۱۳۸۸ آذر ۲۴, سه‌شنبه

پرسش و پاسخ در مورد فعل‌انفعالات عراق و وضعیت مجاهدین و ..


. (بخش دوم)
ایرج مصداقی

تغییر و تحولات عراق و واکنش‌های مجاهدین یادآور چه چیزی برای شماست؟


یک بار دیگر این واقعیت به اثبات رسید که دنیای خارج از ذهنی وجود دارد که چه بخواهیم و چه نخواهیم خود را به ما تحمیل می‌کند.
نگاه به گذشته برای همه ما می‌تواند درس‌آموز باشد. ما شاهد بودیم که در جریان جنگ بیروت در تابستان ۸۲ میلادی نیروهای فلسطینی بعد از گذشت بیش از هفتاد روز مقاومت بی‌سابقه در معاهده‌ای که عرفات با فیلیپ حبیب فرستاده ویژه ریگان بست، پذیرفتند که با تضمین دولت آمریکا با به جا گذاشتن تسلیحات‌شان و با سلاح شخصی سوار کشتی‌های یونانی که ساف اجاره کرده بود شده و از بیروت خارج شوند و به کشورهای تونس، یمن، الجزایر و ... بروند. این معاهده و عقب‌نشینی در حالی صورت گرفت که بیروت و مردم بی پناه لبنان و فلسطین و کمپ‌‌های آوارگان زیر ‌آتش و بمباران‌های بی وقفه‌ی هواپیماها و قایق‌های توپدار اسرائیلی از آسمان و دریا و هجوم شش لشکر از ده لشکر ارتش اسرائیل بودند. گفته می‌شد در حدود ۱۹ هزار کشته روی دست مردم لبنان مانده بود، برای نجات جان مردم بی‌دفاع و محاصره شده که از گرسنگی و بیماری و فقر و نداری و جراحات جنگی در استیصال مطلق به سر می‌بردند و آتش جنگ داخلی از همه سو زبانه می‌کشید بایستی چنین کاری انجام می‌گرفت. اقدام مسئولانه همین بود. بماند که نیروهای فلسطینی از سوی نیروهای لبنانی مانند امل و مسیحیان و دروزی‌ها و... هم برای ترک بیروت زیر فشار بودند. «کمیته نجات» هم خواهان همین مسئله بود. تمام دولت‌های عربی هم دارای همین نظر بودند. اما در آن زمان حرکت مسئولانه عرفات که در واقع به او و جنبش فلسطین تحمیل شده بود از سوی مسعود رجوی انحراف، وادادن و یک خبط سیاسی و استراتژیکی معرفی شد! اما همه ما شاهد بودیم که خود او در شرایطی به مراتب سهل‌تر مجبور شد بدون آن که مقاومتی از سوی نیروهای مجاهد صورت گیرد به درستی دستور خلع سلاح نیروهایش را بدهد و حتا یک فشنگ هم در اشرف و نزد مجاهدین باقی نماند و بطور کتبی تعهد دهند که بدون اجازه نیروهای آمریکایی و عراقی دیگر بار مسلح نشوند. در دادگاه انگلیس هم مجاهدین مجبور شدند نه تنها روی این مسئله تأکید کنند بلکه شاهد بیاورند که قبل از ۱۱ سپتامبر مبارزه مبارزه مسلحانه را کنار گذاشته‌اند. امیدوارم هم مسعود رجوی و هم نیروهای مجاهد در آن لحظات خطیر که دو دستی سلاح‌هایشان را به آمریکایی‌ها تحویل می‌دادند به یاد عرفات و موضعی‌گیری‌های قبلی خودشان در قبال او که در تنگنا قرار داشت افتاده باشند.
رهبری مجاهدین زنده ماندن تعدادی از زندانیان سیاسی در جریان کشتار ۶۷ را وا دادن معرفی می‌کرد. نوشتن انزجارنامه برای زندانیان مجاهد و پذیرش نماز خواندن اجباری و ... برای زندانیان مارکسیست را در دادگاهی که بازتاب اجتماعی نداشت به نوعی «خیانت» می‌خواند. بماند که اکثریت کسانی که اعدام شدند هم انزجارنامه نوشته بودند! اما واقعیت‌های سخت دنیا و مبارزه رهبری مجاهدین را مجبور کرد که دستور خلع‌سلاح نیروهایش را بدهد. سلاحی که «ناموس» مجاهد خلق خوانده می‌شد تحویل «دشمن غدار» و «اصلی» خلق‌های تحت ستم داده شد. به دستور رهبری تمامی مجاهدین محبور شدند تک به تک نه تنها «انزجارنامه» بنویسند بلکه تروریسم را محکوم کنند و تعهد هم بدهند که دیگر بدون اجازه مسلح نخواهند داشت و همه این اعمال بازتاب اجتماعی هم داشت. مسئله فردی هم نبود، بلکه گروهی بود. توجیه‌اش هم این بود که برای ما اسلحه مهم نبود بلکه «صاحب» اسلحه مهم بود. انگار در موارد قبلی جان افراد مهم نبود و یا از سر راه آورده بودند.

این تحولات چه پیامی برای مجاهدین می‌تواند داشته باشد یا بهتر است داشته باشد؟

راستش این تحولات می‌توانست و می‌تواند منشاء اثر بسیاری برای مجاهدین باشد و راه جدیدی را پیش رویشان باز کند. مجاهدین باید یاد بگیرند که به عنوان یک نیروی سیاسی مسئول انتقاد از خود کنند. متأسفانه مجاهدین همان کاری را که نسبت به آن انتقاد دارند و یا غلط و غیراصولی معرفی می‌کنند و تا حد خیانت بالا می‌برند خود انجام می‌دهند و آن را درست هم ارزیابی می‌کنند! و از دیگران هم می‌خواهند آن را تأیید کنند. این شیوه غلط در عملکرد و مواضع مجاهدین به کرات دیده می‌شود و مثال‌های فراوانی برای آن می‌توان زد.
مجاهدین بایستی بپذیرند که آنها هم اشتباه می‌کنند و طبیعی است که اشتباه هم بکنند. اقرار به اشتباه و انتقاد از خود ضعف یک نیروی سیاسی نیست بلکه قدرت آن است. هر نیروی سیاسی به اندازه‌ای که به اشتباهاتش اعتراف کرده و از خود انتقاد می‌کند به همان اندازه مسئولیت‌پذیر و قابل اعتماد است. حق اشتباه کردن را باید برای خودشان به رسمیت بشناسند و آن را در ذهن نیروها و هوادارانشان جا بیاندازند و این کار از بالا بایستی صورت گیرد. به جای این که از صبح تا شب نیروهای خود را وادار سازند که به سر و کول خود بزنند و تیغ به خودشان بکشند و به هزار کرده و نکرده اقرار و اعتراف کنند به مسائل مهم‌تر بپردازند؛ از خودشان بپرسند و پاسخ دهند که چه چیزی در حرکت ما اشتباه بود که حیات و ممات‌مان به دست دولت آمریکا و عراق افتاد؟ چرا بعد از این همه خون دادن و فداکاری و ایثار در این نقطه قرار گرفته‌ایم و ... چرا خط‌مان جلو نرفت؟ چرا وعده وعیدهایمان عملی نشد؟ چرا استراتژی ما را بایستی آمریکایی‌ها تعیین کنند؟ چرا برای سلاح به دست گرفتن بایستی از کسی اجازه بگیریم؟
باید از دادن قول و قرار‌های بی‌فایده خودداری کنند. من توصیه می‌کنم یک بار دیگر پاسخ‌های مسعود رجوی به «سه سؤال کلیدی» که اتفاقاً به صورت کتاب در آبان ۷۶ انتشار یافت خوانده شود و رفتارهای بعدی مجاهدین با آن ارزیابی شود. سر دادن «شعار رفراندوم، رفراندوم، این است شعار مردم» از سوی مجاهدین صرف‌نظر از درستی یا غلطی آن در تضاد آشکار با پاسخ‌هایی است که مسعود رجوی به سه سؤال کلیدی داده بود. بحث «ارتش قیام» که در پیام‌ مسعود رجوی بود یعنی به صحنه آمدن عنصر اجتماعی، این چیزی است که مجاهدین شدیداً روی آن موضع داشتند. هرکس را که به آن نزدیک می‌شد واداده خوانده و می‌گفتند خاتمی او را برده است. مجاهدین هنگامی که عنصر اجتماعی به خامنه‌ای نه گفت و با حضور خود در صندوق‌های رأی کاندیدای او را کنار زد و در ۱۸ تیر به خیابان‌های تهران آمد و زمین را زیر پای خامنه‌ای به لرزه در آورد بایستی به عنصر اجتماعی و «ارتش قیام» فکر می‌کردند و به آن بها می‌دادند، نه آن که منکر وجود آن شوند. الان ۱۲ سال از آن روز گذشته است و زمان زیادی را از دست داده‌اند.
بایستی از سیاست «دیدید همانی که ما می‌گفتیم شد» دست بردارند. بایستی از این سیاست که مداوماً مسعود رجوی در سخنرانی‌ها و اطلاعیه‌ها از مریم رجوی تمجید کند و او بالعکس دست بردارند و بپذیرند که با توجه به فرهنگ مردم ایران این شیوه‌ها تأثیر مثبت که ندارد هیچ بازتاب منفی هم دارد. نیاز است که فرهنگ گفتاری‌ و نوشتاری‌شان را تغییر دهند تا در خواننده و شنونده تأثیر مثبت داشته باشد. بایستی از گفتن این که «یک بار دیگر در عمل صحت تحلیل‌های ما و رهبری مجاهدین مشخص شد» خودداری کنند. چون بسیاری از تحلیل‌ها و پیش بینی‌های آن‌ها مثل همه نیروها و شخصیت‌های سیاسی دیگر درست از کار در نیامده است.
طبیعی است ما غیب گو که نیستیم. حتا هواشناسی هم در پیش‌بینی‌هایش اشتباه می‌کند ولی صلاحیت آن زیر سؤال نمی‌رود چون توضیح می‌دهند که چرا پیش‌بینی‌شان درست از آب در نیامد. هواشناسی که پیش بینی کرده فردا هوا آفتابی است و بعد مردم مشاهده می‌کنند باران بارید، نمی‌گوید بار دیگر صحت پیش‌بینی ما در عمل ثابت شد؛ بلکه می‌گوید به خاطر وجود یک جبهه هوای سرد و ... روز گذشته برخلاف پیش‌بینی‌ ما باران بارید. در سیاست هم همینطور است. مجاهدین روی یک نکته می‌توانند به خودشان افتخار کنند از روز اول گفتیم «این رژیم باید برود و روی آن پافشاری کردیم و لحظه‌ای عقب ننشستیم» همین. مجاهدین می‌توانند بگویند از دار و ندارمان از خانه و خانمان مان از همه چیزمان در راه مبارزه با رژیم گذشتیم. می‌توانند بگویند به اندازه عقل و درک و شعورمان مبارزه کردیم، از چیزی فرو گذار نکردیم، اما اشتباه هم کردیم و حالا می‌خواهیم اشتباهاتمان را جبران کنیم. البته نه این که این وسط دوباره یقه اعضا و هواداران بیچاره گرفته شود که شما کم کاری کردید، خوب فرمانبرداری نکردید، پشت «تنگه» گیر کردید، وادادید، دارای فردیت بودید و جاذبه‌های جنسی شما را گرفته بود. صد روی صد نبودید. همه چیزتان را به رهبری نبخشیده بودند، فکر زن و بچه‌‌تان بودید؛ یا ما پیروز نشدیم چون در شما «نرینه وحشی» و «مادینه مهر طلب» بود و خط رهبری را پیش نمی‌بردید. خون به جگر رهبری کردید و ... نه این‌ها واقعیت نیست. هیچ نیرویی در تاریخ به اندازه‌ی اعضا و هواداران مجاهدین از خود مایه نگذاشته است و از خودگذشتگی نشان نداده و گوش به فرمان نبوده است.

چه کسی مسئول وضعیت‌ پیش آمده است؟
همه ما، هرکس به فراخور حالش و میزان مسئولیت و حوزه‌ی قدرتی که داشته مقصر است. اما در وحله اول اگر خطی جلو نرفته بر می‌گردد به واقعی نبودن ارزیابی‌ها و تحلیل‌ها و راهکارها. نباید حکیم باشی و یا حلقه ضعیف را دراز کرد. مسئله‌‌ای را حل نمی‌کند. الا این که دوباره دچار خود فریبی می‌شویم و ضررش را هم ما می‌کنیم و هم مردم ایران. مجاهدین و اپوزیسیون ایران سرمایه‌های مردم ایران هستند. برای این که به این‌جا برسند خانواده‌های زیادی به خاک سیاه نشسته‌اند. مادر و پدرهای زیادی همه چیزشان را طبق اخلاص نهاده‌اند. همسران بسیاری مشکلات را با خون دل تحمل کرده‌اند. هرچه را که داشته‌اند ایثار کرده‌اند. کودکان بسیاری آسیب‌دیده‌ اند. بسیاری دار و ندارشان را پای این مبارزه گذاشته‌اند، از سلامتی روحی و جسمی خود گذشته‌اند، باید با این سرمایه‌ها مسئولانه برخورد کرد و آن را ملک طلق خود نپنداشت.
در دنیای مدرن، طراحان خط و استراتژی و مدیران ارشد در هنگام عدم موفقیت قبول مسئولیت می‌کنند. حتا در تیم‌های ورزشی هم فارغ از ضعف‌های فردی بازیکنان، مربی و مدیرفنی تیم قبل از همه مسئولیت شکست را می‌پذیرد.
این را هم اضافه کنم مجاهدین می‌توانند به نیروها و هوادارنشان و همچنین منتقدین شان بگویند که لطفاً در این شرایط این یا آن مطلب را نگویید اما حق ندارند بگویند که عقل و شعورتان را تعطیل کنید، فکر و منطق تان را به مرخصی بفرستید. چشم و گوش تان را ببندید و هر خبر و یا تحلیل ناصوابی که ما کردیم را تأیید کنید. این زیاده خواهی است. این غیرمنظقی و ناشدنی است. این واکنش در پی می‌آورد.

به نظر شما چه باید کرد؟ چه راهکاری را توصیه می‌کنید؟
من فقط می‌توانم بگویم که این ماشین خراب است و یا نیاز به تعمیر اساسی دارد. چگونگی تعمیر آن را بلد نیستم. ولی می‌دانم که ما به این ماشین نیاز داریم و وسیله نقلیه‌دیگری هم در دسترس نیست. ما و جنبش ما به مجاهدین نیاز داریم. نیروی عظیمی صرف مجاهدین شده است. نمی‌توان چشم‌ها را بر آن بست. از سوی دیگر کسی به این مجاهدین نزدیک نمی‌‌شود. مجاهدین بایستی خانه تکانی کنند، آنها نیاز به تحول جدی و اساسی دارند. بایستی عمیقاً و واقعاً انقلاب ایدئولوژیک، سیاسی و تشکیلاتی کنند. نمی‌خواهم برای مجاهدین خط مشی تعیین کنم، این نیازی است که آن‌ها بایستی درک کنند. بدون مجاهدین کمیت نیروهای مبارز با رژیم می‌لنگد. برای همین کسانی که در اپوزیسیون نشسته‌اند وقتی چشم‌شان را بر مجاهدین می‌بندند لاجرم بایستی چشم‌انتظار تحولی در رژیم باشند و به دست رژیم و جناح‌های آن نگاه کنند و این یعنی به دنبال سراب رفتن. متأسفانه مجاهدین تلاش چندانی برای به عهده گرفتن این نقش تاریخی از خود نشان نداده و در چنبره‌ی مسائل درونی خودشان فرو رفته‌اند. ۶ سال است که هیچ تصویری از رهبری مجاهدین که داعیه رهبری انقلاب نوین مردم ایران را دارد به نمایش گذاشته نشده است. جز در مقاطعی که ظاهراً موفقیتی مجاهدین کسب کرده‌اند حتا پیامی از او شنیده نشده است.
مجاهدین باید بپذیرند اگر راهکارهای قبلی‌شان درست بود بایستی نتیجه می‌داد حال آن که نداده است. واقعاً حیف است، هیچ نیرویی به اندازه مجاهدین بها نپرداخته، فداکاری نکرده و آماده فداکاری نیست ولی متأسفانه به دلایل گوناگون قدرش دانسته نشده است. حتا در وضعیت خطیر کنونی که جان مجاهدین در خطر است هم همدلی و همراهی با آن‌ها دیده نمی‌شود. البته ایراد از خود مجاهدین هم بوده است. اگر بخواهند به این شکل ادمه دهند موفقیتی کسب نخواهند کرد. دودش در چشم همه ما و مردم ایران هم می‌رود. به منظور تلاش برای ایجاد فضا برای حیات جدید، مجاهدین قبل از هرچیز لازم است شعار «ایران رجوی، رجوی ایران» را که در شرایط امروز ایران جایی ندارد و به جز دوری و دشمنی با دیگر نیروها و تاثیر نامطلوب در ذهن شنونده تاثیری ندارد به کناری نهند. تا دیروز مجاهدین تصور می‌کردند که با بازوی پر اقتدار خلق و با ارتش آزادیبخش و به تنهایی رژیم را سرنگون می‌کنند و از این بابت به خود حق می‌دادند که متناسب با آن شعار «ایران رجوی، رجوی ایران» را سر دهند. امروز که ناکارآمدی این شیوه از مبارزه به عیان مشخص شده لازم است شعاری را که متناسب با این نگاه ساخته شده بود کنار بگذارند تا امکان نزدیکی به دیگران فراهم شود چرا که این شعار در شورای ملی مقاومت و نزدیکان مجاهدین هم خریداری ندارد و مجاهدین به آن واقف هستند، اما متأسفانه لجاجت می‌کنند.
چنانچه مشخص است مجاهدین مجبورند که از این پس روی عنصر اجتماعی و قیام‌ توده‌ها و ... دست بگذارند و تحلیل‌های قبلی‌شان را پس بگیرند، آثار آن مشخص شده است، چنانچه موضع جدید مجاهدین که می‌رود علنی شود با انتقاد از خود و پذیرش اشتباه و مسئولیت عملکردشان همراه باشد کار خوب و پسندیده‌ای است و مورد استقبال قرار می‌گیرد اما اگر باز هم تأیید خود و سیاست‌های قبلی از آن نتیجه‌ گرفته شود نادرست است و راهگشا نخواهد بود و کسی هم آن را جدی نخواهد گرفت و گرهی از کارها گشوده نخواهد شد چرا که به الزامات آن در سطح بین‌المللی، داخلی و تنظیم رابطه با نیروهای خود و بیرون از خود پاسخ لازم داده نمی‌شود.

اما مجاهدین جبهه‌ی همبستگی تشکیل دادند ولی کسی به ندای آنها پاسخ نداد

هر کاری یک الزاماتی دارد. بدون آن کسی حرکت شما را جدی نمی‌گیرد. قبل از هر چیز باید اعتماد سازی کرد. با یک اطلاعیه که کسی جمع نمی‌شود. مجاهدین خودشان هم تشکیل جبهه را در آن زمان جدی نگرفتند. بلافاصله پس از اعلام آن هم دیگر صحبتی پیرامون آن نکردند. شما اگر نگاه کنید در شش سال گذشته و پس از سقوط دولت صدام حسین، برای نمونه یک بار هم که شده هیچ‌یک از رهبران مجاهدین نامی از ضرورت تشکیل جبهه‌ی همبستگی نبرده‌اند. اما صدها بار از طرف‌ حساب‌های خارجی خواسته‌اند که از «راه‌ حل سوم» که چهارچوب آن مشخص نیست حمایت کنند. اما یک بار از نیروهای داخلی نخواسته‌اند که برای تحقق «راه حل سوم» گذشته را فراموش کنند و حول یک پلاتفرم و برنامه مشخص دور هم جمع شوند. اعلام آمادگی برای تشکیل جبهه در دوران صدام حسین هم به خاطر مقتضیات عراق و انتظارات دولت عراق بود و نه اعتقاد مجاهدین به تشکیل جبهه. مجاهدین از همان سال ۶۰ چون به «جبهه» و کار «جبهه‌ای» اعتقاد نداشتند، شورای ملی مقاومت را تشکیل دادند. منظور من ارحجیت جبهه یا شورا نیست، صرفاً نظر مجاهدین را گفتم.
مجاهدین بدون یک خانه تکانی اساسی نمی‌توانند جبهه همبستگی تشکیل دهند. منظورم از این حرف این نیست که خط دیگران درست بوده و یا اعمالشان نیاز به بازنگری ندارد یا دارای منش و روش حسنه بوده‌اند. به هیچ‌وجه، بلکه وقتی کسی پیشقدم می‌شود نیاز است که از خودگذشتگی هم بکند. البته در حال حاضر مجاهدین آمادگی چنین کاری را ندارند. شما ملاحظه کنید مجاهدین حاضر نیستند من و امثال من را در خاطرات زندان شریک کنند، معلوم است چنین نیرویی حاضر به تشکیل «جبهه» نیست و اعتقاد به همبستگی حول محور مشخصی ندارد. برای رأی و نظری خارج از چارچوب تعیین شده خود حتا در ارتباط با خاطرات زندان احترامی قائل نیست. با سیاست حذف نمی‌توان افراد را جمع کرد و جبهه تشکیل داد و دم از همبستگی زد. باز هم تأکید می‌کنم مجاهدین بهترین نیرو برای تشکیل جبهه هستند چون عناصر مادی آن را دارا هستند.
متأسفانه مردم به هیچ‌یک از نیروهای سیاسی از مجاهدین گرفته تا بقیه اعتماد ندارند. اعتماد که چه عرض کنم دل خوشی هم ندارند. و این فاصله هر روز بیشتر می‌شود. همین یکی از دلایل ماندگاری رژیم است. اگر تعصب را کنار بگذاریم و چشم‌بند را از چشممان برداریم این واقعیت را خواهیم دید. بایستی در دل مردم رخنه کرد. فائق‌ آمدن بر تفرق یکی از راه‌های آن است. باید طرحی نو در انداخت.
بایستی از ارائه‌ آمارهای غیرواقعی در همه زمینه‌ها دست برداشت و واقع‌نگر شد. ارائه این آمارها ما را از واقعیت جامعه ایران دور می‌کند. کمکی به سرنگونی رژیم نمی‌کند.

منظورتان آمار مجاهدین در مورد قتل‌عام شدگان ۶۷ یا شهداست؟ این موضوع چه اهمیتی دارد؟

نه منظورم این گونه آمار نیست. آمار قتل‌عام شدگان ۶۷ فقط یک نمونه از یک فرهنگ است. فرهنگی که ناکارآمدی خود را نشان داده است. در همه‌ی زمینه‌ها می‌شود آن را دید. یک مثال می‌زنم که محل بحث و مناقشه هم نباشد تا ببینید این آمارها چگونه می‌تواند تولید شود و فرد و جریان را به بیراهه ببرد.
در اطلاعیه‌ای که به امضاء دبیرخانه‌ی شورای ملی مقاومت به تاریخ ۱۱ خرداد ۱۳۸۴ رسیده آمده است:

«نظر سنـجی سـازمان‌ مجاهـدین: 92 درصـد دارندگان حق‌رأی نمایش انتخاباتی رژیـم را تحریم می‌كنند
سازمان مجاهدین خلق ایران امروز نتایج یك نظرسنجی سراسری را كه در داخل كشور به‌عمل آورده است اعلام كرد. بر اساس این نظرسنجی كه از طریق مصاحبه با 1730 تن از دارندگان حق رأی در استانهای مختلف كشور به‌دست آمده است، 92 درصد دارندگان حق رأی قصد دارند انتخابات ریاست جمهوری رژیم آخوندی در 27خرداد را تحریم كنند.
در میان هشت‌درصد كه گفتند در انتخابات شركت خواهند كرد، 8/58 درصد به رفسنجانی و 5/37 درصد به لاریجانی رأی خواهند داد. درصد ناچیز آرای باقیمانده میان سایر كاندیداها نظیر معین، قالیباف و مهرعلیزاده تقسیم شده است. از میان تمامی شركت‌كنندگان در نظرسنجی تنها یك نفر گفت كه به كروبی رأی خواهد داد.
دبیرخانة شورای ملی مقاومت ایران- 11 خرداد 1384 (1 ژوئن 2005)»
مجاهد شماره 749 فوق العاده صفحه 16 هفدهم خرداد 1384

نتیجه‌ی انتخابات نهمین دوره ریاست جمهوری را همه ما شاهد بودیم. من بحثی بر سر این که چه درصدی از دارندگان حق رأی در انتخابات رژیم شرکت کردند ندارم چون واقعاً نمی‌توان به نتیجه‌ی مشخصی رسید. هرچند تردیدی ندارم که درصدهای اعلام شده از سوی مجاهدین غیرواقعی است. اما در مورد نظرسنجی مجاهدین و میزان صحت و سقم آن که می‌توان سؤال کرد و نظر داد و بطلان آن را نشان داد.
از آنجایی که امضای دبیرخانه شورا پای آن است این کار وظیفه اعضای شورای ملی مقاومت بود اما متأسفانه در انجام آن کوتاهی کرده‌اند.
این گونه نظرسنجی‌ها متأسفانه بیشتر به نظرسنجی‌های دستگاه‌های وابسته به جناح راست رژیم شبیه است تا یک نیروی مسئول. طبق نظرسنجی سازمان مجاهدین خلق و بر اساس آمار داده شده از سوی این سازمان، انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری در همان دور اول با انتخاب رفسنجانی به ریاست جمهوری تعیین تکلیف می‌شود. این درحالیست که تمامی جناح‌های رژیم حتا عقب‌مانده ترین‌شان معتقد بودند که انتخابات مزبور اولین انتخابات ریاست جمهوری خواهد بود که به دور دوم کشیده می‌شود.
با آن‌که مجریان امر مدعی شده‌اند این نظرسنجی از طریق مصاحبه با۱۷۲۰ نفر در استان‌های مختلف تنظیم شده اما نتایج آن با واقعیت کوچکترین تناسبی ندارد! بزرگترین مراکز نظرسنجی در اروپا و آمریکا از طریق مصاحبه با ۱۰۰۰ نفر با یکی دو درصد اختلاف نتایج انتخابات را پیش‌بینی می‌کنند.
چنانچه ملاحظه می‌شود در این نظرسنجی فردی مانند احمدی نژاد اساساً هیچ رأیی ندارد! حتا یک نفر از شرکت کنندگان در نظر سنجی هم به او رأی نمی‌دهد! یعنی یک از هزار و هفتصد و بیست رأی هم نمی‌آورد. و یا کروبی تنها یک رأی می‌آورد و روی آن تأکید هم می‌شود!
بر اساس این نظر سنجی «علمی» و «سراسری» رقابت اصلی بین رفسنجانی و لاریجانی است. حال آن که احمدی‌نژاد و کروبی نفرات دوم و سوم انتخابات دوره اول بودند. یعنی خیلی بیشتر از لاریجانی و معین و قالیباف رأی آوردند. بخوبی مشخص است که این گزارش غیرواقعی است و چنین نظرسنجی اساساً صورت نگرفته است و افرادی به میل خود در خارج از کشور آن را تنظیم کرده‌اند. درست مثل نظر سنجی قبلی مجاهدین که گفتند در یک نظرسنجی در داخل کشور نزدیک به ۷۰ درصد مردم گفته‌اند در یک انتخابات آزاد به مریم رجوی رأی می‌دهند.
مجاهدین بر اساس تحلیل نادرستی که از جناح‌بندی‌های داخل رژیم داشتند فکر می‌کردند رفسنجانی در دور اول رئیس جمهور می‌شود و تصمیم از قبل گرفته شده است. در حالی که قرائن حاکی از آن بود که چنین چیزی امکان عقلی ندارد. مجاهدین بر اساس تحلیل‌شان لاریجانی را رقیب اول و معین و قالیباف را رقبای بعدی او می‌دانستند. در حالیکه رقبای اصلی او احمدی‌نژاد و کروبی بودند که در نظر سنجی مجاهدین جایی ندارند.

تعدادی از نیروها و شخصیت‌های سیاسی مجاهدین را وابسته به عراق و حالا آمریکا معرفی می‌کنند، نظر شما چیست؟
البته این سوال و سؤالاتی از این دست را بایستی از مجاهدین پرسید اما من به عنوان یک هوادار سابق مجاهدین که بهترین سال‌های عمرش را همراه این جریان سپری کرده و به عنوان یک ناظر مستقل به سؤال از موضع فردی پاسخ می‌دهم.
این اتهامات از زمان حکومت پهلوی بوده است. اما در آن دوره به خاطر وابستگی‌های رژیم به غرب اتهام وابستگی نیروهای سیاسی به آمریکا و انگلیس و اسرائیل مد نبود. بعد از انقلاب این‌ها مد شد. اگر یادتان باشد در نظام سابق، مجاهدین و فدایی‌ها به عراق و لیبی و... وصل می‌شدند و یا حداکثر خرابکار خوانده می‌شدند و مارکسیست اسلامی. یکی از شروطی که ساواک برای جلوگیری از اعدام حنیف نژاد تعیین کرده بود این بود که وی اعلام کند مجاهدین وابسته به عراق بوده‌اند. در آن دوره به خاطر روابط حسنه دولت شاه با اتحاد شوروی اتهام وابستگی به شوروی هم مطرح نمی‌شد. چون اتهامات قبل از هرچیز سیاسی و برای بیرون کردن رقیب هستند. اتهامات واقعی نیستند. حتا به توده‌ای‌ها هم اتهام وابستگی به روسیه را نمی‌زدند یا روی آن تبلیغ نمی‌کردند. در کیفرخواست هایشان نمی‌آمد که آنها مزدور و جاسوس روسیه هستند می‌گفتند مرام اشتراکی داشتند و یا می‌خواستند سلطنت مشروطه را براندازند.
متأسفانه این اتهامات در دوران بعد از انقلاب ابتدا از سوی رژیم و حزب توده و اکثریت باب شد و بعد به نیروهای دیگر هم سرایت کرد. البته پیش‌تر همین توده‌ای‌ها در دوران مبارازت ملی، دکتر مصدق را آمریکایی معرفی می‌کردند.
رژیم با الگوبرداری از حزب توده تمامی نیروهای مخالفش را به آمریکا و عراق و اسرائیل وصل می‌کند، متأسفانه این بار از حمایت بخشی از نیروهای به اصطلاح اپوزیسیون هم برخوردار است که نهایت بی‌انصافی است. اصطلاح مارکسیست‌ها و چپ‌های آمریکایی و لیبرال آمریکایی و «تربچه‌های پوک» که حزب توده باب کرده بود یادتان هست؟
چه در زمان شاه و چه در زمان جمهوری اسلامی هرتلاشی را منتسب به آنسوی مرزها کرده‌اند. داستان تهاجم فرهنگی و براندازی نرم را خامنه‌ای برای چه علم کرده است. هرکسی صدایش در می‌‌آید می‌گویند بلندگوی غرب است و به سرکوبی او بر می‌خیزند. نباید اسیر این دسیسه‌ها شد.
معلوم است عراق به خاطر منافعی که داشت و ضدیتی که با جمهوری اسلامی داشت از تمامی نیروهای مخالف رژیم حمایت به عمل می‌آورد، چه به لحاظ مالی و چه سیاسی و حتا تسلیحاتی.
بی انصافی که می‌گویم اینجاست، توجه کنید: نیروی سیاسی ایرانی، از سلطنت طلب و تیمسارهای شاهنشاهی و شاپور بختیار گرفته تا نیروهای کرد، چپ از اقلیت‌ گرفته تا رنجبران و ... نیست که از حمایت مالی، سیاسی و... دولت عراق و صدام حسین برخوردار نبوده باشد. میزان آن کم و زیاد بوده است. یکی حمایت سیاسی و دیگری مادی دریافت کرده است. یکی هر دو را و یکی تنها جا و مکان و اجازه فعالیت گرفته است. این گونه برخورد کردن نمک خوردن و نمکدان شکستن است.
در این میان مجاهدین از وزن و اعتبار بیشتری برخوردار بودند. مطمئناً دولت عراق روی آن‌ها حساب بیشتری می‌کرد و حمایت افزونتری به عمل می‌آورد که قابل فهم است. چرا که حساسیت‌های رژیم را هم می‌دید و از آنها به عنوان برگ برنده در جنگ و مذاکرات استفاده می‌کرد. مجاهدین هم هشیارانه منافع خودشان را دنبال می‌کردند. به نظر من رابطه متقابل بود. این واقعیت در زمان حکومت پهلوی هم بود. شما می‌دانید هم تیمسار تیمور بختیار زیر چتر حمایتی دولت عراق بود و هم نیروهای مذهبی هوادار خمینی و هم بخش‌هایی از کنفدراسیون دانشجویان؛ همه‌ی این‌ها در عراق رادیو داشتند. مجاهدین در دهه ۵۰ قبل از انشعاب دفتر داشتند. مطمئناً به خاطر همین مسئله مراوداتی هم با دستگاه امنیتی عراق داشتند. چرا که در آن کشور یک رژیم دیکتاتوری حاکم بود و کوچکترین حرکتی را زیر نظر داشت.
همین الان هم تمام گروه‌های کردی ایرانی از کمک‌های مالی و ... مقامات اقلیم کردستان عراق برخوردارند.
اتهام وابستگی مجاهدین به آمریکا خنده‌دار است. نیروهای مجاهدین در معامله‌ای که بین آمریکا و رژیم جمهوری اسلامی درست پیش از حمله به عراق صورت گرفت توسط آمریکا بمباران شدند. این که تبلیغات سینمایی نیست. بخشی از قرارگاه‌‌هایشان بعضاً با خاک یکسان شد. هنوز که هنوز است در لیست تروریستی آمریکا قرار دارند. یک نمونه در تاریخ نشان دهید که دولتی این گونه با نیروی وابسته به خودش برخورد کرده باشد. سیستم آمریکا و رقابت‌های درونی آن این‌گونه نیست که مثلاً به سازمانی که طبق قوانین آمریکا تروریست محسوب می‌شود سال‌ها کمک مالی کنید و کسی متوجه نشود و جنجالی بر سر آن ایجاد نشود. فراموش نکرده‌ایم که کنتراها مزدوران سیا و آمریکا بودند، دولت ریگان رسماً‌ آن‌ها را «جنگجویان آزادی» می‌نامید اما طبق قوانین آمریکا اجازه نداشت به آن‌ها کمک مالی کند. آمده بودند از محل درآمد سلاح‌هایی که به رژیم می‌فروختند به آن‌ها کمک کنند افتضاح «ایران کنترا» پیش آمد که ارکان دولت ریگان را به لرزه درآورد و آن‌همه محاکمه و زندان و خودکشی و ... پیامد داشت. مگر می‌شود سال‌های سال به کسانی که تروریست محسوب می‌شوند کمک برسانی و هیچ بنی بشری در آمریکا آنهم با وجود سیستم دو حزبی و رقابت‌های شدید متوجه نشود. کسانی که این‌ حرف‌ها را می‌زنند یا دایی جان ناپلئون تشریف دارند، یا سیستم آمریکا را نشناخته‌اند و یا قصد دیدن واقعیت‌ها را ندارند و یا می‌دانند و خود را به تجاهل می‌زنند.
بخشی از آن‌ها متأسفانه کمترین صداقتی ندارند. کسی را می‌شناسم که مجاهدین را وابسته و جیره‌خوار آمریکا معرفی می‌کند در حالی که خود وی برای گذران زندگی‌اش حقوق‌بگیر وزارت خارجه آمریکا در کشورهای آسیای میانه بود. با پارتی و روابطی که داشت به این موقعیت دست یافته بود و حقوق و مزایای بالایی نیز داشت که برای من و شما رؤیا است.
البته پس از اشغال عراق و تحت نظر قرار گرفتن مجاهدین قطعاً نیروهای آمریکایی در زمینه تهیه خورد و خوراک و ... نیروهای مجاهدین مسئول بوده و هزینه‌های هنگفتی را هم متحمل شده‌اند. این هم بخشی از قوانین بین‌المللی است و با موضوع کمک به یک سازمان متفاوت است. مثل این که من و شما به مجرد این که اعلام پناهندگی می‌کنیم دارای حقوقی می‌شویم و مخارج‌مان را دولت‌های مربوطه تأمین می‌کنند.
توجه داشته باشید در جهان سیاست دوری و یا نزدیکی نیروها به هم براساس منافع مشترک صورت می‌گیرد. کما این که منافع مشترک مجاهدین و اپوزیسیون ایرانی را به عراق نزدیک کرد. حالا در رابطه با آمریکا هم همین منافع مشترک عمل می‌کند. البته مشخص است که دائمی نیست و نمی‌توان و نباید روی آن حساب کرد. همانطوری که آمریکایی‌ها از بمباران مجاهدین به همکاری محدود با آنها رسیدند دوباره می توانند به سیاست قبلی رجوع کنند.

آیا شما حضور مجاهدین در عراق را تایید می‌کنید؟
حضور نیروهای سیاسی ایرانی در عراق پس از سرکوب سال 60 تقریباً اجتناب‌ناپذیر بود. شما اگر در هر کجای دنیا که مبارزه بوده است تعمق کنید خواهید دید که جنبش‌های مقاومت در مرزهای آنها شکل گرفته است. در کشورهای همجوار آن جا شکل گرفته است. نیروها برای آن که از دم تیغ نیروهای سرکوبگر فرار کنند به کشورهای همجوار رفته‌اند. کما این که می‌بینیم در ایران هم این نیروها به کشورهای پاکستان، افغانستان، آذربایجان، ترکیه و عراق رفتند. از آن جا بود که سر از کشورهای دیگر در آوردند. شاه هم در دوران مصدق وقتی کشور را ترک کرد ابتدا به بغداد رفت و از آن‌جا به رم رفت. پشت جبهه‌ نیروهایی که در داخل ایران مبارزه می‌کردند کردستان بود که در جوار عراق قرار داشت. بخشی از پایگاه‌های نیروهای ایرانی از همان اول در خاک عراق بود.
به این سوال به صورت مجرد از این که چه تحلیلی نسبت به شرایط و شیوه مبارزاتی داریم نمی شود جواب داد. اما در هر صورت من با توجه به آن چه که گذشته حضور در عراق پس از پذیرش قطعنامه و پایان جنگ با عراق و به ویژه پس از جنگ خلیج را صحیح نمی‌دانم. جز ضرر و قفل شدن در عراق بایکوت شده و منزوی و بدنام در جهان، دستاوردی برای مردم ایران هم نداشت.
تنها دست رژیم را برای تبلیغاتش باز گذاشت و امکان بررسی راه های مبارزاتی دیگر را از مجاهدین و دیگر نیروهای اپوزیسیون که مجاهدین می‌توانستند محورشان باشند سلب کرد. در ابتدا مجاهدین معتقد به حضور طولانی مدت در عراق نبودند. آنرا به زیان جنبش می‌دانستند. تصورشان این بود که با یک حضور کوتاه مدت در عراق رژیم را سرنگون می‌کنند، صلح را به ارمغان می‌آورند و شر رژیم را از سر مردم ایران کوتاه می‌کنند. در تحلیل آنها در این صورت «زندگی شیرین می‌شد» و کسی دیگر از حضور آنها در عراق پرسشی نمی‌کرد. اصولاً کسی از پیروز سؤال نمی‌کند. اما این گونه نشد. نه رژیم سرنگون شد، نه صلح و آزادی به ارمغان آورده شد فقط بدنامی‌اش ماند به مجاهدین. و مجاهدین باقی ماندند با انبوهی سؤال و مسئله در ذهن مردم و دامن زدن به آن از سوی رژیم. بنابراین نمی‌توان گفت حضور طولانی مدت در عراق درست بود. این که چرا بر اساس ارزیابی اولیه عمل نکردند اطلاعی ندارم و پاسخی هم از مجاهدین نشنیدم و حتا اعلام نکرده‌اند که ارزیابی اولیه غلط بوده است. ظاهراً هم تحلیل اولیه درست بوده و هم عملکرد بعدی! به ویژه این حضور بعد از جنگ خلیج اول جای سوال داشت. شرایط به مراتب بدتر از قبل شده بود. این بار فقط مردم ایران متوجه حضور مجاهدین در عراق و تبعات منفی آن نبودند بلکه این پرسش جهان و افکار عمومی هم بود. چرا که در سطح بین‌المللی هم عراق حالت ایزوله داشت. دولت صدام حسین در افکار عمومی بین‌المللی بشدت بدنام شده بود. اسم صدام با پسوند دیکتاتور به کار برده می‌شد پسوندی که تا کنون برای حکام ایرانی به کار برده نشده است. خمینی، خامنه‌ای و... هم با این پسوند معرفی نمی‌شوند. معلوم است نیرویی که متحد عراق به شمار می‌رفت نیز از آثار منفی آن برخوردار می‌شد. مجاهدین هم در سطح داخلی و هم بین‌المللی از آثار سوء نزدیکی به دولت عراق به شدت آسیب دیدند. تنها مجاهدین از این شرایط استفاده کردند برای این که تشکیلات خود را سرپا نگاه دارند. اما تشکیلاتی که به وجهه‌اش در سطح ملی و بین‌المللی خدشه وارد شود کار چندانی از پیش نمی‌برد. بیست سال گذشته این حقیقت را اثبات کرده است. لجاجت با آن بی‌معنی است. در این دوران ضرر حضور مجاهدین در عراق بیش از نفع آن بود.
بایستی توجه کرد چرا دولتی که در جنگ خارجی شکست خورده همچنان پا برجا مانده است؟ ما به جز دولت ژاپن کمتر نمونه‌ای در جهان معاصر داشته‌ایم که بازنده جنگ خارجی باشد و همچنان پابرجا بماند. باید دید چرا نتوانسته‌ایم مانند انقلابیون چین و روسیه از شرایط پس از جنگ استفاده کنیم؟ چرا اپوزیسیون نفوذ خود را از دست داده است؟‌

رژیم جمهوری اسلامی، مزدوران و متحدانش در عراق هم خواهان برچیده شدن اشرف و انتقال مجاهدین به جای دیگری هستند. دولت حاکم عراق نماینده رژیم است و مشروعیتی ندارد. پذیرش خواسته‌ی آن‌ها همسویی با رژیم است. نظر شما چیست؟
دولت عراق، خوب یا بد، مورد قبول من باشد یا نباشد نماینده مردم عراق است. همه نیروهای ایرانی و از جمله مجاهدین انتخابات آزاد تحت نظارت سازمان ملل را بهترین و راحت‌ترین گزینه برای انتقال حاکمیت به مردم معرفی می‌کنند. و پیشاپیش گفته‌اند که نتیجه‌ی آن را هرچه که باشد می‌پذیرند. دولت عراق در یک انتخابات دمکراتیک، تحت نظارت سازمان ملل و نهادهای بین‌المللی با رأی آزاد مردم عراق انتخاب شده است. بنابراین با استدلال‌هایی از این دست نمی‌توان به مقابله حقوقی با آن پرداخت.
در مورد بخش دوم سوال بایستی بگویم این نوع بحث‌ها به جایی نمی‌‌رسد. خامنه‌ای و احمدی‌نژاد و... می‌گویند راست‌ترین محافل سرمایه‌داری، آمریکا، اسرائیل، شکنجه‌گران ساواک و ... خواهان سرنگونی و تغییر دولت جمهوری اسلامی هستند و مخالفان را همسو با آنها معرفی می‌کنند. آیا خواست سرنگونی رژیم همسویی با آن‌ها نیست؟ آیا ما باید از خواسته خودمان دست کشیده و به حمایت از رژیم بپردازیم؟ جهان غرب و سرمایه‌داری خواهان رعایت دمکراسی و ... در برمه و زیمبابوه و کره شمالی و ... است با این وصف ما باید به حمایت از دولت‌های جنایتکار برخیزیم! این که چون رژیم و متحدانش مخالف حضور مجاهدین در عراق هستند دلیل کافی برای ماندن در عراق نیست. این که سران رژیم و مزدورانشان در خارج از کشور دائم از برچیده‌شدن اشرف دم می‌زنند نباید ما را گمراه کند. آن‌ها از هر شکست و عقب‌نشینی ظاهری مجاهدین استقبال می‌کنند و آن را در بوق و کرنا می‌کنند و جشن می‌گیرند. اما ما باید ببینم در مقابل این عقب نشینی موقتی چه تاکتیکی برای آینده داریم. خیلی وقت‌ها فرماندهان از شکست و عقب نشینی پیروزی می‌سازند. حتا در مقابل استدلال شما می‌توان گفت، اتفاقاً آنها تمنیات قلبی خودشان را بروز نمی‌دهند تا باعث گمراهی مجاهدین شوند. آنها به این ترتیب مجاهدین را وامی‌دارند بر خلاف منافع خودشان و جنبش بر ماندن در عراق پافشاری کنند! انجام این کارها در دنیای سیاست خیلی مرسوم است.
کینه رژیم از مجاهدین تاریخی و ایدئولوژیک هم هست. آن‌ها خواهان نابودی مجاهدین هستند و نه اخراجشان از عراق. رژیم با موضوع واقع‌بینانه برخورد می‌کند چون می‌داند در حال حاضر امکان کشتن و نابودی مجاهدین نیست می‌خواهد هرچه بیشتر آن‌ها را تضعیف کند. آن‌ها در صدد این هستند که مجاهدین را پراکنده کنند تا بتوانند قلاب بیاندازند و ماهی بگیرند. مجاهدین بایستی قبل از این که کار به آن‌جا بکشد دست به کار می‌شدند. ۶ سال فرصت از دست رفته است. نباید این پا و آن پا کرد. شرایط هر روز که بگذرد سخت‌تر خواهد شد و نه سهل‌تر. رژیم عراق ول کن ماجرا نخواهد بود.
برای ماندن مجاهدین در اشرف بایستی استدلال کرد. چه سیاست، هدف و استراتژی عملی در ‌چشم‌ انداز است که نیاز به ماندن مجاهدین در عراق است؟ حضور مجاهدین محصور و زندانی در عراق و اشرف، تضمین داده به دولت عراق که غیرقانونی وبدون اجازه دولت عراق مسلح نشوند (که اگر بخواهد هم نمی‌توانند بشوند) در راستای اجرای کدام خط و استراتژی است؟ شعار این که «مجاهد بی سلاح» برای رژیم خطرناکتر است، خنده دار است. اگر این گونه است زودتر این کار را می‌کردند. نبایستی به جای آوردن دلیل و برهان و استفاده از منطق به سفسطه و پلمیک روی آورد و از منتقدین خواست که عقلشان را به مرخصی بفرستند و یا چون مریدی چشم و گوش بسته همه چیز را بپذیرند و یا نقش بز اخفش را بازی کنند. نباید نگاه کرد دشمن یا رقیب چه موضعی می‌گیرد عکس آن موضع‌گیری کرد. بعضی از منتقدین مجاهدین صبح که از خواب بلند می‌شوند نگاه می‌کنند ببینند مجاهدین چه موضعی گرفته‌اند ضد آن موضع می‌گیرند. این که نشد سیاست. این برخورد کسی را به سرمنزل مقصود نمی‌رساند. بایستی برای هر کاری دلیل و منطق و استدلال داشت. مسعود رجوی به دفعات مطرح کرده بود که حضور در عراق به دلیل حضور ارتش آزادیبخش مشروع است. حتا اگر بر اساس تحلیل مجاهدین هم پیش برویم امروز که این ارتش وجود ندارد و قرارگاه اشرف تبدیل به شهر اشرف شده است پافشاری بر ماندن بی معنا است. مجاهدین خلع سلاح شده در عراق کاری ندارند که انجام دهند. نه تنها کاری ندارند که انجام دهند بلکه امنیت هم ندارند. هیچ‌کس ندارد. در کمربند سبز امنیتی هم کسی امنیت ندارد. اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها خودشان در عراق امنیت ندارند چگونه می‌توانند تازه اگر راست بگویند امنیت مجاهدین را تضمین کنند!؟ هر روز ممکن است الم شنگه‌ای به پا شود. به خاطر نبود امنیت هیچ یک از دول اروپایی در عراق سفارت ندارند. سازمان ملل دفتر ندارد. کمیسیاریای عالی پناهندگان از طریق ویدئو سانترال و ماهواره و ... از جداشدگان مجاهدین مصاحبه می‌گرفت.

پس از سقوط دولت عراق فیلم‌های زیادی از دیدار رهبران مجاهدین با مقامات سیاسی و امنیتی عراق انتشار یافته است که حاکی از روابط نزدیک با دولت عراق است

مگر مجاهدین روابطشان را نفی کرده‌اند؟ وقتی با کسی دیدار می‌کنید لابد خوش و بش کرده و از منافع مشترک و ... صحبت به میان می‌آید. این که از بدیهیات یک دیدار سیاسی است. اگر فیلم دیگر ملاقات‌های سیاسی را که در سطح دنیا صورت می‌گیرد نشان دهند آیا غیر از این است؟ خود این رژیم سال‌هاست که با مقامات آمریکایی از آتن گرفته تا ژنو دیدار محرمانه داشته‌اند، اگر فیلمی از این دیدارها بود فکر می‌کنید آن‌جا با هم جنگ و دعوا می‌کردند؟ یقه هم را می‌گرفتند؟ به هم فحش می‌دادند؟ تازه این‌ها خود را نیروهای متخاصم معرفی می‌کنند. مجاهدین و دولت عراق که یکدیگر را دوست و هم‌پیمان معرفی می‌کردند و اطلاعیه رسمی می‌دادند. من همه این فیلم‌ها را دیده‌ام و در مجموع جز یکی دو مورد آن‌ها را قابل دفاع می‌دانم. بالاترین سطوح رژیم و دولت عراق پس از قطعنامه ۵۹۸ با یکدیگر ملاقات و گفتگو کردند، اگر راست می‌گویند فیلم یکی از آن‌ها را پخش کنند. معلوم است در ملاقات خصوصی افراد قربان صدقه هم می‌روند. مگر خودتان وقتی برای پیشبرد یک کار حقوقی به یکی از دوایر دولتی در کشور محل زندگی‌‌تان مراجعه می‌کنید از همه فوت و فن‌هایی که بلد هستید استفاده نمی‌کنید؟ اگر فیلمش را مخفیانه بگیرند و پخش کنند آن وقت چه می‌گویید؟
ذکر یک نکته هم ضروری است که رژیم از این فیلم‌ها در برنامه «گرگ‌ها» در ساعات پرتماشاگر تلویزیون استفاده کرد. البته در توصیف موضوع، تفسیر واقعه، شرایط، زمان و تاریخ ملاقات‌ها تحریف‌های زیادی کرده بود و دروغ‌های شاخداری را هم تحویل ملت بی‌خبر از همه جا ‌داد. برنامه «گرگ‌ها» صد پله بدتر از برنامه «هویت» بود که در دهه ۷۰ تلویزیون به سفارش دستگاه اطلاعاتی رژیم علیه روشنفکران ایرانی تهیه کرد. متأسفانه همان‌هایی که از برنامه «هویت» دل خون داشتند و یا قربانی آن محسوب می‌شدند این بار در مقابل «گرگ‌ها» موضع که نگرفتند هیچ، نه تنها سکوت نکردند که همراهی هم نشان دادند. تازه اینجا و آنجا به آن استناد هم می‌کنند. در حالی که سازنده و سفارش دهنده هر دو برنامه مشترک بود.

اما آن‌ها روی حضور مجاهدین در عراق تأکید می‌کنند
منظورتان از آنها کیست؟ نیروهای مخالف مجاهدین در اپوزیسیون یا رژیم یا مردمی که تحت تأثیر تبلیغات رژیم و مخالفین مجاهدین قرار دارند؟ اگر منظورتان رژیم است که تکلیف روشن است و نیاز به توضیح نیست. اما اگر منظور نیروهای مخالف مجاهدین در اپوزیسیون است، بایستی بگویم این بی‌انصافی است. بسیاری از نیروهای سیاسی از طریق عراق به اروپا آمده‌اند. بسیاری از آن‌ها در عراق حضور داشته‌اند و از مزایای این کشور استفاده کرده‌اند. متحدین‌شان در دوران جنگ در عراق حضور داشته و با رژیم جنگیده‌اند.
متحد سازمان اکثریت و راه کارگر، حزب دمکرات و کومله هستند، باهم اطلاعیه مشترک می‌دهند، آیا این دو جریان سیاسی در دوران جنگ در عراق نبودند؟ آیا در مواقعی از مزایای دولت عراق برخوردار نبودند؟ اگر چه وقتی در کنار کردهای عراق قرار داشتند توسط جنگنده‌های عراقی بمباران هم شدند . رهبر حزب دمکرات از چه طریقی از اروپا به عراق و کردستان می‌رفت؟ آیا کردستان عراق در دهه 60 تحت حاکمیت عراق نبود؟ آیا همین الان از حمایت رئیس جمهور عراق، رئیس اقلیم کردستان و کمک‌های مالی آن‌ها برخوردار نیستند؟ آیا اقلیت در عراق حضور نداشت؟ آیا جریانی که در دهه ۹۰ تحت نام حزب کمونیست کارگری تشکیل شد، در دوران جنگ در عراق نبودند؟ نیروهای سلطنت طلب از آریانا و اویسی گرفته تا سردار جاف و پالیزبان و شاپور بختیار در عراق نبودند؟ رنجبران و مائوئیست‌ها در عراق نبودند؟ کمک مالی در همان دوران دریافت نکردند؟ نمی‌دانم ملاک ارزیابی آن‌ها چیست؟ اقلیت و ... در عراق نبودند؟ من می‌توانم شخصیت‌های زیادی را نام ببرم که در عراق بودند.
برای نیروهایی که ادعای مبارزه ضدامپریالیستی دارند حضور در کشورهای اروپایی و آمریکایی چگونه توجیه می‌شود؟ کار برای شرکت‌های امپریالیستی و دریافت حقوق و مزایا از آن‌ها برای گذران زندگی و نه پیشبرد امر مبارزه با چه مکانیسمی تعریف و توجیه می‌شود؟
می‌دانیم بسیاری از این افراد برای گذران زندگی روزمره‌ی خود کارمند دولت‌ها و شرکت‌های اروپایی و آمریکایی هستند. چرا این واقعیت‌ها در نظر گرفته نمی‌شود. چنانچه کار به درگیری و یا اقدام نظامی بین دو کشور انجامید آن‌ها کشور محل سکونت خود را ترک می‌کنند؟ شما بهتر می‌دانید غالب این افراد که به حضور مجاهدین در عراق خرده می‌گیرند خود دارای پاسپورت آمریکایی و اروپایی هستند. برای حفظ منافع کشور دومشان سوگند یاد‌ کرده‌ و یا تعهد اخلاقی دارند. اگر فیلمی از مراسم سوگند‌خوردن کسانی که پاسپورت آمریکایی دارند، گرفته می‌شد چه توضیحی برای آن داشتند؟ آیا می‌دانید چه جملاتی را به کار می‌برند؟ یک بار ترجمه آن را بخوانید.
با چه توجیهی حضور در اروپا و آمریکا اقدامی انقلابی و درست است و در عراق و در کنار مرزهای میهن نه. آیا همین که در اروپا و آمریکا به سر ببری و چندتا شعار علیه امپریالیسم جهانخوار بدهی همه چیز درست می‌شود و پاک و مطهر. این که می‌شود مال حرام خوردن و کلاه شرعی درست کردن.
تعدادی از این افراد عضو احزاب اروپایی و آمریکایی هستند، در بالاترین سطوح مثلاً احزاب سبز و سوسیال‌ دمکرات و حتا راست اروپایی شرکت دارند، آن وقت مجاهدین را به خاطر دیدار با یک نماینده پارلمان غربی در جهت پیگیری خواسته‌هایشان و یا رابطه با دولت‌های غربی محکوم می‌کنند. این دسته افراد آن‌ها را از موضع وطن‌پرستانه! وابسته و مزدور غرب معرفی می‌کنند! آیا دولت‌های فرانسه و آلمان و انگلیس و ... امپریالیسم نیستند؟ احزابشان وابسته به قدرت‌های امپریالیستی نیستند؟ آیا حضور در رهبری این احزاب از موضع وطن‌پرستی ایرانی است؟
از این که بگذریم در دوران پیش از انقلاب هم نیروهای سیاسی در عراق و لبنان و یمن جنوبی حضور داشتند. برای این که ما در این منطقه از دنیا هستیم. ما بخشی از خاورمیانه هستیم. حضور در عراق نبایستی تعجب‌برانگیز باشد. این کشور همسایه ماست، بیشترین مرز مشترک را با ایران دارد. به ویژه یک دوران به خاطر ضدیت و جنگی که با رژیم داشت امکاناتی را در اختیار اپوزیسیون ایرانی می‌گذاشت که هیچ کشوری نمی‌گذاشت و یا اگر می‌گذاشت فایده‌ای هم نداشت چرا که دارای مرز مشترک با ایران نبود.
هنوز درگیری‌های مرزی ایران و عراق و اخراج ایرانیان از عراق در دهه‌ی ۴۰ و اوایل دهه‌ی ۵۰ را فراموش نکرده‌ایم. همان موقع نمایندگان نیروهای فعال سیاسی ایرانی در عراق حضور داشتند از خمینی بگیرید تا بقیه. ایران و عراق تا قبل از تنظیم قرارداد ۱۹۷۵ نیروهای متخاصم بودند.

اما در دهه‌ی شصت کشور در حال جنگ بود، چگونه می‌توان در کنار نیروی خارجی جنگید؟

اول خود سؤال را تصحیح کنم. از خرداد ۶۱ به بعد مردم در حال جنگ نبودند، این رژیم دیکتاتوری مذهبی بود که از جنگ برای سرپوش گذاشتن بر مشکلاتش و برای تحکیم پایه‌های قدرتش در داخل و برای بسط قدرت و نفوذش در منطقه استفاده می‌کرد. به دنبال تسخیر عراق و ایجاد امپراطوری اسلامی هم بود. شعار «راه قدس از کربلا می‌گذرد» شعار اصلی رژیم بود. بنابر این آزادی میهن هدف نبود. «جنگ، جنگ تا رفع فتنه در جهان» هدف جنگ بود که عاقبت خوشبختانه شکست خوردند.
مردم و کشور از سیاست خانمان برانداز رژیم در ارتباط با ادامه جنگ رنج می‌بردند. هر سیاستی که به پایان دادن این جنگ ضد ملی و میهنی کمک می‌کرد سیاستی اصولی و درست بود. سیاست غلط و ضدملی این بود که در کنار جنگ طلبان حاکم بر کشور قرار گیریم و شعارهای میهن‌پرستانه آبکی بدهیم. منافع مردم ایران و کشور در گرو پایان جنگ در تابستان ۶۱ بود.
امروز همه‌‌ی نیروها و البته بخشی از رژیم هم اذعان دارند که ادامه‌ی جنگ بعد از فتح خرمشهر غلط بود. در آن دوران صلح در دسترس بود که رژیم بخاطر مطامعی که داشت آن را نپذیرفت و به جنگ ادامه داد. بنا بر این اگرچه عراق آغازگر جنگ و تجاوز به خاک میهن بود؛ اما رژیم از خرداد ۶۱ تبدیل به رژیم تجاوزگر و خواهان جنگ و ویرانی شد. این توضیح را هم اضافه کنم که رژیم هم با تحرکاتش در عراق زمینه تجاوز را به وجود آورده بود. بنابر این بعد از خرداد ۶۱ موقعیت جنگ هم متفاوت از قبل شد. این‌جا وظیفه‌ی نیروی انقلابی مبارزه با جنگ و نیروی جنگ طلب است و نه حمایت از آن و نابودی بیشتر میهن.
اگر کسی شیوه‌ی مبارزه مسلحانه و یا هر شیوه‌ دیگر مبارزاتی را نفی کند من حرفی ندارم. اگر بی سرانجام بودن استراتژی مبارزه مسلحانه را نتیجه بگیرد من مخالفتی ندارم. اگر توضیح دهد که مبارزه چریک شهری در هیچ‌جای دنیا به موفقیت نرسیده و مثال بیاورد من مخالفتی ندارم. اگر نادرستی یک خط و استراتژی را تحلیل کند من حرفی ندارم. اگر کسی بگوید مثلاُ در دوران پیش از انقلاب فلان خط چریک های فدایی خلق و یا دیگر مبارزان غلط بود و آن را نقد کند من حرفی ندارم. اما اگر صداقت و فداکاری آن‌ها را زیر سوال برد مشکل من شروع می‌شود. اگر به هزار و یک دلیل رفتن به عراق در دوران جنگ و بازتاب‌های منفی آن را نتیجه بگیرند من حرفی ندارم. همه‌ی این‌ها موارد قابل بحث هستند و بسیاری‌شان درست.
حرف من جایی شروع می‌شود که بخواهیم برای بیان نظراتمان به طرح دعاوی نادرست و اتهام زنی روی بیاوریم و پز وطن‌پرستی هم بدهیم. من با سیاستی که مبارزان راه آزادی وطن را ولو که با شیوه‌ای غلط مبارزه کنند مزدور و ... معرفی کند مسئله دارم و زیر بار آن نمی‌روم.
اتفاقاً‌ این پز را سلطنت‌طلب‌های دوآتشه بیش از همه می‌دهند. در حالی که همه‌ی ما می‌دانیم شاه حتا خروج و یا ماندنش در کشور را نیز با خارجی‌ها رایزنی می‌کرد و خاندان پهلوی پس از سقوط سلطنت هرچه داشتند از همین کشورهای عربی که با دولت ایران در جنگ و تخاصم بودند داشتند. همه‌ی ما یادمان هست که شاه حسین شخصاً گلوله توپ به سمت ایران شلیک کرد. مگر نه این که سادات، ملک حسین و ملک حسن نزدیک‌ترین افراد به خانواده سلطنتی بودند و وقتی هیچ کشوری حاضر به پذیرش آن‌ها نبود آنها با روی باز خانواده سلطنتی را پذیرفتند. سلطنت‌طلب‌های دو آتشه اولین نیروهایی بودند که به عراق رفتند و از حمایت‌های این دولت برخوردار شدند. اویسی و پالیزبان مگر در عراق نبودند و نیرو نداشتند؟ مگر همین نوری زاده به شاه نامه ننوشت که پول بده برویم عراق رادیو تأسیس کنیم. نوری زاده وقتی پول از جای دیگری رسید شد ضد «صدام».
مجاهدین با عراق معاهده صلح امضا کردند. طارق عزیز با حضور در اورسورواز و ملاقات با مسعود رجوی قرارداد الجزایر را پذیرفت. چیزی که حتا دولت نور‌ی‌المالکی، جعفری، ایاد علاوی و عدنان پاچه‌چی تا به امروز نپذیرفتند. ۴ سال بعد از آن مجاهدین به عراق رفتند.
نباید به رژیم مشروعیت داد و آن را مدافع خاک میهن جلوه داد. چرا که نبود و نیست. رژیم از مردم ایران و خاک میهن دفاع نمی‌کرد. مردم ایران قربانی این رژیم و سیاست‌های ضدملی آن بودند. آن‌ها تلاش می‌کردند پایه‌های قدرت خود را تحکیم کنند و ایدئولوژی ارتجاعی خودشان را صادر کنند. نکبت را توسعه دهند. کشور ما در یکی از ضد‌میهنی‌ترین جنگ‌ها درگیر بود. هیچ رژیمی در تاریخ معاصر این گونه منافع مردم ایران را به باد نداده است.
تازه تنها مجاهدین در عراق نبودند. چنانچه توضیح دادم در دوران جنگ غالب نیروهای ایرانی مخالف رژیم در عراق حضور داشتند. عده‌ای در شمال، عده‌ای در بغداد، عده‌ای در ... فرقی نمی‌کرد، عراق، عراق بود.
اکثریت و حزب توده پس از رانده شدن از سوی رژیم اگر در عراق نبودند، در افغانستان و شوروی بودند و از امکانات مالی و سیاسی و ... این دو کشور استفاده می‌کردند.
اتفاقاً اگر حضور مجاهدین در عراق نبود، جنگ برای مدت طولانی تری ادامه می‌یافت. عراق قادر به پیشروی در خاک ایران نبود این را رژیم به خوبی می‌دانست، عراق استعداد و قابلیت سرنگونی رژیم و یا اشغال بخش‌هایی از خاک ایران را برای مدت طولانی نداشت. اما به مدد یک نیروی ایرانی که آن موقع پایگاه‌ قوی‌ای در ایران داشت و با حمایت مردمی که از جنگ به جان آمده بودند امکان سرنگونی رژیم بود. حداقل رژیم اینگونه فکر می‌کرد.
مجاهدین دارای این پتانسیل در آن زمان بودند. برای همین وقتی مجاهدین عملیات‌های گسترده‌شان در مرز را شروع کردند رژیم سه ماه بیشتر طول نکشید که آتش بس را پذیرفت چرا که خطر را احساس کرده بود. رژیم هشت سال از پذیرش آتش بس سرباز زده بود. به تمامی تلاش‌ها پاسخ منفی داده بود. بنابر این یکی از پارامترهای قوی پذیرش آتش بس و جلوگیری از کشته شدن بیشتر نیروهای ایرانی و از بین رفتن منابع ملی همین حضور مجاهدین در عراق و عملیاتشان علیه رژیم بود. به این ترتیب خون زیادی از مردم ایران و منابع ملی ذخیره شد. از این بابت تاریخ ایران بایستی از مجاهدین متشکر باشد. اگر وجه منفی حضور مجاهدین در عراق را می‌گوییم وجه مثبت آن را هم بگویم. یا چشمان‌مان را باز کنیم و واقعیت‌ها را ببینم.
این را هم اضافه کنم عملیات‌های آفتاب، چلچراغ و یا فروغ جاویدان توسط مجاهدین و با پشتیبانی نیروهای عراقی انجام گرفت. از اطلاعات عراق و پشتیبانی و لجستیک عراقی‌ها استفاده ‌کردند. از آموزش‌های افسران عراقی استفاده کردند. طبیعی بود هم که بشود. اما در استقلال عمل مجاهدین در این عملیات‌ها شکی نیست. در این عملیات‌ها عراقی‌ها به مجاهدین کمک کردند و نه برعکس. در دوران جنگ جهانی دوم هم نیروهای پارتیزان از پشتیبانی نیروهای متفقین برخوردار بودند.
اگر یادتان باشد در دوران شاه هم ارتش ایران برای دفاع از سلطان عمان بر علیه نیروهای ظفار می‌جنگید. در این میان نیروهای ظفار از حمایت نیروهای سیاسی ایرانی برخوردار بودند. تعدادی در این راه جان خود را از دست دادند. البته یک نفر می‌تواند از اساس با این شیوه از مبارزه مخالف باشد. آن بحث دیگری است که می‌تواند درست هم باشد. اما این که مخالفت با یک تاکتیک و یا استراتژی را به بحث‌های غیراصولی بکشانیم غلط است. اینجا لازم است تأکید کنم از این توضیحات درستی راه و روش مجاهدین نتیجه گرفته نمی‌شود بلکه به واقعیت‌هایی که هست اشاره می‌کنم.

آیا نمونه‌ای در سطح بین‌المللی بوده که نیروهای انقلابی متحد کشور و یا دولتی باشند که به هر حال با کشورشان در جنگ است؟

از این نمونه‌ها کم نداشته‌ایم، نیروهای مترقی آلمانی و ایتالیایی که با فاشیسم موسولینی و یا هیتلری می‌جنگیدند همراه و همدوش کسانی بودند که با آلمان و ایتالیا در جنگ بودند. لنین در جنگ جهانی اول در آلمانی که با روسیه می‌جنگید می‌زیست و از حمایت آن‌ها هم برخوردار بود. در اروپا تمامی جنبش‌های آزادیبخش از فرانسه گرفته تا یوگسلاوی و نروژ و ... در کنار نیروهای متفقین علیه دولت‌های دست نشانده‌ی خودشان و نیروهای متحدین می‌جنگیدند. امروز هم به این کار افتخار می‌کنند و افکار عمومی از آنها به عنوان قهرمان یاد می‌کند. دولت جنایتکار پل پوت را ارتش ویتنام و نیروی خارجی سرنگون کرد.

اما مخالفان می‌گویند مجاهدین از خاک دشمن به خاک میهن حمله کردند

چنان از خاک میهن می‌گویید انگار رژیم و آخوندهای جنایتکار و عواملشان مالک کشور و نگاهبان آن هستند و مبارزان اجنبی و دشمن میهن. گویا در ذهن بعضی صورت مسئله عوض شده است. کسی که باید مدعی باشد ما هستیم. ماییم که برای آزادی میهن‌مان می‌جنگیم و جنگیده‌ایم. میهن ما در اشغال یک مشت اجنبی و بیگانه است. جوری برخورد نکنید که گویا ایران سهم آخوندهاست و سندش پشت قباله‌شان افتاده و کسی نباید چپ به آن نگاه کند. ایران مال ماست، خانه ماست، تمام احساس و عواطف ما از آن‌جا سرچشمه می‌گیرد. بدون شک یک روز آن را دوباره پس خواهیم گرفت و تمامی عشق‌مان را نثار آن خواهیم کرد. اشتباه نکنید، دشمن ما رژیم و متحدان آن هستند. صورت مسئله را نباید عوض کرد. مخالفت ما با یک گروه نباید باعث اعتبار بخشیدن به رژیم شود. مجاهدین هم به خانه خودشان رفته‌اند که مشتی جنایتکار را که به زور آن را اشغال کرده‌اند بیرون کنند. حالا اگر تا کنون به موفقتی نائل نشده‌اند آن حرف دیگری است. اگر شکست خوردند دلیل نمی‌شود که تلاششان را زیر سؤال ببریم. اگر در روابطشان دمکراتیک عمل نکردند، اگر اشتباه کردند، دلیلی نمی‌‌شود آخوندها را صاحب‌خانه بخوانیم. هیچ دشمنی برای ایران و ایرانی بزرگتر از رژیم جمهوری اسلامی و حاکمان جنایتکار آن نیست. اگر مجاهدین صدتا کار بد و غیراصولی انجام دادند اما نباید کار درست‌شان را که مبارزه بی امان با رژیم است زیر سؤال برد. ما به زور از کشور و خانه‌هایمان رانده شدیم. ما به میل خود به خارج نیامدیم. اما به میل خود روزی به کشورمان باز می‌گردیم.

اما آن‌ها سینه هموطنان خودشان را هدف قرار دادند؟
مگر در روزهای ۲۱ و ۲۲ بهمن نیروهای انقلابی در تهران و شهرستان‌ها برای تسخیر پایگاه‌ها و مراکز نظامی و امنیتی رژیم سینه ژاپنی‌ها را هدف قرار می‌دادند؟ آن‌هایی که کشته می‌شدند هموطنان خود ما بودند که به زور و یا با طیب خاطر در مقابل مردم قرار گرفته بودند. کسی که به هر دلیل اسلحه به دست می‌گیرد و از یک نظام دفاع می‌کند احتمال کشته شدنش هم می‌رود. در اقصا نقاط دنیا ارتش‌های آزادی‌بخش با نیروهای وابسته به حکومت‌های مرکزی می‌جنگند. مگر چه‌گوارا در کوبا و بولیوی با نیروهای محلی نمی‌جنگید؟ او هم در اطلاعیه‌هایش تأکید می‌کرد از این که سینه سربازان را هدف قرار می‌دهد متأسف است اما گریزی از آن نداشت. مگر ویتنام شمالی‌ها با ویتنام جنوبی‌ها نمی‌جنگیدند؟ مگر ویتنامی سینه ویتنامی را نشانه نمی‌رفت؟ مگر در همین کشور خودمان کرد‌ها سینه جاش‌های کرد را هدف قرار نمی‌دادند؟ مگر کردها سربازان و پاسداران هموطن را هدف قرار نمی‌دادند؟ مگر گروه‌های سیاسی ایرانی برای پیک نیک به کردستان ایران رفته بودند؟ مگر در درگیری با نیروهای رژیم شرکت نمی‌کردند؟ آن‌جا سینه چه کسی را هدف قرار می‌دادند؟ پالیزبان و یا اویسی که مدعی بودند ارتش درست کرده‌‌اند می‌خواستند سینه‌ی آمریکایی‌ها را هدف قرار دهند یا قرار بود در رویارویی فرضی با نیروهای رژیم و یا «هموطنانشان بجنگند؟
مگر مردمی که در روز سرنگونی رژیم به مراکز آن حمله خواهند کرد با نیروهای هموطن بسیجی و سپاهی روبرو نخواهند شد؟

اما آن موقع جنگ با دشمن خارجی هم بود؟

جنگ خارجی برای سرپوش گذاشتن بر جنگ داخلی بود. جنگ بین مردم و رژیم. جنگ و مبارزه بین نیروهای ملی و مردمی و مترقی با نیروهای ارتجاعی و عقب‌مانده. جنگ بین میهندوستان و نیروهای اجنبی. برای همین جنگ خارجی را «نعمت الهی» می‌خواندند و بعد از عقب نشینی عراق از مرزهای بین‌المللی و آمادگی کشورهای عربی برای بازپرداخت غرامت جنگ حاضر به پایان آن نبودند. به نظر من در همه حال اولویت و اصالت مبارزه با رژیم بود. جنگ ما با رژیم ۳۰ سال است که ادامه داشته و خواهد داشت. تابع منازعات بین‌المللی و یا جنگ‌ رژیم با دولتهای خارجی نیست و نباید باشد. نباید اجازه دهیم رژیم از احساسات میهن‌دوستانه ما سوءاستفاده کند. میهن‌دوستی یعنی مبارزه برای سرنگونی رژیم. میهن دوستی و مردم دوستی یعنی نزدیک نشدن به رژیم تحت هر عنوان و بهانه. امروز هم که جنگ نداریم، رژیم اسرائیل و آمریکا را علم می‌کند. دشمنی با غرب و دنیای متمدن را در بوق می‌کند. امروز هم بعضی‌ها با توجیه‌های گوناگون گاه ضد امپریالیستی در صف رژیم اسم‌نویسی می‌کنند. یادتان هست در چند سال گذشته چگونه مزورانه می‌گفتند چنانکه جنگی بین رژیم و آمریکا در بگیرد ما در کنار رژیم با امپریالیسم خواهیم جنگید؟ داریوش همایون هم از این ادعاهای خنده‌دار می‌کرد.
ببینید متأسفانه عده‌ای همراهی و همکاری با رژیمی که هست و نیست یک ملت را به غارت برده و چند نسل را نابود کرده میهن‌پرستی جا می‌زنند و از آن طرف مبارزه با چنین رژیمی و یا احیاناً برخوردار شدن از کمک و یا مساعدت کشورهای خارجی برای برکناری این رژیم را خیانت و وطنفروشی! کمی تأمل کنید. چه کسی میهن‌دوست واقعی است و چه کسی وطن‌فروش و خائن؟‌ کسانی که از مواهب این رژیم برخوردارند یا کسانی که از هست و نیست خود در راه مبارزه با این رژیم گذشته‌اند؟

آیا شما دریافت کمک از دولت‌های خارجی برای سرنگونی رژیم را تأیید می‌کنید؟

اول باید مشخص باشد که منظور از کمک خارجی و یا دولت‌های خارجی چیست؟ متأسفانه به خاطر فرهنگ غلط، به خاطر تبلیغات رژیم‌های دیکتاتوری شاه و خمینی عملاً از این مسئله ساده که در همه جای دنیا و در همه مبارزات آزادیخواهانه سابقه داشته و مرسوم است تابویی ساخته شده که به ندرت کسی می‌تواند به آن نزدیک شود. در صورتی که باید با این فرهنگ غلط مبارزه شود. چرا که تا وقتی این فرهنگ غلط وجود دارد حتا وقتی شما چنین کمک‌هایی را دریافت نمی‌کنید نیز رژیم‌های دیکتاتوری تبلیغ می‌کنند که شما از کمک‌های خارجی استفاده کرده و بنابر این وابسته هستید.
به نظر من راه چاره قبل از هر چیز نه تکذیب موارد بلکه تغییر نگاه به موضوع کمک خارجی است و روشنگری در این مورد برای مردم. تبلیغات رژیم باعث شده که زنان کمپین یک میلیون امضا متآسفانه حتا از دریافت جایزه نقدی سیمون دوبوار هم خودداری کنند! مثل این که کسی جایزه نقدی صلح نوبل را که در حدود یک و نیم میلیون دلار است برای خوش‌آمد رژیم و یا برانگیخته نشدن حسیاست آن نگیرد.
در هیچ کجای دنیا چنین رویکردی سابقه ندارد. ما نیاز به خانه تکانی فرهنگی داریم. ما باید از حق مان استفاده کنیم. دنیا می‌تواند و باید به آزادی خواهان ایرانی کمک کند. کارگری که اعتصاب می‌کند زن و بچه اش خرج دارند با حرف که اداره نمی‌شوند. سندیکای مستقل وجود ندارد. صندوق کمک ملی برای این امور وجود ندارد. چه کسی باید از این کارگر دفاع کند غیر از سندیکاهای بین‌المللی خارجی؟ غیر از همبستگی انسانی بین المللی؟ غیر از منابع خارجی. چرا کمک نکنند، چرا کمک نگیرند؟
نباید دست و بال خودمان را ببندیم. اگر یادتان باشد در دهه‌ی 60 یکی از حربه‌های رژیم اعترافات تلویزیونی بود از این وسیله بطور گسترده برای پیشبرد اهدافش استفاده می‌کرد. چرا که فرهنگ غلط گروه‌های سیاسی و جامعه به جای آن که شکنجه گر و جلاد را محکوم کند قربانی را محکوم می‌کرد که چرا ضعف نشان داده و خوب مقاومت نکرده است! (منظورم اعتراف و مصاحبه ی تلویزیونی است و نه همکاری با دشمن و تبدیل به پاسدار و تواب و شکنجه گر و گزارشگر شدن).
خوشبختانه این نگاه در سال‌های اخیر تغییر کرده است و به همان اندازه دست رژیم بسته شده است و به هنگام استفاده از این حربه نیز با مخالفت‌های زیادی در بدنه رژیم روبرو می شود. در ارتباط با دریافت کمک‌های خارجی هم همین کار را بایستی کرد. نباید به خواست و تمایلات رژیم گردن گذاشت و آب به آسیابش ریخت.
گاه نوع مبارزه ما را بی نیاز از دریافت کمک خارجی می‌کند. برای مثال چنانچه ما با انقلابی از نوع بهمن 57 روبرو باشیم نیازی به دریافت کمک مالی خارجی نیست. در آن صورت ما در کوتاه مدت و به برای چند ماه نیاز به حمایت تبلیغاتی و انعکاس اخبار داریم.
اما چنانچه مقاومتی از نوع ویتنام و ... داشته باشیم معلوم است که علاوه بر جنبه تبلیغاتی نیاز به کمک مالی و تسلیحاتی و تدارکاتی داریم. اگر مبارزه‌ای همچون فلسطین را پیش رو داشته باشیم حتماً نیاز به کمک‌های مالی و تسلیحاتی و ... داریم. اگر مبارزه‌ای همچون لهستان و اعتصابات سراسری کارگری پیش رو داشته باشیم، حتماً نیاز به کمک مالی برای تأمین نیازهای زندگی روزمره کارگران اعتصابی داریم. در مبارزه جنبش همبستگی لهستان اگر نبود کمک‌های خارجی به صندوق اعتصابیون آن‌ها دوام نمی‌آوردند.
بنابر این شکل و نوع مبارزه ما را نیازمند و یا بی‌نیاز از دریافت کمک خارجی می‌کند. به نظر من با توجه به توضیحاتی که دادم دریافت کمک خارجی چنانچه باعث وابستگی نشود و یا تعهدات خاصی را به دنبال نداشته باشد و یا تعیین خط مشی برای نیروی سیاسی و یا فرد نکند از سوی هرکس که باشد ایرادی ندارد.
چه اشکالی دارد از کمک‌های خارجی برای افشای نقض حقوق بشر در ایران استفاده کرد؟ چه اشکالی دارد از بودجه‌های مشخص برای تدوین اسامی و ایجاد بانک اطلاعاتی راجع به شهدا استفاده کرد؟ اگر گفتند اسم فلانی و فلانی را نیاور آنوقت بایستی از گرفتن کمک امتناع کرد. وقتی شرط و شروطی قائل نمی‌شوند چه ایرادی دارد؟ اگر پروژه دادید و از سوی دولت‌ها پذیرفته شد چه ایرادی دارد. بسیاری از نهادهای ایرانی در سوئد از بودجه دولتی استفاده می‌کنند.
پول و امکانات یکی از وسایل لازم پیشرفت انقلاب و جنبش است. این تابوها را قدرتمندان درست می‌کنند تا مخالفانشان را آچمز کنند. در حالی که خودشان از همه امکانات برای ماندن در قدرت استفاده می‌کنند. خود این رژیم را در نظر بگیرید علیرغم این که روی دریای امکانات نشسته، ده‌ها میلیارد بدهی خارجی دارد. یعنی از کمک‌های خارجی استفاده کرده است. تازه این یک قلم از کمک‌هاست و آمار رسمی هم هست. در قرارداد‌های بای بک پیشاپیش چوب حراج به منابع ملی زده است و کسی نمی‌تواند پس از سرنگونی رژیم نیز از تعهدات این قرارداد‌ها شانه خالی کند.
مگر نیروهای نظامی و اطلاعاتی و امنیتی این رژیم را خارجی‌ها آموزش نمی‌دهند؟ حال اگر نیروهای ما را خارجی‌ها آموزش دادند می‌شویم وابسته؟
مثلاً می‌گویند که فلانی در فلان سمینار خارجی‌ها شرکت داشته و تعلیم انقلاب مخملی گرفته است. گیرم که ادعا درست باشد. مگر همین رژیم از کارشناسان روسی و چینی و غربی برای استفاده از سلاح‌های پیشرفته استفاده نمی‌کند؟ مگر از تجربیات کشورهای خارجی برای سرکوب جنبش‌های مردمی استفاده نمی‌کند؟ مگر از تجربه‌ی سیستم‌های امنیتی خارجی استفاده نمی‌کند؟
می‌گویند در فلان سمینار مأمور سیا و یا ... بوده‌اند. مگر در ملاقات‌هایی که رژیم می‌کند مأمور سیا و ... نیست؟
این رژیم صبح تا شب برای پیشبرد سیاست‌هایش با خارجی‌ها دیدار و گفتگو و ... می‌کند حالا اگر ما هم همان کار را کردیم و برای جلوگیری از پیشرفت رژیم با خارجی‌ها دیدار گردیم می شویم وابسته؟ جاسوس که به سمینار نمی‌رود و ملاقات علنی نمی‌کند.
به نظر من بخشی از اپوزیسیون ایران بدون آن که بخواهد تبدیل به اهرم‌های تبلیغاتی رژیم شده است.
لابی رژیم در خارج از کشور بر علیه بودجه دولت آمریکا که قرار بود به اپوزیسیون ایرانی داده شود و یک سنت آن هم داده نشد و بخش اعظم آن خرج رادیو فردا و صدای آمریکا و بورسیه دادن به عوامل جناح‌های مختلف رژیم شد تبلیغ می‌کرد اما در همان حال تمام فعالیت‌های خودش با بودجه‌ی نهادها و مؤسسات آمریکایی تأمین می‌شد!
همین اکبر گنجی و یا امثالهم که در مذمت دریافت کمک خارجی سخن می‌گویند باور کنید اگر کسی یا نهادی پیدا شود که به آن‌ها کمک کند حتماً آن را می‌گیرند. از روزی که به خارج از کشور آمده با جدیت دنبال این است که بودجه‌ی هنگفتی برای راه‌اندازی تلویزیون دست و پا کند. در تمام ملاقات‌هایش با سیاستمداران اروپایی و آمریکایی این مسئله را مطرح کرده است. اتفاقاً بلندگوی اکبر گنجی و امثالهم همین نهادها و رادیوهایی هستند که با بودجه وزارتخارجه‌های آمریکا و کشورهای اروپایی اداره می‌شوند.
البته خیلی‌ها که در میان اپوزیسیون با دریافت کمک خارجی مخالفت می‌کنند از این بابت است که کمک مزبور به ایشان داده نشده است. وگرنه همه ما شاهد بودیم وقتی این کمک در اختیار عضو کمیته مرکزی «سازمان اقلیت» در هلند قرار گرفت با طیب خاطر پذیرفتند.
چه ایرادی دارد از شکاف‌های موجود در سطح‌ بین‌المللی استفاده کرد و برای پیش برد امر انقلاب و جنبش کمک دریافت کرد. در پذیرش کمک نبایستی تأمل کرد، در شروط آن بایستی تأمل کرد. اگر شروط قابل پذیرش باشند، چه اشکالی دارد؛ اگر استقلال و هویت نیروی سیاسی را زیر سؤال نبرد چه اشکالی دارد؟ اگر برای آن خط و برنامه تعیین نکنند چه اشکالی دارد؟
رژیم‌های دیکتاتوری اگر شما کمک هم که دریافت نکنید این تبلیغ را می‌کنند. مگر در 30 سال گذشته نکردند؟ رژیم‌های دیکتاتوری ابتدا با تبلیغات وسیع و گسترده وابستگی نیرو به کشورهای خارجی را جار می‌زنند و آنوقت در موضع انعکاسی نیروی سیاسی درگیر مبارزه می‌خواهد با قسم و آیه و با امکانات کم تبلیغ کند که وابسته نیست و کمکی دریافت نکرده است. حالا چند نفر باور می‌کنند خدا می‌داند. باید به جای این سیاست اساس آن را زیر سؤال برد.
اگر کسی حاضر به دادن کمک است باید آن را گرفت و صادقانه دلایل پذیرش آن را برای مردم توضیح داد. مردم حتماً قوه درک و تمیز مسائل را دارند. مردم وقتی صداقت ببینند اعتماد می‌کنند. زیر میزی و مخفیانه نباید عمل کرد. اگر رو شود با تابویی که وجود دارد کار خراب می‌شود و وجهه‌ نیروی سیاسی خدشه دار می‌شود. باید شفاف بود تا مردم اعتماد کنند. باید گزارش کار داد و ضرورت آن را توضیح داد. من سیاست هیچ یک از نیروهای سیاسی در این مورد را تأیید نمی‌کنم از مجاهدین بگیرید تا بقیه نیروها. هیچ یک راست نمی‌گویند. همین به اعتماد عمومی ضربه می‌زند.
توجه کنید برای پیشرفت کار نیاز به پول و امکانات است. ویتنام بدون برخورداری از کمک‌های شوروی و چین نمی‌توانست در مقابل نیروهای آمریکایی دوام آورد. درست است که مبنا خود نیروهای ویتنامی و اراده‌شان بود اما از نقش کمک‌های خارجی به عنوان شرط نباید چشم‌ پوشی کرد.
بسیاری از جنبش‌های استقلال طلبانه و انقلابی در آفریقا و آمریکای لاتین از کمک‌های اردوگاه سوسیالیسم برخوردار بودند. احزاب برادر از کمک‌های اتحاد شوروی و اقمارش برخوردار بودند. جنبش فلسطین بدون دریافت کمک کشورهای عربی یک لحظه هم دوام نمی‌آورد. امروز برای اداره‌ی امور از کمک‌های اتحادیه اروپا و آمریکا نیز برخوردار هستند. از زمانی که حماس قدرت را در دست گرفت نیز از حمایت‌های مادی و معنوی گسترده رژیم برخوردار شد. بخشی از حقوق کارمندانش را رژیم می‌دهد. قرابت ایدئولوژیکی هم بین حماس و رژیم نیست. یکی شیعه است و دیگری سنی. حتا گفته می‌شد تعدادی از مجروحان حماس را که به ایران آورده و در بیمارستان‌ها بستری کرده بودند از دریافت خون ایرانی چون متعلق به شیعیان و نجس بود امتناع می‌کردند. فعلاً‌ این دو نیرو منافع مشترک دارند. حزب الله با کمک رژیم سرپا ایستاده است. خیلی از کسانی که از مقاومت حزب‌الله در مقابل اسرائیل دفاع می‌کنند کاری ندارند که پول و سلاح و مهمات و آموزش این مقاومت از کجا می‌آید!
انقلاب بلشویکی هم بدون برخورداری از کمک‌های خارجی یک چرخش می‌لنگید. لنین با قطار آلمان به کشور بازگشت. همین رژیم را نگاه کنید به تمامی نیروهایی که دنیا با دشمنانش می‌جنگند و یا تولید مشکل برای آن‌ها می‌کنند کمک مالی، تسلیحاتی و لجستیکی می‌کند. جار هم می‌زند، افتخار هم می‌کند ، یارگیری هم می‌کند. در بسیاری موارد هم کاری به ایدئولوژی طرفی که کمک را دریافت می‌کند ندارد. همین که بداند مشکل ساز است، دست به جیب می‌شود. به رویکرد رژیم در عراق نگاه کنید. به هرکسی که بتواند برای آمریکایی‌ها مشکل ایجاد کند کمک می‌کند. در افغانستان هم همینطور است. رژیم در آمریکای لاتین چه کار دارد؟ چرا این همه کمک می‌کند؟ کمک‌های رژیم به دولت سوریه از چه موضعی است؟ مگر نبودند جنبش‌های زیادی در آفریقا و آمریکای لاتین که از حمایت کوبا برخوردار بودند؟ مگر در دوران شاه همین قذافی به نیروهای کنفدراسیون هر چند اندک کمک نکرد؟ مگر بخشی از همین نیروها از چین کمک نمی‌گرفتند؟
تاریخ استقلال آمریکا را ملاحظه کنید. در حالی که نیروهای آمریکایی شکست‌های سختی از انگلیسی‌ها خورده بودند، با کمک مالی و تسلیحاتی و آموزشی فرانسه، اسپانیا و هلند بود که بر انگلیسی‌ها فایق آمدند. سیل عظیم وامهاى اروپایى جانى دوباره به واحدهاى فقیر آمریكایى بخشید. ورود ژنرال‌ها و افسران بلندپایه اروپایى مددکار استقلال‌طلب‌های آمریکایی شد. ارتش آمریکا را ماركى دولافایت فرانسوى، فن اشتوبن آلمانى و كنت پولاسكى لهستانى پایه گذاری کردند. در تاریخ آمریکا از کسانی که چنین کمک‌هایی را دریافت کردند به نیکی یاد شده است. آنها را «پدران بنیان‌گذار» می‌خوانند. دلیل اعطای این کمک‌ها تنها رقابت با قدرت انگلیس در دنیا بود. در اروپا نقطه‌ای نبوده است که آزادی‌خواهان و نیروهای مقاومت از کمک‌های خارجی برخوردار نبوده باشند.
در جریان جنگ‌های داخلی اسپانیا انقلابیون از کمک‌های نیروهای مترقی برخوردار بودند. اتفاقاً همه انتقادی که به اتحاد شوروی و استالین بر می‌گردد این است که به موقع به مدد انقلابیون اسپانیایی نیامدند و پشت‌شان را خالی کردند. کسی به آن‌ها مارک وابسته و خارجی و مزدور و ... نزد.
به عرفات و جورج حبش و دیگر انقلابیون فلسطینی کسی مارک وابستگی نزد. فرق آن‌ها این بود که شفاف عمل می‌کردند. کمک دریافت می‌کردند و اتفاقاً بسیاری از کمک‌ها علنی بود. دریافت کمک را حق خودشان می‌دانستند.
اما به نظر من امروز کسی در دنیا ننشسته که برای مبارزه با رژیم به اپوزیسیون ایرانی کمک مالی و تسلیحاتی و ... کند. تا این لحظه این رژیم موهبتی برای دنیای سرمایه داری بوده که هیچ رژیم وابسته‌ای نمی‌توانست این گونه منافعش‌ را تأمین کند. بعید می‌دانم تا لحظه سرنگونی این رژیم به ویژه دولت‌های اروپایی و آمریکایی کمکی به مردم ایران و یا گروه‌های سیاسی بکنند. امیدوارم برداشت و پیش‌بینی من غلط باشد.
اما مطمئن باشید موضوع در حد عدم دریافت کمک مالی محدود نخواهد شد. اول این است بعد که این جا افتاد می‌گویند در این نشست و یا آن نشست شرکت نکنید. رفتن به این جلسه و آن جلسه چون فلانی ترتیب داده غلط است و نشانه‌ی وابستگی. بعد که نشست‌های شما را محدود کردند می‌روند سر شعارهای شما. سر دادن این شعار در حال حاضر غلط است. نباید خواستار سرنگونی شد. نباید شعار رادیکال داد. الان باید سکوت کرد چون امپریالیسم دندان تیز کرده، خطر خارجی است، رژیم بیرحم است، گزگ به دست رژیم می‌دهد و ...
یک وقت به خودتان می‌آیید شده‌اید مهره‌ی دست رژیم یا یک جریان بی بو و خاصیت. پول و کمک نمی‌گیرید، در جلسات و نشست‌های حساسیت‌برانگیز شرکت نمی‌کنید، شعارهای رادیکال هم نمی‌دهید. همه این‌ها هم تحت این عنوان که به رژیم بهانه سرکوب می‌دهد بیان می‌شود. در کجای دنیا رژیم سرکوبگر و بیرحم حاکم قواعد مبارزه برای نیروی مخالفش را تعیین کرده که این‌جا دومی‌ باشد؟ چرا چنین اجازه‌ای می‌دهیم.

