۱۳۸۹ بهمن ۲۱, پنجشنبه

بخوان به نام گُل سرخ



محمدرضا شفیعی کدکنی

 بخوان به نام گُل سرخ در صحاری شب
که باغ­ها همه بیدار و بارور گردند
بخوان، دوباره بخوان، تا کبوتران سپید
به آشیانه خونین دوباره برگردند.

بخوان به نام گُل سرخ در رواق سکوت
که موج و اوج طنین­اش ز دشت­ها گذرد
پیام روشن باران
ز بام نیلی شب
که رهگذار نسیم­اش به هر کرانه برد.

ز خشک سال چه ترسی
که سد بسی بستند
نه در برابر آب
که در برابر نور
و در برابر آواز
و در برابر شور.

در این زمانه­ی عسرت
به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
که از معاشقه­ی سرو و قمری و لاله
سرودها بسرایند ژرف­تر از خواب
زلال تر از آب.
تو خامشی که بخواند؟
تو می­روی که بماند؟
که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند؟

از این گریوه به دور
در آن کرانه ببین
بهار آمده
از سیم خاردار گذشته
حریق شعله­ی گوگردی بنفشه چه زیباست.

هزار آینه جاری ست
هزار آینه
اینک
به هم­سرایی قلب تو می­تپد با شوق
زمین تهی ست ز رندان
همین تویی تنها
که عاشقانه­ترین نغمه را دوباره بخوانی.
بخوان به نام گُل سرخ و عاشقانه بخوان
حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی.

هیچ نظری موجود نیست: