۱۳۹۲ خرداد ۶, دوشنبه

«زنان خیلى مهم اند.

   «زنان خیلى مهم اند. 


John Lenoone - You Ko

       
       «زنان خیلى مهم اند.
        ما نمى توانیم بدون مشارکت زنان و آزاد شدن آنان انقلابی داشته باشیم. برتری مردان به شیوه ی بسیار زیرکانه یی آموزش داده شده است. خیلى طول کشید که من متوجه شوم مرد بودن من چه گونه میدان حرکت «یوکو» را محدود مى کند. او زن سرخ و آزاده اى است که توانست به سرعت به من نشان دهد که کارمن کجا غلط است. هرچند خودم تصور می کردم رفتار کاملن طبیعی دارم و به همین دلیل من همیشه علاقمندم بدانم رفتار کسانى که ادعاى رادیکالیسم مى کنند با زنان چه گونه است.»
                                                                «جان لنون»
ادبیات و هنر

برای قضاوت در باره ی «جان لنون» بهتر است افکار و احساسات او را از زبان خود ش بشنویم. در سال ۱۹۷۱ «طارق علی» و «رابین بلاکبورن» گفت وگویی با «جان لنون» صورت داده اند که از اسناد شناخته شده ی آن دوران است.

«طارق علی» خود یکی از سازمان دهندگان برجسته ی «دادگاه راسل» بود. چهره ی «جان لنون» واقعی در این مصاحبه به خوبی پیداست. اشتیاق او به حقیقت و به رفع ستم از مردم. نفرت عمیق اش از ستمگران وریاکاران، صداقت زیبا و شور فوق العاده اش. سرگردانی ها و نگرانی هایش... و او حرف های جالبی دارد درباره ی فرهنگ، سیاست و طبقه و در باره ی طغیان خودش و «جرج هاریسون» علیه جنگ «ویتنام» و فشار بر بیتل ها برای ساکت ماندن در مورد آن و نیز در باره ی نقش مذهب در کارهای اولیه اش، استفاده ی قدرت از مذهب و شورش مقامات علیه او وقتی که با مذهب در افتاد و موسیقی فولکلورآمریکایی و اروپایی،موسیقی سیاهان، بلوز و البته راک اند رول، مقاومت سنتی بی بی سی در برابر لهجه های شهرستانی و انقلاب بیتل ها در این زمینه و دولت ویلسون و کمک به رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی، انقلاب و کیش شخصیت، رابطه ی کارگر و دانشجو و سرانجام این که درباره ی مساله ی برابری جنسی!

گفت و گو را «طارق علی» برای کتاب جدیدش «سال های نبرد خیابانی» که توسط «انتشارات ورسو» منتشر شده تنظیم کرده و نسخه یی از آن در نشریه ی اینترنتی «کانتر پانچ» چاپ شده است. گفت و گو بسیار بلند است. در این جا چکیده یی از آن را که آزاد ترجمه شده می خوانید.*
 تصور کن 

تصور کن هیچ بهشتی در کار نیست
آسان است اگر تلاش کنی
و هیچ جهنمی در زیر پای مان نیست
بر بالای سرمان تنها آسمان است
تصور کن همه انسان‌ها
برای امروز زندگی می‌کنن...!

تصور کن هیچ کشوری نیست
تصورش سخت نیست
هیچ بهانه‌ یی برای کشتن یا مردن در راه اش نیست
چنان که مذهبی وجود ندارد
تصور کن همه انسان‌ها در صلح زندگی می‌کنند!

شاید بگویی من رؤیا می‌بینم
اما من تنها نیستم
من امید دار روزی هستم که تو به ما بپیوندی
و جهان یکی شود!

تصور کن مالکیتی وجود ندارد
تعجب می‌کنم اگر نتوانی!
نیازی به حرص یا گرسنگی نیست؛
برادری بشر.
تصور کن همه ی مردم
زمین را با یک دیگر قسمت می‌کنند...!

شاید بگویی من رؤیا می‌بینم
اما من تنها نیستم
من امیدوار روزی هستم که تو به ما بپیوندی 
و جهان یکی شود...

John Lennon - Imagine - YouTube

                                        ***
«به واقع مضحک است. چگونه مى توان از قدرت براى مردم دم زد بدون این که درکى از این داشته باشى که مردم شامل هر دو جنس اند.»                                                                    
                                                                    جان لنون
                                       ***
«جان لنون» می گفت:«آرزو دارد برمردمی که زیر ستم اند تاثیر بگذارد، به نحوی که خودشان بیدار شوند و ابتکار عمل را به دست بگیرند.»
صمیمیت و صداقت «لنون» در این آرزو، برجسته ترین خصوصیت اش بود. متاسفانه خود او نتوانست شاهد تاثیر کار صمیمانه اش در جهت این هدف انسانی و عمیقن دمکراتیک باشد. اما نزدیک به یک ربع قرن بعد از این که گلوله یی در«سنترال پارک نیویورک» برای همیشه به زندگی او خاتمه داد، صدای او در برابر قدرتمندانی که در اجلاس سازمان تجارت جهانی در«مکزیک» جمع شده بودند، با قدرتی هرچه تمام تر طنین انداخت و مردمی که هزاران کیلومتر راه را برای اعتراض به نابرابری تحمیل شده بر مردم بی قدرت جهان پیموده بودند، همراه جوانان معترض شروع به خواندن اثر ماندگار او «تصور کن» کرده و ترانه را همان طور که او می خواست به سرود اعتراض و احقاق حق دمکراتیک مردم تبدیل کردند. نفوذ کلام «جان لنون» یک بار دیگر احیا شده است و باز هم با قوتی که بلافاصله برای خفه کردن آن به سرعت دست به کار شدند. این بار نه از طریق محدودکردن یا در انزوا گذاشتن او، بل که به کمک مداد پاک کن و زدودن مضمون پیام اش . چند ماه پیش نشریه اکونومیست حتی در یکی از سرمقاله های خود در باره جهانی سازی تا آن جا پیش رفت که «جان لنون» را «سرمایه داری» خواند که آهنگ معروف «تصور کن» را برای تبلیغ جهانی سازی خوانده است! بیش تر از این نمی توان وحشت خود را از حقیقت نشان داد. همین کار در ۲۵ امین سالگرد قتل اش در یادنامه های مختلف در رسانه های وابسته به قدرت ها به طرق گوناگون صورت گرفت. حقیقت این است که «جان لنون» رهبر سیاسی نبود اما مظهر اعتراض خود به خودی نسل جوان معاصر خود بود. به بی عدالتی و تبعیض، بی قدرتی مردم و تلاش اقلیت صاحب قدرت و ثروت برای کنترل مردم بوسیله زور و ریا. او هم چنین روحیه ی نسل معاصرش علیه «جنگ ویتنام» را بازتاب داده و با جنبش ضد جنگی که در نتیجه ی آن گسترش یافته بود، عمیقن همدل بود.

برای قضاوت در باره ی «جان لنون» بهتر است افکار و احساسات او را از زبان خود ش بشنویم. در سال ۱۹۷۱ «طارق علی» و «رابین بلاکبورن» گفت وگویی با «جان لنون» صورت داده اند که از اسناد شناخته شده ی آن دوران است.

«طارق علی» خود یکی از سازمان دهندگان برجسته ی «دادگاه راسل» بود. چهره ی «جان لنون» واقعی در این مصاحبه به خوبی پیداست. اشتیاق او به حقیقت و به رفع ستم از مردم. نفرت عمیق اش از ستمگران وریاکاران، صداقت زیبا و شور فوق العاده اش. سرگردانی ها و نگرانی هایش... و او حرف های جالبی دارد درباره ی فرهنگ، سیاست و طبقه و در باره ی طغیان خودش و «جرج هاریسون» علیه جنگ «ویتنام» و فشار بر بیتل ها برای ساکت ماندن در مورد آن و نیز در باره ی نقش مذهب در کارهای اولیه اش، استفاده ی قدرت از مذهب و شورش مقامات علیه او وقتی که با مذهب در افتاد و موسیقی فولکلورآمریکایی و اروپایی،موسیقی سیاهان، بلوز و البته راک اند رول، مقاومت سنتی بی بی سی در برابر لهجه های شهرستانی و انقلاب بیتل ها در این زمینه و دولت ویلسون و کمک به رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی، انقلاب و کیش شخصیت، رابطه ی کارگر و دانشجو و سرانجام این که درباره ی مساله ی برابری جنسی!

گفت و گو را «طارق علی» برای کتاب جدیدش «سال های نبرد خیابانی» که توسط «انتشارات ورسو» منتشر شده تنظیم کرده و نسخه یی از آن در نشریه ی اینترنتی «کانتر پانچ» چاپ شده است. گفت و گو بسیار بلند است. در این جا چکیده یی از آن را که آزاد ترجمه شده می خوانید.*
                                        ***
* طارق علی: آخرین آهنگ های تو و حرف هایی که اخیرن در مقابل عموم زده یی به ویژه گفت و گویت در نشریه ی رولینگ استون حاکی ازآن است که نظرات ات هرچه بیش تر رادیکال و سیاسی می شود. کی این تحول شروع شد؟
جان لنون: می دانید، من همیشه ذهنیت سیاسی داشته ام و علیه وضع موجود بوده ام. وقتی شما در شرایطی شبیه شرایط من بزرگ شده باشید، به طور بدیهی از پلیس به عنوان یک دشمن طبیعی می ترسید و متنفر می شوید. از ارتش بدتان می آید و آن را چیزی می بینید که این و آن را می گیرد و می برد و یک جایی مرده اش را رها می کند. می خواهم بگویم که این اساسن یک چیز کارگری و مربوط به طبقه ی کارگر است، هرچند وقتی سن آدم بالا می رود، ساییده شده، آدم خانواده یی دست و پا می کند و سیستم او را می بلعد. در مورد من، هرگز غیر سیاسی نبودم، هرچند مذهب طوری روی این سایه می انداخت.این حدود سال ۶۵ یا ۶۶ بود. مذهب محصول مستقیم چرندیات مربوط به سوپر استار شدن بود.(۱) مذهب مجرایی بود برای بروز سرکوب شدگی من. فکر مى کردم خوب چیز دیگرى نیز در زندگی باید وجود داشته باشد. مگرنه ؟ این که داریم آن نیست؟ اما به هر حال من به نوعى سیاسى بودم. در دوکتابی که نوشته ام، ضربه هایی به مذهب هست و یک نمایش در باره ی یک کارگر و یک سرمایه دارهم هست. من از بچگی به سیستم نیش زدم. در مدرسه عادت داشتم روزنامه درست کنم و آن را پخش کنم. آن ها در حالی که به پشت من می زدند می گفتند که در باره ی طبقه ام عمیقن آگاهی دارم. چون می دانستم چه بر سر من می آید و از ستم طبقاتی که بر سر ما می آمد با خبر بودم. این بود اصل ماجرا ولی در طوفان بیتلیسم این از دست رفت. من موقتن از واقعیت جدا شدم.
* طارق علی: فکر می کنی علت موفقیت نوع موسیقی تو چه بود؟
جان لنون: خوب، آن زمان فکر می کردم این یک پیروزى براى طبقه کارگر است اما حالا که به گذشته نگاه مى کنم مى بینم که این هم مثل همان معامله ی حقه بازانه یی بود که با سیاهان کردند. درست مثل همان بود که سیاهان اجازه یافتند دونده یا بوکسور بشوند و یا برای مردم برنامه ی تفریحی جور کنند. این انتخابی است که در برابر شما می گذارند. حالا به تو مجال می دهند ستاره ی پاپ بشوى و این واقعن همان چیزى است که من در آهنگ «قهرمان طبقه ی کارگر» مى گویم. همان طور که در گفت و گو با «رولینگ استون» (۲) هم گفتم هنوز هم این همان عده هستند که قدرت را در دست دارند. سیستم طبقاتى یک ذره هم تغییر نکرده است. البته خوب حالا یک عده ی زیادى از مزد بگیران و تعدادی از    بچه های اهل مد طبقات متوسط (۳) که لباس تر و تمیز دارند با موهای بلند می گردند. اما هیچ چیز عوض نشده به جز این که ما کمی لباس مان را تغییر داده ایم و همان لعنتى ها را به حال خود واگذاشته ایم که بر همه چیز حکومت کنند...!
* طارق علی: چه وقت شروع به سرپیچى از نقشى کردی که به عنوان بیتل به تو تحمیل شده بود؟
جان لنون: حتا در دوران اوج بیتل ها هم من با این نقش در می افتادم. همین طور«جرج (هاریسون)؛ ما چند بار به امریکا رفتیم و«اپشتاین»(۴) همیشه سعى مى کرد به ما حقنه کند که چیزى در باره ی جنگ ویتنام نگوییم. زمانى رسید که من و جرج با خود گفتیم که خب این بار که از ما سوال کنند خواهیم گفت ما با این جنگ مخالفیم و به نظر ما آن ها باید بى تاخیر آن جا را ترک کنند و ما همین کار را هم کردیم. در آن زمان این چیز تقریبن رادیکالى بود به ویژه براى 'Fab Four'.(5)

برای شخص من این اولین باری بود که فرصت پیدا کردم پرچم را اندکی به تکان بیاورم. اما به خاطر داشته باشید که من همیشه احساس خفقان مى کردم. ما همگى به شدت تحت فشار بودیم و به سختى مهلتى مى یافتیم که افکار خودمان را بیان کنیم. با آن تورهاى فشرده و کار مداوم و با توجه به این که ما اغلب در پیله یى از رویاها و اسطوره ها نگه داشته مى شدیم. وقتی شما سزار باشید و همه چیزهای خوب و دختران زیبا را به شما بدهند خیلی سخت است که شما بگویید نمی خواهید شاه باشید، می خواهید واقعی باشید.

در این مسیر دومین کار سیاسى من وقتی بود که گفتم «بیتل ها از عیسى مسیح بزرگترند» این واقعن فضا را شکست و در امریکا به خاطر این حرف نزدیک بود مرا بکشند. این یک تکان بود براى جوانانى که از ما الگو مى گرفتند. تا آن زمان قاعده ی ناگفته یى حکم مى کرد که ما از پاسخ دادن به سوالات «حساس» خوددارى کنیم. هرچند من همیشه روزنامه می خواندم. می دانید، تکه های سیاسی را. اطلاع دایمی از این که چه در اطراف ما می گذرد مرا به خاطر این که چیزی نمی گفتم شرمنده می کرد. من منفجر شدم چون دیگر نمی توانستم به این بازی ادامه دهم. از حد تحمل من گذشته بود. البته رفتن به امریکا فشار روی مرا زیاد کرد، به ویژه که جنگ در آن جا جریان داشت.
* رابین بلاکبرن: آیا از همان اول یک بازی دو گانه در رابطه با کار شما جریان نداشت؟
جان لنون: بله؛ اولین کاری که ما کردیم این بود که شهرستانی، اهل «لیورپول» بودن خود را به   همه ی جهان نشان دادیم. قبل از آن، هرکس از«لیور پول» می آمد باید لهجه ی خود را عوض می کرد تا به«بی بی سی» راه می یافت. اما ما حاضرنشدیم به این بازی تن در بدهیم. بعد از بیتل ها همه سعی می کردند لهجه ی لیورپولی داشته باشند.

      
            «من می خواهم به مردم بگویم نباید بترسند خودشان چیزی را خلق کنند.
             اساسن دو نوع آدم در جهان هست. مردمی که به خودشان اعتماد
             دارند چون به توانایی خودشان در خلق کردن واقف اند و مردمی 
               که به خودشان اعتماد ندارند چون به آن ها گفته شده خودشان
                  توانایی خلق چیزی را ندارند و باید دستور بگیرند. نظم
                     حاکم همیشه مردمی را دوست دارد که مسوولیت
                              برعهده نمی گیرند و به خودشان
                                     احترام نمی گذارند
                                                             «یوکو»
متن کامل هردوبخش گفت و گو را درلینک ذیل ملاحظه فرمائید
http://bajan.blogfa.com/

تکثیراز جهانگیر محبی
ارسال به: اعضای گروه یاهو،گوگل،شخصیتهای سیاسی-اجتماعی-اقتصادی-فرهنگی

هیچ نظری موجود نیست: