۱۳۹۲ تیر ۱۵, شنبه

با چنین فرهنگی چگونه می‌شود ایران را آزاد کرد؟ همنشین بهار


درافتادن با جبارّیت هزینه و مرارت دارد.
«نباید از به نقد کشیدن بی رحمانه جهان کنونی بترسیم. نباید از نتیجه گیری های (نقد) خود بهراسیم و از تقابل با قدرت های مسلط دست برداریم. جهان مدت های مدیدی است که رویای چیزی را در سر دارد و فقط کافی است صاحب آگاهی از آن شود تا آن را در واقع به دست آورد.»
از نامه «کارل مارکس» به «آرنولد روگه» 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وجدان مجدان کشک است !
«در روانشناسی همه ملل یک زمینه ثابت وجود دارد که پیوسته خودنمایی می‌کند.» این را «آندره زیگفرید» André Siegfried نویسنده کتاب «روح ملتها» گفته است.
آیا در روحیات ما ایرانیان نیز چنین زمینه ثابت و مشترکی دیده می‌شود؟
بیشتر ما با شرایط گوناگون کنار می‌آییم. به معنی منفی کلمه کنار می‌آییم و مثل خاکشیر با هر طبعی می‌سازیم. هرجور اوضاع بچرخد خودمان را «تطبیق» می‌دهیم و تمام تلاشمان این است که ناپرهیزی نکنیم و درست سمت باد بوزیم. وجدان مجدان هم در اینگونه شرایط «کشک» است و گوشمان به نهیب و ندای آن بدهکار نیست.
«استدلال»مان هم این است که آدم باید حواسش جمع باشد و جایی نخوابد که آب زیرش را بگیرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بیش هر کس و ناکسی دولّا و راست می‌شویم.
اسکندر که می‌آید جلویش لنگ می‌اندازیم و آداب یونانی را می‌پذیریم. اعراب که سر می‌رسند بیشتر از خود آنها سلام و صلوات فرستاده و در زبان عربی کاسه از آش داغ تر شده و صرف و نحو هم می‌نویسیم.
به قول مهندس بازرگان نوبت خلفای عباسی که می‌شود با این توجیه که سمبه پر زور است و چاره ای نیست، دستگاهشان را به جلال ساسانی می‌رسانیم، در مدح سلاطین مغول و عرب و ترک قصاید آبدار می‌گوییم، غلام حلقه به گوش چنگیز و تیمور هم می‌شویم و بیش هر کس و ناکسی دولّا و راست می‌شویم...
در هر مرحله به سازی می‌رقصیم. اهمیتی ندارد که دلخراش و ناموزون است. کم‌کم برایمان آواز بلبل و ترنم قناری می‌شود!
...
در زمان شاه اسماعیل با این توجیه که انسان همواره در محدوده اختیارات و امکانات موجود می‌تواند انتخاب کند در دستگاه امثال «محقق کرکی» و فقه فرسوده صفوی می‌رویم و با راه اندازی جشنهای عمرکشون و... حکومت به اصطلاح شیعی را حلوا حلوا می‌کنیم و جار می‌زنیم اصلی ترین وظیفه و تضاد دوران کنف کردن سنی ها و دولت عثمانی است...
فعلل فتفعلل... بعدها نیز در بر همین پاشنه می‌چرخد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
انقلابی ترین مرد جهان آیت الله خمینی» را به ماه می‌بریم.
درست است که در همه هجوم ها بودند کسانیکه جان فدا کردند و روبروی ستم دوران خویش ایستادند اما روحیه عمومی مردم همین بود که اشاره کردم.
ما بیشتر کنارآمدن با اوضاع و تقلید و سازگاری را ترجیح داده ایم و این تاثیرپذیری (در مواجهه با فرهنگ های بیگانه) را که حتی در نامگذاری فرزندانمان (چنگیز، تیمور و اسکندر...) هم هویدا است با «روحیه جهانگرایی ایرانی» توجیه می‌کنیم.
زمانی با اعراب کنار می‌آییم و زمانی دیگر مغولها را در ملک و خانه خود می‌پذیریم و در دوره ای دیگر «انقلابی ترین مرد جهان آیت الله خمینی» را به ماه می‌بریم. همو که میخ فقه فرسوده صفوی را کوبید، «فقه»ی که بیشتر مفاهیم خودش را از فرهنگ قومی و عربی عاریت گرفته و آموزه هایش رنگ آن فرهنگ را دارا است و جدا از زبان و سلیقه و سبک‌های مختلف معیشتی و ذخیره واژگانی و مفهومی، ضعفهای مختلف عقلی، خیالی، عادات و آداب جاهلی را هم در برمی‌گیرد.
فقه تکلیف مدار و ایستایی که عاقبت سر از تیرباران شهیدان سال ۶۷ درآورد و هر جفا و جنایتی با توسل به آن توجیه می‌شود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مسئله شرافت سیاسی یک مسئله عام است.
در اخلاق و فرهنگ سیاسی هموطنان ما خطر کردن و جانب مروت را گرفتن، چندان رایج نیست و بیشتر «مصلحت» را در این می‌بینیم که خود را به آن راه بزنیم. سر خود را بدزدیم و خلاصه «عاقل» باشیم. چون به دردسرش نمی‌ارزد !
...
وقتی خبر استعفای دو عضو شورای ملی مقاومت منتشر شد متحدین سابق علیه آن جدایی موضع گرفتند و آنرا به توطئه و نقشه دشمن ربط دادند.
از اضداد مجاهدین که بگذریم، کسان دیگری بی آنکه کمترین سنخیتی با رژیم حاکم بر ایران داشته باشند، با استعفای نجیبانه آن دو انسان شریف در خود رفتند بی آنکه از آن استقبال کنند و یا خواهان زمین خوردن شورا و مجاهدین باشند.
انتظار می‌رفت آن «اضطرار ناگزیر»، با واکنشهای ناسنجیده دشمن شاد کن روبرو نشود اما افسوس...
افسوس... ما شاهد پرونده سازی و صدور کیفرخواست هم بودیم.
...
تلویزیون های فارسی زبان که بیشترشان هم منتقد یا مخالف مجاهدین هستند وقتی موضوع دفاع از شخصیت یک نفر باشد سکوت می‌کنند. سایتهای فارسی و کانون نویسندگان ایران هم برنایی به خرج ندادند و به اینگونه بی انصافی ها اعتراض نشد و جالب اینجا است که همه هم می‌دانند موضوع شرافت سیاسی یک مسئله عام است و اینها مسائل وجدانی است (وجدان=قوه تشخیص خیر از شّر)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بیان کلمه حق مرارت دارد.
خبر استعفا را بیشتر سایتهای فارسی زبان انتشار دادند اما وقتی جلوی چشم همه با شرافت آقایان قصیم و روحانی بازی شد کمتر کسی روبروی بی مروتی ایستاد. آیا یک دلیلش این است که بیان کلمه حق مرارت دارد و با ابتلائات بیشمار همراه است؟ آیا امضای آقایان هزارخانی و فیلابی و گنجه ای و...در زیر سئوال بردن شرافت دوستان دیروزشان و نسبت دادن آنان به دشمن هم از قاعده فوق پیروی می‌کند؟
البته در محیط هموطنان ما می‌توان «بفرموده»، شرف سیاسی منتقدین را زیر سئوال برد و افرادی را که از نیم قرن پیش در مبارزه با دو دیکتاتوری فعال بودند و دو سه نسل از آنان چیزی شنیده و خوانده اند وصل به اطلاعات کرد!
...
آقای روحانی (مرد مقررات و اصول) در زمان شاه مدافع مجاهدین و مبارزین میهن ما بودند و شماری از اعضای شورای ملی مقاومت (از جمله خانم زهرا مریخی) آنچه را گفتم بیاد دارند.
مبارزینی که از مازندران به سیاهکل مربوط می‌شدند از جمله مهرنوش ابراهیمی، عباس مفتاحی، چنگیز قبادی، فرهودی، در شمار دوستان آقای روحانی بودند. در خاطرات چاپ نشده آقای روحانی به پرونده «ونداد ایمانی» (در شاهی)، کشته شدن نرگس جباری، قتل رهبران ترکمن، فعالیت در حمعیت حقوقدانان ایران و جبهه دموکراتیک ملی...اشاره شده است. زنده یاد حسن ضیاء ظریفی در جبهه ملی مسئول آقای روحانی بوده و ایشان به سجایای اخلاقی و ادب آن مبارز شهید که حرمت منتقد را پاس می‌داشت، اشاره کرده است.
سالها پیش از پیدایش شورای ملی مقاومت، مقالات آقای دکتر کریم قصیم (دوست کوه و آب) در روزنامه آیندگان با تیراژ بسیار زیاد منتشر می‌شد. سیمای آزادی از ایشان با عنوان نظریه پرداز، مبارز قدیمی، عضو کنفدراسیون دانشجویی و جریان چپ دموکراتیک خارج کشور در زمان شاه و... یاد می‌کرد. مگر ایشان یا آقای روحانی از زیر بوته به عمل آمده بودند؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ما نگاه می‌کنیم اما نمی‌بینیم.
اگر بپذیریم شرایط جسمی آقای منوچهر هزارخانی و...اجازه داده و ایشان تمام و کمال آنچه را وصل به رژیم شده، دقیقاً مطالعه نموده اند. اگر بپذیریم که ایشان کیفرخواست صادره را آگاهانه و آزادانه امضاء کرده اند، آنوقت باید گفت انصاف کجا رفته است ؟

چگونه می‌شود کسانی را که همیشه لب تیغ بودند اما وفادار ماندند و راز شخصیتی و ساختار جان و وجودشان وفاداری (وفاداری به ایران و آزادی) است، وصل به دشمن جلوه داد؟ آیا آقای هزارخانی نمی‌دانند که مضمون آن استعفا چیره شدن شرمندگی بر حوصله و صبر دوستان قدیمشان بود؟
آیا مترجم ارجمند کتاب Let History Judge (کتاب مددوف) فکر نمی‌کنند «در دادگاه تاریخ»، سکوت در برابر بی مروتی توجیه (هیچ توجیهی) ندارد؟ وااسفا که وجدان و ندای درون انسان سیاسی در دنیای کنونی زیرآوار منافع مادی دست و پا می‌زند. [...]... من بی اختیار بیاد امضای زشت رومن رولان در محکومیت آندره ژید می‌افتم و کلوخ انداختن شبلی به منصور حلاج مّد نظرم می‌آید.
«پس هر کسی سنگی می‌انداخت. شبلی گِلی انداخت. حسین بن منصور آهی کرد. گفتند: «از این همه سنگ چرا هیچ آه نکردی؟ از گِلی آه کردن چه سرّ است؟ گفت: «از آن که آنها نمی‌دانند، معذورند. از او سختم می‌آید که می‌داند که: نمی‌باید انداخت.»
...
سنگ و کلوخهایی که از فلاخن دوست پرتاب می‌شود فقط و فقط به کام قاتلین زندانیان سیاسی خوش است و آنها برایش دست می‌زنند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دستگاهی که منتقد در آن جای ندارد.
من مجاهد و مبارز نبوده، ادعای روشنگری و روشنفکری هم ندارم. به سهم ناچیز خودم به مبارزه با فراموشی که یک وظیفه تاریخی است می‌پردازم و در این مسیر از بیان کلمه حق هراسی به دل راه نمی‌دهم.  احساس مسئولیت داشتن در برابر آن‌چه که در جامعه اتفاق می‌افتد، یک وظیفه‌ی شهروندی است. نقد رویدادهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی،  ناشی از همین وظیفه‌ی شهروندی و احساس مسئولیت در برابر مردم و جامعه و سرنوشت آن است. از همین روی، نقد نمی‌تواند ویرانگرانه و خصمانه باشد.
اما کسانی هستند که متخصص تبدیل منتقد به مخالف و مخالف به دشمن هستند، به جّد مایلند که نوع من، همه را به چشم دشمن ببینند.
وقتی تأکید و تصریح می‌کنیم که خیر، جز مدعیان صاحب اختیاری جهان و استبداد زیر پرده دین، «دشمن» دیگری نمی‌شناسیم، کفری می‌شوند. چون دستگاهشان بهم می‌ریزد.
در دستگاه آنان منتقد جای ندارد. منتقدی این وسط نباید باشد. یا دشمن است و یا من!
پرواضح است که با این دیالکتیک خطی مرز منتقد و مزدور بهم می‌ریزد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یک تجربه تاریخی (کمونیستهای ایتالیا و سیستم ستم و فرمان)
دوران استالین دستاوردهای مثبتی هم داشت و زمانه او در سیستم ستم و فرمان خلاصه نمی‌شود اما چون مرز منتقد و مزدور را استالین و پادوهایش بهم ریختند جانهای پاکی فدا شدند در حالیکه آنان فداکارترین فرزندان شوروی بودند.
بعد از آن تجربه گران که به قیمت زندانی شدن مبارزین پیشین و تیرباران شمار زیادی از آنان انجامید، هواداران حزب کمونیست (و شوروی) در همه کشورها به ویژه اروپا در فکر فرو رفتند که چه باید کرد و چگونه می‌توانند از «قلک» و محبسی که برای خود ساخته اند، بیرون بیایند.
[...]...
وقتی کمونیست‌های ایتالیا از استالینیسم درآمدند با عبرت گیری از آن سرانجام تلخ، دریافتند که باید طرح نو دراندازند و راه دیگری برای موفقیت و جلب افکار عمومی ندارند. نمی‌توانند و نباید همه تقصیرات را به گردن مظروف (مردم و مبارزین از جان گذشته) بیاندازند. عیب و ایراد در خودشان (در ظرف) است.
آنان از آن قلک سرسخت و تاریک(از محبسی که خود را در آن اسیر کرده بودند) زدند بیرون و رفتند روی تئوری های آنتونیو گرامشی Antonio Gramsci (از فعالان ضداستعماری و واضع نظریه و اصطلاح مشهور هژمونی)
رفتند روی تئوری های گرامشی و سیستم ائتلافات. گرامشی از خط مشی تشکیل یک بلوک ضد فاشیست پشتیبانی می‌کرد.
القصه، کمونیستهای ایتالیا تلاش کردند به همه نیروهای مترقی و همه جریانات سیاسی، مذهبی و فرهنگی کشور وصل بشوند و به جای فصل و فاصله دوستی و رابطه ایجاد کنند و از این طریق اکثریت آوردند.
آشنایی نزدیک با دموکرات مسیحی ها و دیگران به آنان شکوفایی زیادی داد و از دوستی با هنرمندان و سیاسیون و اندیشمندان دگراندیش بهره ها بردند و فهمیدند آسمان دیگری هم هست!
از «قلک» تنگ خودشان که حصاری سخت و نفوذناپذیر بود درآمدند از دوستی و همزیستی با دیگر نیروهای ضدفاشیست به یک سازگاری رسیدند که آنها را به جلو پرتاب کرد.
اگر در «قلک» خود و حصار بسته حزب خود قفل می‌شدند ابدا از سیستم ستم و فرمان نجات پیدا نمی‌کردند. (صحبت از دهه ۶۰ است که حزب کمونیست برلینگوئر به کمک ائتلافاتی که انجام داد به قدرت رسید.)
برگردیم به خودمان.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یک جنبش مردمی به منتقد نیاز دارد.
در دوران اینترنت و شبکه های افقی، رژیم مال کردن منتقدین خشت در دریا زدن است.
...
گفتمان پوسیده ای که به منتقد خودش مارک می‌زند همه را در «من» و «دشمن» خلاصه می‌کند. غافل از اینکه مبارزه خطی نیست که یک سرش مثلاً مجاهدین باشد و سر دیگرش رژیم.
مبارزه علیه ستمگران حاکم بر میهن ما یک سپهر است. سپهری از ستاره های گوناگون.
مگر ملت ۸۰ میلیونی ایران بورکینو فاسو است که خط کش بخواهد اپوزیسیون آن را معرفی کند؟
سپهری است لایتناهی. از آن مسافر تاکسی که با جوک هایش رژیم را دست می‌اندازد تا ناشری که کتابهای زیرمیزی چاپ می‌کند و آن دانشجویی که «نقد و تحلیل جباریت» یا «نه زیستن نه مرگ» و «کلاغ و گل سرخ» را به دوستانش می‌‌رساند...
...
از آن دانشجو یا طلبه و ناشری که روبروی قدرت حاکم می‌ایستد، آن کارگر و برزگر و دستفروشی که رنج می‌برد، هزاران زن خانه دار که چشمشان به فردای ایران است، از دهها گروه و دسته ناشناخته با اندیشه ها و عقاید مختلف... همه و همه مقاومت می‌کنند.
نمی‌شود گفت کسیکه از ما دور می‌شود حتماً به رژیم نزدیک می‌شود! خیر چنین نبوده و چنین نیز نخواهد بود.
کلام «مانس اشبربر»: «دری که به روی انقلاب بسته شود رو به ابتذال باز خواهد شد» پر از اما و اگر است. کدام انقلاب؟
...
علت اصلی جدایی آقایان قصیم و روحانی، تهیب وجدان و غلبه شرمندگی بر حوصله و صبر بود و آنان در یک اضطرار ناگزیر چاره ای جز بدرود و بیان درد خویش نداشتند.
یقین دارم وقتی آدمی به این نقطه می‌رسد به محض اینکه سفره دلش را باز می‌کند سبکبال شده، گویی به پرواز درمی‌آید.
...
نگاه دیالکتیکی به آن استعفا نشان می‌دهد که اینگونه جدایی ها نمی‌تواند یه «وقایع اتفاقیه» یکی دو ماه اخیر (نامه سرگشاده ایرج مصداقی، دغدغه های اسماعیل وفا یغمائی و...) مربوط شود. بلاشک ریشه در گذشته های دور داشته است و وقایع ۶ ماه اخیر تنها «معین عمل» و کاتالیزور آن بوده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عمل سیاسی انجام عمل مقتضی در زمان مقتضی است.
در صفحه اول بیانیه تفصیلی آمده:
کریم قصیم روز ۱۷ خرداد در فیسبوک خود به صراحت نوشت: «استعفا از یک تشکیلات سیاسی خود یک اقدام سیاسی است.» بدینوسیله او اذعان می‌کند که آگاهانه و عامدانه یک هدف مشخص سیاسی در کار بوده...»
...
خب معلوم است که (آن جدایی) یک عمل سیاسی است.
اینکه جرم نیست که کسی بگوید استعفای من اقدامی سیاسی است. استعفای «اسکار لافونتن» Oskar Lafontaine (رهبر پیشین حزب سوسیال دمکرات آلمان) هم اقدامی سیاسی بود. دوستان سابق اسکار لافونتن اگرچه مایل به این جدایی (که ظاهراً در پوش بیماری صورت گرفت) نبودند اما به جای اینکه سراغ ردپای سرویسهای اطلاعاتی را در آن استعفا بگردند از او به نیکی تمام یاد نمودند.
کناره گیری ملکه بئاتریس و جایگزینی پسرش «ویلم-الکساندر» (پادشاه هلند) هم یک عمل سیاسی است. در پرده رفتن و غیبت ده ساله مسئول شورای ملی مقاومت هم یک عمل سیاسی است.
...
به باور «هانا آرنت» عالی‌ترین و آخرین نوع رفتار و کنش و عملی که یک شهروند می‌تواند از خود نشان دهد، عمل سیاسی است. عمل سیاسی انجام عمل مقتضی در زمان مقتضی است و فلسفه ی وجودی و شان نزول آن پرسش‌هایی است که در ذهن و وجدان آدمی شکل می‌گیرند.
عمل سیاسی نه جرم است و نه توطئه. تعریف خاص خودش را دارد. کمااینکه تانژانت و سینوس و مثلث و دایره و...هم معانی مشخص دارند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تاریخ مالامال از دعواهای ُپربار است.
هر چیزی را در پرتو شناختن ضد آن، یا غیر آن، یا رقیب آن است که بهتر می‌توان شناخت. از همین رو چون و چراها خیر است. از آن نهراسیم و از پرونده سازی دست برداریم. به جای «سرویس کردن دهن منتقد»، اندیشه و دید خودمان را سرویس کنیم و شستشو دهیم.
...
بنا بر «فلسفه شرور» نزاع ها و چون و چراها میوه های شیرین دارد. شبهات حتی اگر مبنائی جز غرض و مرض هم نداشته باشد، اثر معرفت شناختی دارند چون به ما می‌گویند که به گونه دیگر نیز می‌توان به عالم نظر کرد. چون و چرا در مسائل ذوقی، در شناخت و درک زیبائی یک اثر هنری، یک ُرمان یا یک شعر، در قلمرو فلسفه، حتی در پهنه علوم تجربی همواره راهگشا بوده است.
کانت معرفت شناس نقاد با اینکه در زمانی می‌زیست که بر غنچه معرفت بهارها گذشته و از او عطرها تراویده بود، باز در دام اوهام زمانه افتاد و جار زد شیمی یعنی چه؟ شیمی هرگز علم نخواهد شد، منطق ارسطوئی است که حرف آخر را می‌زند و فیزیک نیوتونی الگوی یک علم صحیح است!
امروزه هر آنچه کانت پزُش را می‌داد استوار نمانده و بشر وارد وادی های تازه ای شده است. دعواهای هواداران نیوتون و لایپتنیس و انیشتین، یا جنگ و جدل های دانشمندانی که «فیزیک کوانتم» را بُت می‌کنند، همچنین برخوردهای طرفداران پر و پا قرص هندسه اقلیدسی، با امثال لباچفسکی و ریمان و موبیوس (و نوار موبیوس)... همه و همه در عین تلخی، بسیار شیرین است.
رهائی هندسه از اصل موضوع اقلیدس واقعه کوچکی نبود. در قرن جدید بر خلاف ادوار پیشین که روش های قیاسی را کسی بها نمی‌داد می‌بینیم آنالیز و اعمال روش قیاسی در ریاضیات، منجر به پیدایش نظریات گوناگون در فلسفه ریاضیات شده است. 
چرا از چون و چراها می‌هراسیم؟ تاریخ مالامال از دعواهای پربار است.
ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم
یا جام باده یا قصه کوتاه
من رند و عاشق در موسم گل
آن گاه توبه استغفرالله
حافظ چه نالی گر وصل خواهی
خون بایدت خورد در گاه و بی‌گاه

هیچ نظری موجود نیست: