِ اللَّهِ حتّى‏ ینْزِعَ»
هركس با وساطت خود مانع جارى شدن حدّى از حدود الهى شود پیوسته در خشم الهى به سر برد تا آن كه وساطتش را پس بگیرد .
«یؤتى‏ بوالٍ نَقَصَ مِن الحَدِّ سَوطاً فیقولُ : ربِّ رَحمَةً لعِبادِكَ ، فیقالُ لَهُ : أنتَ أرحَمُ بهِم مِنّی ؟! فیؤمَرُ بهِ إلى‏ النّارِ.»
 (در روز قیامت) حاكمى را كه یك تازیانه از حدّ كاسته است مى‏آورند. او مى‌گوید: پروردگارا! از روى دلسوزى به بندگانت این كار را كردم. خداوند به او مى‏فرماید: آیا تو به آنان از من دلسوزترى؟! آنگاه دستور داده مى‏شود او را در آتش افكنند. 
ناگفته‌ پیداست که فرد به خاطر ترحم نسبت به بندگان خدا و کاهش عذاب و مجازات دنیوی گناهکاران، به آتش دوزخ گرفتار می‌شود.
خمینی تا آن‌جا پیش می‌رود که خطاب به اعضای مجلس خبرگان، ائمه جمعه سراسركشور و میهمانان خارجی شركت كننده در سومین كنفرانس اندیشه اسلامی و گرامی‌داشت "دهه فجر" می‌گوید:
«نروید سراغ احكام فقط نماز و روزه، آن‌ها را هم باید بگویید، اما احكام اسلام كه منحصر در این نیست ... شما آیات قتال را چرا نمی‌خوانید؟ هی آیات رحمت را می خوانید! آن قتال هم رحمت است برای این كه می‌خواهد آدم درست كند. »
او در فرمان صادره برای کشتار زندانیان سیاسی مجاهد در روز ششم مرداد سال ۶۷ بر اصل بی‌رحمی تأکید کرده و می‌نویسد:
«رحم بر محاربین، ساده‌اندیشی است. قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردید‌ناپدیر نظام اسلامی است. امیدوارم با خشم و کینه‌ی انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام، رضایت خداوند متعال را جلب نمایید. آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است، وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند "اشدا علی‌الکفار" باشند. تردید در مسائل اسلام انقلابی، نادیده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا می‌باشد.»
مطمئناً چنین بی‌رحمی‌ای مبنای کشتار زندانیان کمونیست نیز قرار گرفت. بر اساس چنین دستورالعملی بود که جنایتکاران، به سادگی حکم اعدام زندانیان معلول، فلج، بیمار جسمی و روحی را صادر کرده و از انتقال آن‌ها با برانکارد یا بر دوش دوستانشان به قتلگاه نیز ابایی نداشتند. به پشتوانه‌ی چنین احکامی جنایتکاران پس از فارغ شدن از اعدام روزانه با گلدان‌های گل به خانه می‌رفتند و پس از انتقال یک دسته از زندانیان به قتلگاه شیرینی و نان خامه‌ای تقسیم می‌کردند و جشن می‌گرفتند. 
با تعریفی که خمینی از یوم‌الله به دست می‌دهد، روزی که در آن زندانیان و مخالفان سیاسی تحت عنوان "دشمنان اسلام"به شکل گسترده کشتار می‌شوند و روزی که در آن دست خدا از آستین "بندگان صالح‌"‌اش برای شکنجه و مجازات دشمنان خدا و مفسدین بیرون می‌آید، یوم‌الله محسوب می‌شود.
از آن‌جایی که مجازات‌های تعیین شده در دین، دستورات الهی هستند که توسط پیامبر، خلیفه، امام، نایب امام و بندگان خاص خدا توصیه و اجرا شده و می‌شوند، بنا بر این مجریان امر انسان‌های معمولی نیستند و نوع مجازات نیز با مجازات‌های معمولی متفاوت است. در این نگاه اجرای مجازات، جزیی از طاعات و عبادات محسوب شده و عدم اجرای آن نیز در دستگاه الهی با کیفر و عقاب مواجه می‌شود.  این افراد به تعیبر جوادی آملی «مظهر خشونت ‏حقند». 
خدایی که خمینی و پیروانش تبلیغ آن را می‌کنند، خدایی است بی‌رحم و بی‌گذشت. خدایی که ویژگی‌ اصلی‌اش عذاب دادن بندگان گناهکار است و برای نیل به آن، دستگاهی مخوف را تدارک دیده است و مأمورانی سختدل و سنگدل (غلاظ و شداد) را در دوزخ به خدمت خود دارد. 
 جهنم، شکنجه‌گاه الهی
دوزخ یا جهنم، کانون غضب و خشم خداوند و زندان و شکنجه‌گاه اخروی گناهکاران است. در آن انواع عذاب‌هاو اقسام بلایایی وجود دارد که برای عقل ما قابل درک نیست. جهنم دارای هفت در و هفت طبقه است و از آن‌جایی که خداوند "عادل" است، هر گناهکاری را به مقتضای گناهش در طبقه‌ای خاص قرار‌ داده عذاب می‌دهد. منافقین بر اساس "عدالت" خداوند در طبقه‌ هفتم یعنی  "اسفل‌السافلین"، بدترین جای جهنم قرار می‌گیرند.[  مشركان و كافران، كه در میدان‌هاى "اندیشه"، "عمل" و "اخلاق"، گرفتار" فساد"  و "تباهى" شده‌اند و در واقع، آتش بیار معركه "انحراف" بوده‌اند، در آن‌جا نیز آتشگیره  دوزخ هستند. 
در آیات قرآن و روایات مذهبی، مختصات این دوزخ به روشنی مشخص شده و بنیادگرایان مذهبی به عنوان نمایندگان خدا روی زمین، در صورت دست‌یابی به قدرت و برای حفظ و حراست از آن، در هر کجای کره‌ی خاکی به دنبال ایجاد الگوی زمینی آن خواهند رفت.
خمینی و انصار او با توسل به این دسته آیات با زیرپا گذاشتن معیارهای انسانی، برای حفظ قدرت جهنم روی زمین را برای تأدیب و عقوبت کسانی که "کافر"، "مشرک"، "منافق" و "مفسد" می‌نامیدند، برپا کردند:
«وَ كَفَی بِجَهَنَّمَ  سَعِیرًا إِنَّ الَّذِینَ كَفَرُوا بِـَایَـتِنَا سَوْفَ نُصْلِیهِمْ نَارًا  كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَـهُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا  الْعَذَابَ إِنَّ اللَهَ كَانَ عَزِیزًا حَكِیمًا؛» 
و شعله و لَهَیب جهنّم  برای آنان كافی است. آنان‌كه به آیات ما كافر شدند، ما به زودی آن‌ها را در آتش  خواهیم انداخت بطوری‌كه هر وقت پوست‌های‌شان بپزد و ریخته شود، ما به جای آن، پوست‌های  تازه دیگری می‌رویانیم و آن پوست‌ها را تبدیل به پوست‌های جدیدی می‌نمائیم تا این‌كه  مزه عذاب را خوب بچشند. (سوره نساء- آیات 55 و 56 )[
هَذَانِ خَصْمَانِ اخْتَصَمُوا فِی رَبِّهِمْ فَالَّذِینَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیابٌ مِّن نَّارٍ یصَبُّ مِن فَوْقِ رُؤُوسِهِمُ الْحَمِیمُ یصْهَرُ بِهِ مَا فِی بُطُونِهِمْ وَالْجُلُودُ وَلَهُم مَّقَامِعُ مِنْ حَدِیدٍ
کافران را لباسی از آتش دوزخ به قیامت بریده‌اند و بر سر آنان آب سوزان حمیم جهنم فرو ریزد. تا پوست بدنشان و آنچه در درون ‌آن‌هاست به آن آب سوزان گداخته شود. و گرز گران و عمودهای آهنین بر سر ‌آن‌ها مهیا باشد ( سوره حج - آیات ۱۹ تا ۲۱)
وَلَوْ تَرَى إِذْ یتَوَفَّى الَّذِینَ كَفَرُواْ الْمَلآئِكَةُ یضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ وَذُوقُواْ عَذَابَ الْحَرِیقِ.
و اگر بنگری سختی حال کافران را، هنگامی که فرشتگان جان ‌آن‌ها را گرفته و بر پشت ‌آن‌ها تیغ می‌زنند و می‌گویند بچشید طعم عذاب سوزنده را ( سوره انفال - آیه۵۰)
فَكَیفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمْ الْمَلَائِكَةُ یضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ
پس با چه حال سختی روبه‌رو شوند هنگامی که فرشتگان جانشان بگیرند و بر پشت ‌آن‌ها تازیانه‌ی قهر زنند ( سوره محمد -  آیه ۲۷)
یوْمَ یحْمَى عَلَیهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوَى بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هَـذَا مَا كَنَزْتُمْ لأَنفُسِكُمْ فَذُوقُواْ مَا كُنتُمْ تَكْنِزُونَ
روزی که طلا و نقره در آتش دوزخ گداخته شود و پیشانی و پشت و پهلوی ‌آن‌ها را به آن داغ کنند (سوره توبه - آیه ۳۵)
إِذِ الْأَغْلَالُ فِی أَعْنَاقِهِمْ وَالسَّلَاسِلُ یسْحَبُونَ
چون گردن‌های‌شان با غل و زنجیر کشیده شود ( سوره مؤمن - آیه ۷۱)
إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعَامُ الْأَثِیمِ كَالْمُهْلِ یغْلِی فِی الْبُطُونِ كَغَلْی الْحَمِیمِ درخت زقوم جهنم؛ قوت و غذای بدکاران است. که آن غذا در شکمشان چون مس گداخته می‌جوشد. آن‌گونه که آب بر روی آتش جوشانست. ( سوره دخان- آیات ۴۳ تا ۴۶)
یرْسَلُ عَلَیكُمَا شُوَاظٌ مِّن نَّارٍ وَنُحَاسٌ فَلَا تَنتَصِرَانِ
خدا بر شما شراره‌های آتش و مس گداخته فرود آرد تا هیچ نصرت و نجاتی نیابید (سوره رحمان - آیه ۳۵)
فِی سَمُومٍ وَحَمِیمٍ وَظِلٍّ مِّن یحْمُومٍ  لَّا بَارِدٍ وَلَا كَرِیمٍ
‌آن‌ها در عذاب باد سَموم و آب جوشان باشند. و سایه‌ای از دود و آتش دوزخ. که نه هرگز سرد شود و نه خوش نسیم گردد. ( سوره واقعه – آیات ۴۲ تا ۴۴ )
وَخَابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ مِّن وَرَآئِهِ جَهَنَّمُ وَیسْقَى مِن مَّاء صَدِیدٍ یتَجَرَّعُهُ وَلاَ یكَادُ یسِیغُهُ وَیأْتِیهِ الْمَوْتُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَمَا هُوَ بِمَیتٍ وَمِن وَرَآئِهِ عَذَابٌ غَلِیظٌ
از پی گردنکش عنود آتش دوزخ خواهد بود و آب که می‌آشامد، آب پلید چرکین است. که آن آب پلید را پیوسته می‌آشامد و هیچ گوارای او نشود و از هر جانب مرگ به وی روی آور شود ولی نمی‌میرد تا دائم در عذاب سخت گرفتار باشد (سوره ابراهیم - آیات ۱۵ تا ۱۷)
و با تکیه بر روایاتی که شمه‌ای از آن در زیر می‌آید، شکنجه‌گران توجیهات لازم را برای جنایات خود ‌آفریدند.
شیخ عباس قمی به نقل از کتاب "تفسير القمّی"، حدیث نبوی را که گفته می‌شود درباره‌ی ابوطالب عموی پیامبر است، به شرح زیر می‌آورد: 
انّ أهون الناس عذاباً يوم القيامة لرجل في ضحضاح من نار عليه نعلان من نار، وشراكان من نار، يغلي منها دماغ كما يغلي المرجل، ما يرى انّ في النار أحداً أشدّ عذاباً منه، وما في النار أحد أهون عذاباً منه 
آسان‌ترین عذاب جهنم این است که یک جفت نعل از آتش [کفشی از آتش] بر پای کافر می‌زنند که از شدت حرارت آن  نعل‌ها‌، مغز سرش می‌جوشد. درست مانند آتشی که زیر دیگ روشن کنند و آب در دیگ به  جوش می‌آید. کافر تصور می‌کند عذاب او از عذاب همه‌ی اهل جهنم شدیدتر است در حالی  که عذاب او از همه‌ی عذاب‌ها سبکتر است.
محمدی‌ ری شهری اولین وزیر اطلاعات و مسئول دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی از قول علی‌ابن ابوطالب در بخش یازدهم منتخب "میزان‌ الحکمه" می‌گوید:
«إنَّ أهلَ النّارِ لَمّا غلى‏ الزَّقُّومُ والضَّریعُ فی بُطونِهِم‏كغَلْی الحَمیم‏سَألوا الشَّرابَ ، فاُتوا بشرابٍ غَسّاقٍ وصَدیدٍ ، یتَجرّعُهُ ولا یكادُ یسیغُهُ ، ویأتیهِ المَوتُ مِن كلِّ مكانٍ وما هُو بمَیتٍ.
هنگامى كه زقّوم و خار خشك در شكم دوزخیان، همچون آب جوشان، به جوش آید، آب بخواهند؛ پس نوشیدنىِ غسّاق (خون و چركى كه از پوست تن دوزخیان جارى شود) و صدید (زردابه و چرك) به آن‌ها داده شود كه آن را با سختى جرعه جرعه مى‏نوشند و از هر سو مرگ گریبانشان را مى‏گیرد امّا نمى‏میرند.»
عیسی مسیح نیز جهنم را متفاوت از آن چه در بالا ذکر شد، نمی‌بینید و می‌گوید:‌
«... لغزش دهندگان و بدکاران را جمع خواهند کرد، و ایشان را به تنور آتش خواهند انداخت، جایی که گریه و فشار دندان بُوَد. 
و یا در جای دیگری عیسی خطاب به کاتبان و فریسیان ریاکار می‌گوید:
«ای ماران و افعی زادگان! چگونه از عذاب جهنم فرار خواهید کرد.»
"مکاشفه یوحنای رسول" که انجیل با آن پایان می‌یابد، عاقبت گناهکاران را بدین گونه تشریح می‌کند:
«لکن ترسندگان و بی‌ایمانان و خبیثان و قاتلان و زانیان و جادوگران و بت‌پرستان و جمیع دروغگویان، نصیب ایشان دریاچه افروخته شده‌ی به آتش و کبریت خواهد بود. این است موت ثانی.» 
مأموران عذاب در جهنم
ویژگی اصلی فرشتگان جهنم خشونت و غضبناكنی آنان است. تأکید بر آن است که رحم و عطوفتى از آنان ظاهر نمى‌شود و به امر خداوند مظهر قهر و غضبند.
در سوره‌ی تحریم آیه‌‌ی ۶ درباره‌‌ی ویژگی فرشتگان عذاب تأکید شده است که: 
«... عَلَیهَا مَلَائِكَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَا یعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیفْعَلُونَ مَا یؤْمَرُونَ
فرشتگان عذاب در جهنم بسیار سنگدل و بی‌رحم (غلاظ و شداد)‌اند و هیچگاه نافرمانی خدا را نمی‌‌کنند (در اجرای قهر و غضب) و آن‌چه را که به ‌آن‌ها حکم شود، انجام می‌دهند. »
هر چند در آیه‌ی ۹۷ سوره‌ی اسراء آمده است:
«مَّأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِیرًا،
مسکن‌شان جهنم است و هرگاه آتش جهنم افسرده شود، ما افروخته‏اش می‏کنیم.»
همچنین خداوند، این فرشتگان را خطاب قرار داده و می‌گوید:
«خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ ثُمَّ فِی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً فَاسْلُكُوهُ
بگیرید او را به زنجیر کشید آنگاه در میان آتشش اندازید، پس در زنجیری که درازای آن هفتاد گز است، وی را در بند کشید . (سوره حاقه- آیات ۳۰ تا ۳۲)»
در روایات مذهبی آمده است که شاید تاثرانگیزترین حادثه برای پیامبر اسلام به هنگام معراج، دیدارش از جهنم بوده است. او مشاهده‌ی خود را از جهنم چنین بیان می‌‌کند:
«ملائکه‌ی غلاظ و شداد را دیدم چندان که شمار آن جز خدای نداند، و در آن‌جا تابوت‌ها دیدم از آتش‌، فرشتگان غلاظ و شداد هر یک مقراضی از آتش، در دست، و مردم را از چاه‌هایی بیرون می‌آوردند و به چاه‌های دیگر انداختند ... هیچ‌کس بر ایشان رحم نمی‌کرد ...»
در آیه‌ی ۳۰ سوره‌‌ی مدثر ، تعداد فرشتگان عذاب دهنده نوزده تن ذکر شده است : عَلَیهَا تِسْعَةَ عَشَرَ. بر آن (موکل‏اند) نوزده نفر.
محمد تقی مصباح یزدی یکی از تئوریسین‌های رژیم تأکید می‌کند: «البته ممکن است که این نوزده تن، فرماندهان دوزخ باشند و زیردست هر یک هزاران فرشته‏ی دیگر، وجود داشته باشند.»
در روایات مورد قبول شیعیان در ارتباط با ویژگی‌های "مالک"، خازن جهنم، از قول پیامبر اسلام که در معراج به آسمان اول موفق به دیدار او شده بود، از جمله روی «جثه‌ی عظیم، هیأت بسیار زننده، غضبناکی، ترشرویی و و ترسناک بودن»
پیروان خمینی در هیأت مأموران عذاب، جهنمی را که در روز رستاخیز وعده داده شده، روی زمین بنا می‌کنند تا دشمنان خدا از عذاب دنیوی نیز بی‌بهره نمانده و پیش از وصل به برزخ و دوزخ ابدی شمه‌ای از عذاب خداوند را بچشند.
زنان؛  قربانیان اصلی جهنم موعود
در نگاه معتقدان به این باور، زنان اولین و اصلی‌ترین ساکنان جهنم هستند که به صورت‌های گوناگون و گاه به خاطر دلایلی بسیار پیش پا افتاده به سخت ‌ترین وجه مورد مجازات قرار می‌گیرند. این مجازات‌ها تماماً در ارتباط با نادیده گرفتن "حقوق"شوهر از سوی زن می‌باشد. در روایاتی که از امامان و پیامبر نقل می‌شود کمتر اشاره‌ای به مجازات جداگانه‌ مردان شده است؛ در حالی‌که مجازات‌های زنان در روایات مختلف دسته‌بندی شده‌اند.
برای مثال "علامه" مجلسی، یکی از فقهای بزرگ شیعه، روایت می‌کند که پیامبر پس از بازگشت از سفر معراج و دیدار از جهنم در پاسخ به فرزندش فاطمه که همراه همسرش علی ابن ابوطالب نزد او رفته بودند، گناه زنانی را که مورد عذاب خداوند قرار گرفته‌ بودند، چنین عنوان می‌کند:
یا بنیة، أما المعلَّقة بشعرها فإنها كانت لا تغطی شعرها من الرجال، وأما التی كانت معلقة بلســـانها فإنها كانت تؤذی زوجها، وأما المعلقة بثدییها فإنها كانت تفسد فراش زوجها، وأما التی تشد رجلاها إلى ثدییها ویداها إلى ناصیتها وقد سُلِّطَ علیها الحیـات والعقارب فإنها كانت لا تنظف بدنها من الجنابة والحیض وتستهزئ بالصلاة. وأما التی رأسها رأس خنزیر وبدنها بدن حمار فإنها كانت نمامة كذابة. وأما التی على صورة الكلب والنار تدخل من فیها وتخرج من دبرها فإنها كانت منانة حسَّـادة 
دخترم! زنی که از موی سرش آویخته شده بود، موی سر خود را از نامحرم نمی‌پوشاند. زنی که از پستانش آویزان بود، زنی است که از حق شوهرش امتناع می‌ورزید. زنی که از زبانش آویزان بود، شوهرش را با زبان اذیت می‌کرد. زنی که گوشت بدن خود را می‌خورد، خود را برای دیگران زینت می‌کرد و از نامحرمان پرهیز نداشت. زنی که دست و پایش بسته بود و مارها و عقرب‌ها بر او مسلط شده بودند، به وضو و طهارت لباس و غسل جنابت و حیض اهمیت نمی‌داد و نظافت و پاکیزگی را مراعات نمی‌کرد و نماز را سبک می‌شمرد و مورد اهانت قرار می‌داد. زنی که کر و کور و لال بود، زنی است که از راه زنا بچه به دنیا می‌آورد و به شوهرش می‌گوید بچه تو است. زنی که گوشت بدن او را با قیچی می‌بریدند، خود را در اختیار مردان اجنبی می‌گذاشت. زنی که صورت و دستاش می‌سوخت و او امعا و احشای داخلی خودش را می‌خورد، زنی است که واسطه کارهای نامشروع و خلاف عفت و عصمت قرار می‌گرفت. زنی که سرش مانند خوک و بدنش مانند الاغ بود، زنی سخن چین و دروغگو بود. و اما زنی که در قیافه سگ بود و آتش از نشیمنگاه او وارد و از دهانش خارج می‌شد، زنی خواننده و حسود بود..
و از قول پیامبر در مورد دلیل عذاب زنان چنین یاد می‌شود:
أَيُّمَا امْرَأَة أَذَتْ زَوْجَها بِلِسانِها لَمْ يَقْبَلِ اللّهُ مِنْها  صَرْفًا وَ لا عَدْلاً وَ لا حَسَنَةً مِنْ عَمَلِها حَتّى تُرْضِيَهُ وَ إِنْ  صامَتْ نَهارَها وَ قامَتْ لَيْلَها وَ كانَتْ أَوَّلَ مَنْ يَرِدُ النّارَ...
هر زنى كه شوهر خود را با زبان  بيازارد، خداوند هيچ جبران و عوض و نيكى از كارش را نمى‌پذيرد تا او را راضى كند،  اگرچه روزش را روزه بگيرد و شبش را به عبادت بگذراند، و چنين زنى اوّل كسى است كه  داخل جهنّم خواهد شد....
و یا: 
أَیمَا امْرَأَة لَمْ تَرْفُقْ بِزَوْجِها  وَ حَمَلَتْهُ عَلى ما لا یقْدِرُ عَلَیهِ وَ ما لا یطیقُ لَمْ تُقْبَلْ مِنْها  حَسَنَةٌ وَ تَلْقَى أَيُّمَا امْرَأَة لَمْ تَرْفُقْ بِزَوْجِها وَ حَمَلَتْهُ عَلى ما لا يَقْدِرُ عَلَيْهِ وَ ما لا يُطيقُ لَمْ تُقْبَلْ مِنْها حَسَنَةٌ وَ تَلْقَى اللّهَ وَ هُوَ عَلَيْها غَضْبانُ
هر زنى كه با شوهر خود  مدارا ننماید و او را به كارى وادار سازد كه قدرت و طاقت آن را ندارد، از او كار  نیكى قبول نمى‌شود و در روز قیامت، خدا را در حالتى ملاقات خواهد كرد كه بر وى  خشمگین باشد.
از آن‌جایی که دیدگاه یاد شده برای زنان هیچگونه حق و حقوق سیاسی و اجتماعی قائل نمی‌باشد، کلیه‌ی‌ مجازات‌ها تنها در حیطه‌ی تضییع "حقوق" شوهر درجه بندی شده‌اند.
مجازات دنیوی ویژه‌ی زنان در "تورات" به کرات ذکر شده است و از همان‌جا به فقه و فرهنگ اسلامی نیز راه یافته است.
و از قول پیامبر اسلام در سفر معراج روایت می‌‌شود:
إطلعت فی النار فرأیت أكثر أهلها النساء
آگاهی یافتم که اکثر ساکنان دوزخ زنان هستند.
با چنین رویکردی به زن، هنگامی که اکثر ساکنان دوزخ را زنان تشکیل می‌دهند، وقتی که قرار است جهنمی روی زمین برپا شود، به طور قطع و یقین زنان اولین و اصلی‌ترین قربانیان آن خواهند بود.
به خاطر برخورداری از این نگاه بود که مردان در زندان خمینی آماج اصلی شکنجه‌هایی که در «بندقیامت» و «قبرها» صورت می‌گرفت قرار نگرفتند. با آن که دو سوم تعداد زندانیان قزل‌حصار را مردها تشکیل می‌دادند اما هیچ‌یک از آن‌ها به واحد مسکونی برده نشد و تعداد مردانی که در قبرها به بند کشیده شدند، بسیار کمتر از زنان بود.
  فرجام دوزخیان در دارالشفای الهی و زمینی
هرچند برای بسیاری از اهل جهنم دوزخ همیشگی است؛ اما فرجام بعضی از دوزخیان از نظر  مـدت مـاندن در جهنم یكسان نیست. از آن‌جایی که در طبقه‌ی اول دوزخ، "موحدین گناهکار" جای گرفته‌اند و در دیگر طبقات نیز افراد مرتکب گناهان یکسانی نشده‌اند، برخى از آنان احتمال دارد روزى با توجه به عفو و رحمت الهی از دوزخ نجات  یابند.
خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی با توجه به این مسئله، دوزخ را    "رحمت در صورت غضب" نامیده و می‌نویسد:
جهنم، باطنش صورت لطف و رحمت الهى است كه براى تخلیص مومنان ‏معصیت كار و رساندن  آن‌ها به سعادت ابد، چاره منحصره است; زیرا كه فطرت مخموره صافیه انسان، چون طلایى  است كه در ایام عمر، آن‏ را مغشوش و مخلوط به مس نموده باشیم. باید آن طلا را با  كوره‏ها و آتش‌هاى ذوب كننده، خالص نمود و از غل و غش، بیرون آورد: «الناس معادن كمعادن الذهب والفضه» پس جهنم براى كسانى كه‏فطرتشان به‌كلى محجوب نشده و به كفر و جهود و نفاق نرسیده ‏باشند، رحمت است در صورت غضب.
در نگاه خمینی «عذاب  كردن (مؤمنان در دوزخ ) در حقیقت، شقاوت و بدبختى نیست زیرا دوزخ نسبت به موحدان  گناهكار، قطعاً دارالشفاى الهى است؛ چون سبب پاك و خالص شدن ایشان از بیمارى‌هاى  روحى و كدورت‌هاى ظلمانى مى‌گردد»
خمینی در توجیه عذاب‏ دادن انسان‌هاى ناتوان و ضعیف، با انواع آلامى  كه در جهنم پیش‏بینى شده است، می‌گوید: 
جهنم رحمتى است در صورت غضب، براى كسانى كه لیاقت رسیدن به سعادت ‏دارند. اگر تخلیصات  و تطهیراتى كه در جهنم مى‌شود نبود، هرگز روى سعادت را آن اشخاص نمى‌دیدند.
با چنین نگاهی به جهنم، زندان‌های جمهوری اسلامی همچون دوزخ الهی به عنوان "دارالشفا" آغاز به کار می‌کنند. در این"دارالشفا"  زندانیان، بیمارانی تلقی می‌شوند که نیاز به درمان دارند. به زعم زندانبانان، شکنجه‌ و عذابی که زندانیان متحمل می‌شوند علی‌رغم صورت خشونت‌آمیز و بی‌رحمانه‌ آن، در باطن "لطف" و    "رحمت" نظام را در بر دارد. این شکنجه‌ها "چاره منحصره" و تنها راه  درمان است.
در این "دارالشفا"  شکنجه‌گران حکم دکتر و روانپزشک را دارند که از طریق اعمال خشونت ظاهری به مداوای باطنی بیماران خود می‌پردازند. 
مدت ماندن بیماران در این "دارالشفا" همچون دوزخ الهی یکسان نیست و بر می‌گردد به میزان پیشرفت بیماری در فرد. بـسـیـار روشـن اسـت كـه هـر چه بیمارى مزمن  و بدخیم‌ باشد، مداواى آن نیز به درازا مى‌كشد و گـنـاهـكـاران، نـسـبـت به ابعاد و  تعداد گناهان خویش به اندازه‌اى در دوزخ مى‌مانند كه سلامت كامل روحى خویش را باز  یابند.
 عذاب دنیوی، عاملی برای تخفیف عذاب اخروی
خمینی به عنوان بنیانگذار و رهبر مذهبی جمهوری اسلامی در سخنرانی خود در تاریخ ۲۰ آذر ۱۳۶۳ به مناسبت میلاد پیامبر اسلام و ولادت امام جعفر صادق در حضور سران قوای سه گانه و مسئولان کشوری و لشگری جمهوری اسلامی، می‌گوید:‌
... از باطن خود - ذات انسان- آتش طلوع می‌كند. اساس جهنم، انسان است، و هر عملی كه از انسان صادر می‌شود بر شدت و مدت عمل، بر شدت و مدت عذاب می‌افزاید. اگر یك كافری را سر خود بگذارند تا آخر عمر فساد بكند، آن شدت [و] آن عذابی كه برای او پیدا می‌كند، بسیار بالاتر است از آن كسی كه جلویش را بگیرند و همین حال بكشندش. اگر یك نفر فاسد‌ [را] كه مشغول فساد است بگیرند و بكشند، به صلاح خودش است‌، برای این كه این اگر زنده بماند فساد زیادتر می‌كند و فساد كه زیادتر كرد، عمل چون ریشه عذاب است‌، عذابش در آن جا زیادتر می‌شود. این یك جراحی است برای اصلاح . حتا اصلاح آن كسی كه كشته می‌شود، یك كسی كه دارد یك زهر كشنده را به خیال این كه یك شربت است‌، می‌خواهد بخورد. اگر چنانچه جلویش را شما بگیرید و با فشار و زور و كتك از دستش بگیرید، یك رحمتی بر او كردید ولو او خیال می‌كند كه طعمه او را از دستش گرفتید و یك زحمتی برایش ایجادكردید؛ لكن خیر، این جور نیست. اگر امروز، این سران استكباری بمیرند، برای خودشان بهتر است از این كه ده سال دیگر بمیرند. اگر امروز، یك كسی كه فساد در ارض می‌كند كشته بشود، برای خودش رحمتی است، به خیال این كه به صورت یك تأدیب، نه این است كه این یك چیزی باشد كه برخلاف رحمت باشد
در این دیدگاه هرچه فرد زودتر توسط مؤمنین کشته شود، هرچه بیشتر مورد آزار و اذیت نمایندگان خدا در روی زمین قرار گیرد، از عذاب الهی او در آخرت کاسته می‌شود. خمینی در ادامه همین سخنرانی می‌گوید:
 این كه می‌فرماید كه: «وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ» [بکشید آن‌ها را تا رفع فتنه در جهان] بزرگترین رحمت است بر بشر. آن‌هایی كه خیال می‌كنند كه این آسایش دنیایی، رحمت است و بودن در دنیا و خوردن و خوابیدن حیوانی رحمت است‌، آن‌ها می‌گویند كه اسلام چون رحمت است‌، نباید حدود داشته باشد، نباید قصاص داشته باشد، نباید آدمكشی بكند. آن‌هایی كه ریشه عذاب را می‌دانند، آن‌هایی كه معرفت دارند كه مسائل عذاب آخرت وضعش چی است‌، آن‌ها می‌دانند كه حتا برای این آدمی كه دستش را می‌برند برای این كاری كه كرده است‌، این یك رحمتی است‌. رحمتش در آن طرف [روز رستاخیر] ظاهر می‌شود. برای آن كسی كه فساد كن است‌، اگر او را از بین ببرند یك رحمتی است بر او. 
 خمینی در توجیه‌ احكام سخت و بی‌رحمانه مانند قصاص، حدود و تعزیرات كه چهره‌اى  خشونت‌آمیز از اسلام ترسیم مى‌كنند، می‌گوید:‌
تمام حدود و تعزیرات و قصاص و امثال آن، حقیقت رحمت و رأفت است‏ كه در صورت غضب و  انتقام، جلوه نموده: وَلَكُم في القصَاصِ حَياةٌ يا أولي الألباب
بر اساس این دیدگاه آنچه توسط مقامات نظام‌ جمهوری اسلامی در طول سه دهه‌ی گذشته بر مردم ما رفته است، چیزی نیست جز "رحمت" خداوند و "عذابی دنیوی" برای کاستن از "عذاب اخروی" که توسط "بندگان صالح" خدا روی زمین، اعمال می‌شود!
 انسان، حیوان و مقوله‌ی ایمان
خمینی در تاریخ ۲۳ دی ۱۳۶۰ در حضور رؤسای جمهور، مجلس، نخست وزیر و هیأت دولت، شکنجه و مرگ را تنها راه چاره‌ی کسانی معرفی می‌کند که در زندان‌ها تهذیب و تربیت نمی‌شوند:
آن‌هایی كه تهذیب بردارند باید تهذیب بشوند، آن‌هایی كه مانع از تهذیب ملت‌ها هستند باید از سر راه برداشته بشوند. این یك رحمتی است، صورتش را انسان خیال می‌كند كه كشتار است، لكن واقعش بیرون كردن یك موانعی از سر راه انسانیت است. و در ایران هم این مسئله كه می‌بینید كه در همه جا برای ما هی طرح می‌شود كه این‌ها آدم می‌كشند، آن‌ها خیال می‌كنند كه ایران آدم می‌كشد، ایران تا امروز یك دانه آدم را نكشته است، ایران یك سباعی را كه حمله كردند بر همه چیز اسلام، ملت، انسانیت، آن‌ها را اگر بتواند تهذیب می‌كند و اگر بتواند با حبس آن‌ها را نگه می‌دارد تا تهذیب بشوند، اگر نتواند تصفیه می‌كند. این همان كاری است كه همه انبیا از اول خلقت تا حالا كرده‌اند و آن اشخاصی را كه دیگر قابل اصلاح نبوده‌اند، آن اشخاص را یا غرق كرده‌اند و یا از بین برده‌اند.
در نگاه فقهی، کافر انسان نیست. چرا که ایمان وجه تمایز آدمی از حیوانات است و انسانیت آدمی به ایمان وی شناخته می‌شود. 
فقها به همین خاطر در بیان حکم نجاست، کافر را در ردیف ادرار، مدفوع، خون، منی، سگ، خوک و مردار قرار می‌‌دهند.
خمینی در سخنرانی عمومی ۴ تیرماه ۱۳۵۹ خود با "منافق" خواندن مجاهدین، آن‌ها را بدتر از کفار دانست و زمینه‌ی لازم برای سرکوب آن‌ها را که خطری برای حاکمیت‌اش می‌شمرد، فراهم کرد:
منافق‌ها هستند كه بدتر از كفارند. آن كه می‌گوید مسلمان هستم و به ضد اسلام عمل می‌كند و می‌خواهد به ضد اسلام عمل بكند، آن است كه در قرآن بیشتر از آن‌ها تكذیب شده تا دیگران. ما سوره منافقین داریم، اما سوره كفار نداریم. سوره منافقین داریم كه برای منافقین، از اول شروع می‌كند اوصاف‌شان را می‌گوید.
احمد جنتی دبير "شورای نگهبان" که به منظور «پاسداری از احکام اسلام و قانون اساسی از نظر عدم مغایرت مصوبات، مجلس شورای اسلامی با آن‌ها» تشکیل شده، در نخستين يادواره "سرداران شهيد" در وصف غیر مسلمانان که همانا کفار هستند، می‌گوید: «بشر غير از اسلام، همان حيواناتی هستند كه روی زمين می‌‌چرخند و فساد می‌كنند.»
حسن رحیم پور ازغدی یکی از تئوریسین‌های سرکوب رژیم درباره‌ی شأن انسان‌ در مکتب انبیا می‌گوید:
در مکتب‌ انبیأ (ع)،  انسان‌ها شأن‌ بالایی‌ دارند که‌ نباید از آن‌ عدول‌ کنند و این‌ شأن‌ خلافت‌اللهی،  تنها با ایمان‌ و عمل‌ صالح، تضمین‌ می‌شود و آدمیانی‌ که‌ فاقد ایمان‌ و عقائد  صحیح‌ و نیز عاری‌ از اخلاق‌ و رفتار درست‌ باشند، از آدمیت، به‌ دور می‌افتند و  این‌ فاصله‌ با "حقیقت"، اگر زیاد شده‌ و از نصاب‌ خود بگذرد، آدمی‌ را از آدمیت، ساقط‌ کرده‌ و او را به‌ حیوان‌ و بدتر از حیوان‌ تبدیل‌ می‌کند. چه‌ آدمیان‌  بی‌تقوی‌ و مُفسد به‌راستی‌ از حیوانات، ساقطتر، موذی‌تر و کریه‌ترند.
وقتی مخالفین خود را انسان نشناسید، راه برای ارتکاب هر جنایتی باز می‌شود. در قرون وسطی نیز وضع به همین گونه بود. وقتی از قول عیسی مسیح، گناهکاران در ردیف سگان قرار گرفتند، دست ارباب کلیسا برای انجام هرگونه جنایتی در حق انسان‌های دردمندی که در ملکوت خدا نمی‌گنجیدند، باز شد: 
خوشا به حال آنانی که رخت‌های خود را می‌شویند تا بر درخت حیات اقتدار یابند و به دروازه‌های شهر در آیند. زیرا که سگان و جادوگران و زانیان و قاتلان و بت‌پرستان و هرکه دروغ را دوست دارد و به عمل آورد، [از ملکوت خدا]  بیرون می‌باشند. 
بازجویان، شکنجه‌گران و زندانبانان با اتکا به چنین رهنمودهایی و دیدی این گونه نسبت به زندانیان بی‌دفاع، هر بلایی که می‌خواستند بر سر آنان می‌آوردند.

ایرج مصداقی شهریور ۱۳۹۷

پس از فرار محمدعلی میرزا، استبداد موقتآ[۱] از کشور رخت بر بست. دلاوران تبریز نفس های حکومت خودکامه را به تنگنا کشانیدند و مجاهدانِ مبارز گیلان و بختیاریان، ضربۀ آخر را بر پیکر محتضرِ آن وارد ساختند.




تبریز تب آلود - بخش سوم

چهار شنبه ۲۱ شهريور ۱۳۹۷ - ۱۲ سپتامبر ۲۰۱۸

بهزاد کشاورزی

مهدی قلی خان هدایت؛ والی تبریز

پس از فرار محمدعلی میرزا، استبداد موقتآ[۱] از کشور رخت بر بست. دلاوران تبریز نفس های حکومت خودکامه را به تنگنا کشانیدند و مجاهدانِ مبارز گیلان و بختیاریان، ضربۀ آخر را بر پیکر محتضرِ آن وارد ساختند. اینک الزام برقراری آرامش در کشور مطرح شده بود. در همین هدف، حکومت مرکزی تشکیل شد تا بر کشور سر و سامانی بخشد. از مناطق بسیار آشفتۀ ایران، آذربایجان بود که به وسیلۀ ارتش بیگانه نیز اشغال شده بود. به همین دلیل استقرار آرامش در آنجا از اولویّت محسوب می شد. 

دولت مرکزی، با درخواست انجمن تبریز و تأکید ستارخان[۲]، مهدیقلی خان مخبرالسلطنۀ هدایت را ( که در آن تاریخ ساکن پاریس بود) به عنوان والی آن منطقه انتخاب وبا ارسال تلگراف، او را برای انجام وظیفه در آذربایجان مأمور نمود[۳]. این بارِ دومی بود که او به مقام والیگری آن منطقه منصوب می شد. هدایت پس از دریافت دستور دولت، از پاریس به عزم ایران حرکت و در دوم شهریور ۱۲۸۸ از راه جلفا وارد تبریز شد. هرچند که دو سردارِ شهر، استقبال گرمی از وی به عمل آوردند، لیکن او از همان ابتدا رفتاری سرد و زننده نسبت به آن دو نشان داد. 

وی در خاطرات خویش از ورودش به تبریز چنین می نویسد:

« ... سردار ملی ستارخان در اول امیرخیز[۴] حاضر شده بود و طاق نصرتی هم بسته بود. احوال پرسی گرمی کردم و رد شدم ... »[۵]

اسماعیل خان امیرخیزی نیز ( که یکی از نزدیکان سردار بود)، در خاطراتش در مورد ورود هدایت به تبریز چنین نونشته است :

« ... [ مخبرالسلطنه ] روز جمعه ۳ شعبان [۲ شهریور] وارد تبریز گردیدند ... نگارنده نیز از طرف سردار تا جلفا به استقبالشان رفته بودم و خود ستارخان تا نزدیک پل آجی با عده ئی سوار به استقبال آمد و به مجرد دیدن مخبرالسلطنه از درشکه پیاده شد و تعظیم کرد. بنده معرفی کردم که ستار خان سردار ملی است، مختصر احوال پرسی کرد و گذ شت ... »[۶]

این رفتار بی تفاوت و حتی توهین آمیز هدایت نسبت به کسی که مشروطیت و حتی ایران را نجات داده بود، در سردار اثر بدی به جای گذاشت[۷]. امیرخیزی در این باره می نویسد:

« ... پس از مراجعت از استقبال، سردار زبان به شکایت باز کرد و کفت: دیدید مخبرالسلطنه چقدر بی اعتنائی در بارۀ من به خرج داد؟! »[۸]

کسی که نزدیک به یازده ماه با قوای استبداد ( که تعدادشان به سی هزار تن شامل می شد)[۹] جنگیده و همۀ آنان را به زانو درآورده و مشروطیت را برای کشورش باز گردانیده بود، در خور چنین بی تفاوتی و بی ادبی از سوی والی نبود! هدایت حتی در خاطراتش نیز از تحقیر و حقارت دو سردار نتوانسته است خودداری نماید. او می نویسد:

« ... ستارخان و باقرخان در زد و خورد با دولت؛ یکی کدخدای امیرخیز، یکی کدخدای خیابان اسمی در کرده اند و هریک اصحابی دارند. به جان مردم افتاده اند. یکی از بلوک غربی، یکی از بلوک شرقی، به حوالۀ شخصی مالیات وصول می کنند...»[۱۰]

اتهاماتی که هدایت به این دو تن وارد ساخته است، در هیچکدام از منابع (در حدّ آگاهی ما) وجود ندارد. بنابراین ما دلیلی به پذیرفتن اینگونه اتهام زنی و کوتاه نظری هدایت پیدا نمی کنیم مگر اینکه تصور کنیم که وی به این دو سردارِ دلاورِ وطن، حسادت می ورزیده است و آنان را نا انصافانه تا مقام « کدخدائی » یک محلّه پائین کشیده است. روشن است که وی با این رفتار ناشایست، نه تنها از مقام دو سردار نکاسته است، بلکه حیثیت و اصالت خویشتن را در قلب تاریخ ایران لکه دار کرده و به حقارت کشانیده است! زیرا که ستارخان نه تنها « کد خدای محلۀ امیرخیز» نبود، بلکه او در آن تاریخ بزرگترین سردار وطن بود که با گردنی افراشته سایه بر کل ایران افکنده بود. 

امیرخیزی در کتاب خود به داستانی اشاره کرده است که نشان از آن دارد که مخبرالسلطنه تا چه اندازه با ستارخان کینه و عداوت داشته و از هر فرصتی برای به تحقیر کشانیدن و توهین کردن او سود می جسته است. در اوایل ورود هدایت به تبریز، آشوبی در شهر اردبیل پیش آمده بود که والی، « علیرغم میل خویش مجبور شده بود » که ستارخان را برای آرام کردن آن شهر مأمور کند.[۱۱] لیکن بودجه ای که برای این امر در اختیار ستارخان گذاشته بود، کفایت هزینه مأموریت را نمی کرد. امیرخیزی ( که سمت منشی و مشاور سردار را به عهده داشت) در فرصتی که پیش آمده بود، در این مورد با والی به گفتگو می نشیند و می گوید:

« ... تصور می کنم آن مبلغی که به طور ماهانه برای ایشان تعیین فرموده اید، مخارج ایشان را کفایت نکند. فرمودند قرار است ماهی سیصد تومان به ایشان داده شود، این مبلغ مواجب یک سردار است[۱۲]. گفتم: اولآ ایشان هم سردارند با این فرق که ایشان سردار ملی هستند و دیگران سردار دولتی، ممکن است سردار دولتی چندان مراعات اصول نکند ولی سردار ملی مجبور است که کاملا رعایت اصول بنماید و نگذارد از کسان وی به مردم زحمتی وارد شود ... »[۱۳]

توجه دقیق به سخنان هدایت روشن می کند که او تا چه اندازه به ستارخان بی توجه بوده (و یا تظاهر به بی توجهی می نموده است). او ستارخان را حتی به عنوان سردار نیز قبول نداشته است! این را نیز اضافه می کنیم که درست است که والی از وجود سردارملی برای بازخوابانیدن شورش اردبیل سود جست، لیکن فرستادن او به اردبیل به این دلیل بوده است که او را از تبریز دور سازد. خود در این باره می نویسد: « سردار ملی داوطلب شد به اردبیل برود، می بایست قبول کرد که شهر را برهم نزند ... »[۱۴]

جنگ اردبیل دامی برای ستارخان

به هرحال، ستارخان – چنانکه شیوۀ او بود - با تواضع همیشگی خود در مقابل دستور والی از در اطاعت درآمده و عازم مأموریت شد ( ۱۸ شهریور ۱۲۸۸) [۱۵]. ستار خان که به گمانش جنگی در بین نخواهد بود با همراهی تعداد هفتاد و چند تن از مجاهدان ورزیده[۱۶] به سوی اردبیل حرکت کرد[۱۷]. لیکن پس از رسیدن به مقصد، خود را در مقابل دشمن نیرومندی دید که شمار نظامیانش را بیست و پنج هزارتن گفته اند ( بی گمان از ده هزار تن کمتر نبوده است)[۱۸]. او با دریافت وضع لشگریان دشمن به این مطلب پی برد که با این همراهان اندک، توان مقابله با آنان را نخواهد داشت و لذا بلافاصله و قبل از شروع جنگ، هم از والی تبریز و هم از حکومت مرکزی، درخواست ارسال کمک نظامی کرد. با وجود ارسال تلگرافات مکرر، والی تبریز ارسال نیروی کمکی را به تأخیر انداخت[۱۹]. در این میان قوای مهاجم شروع به حمله کردند. سردار ناگزیر با تعداد اندک همراهان خویش و با امید به دریافت هرچه زودترِ کمک 

های لازم، با حملۀ دشمنان به مقابله برخاست. یکی از مؤلفان نتیجۀ این جنگ را چنین به قلم کشیده است:

« ... ستارخان در حالیکه چشم به راه قوای کمکی بود، سرسختانه ایستادگی می کرد تا بلکه گشایشی در کارها پدید آید. ولی وضع روزبروز بدتر می شد و دشمنان حلقۀ محاصره را تنگ تر می کردند. بعد از گذ شتن یک ماه، ذخیرۀ فشنگ با همۀ صرفه جوئی که در مصرف آن ها می شد، تمام می شود و از بابت علوفه و غذا سختی پیش می آید. تمام امیدها به یأس مبدل می شود. همراهانِ سردار جلسه ای ترتیب داده، بعد از بررسی موقعیت خود، تنها راه چاره را عقب نشینی یا بهتر است بگوئیم تنها راه نجات را در فرار می بینند. ولی ستارخان به این امر راضی نمی شود و آن را ننگی عظیم برای خود می شمارد...» [۲۰]

کسروی نیز از زبان یکا نی ( یکی از همراهان ستارخان ) آورده است که:

« در آن شب هر یکی از تفنگچیان ما چند فشنگ بیشتر نداشت. یارمحمد خان پنج یا هفت فشنگ داشت. با اینهمه چون گفتگوی بیرون رفتن شد سردار خرسندی نداد و این بر او بسیار سخت بود که شهر را به تاراج سپارد و خود بیرون رود. کار به جائی رسید که یارمحمد خان که هیچگاه با سردار تندی نمی نمود خشمناک شده میانۀ تندی و دلسوزی گفت: « مردم را مفت به کشتن خواهی داد! ما که برای قاز گرفتن نیامدیم با کدام فشنگ جنگ کنیم؟!» سپس هم که اسب آوردند و همگی سوار شدند باز سردار دل نمی داد تا یار محمدخان از دستش گرفته با زور سوارش گردانید. بیگمان اگر یک روز دیگر می ماندیم، همگی کشته می شدیم.»[۲۱]

بازگشت از جنک اردبیل

روشن است که نتیجۀ این جنگ به شکست مدافعان شهر انجامید و آنان نا امیدانه شهر را واگذاشته و به تبریز بازگشتند ( حدود اواسط آبان ماه ۱۲۸۸). پس از بازگشت از اردبیل، ستار خان که برای اوّلین بار مزۀ شکست را چشیده بود و آن را نه گناه خویشتن بلکه در نتیجۀ کارشکنی و کینۀ والی تبریز می دانست[۲۲]، لذا از طرفی به شدت احساس افسردگی و دلمردگی می کرد و از سوی دیگر از مخبرالسلطنه دلتنگ و دلگیر بود. زیرا که سردار خود را یک سر و گردن بالاتر از والی می دید. او مشروطیت را زنده کرده بود و موجب رهائی کل کشور گردیده بود! علاوه بر آن؛ حکومت مرکزی والی گری هدایت را به دنبال درخواست ستارخان پذیرفته بود. پس چگونه بود که والی بدون علت و از همان روز اول اینگونه سرِ تحقیر و بی تفاوتی با او پیش گرفته بود؟ او از علت رفتار ناهنجار هدایت سر در نمی آورد. هدایت نیز ( به گمان ما ) به آبا و اجداد اشرافی و درباری خویش می نازید و نسل و نژاد را شاخص زندگی و مقام بهتر و یا بدتر می پنداشت و کنون که خون و آتش به خاموشی گرائیده و خطری باقی نمانده و نوبت میوه چینی فرارسیده بود، با آسودگی خیال و بدون کوچکترین زحمت و درد سر بر کرسی والی گری تکیه کرده و دلاوران تبریز را سد راه خویش می پنداشت و معتقد بود که دور آنان به پایان رسیده است و باید به دنبال کارخود بروند! امیرخیزی که در آن تاریخ قدم به قدم ستار خان را همراهی می کرد، در این باره می نویسد:

« ... مجاهدین مزبور قریب ده ماه با کمال رشادت جان بر کف گرفته شب و روز در میان آتش سوزان به جانبازی مشغول بودند که برخی از ایشان جان به جانان تسلیم کردند و بعضی جان به سلامت بردند. آیا مقتضی نبود که اولیای امور توجهی به حال آنان بنمایند؟ یا لااقل فداکاری های ایشان را درنظر گرفته به چشم لطف و انصاف به سوی آنان بنگرند و برای خانوادۀ کسانی که در راه پیشرفت مشروطیت جان سپرده توجهی مبذول دارند و جویای حال ایشان باشند. به تصدیق عموم، مرحوم حسین خان باغبان چهار ماه با قلب پاک مشغول جانبازی بود و شاید بعد از سردار و سالار اغلب فتوحات ملی به همّت وی روی داد، آیا کسی از خانوادۀ وی جویا شد؟ نه بخدا! رفت که رفت ... »[۲۳]

لازم به تذکر است که مخبرالسلطنه در گذشته نیز به مدت دو ماه ( از تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۲۷۸/۲۱ تیر ) به عنوان والی آذربایجان در تبریز اقامت کرده بود. پس ازکودتای محمدعلی شاه و به توپ بسته شدن مجلس ( سه شنبه 2 تیرماه) و قیام تبریز برعلیه شاه پیمان شکن، به دنبال جنگ شهری و درگیری مسلحانۀ طرفین درگیر، هدایت به شسدت از جان خویش ترسیده بود و به دنبال راه فرار می گشت! - با وجود حمایتی که انجمن تبریز از او می کرد – وی از ترس و وحشت در عالی قاپو ( مقر حاکم ) نماند و به خانۀ «حاج مشیر دفتر» در محلۀ نوبر پناه برده و سپس درتحت حمایت یک نفر اطریشی فرار را بر قرار ترجیح داد. وی ازلحظات وحشتناک جنگ های آن روز تبریز چنین می نویسد:

« ... دوسه روز اول ( پس از شروع جنگ در تبریز- م ) در عالی قاپو ماندم، از دو طرف گلوله می بارد. یک فنجان قهوۀ آخر هم در سرسائی (؟) که در باغ بود صرف شد. به منزل میرزا اسحق خان کارگذار رفتم که در خیابان است. پسر رحیم خان با عده ای سوار به تبریز آمد، خیابان میدان جنگ شد، به منزل حاج مشیر دفتر به نوبر انتقال کردم ... » [۲۴]

آنگاه او در بارۀ فرارش از تبریز چنین می نویسد:

« اگرچه مرا همه قوی دل می دانند، لیکن طفره از طبیعت ممکن نیست. شب خوابم نمی برد، وسیله ای در دست نبود مگر سیگار ... یک جعبه سیگار صامصون داشتم، یک جعبه سیگار برگ؛ یکی صد عدد، یکی پنجاه عدد، همه را کشیدم خوابم برد... صبح حالت بدی داشتم، تهوع سخت و سر سنگین ...»[۲۵]

آن روز وی از ترس جانش به کنسولگری فرانسه پناه می برد، لیکن جواب رد می شنود و ناچارآ به منزل مشیر دفتر پناهنده می گردد!

بالاخره هدایت خروج خویش از تبریز را نیز به شرح زیربیان کرده است:

« ... نزدیک غروب از منزل مشیردفتر حرکت کردم. دو نفر سوار قزاق که همراه بودند نزدیک پل منجم رفتند، وارد امیرخیز نشدند. « گرون برگ » - تاجر اطریشی – با من حرکت کرد. گفت من از دزد و دغل با نشانی که دارم می توانم شما را حفظ کنم. بطرف صوفیان می رویم و تاریک شده است ... »[۲۶]

چنین شخصیت عافیت طلبی اینک بر سر خوان نعمت نشسته بود و روزهای « خون و آتش » را نیز فراموش کرده و افرادی همچون سردار ملی و سالار ملی را در هر فرصتی مورد استهزاء و توهین قرار می داد. غافل از این که آوازۀ شجاعت، شهامت و شخصیت ستارخان در آن تاریخ از مرزهای ایران گذشته و نُقل مجالس و محافل و نشریات دورترین کشورهای دنیا گشته بود. می دانیم که هدایت انسان عامی و بی سوادی نبود که از این مطالب ناآگاه باشد. او بالشخصه قبل از آمدن به تبریز، شهرت نیک ستارخان را از افواه مردم اروپا، شنیده بود. به طوری که خود حکایت کرده بود:

« من روزی که خواستم به ایران عزیمت کنم به صاحبخانه ای که من در خانۀ او سکونت داشتم گفتم چه سوغاتی برای شما از ایران بفرستم؟ گفت من از شما سوغاتی نمی خواهم فقط از شما این تمنا را دارم که سلام مرا به ستارخان برسانید»[۲۷]

در روزهائی که ستارخان به همراهی مجاهدان دیگرِ تبریز در مقابل سیل قوای دولتی مردانه مقاومت کرده و هر روز حملات آنان را عقب می راند و از کشته ها پشته می ساخت، آوازۀ شهامت و شجاعت وی موجب اعجاب مردم تمام دنیا گردیده بود. حال چگونه بود که آقای والی که به قول سعید نفیسی: « مخبرالسلطنه از لوازم زندگی مظفرالدین شاه به شمار می رفت »[۲۸] مقام و منصب بزرگمرد تاریخ ایران را اینچنین ناانصافانه به زیر سؤال می برد؟ 

در طول این جنگ ها، ستارخان نه تنها برای ایرانیان، بلکه برای مردم دنیا نیز به عنوان یک قهرمان شکست ناپذیر و قابل احترام مطرح شده بود. به عنوان مثال مردم مراکش در وصف قهرمانی های او سرودهائی به زبان عربی ساخته بودند که ورد زبان مردم آن کشور بود و در مجامع، آن را با آواز می خواندند.[۲۹] 

همچنین در گرماگرم جنگ های تبریز، هفتصد و پنجاه و هشت تن از محصلین دارالفنون مسکو، طی نامه ای به ستارخان، از او به عنوان یک منجی قهرمان حریّت نام برده و مبارزات او را ستوده اند. در این نامه چنین آمده است:

« ما امضاء کنندگان ذیل که از متعلّمین ... دارالفنون مسکو می باشیم، حسیات صمیمانه و وجد بی پایان خودمان را تقدیم می کنیم به آن یگانه مجاهدین ایران که برای تحصیل آزادی و کسب حرّیت، جان های خودشان را فدا نموده، بالخصوص آن قهرمان حریّت و بزرگوار آزادی طلب ستارخان را به احساسات باطنی سلام رسانده و تمنّی می نمائیم چنانچه تا کنون در اعلاء بیرق حریّت تا اقصی الغایه کوشیده و به سیادت و بزرگواری، آن بیرق را برافراشته من بعد را هم در محافظه و صیانتِ آن عَلَمِ فتح و ظفر، فتوّت و جوانمردی به خرج داده تا به مقاصد عالیه نائل و موفّق شوند.»[۳۰]

علامه محمد قزوینی، یکی از بزرگان علم و ادب ایران نیز در بارۀ آوازۀ شجاعت و شهامت ستارخان در دنیا چنین می نویسد: 

« ... مندرجات شهرت او ( ستارخان ) از داخل و خارج به ایران سرایت کرد و صیت شجاعت و مردانگی او در تمام دنیا انتشار یافت و غالب اوقات در جراید اروپا و آمریکا هر روز با خط درشت اسم ستارخان در صفحۀ اول روزنامه جات با تفصیل جنگ های او و مقاومت های سخت او در مقابل قشون دولتی چاپ می شد و خوانندگان آن جراید را قرین اعجاب و تحسین می نمود و عده ای از جراید اروپا و آمریکا وقایع نگارهای مخصوص به تبریز فرستاده بودند. من در آن اوقات تازه به پاریس آمده بودم و از بس اشتیاق به اخبار تبریز داشتم هر روز صبح بسیار زود از خواب برخاسته از منزل بیرون می آمدم و چندین روزنامۀ فرانسه، یک روزنامۀ انگلیس ( نیویورک هرالد ) که در پاریس طبع می شد ولی شعبه ای از « نیویورک هرالد » خود نیویورک بود، می خریدم و اخبار این روزنامۀ اخیر که به واسطۀ وقایع نگار خودش از تبریز یا از تهران به اروپا فرستاده می شد از تمام جراید دیگر مفصل تر بود و من تمام این جراید را قبل از آمدن به خانه روی نیمکتی در یکی از باغ های کوچک محله نشسته می خواندم سپس با قلب راضی و به کلی خوشحال در پیش نفس خود در میان اروپائیان سربلند به خانه برمی گشتم و به صرف صبحانه می پرداختم.»[۳۱].

به هرحال سردار از شکست خویش و نیز از رفتار نا انصافانۀ هدایت نسبت به خود، آنچنان دلسرد و پریشان خاطر شده بود که پس از بازگشت از اردبیل، از کلیّۀ تلاش ها و علائق خویش نسبت به امور انقلابی و سیاسی و نظامی دست شسته و گوشۀ انزوا برگزیده و تنها انتظاری که از والی شهر داشت، این بود که کاری آبرومندانه جهت گذ ران زندگیش به او واگذ ار کند تا او بتواند مابقی عمرش را با آرامش به سر آرد. کسروی از زبان بلوری در این مورد چنین آورده است:

« ... این از آقای بلوری است[۳۲] که آن سالی که ستارخان از اردبیل بازگشت و من در تبریز نمایندۀ انجمن ایالتی بودم، ستارخان « بابا باغی »[۳۳] را از برای خود می خواست و مرا میانجی ساخته و به انجمن چنین پیام داد: من سک این توده هستم و همیشه می خواهم پاسبان این توده باشم. شما باباباغی را به من واگزار کنید بروم در اینجا به کشت و کار پردازم و روز بگزارم. و باز هرزمان نیاز افتاد بیایم و جانبازی کنم. می گوید من این پیام او را رسانیدم و کوشیدم که باغ را به او واگزارند. آقای هدایت خرسندی نداد. »[۳۴]

کسروی ادامه می دهد:

« این نمونه ای از فروتنی و بی آزاری آن مرد است که در برابر آن کار بزرگی که انجام داده بود، به یک باغی خرسندی داشت که به او واگزارند که در آنجا در یک گوشه ای به کار و کشت پردازد. شما آنان را به بینید که این درخواست را از وی نپذیرفتند و از تبریز آواره اش ساخته به تهران آوردند و در آنجا بد ترین سزا را به او دادند.»[۳۵]

حرکت اجباری دو سردار به سوی سرنوشت!

تلگراف سیر جرج بارکلی[۳۶] ( وزیر مختار انگلستان )
به سیر ادوارد گری[۳۷] (وزیر امور خارجۀ ان کشور) 

با کمال افتخار راپورت می دهم که یاد داشتی 
به دولت ایران فرستاده ام و تقاضای وزیرمختار 
روس را که راجع به اخراج ستارخان و باقرخان
از تبریز و خلع اسلحۀ پیروان آن ها بوده تأیید 
نمودم.[۳۸] ( 13 مارس ۱۹۱۰) 

در همین زمان بود که حکومت روسیّه – دست در دست انگلستان - نقشه های دور و درازی برای نگهداشتن دائمی نظامیان خویش در تبریز می کشید. روشن است که برای انجام این امر لازم بود که قبل از هرچیز مجاهدان شهر را خلع سلاح کرده و از پیش راه خویش بردارد. لیکن او به خوبی می دانست که تا زمانی که سردار و سالار در تبریز باشند، دستیابی به این امر غیرممکن خواهد بود. زیرا که مجاهدان تبریز با بودن سردارانشان، زیر بار ظلم و اجبار نخواهند رفت و دست به اسلحه برده و تن به درخواست های نظامیان روسیّه نخواهند داد. به همین دلیل روسیّه به هر وسیله ای متشبّث می شد تا دو سردار را از تبریز بیرون راند و برای انجام این امر دنبال بهانه می گشت.

فیروز کاظم زاده آورده است که[۳۹] در اواسط اسفند ۱۲۸۸ کفیل کنسولگری عثمانی به سرکنسول روسیه در تبریز گفته بود که:

« ... ستارخان رهبر آزادیخواهان مردی غیرعادی و مستعد انجام دادن کارهای وحشیانه است و در نتیجه ممکن است که اختلال هائی در تبریز رخ دهد ... »[۴۰]

گزارش این مطلب به وسیلۀ کنسول تبریز، بهانۀ لازم را به حاکمان روسیّه داد که اخراج آن دو را– ولو با حیله و تد بیر و حتی با تهدید – از دولت ایران خواستار گردند. در همین هدف، نمایندۀ تزار « ایزولسکی » طی تلگرافی به وزیرمختار خویش در تهران، دو سردار و نیز مجاهدان تبریز را متهم به شورش برعلیه نظامیان روسیّه کرد و نوشت:

« حملات گستاخانۀ فدائیان محصور مانند ستار و باقر و شورش بر ضد دستۀ نظامی ما در تبریز همچنان رو به افزایش است بی آنکه جواب لازم و فوری به این حرکات داده شود»[۴۱]

پاکلوسکی ( وزیر مختار روسیه در ایران - م ) دستور گرفته بود که از دولت ایران بخواهد که مجاهدین تبریزی را خلع سلاح کرده و رهبرانشان را از شهر بیرون کند. او تهدید کرده بود که: و گرنه: « ما ناچارآ خودمان اقدامات لازم به عمل خواهیم آورد ». ایزولسکی منتظر جواب دولت ایران نماند. به دستور او نایب السلطنۀ قفقاز تعداد قابل توجهی سپاهی و قزاق و تجهیزات نظامی به جلفا اعزام داشت[۴۲]. 

حکومت تهران در بن بست مشکلی گیر کرده بود. زیرا از طرفی قدرت و تحمل مقابله با نیروهای روسیّه را نداشت و ناچار بود که به خواسته های آن ها تن در دهد. ( به ویژه که دولت انگلستان نیز موذیانه از منویات روسیّه در ایران جانبداری می کرد ). از سوی دیگر سران کشور به خوبی می دانستند که آن دو سردار به هیچ عنوان حاضر نخواهند شد شهر عزیز خویش را ( که ماه های متوالی به خاطر رهائی اش سینه سپر کرده و نجاتش داده بودند )، ترک نمایند. علاوه برآن، اگر آن دو می فهمیدند که تصمیم دولت مبنی بر خروج آن دو از تبریز به دنبال درخواست و تهدید روس ها گرفته شده است، محال بود که آنان و مجاهدان، تن به تهدید دشمن دهند و بدون شک آماده می شدند که تا آخرین نفراتشان کارزار کرده و کشته شوند ولی حاضر نمی شدند که ننگ خلع سلاح و اخراج از شهر را تحمل نمایند. به همین دلیل بنا به درخواست دولت، برخی از رجال و سران کشور ( حتی آخوند خراسانی از نجف ) با ارسال تلگراف هائی آن دو را به تهران دعوت کردند[۴۳] لیکن سردار علت اینهمه اصرار را نمی فهمید و لذا به خروج از تبریز تن نمی داد. بالاخره در روز ۲۷ اسفند ۱۲۸۸ تمامی اعضای انجمن تبریز، به همراهی گروهی از معتمدین شهر به منزل ستارخان رفته و او را قانع ساختند که به سوی تهران حرکت کند[۴۴]. روز شنبه ۲۸ اسفند ۱۲۸۸، دو سردار تبریز با هلهلۀ مردم و تشریفات باشکوهی، تبریز را به سوی سرنوشت تلخ و ناخوش آیندی ترک کردند. دربارۀ احساسات مردم تبریز در این مسافرت نوشته اند که سحرگاه ان روز:

« ... چون چشم اهالی بدین دو سردار نامدار افتاد وجد و سرور و غم و اندوه باهم قرین گردید و شور عظیمی برخاست. صدای زنده باد سردار و سالار در فضای شهر طنین انداز شد و حالی به مردم دست داده بود که زبان قلم از شرح و توصیف آن عاجز است. جمعی از مشایعت کنندگان تا باسمنج آمدند و برخی از ایشان شب را هم در باسمنج ماندند ... »[۴۵]

یاد آوری می کنیم که هدایت مشتاقانه در انتظار خروج دو سردار از تبریز بود. شور و شعف او را از خاطرات آن روزش می توان فهمید. او می نویسد: 

« ... باقرخان زحمتی چندان نمی دهد. ستارخان دعاوی بیشتر دارد و عادات بد. اجزای او مزاحم اهل شهرند و آسایش با وجود این دو بزرگوار مشکل به نظر میاید. لازم بود آنها را تا اردو در شهر است، روانۀ تهران کنیم. مجلس شورای ملی، انجمن و اردو، به پند و تهدید، آخر آنها را راضی کردند که بطرف تهران حرکت کنند. ظاهرآ در تهران هم از طرف سفارت [ روسیّه؟] به دولت، در خواستن ستارخان به تهران تأکیدی می شده است. »[۴۶]

در خاتمۀ این بخش، مطلبی که بیشتر موجب تعجب می شود، این است که هدایت امیدوار بود که این دو سردار در تهران مورد احترام دولتمردان قرار نگیرند! و در خاطرات آن روزش می نویسد:

« به سردار بهادر گفتم، به سردار اسعد بنویس در تجلیل حضرات اندازه نگاه دارند ... »[۴۷]

چنین درخواستی، راستی که نشان از کوچکی و دنائت هدایت داشت! اینکه او فقط از بودن سرداران در تبریز ناراضی باشد، قابل توجیه است. زیرا می توان چنین پنداشت که او در حیطۀ حکومت خویش، بودن افرادی با قدرت و محبوبیت بالاتر از خود را بر نمی تابیده است. لیکن اینکه او در تهران نیز تجلیل و احترام این دو تن را نمی خواسته است، نشان از دنائت طبع اوست!

ادامه دارد

______________________

[۱] - دو سالی بیش طول نکشید که در واقعۀ اولتیماتوم روسیه ( در ۲ دی ماه ۱۲۹۰ ) با بستن درهای مجلس شورای ملی به وسیلۀ قوای یپریم خان، دوباره استبداد با شکل زننده ترش در کشور برپا شد.
[۲] - امیرخیزی، همان گذشته، ص ۳۶۶.
[۳] - مهدی قلی خان هدایت، خاطران و خطرات، ص ۱۹۰.
[۴] - محلّه ایست در تبریز.
[۵] - خاطرات و خطرات، ص ۱۹۱.
[۶] - امیرخیزی، همان گذشته، ص ۳۶۶
[۷] - به نظر می رسد که هدایت بنا به کیفیت تفکرات اشرافی و اربابی خود، افرادی از نوع سردار و سالار را به عنوان کسانی که در مرتبۀ اعلای اجتماعی بالاتر از وی قرار گرفته اند بر نمی تابید. حتی می توان گفت که او به اینان حسادت نیز می ورزید! و گرنه چگونه می توان تفسیر کرد که والی جدید، با منجیان مشروطیت و وطن، اینچنین سرسنگین باشد؟ حد اقلّ احترامی که هدایت « می بایست » نسبت به دو سردار انجام دهد این بود که دست اینان را گرفته و متواضعانه به آغوش کشیده و از سوی سران کشور از آنان سپاسگزار باشد و یا حتی خود به دنبال اینان حرکت کرده و احترام خویش را نسبت به آنان نشان دهد. مگر نه این است که مقام منجیان مشروطیت و آزادی کشور، ده ها بار از یک والی نمایدۀ مرکز بالاتر است. هدایت در مأموریت اولش به عنوان والی آذربایجان، در بین دود و آتش جنگ های تبریز فقط چهل روز دوام آورده بود ( خاطرات و خطرات، ص 176). خود در خاطراتش، شب آخر قبل از فرار از تبریز را چنین توصیف کرده است: « ... شب خوابم نمی برد، وسیله در دست نبود مگر سیگار برگ، یکی صد عدد، یکی پنجاه عدد، همه را کشیدم، خوابم برد. » ( همان گذشته ). چنین کسی فرار کرده و خود را به پاریس رسانیده و در امن و آسایش رمیده بود و اینک که زمان عافیت فرارسیده بود، برای میوه چینی به ایران بازگشته و با سران و سروران شهر چنین رفتار ناهنجار پیش گرفته بود.
[۸] - امیرخیزی، همان بالا.
[۹] - امیرخیزی، همان گذشته، ص ۳۶۴.
[۱۰] - مخبرالسلطنه، همان، ص ۱۹۱.
[۱۱] - ما در سطور بعدی در این باره به طور خلااصه به سخن خواهیم نشت.
[۱۲] - همین اظهار نظر این شخص روشن می کند که او یا از موقعیت یازده ماه گذشته و جنگ های شهر و ارزش این دو تن در رهائی کشور و گرفتن آزادی غافل است و یا این که قصد تحقیر و به لجن کشیدن این دو بزرگمرد را داشته است. آنچه که او نوشته است، هیچکدام مبنای اساسی ندارد و ( در حد اطلاع ما ) در هیچ کدام از اسناد دیگر به چنین مطلبی اشاره نشده است. هدایت روزی که کشور آشفته بود و جانش به خطر افتاده بود، از کشور فرار کرد -0 به سطور بعد مراجعه شود - و تمام دوران پر آشوب تبریز و کشور را در پاریس با آرامش غنوده و به سیر وسیاحت پرداخت! اینک که آب ها از آسیاب افتاده بودند، برای عافیت جوئی و فرمانروائی وارد کشور شده و میوه چینی می کرد. او هرکسی را که رقیبی در آن شهر برای خویشتن می پنداشت به هر نحوی که لازم بود از پیش پا برمی داشت. او اگر دو سردار را با انتشار شایعات زشت و ناپسند منکوب می ساخت ( هرچند کن نتوانست ) و بالاخره آن بخت یاری کرد و با مداخلۀ و یاری روس ها از تبریز ( به سوی سرگذشتی بسیار تلخ و غم انگیز ) بیرون کرد، رقبای دیگرش را نیز تا آنجا که می توانست با خدعه و نیرنگ و با دست مجاهدین دیگر از بین می برد. یکی دیگر از کسانی که قربانی دسیسه چینی های او شد، امیرحشمت نیساری بود. وی که در گذشته رئیس شهربانی تبریز بود و به لطف او شهربانی منظمی در شهر برقرار شده بود و هم او بود که چندی بعد در جنگ های چهار روزۀ تبریز با قوای روسیّه نهایت جانفشانی را در کنار مجاهدین دیگر، برای دفاع از مردم شهر به کار برد، به وسیلۀ ایادی هدایت مورد اصابت گلوله قرار گرفت. ن-ک:کسروی، تاریخ هیجده ساله، ص ۱۵۶.
[۱۳] - امیرخیزی، همان گذشته، ص ۳۷۵.
[۱۴] - خاطرات و خطرات، ص ۱۹۷.
[۱۵] - کسروی، تاریخ هیجده سالۀ آذربایجان، ص ۸۸.
[۱۶] - کسروی می نویسد: « ... یارمحمدخان کرمانشاهی و حسین خان کرمانشاهی و میرزا علی خان یاوراف و آقای میرزا علی اکبرخان عطائی و دسته ای از مجاهدین ورزیده که رویهمرفته هفتاد و اند تن بودند از تبریز روانه گردیدند ... ». تاریخ هیجده سالۀ آذربایجان، ص ۸۸.
[۱۷] - امیرخیزی تعداد همراهان ستارخان را « حدود یکصد نفر یا چیزی کم و زیاد» نوشته است. ن- ک: قیام آذربایجان و ستار خان، ص ۳۷۶.
[۱۸] - کسروی، همان گذشته، ص ۹۱.
[۱۹] - کسروی، همان گذشته، ص ۹۱.
[۲۰] - رحیم رئیس نیا و عبدالحسین ناهید، دو مبارز، صص ۱۱۴- 113.
[۲۱] - تاریخ هیجده سالۀ آذربایجان، ص ۹۴.
[۲۲] - یکی از کسانی که در جنگ اردبیل بیشتر ازد یگران سپاه به جنگ ستارخان فرستاده بود، رحیم خان قرجه داغی، یاغی معروف بود. در آن تاریخ او به یک بیماری دچار شده بود و پزشگ کنسولگری روسیه برای معالجۀ وی به شهرستان اهر ( سکونتگاه وی ) فرستاده شده بود. لیکن او بزودی شفا یافته و با سیل سپاهیان خویش به اردببیل جهت جدال با سردار حمله کرده بود. کسروی در این باره می نویسد: « ... ستارخان تلگراف کرده خواستار گردید هرچه زودتر سپاه و ابزار جنک بفرستند. ولی آقای والی ناآگاهی نموده پاسخ داد رحیم خان در اهر بیمار است و از تبریز پزشک از بهر او فرستاده شده و چگونه می شود که به همدستی دیگران بر سر اردبیل آید ... در همان روز رحیم خان و همدستانش با دسته ای از سواران که شمار آنان را بیست و پنج هزار تن می گفتند ... به پیرامون شهر رسیدند ... » ن- ک: تاریخ هیجده سالۀ آذربایجان، ص ۹۱.
[۲۳] - امیرخیزی، همان گذشته، ص ۳۹۸.
[۲۴] - مخبرالسلطنه،خاطرات و خطرات، ص ۱۷۵.
[۲۵] - مخبرالسلطنه، همان بالا، ص ۱۷۶.
[۲۶] - مخبرالسلطنه، همان گذشته، ص ۱۷۶.
[۲۷] - امیرخیزی، همان گذشته، ص ۳۹۵.
[۲۸] - رخیم رئیس نیا – عبدالحسین ناهید، دو مبارز، ص ۱۲۰. به نقل از: هشتمین سالنامۀ دنیا، ص ۱۸۱.
[۲۹] - امیرخیزی، همان گذشته، ص ۳۶۰.
[۳۰] - امیرخیزی، همان بالا، ص ۲۸۰. به نقل از: روزنامۀ هفتگی مساوات، مطبعۀ تبریز، شماره ۲۸، ۱۴ محرم ۱۳۲۶ه-ق/۱۶ بهمن ۱۲۸۷ه-ش.
از این قبیل نامه ها از سوی مردم آن روز دنیا در تأیید و تشویق ستارخان فراوان است. ازجمله نشریّۀ فوق در همان شماره به نامه ای از سوی ( انجمن خیریّۀ نسوان ایرانیان مقیم استانبول ) اشاره کرده است که فراز پایانی آن به شرح زیر است: « ... امیدواریم که خداوند غالب و قاهر تیغ بی دریغ آن مجاهدین فی سبیل الله را به مفارق عموم خائنین ملت و مخرّبین وطن مقدس قاطع و برّا فرمایاد. یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن.»
[۳۱] - امیرخیزی، قیام آذربایجان و ستارخان، ص ۱۲۲. به نقل از وفیات المعاصرین در زیر ترجمۀ حال ستارخان.
[۳۲] - ابراهیم بلوری یکی از سران تبریز و عضو انجمن شهر بود.
[۳۳] - باغی در دوفرسخی تبریز است که محمدعلی میرزا در آنجا به شکار می رفت. امروزه محلی برای نگهداری جذامیان شده است.
[۳۴] - کسروی، تاریخ هیجده سالۀ آذربایجان، ص ۱۴۵.
[۳۵] - کسروی، همان گذشته، صص ۱۴۶- ۱۴۵.
[۳۶] - Sir George Berclay 
[۳۷] Sir Edward Grey -
[۳۸] - رحیم رئیس نیا – عبدالحسین ناهید، دو مبارز، ص ۱۱۸.
[۳۹] - روس و انگلیس در ایران، ص ۵۴۸. تعداد نظامیان عبارت بودند از: دوگردان پیاده نظام، با دو عرّاده توپ و یکصد تن قزّاق.
[۴۰] - شاید این اظهار نظر کنسول عثمانی متأثّر از زمانی بوده است که سردار در کنسولگری عثمانی متحصن بود لیکن او سنت پناهندگی را رعایت نکرده و بارها بدون پروا از نظامیان روسی هاز تحصن بیرون آمده و در کوچه های تبریز رفت و آمد می کرد.
[۴۱] - کاظم زاده، همان گذشته، ص ۵۴۸.
[۴۲] - کاظم زاده، همان، ص ۵۴۸.
[۴۳] - به همین مناسبت در ۲۱ اسفند ۱۲۸۸ سردار اسعد وزیر کشور طی ارسال تلگرافی آن دو را به تهران دعوت کرد. سه روز دیگر ( ۲۴ اسفند) ثقة الاسلام ( مجتهد بزرگ شهر) نیز ضمن ملاقات خصوصی به او توصیه کرد که به تهران مسافرت کند خلاصۀ مطلب؛ در چند روز بعدی رجال کشور به ترتیب: صادق مستشارالدوله ( رئیس مجلس شورای ملی در ۲۵ اسفند دو بار)، علی رضا خان عضدالملک ( نایب السلطنه در همان روز ۲۵ اسفند)، سردار عبدالحسین خان محیی ( ۲۷ اسفند)، از آن دو برای مسافرت به تهران دعوت کردند. ن ک: امیرخیزی، همان گذشته، صص ۴۱۱ تا ۴۱۶. 
[۴۴] - امیرخیزی، همان گذشته، ص۴۱۶.
[۴۵] - امیرخیزی، همان گذشته، ص۴۲۰.
[۴۶] - خاطرات و خطرات، صص ۱۹۹- ۲۰۰.
[۴۷] - خاطرات و خطرات، همان، ص ۲۰۰.