۱۳۸۶ بهمن ۲۵, پنجشنبه

آخرين روزهای شاه( قسمت ششم)نوشته هوشنگ نهاوندی


پایان سلطنت و درگذشت شاه


ولی زندگی بسيار منظم شاه و دربارهمچنان ادامه داشت. درقله ی قدرت هنوز هيچ کس درنيافته بود که چه می گذرد. هيچ کس تصميمی برای رويارويی با بحران نگرفته بود. هنوز آثار بيماری مهلکی که " محمدرضا شاه" بدان گرفتار آمده بود، و چندی بعد او را از پای درآورد، پديدار نشده بود و او برنامه های عادی خود را انجام می داد. صبح زود بيدار می شد، ده دقيقه ای ورزش صبحگاهی می کرد و سپس مطبوعات ايران و جهان را از نظر می گذراند و بخش هايی از آنها را می خواند. " نيويورک تايمز"، " واشنگتن پست"، " لوموند"، " فيگارو" ، " تايمز لندن"، " اکسپرس"، " نيوزويک" و مجله ی " تايم" هميشه در ميان مطبوعات خارجی بود. سپس گزارش های دستگاه های امنيتی را می خواند و سرساعت ده به دفترش می رفت. بلافاصله رئيس کل تشريفات شرفياب می شد و با هم پيرامون برنامه های روزانه گفتگو می کردند، به پاره ای مسائل ديپلماتيک می پرداختند و سفرهای رسمی شاه را برنامه ريزی می کردند. پادشاه چند ماه پيش از آن، در اين بخش بسيار پراهميت دربار، دگرگونی ها و تحولاتی به وجود آورده بود. " هرمز قريب" رئيس آن را که پيشترها سفير ايران در " ژاپن" و آماج انتقادهای بسيار بود، برکنار کرده و " اميرارصلان افشار" را که از برجسته ترين ديپلمات های کشور بود، به جايش گماشته بود. اين گزينش نيز براساس سنت ديرينه ی دربار، از ميان ماموران عالی رتبه ی وزارت امور خارجه صورت گرفته بود. " افشار" پيشتر سفير ايران در " واشنگتن"، "بن" و " وين" بود و مدتی نيز در حاشيه به سر می برد. او به راست و رک گويی و صداقت شهره بود. تشريفات دربار را از نو سازمان داده و جلوی پاره ای زياده روی ها را گرفته بود. پس از او، نوبت ملاقات به وزير دربار می رسيد که در آن زمان " امير عباس هويدا" بود. وزير، امور مربوط به کار خود را با شاه حل و فصل می کرد و آنگاه شرفيابی ها آغاز می شد. هر باريابی، بسته به اهميتش کمابيش سی دقيقه به درازا می کشيد. آخرين ساعت نيمروز به وزير امور خارجه، يا اگر او در سفر بود، که اغلب چنين بود، به معاون اولش اختصاص داشت. اين ديدارها در حدود ساعت يک و ربع بعدازظهر پايان می يافت. شاه به اقامتگاه خود می رفت تا با شهبانو ناهار صرف کند. اگر شهبانو، که بسيار کمتر از او وقت شناس بود، دير می رسيد، شاه منتظرش نمی شد و غذايش را می خورد. غذا، هميشه ساده بود. شاه خوراکی های لذيذ اما به مقدار کم را دوست داشت و مشروب الکلی نمی نوشيد. پس از غذا، روی کاناپه ای دراز می کشيد و به موسيقی کلاسيک يا ملايم گوش می داد. ساعت ۳ بعدازظهر به دفترش باز می گشت و شرفيابی ها که تا ۵/۶ يا ۷ بعدازظهر طول می کشيد، بار ديگر آغاز می شد. شاه معمولا بين ساعت ۸ تا ۳۰/۸ شام می خورد. سپس اگر ميهمانی خانوادگی يا ضيافت رسمی نبود، ترجيح می داد برای استراحت و آرامش به تماشای فيلم های حادثه ای، خنده آور يا تاريخی بنشيند. البته بيشتر اوقات اين برنامه ی او را ميهمانی ها، مسائل سياسی و سفرها برهم می زد و برای او جز در تعطيلات آخر هفته وقت چندانی برای ورزش يا سر کردن با فرزندانش باقی نمی گذاشت. شگفت انگيز آن که رويدادهايی که می رفت تا به زودی سرنوشت خاندان سلطنتی و مملکت را زيرورو کند، تا ماه سپتامبر عادات و برنامه های آنان را عوض نکرد. شاه بسيار کار می کرد، ولی براساس همان برنامه ی هميشگی، فقط مقامات رسمی مملکت را می ديد. شب هايش به استراحت، سرگرمی و گاهی پس از شام به يکی دو ساعتی بازی ورق می گذشت. بنابرآنچه می گويند تظاهرات، برخوردهای تظاهرکنندگان با نيروهای انتظامی که از همان زمان نقل تمام مجالس و بحث و گفتگوها در ميهمانی های سفارتخانه های خارجی بود، تقريبا هرگز در دربار مطرح نمی شد. اين بی خيالی بود يا ناآگاهی اطرافيان؟پس از اغتشاش قم، گروه مطالعاتی " بررسی مسائل ايران" که سه سال پيش از آن به پيشنهاد خود شاه ايجاد شده و هزار تنی از چهره های دانشگاهی، روشنفکران، قضات بلند پايه، بازرگانان و صاحبان صنايع و خلاصه برجسته ترين برگزيدگان کشور در آن عضويت داشتند و اغلب به عنوان " اپوزيسيون اعليحضرت" قلمداد می شد، گزارش بسيار دقيقی تهيه و به شاه تقديم کرد که در آن بر وخامت اوضاع مملکت و قدرت گرفتن مخالفان مذهبی تاکيد شده بود. در آن گزارش پژوهشی آمده بود که در دو قرن گذشته، مذهبيون همه ی انقلاب های اجتماعی و سياسی ايران را رهبری کرده و آخوندهای معترض، سرمنشاء آن بوده اند. و با توجه به اين واقعيت، بر لزوم آغاز هر چه زودتر گفتگو با مقامات روحانی، به ويژه با آيت الله " شريعتمداري" اصرار ورزيده شده بود. در گزارش، همچنين چاپ مقاله عليه " خميني" يک اشتباه بزرگ سياسی قلمداد شده بود.شاه فورا دستور داد يک کميسيون سری آن گزارش را بررسی و ارزيابی کند. در آن کميسيون تيمسار " نصيري" رئيس " ساواک" و " پرويز ثابتي" دستيار او در امنيت داخلی، يک وزير که نخست وزير او را به نمايندگی برگزيده بود، آيت الله " سيد حسن امامي" – روحانی نزديک به شاه و امام جمعه تهران، " کاظم وديعي" استاد جامعه شناسی دانشگاه و نويسنده ی اصلی گزارش و خود من، به عنوان رئيس گروه تهيه کننده ی گزارش عضويت داشتيم. رياست کميسيون هم به " نصرت الله معينيان" رئيس دفتر پادشاه محول شده بود. پس از پايان دو جلسه بحث و گفتگو و اختلاف نظر، کميسيون اظهارعقيده کرده بود که جز چند مزدور خارجی، روحانيون ايرانی همچنان به شاه وفادارند، و اغتشاش ها به وسيله ی حزب " توده"، يا حزب " کمونيست زيرزمينيگ ايران، راه افتاده است!آيت الله " سيد حسن امامي" با اين نتيجه گيری موافق نبود. " پرويز ثابتي" به هنگام امضای گزارش کميسيون اعلام کرد لازم است نظر کميسيون با توضيحاتی همراه شود، ولی طبيعتا فقط نظر رئيس مستقيم او اهميت داشت.نظر دولت نيز که بعدا به وسيله ی نماينده اش- وزير مشاور در امور پارلماني- ابراز شد، آن بود که باعث اغتشاش تبريز چند آشوبگری بوده اند که از آن سوی مرزها، مخفيانه وارد کشور شده بودند. البته حقيقت داشت که چند تن از آشوبگران و خرابکاران که از " لبنان" و " ليبي" آمده و در اردوگاه های آموزش خرابکاری " فلسطين" تربيت شده بودند را در تبريز دستگير کرده بودند. اما حضور آنان نمی توانست توجيه گر ابعاد گسترده ی تظاهرات و اغتشاش باشد. اما " گروه بررسی مسائل ايران" تصميم گرفت گزارش بعدی خود را منتشر کند و دلايل عميق آشوب های تبريز را با مردم در ميان بگذارد. اين کار، يک هفته بعد انجام شد. در گزارش به دلايل محلی اغتشاش – اشتباهات شهرداری تبريز- و علل کشوری آن از جمله سياست اشتباه آميز اقتصادی که موجب فقير شدن بخشی از مردم شهر شده، و در همان حال در اطراف شهر صنايعی را ساخته بود که با اقتصاد عمومی استان تهران نمی خواند، پرداخته شده بود. گزارش، تحريکات خارجی را منکر نمی شد. اما می گفت که اين تحريکات از فضای گرفته و ناسالم بهره می برد. بنابراين توصيه می کرد که لازم و فوری است که گفتگويی با روحانيت آغاز شود. انتشارات حزب واحد " رستاخيز" و راديوی دولتی، ظاهرا با تحريک دولت، وزير دربار و بی گمان رئيس " ساواک"، به شدت " گروه بررسی مسائل ايران" را به باد حمله گرفتند. انجمن شهر تبريز آن را رسما با عنوان " گروه آشوبگر سياسي" ناميد. در ميان اين آشوبگران اکثريتی از روسا و استادان دانشگاه ها، دادستان کل کشور و چندين رئيس شعبه ی ديوانعالی کشور، رئيس کانون وکلا، يک وزير شاغل و حتی پزشک شخصی شاه و يکی از دو سر دفتر خانواده ی سلطنتی بودند!در آن ميان، رويدادها روز به روز به وخامت می گراييد. در بهار ۱۹۷۸، شاه و شهبانو که " خلعتبري" وزيرامور خارجه و همسرش و " امير ارصلان افشار" رئيس کل تشريفات همراهی شان می کردند به دو سفر رسمی خارجی رفتند. نخست به " لهستان" و " چکسلواکي" و سپس به " مجارستان" و " بلغارستان". من و همسرم نيز در کنار آنان بوديم. هم جا از ما استقبال باشکوهی شد. کشورهای سوسياليست از بهترين شرکای اقتصادی و بازرگانی ايران بودند و همه کار می کردند که روابطشان با تهران مستحکم تر شود و در اين راه حتی به اغراق مجيز مقامات ايرانی و به ويژه شاه را می گفتند. پيش از سفر، از راه تشريفات دربار، تقاضای گفتگويی طولانی با شاه کردم. پاسخ دادند که اين " ملاقات آسوده" در داخل هواپيما به هنگام حرکت ازتهران به " ورشو" صورت خواهد گرفت. پس از آن که " شاهين" بوئينگ ۷۰۷ سلطنتی که خلبانی اش را خود شاه برعهده داشت، در ساعت ۵/۱۰ به پرواز درآمد، همراهان در تالار هواپيما گرد آمدند. شاه، چند دقيقه بعد به ما پيوست و يک ربع ساعتی را به مطالعه ی نشريات ايرانی و خارجی پرداخت. بقيه، يا با يکديگر گفتگو می کردند و يا مطالعه می کردند. محيط، مثل همه ی سفرهای شاه، خودمانی و غيررسمی بود. اندکی بعد او برخاست و به من گفت: برويم، و به دفتر چسبيده به تالار رفتيم. آن هواپيما، بی گمان همچون هواپيماهای همه ی سران کشورها، يک تالار کوچک، يک ناهار خوری، يک دفتر، اتاق خوابی مجهز برای زوج سلطنتی و دو بخش مجزا برای کارمندان و ماموران تشريفات، نگهبانان، خبرنگاران، ديلماج ها و... داشت.سخن را او آغاز کرد و گفت: " سفری که آغاز کرده ايم بسيار مهم است. با آن که ايدئولوژی اين ها با ما در تضاد است و احتياطی که بايد از اين نظر بکنيم، نمی دانم چرا نبايد با کشورهای بلوک شرق نزديک تر شويم. آنها ديگر می دانند که ما مستحکم و باثباتيم، بنابراين به آرامی رفتارشان را مهار می کنند." سپس با لبخندی افزود: " حالا، بالاخره رسما هم شده مهار می کنند." و ادامه داد: " آنها شريکان اقتصادی قابل اعتمادی هستند. ما بايد از رقابت بين دو بلوک بهره ببريم. اگر اين کار را نکرده بوديم، هرگز نمی توانستيم کارخانه های " ذوب آهن" اصفهان، " ماشين سازي" اراک، " تراکتور سازي" تبريز و... را بسازيم. باج خواهی آمريکائيان و " بانک جهاني" را در مورد ذوب آهن به ياد داريد؟ ديگر بس است. آن زمانه ديگر سپری شده و من ديگر هيچ باج خواهی يا تهديدی را نمی پذيرم. ما آنقدر نيرومند هستيم که بگوييم نه. و آنها هر روز بيشتر صدای ما را خواهند شنيد."و باز گفت: " شما نسبت به ديگران جوان تريد و آن دوران و سختی و حقارتی را که ما کشيديم، نديده ايد. روزگاری را که ما ناگزير بوديم همه ی اين ها را تحمل کنيم و دم برنياوريم."تمام سياست او همين بود. تمام رويای او که به زودی، و به گناه همين بلندپروازی ها و فرانگری های بيش از پيش تحمل ناپذيرش برای اين و آن، درهم می شکست، همين بود.پس از اين تک گويی تکان دهنده و پراحساس، زنگ زد و دستور داد برايمان دو گيلاس ويسکی بياورند. ديگر چيزی نگفت، آرام و منتظر از پنجره ی هواپيما بيرون را می نگريست. آنگاه به من نگاه کرد، با انگشتانش چند ضربه بروی ميز زد، گويی در رويايی غوطه ور بود. ويسکی ها را با يخ و سودا آوردند. وانمود می کرد که می نوشد، ولی در واقع نمی نوشيد. نگاهی پرسشگر برمن افکند و گفت: " ولی ما اينجاييم که سخنان شما را بشنويم. با اين که می دانم و می توانم حدس بزنم چه می خواهيد بگوييد."آنگاه من، گزارش های " گروه بررسی مسائل ايران" را که به تدريج نگرانی از وضع مملکت در آنها بيشتر ديده می شد، و همچنين جنجال مطبوعاتی در مورد کسانی که رويدادهای تبريز را مورد بررسی دلسوزانه قرار داده بودند، يادآوری کردم. متذکر شدم که گونه ای نگرانی در مورد افکار عمومی پيدا شده که مرتبا بر آن افزوده می شود. " اعليحضرت، زمان برکندن ريشه ی نابسامانی های مملکت فرا رسيده و دگرگونی ها و اصلاحات سياسی عميقی بايد صورت گيرد. اگر شاهنشاه به راستی مايلند وليعهدشان به پادشاهی برسد، هم اکنون است که بايد دست به کار شوند."در آن زمان خبر نداشتم که شاه به بيماری درمان ناپذيری مبتلاست. پوزش خواستم و گفتم: مرا به خاطر صراحت و رگ گويی ام عفو بفرماييد. با اين حال ديدم باز به حالت دفاعی لجوجانه ای خود که همواره در اين مواقع می گرفت، متوسل شد. - " می دانم، می دانم. باز می خواهيد در مورد فساد مالی سخن بگوييد! من از اين فساد منزجرم، اين برای ما تازگی ندارد که در ميان اطرافيان من کسانی يافت می شوند که بی عيب و پاک نيستند! اين را هم می دانم. می دانيد که من در تشکيلات دولت هيچ قدرت مستقيمی ندارم. بنابراين نمی توانم چنان که می خواهم دخالت کنم و واکنش نشان دهم...اما در آنجا که قدرت دارم، يعنی در ارتش، فساد را کيفر می دهم. بالاخره، می دانيد که از اين به بعد، کميسيون بازرسی شاهنشاهی آنچه را بايد، انجام خواهد داد."- " اعليحضرت. همه ی اقدامات کلی عليه فساد، پخش برنامه های تلويزيوني( جلسات کميسيون بازرسی شاهنشاهی مستقيما از تلويزيون پخش می شد و مردم به آن می خنديدند)، و پخش اعلاميه ها از راديو چيزی را عوض نمی کند. مردم آنها را باور نداشته اند، و حالا هم باور نمی کنند که به راستی اراده ای برای مبارزه با سوء استفاده گران وجود دارد. بايد چند تن از متصديان فاسد امور جاری مملکت و پاره ای اشخاص را که از اطرافيان تان هستند، از خود دور کنيد. درست است که اين اشخاص، هدف مورد علاقه ی آشوبگران حرفه ای هستند، اما افکار عمومی هم به راستی از اين اوضاع و اين افراد منزجر است. اگر به راستی در اين مورد کاری صورت نگيرد، بايد نگران بود که حتی اصل سلطنت نيز مورد ترديد قرار گيرد و خود اعليحضرت نيز با موقعيت و رويدادهای تاسف آوری روبرو شوند." پاسخی که شاه به من داد، بسيار موجب شگفتی من شد: - بله، طبيعتا اين گفته ی من نبايد تکرار شود، ولی تا هنگامی که آمريکايی ها از من پشتيبانی می کنند، می توانيم هرچه می خواهيم بکنيم و انجام دهيم، و هيچ کس نخواهد توانست مرا از اين کار بيندازد." - " مسلما قربان. آمريکايی ها تا هنگامی که ايران، آن گونه که " کارتر" می گويد جزيره ی صلح و ثبات باشد، از ما پشتيبانی می کنند. اما اگر به خاطر مسائل داخلی شان، سياست خود را تغيير دهند و ما را رها کنند چه؟"- " آمريکائيان هرگز مرا رها نخواهند کرد."اين سخن، ظاهرا درست، ولی در نهايت اشتباه بود. شاه گمان می کرد از آنجا که وجودش اجتناب ناپذير است، آسيب ناپذير هم هست. اما به تدريج دريافت که نارضايتی های غيرقابل انکار داخلی، به وسيله ی کسانی که دوستان راستين و صميمی خود می انگاشت، مورد سوء استفاده قرار گرفته و سپس تشويق شده، مورد حمايت مالی قرار گرفته و هماهنگ گرديده است- و همه ی اينها، نه به دليل ضعف های او، بلکه به علت قدرتش، و نيرومندی فزاينده ی ايران. آری. اينها را به خاطر بلندپروزای های شاه که برايشان قابل تحمل نبود و " خود بزرگ بيني" می دانستند، بر سرش آوردند. سپس اندکی پيرامون مطالب کمابيش مهم گفتگو کرديم، تا آمدند و اعلام کردند که ناهار آماده است. برخاست، و من هم. در حالی که به عادت هميشگی می رفت دست هايش را پيش از غذا خوردن بشويد، با لحنی بسيار آرام و مهربان گفت: " نگران نباشيد. بر اين بحران غلبه خواهم کرد. پيشتر بر بسياری از آنها چيره شده ام."چند روز بعد، در حومه ی " براتيسلاوا" شاهد مانورهای نظامی، نمايش سلاح های جديد و تيراندازی با مهمات واقعی بوديم. ايران، برآن شده بود که منابع دريافت اسلحه خود را متنوع کند و در اين زمينه از وابستگی خود به غرب، به ويژه به ايالات متحده بکاهد. آغاز به ايجاد صنايع نظامی کارآمد و همچنين خريد مقاديری سلاح و تجهيزات نظامی از بلوک شرق کرده بوديم. از اين جهت بود که چکسلواک ها بهترين ساخته های نظامی شان را نشان مان می دادند و خواستار فروش آنها به ايران بودند.هنگامی که نمايش های نظامی به پايان رسيد، و همه برای ديدن مانورها بر جايگاه مرتفعی که ويژه آن برنامه ساخته شده بود ايستاده بودند، شهبانو به فارسی به همسرش گفت: از اين نمايش ها و هر چيزی که مرا به ياد جنگ بيندازد، بدم می آيد.- شايد روزی ناچار شويد نقش فرمانده ارتش شاهنشاهی را برعهده گيريد.- اميدوارم خدا هرگز آن روز را نياورد.در آن زمان، نمی دانستيم که شاه بيمار است. امروز همه ی آن سخنان شگفت انگيز، معنای ديگر يافته است. درطول آن بهار و اوايل تابستانش، زندگی در دربار، سير هميشگی خود را می کرد. شاه و شهبانو به ديدارهای عمومی خود و گشايش جاها و برنامه های تازه ادامه می دادند و همه جا ديده می شدند. افکار عمومی، در اکثريت بزرگش از شاه پشتيبانی می کرد و از علاقه اش به او چيزی کم نشده بود. اما انتظاری توام با دلواپسی برای واکنشی، تصميمی جدی برای مهار اوضاع و انجام اصلاحات هر روز بيشتر می شد.در حوالی پايان ماه مه، شهبانو برنامه های از پيش تنظيم شده را کنار گذاشت، و تقريبا بدون محافظ، به يکی از سوپرمارکت های تهران رفت. زمانی طولانی را در آنجا گذراند و چيزهايی خريد. مردم آنچه را که می ديدند باور نمی کردند. به گرمی از او استقبال کردند، برايش دست زدند و با او دست دادند. کمترين رفتار خصمانه يا عاری از اشتياقی رخ نداد. چند روز پس از آن، او با يک مينی بوس بی نشانه متعلق به گارد شاهنشاهی، ديداری پنج ساعته از جنوب تهران کرد. فقط تيمسار" نشاط" فرمانده " گارد جاويدان" و سرهنگ " نويسي" افسر گارد- و هر دو در لباس غيرنظامي- با چند همکارشان شهبانو را همراهی می کردند. مسير ديدار، در راه به پيشنهاد يک عضو جوان انجمن شهر به نام " محمدرضا تقی زاده" برگزيده شد. در پانزده دقيقه ی نخست مسير، همه به سخنان دکتر " کاظم وديعي" که از مسائل پايتخت می گفت، با دقت گوش فرا دادند. او می گفت که تهران نقش مهمی در دگرگونی ها و تحولات مملکت بازی می کند. و از شهبانو خواست که برای حل مشکلات تهران، کارهايی اضطراری انجام دهد. هرجا که رفتند، با استقبال پرشور و شوق مردم روبرو شدند. صدها نفر فرياد " جاويد شاه" می کشيدند. زن ها، شهبانو را می بوسيدند، از او برای حل مشکلات شان ياری می خواستند وبا شتاب نامه هايی کوتاه می نوشتند و به دستش می دادند. بخشی از مرفهين و طبقات ميانه، آغاز به مخالفت و انتقاد از حکومت کرده بودند، اما انبوه مردم عادی به شاه وفادار بودند و آن را آشکارا نشان می دادند. تا پايان کار هم همين طور بود.روز ۱۴ مه در نيويورک، " امير اسدالله علم"، که شايد تنها دوست راستين و امين شاه بود، از سرطان درگذشت." اميراسدالله علم"، اندکی بعد از جنگ جهانی، در ۲۶ سالگی، جوان ترين وزير تاريخ مشروطه ايران شد. از آنجا همه ی مراحل پيشرفت سياسی را طی کرد. در سال ۱۹۶۲ به نخست وزيری رسيد و در آن مقام هيچ ترديدی نکرد که شخصی به نام " روح الله خميني" را دستگير کند. " خميني" در آن زمان ملای گمنامی بود که با ياری حزب " توده" ( حزب کمونيست ايران) و با پولی که از مصر برايش آمده بود، دست به تحريکاتی زد و بلوايی عليه اصلاحات ارضی و دادن حق رای به زنان به راه انداخت." علم" از سال ۱۹۶۵ به وزارت دربار برگزيده شد، ولی بعدها، اندک اندک، به علت بيماری اش از مقامات دولتی و امور مملکتی کناره گرفت. در تابستان سال ۱۹۷۷، " اميرعباس هويدا" جانشين او شد. " علم"، بی شک شخصيت بحث انگيزی بود که بسيار مورد انتقاد قرار می گرفت. به آسانی می شد او را با " دوک دومورني" برادر ناتنی " ناپلئون سوم"، با همان ضعف ها و قابليت های دولتمردان واقع گرا، مقايسه کرد. بسياری نوشته اند که اگردر سال بحرانی ۱۹۷۸، " علم" در کنار محمد رضا شاه بود، از سقوط او جلوگيری می شد. شايد هم حق دارند. مرگ او، درست همزمان با اوج بحران، اندکی پس از درگذشت دکتر " منوچهر اقبال" نخست وزير پيشين ديگر و سپهبد " يزدان پناه" سالخورده، آخرين همراه رضا شاه رخ داد. و نتيجه آن شد که شاه از رايزنی های آخرين گروه افرادی که به آنها اطمينان کامل داشت محروم شود. از آن پس، شاه بيش از پيش به همه شک و سوء ظن داشت. اين ضربه ی سياسی و روانی بسيار سختی بود برای مردی که هر روز تنهاتر می شد، اما وانمود می کرد که تنها نيست.



هیچ نظری موجود نیست: