۱۳۹۸ آذر ۲۳, شنبه

استقبال از ترانه «دستاشو مشت کرده»


سروش لشکری (هیچکس)
استقبال از ترانه «دستاشو مشت کرده» در نخستین روز انتشار چنان حیرت‌انگیز بود و فراتر از انتظار که حالا شاید بتوان گفت، روایت موسیقاییِ دو پرده از مهم‌ترین رویدادهای سیاسی اجتماعی ایران به فاصله ده سال، نام سروش لشکری یا همان «هیچکس» را بر پیشانی دارد: «یه روز خوب می‌آد» برای اعتراضات خونین ۱۳۸۸ و «دستاشو مشت کرده» برای اعتراضات خونبار ۱۳۹۸.
سه‌شنبه شبِ ۱۹ آذر، هیچکس ترانه «دستاشو مشت کرده» را در توئیتر منتشر کرد و تا پنج‌شنبه صبح توئیت او بیش از ۷۲۰۰ بار ریتوئیت شد و نزدیک به ۲۴ هزار نفر آن را لایک کردند. چنین واکنشی به یک توئیت در توئیتر فارسی، اتفاقی است کم‌نظیر، اگر بی‌نظیر نباشد.
از میزان بازنشر این ترانه در گروه‌ها و کانال‌های تلگرامی، صفحه‌های اینستاگرام و دیگر دست‌به‌دست شدن‌ها در انواع وب‌سایت‌ها و پیام‌رسان‌ها اطلاع دقیقی در دست نیست و فقط مشاهدات شخصی از گستردگی پخش آن در میان مردم حکایت می‌کند، اما یک قلم در ساوند کلاود، شمار پخش این ترانه در همین فاصله زمانی از ۱۵۰ هزار بار هم گذشت.
حالا، هر طرف که در شبکه‌های اجتماعی سر بچرخانی، جمله‌ای و تکه‌ای از کلام این ترانه اعتراضی را می‌بینی که در واکنش به کشتار مردم در اعتراضات آبان ۹۸ خلق شده است. مثلاً:
چندین ساله اشکش رو درآورده‌ن و دیگه اشکی واسه گاز اشک‌آور نمونده
...
همه‌ رو لخت کرده‌ن و می‌گن «این پوشش چرا اسلامی نی؟»
...
دلایی که سرد شدن از جسدای توی سردخونه خنک‌ترن
...
صدا ترکیدن بغض می‌آد و می‌گن این اشرار مسلح‌ن
...
فقط جنازه‌های روی زمین مونده که معدن سُرب‌ن
...
حتی بی‌خداها به اجبار آیه‌ی یأسو با صوت می‌خونن

پیش‌بینی این‌که «دستاشو مشت کرده» به ترانه‌ای جاودانه تبدیل شود، بسیار دشوار است، اما دست‌کم فعلاً که با چنین اقبالی روبه‌رو شده، می‌توان برخی جنبه‌های آن را، از جمله در قیاس با ترانه «یه روز خوب می‌آد»، واکاوید؛ البته نه از منظر تخصصیِ موسیقی که بیشتر با نگاهی محتوایی و فرهنگی از زاویه اجتماع و سیاست.
دستاشو مشت کرده
کلام این ترانه سه‌بخشی را خود هیچکس نوشته و آهنگسازی و تنظیم آن، همچون دیگر آثار هیچکس، با مهدیار آقاجانی بوده است. آشکار است که هیچکس، تحت تأثیر انبوه اتفاقات تلخ اعتراضات آبان ماه و به رعایت آن‌چه در این ترانه از فقر و رنج و سرکوب و قتل روایت می‌کند، از خیر برخی ریزه‌کاری‌های وزنی گذشته است.
با این وصف، طبیعی است که مخاطب نیز، که داغ این خبرها بر روانش هنوز به سردی نگراییده، بیشتر تحت تأثیر کلام ترانه باشد؛ به سانِ ستمدیده‌ای خسته که دوستی، رفیقی، او را در آغوش می‌کشد و خشم متراکمش را در آغوشش فریاد می‌کند.
تلاش مهدیار آقاجانی در آهنگسازی و به‌خصوص تنظیم آن نیز، به‌گونه‌ای خلاقانه، همسو و هماهنگ با تلخی جاری در روایت کلام ترانه است؛ فضاسازی هول‌انگیز، نت‌های کشدار و فریادگونه و ترکیب هنرمندانه و تکان‌دهنده صداهای مستند با موسیقی ترانه.
مجموع این عناصر، جلوه‌ای از سهل و ممتنع بودن به این ترانه بخشیده است. ظاهراً همه‌چیز ساده به نظر می‌رسد، اما ترانه‌ای است اثرگذار که گویی فقط هیچکس و مهدیار از پس آفرینش آن برمی‌آمده‌اند. و شاید به دلیل همین سهل و ممتنع بودن باشد که برخی واکنش‌ها به آن توأم شده است با برخی ایرادها به وزن کلام یا انتخاب ریتم و ضرباهنگ موسیقی.
ده سال قبل
اگر تا پیش از سال ۸۸ فقط رپ‌گوش‌کن‌های اغلب جوان هیچکس را می‌شناختند یا با آثار او ارتباط برقرار می‌کردند و طیف گسترده‌ای از مردم اساساً این نوع موسیقی را جدی نمی‌گرفتند، ترانه «یه روز خوب می‌آد» او را به‌تدریج مهمان دل طیف بی‌شمار مردمی کرد که در اعتراضات انتخاباتی سال ۸۸ شاهد سرکوب امیدشان به جنبش سبز بودند.
در اعتراضات ۸۸ که بیش از یک سال دنباله یافت نیز جمهوری اسلامی شماری از معترضان را کشت و شمار بیشتری را زخم زد و شمار بسیار بیشتری را بازداشت و شکنجه و زندانی کرد.
در آن روزها شمار آهنگ‌ها و ترانه‌هایی که در همراهی با جنبش سبز و معترضان ساخته یا بازآفرینی و بازخوانی شد بسیار بود. طبیعی هم به نظر می‌رسد؛ شاکله جنبش به طبقه متوسط تعلق داشت که هنرمندان، از جمله آهنگسازان و خوانندگان، را نیز شامل می‌شد. اما از میان آثار تازه، تنها دو اثر بود که ماندگار شد: «تفنگت را زمین بگذار» محمدرضا شجریان و «یه روز خوب می‌آد» هیچکس.
در «تفنگت را زمین بگذار»، که نام اصلی‌اش «زبان آتش» بود، محمدرضا شجریان پیام صلح‌طلبانه و نصیحت‌گونه شعر فریدون مشیری را با یاری موسیقی مجید درخشانی فریاد کرد و با «برادر جان» خطاب کردن تفنگ‌به‌دستانِ حکومت به آنان گفت:
گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی
و حق با توست
ولی حق را برادر جان، به زور این زبان‌نافهمِ آتش‌بار
نباید جست!
اگر این بار شد وجدان خواب‌آلوده‌ات بیدار،
تفنگت را زمین بگذار!

در سوی دیگر، سروش لشکری نیز در ترانه «یه روز خوب می‌آد»، امیدوارانه و امیدبخشانه، از روز خوبی گفت که می‌آید و در آن:
هرج و مرج نیست و تو شلوغی‌ها
به جای فحش به هم شیرینی می‌دیم و زولبیا
بامیه، همه شنگول‌ایم و همه‌چیز عالیه
فقط جای رفیق‌هامون که نیستن خالیه
خون می‌مونه تو رگ و آشنا نمی‌شه با آسمون و آسفالت
دیگه فواره نمی‌کنه، لخته نمی‌شه
هیچ مادری سر خاک بچه نمی‌ره...

اما عاقبت، نه جمهوری اسلامی تفنگش را زمین گذاشت و نه آن روز خوب آمد.
ده سال بعد
ده سال پس از جنبش اعتراضی ۸۸ که طیفی از مردم در خیابان‌های تهران و برخی شهرها تنها رأی دزدیده‌شده‌شان را می‌طلبیدند، در آبان ۹۸، خیزش مردمی در بیش از ۲۰۰ شهر ایران در اعتراض به تمامیت حکومت به دلیل سال‌ها فساد اقتصادی و کج‌روی سیاسی و سرکوب اجتماعی، به خاک و خون کشیده شد.
این بار اگر محمدرضا شجریان سرپا نیست تا کنار مردمش بایستد، سروش لشکری، در میان سکوت این‌همه شاعر و ترانه‌سرا و آهنگساز و خواننده، صدای خشم مردم شد. و این نوبت، به جای آن‌که روزی رؤیایی از اصلاح شدن امور را ترسیم کند، پرچم ترانه «دستاشو مشت کرده» را، در هیئت مشتی فشرده و خشمگین، به دست معترضان از هر طیف و طبقه‌ای داده است؛ معترضانی که در پی ناامیدی از اصلاح‌پذیری نظام جمهوری اسلامی، به‌تازگی خیابان‌ها را کشف کرده‌اند و گویی دیگر باکی هم از تیر و تفنگ ندارند چون، از جان و نان و آزادی، دیگر چیزی جز جان برای از دست دادن ندارند:
همه‌ی منابع طبیعی رو استخراج کردن و خوردن
فقط جنازه‌های روی زمین مونده که معدن سرب‌ن
مأمور لوله رو می‌گیره بالا، زخمیا هدفش
اون می‌ره کمک با این‌که گلوله‌ها میان طرفش
دیگه هیچی واسه از دست دادن نداره...

ترانه «دستاشو مشت کرده» یک اثر هنری اعتراضی تمام‌عیار است. اثری که هم در محتوا و هم در فرم پیوندی تنگاتنگ با اعتراض دارد، بی هیچ رویکرد انتزاعی، هم زخم‌های عینی معترضان را لیس می‌زند و هم به خشم‌شان از «جنایت»ها عینیت و زبان می‌بخشد:
داد می‌زنه
کی این جنایتو از یاد می‌بره؟
داره جون به لب رسیده رو فریاد می‌زنه
ما همه با هم هستیم...

و با تکرار همین شعارِ ده سال پیشِ «ما همه با هم هستیم» است که هیچکس به جریان اعتراضی در ایران معاصر پیوستگیِ بیانی می‌بخشد، از اعتراض طیفی از طبقه متوسط به دزدیدن رأی تا اعتراض عموم مردم به دزدیدن نان و آزادی.
این را که ترانه «دستاشو مشت کرده» اثری ماندگار هم بشود یا نه، آن‌چنان‌که «یه روز خوب می‌آد» ماندگار شد، باید به عهده تاریخ گذاشت. اما مهم و قطعی این است که این ترانه، به‌خصوص در سکوت ناگزیر یا خودخواسته دیگر اهالی موسیقی، وظیفه تاریخی‌اش را تا همین جا نیز در قبال مخاطبان اصلی‌اش که مردم کف خیابان و به‌خصوص جوانان معترض باشند، ایفا کرده است.
اگر جنبش سال ۸۸ سران داشت، خیزش سال ۹۸ سر هم نداشت. پویا بختیاری، یکی از چند صد کشتۀ اعتراضات آبان، گفته بود «من هم پسر کسی هستم». در اعتراضات آبان ۹۸، بی‌شمار هیچ‌کسانی که برای مادرشان، پدرشان، همسرشان، فرزندشان و یا اصلاً برای خودشان کسی بودند، کشته و زخمی شدند و بی‌شمار هیچ‌کسانِ معترض نیز بر آتش خشم خود خاکستر پاشیدند. «دستاشو مشت کردۀ» هیچکس ترانۀ همۀ این هیچ‌کسان است.

سروش لشگری!هيچکس!!درد و رنج شهدای خلق با صدای او

خوی ولایی در عرصه پزشکی و شکستن سوگند بقراط ایرج مصداقی

ایرج مصداقی
در سیستمی که افراد با استفاده از انواع و اقسام رانت‌ها و سهمیه‌ها و با پایمال کردن حق بهترین و گاه با استعداد‌ترین دانش‌آموزان کشور به رشته‌‌ی پزشکی راه می‌‌یابند، طبیعی است که اخلاق پزشکی، سوگند بقراط و اصول انسانی زیرپا گذاشته شوند. در جامعه پزشکی ایران اخباری منتشر می‌شود که در کمتر کشوری می‌توان مشابه آن را یافت.
بقراط چه می‌دانست که نظم ولایی چه بر سر تعهد پزشکی می‌آورد

نمونه مسعود صابری

دکتر مسعود صابری متولد ۱۳۴۹ جراح مغز و اعصاب است او در خیابان شکوفه در جنوب شرقی تهران به دنیا آمد و در مدرسه مذهبی علوی درس خواند. تمام آن‌چه که در این تحقیق راجع به همه‌گونه رانت توضیح داده شد در مورد این فرد مصداق دارد او با سهمیه‌ی مدیران و درجه‌ی سرهنگی ارتش، رسته‌ی بهداری تخصص گرفت و تمام هفته‌های دوران دستیاری یا در جمکران بود یا جماران. مسعود صابری از جمله همکاران دکتر گیو شریفی است که خود با خرید سؤالات امتحانی شاگرد اول بورد تخصصی جراحی مغز و اعصاب شد. شریفی از ستاره‌های برنامه‌های تلویزیونی است.
مسعود صابری نفر دوم از چپ
مطب صابری در خیابان فرشته – مریم شرقی – پلاک ۴۷ – واحد ۴ است. یکی از جنایات او در حق بیمارانش، گذاشتن چند پیچ در ستون فقرات‌شان است تا از خدمت سربازی معاف شوند. نگارنده یکی از قربانیان او را که به خاطر فرار از سربازی توسط او تحت عمل جراحی قرار گرفته و ۴-۵ پیچ در ستون فقراتش دارد می‌شناسد. تعجب نکنید؛ کارگذاشتن پیچ در ستون فقرات یکی از شیوه‌های معمول برای فرار از خدمت سربازی در نظام اسلامی است. (پسر یکی از اساتید خوشنام موسیقی ایران متأسفانه به همین ترتیب ناکار شد.)
۶ سال پیش در رسانه‌های دولتی این خبر منتشر شد:
«رییس پلیس آگاهی استان اصفهان از دستگیری یک پزشک و دلال که با انجام عمل جراحی در ستون فقرات افراد مشمول خدمت سربازی سبب دریافت معافیت پزشکی برای آنان می‌شد، خبرداد. سرهنگ حسین‌زاده دراین باره گفت:
در پی مراجعه فردی به هویت “احسان – س” به پلیس آگاهی و بیان مطلبی مبنی بر ایجاد ضایعه ستون فقرات که به‌طور عمد توسط پزشک جراح ایجاد شده بود رسیدگی به این مطلب به صورت ویژه در دستور کار کارآگاهان اداره عملیات ویژه پلیس اصفهان قرار گرفت.
وی تصریح کرد: کارآگاهان در بازجویی از شاکی متوجه شدند شاکی که وضع مالی خوبی داشته، از انجام خدمت سربازی هراسان و حاضر به پرداخت هر مبلغی بوده تا به سربازی نرود که تیمی از کارآگاهان آگاهی شناسایی و دستگیری متهم را آغاز کردند.
رئیس پلیس آگاهی استان اصفهان ادامه داد: احسان در یکی از مجالس با یکی از دوستانش به نام «حمیدرضا» برخورد می‌کند و مسئله خدمت سربازیش را با او در میان می‌گذارد که حمیدرضا پزشک جراح مغز و اعصابی را به او معرفی می‌کند که در قبال انجام یک عمل جراحی سطحی روی ستون فقرات مبلغ ۱۴ میلیون تومان می‌گیرد و او می‌تواند با مراجعه به کمسیون پزشکی معافیت پزشکی بگیرد و او که این فرصت را غنیمت می‌بیند پیشنهادش را می‌پذیرد و با پرداخت ۱۴ میلیون تحت عمل جراحی ستون فقرات قرار می‌گیرد.
به گفته حسین‌زاده، احسان که از کارش راضی بوده در هر مجلسی سخن از چگونگی اخذ کارت پایان خدمتش می‌کرده پس از یک سال از زیر تیغ رفتنش درد شدیدی در ناحیه ستون فقرات به سراغش می‌آید تا حدی که طاقتش تمام شده و از پزشک جراحش به خاطر ایجاد ضایعه ستون فقرات شکایت می‌کند.
وی با بیان اینکه کارآگاهان پزشک جراح به همراهی دلال معاملاتش که «حمیدرضا» نام داشت شناسایی و در اقدامی غافلگیرانه دستگیر شدند، اظهارکرد: آنان که ابتدا خود را از هرگونه بزهی مبرا می‌دانستند پس رویاروی با ادله و مدارک لب به اعتراف گشودند و به ۱۴ فقره کلاهبرداری و اخذ مبالغ ۱۲ تا ۱۴ میلیون از هر فرد به بیش از دو میلیارد ریال کلاهبرداری اعتراف کردند.
به گفته رئیس پلیس آگاهی استان اصفهان، با تکمیل‌شدن روند انجام تحقیقات و اقرار صریح کلاهبرداران، هر دو متهم به دادسرا معرفی و با صدور قرار روانه زندان شدند.
با این حال پس از گذشت ۵ سال از انتشار خبر هیچ اقدام مؤثری در این زمینه صورت نگرفت و از اطلاع‌رسانی‌های بعدی نیز خودداری کردند.»[1]
یا در خبر دیگری یکی از واردکنندگان شرکت‌های تجهیزات پزشکی می‌گوید:‌
«جدیدا رزیدنت‌ها هم یاد گرفته‌اند آفر بگیرند. آنها ۱۰ درصد سهم خود را بر می‌دارند و بقیه آن را به استادشان می‌دهند؛ یعنی دانشجو از بدو شروع آموزش می‌بیند که چطور باید کار کند».
او اضافه می‌‌کند «مدتی پیش یکی از رزیدنت‌ها با من تماس گرفت و می‌گفت برای یکی از بیماران که نیاز به پیچ‌گذاری نداشته است، چند پیچ در کمرش کار گذاشته است. با حالتی این جملات را می‌گفت که خوشحال باشم که بدون اینکه بیمار نیاز به عمل داشته باشد، برای خرید تجهیزات به من سود رسانده است. »[2]
مسعود صابری قبل از اینکه ناگهان وارد دوره‌ی دستیاری شود کارش تولید مایع شستشوی سبزی بود. از آن‌جایی که او پسرخاله‌ی رسول صدرعاملی[3] کارگردان سینما و خواهرزاده‌ی سرتیپی‌ها است که تهیه کننده‌ی سینما و تلویزیون هستند، در صدا و سیمای جمهوری اسلامی، برنامه‌ی آموزش شستشوی دست و سبزی اجراء می‌کرد.
او در آن دوران همزمان در خیابان پیروزی مطب داشت و شغل اصلی‌اش از لحاظ پزشکی، “ترمیم پرده‌ بکارت” (هایمنوپلاستی) بود. در دهه‌ی هفتاد، برای هر عمل ترمیم پرده‌ی بکارت، حدود پانصد هزار تومان دریافت می‌کرد که مبلغ قابل ملاحظه‌‌ای بود.
پزشکانی که او را از نزدیک می‌شناسند داستان‌های زیادی از سوء‌استفاده‌های جنسی او مطرح می‌کنند. با این حال او آنقدر تیزهوش است که فعالیت‌های تبلیغی جانبی از اعلام جراحی رایگان زلزله‌زدگان کرمانشاه گرفته  تا کمک به خیریه‌ها و … هم برای خود داشته باشد.
او برای ورود به دوره‌ی دستیاری با سهمیه‌ی مدیران، به رشته‌ی داخلی دانشگاه سمنان رفت و سپس در کمتر از یک ماه، با رانت قوی‌ای که در وزارتخانه داشت، به رشته‌ی جراحی مغز و اعصاب دانشگاه شهید بهشتی منتقل شد. با تخصص که گرفت کارش در رسانه‌های دولتی بالا گرفت و برایش گفت‌وگو ترتیب داده و تبلیغ هم می‌کنند. [4]  او به خاطر رانتی که از آن برخوردار است هیچگاه دم لای تله نمی‌دهد. در دوران دبیرستان قاری قرآن بوده و در حال حاضر خواننده هم هست. با هنرپیشه‌ها هم رابطه دارد با فرزاد حسنی برنامه «اکسیر» را اجرا کرده است. «در زمان ضبط قسمت ۷ برنامه اکسیر خبر آمد آقای دکتر توانسته جان کودک ۳ ساله‌ای که در پارک سرخه حصار کنار استودیوی ضبط برنامه در آب‌نما غرق شده بود را نجات دهد.» [5]  دکتر همچنان ریش‌اش را حفظ کرده است. باشگاه خبرنگاران جوان که به دستگاه امنیتی نزدیک است برای او تبلیغ می‌کند. [6]
او نه تنها در رشته‌ی پزشکی که در حوزه‌ی تلویزیون نیز با رانت به برنامه خندوانه راه یافت و در آن‌جا با حقه‌بازی خود را به مخاطبان این برنامه معرفی کرد و سپس بدون هیچ توجیهی ستاره‌ی همه‌‌ی شبکه‌های سیمای اسلامی شد. رامبد جوان در برنامه خود گفت صدای خوبی دارد و از او خواست تا بخواند. و او یک شبه با صدایی بد و شعرهای مبتدل تبدیل به خواننده شد و با شهرت به دست آورده کنسرت‌های متعددی برگزار کرد. با توجه‌ با تبلیغاتی که برای او شده بود بلیط‌های دو سئانس کنسرت او در برج میلاد پیش فروش شد.[7] با وجود این که بیلبوردهای کنسرتش در اتوبان‌های تهران خودنمایی می‌کرد اما انتشار ویدیو‌هایی نشان می‌دهد او نه تنها استعدادی ندارد بلکه «پلی بک» هم می‌کند. در خبر سایت فرارو آمده است:‌ «خوانندگی صابری در “خندوانه” همانا و اجرای کنسرت اخیر او با گاف‌های برجسته همانا…! جایی که در صحنه کنسرت زنده می‌خواند و چه خواندنی! اما وقتی میکروفن را به سمت تماشاگران می‌گیرد پلی‌بک همچنان پخش می‌شود.
جنجال‌ها پس از دعوت مسعود صابری به خندوانه آنقدرها بالا گرفت که در نهایت رامبد جوان مجبور شد عذرخواهی کند. اما به دلایل نامعلومی پس از چند لحظه پست خود را [از توئیتر] حذف کرد.» [8] به علت تبلیغات تلویزیونی و رانتی که او از آن برخوردار بوده مطب او یکی از شلوغ‌ترین مطب‌های پزشکان جراح مغز و اعصاب است.
صابری از همسرش جدا شده و دارای دو فرزند است. حقه‌بازی را می‌توان در کامنتی که او برای دخترش نوشته ملاحظه کرد:‌
«دختر گلم. عزیز دلم. تولدت مبارک. این پنجمین سالیه که مـا در کنار هم نیستیم، برای مـن هم بسیار سخته تحمل این همه‌ دوری و ندیدن روی ماهت. امیدوارم با همه‌ مهربان باشی که البته هستی و امیدوارم بزرگ تر که شدی با غرور بـه همه‌ی بگی پدرت فقط و فقط برای کمک بـه مردم کشورش ، اینهمه رنج و عذاب ندیدن فرزندانش رو تحمل کرده…»

فروش آنتن تلویزیون به پزشکان

یکی از راه‌های کلاهبرداری پزشکان از مردم خرید آنتن تلویزیون از صدا و سیمای اسلامی است. در یک گزارش روزنامه شرق آمده است:‌
«۸ تا ۱۱ میلیون تومان یا حدود یک میلیون تومان به‌ازای هر دقیقه! اینها مبالغی است که برخی پزشکان برای شرکت در برنامه‌های تلویزیونی پرداخت می‌کنند تا به‌ عنوان کارشناس در این برنامه‌ها حضور یابند. پزشکانی که برخی از آن‌ها به گفته مسئولان نظام پزشکی ممنوع‌الکار شده‌اند.» [9]
ایرج حریرچی معاون سابق وزارت بهداشت می‌گوید:
«اکثر پزشکانی که در برنامه‌های صداوسیما حضور پیدا می‌کنند در سطح متوسط هستند. در یکی از قرارداد‌هایی که در شبکه‌های اجتماعی دست‌به‌دست می‌شود، نام برنامه‌های مختلفی در حوزه سلامت در شبکه‌های جام جم، شما، شبکه آموزش، شبکه دو و سه نوشته شده است؛ برنامه‌هایی که حضور پزشک در آنها به‌عنوان کارشناس ۸ تا ۱۱ میلیون تومان آب می‌خورد. گویی حضور پزشکان در صداوسیما به این شیوه به یک رویه و عرف تبدیل شده است و آنها برای این کار قراردادی را نیز میان خودشان تنظیم می‌کنند؛ قراردادی که به آن شکل و شمایل قانونی نیز می‌دهند. علاوه بر این چندی پیش پزشکی در توئیتر قراردادی در این زمینه منتشر کرده بود که در آن مبلغ قرارداد برای حضور به‌عنوان کارشناس در برنامه تلویزیونی «دکتر سلام» که از شبکه آموزش پخش می‌شود، ۱۰ میلیون تومان قید شده بود، قراردادی با چندین ماده و تبصره.» [10]
علی فتاحی معاون انتظامی سازمان نظام پزشکی می‌گوید:‌
«هفته گذشته جلسه‌ای با مسئولان صداوسیما داشتیم که در آن جلسه از آن‌ها گله‌مند شدیم، حتی به مسئولانی که در آن جلسه شرکت کرده بودند گفتیم ما پزشکی را دو سال از طبابت محروم کرده بودیم که فردای آن روز به‌عنوان کارشناس در تلویزیون حضور پیدا کرده بود.
وقتی ما پزشکانی را از کار محروم کرده‌ایم و حتی پزشکی به‌طور دائم از کار محروم شده است، چطور به‌عنوان کارشناس در برنامه تلویزیونی حضور پیدا می‌کند.» [11]

نمونه حمیدرضا جان‌قربان

دکتر حمیدرضا جان‌قربان لاریچه، متخصص و جراح مغز و اعصاب و ستون فقرات است. او در کنار جراحی، چندین شرکت واردات لوازم پزشکی و نمایندگی شرکت‌های خارجی را نیز دارد. شرکت آریا گستر و پارس ره‌آور آینده‌سازان از جمله این شرکت‌ها هستند. یکی از جنایاتی که او مرتکب می‌شود از این قرار است که جعبه‌‌ی پیچ‌های خارجی را که در جراحی‌های ستون فقرات مورد استفاده قرار می‌گیرد، با پیچ‌های ساخت اصفهان پر می‌کند و به عنوان پیچ‌ خارجی به بیماران دردمند می‌فروشد. مسئول شرکت سوئیسی زیمر در یک کنگره خارج از کشور به او اعتراض می‌کند که چرا  در طول ۵ سال نمایندگی، یک عدد پیچ از آن‌ها نخریده است در حالی که در همان دوران ۵ ساله چند هزار پیچ ساخت اصفهان را به قیمت و اسم خارجی فروخته بود.
جان‌قربان لاریچه در دادگاه
همسر او دکتر آزاده سجادیه که با برخورداری از رانت ولایی و اسلامی متخصص پوست شده به خاطر فروش کرم‌های تقلبی بازداشت شده است. او دارای یک کلینیک پوست در اصفهان است که بیشتر به کارهای آرایشی و زیبایی از قبیل رفع چین و چروک با تزریق ژل، رفع چین و چروک با بوتوکس، رفع چین و چروک با لیزر، رفع موهای زائد به وسیله ی لیزر ، تزریق بوتوکس و … می‌پردازد.
حمیدرضا جان‌قربان در دیماه ۱۳۹۷ به اتهام «اخلال در نظام اقتصادی کشور از طریق قاچاق تجهیزات پزشکی، ایمپلنت‌های اسکلتی و پروتز به ٢٠ سال حبس قطعی و پرداخت یکهزار و ٢٠٠ میلیارد ریال جزای نقدی» و همسرش آزاده سجادیه، با همین اتهام به ١٠ سال حبس قطعی محکوم شد.
بخشی از اتهامات او عبارت بودند از «قاچاق قطعات بی‌کیفیت و تقلبی پزشکی و واردات غیرقانونی از چین، چاپ برچسب ساخت کشورهای اروپایی و نصب بر روی قطعات تقلبی و پرداخت پورسانت به پزشکان برای نصب این قطعات در گردن و ستون فقرات بیماران.»
این زن و شوهر همچنین متهم به «فروش بیش از ۶۰۷ هزار و ۵۰۰ قطعه ایمپلنت و پروتز تقلبی و کشف ۶۰ هزار قطعه از این قطعات، تشکیل شرکت‌های جعلی متعدد برای واردات و فروش قطعات، گرانفروشی اجناس نامرغوب به بیماران از سه تا ۹ برابر قیمت و اخلال در نظام اقتصادی با تشکیل باندهای قاچاق حرفه‌ای سازمان‌یافته» بودند. قیمت کالاهای قاچاق از سوی این افراد، بیش از ۲۰۰ میلیارد تومان است و این دو پزشک «فرار مالیاتی» نیز داشته‌اند. [12]
با این حال به خاطر رانتی که این دو از آن برخوردارند حتی پس از محکومیت نیز رسانه‌های نظام اسلامی حاضر به انتشار تصویر آن‌ها نیستند. چرا که او همه‌ی مراحل تحصیل‌اش را با رانت ویژه و سهمیه گذرانده است.
او که پیش از شروع جنگ تراشکار بود، با آغاز جنگ که خمینی از آن به عنوان «نعمت» یاد می‌کرد مدتی در جبهه‌های جنگ بود و سپس با سهمیه رزمندگان  و درصد جانبازی وارد دانشکده پزشکی شده و پس از فارغ‌التحصیلی با استفاده از سهمیه متخصص جراحی مغز و اعصاب می‌شود.
بعد از پایان تحصیلات با همان سهمیه به عضویت هیأت علمی دانشگاه اصفهان درآمده و رئیس بیمارستان امین می‌شود او با استفاده از مهارتی که در تراشکاری داشت با کپی‌برداری از پیچ‌ها و پروتز‌های سوئیسی مشابه جعلی و بی‌کیفیت آن‌ها را تولید و به بازار عرضه می‌کند. تولیدات او تمام ایران را پوشش می‌هند و او به دانشگاه‌های دولتی و مسئولین وزارت بهداشت پورسانت می‌داده تا از شرکت او به صورت انحصاری خرید کنند.
صاحب یک شرکت تجهیزات پزشکی در مورد جنایتی که توسط یکی از اعضای هیئت علمی دانشگاه و سهام‌دار بیمارستان معروف تهران صورت می‌گیرد می‌گوید:
«یک روز یکی از پزشکان که عضو هیأت علمی دانشگاه و سهام‌دار یکی از بیمارستان‌های معروف پایتخت و جراح بنامی است، از من دعوت کرد به دفترش بروم. فکر کردم می‌خواهد درباره بالابردن قیمت آفر با من صحبت کند اما در کمال ناباوری از من خواست پیچ‌های چینی را به جای یک برند آلمانی فاکتور کنم و سودش را با هم شریک شویم که من این کار را قبول نکردم. … یکی از جراحان هست که هر وقت یاد کارش می‌افتم، حالم از شغلی که دارم به هم می خورد. صحبت از چهار سال پیش است. این پزشک بیماران را برای خرید وسیله نزد من می‌فرستاد؛ از من وسیله ای خریداری می‌کردند که وقتی شخصی ای سی ال زانویش پاره می‌شود با آن داخل زانوی بیمار را شیو می‌کنند. همه بیمارانی که برای خرید می‌آمدند، شرایط مالی خوبی نداشتند. یادم هست یکی از بیمارانش کارگر بود و برای ۲۰۰ هزار تومان شناسنامه‌اش را گرو گذاشت. بعد از مدتی وقتی برای مذاکرات کاری به دفتر کارش رفتم، در کمدش را باز کرد؛ حدود ۶۰ عدد از آن دستگاه‌ها به صورت آکبند داخل کمدش بود. به من گفت اینها را چند تومان از من می‌خری؟ هرکدام از وسیله‌های قبلی که بیماران خریداری می‌کردند را برای چند نفر استفاده کردم و اینها به صورت آکبند و دست نخورده باقی مانده؛ اگر بخواهی با نصف قیمت به خودت می‌فروشم.» [13]

چند نمونه دیگر

در سیستمی که با گزارش یک زن بی‌حجاب در خیابان ده‌ها ماشین و مأمور بلافاصله حاضر می‌شوند چرا انتشار چنین گزارش‌هایی واکنشی در مسئولان نظام برنمی‌انگیزد؟ آیا اگر سیستمی سرتا پا فاسد نباشد پس از انتشار این دسته از گزارش‌ها در صدد پیگیری ماجرا و تنبیه خاطیان برنمی‌آید؟ آیا در کشوری که صاحب‌منصبان آن ذره‌ای انسانیت بو کرده باشند اجازه می‌دهند چنین تجارت کثیفی توسط جراحان و اعضای هیأت علمی دانشگاه‌ها رونق پیدا کند؟
بی‌شک جواب منفی است. اما چرا در «ام‌القراء اسلام این کارها به سادگی صورت می‌گیرد. نگاه از زاویه‌‌ای دیگر به سوابق عده‌ای از پزشکان اسلامی پاسخ این سؤال است. نظام پزشکی کشور از بالا با فساد و رانت همراه است به همین دلیل نمی‌تواند با این معضلات برخورد کند.
 به سوابق چند نمونه دیگر از آن‌ها توجه کنید:
 امیدوار رضایی میرقائد
دکتر امیدوار رضایی میرقائد برادر محسن رضایی فرمانده اسبق سپاه پاسداران، جراح مغز و اعصاب و دکتر علی‌اصغر بلوریان فوق تخصصی جراحی قلب و عروق در زمره‌ی پزشکانی بودند که در سیاه‌ترین روزهای تاریخ میهن‌مان در دهه‌ی ۶۰ در زندان‌های تهران و مشهد و … به جانیان خدمت می‌کردند.
در تیرماه ۱۳۸۳ دختر بزرگ امیدوار رضایی و دامادش، روز بعد از عروسی در جاده فیروزکوه در تصادف رانندگی کشته شدند. دختر کوچکترش هم با رانت پدر و مادر و عموی قدرتمند، دانشجوی پزشکی دانشگاه شهید بهشتی بود و برخلاف آن‌چه خانواده‌اش بر جامعه‌ی ایران و زنان میهن‌مان به زور تحمیل کرده‌اند، با «مینی ژوپ» در پارتی‌های شبانه‌ی تهران، حضور داشت و چیزی از پزشکی نمی‌دانست. پایان‌نامه فارغ‌التحصیلی او توسط شخص دیگری نوشته شد که سروصدای زیادی به پا کرد و به این ترتیب او به جرگه‌ی پزشکان کشور پیوست و بالاخره پس از سال‌ها سیرو سفر، به آمریکا رفته و در آن‌جا زندگی می‌کند و پدر و عمویش همچنان شعارهای ضد‌‌آمریکایی سر می‌دهند.
امیدوار رضایی که مؤسس و  عضو شورای مرکزی بسیج جامعه پزشکی است،  بصورت مضحکی خود را «جانباز» انقلاب اسلامی هم معرفی می‌کند. «جانباز» لقبی است که نظام اسلامی به کسانی که در جنگ و یا سوانح مربوط به «انقلاب» تیر خورده و یا زخمی‌ و دچار نقص عضو شده‌اند می‌دهد.
قضیه‌ی «جانباز»ی امیدوار رضایی به ادعای خودش مربوط به مبارزات دانشجویی در سال ۵۷ است او با لگد به شیشه‌ی درب خروجی دانشگاه زده و پایش زخمی می‌شود و ده بخیه می‌خورد و پس از دو هفته مداوا می‌شود. [14] او همین حادثه‌ی کوچک را پیراهن عثمان کرده و برای خود سوابقی مبنی بر «جانباز انقلاب اسلامی» تهیه کرده و از قبل آن نان می‌خورد. [15]
او علاوه بر نمایندگی مجلس شورای اسلامی در دوره‌های مختلف هم‌اکنون رئیس کمیته سلامت دبیرخانه مجمع تشخیص مصلحت نظام، عضو شورای تخصصی پزشکی صدا و سیما، عضو شورای مشاورین پزشکی قانونی کشور، عضو کمیسیون عالی پزشکی جانبازان، است و در محکمه‌های پزشکی قانونی داوری می‌کند.
وی پس از عدم موفقیت در انتخابات مجلس شورای اسلامی از سوی علی لاریجانی به عنوان «معاون قوانین» رئیس مجلس دوباره به مجلس راه یافت.
او در مقام داور محکمه‌های پزشکی قانونی هر وقت پزشک کادرهای نظام، مریضی را می‌کشند و یا ناقص می‌کنند او به محکمه می‌رود تا طرف را تبرئه می‌کند.
وی همچنین دبیر هیأت امناء و فرد قدرتمند بیمارستان لقمان حکیم است و به همین اعتبار علی‌اکبر ابوترابی یک آخوند بی‌سواد را نیز همراه خود به هیأت امنای بیمارستان برده است. دو عضو دیگر هیأت امناء مهندس نصرالله آبادیان و مهندس ترکی هستند که معلوم نیست مدرک‌شان را چگونه گرفته‌اند. آبادیان شهردار منطقه ۱۱ نیز هست و در شهرداری از او به عنوان «دکتر» یاد می‌شود. البته عیسی شریفی پاسدار بی‌سوادی که قائم قالیباف بود نیز «دکتر» معرفی می‌شد و میلیاردها تومان حیف‌و میل و دزدی و ارتشا و … در پرونده دارد و ترکی معاون برنامه ریزی و اشتغال استانداری تهران است.
او با استفاده از رانت اسلامی جراح عروق شد و به عنوان رئیس قطب علمی آموزشی تروما منصوب شد و هم‌اکنون در بیمارستان بقیه‌الله سپاه پاسداران مشغول خدمت است.
■ مسعود پزشکیان
دکتر مسعود پزشکیان یکی از بنیانگذاران انجمن اسلامی دانشکده پزشکی دانشگاه تبریز، نایب رئیس مجلس شورای اسلامی و نماینده تبریز از جمله کسانی است که در شناسایی و دستگیری دانشجویان دانشگاه تبریز در دهه‌ی ۶۰ و انقلاب فرهنگی در سال ۵۹ نقش مستقیم داشته است او در دولت دوم خاتمی وزیر بهداشت و درمان بود.
پزشکیان در سال ۱۳۶۹ با برخورداری از رانت اسلامی حضور در جبهه و …  مدرک تخصص جراحی عمومی را از دانشگاه تبریز کسب کرد و بلافاصله دوره فوق تخصص را شروع کرد. در سال ۱۳۷۲ با مدرک فوق تخصص جراحی قلب از دانشگاه علوم پزشکی ایران، فارغ التحصیل شد.
او تحصیلات ابتدایی خود را در زادگاهش مهاباد طی کرد و سپس به مرکز استان رفته و در هنرستان کشاورزی ارومیه دیپلم صنایع غذایی گرفت. پس از اخذ دیپلم، در سال ۱۳۵۲ جهت انجام خدمت سربازی به شهر زابل در استان سیستان و بلوچستان منتقل شد و در همین دوره بود که به پزشکی علاقه پیدا کرد و در نتیجه در سال ۱۳۵۴ و پس از اتمام خدمت سربازی، دیپلم دوم خود را در رشته طبیعی (علوم تجربی) اخذ کرد و در سال ۱۳۵۵در رشته پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تبریز پذیرفته شد. ده‌ها نفر از نزدیکان او با برخورداری از رانت ولایی در دانشگاه تبریز «پزشکی» خوانده و به جرگه‌ی «پزشکان» رانت‌خوار درآمده‌اند.
 عبدالرضا رحمانیان
دکتر عبدالرضا رحمانیان جراح مغز و اعصاب یکی از وابستگان و نزدیکان گروه قنات [17] جهرم بود که توسط علی‌محمد بشارتی وزیر کشور دولت رفسنجانی و سید‌حسین آیت‌‌اللهی امام جمعه این شهر اداره می‌شد. این گروه یکی از فاشیستی‌ترین و جنایت‌کارترین باند‌های رژیم در سال ۱۳۶۰ بود که جنایات هولناک زیادی را در جهرم مرتکب شد.
تعدادی از بستگان دکتر رحمانیان از جمله مسعود رحمانیان (فرزند حاج محمدحسن)، محمد رحمانیان، مصطفی رحمانیان، حاج ابوطالب رحمانیان ( هر سه پسران حاج باشی )، حسین رحمانیان ( فرزند احمد)، جواد رحمانیان و … در زمره‌ی فعال‌ترین اعضای این باند خطرناک و بیرحم بودند.
دکتر رحمانیان دو پسر داشت محمدحسین ۲۴ساله بطرز بدی در شیراز در خانه پدری‌اش کشته شد. خانواده دکنر رحمانیان اعلام کردند مرگ او در اثر خودکشی بوده اما پرونده همچنان مفتوح است.  محمدرضا ۲۸ ساله دندانپزشک که به تازگی از ایتالیا برگشته بود، در تاریخ مهرماه ۱۳۹۴ در باغ‌های ویلایی شهر صدرا در شیراز به ضرب گلوله تفنگ شکاری کشته شد. قاتل یا قاتلین تاکنون شناسایی نشده اند هر دو پسر در قبرستان کوشکک جهرم کنارهم دفن شده‌اند. در بین مردم شیراز شایع بود که این قتل‌ها تقاص جنایاتی است که او و بستگانش در دهه‌ی ۶۰ در جهرم مرتکب شدند. حقیقت ماجرا بر من پوشیده است او هم‌‌اکنون دادستان دادسرای انتظامی نظام پزشکی شیراز است.
شهرام منافی فرزند ۱۳ ساله دکتر هادی منافی در حالی زندانی سیاسی اوین بود و هولناک‌ترین صحنه‌ها را به چشم می‌دید که پدرش وزیر دولت میرحسین موسوی بود او پس از آزادی از زندان به جبهه‌های جنگ فرستاده شد و در سال ۶۲ در پانزده سالگی کشته شد. [18]
 سیدامیرحسین قاضی‌زاده ‌هاشمی
سیدامیرحسین قاضی‌زاده‌ هاشمی متولد ۱۳۵۰ در فریمان، پسرعموی وزیر بهداشت دولت روحانی، یکی از «نخبگان» پزشکی کشور است که با رانت‌‌های متعدد جراح گوش و حلق و بینی شده است و از عهده‌ی ساده‌ترین عمل‌های جراحی درست و حسابی هم برنمی‌آید او دبیر هیأت رئیسه مجلس دهم و نماینده‌ی دوره‌های هشتم و نهم و دهم مجلس شورای اسلامی و سخنگوی جبهه پایداری است او همچنین یکی از اعضای جبهه‌ی مردمی نیروهای انقلاب اسلامی «جمنا» بود که از کاندیداتوری ابراهیم رئیسی یکی از بزرگترین جنایتکاران معاصر ایران در انتخابات ریاست جمهوری حمایت می‌کرد. برای شناخت این «قصاب» در لباس پزشک بایستی بگویم که او کسی است که در سال ۸۸ همراه با روح‌الله حسینیان و … با ارائه‌ی طرح دوفوریتی به مجلس خواهان اعدام تظاهرکنندگان در عرض ۵ روز شد. [19]
■ حمید منجم
حمید منجم با سهمیه خانواده شهدا و با رتبه نجومی  به دانشکده پزشکی تبریز وارد شد و علیرغم فقر علمی با برخورداری از رانت ولایی فارغ‌التحصیل شد. او که عضو بسیج نیز بود در دوران دانشجویی نقش فعالی در شناسایی دانشجویان معترض و دگراندیش داشت او مسئول سایت تابناک تبریز است و ارتباط نزدیکی با محسن رضایی دارد و از سوی او به عنوان مشاور امور بهداشت و درمان دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام منصوب شد.  به مسئولیت‌های او توجه کنید:‌
-مشاور امور جوانان دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام
-مسئول بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی تبریز
-مسئول واحد سیاسی بسیج جامعه پزشکی استان آ.ش
-مشاور جوان نائب رئیس وزیر بهداشت در استان و ریاست دانشگاه علوم پزشکی تبریز
-عضو شورای مشاورین جوان استانداری آذربایجان شرقی
-عضو شورای مشاورین جوان وزیر بهداشت درمان و آموزش پزشکی
-مدیر مسئول پایگاه خبری تحلیلی تابناک تبریز
-مدیر عامل دفتر بنیاد فرهنگی صبح قریب در استان آ.ش

سرگذشت پوریا ناصری‌خواه، از جان باختگان‌ اعتراض‌های

«روز یک‌شنبه ۲۶ آبان که اعتراضات سراسری بود، پوریا هم رفت که در اعتراضات شرکت کند. بدون اینکه اغتشاش کند، بدون اینکه آشوب کند، ولی در یک لحظه، در یک محوطه پنج شش متری که بچه‌ها ایستاده بودند، تیراندازی شروع شد. یعنی در همان پنج شش متر مربع فضا ۳ نفر کشته می‌شوند که ما فقط پوریا را می‌شناختیم، آن دو نفر دیگر را نمی‌شناختیم. پوریا یک گلوله به پایش می‌خورد و گلوله بعدی بلافاصله به سرش اصابت می‌کند. بلافاصله تمام کرد…»
این روایت لحظه کشته شدن پوریا ناصری‌خواه از زبان یکی از دوستانش به نام «علی» درگفت‌وگو با زمانه است. پوریا ناصری‌خواه، روز یک‌شنبه ۲۶ آبان ساعت بین ۲ تا ۳ بعد از ظهر، هنگامی که در اعتراض‌های سراسری نسبت به افزایش قیمت بنزین در اسلامشهر شرکت داشت، در منطقه‌ای به نام «سه راه آدران» مورد اصابت گلوله قرار می‎گیرد و درجا جان می‌بازد. در فیلمی که لحظه تیر خوردن پوریا ناصری‌خواه منتشر شده، دو نفر دیگر دیده می‌شوند که به زمین افتاده‌اند و تیر خورده‌اند.
پوریا ناصری‌خواه متولد ۲۹ خرداد ۱۳۷۴ بود و هنگام کشته شدن تنهاه ۲۳ سال داشت. او ازدواج کرده بود و هیچ فرزندی نداشت.
  • محل تقریبی کشته شدن پوریا ناصری‌خواه:

برای بزرگ شدن بر روی تصویر کلیک کنید
«علی» دوست پوریا ناصری‌خواه در ادامه به زمانه می‌گوید:
«پوریا بلافاصله تمام کرد، چون گلوله به سرش خورد. یکی از دوستانش که آن روز همراهش بود، پوریا را سریع به بیمارستان رساند. جالب اینجاست که در بیمارستان زخمی را تحویل نمی‌گرفتند، فقط فوتی ها را قبول می کردند. اما بعدا جنازه را تا ۱۰ روز در سردخانه نگه داشتند و به خانواده‌اش پس ندادند. خانواده پوریا مراجعه کرده بودند برای تحویل جنازه، ولی به آنها گفته بودند دستور مستقیم دارند از بالا که تا پایان اغتشاشات جنازه را تحویل ندهند. بعد از گذشت ۱۰ روز که اوضاع کمی آرام‌تر شد، خانواده پوریا که برای تحویل جنازه به سردخانه مراجعه کردند، متوجه شدند که جنازه دست پزشک قانونی نیست. ظاهرا در روزهای قبل عده‌ای جنازه را از آنجا برده بود و به آنها گفته بودند که سپاه جنازه را برده.»
  • در این فیلم که لحظه کشته شدن پوریا ناصری‌خواه (شلوار سبز به تن دارد) است، دو نفر دیگر نیز در تصویر دیده می‌شوند که تیر خورده و به زمین افتاده‌اند.
Video Player
00:00
00:41
به گفته «علی» خانواده پوریا ناصری‌خواه برای یافتن جنازه فرزندشان به جاهای مختلفی از جمله کلانتری، فرمانداری و اداره اطلاعات مراجعه می‌‎کنند:
«دست آخر بعد از پیگری‌های زیاد برای تحویل جنازه پوریا، چند تا برگه به آنها داده بودند تا امضا کنند. یکی از آن برگه‌ها تعهدنامه‌ای بوده مبنی بر اینکه آنها حق ندارند کشته شدن پوریا را رسانه‌ای کنند و باید امضا بدهند که حتی بدون تحقیق و تفحص باید قبول کنند که بچه آنها را آشوبگرها کشته‌اند و کار نیروهای مسلح دولتی نبوده و گفته بودند باید رضایت دهید که هیچ شکایتی از نهادهای نظامی دولتی ندارید. یکی دیگر از برگه‌ها هم تعهدی بوده که نباید جنازه پوریا را در تهران و یا شهرهای بزرگ مثل مرکز استان‌ها دفن کنند، باید یک جای دور افتاده باشد. بالاخره با امضای برگه‌ها، به این شکل آنها موفق شدند جنازه را تحویل بگیرند. جایی که در نهایت پوریا را خاک کردند روستایی دور افتاده در کرمانشاه بود که وقتی ما رفتیم تا خود شهر کرمانشاه ۸۰-۹۰ کیلومتر فاصله داشت. خانواده پوریا چون ساکن اسلامشهر بودند می‌خواستند برایش مراسم ختم بگیرند، ولی اجازه ندادند.»
خانواده هنوز نمی‌دانند چه نهادی به سمت پوریا ناصری‌خواه تیراندازی کرده و او را کشته است. دوستان پوریا که آن روز در کنارش بودند معتقدند تک تیرانداز به سمت او و دیگران شلیک کرده است.
به گفته «علی» پیکر پوریا ناصری‌خواه سه‌شنبه ۶ آذر به خانواده تحویل داده شد و در همان روز هم به روستای «سراب تیران» در استان کرمانشاه منتقل شد. مراسم هفتم پوریا ناصری‌خواه نیز در همین روستا و در منزل پدربزرگش برگزار شد.
پوریا ناصری‌خواه اصالتا از کُردهای پیرو آیین یارسان و اهل کرمانشاه بود. او تنها یک برادر کوچک‌تر از خودش داشت و فرزند ارشد خانواده بود. شغل پوریا رانندگی بود و مدتی به عنوان راننده کامیون با پدرش کار می‌کرد، اما بعدها یک وانت باری خرید و با آن بابری می‌کرد. او همچنین از جمله فعالین و زندانیان سیاسی سابق بود و در طول مدتی که حبسش را در زندان فشافویه سپری می‌کرد، هم‌بند و هم اتاقی علیرضا شیرمحمدعلی – که در زندان فشافویه به قتل رسید – بود. پوریا ناصری‌خواه در اعتراضات۱۱ مرداد ۹۷ نسبت به افزایش قیمت دلار در چهار راه «ولی عصر» تهران همراه با جمعی دیگر از فعالان مدنی و سیاسی شرکت کرد که در همان تجمع به همراه برادرش و یکی دیگر از دوستانش بازداشت شد. «علی» در این باره به زمانه می‌گوید:
«بعد از دستگیری پوریا، برادرش و دوست دیگرشان در این اعتراض، به آنها اتهام حمل اسلحه زدند و به آنها گفتند شما اسلحه با خودتان حمل می‌کردید. ولی چون آنها چیزی همراه‌شان نبود واقعا و ماموران هم مدرکی نداشتند، نتوانستند محکوم‌شان کنند. اما سر این قضیه خیلی آنها را شکنجه کردند. پوریا را دستبند زده بودند و با پا روی پنجه‌های دستش رفتند تا از او اعتراف بگیرند که اسلحه‌ات کجاست. حتی تا نزدیک به دو ماه بعد از این شکنجه‌ها، رد دستبندها روی دست‌هایش همچنان مانده بود. خیلی کتکش زدند، خیلی شکنجه‌اش کردند، ولی خب چیزی نداشت که اعتراف کند. از آنجایی که خیلی نترس بود، هیچ‌وقت کوتاه نیامد، هیچ‌وقت جلوی این‌ها ضجه و زاری نکرد…»
«علی» در تمام مدت با آه و حسرت روایت پوریا ناصری‌خواه را بازگو می‌کرد و با نیکی از او یاد می‌کند. از «علی» درباره شرایط این روزهای خانواده ناصری‌خواه بعد از جان باختن پوریا پرسیدم:
«می‌توان حدس زد چه شرایطی دارند. شرایط خیلی بدی دارند. مخصوصا برادرش، خیلی به هم‌دیگر وابسته بودند. پوریا و برادرش در زندان باهم در یک بند بودند. حکم حبس برادرش از پوریا کمتر بود، وقتی او آزاد شد و می‌خواستند از هم جدا شوند، آنقدر گریه کردند که دل همه خون شد. حالا شما تصور کنید بعد از این اتفاق چه بلایی به سر برادرش می‌آید؟ کسی که ورزشکار بود و قهرمانی بوکس کشور را داشت و پسر آقایی بود، حالا پدر و مارش یک همچنین فرزندی را از دست داده‌اند. پوریا خیلی سر به زیر و افتاده بود. حالا شما فرض کنید فرزندی به این خوبی داشته‌اند و آن را از دست داده‌اند… اصلا حال خوبی نداشتند، این‌ها یک خانواه را متلاشی کردند کاملا…»
پوریا ناصری‌خواه در اسلامشهر نزدیک به خانه والدینش زندگی می‌کرد. او ورزشکار حرفه‌ای بوکس بود و چندین مقام قهرمانی در این رشته ورزشی داشت.
به گفته «علی» در روزهای گذشته بنا به دستور فرماندار بهارستان-اسلامشهر، پدر پوریا ناصری‌خواه به فرمانداری احضار شده و به دلیل اطلاع‌رسانی در مورد مرگ فرزندنش و درز خبر آن به رسانه‌ها، مورد بازجویی و تهدید قرار گرفته است.
«علی» خاطراتش درباره پوریا ناصری‌خواه را این‌گونه بیان می‌کند:
« پوریا در عین حالی که ورزشکار بوکس بود و زور بازوی زیادی داشت و نترس و شجاع بود، ولی خیلی هم خوش رفتار بود. حتی یک بار هم ندیدم پوریا بخواهد به کسی زور بگوید، بخواهد با کسی دعوا کند. حتی مدتی که در زندان بود. خیلی پسر خوبی بود. حتی توی بند کسانی که ضعیف‌تر بودند هوای آنها را داشت. خیلی به خانواده‌وابسته بود، مخصوصا برادر کوچکش.»
پوریا ناصری‌خواه، یکی دیگر از کشته‌شدگان پرشمار اعتراضات مردمی آبان ۹۸ است که به شکل تأسف‌باری جان‌ باخت. روایت داستان زندگی و مرگ او و دیگر کشته‌شدگان، فقط ثبت جنایت‌‌‌ سرکوب‌ در جمهوری اسلامی نیست، بلکه تلاشی برای پاسداشت خاطره‌اش در راستای دادخواهی است.
بنا به آخرین آمار منتشر شده از سوی سازمان عفو بین‌الملل، در اعتراض‌های سراسری ضدحکومتی پس از گرانی بنزین در ایران، تاکنون دست‌کم ۲۰۸ تن کشته و حدود هفت هزار تن دیگر بازداشت شده‌اند.