۱۳۹۰ اسفند ۶, شنبه

باتلاق سبز آرزو آزادی

باتلاق سبز
آرزو آزادی

حرفهايم از سر انگشتانم جاری ميشوند.
نگاهم که مسافتهايی چند قرنی با نگاه راهزنان نور فاصله دارد به اين حجم سبز و لزجی که همه مان به گونه ای در آن غوطه وريم عادت نميکند.
آن صدای دلخراشی که ميگويد: اين سبز خداست، کمال تمام پاکيها و نور، و اين لجن سبز را با دستان لرزان و نحيف خود بر صورت و چشمانش ميمالد،
به گمانم نه کدورت سبز را ديدو نه لزج و متعفن بودن آن را حس کرد.
چقدر خرافات کار آدم را راحت ميکند!
در استشمام بوی جورابهای عرق کرده ، کپک آفتابه ها و تعفن کاسه های مستراح ، آميخته با بوی گلاب از روی گلدسته ها و مناره های خون آلود، و بوی خرما و پودر نارگيل از سطح فرشهای چرک از دروغ و خيانتهای تسبيحی
....
نه...اين سبز خرافه ها خفه ام ميکند آخر.
صدای محزون آنان که به نجات از سوی لجن سبز اطمينان دارند و ايمانشان به کمک سبزی ست، به دست تمامی دولتهای دمکراتيک که شرافت سياستمدارانشان با هيچ نوع خمير دندانی از روی دندانهای برّان، خون آلود و متعفن به اجساد پيکرهای انسانی در طول تاريخ آلوده ست ، پاک نميشود.
چيزی که هست تمامی ما ، در اين باتلاقها و خزينه های سبز ميروئيم، آنان که باورش دارند و به آن قانعند خوشبختی کِرم واری دارند که خصيصه اغلب ماست، دون و طبيعی.
اما اگر خوب نگاه کنی خط خروج خون آلود اقليتی را ميبينی که تن به سکونت سبز ندادند و در انديشه آبهای روان بودند.
با سر انگشتانم که حزنم را قلم ميزنند لکه سبزی را که روی پلکهای خسته ام پرتاب شده پاک ميکنم و به آبهای دور فکر ميکنم.
و به آن لحظه ابدی تنفس آبهای زلال در باد مطلوبی که آواز پرندگان آزاد را با خود مياو
رد.
6 اسفند 1390

هیچ نظری موجود نیست: