۱۳۹۵ فروردین ۱۹, پنجشنبه

حقوق ۵۰ میلیونی برخی مدیران بانک‌ها

احمد توکلی، عضو کمیسیون برنامه و بودجه مجلس در گفت‌و‌گوی ویژه خبری از حقوق ۴۰ تا ۵۰ میلیون تومانی برخی مدیران عامل بانک‌ها خبر داد و گفت: با مصوبه اخیر مجلس مجازات متخلفان امور بانکی کیفری می‌شود. 

به گزارش تسنیم، توکلی با اشاره به اینکه تخلفات بانک‌ها آثار وسیعی در جامعه دارد، افزود: یکی از بانک‌های خصوصی در سال 90 حدود 330 میلیارد تومان سود را که باید بین سپرده‌گذاران تقسیم می‌کرد، با حساب‌سازی اعلام نکرد.

جریمه بکارگرفتن از اتباع غیر‌مجاز بیشتر شد

به گزارش ایسنا،به گفته علی اقبالی مدیرکل اتباع خارجی وزارت کار، جریمه به کارگیری اتباع خارجی غیرمجاز در بازار کار در سال 95 به ازای هر روز مبلغ ۱۳۵ هزار و ۳۶۱ تومان خواهد بود.

وی با تاکید بر ممنوعیت به کارگیری اتباع خارجی فاقد مجوز گفت: کارفرمایان متخلف برابر قانون از یک تا ۹۰ روز حبس و پرداخت چند برابر دستمزد یک کارگر جریمه می‌شوند.

اقبالی تعداد بازرسی های صورت گرفته در سال گذشته را ۶۸ هزار و ۲۲۲ مورد و تعداد گشت بازرسی در قالب گشت مشترک را سه هزار و ۶۳ مورد اعلام کرد.

وی همچنین تعداد اتباع شناسایی شده شاغل به صورت غیرمجاز را در کارگاهها ۴۲ هزار و ۶۹۷ نفر و تعداد صدور برگ جریمه را ۱۶ هزار و ۵۹۲ فقره برشمرد.

سال گذشته جریمه به کارگیری کارگران اتباع خارجی غیر مجاز برای هر روز کاری ۱۱۸ هزار و ۷۰۰ تومان اعلام شد و در دولت با صدور بخشنامه‌ای نهادهای خصوصی و عمومی را از جذب و به کارگیری اتباع خارجی فاقد مجوز منع کرد. 

تبدیل 40 هزار هکتار از زمین‌های خوزستان به بیابان

نماینده استان خوزستان در شورای عالی استان‌ها از بیابانی شدن 40 هزار هکتار از زمین‌های حاصلخیز زیدون، امیدیه، ماهشهر و هندیجان به علت خشکسالی خبر داد.

به گزارش خبرنگار ایلنا، سیف‌اللـه پدین در جلسه امروز شورای عالی استان‌ها و در نطق پیش از دستور خود با اشاره به پروژه انتقال آب‌های خوزستان به دیگر استان‌های کشور گفت: این پروژه که چندین سال است کلید خورده متاسفانه حیات خوزستان را به خطر انداخته و زندگی در این استان را طاقت‌فرسا کرده است.

وی با اشاره به حفر تونلی به منظور انتقال آب رودخانه زهره شهرستان بهبهان به شورزار لیراوی دیلم و گناوه اظهار کرد: این پروژه در حالی انجام می شود که 40 هزار هکتار از زمین‌های حاصلخیز زیدون، امیدیه، ماهشهر و هندیجان به علت خشکسالی به بیابان تبدیل می‌شوند.

پدین از رئیس‌جمهور خواست که برای توقف هرچه سریعتر این پروژه دستوراتی را به وزارت نیرو اعلام کرده و همچنین درخصوص پرداخت ارزش افزوده حاصل از فروش نفت به استان خوزستان دستورات لازم را صادر کند.

نماینده استان خوزستان در ادامه به هجوم برخی از سیاسیون به برجام اشاره کرد و افزود: جای سوال دارد چرا این افراد به هنگام قانونگریزی‌ها و کج‌روی‌های دولت گذشته و حیف و میل درآمدهای افسانه‌ای نفت در آن زمان سکوت کرده بودند و امروز سعی دارند حلاوت برجام را به کام مردم تلخ نمایند. اگر برجام پیروزی مردم ایران‌زمین و رهبری نبوده است پس چرا رژیم صهیونیستی، سعودی‌ها و دشمنان ایران این چنین عصبانی هستند.
 -  
37 سال بعد از استقرار جمهوری اسلامی با ادعای حمايت از مستعضفين/
 وضعیت اسفناک بهداشت و سلامت در سیستان و بلوچستان

به گزارش مهر، هوای سیستان غبار آلود است مردم با فاضلاب خانه هایشان یک جا زندگی می کنند برخی از آنها در معدوم کردن زباله ها مستاصل اند. بیمار می شوند و دردشان را با داروی دست فروشان درمان می کنند.










سالگرد فاجعه ۱۹ فروردین ۹۰ و شیپورچی های رهبری مجاهدین 
ایرج شكری

روز ۱۹ فروردین یاد آور رویداد فاجعه باری برای مجاهدین مستقر در عراق و درکمپ اشرف است که درندگی نوری المالکی به نیابت از رژیم و تکبّر و خود محوربینی باند ثلاثه مزوّر جبّار - که تعیین کننده خط و سیاست سازمان مجاهدین هستند و مسئولیت مشترک در فاجعه آفرینی ها برای مجاهدین را دارند-، آن را رقم زد.
در این فاجعه  در ۱۹ فروردین سال ۹۰سی هفت تن از مجاهدین در اجرای خط و فرمان جنون آمیز مسعود رجوی در «بیا بیا» گفتن به دشمن تا دندان مسلح، در حالی که خود نه سلاحی داشتند و نه حفاظتی، در مقابله با نیروهای عراقی که برای محدود کردن منطقه در اختیار مجاهدین، به محل رفته بودند به طرز دلخراشی کشته شدند و گروه زیادی از مجاهدین هم سر و دست شکسته و مجروح شدند.
این فاجعه تکرار به مراتب خونینی تر رویدادی بود که دوسال قبل از این رویداد، در مرداد ۸۸ باز هم در اثر همان دو عاملی که یاد شد، درندگی مالکی و تکبّر و خود محوربینی رهبری مجاهدین اتفاق افتاده بود. در آن زمان نیروهای عراقی برای استقرار پاسگاه‌هایی به اشرف رفته بودند و رهبری مجاهدین که در اوهام مالیخولیایی خود، کمپ اشرف را سرزمین فرمانروایی خود می دانست، استقرار پاسگاه توسط عراقیها ها را تعرّض به «حاکمیت» خود می دید. نتیجه آن تصمیم و فرمان جنون آمیزهم ، «خوردن چوب و پیاز هردو»  بود و هزینه سنگین و خونین آن را مجاهدین بیچاره و اسیر بیگانه و اسیر رهبر پرداختند*.
مسعود رجوی اما آن رویداد فاجعه بار و خونین را یک پیروزی برای خود دانست و اسمی هم برای آن گذاشت. در مورد فاجعه ۱۹فروردین ۹۰، مهر تابان مسعود رجوی بعدا در مراسمی در بزرگداشت آن جانسوختگان گفت که مسعود رجوی در مورد این رویداد گفته است«فتح مبین فقط همین». مسعود رجوی اسمی هم برای این «پیروزی» گذاشت که مثل مورد قبلی با «هذیان» اشرف و «فروغ» همراه بود. آن یکی فروغ ایران بود این یکی فروغ اشرف. اشرفی که با سقوط رژیم صدام حسین و بمباران آن توسط  آمریکا و انگلیس(جرج بوش و تونی بلر) و بعد خلع سلاح مجاهدین توسط آمریکا، در واقع برای هر صاحب اندک شعور و فهم سیاسی، دیگر به کلی مهر باطل شدن اعتبارش به عنوان محل استقرار و تجمع نیروهایی که قرار بود در ایران «موتور» انقلاب را روشن کنند، زده شده بود.
رهبری متکبّر و خود محوربین مجاهدین باید می فهمید که دیگر اشرف و عراق، جایی برای ماندن و تلاش برای تحقق هدفی که تعیین شده بود نیست و کلا باید شکست استراتژی سرنگون کردن رژیم با وارد کردن «ارتش آزادیبخش» به صحنه در ایران را که از بعد از آتش بس رژیم با عراق و به ویژه بعد از اشغال کویت توسط عراق و حمله نیروهای غربی به رهبری آمریکا به عراق، عیان شده بود و مسعود رجوی حاظر به پذیرش آن نبود، می پذیرفت و در خواست ترک عراق را در برابر نیروهای آمریکایی که نیروی اشغالگر بودند و در این زمینه دارای مسئولیت بودند، قرار می داد که نداد و در خواب شتری لف لف خوردن پنبه دانه نقش «بلدچی» و راهنما بازی کردن در حمله آمریکا به ایران که خوابش را می دید**  و آرزویش را داشت ، خواستار ماندن در عراق شد.
اما فاجعه آفرینی برای مجاهدین به خاطر در دست داشتن اشرف با ۱۹ فروردین ۹۰ خاتمه نیافت و اصرار او برای نگهداشتن گروهی صد نفره که اسم آن را «لشکر فدایی» گذاشته بود، کشتار بیرحمانه و توطئه گرانه مشترک رژیم و عراق را رقم زد که در آن قاتلان اعزامی مجهز به مسلسل های دارای صدا خفه کن در ۱۰ شهریور ۹۲، پنجاه و دو نفر از آن «لشکر فدایی اشرف» را به خاک و خون کشیدند و ۷ نفر را هم ربودند و بردند. این اقدام مشترک رژیم آخوندی و عراق، به نظر می رسید که پاسخی بود به نعره زنی های بی معنی و مسخره مسعود رجوی در اردیبهشت جریان انتخابات ریاست جمهوری رژیم در خردادهمان سال قرار بود برگزار شود و خط و نشان کشیدن به ولی فقیه «درهم شکسسته» و رهنمود  دادن به رفسنجانی برای متحد کردن بازار و حوزه با خودش برای کله پا کردن خامنه ای!
بعد از انتقال مجاهدین به کمپ لیبرتی هم رهبری مجاهدین رغبتی به انتقال مجاهدین به خارج از عراق نشان نداد و سخنان مسعود رجوی در این مورد از صراحت کافی برخوردار است. این که «مجاهدین بین موش شدن در برابر رژیم و موشک خودردن در لیبرتی مخیّر بودند» یا «ماندن در لیبرتی عین کارزار سرنگونی است» از آن جمله است.
آنهایی که آن روزها(و بعضی هم در این روزها) به توجیه و ستایش و حماسه نمایاندن از آن فاجعه که حاصل شقاوت دشمن و بلاهت و تکبّر رهبری مجاهدین بود، پرداخته اند***، خوب است به یک نکته توجه کنند و آن این که از دو حال خارج نیست یا اظهارات و ستایشهای آنها از آن فاجعه دلخراش (و رویدادهای مشابهی که اشاره شد) درک و برداشت واقعی آنها از مساله است – که این نشان دهنده سطح نازل آگاهی آنان و از مرحله پرت بودن است - و یا این که ارزیابی و برداشتشان چیز دیگری است و آنها هم آن رویدادهای فاجعه بار را ناشی از خود محوربینی یا دستکم ناشی از نداشتن ارزیابی درست و ناشی از خط و سیاست غلط رهبری مجاهدین می دانند، اما برای خوش رقصی برای رهبری مجاهدین یا برای حفظ ظاهر و حمایت از رهبری مجاهدین، اینطور انمود می کنند. اینان باید بدانند که در هر دو حالت خودشان را در افکار عمومی بی اعتبار کرده و می کنند.
مردم چطور می توانند چنین آدمهای از مرحله پرت(در حالت اول) و یا درغگو و وقیح(در حالت دوم) را جدی بگیرند و به آنها به عنوان راهنما و یا کسانی که خواستها و آرزوهای آنها را نمایندگی و تحقق آن را دنبال می کنند اعتماد کنند. این را هم باید پرسید که به راستی «سفله» کیست؟ کسانی که به انتقاد از روشها و تصمیمات غلطی که رنج فراوان به مجاهدین تحمیل می کرد بدون این که واندک حاصلی داشته باشد(مثل همان بیا بیا گفتن ها و آن اعتصاب غذای طولانی بیهوده)، یا کسانی که مجاهدین را به ورطه فاجعه و مصیبت می افکنند تا نعره ابلهانه «انّا فتحنا و...» سر بدهند؟
* من موضع رهبری مجاهدین را در سخنان و مسعود رجوی و مریم رجوی در مورد آن رویداد در یادداشتهای مورد انتقاد قرار دادم   لینک در زیر آمده است.
** - این آرزو در پیام و تحلیل طولانی او در 8 آذر 87 به روشنی دیده می شود. نگارنده مطلبی در نقد آن تحلیل و ارزیابی او از اوضاع نوشتم که لینک آن در زیر آمده است:
انتقادی از مساله تاخیر در تدفین اجساد جانباختگان 19 فروردین و کارهای نمایشی رهبری مجاهدین در این زمینه
چهارشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۵ - ۶ آوریل ۲۰۱۶


7 avril 2016
Article en PDF : Enregistrer au format PDF

Dans un silence médiatique et politique assourdissant, les premiers bateaux transportant plusieurs centaines de réfugiés ont commencé la mise en pratique de la plus importante déportation de masse en Europe occidentale depuis la seconde guerre mondiale. Il s’agit ni plus ni moins que d’un nouveau crime historique de l’Union Européenne.Que celui-ci soit légal (en vertu de l’accord signé avec la Turquie) ne change bien entendu rien à son caractère violent et attentatoire aux droits humains. Nous avons affaire ici à un nouveau palier de « l’ensauvagement » de l’Europe riche pour paraphraser Aimé Césaire. Aux portes de cette Europe se multiplient et se multiplieront les camps financés par l’Union Européenne et gérés par Le grand démocrate Erdogan.



L’accord avec Ankara : Une marchandisation des réfugiés

Lundi 4 avril, 202 réfugiés quittent contre leur grè les îles grecques de Lesbios et Chios et sont débarqués dans le port turc de Dikili. La composition du groupe est un véritable panorama de la misère et de l’injustice mondiale actuelle : Pakistan, Afghanistan, Congo, Sri Lanka, Bangladesh, Inde, Irak, Somali, Côte d’Ivoire, Syrie. Cette première déportation en annonce de nombreuses autres en vertu de l’accord signé entre la Turquie et l’Union Européenne le 18 mars 2016. Rarement un accord n’a été mis en application aussi rapidement : dès le 20 mars la frontière entre la Turquie et la Grèce est fermée, c’est-à-dire que désormais les nouveaux réfugiés peuvent être directement refoulés vers la Turquie ; quinze jours après débute la première déportation. Il est vrai en revanche que la conclusion de l’accord a été longue du fait du marchandage sur les vies humaines qui a caractérisé les négociations.

Du côté de l’Union Européenne l’enjeu est de sous-traiter ou d’externaliser la politique de refoulement et de répression des réfugiés. Une telle pratique n’est pas nouvelle. Elle est au cœur des accords qu’impose l’Union Européenne aux pays africains pour faire de ceux-ci des gardes-chiourmes frontaliers (i). Elle est la mission première de l’agence FRONTEX consistant à« délocaliser peu à peu les frontières extérieures de l’UE vers l’Est et vers le Sud pour « mieux repousser les migrants (ii) » ». Tout en continuant ses politiques de pillages et de guerres, l’Union Européenne se dédouane ainsi des conséquences de sa politique étrangère impérialiste.

Du côté turc l’enjeu est également de taille. Les rares couvertures médiatiques de l’accord insistent sur l’aide de 6 milliards d’euros accordée à la Turquie pour cette sale besogne. Or cette aide n’est que l’arbre qui cache la forêt. Elle n’est ni scandaleuse, ni démesurée au regard ce que signifierait un accueil digne de cette « misère du monde » produite par las Etats riches. En revanche, d’autres parties de l’accord sont étrangement passées sous silence. En premier lieu la Turquie se voit attribuer le label de « pays sûr » c’est-à-dire répondant aux critères de protection des réfugiés liés au droit d’asile. Voici ce qu’en pense Jean-François Dubost, un juriste d’Amnesty International :

"Cet accord marchande les réfugiés […] Il suppose que la Turquie est un pays sûr pour les réfugiés. Or nous n’avons de cesse de montrer, preuves à l’appui, que la Turquie refoule les réfugiés vers l’Afghanistan et la Syrie de façon assez massive […] Vraisemblablement, ces personnes ne resteront pas en Turquie parce que les conditions de protection n’y sont pas réunies. Elles vont donc chercher de nouvelles routes, plus dangereuses. On peut penser peut-être à des départs, à nouveau, depuis la Libye (iii)"

En second lieu la Turquie se voit offrir ainsi blanc-seing pour la « gestion de la question kurde ». La chancelière Merkel le révèle quelques jours avant la signature de l’accord en soulignant qu’ « Il va de soi que face à la Turquie nous devons mettre en avant nos convictions sur la protection de la liberté de la presse ou le traitement des Kurdes (iv) ». Rarement une hypocrisie a été aussi grande, quand on sait que l’instauration du couvre-feu dans plusieurs régions kurdes du sud-est du pays a fait déjà des centaines de victimes majoritairement civiles. Les deux vice-présidents du Parti Démocratique des Peuples (HDP) résument comme suit la signification de l’accord de déportation :

« Il s’agit d’un marchandage sur le dos des réfugiés. L’Europe ferme volontairement les yeux devant la violation des droits de l’homme en Turquie (v). »

Plusieurs associations humanitaires ont refusé d’accompagner l’accord qu’elles estiment contradictoire avec les lois internationales du droit d’asile. Medecins Sans Frontières a décidé de suspendre ses activités sur les îles de Lesbos et de Samos en Grèce pour ne pas être complice de l’accord. Sa conseillère en affaire humanitaire, Aurélie Ponthieu explique cette décision comme suit :

« Ces calculs grossiers réduisent les individus à de simples chiffres, leur retirent tout traitement humain et droit d’asile. Ces gens ne sont pas des chiffres ; ce sont des femmes, des enfants, des familles. Environ 88% des personnes qui empruntent cette route sont en quête de sécurité en Europe, et plus de la moitié d’entre eux sont des femmes et des enfants. Ils devraient être traités humainement et dignement (vi). »

Marie Elisabeth Ingres, chef de mission pour la Grèce de cette ONG est encore plus explicite.« Nous refusons de prendre part, précise-t-elle, à un système qui bafoue les besoins humanitaires des demandeurs d’asile […] Nous ne laisserons pas notre aide être instrumentalisée en faveur de déportation de masse (vii) ».

Le son de cloche est identique pour l’International Rescue Committee et le Conseil norvégien (viii) pour les réfugiés. Même l’Agence des Nations Unies pour les réfugiés (UNHCR) refuse de s’impliquer dans ce qu’elle caractérise comme une mise en « détention des réfugiés ».

Les réfugiés sont lucides sur le sort qui leur est réservé : mardi 22 mars, 4 jours après la signature de l’accord un réfugié désespéré s’immole par le feu dans le camp d’Indomeni à la frontière entre la Grèce et la Macédoine pour protester contre cette situation de parcage à la frontière dans des conditions inhumaines.

Comment simplement penser qu’une Turquie qui accueille déjà 3 millions de réfugiés puisse en accueillir des dizaines de milliers supplémentaires dans des conditions dignes ? La vérité crue s’impose : l’accueil sera inévitablement une détention de masse dans des camps sous surveillance militaire. Les victimes de nos guerres et de nos pillages sont ainsi transformées en coupables à surveiller et à enfermer. Les camps de la honte font désormais partis du paysage légal de la grande Europe.

La construction médiatique de l’indifférence publique

La photo du petit Aylan Kurdi, un enfant syrien de 3 ans échoué sur la plage de Bodrum, était à la une de tous les journaux européens le 3 septembre dernier. Le quotidien espagnol El Pais titrait en Une : « l’image qui ébranle toute l’Europe ». De nombreuses manifestations spontanées dans plusieurs pays d’Europe semblaient souligner une prise de conscience de l’opinion publique que le quotidien britannique « The Independent » résumait comme suit : « Si les images, incroyablement bouleversantes, du corps d’un enfant syrien échoué sur une plage ne conduisent pas l’Europe à changer d’attitude par rapport aux réfugiés, qu’est-ce qui pourra le faire ? (ix)  »

A peine 6 mois plus tard l’accord de la honte est signé dans une indifférence générale pour le mieux et avec une approbation portant un soulagement pour le pire. Entre temps la couverture médiatique de la question a été marquée par trois discours significatifs : celui de l’invasion, de l’infiltration terroriste et celui des violences sexistes.

La multiplication des images chocs sans explications accompagnatrices et mélangeant allègrement les lieux et les circonstances est la forme dominante de la couverture médiatique de la figure du réfugié : train pris d’assaut par plusieurs milliers de réfugiés en Hongrie, longues files se dirigeant vers la frontière serbe, camps surchargés aux différentes frontières, etc. Toutes ces images accréditent l’idée d’une invasion massive menaçant l’Europe. Une nouvelle fois, le discours médiatique présente des résultats (concentrations aux frontières, tentatives désespérées de franchir des barbelés) sans en souligner les causes : les politiques de fermeture des frontières faisant effet d’accumulation aux points de passage.

Une telle couverture médiatique n’est pas nouvelle mais elle a pris ces derniers mois une dimension anxiogène du fait de sa quotidienneté. Déjà fin 2015 un rapport du Réseau du journalisme éthique (Ethical Journalism Network) concernant 14 pays européens résume cette couverture comme se réalisant avec « un langage détaché et des discours sur des invasions ». Le rapport souligne également que la reprise sans déconstruction des réactions racistes de différents dirigeants et hommes politiques européens a également contribué à accréditer l’idée d’une invasion. Enfin il mentionne l’usage immodéré des hyperboles qui renforce encore le climat anxiogène de la couverture médiatique (x).

Les chiffres pour leur part révèlent une toute autre réalité. Si effectivement près de 5 millions de Syriens ont été contraints de fuir la guerre depuis 2011, ils sont essentiellement réfugiés en Turquie (2.7 millions) et au Liban (1 million). La France pour sa part a « généreusement » accueillis 10 000 syriens depuis 2011 selon les chiffres de l’OFPRA. Quant à la dernière arrivée massive de ces derniers mois, l’Organisation Internationale pour les Migrants (OIM) le Haut-Commissariat pour les Réfugiés de l’ONU (HCR) l’évalue à 1 005 504 personnes pour l’ensemble de l’Europe pour l’année 2015 (xi).

La situation n’est pas étonnante au regard des données disponibles sur l’ensemble des réfugiés au niveau mondial. Elle se résume comme suit : la quasi-totalité des réfugiés sont accueillis par des pays pauvres. Argumentant la nécessité d’une répartition plus équitable des réfugiés, le haut-commissaire aux réfugiés des Nations-Unies Filippo Grandi utilise l’image suivante : « Si l’Europe devait accueillir le même pourcentage de réfugiés que le Liban par rapport à sa population, il faudrait qu’elle héberge 100 millions de réfugiés (xii). »

Non seulement il n’y a aucun danger d’invasion, mais l’Europe est à la fois par ses politiques économiques et militaires une des principales causes des exils forcés et une des régions les moins accueillantes du monde. Contribuer fortement à produire la misère du monde en refusant de l’accueillir ensuite, telle est la réalité de l’Union Européenne.

Le discours de l’invasion est complété par celui du danger terroriste. Il a suffi qu’un des auteurs des attentats du 13 novembre soit passé par la frontière grecque en se présentant comme réfugié syrien pour que se développe une campagne sur le « danger terroriste » nécessitant une fermeture encore plus drastique des frontières aux réfugiés. Un tel amalgame est logique avec l’analyse erronée du terrorisme comme issu uniquement d’un « virus extérieur ». Il occulte que la grande majorité des « terroristes » agissant en Europe sont européens et sont une production de nos sociétés européennes, de leurs inégalités, de leurs discriminations, de leur islamophobie et de leurs humiliations. C’est ce que reconnaît le coordinateur pour la lutte contre le terrorisme depuis 2007, Gilles de Kerchove :

« Daesh ou Al-Qaïda n’ont pas besoin d’envoyer leurs membres dans la masse des demandeurs d’asile. Il existe en effet un réservoir de personnes qui sont nées en Europe, qui n’ont pas de contacts avec les organisations terroristes et ne voyagent pas, mais se sont radicalisées sur Internet. […] Malheureusement, cinq mille citoyens européens au moins ont pris la route de la Syrie et de l’Irak. Certains d’entre eux n’avaient pas été identifiés par nos services de sécurité. Donc, si j’étais un dirigeant de Daesh, je préfèrerais choisir un combattant étranger français, belge ou néerlandais pourvu de papiers en règles, et le renvoyer en Europe après l’avoir entraîné. Pourquoi voudrais-je mêler mes hommes aux demandeurs d’asile ? (xiii) »

Malgré cette évidence logique toutes les grandes chaînes télévisuels et toutes les radios importantes ont programmés des émissions et des débats où pseudos experts et autres spécialistes sont venus discourir des liens entre la « crise des réfugiés » et le « terrorisme », de la « stratégie d’infiltration des réfugiés de Daesh », etc. Le 23 novembre France Culture diffuse une émission intitulée « la crise des réfugiés à l’ombre du terrorisme ».

Le 7 décembre le journaliste Matin Buxant de BEL RTL pose la question significative suivante au secrétaire d’Etat à l’Asile et à la Migration Belge, Theo Francken : « il y a quand même des faisceaux d’indications qui tentent à prouver que les réseaux terroristes utilisent les filières de réfugiés pour venir en Europe. Qu’est-ce qu’on fait par rapport à cela ? ».

Des « faisceaux d’indications » rien de moins ! Le 24 février 2016 c’est au tour de Kamal Redouani de déclarer sur TF1/LCI de déclarer que le lien entre terrorisme et réfugiés est une « réalité » même si ajoute-t-il « il ne faut pas mettre tout le monde dans le même panier ». Nous sommes bien dans une logique de diffusion d’amalgames et de rumeurs indépendantes des faits réels (un seul cas réellement objectivé). Une nouvelle fois l’émotion et l’inquiétude liées aux attentats ont été utilisées à des fins d’audimat. C’est ce que résume le journaliste Bulgare Boyko Vassilev en soulignant la tendance grandissante des médias à oublier « les faits et la réalité » :

« Nous sommes devenus à l’aide des réseaux sociaux très agressifs, nous sommes prêts à tout commenter en oubliant dans cet élan les faits et la réalité. Il y a trop d’émotions et pas assez de bon sens et de raison. Je n’ai rien contre la liberté d’expression, mais où sont les reportages, où sont les enquêtes, où sont les faits ? Nous réagissons très vite et très facilement, nous sacrifions notre travail à la médiamétrie et aux taux d’audience, nous voulons qu’on nous aime, mais le journalisme c’est autre chose. Le journalisme c’est de défier les stéréotypes, les clichés, se dresser contre l’opinion générale, c’est chercher les faits, les révéler et essayer de prouver sa propre thèse (xiv). »

Aux discours sur l’invasion et sur la menace terroriste s’est ajouté un troisième volet toujours aussi anxiogène : celui des agressions sexuelles. A l’occasion des festivités du réveillon des violences sexuelles sont faites à de nombreuses femmes. Des policiers déclarent anonymement à la presse qu’elles sont le fait de « réfugiés » et immédiatement toute la presse européenne diffuse et commente cette « information ».

Les analyses sont massivement culturalistes fait remarquer Hanane Karimi : « Les traitements médiatique et politique des événements de Cologne démontrent la manière dont les déviances des non-blancs sont directement interprétées en termes de culture (xv). » Ces agressions s’expliqueraient par la culture machiste et patriarcale des réfugiés. Six semaines après les faits le procureur de Cologne rend public les résultats de l’enquête : 3 des agresseurs sur 58 sont des réfugiés. Peu importe le mal est fait et la rumeur circule.

La construction d’un climat anxiogène à propos des réfugiés sous la forme de l’invasion, de la menace terroriste et de l’agression sexuelle dans une société taraudée par l’inquiétude pour l’avenir et la fragilisation sociale du fait des politiques d’austérité ne peut avoir comme conséquence que le développement du racisme pour le pire et de l’indifférence pour le mieux. L’accord de la Honte signé entre l’Union Européenne et la Turquie s’appuie sur cette indifférence médiatiquement et politiquement construite. Il a comme conséquence logique inévitable : la banalisation des rafles et des camps c’est-à-dire un « ensauvagement de l’Europe ».

Notes :

(i) Echanges et partenariats, Frontex et l’externalisation des contrôles migratoires. L’exemple de la coopération avec les Etats africains, http://emi-cfd.com/echanges-partena..., consulté le 6 avril à 10 heures.

(ii) Claire Rodier, Des frontières et des hommes, http://www.migreurop.org/article158..., consulté le 6 avril à 10 h 45 ;

(iii) Jean-François Dubost, Amnesty International, France-Info, 4 avril 2006,http://www.franceinfo.fr/fil-info/a..., consulté le 6 avril à 11 h 15.

(iv) Cécile Ducourtieux, L’accord de renvoi des réfugiés en Turquie toujours contesté, Le Monde du 17 mars 2016.

(v)Ragip Duran, Migrants : l’opposition turque outrée par l’accord avec l’UE, Libération du 18 mars 2016.

(vi) Aurélie Ponthieu, Accord UE-Turquie, réduire les vies des réfugiés à de simples chiffres,http://www.msf.fr/actualite/article..., consulté le 6 avril à 12 h 30 ;

(vii) Chloé Dubois, Les ONG ne seront pas « complices » de l’accord UE-Turquie,http://www.politis.fr/articles/2016..., consulté le 6 avril 2016.

(vii) Réfugiés : des ONG refusent de cautionner l’accord UE-Turquie, L’Humanité du 23 mars 2016.

(ix) The independent du 3 septembre 2015.

(x) Ethical Journalism Network, Report on media and the global migration and refugee crisis, décembre 2015.

(xi) Le Monde du 22 décembre 2015.

(xii) Filippo Grandi, Il faut une répartition équitable des réfugiés,http://www.24heures.ch/monde/Il-fau..., consulté à 16 h 00.

(xiii) Gilles de Kerchove, Daech ou Al-Qaïda n’ont pas besoin de faire passer des terroristes parmi les réfugiés, https://www.euractiv.fr/section/jus..., consulté le 6 avril à 17 h 30.

(xiv) Boyko Vassilev, Médias et réfugiés : halte aux clichés et au prêt-à-parler !,http://bnr.bg/fr/post/100676931/med..., consulté le 6 avril à 19 h 00 ;

(xv) Hanane Karimi, De la banalité du sexisme et du racisme, Retour sur les événements de Cologne et leur traitement médiatique, http://lmsi.net/De-la-banalite-du-s..., consulté le 6 avril 2016 à 20 h 00.

Source : Investig’Action
7 avril 2016
Article en PDF : Enregistrer au format PDF

Après Tunis, Paris, Abidjan, les terroristes islamistes ont à nouveau frappé à Bruxelles le 22 mars 2016. Et lorsque la barbarie islamiste frappe quelque part en Europe ou ailleurs, des images que nous pensions enfouies, oubliées ressurgissent de nos mémoires. Corps déchiquetés, carbonisés, difficilement identifiables suite à l’attentat à la bombe ciblant l’aéroport d’Alger en 1992, carnage du boulevard Amirouche le 30 janvier 1995 ; attentat à la bombe contre le siège de la DGSN (Sûreté nationale août 1995). Longue liste des victimes décédées. Longue liste des rescapés handicapés à vie... (Un article publié dans Le Soir d'Algérie)



Et ce n’est là qu’un mince aperçu d’un listing autrement plus long, auquel il faut adjoindre celui des assassinats des journalistes (122), des intellectuels, des médecins, dentistes, des femmes, des enfants, des bébés, des combattants de la guerre de Libération, qui s’engagèrent comme « Patriotes » pour combattre le terrorisme islamiste aux côtés des forces de sécurité. Comment, dès lors, avec toutes ces plaies non encore cicatrisées, — si tant est qu’elles puissent l’être un jour — ne pas être solidaire avec les familles des victimes décédées ou blessées lors de ces attentats  ? Comment ne pas compatir à leur douleur  ? Une douleur que nous connaissons, ressentons, partageons pour l’avoir vécue. Et ce, durant de longues années.

Pour autant, l’on ne peut empêcher l’image du terrible mur d’incompréhension du monde entier, resurgir elle aussi de nos mémoires. Un monde qui tantôt se délectait de nos malheurs via les chaînes de télévision occidentales et arabes, tantôt invitait sur ses plateaux télévisés les pseudo-« experts », qui avaient déserté les rangs de l’ANP ou les islamistes réfugiés dans une des capitales occidentales. « Pays à feu à sang », « pays dans le chaos », « guerre civile », « violence des deux côtés », « éradicateurs », « qui tue qui  ? », furent les seules marques de compassion auxquelles nous eûmes droit. Nous apprîmes alors à combattre la bête immonde seuls et à enterrer nos morts seuls. Le 22 mars 2016 évoque pour moi le 22 mars 1993.

Trois hommes d’une valeur inestimable que l’Algérie ne remplacera jamais viennent de tomber sous les balles des islamistes. Hafid Sinhadri, Djillali Liabès et Laâdi Flici ont été assassinés entre le 14 et le 17 mars 1993. Aucune réaction dans le monde.

Le 22 mars 1993 sous un beau soleil algérois une immense marche regroupant des milliers de personnes a lieu pour dire notre colère, mais surtout notre résistance et faire le serment que notre pays ne sombrera pas dans le chaos, comme prédit, voire souhaité par des journalistes occidentaux bien connus qui ne vinrent jamais en Algérie durant les années rouges. Ce jour du 22 mars 1993 pas un seul pays du monde n’a dit : « Je suis Liabès », « je suis Sinhadri », « je suis Flici ». Syndicalistes, combattants de la guerre de Libération, leaders des partis politiques démocrates, journalistes, médecins, intellectuels, femmes — beaucoup de femmes — se tenaient par la main ce jour du 22 mars 1993.

A visage découvert, nous marchions, à visage découvert nous exprimions notre colère à haute et intelligible voix, en sachant que le tour de l’un ou de l’autre viendrait. Et lorsqu’il vint, pour beaucoup d’entre nous, nous nous heurtâmes au même silence du monde entier. Aucune manifestation, aucune banderole pour dire : « Je suis Bentalha », « je suis Boucebci », « je suis Fatima-Zohra Ouraïs », « je suis la Maison de la presse » (après l’horrible attentat à la bombe en 1996 où trois journalistes du Soir d’Algérie furent assassinés). Ou encore « je suis le père Claverie » (assassiné à Oran en 1996) « Je suis les moines de Tibhirine » (assassinés en mai 1996). Au lieu de cela, la « solidarité » et la « compassion » de journalistes occidentaux bien connus auxquels il faut adjoindre les « humanistes » prirent le nom de « Qui-tu-qui  ? ».

Ainsi, en sus de subir au quotidien, de jour comme de nuit, la terreur islamiste, nous étions « sommés » de nous « expliquer ». Ou plutôt pour plaire à ce lobby et bénéficier de tickets de restaurant ou d’une carte de séjour, il nous fallait absoudre les islamistes et renvoyer au banc des accusés les forces de sécurité. Pourtant, nous fûmes nombreux, femmes et hommes civils, invités par des associations à nous déplacer en Europe, aux USA pour dire ce qui se passait réellement, pour sensibiliser.

Force est de constater qu’il fut difficile — voire parfois impossible — de convaincre politiques et sociétés civiles pour une raison toute simple : lorsque l’autre refuse de vous entendre, de vous écouter, parce qu’il s’en tient à sa « vérité », vous n’avez aucune chance de venir à bout de sa mauvaise foi. Nous avons eu des soutiens certes, comme ceux de Madame Simone Veil, du défunt Stéphane Hessel, Jean-Pierre Chevènement, Harm Botje (journaliste hollandais qui, après avoir séjourné en Algérie, écrivait : « L’Etat fonctionne normalement ») ; Ono Kyoto de nationalité japonaise, Bois Piqué Monserrat, journaliste espagnole. Mais leurs voix et leurs écrits furent souvent couverts par la mauvaise foi des autres.

Et il n’y a pas eu que le 22 mars 1993 où nous fûmes dans la solitude. Seuls et incompris. Incompris non pas au sens « ils n’ont pas compris » mais au sens « ils refusent de comprendre ». Je me souviens le 2 novembre 1994, avoir rencontré Bernard Kouchner (en raison d’une amie commune) lors d’un de mes passages à Paris. La discussion porte bien évidemment sur l’Algérie. J’explique.... je dis.... et je l’entends me répondre : « Toutes ces morts sont regrettables mais que voulez-vous Madame, à la violence des uns répond celle des autres. Parmi les démocrates assassinés beaucoup ont eu le tort de soutenir le coup d’Etat militaire. Le FIS a gagné ». Le « champion » de l’humanitaire me signifiait froidement que les victimes algériennes du terrorisme islamiste méritaient de mourir assassinées. Comme l’on dit chez nous « chah fihoum » (c’est bien fait).

Je maîtrise ma colère parce que je refuse de faire dans l’émotionnel. Je rétorque : « M. Kouchner, vous êtes libre de penser que le totalitarisme prend le nom de « démocratie » lorsqu’il s’agit de mon pays. Mais sachez que l’Algérie ne sombrera pas et un jour viendra où vous serez contraints de changer d’opinion car le terrorisme n’a pas de frontières ». Lorsque je l’ai vu à la télévision participer à la marche du 11 janvier 2015 à Paris, je me suis juste demandée ce qu’il me dirait aujourd’hui si je le rencontrais. Mais je ne le rencontrerai plus car le 2 novembre 1994 est un souvenir douloureux.

8 décembre 1994. Andrée Michel, une amie du Parti socialiste depuis de longues années, m’invite à faire une intervention à Aubervilliers (Paris) sur « la situation des femmes en Algérie ». Les mines défaites de Henrie Emmanuelli et de Gérard Foulques (du bureau politique du PS) présents à la conférence me renseignent sur les véritables intentions des organisateurs du PS ce soir-là. Je parle de la résistance de femmes, de femmes égorgées, kidnappées, violées, l’on attendait de moi la validation de la thèse : aucune différence entre la barbarie islamiste et ceux qui la combattaient.

Mais pourquoi donc l’Europe n’a-t-elle pas voulu voir la logique des destructions et de nihilisme des islamistes, leur haine, leur xénophobie aveugle et sourde ? Pourquoi donc l’Europe a-t-elle attendu d’être touchée pour enfin comprendre que notre combat contre le terrorisme islamiste était juste  ?

Pourquoi l’Etat d’urgence est-il normal en Europe et fut décrié hier en Algérie, qualifié de violation aux droits de l’Homme par cette même Europe  ? Je me souviens également de Bruxelles en février 1995. La Belgique offrait en ce temps-là aux islamistes le statut de réfugiés et les accueillait à bras ouverts. Février 1995 donc, juste après le terrible attentat du Bd Amirouche, le 30 janvier 1995. Je me trouve au Centre de presse international à Bruxelles pour une conférence-débat sur l’Algérie.

Aucun des intervenants lors de ce débat n’évoque l’horreur du Bd Amirouche. Journalistes belges politiques et autres reparlent de l’arrêt du processus électoral, de « guerre civile »... Amina Bouabdallah 20 ans, Souad Mahdi 20 ans, Rachid Djoudi 21 ans, Zakia Bouhired 20 ans, Hakim Boughti 20 ans, fauchés par la bombe n’intéressent personne et surtout pas la presse belge, plus compatissante à l’égard des assassins. Des jeunes Algériennes, des jeunes Algériens déchiquetés par ceux qui n’eurent pas besoin du mobile : « Arrêt du processus électoral interrompu » pour sortir leurs bombes, leurs kalachnikovs, leurs couteaux. En 1981, en 1985 — bien avant les législatives de 1991 - n’avaient-ils déjà pas pris les armes contre la République  ? A Bruxelles, le journal belge Le Soir ne dit pas « Je suis les victimes du Bd Amirouche ».

Non, il reprend la déclaration du sinistre Anouar Haddam « La cible était le commissariat situé au Bd Amirouche. Au même moment un bus transportant des civils passait par là ». Il était en ce temps-là bien au chaud aux USA. De sa prison en Virginie quelques années plus tard, il tentera de nier cette déclaration en accusant la presse nationale d’avoir déformé son propos.

Sauf qu’il « oublia » de dire que le Financial Times reproduisit sa déclaration belge le 04/02/1995. Toujours en février 1995 à Bruxelles, le journaliste Abdelouahab Habbat organise dans la capitale belge une exposition de photographies qu’il a intitulée : « Barbarie plurielle » qu’il présente comme un hommage à toutes les victimes du terrorisme islamiste. Lors d’une conférence de presse, il déclare que des agences l’ont censuré au motif que les photographies étaient horribles.

Le silence, l’injustice faite à ces victimes, la mauvaise foi, ne sont-elles pas plus abominables  ?

Lors de ce séjour belge, je suis informée par un ami que le secrétaire général du Parti socialiste, M. Gaudin veut me rencontrer (février 1995). C’est lui qui a souhaité cette rencontre, mais je le sens sur la défensive, voire un tantinet agressif. M’écoute-t-il  ?

Je ne peux en être sûre. Il plaide tel un procureur qui requiert des années de réclusion contre un assassin pour la plate-forme de Sant’Egidio. « Pourquoi le camp des éradicateurs a-t-il rejeté cette solution de paix  ? Le terrorisme est une opposition qui n’a aucune autre solution pour s’exprimer ». Je me lève. Je n’ai plus rien à dire à M. Gaudin. Etonné par ma réaction et se voulant paternaliste, il me dit : « Que pouvons-nous faire pour aider les démocrates  ? L’occasion pour moi est inespérée. « Vous taire seulement ». Je n’attends pas qu’il m’accompagne à la porte de sortie. Gaudin ne fut pas un cas isolé. Je peux citer aussi Pierre Mauroy (maire de Lille décédé) en 1997.

En cette année 1995, la mauvaise foi est d’autant plus tenace qu’il y a une volonté socialiste française d’internationaliser la « crise algérienne » (ainsi appelée par les socialistes).

L’ex-Président François Mitterrand (décédé) après avoir déclaré au lendemain du 26 décembre 1991 (législatives) « les urnes ont parlé » propose, le 3 février 1995, une conférence politique en Europe inspirée de la plateforme de Rome « comme solution politique à la crise algérienne ». Inutile de rappeler que F. Mitterrand fut ministre de l’Intérieur en 1957 et ministre de la Justice, garde des Sceaux durant la même période. Inutile car Algériens et Français le savent. Tout comme ils n’ignorent pas que le défenseur de l’abolition de la peine de mort que fut le même Mitterrand pour des raisons purement électoralistes en 1981, se prononça, sans état d’âme, pour l’exécution des premiers condamnés à mort algériens au Conseil des ministres du mercredi 15 février 1956. Voici ce que nous relatent les historiens Benjamin Stora et François Malye : « François Mitterrand et la guerre d’Algérie » page 34 :

« Au moment du vote :
- Gaston Deferre, contre
- Pierre-Mendès France, contre également
- Alain-Savary, contre
- Maurice-Bourges Maunoury : pour
- François Mitterrand, pour.

La proposition d’internationaliser « la crise » ne manquait pas de relais : journalistes de Libération, Libre-Belgique, El Pais, El Hayat à Londres, les « humanistes », les « experts » en ceci, en cela...

Sans oublier des « chercheurs » du CNRS comme François Burgat qui écrivit : « L’islamisme marque la naissance d’une génération que l’Occident doit analyser autrement que comme une pathologie » (L’islamisme en face, aux éditions La Découverte). « La Découverte » de François Jéze prompt lui aussi à défendre bec et ongles les islamistes jusqu’à ce jour.

Comment oublier le mur d’incompréhension auquel nous nous heurtâmes Mme Saïda Benhabylès et moi-même, lorsque nous demandâmes à rencontrer l’ambassadeur de Belgique, M. Maricou, le 07/04/1997  ? Nous le sollicitâmes de transmettre trois exemplaires d’une lettre adressée au Premier ministre belge, au bourgmestre de la ville de Bruxelles et au ministre de l’Intérieur en signe de protestation à la marche d’éléments de l’ex-FIS prévue le 12 avril 1997 (la veille d’élections législatives en Algérie). Réponse de l’ambassadeur : « Cette marche est pacifique. Nous ne pouvons pas l’annuler au nom de la liberté d’expression ». Incroyable mais vrai. La marche a tout de même été annulée grâce aux pressions conjuguées de femmes algériennes et belges. Pourquoi donc ce laxisme  ? Pourquoi donc ce laisser-faire  ? Jusqu’au point de permettre à une commune belge de se radicaliser et fournir des kamikazes programmés pour semer la mort ce 22 mars 2016 à Bruxelles.

Comment oublier le 20 avril 1997  ? Je suis conviée à un déjeuner organisé par le chargé d’affaires de la République de Hongrie à Alger. L’ex-ambassadeur de Grande-Bretagne en Algérie, M. Gordon, est également invité. L’Algérie est le sujet principal. M. Gordon reproche à la presse de caricaturer les islamistes et d’user de mots comme barbarie : « Il ne faut pas mettre dans le même sac tous les islamistes ». Ce à quoi je réponds : « Que Londres peut se vanter de ne pas appartenir au clan des caricaturistes puisque la Grande-Bretagne accueille à bras ouverts les “bons” terroristes qui massacrent les “méchants” républicains ».

N’est-ce pas en France, à Paris que « Bakioun ala el ahd » (fidèles au serment), organisation islamiste dirigée par des islamistes algériens sous le couvert d’association caritative, eut durant de longues années pignon sur rue  ?

Je n’ai pas oublié le débat particulièrement houleux avec un chercheur américain, Aroon Kapil, le 13 juin 1995, dans les studios de Arte (émission « Algérie maintenant »). L’émission devait être diffusée la semaine d’après, elle le fut quinze jours plus tard et à minuit  ! Motif  ? Jérôme Clément, président de la chaîne, estima regrettable « mon acharnement à monopoliser la parole »  ! Que dire de la rencontre en novembre 97 avec la Commission des droits de l’Homme du Parlement européen  ?

Les islamistes, leurs défenseurs et Cohn-Bendit demandèrent aux députés de voter une résolution afin que soit dépêchée une commission d’enquête en Algérie. Le syndicaliste au parcours prestigieux, Abdelmadjid Azzi, Mme Fouzia Ababsa, journaliste, se souviennent, certainement comme moi, de la mauvaise foi des « organisateurs » qui nous volèrent vingt minutes sur notre temps de parole  ! Au final et grâce à nos efforts de convaincre au moins ceux et celles qui voulurent nous entendre comme la députée Catherine Lalumière (France) et Mme Fischer (Allemagne), les parlementaires n’adoptèrent aucune résolution relative à une commission d’enquête.

Et lorsque le panel onusien se déplaça en juillet 1998, les « auditionnés » dont je fis partie purent constater l’agressivité et la mauvaise foi du président du panel, Mario Soarès, plus islamiste que les islamistes.

Une attitude, fort heureusement, non partagée par les autres membres de la délégation dont Mme Simone Veil.

La mission de la commission était d’informer et non d’enquêter. Pour quelles raisons ce « coup de foudre » pour le totalitarisme de la part d’une Europe qui eut à combattre le nazisme  ? Pourquoi avoir permis à des islamistes délinquants dans une vie antérieure de devenir une menace pour cette même Europe  ?

Je serais injuste si je m’arrêtais au seul Occident. Mes pseudo-frères et sœurs arabes n’ont pas été en reste. Durant cette période combien douloureuse, dure à vivre et à supporter, le Maroc par la voix de son roi, Hassan II — paix à son âme — nous conseilla au lendemain du 26 décembre de servir de laboratoire pour la région. Silence absolu de la Tunisie, de la Libye (ou ex-Libye ?). Délectation de l’Arabie Saoudite qui encourageait le terrorisme croyant pouvoir mettre sous sa botte l’Algérie.

Autre délectation de la chaîne Al-Jazeera, connue pour sa haine à l’égard de l’Algérie.

Juin 1997. Rencontre à Metz entre femmes arabes sur la situation des femmes. Une Tunisienne, une Palestinienne, une Marocaine et moi-même. Quatre universitaires, quatre femmes sachant en principe ce dont elles parlent. La première à prendre la parole fut la Palestinienne. Pas un mot de solidarité avec les Algériennes. Sans doute ne voulait-elle pas se souvenir que c’est dans mon pays qu’est né l’Etat palestinien.

La Marocaine et la Tunisienne déclarent péremptoirement que jamais leurs pays ne connaîtront le sort de l’Algérie car le roi et l’ex-président Ben Ali ne laisseront jamais faire. C’est toujours une belle opportunité d’intervenir le dernier. Je rappelai à mes « sœurs » arabes que les Algériens se battaient contre l’obscurantisme au péril de leurs vies pour protéger toute la région. « Si nous tombons vous tomberez avec nous », conclu-ai-je.

Je n’ai que compassion pour les victimes tunisiennes et étrangères de l’attentat du Bardo, mais je ne peux m’empêcher de dire que moi aussi j’aurais voulu que ces « Arabes », si proches géographiquement, fussent, hier, aussi compatissants à notre égard que nous le sommes aujourd’hui avec eux.

J’ai entendu exprimer ces vérités non point au nom d’un sentiment de rancune qui m’animerait mais pour une autre raison plus importante que nos rancœurs. Aujourd’hui, le monde entier — y compris les USA, qui avant septembre 2001 faisaient l’éloge des « bons » islamistes — a compris que seule la solidarité entre Etats, entre peuples aura raison de l’islamisme terroriste.

Car le monde entier a compris que le terrorisme islamiste n’a pas de frontières. Et si j’ai évoqué la magnifique marche du 22 septembre 1993 à Alger, c’est pour dire :

aujourd’hui, marchons ensemble en nous regroupant autour de valeurs communes. L’une d’entre elles et la plus importante étant qu’une victime du terrorisme islamiste n’a pas de nationalité parce qu’elle est victime de la haine et de l’obscurantisme.

Nous rassembler pour défendre le droit à la vie, le droit à la culture, pour défendre la tolérance et le respect de l’autre. L’heure — et c’est urgent — n’est plus de disserter sur les « bons » et les « mauvais » islamistes. L’islamisme est une idéologie qui assassine lorsqu’on n’y adhère pas. L’heure est de faire taire les « puristes » attachés aux mots plutôt qu’aux valeurs. C’est ainsi que nous aurons raison de la bête immonde en nous rassemblant autour de ce qui fait notre force parce que attachés aux mêmes valeurs. La menace est partout et à ce propos, la Suisse ferait mieux de nettoyer ses djihadistes installés comme on le sait depuis l’ère de Mourad Dehina et consorts...

Ce serait plus judicieux pour elle de le faire et plus rentable plutôt que de chercher des poux à ceux qui n’en ont pas. Enfin, pour nous autres Algériens, la vigilance est de mise et je ne crois absolument pas ceux qui nous disent que la menace aux frontières n’existe pas ou serait une surenchère. La vigilance est de mise d’autant que si l’appel au meurtre d’un écrivain par un islamiste a été sanctionné par la justice quand bien même la peine est symbolique, d’autres islamistes prennent le relais en s’acharnant contre notre ministre de l’Education nationale, Mme Benghebrit Nouria, accusée de vouloir « franciser l’école ». Leur véritable motivation est que l’école qu’ils ont massacrée durant des décennies leur échappe aujourd’hui.

Gageons seulement que madame la ministre, que des générations d’écoliers auraient dû avoir bien avant sa nomination, ne sera pas sacrifiée pour plaire aux islamistes. De par le passé, une ministre de la Formation professionnelle nommée en octobre 1991 fut remplacée par Saïd Guechi, décédé en février 92. On ne lui reprocha pas son incompétence — loin s’en faut. Il lui fallait céder son poste à un islamiste. Elle a pour nom Mme Benameur Anissa. Si je parle de cela ce n’est point pour dévier sur un autre sujet. C’est, au contraire, pour répéter que ce qui nous rassemble avec les autres pays dans la lutte antiterroriste, c’est aussi de protéger l’éducation nationale contre les dérives islamistes dont on connaît les méfaits à l’école.

Cela fait partie des valeurs à défendre qui nous rassemblent et nous ressemblent.

Source : Le Soir d’Algérie

نقش خائنانه مداحانِ رژيم ولايت درجعل و تحريف