اما مثال‌هایی که شما زدید مثل فلسطین و ویتنام و آمریکا مبارزاتشان جنبه ملی داشته است برای مقابله با دشمن خارجی و برای بدست آوردن استقلال و ... کمک خارجی دریافت می‌کرده‌اند.

چطور برای حفظ استقلال و یا به دست آوردن آن می‌شود کمک خارجی گرفت و برای برقراری آزادی و دمکراسی نه! اگر قرار باشد دریافت کمک خارجی چیزی را زیر سؤال ببرد در مورد اولی که بیشتر صدق می‌کند تا دومی.
البته موضوع این گونه نیست. ویتنام جنوبی‌ها که خارجی نبودند. نیروی خارجی از آن‌ها حمایت می‌‌کرد. جنبش همبستگی لهستان با نیروی خودی در نبرد بود. در آفریقای جنونی سیاهان با هموطنان سپیدپوست کشور خودشان در حال مبارزه بودند. در رودزیا و ... هم موضوع به همین قرار بود. در اسپانیا جنگ داخلی بود و اسپانیایی با اسپانیایی می‌جنگید. همه جنبش‌های آزادیبخش در آمریکای لاتین و آفریقا با کمک خارجی روی پا ایستاده بودند.
از این‌ها گذشته من رژیم حاکم بر ایران را از هر اجنبی، اجنبی تر می‌دانم. خودی بودن و ایرانی بودن را به پاسپورت و شناسنامه نمی‌دانم. آن‌کس که برخلاف میل مردم ایران بر کشور حکم می‌‌راند و کشتار می‌کند اجنبی است و برای بیرون راندش از حاکمیت از هر کس با حفظ پرنسیب‌ها می‌توان کمک گرفت و باید کمک گرفت. دولت جمهوری اسلامی یکی از خیانت‌کارترین دولت‌هایی است که در چند صد سال گذشته بر کشور حکم رانده. بیش از هر دولت دیگری منافع مردم ایران را به باد داده است. برای به زیر کشیدن آن نبایستی درنگ کرد. هر یک روزی که بیشتر در حاکمیت باشند فاجعه است. اتفاقاً یک جنبه از مبارزات آزادی‌خواهانه مردم ایران مبارزات ملی هم هست. برای همین روی مظاهر ملی مانند برگزاری عید نوروز و چهارشنبه سوری و سیزده بدر و کوروش و بابک و ... تکیه می‌کنند. تأکید می‌کنم نباید دنبال حرف‌های رژیم رفت. آن‌ها ارائه اخبار و اطلاعات به سازمان‌های حقوق بشری برای نجات جان زندانیان را نیز جاسوسی معرفی می‌کنند. افشای توطئه‌های رژیم را همکاری با دشمن جا می‌‌زنند. توضیح شرایط وخامت‌بار زنان و کودکان برای افکار عمومی جهان را خوش‌رقصی برای دشمن می‌خوانند. روشنگری در مورد مجازات‌ها و تنبیهات بیرحمانه، قرون‌وسطایی و ضدبشری را دشمنی با خدا و همکاری با کفار می‌خوانند.

خیلی از نیروهای سیاسی روزانه خطر حمله‌ی آمریکا و اسرائیل به رژیم و حتا جنگ فراگیر را مطرح می‌کردند، اما شما به ویژه در دو – سه سال آخر حکومت بوش به شدت با این نظریه مخالفت کردید، حالا دولت بوش برکنار شده است و ظاهراً پیش‌بینی شما درست از آب درآمده است. شما بر چه پایه‌ای بر عدم امکان جنگ لااقل در کوتاه مدت پافشاری می‌کردید. امروز که از آن مرحله گذشته‌ایم هیچ‌یک از این نیروها به اشتباهشان اقرار نکرده و نادرستی تحلیل‌شان را نپذیرفته‌اند. حالا شرایط را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

نیروهای ایرانی کدام اشتباهشان را پذیرفته‌اند که این یکی دومی باشد. همه ما امکان اشتباه داریم. مهم این است که از اشتباهاتمان درس بگیریم و تجربه بیاندوزیم.
در حال حاضر تهدید غرب و آمریکا در ارتباط با رژیم جنگ و حمله نظامی نیست، تهدید سازش و کنار آمدن با رژیم است. فریب لابی رژیم و شرکت‌های نفتی را نباید خورد. از شبیه‌سازی شرایط عراق بایستی پرهیز کرد. این اولین اصل است. اگر می‌خواستند به رژیم حمله کنند، بارها بهانه‌ی لازم را داشتند. شما نگاه کنید وقتی در دوران کلینتون برای آمریکا مسجل شد که القاعده در انفجار کنیا دست داشته، افغانستان را هدف موشک‌های دوربرد خود قرار دادند. اما در همان حال وقتی برایشان مسجل شد که رژیم در انفجار برج خبار عربستان دست داشته، نه تنها هیچ اقدامی انجام ندادند بلکه پرونده را مختومه اعلام کرده و تلاش کردند به رژیم نزدیک شود. دیدیم تا اظهار تأسف از کودتای ۲۸ مرداد هم پیش رفتند. آمادگی هرگونه کنار آمدن با رژیم را هم داشتند. انگار نه انگار که آخوندهای حاکم در جریان کودتای ۲۸ مرداد از آن‌ها حمایت می‌کردند. در ارتباط با اشغال سفارتشان توسط یک دولت خارجی که اعلان جنگ است هیچ کاری نکردند فقط قصد داشتند گروگان‌هایشان را نجات دهند که آن هم شکست خورد، همین. یادتان هست، وقتی برای آمریکایی‌ها مسجل شد که لیبی و قذافی پشت انفجار دیسکوتکی در آلمان بودند که منجر به کشته و مجروح شدن چند سرباز آمریکایی شد ، طرابلس و کاخ قذافی را بمباران کردند. اما در همان حال در حالیکه در دوران ریگان هم بودیم وقتی متوجه‌ی دخالت رژیم در انفجارهای بیروت شدند که به کشته و زخمی شدن صدها سرباز آمریکایی و فرانسوی منجر شد نه تنها اقدامی انجام ندادند بلکه با رژیم کنار آمده و افتضاح ایران گیت را به وجود آوردند.
شما نگاه کنید 4 دهه قبل مجاهدین چند عملیات علیه پرسنل آمریکایی در ایران انجام داده‌اند که با تلفات جانی و مالی همراه بوده است، بخشی از عملیات‌ها هم توسط بخش منشعب مجاهدین صورت گرفته است اما هنوز آمریکایی ول کن مجاهدین نیستند و عملیات نکرده را نیز به پایشان می‌نویسند. کسانی که چنین عملیاتی را انجام دادند و یا دستور انجامش را دادند یکی شان زنده نیست. اما آمریکایی‌ها از فردای انفجار بیروت و عربستان و ... به دنبال نزدیکی به رژیم برآمدند. اکثریت کسانی که این عملیات‌ها را انجام دادند و یا فرمان انجام آن‌ها را دادند زنده و صحیح و سالم هستند و با آمریکایی‌ها سر یک میز هم می‌نشینند.
فرانسوی‌ها هم پس از مدتی فشار روی مجاهدین را زیاد کردند و شروع به باج دادن به رژیم کردند. در دوران پس از ۱۱ سپتامبر هم برج‌های دوقلو هدف بنیادگرایان مذهبی و القاعده قرار گرفته بود، تاوانش را دولت عراق که تقریبا سکولار بود پس داد و نه رژیم بنیادگرای جمهوری اسلامی که پدرخوانده‌ی بنیادگرایی و تروریسم در دنیا است. رژیم تازه از ۱۱ سپتامبر و مبارزه با تروریسم به جای آن که متضرر شود بهره هم برد و دو دشمنی را که در کنار دستش بودند آمریکایی‌ها نابود کردند و عراق را در سینی طلایی به آن‌ها هدیه کردند.
در همین دوران بوش دولت آمریکا و زلمای خلیل زاد در سر میز مذاکره با جواد ظریف نماینده رژیم به او متذکر شدند اطلاعاتی دارند که نفرات القاعده قصد حمله به اهدافی در خاورمیانه را دارند. آن‌ها خواستار این شدند که از افراد القاعده که در اختیار رژیم هستند در این مورد بازجویی به عمل بیاید. رژیم پاسخی به این درخواست نداد و یک هفته بعد انفجارهای متعددی توسط این گروه در عربستان انجام گرفت و هفت سرباز آمریکایی کشته شدند. با آن که مقامات آمریکایی بطور رسمی اعلام کردند که عاملان این انفجار با رهبران القاعده در تهران تماس تلفنی داشته اند و رژیم ایران مستقیما مسئول این عملیات است اما هیچ اقدامی علیه رژیم انجام ندادند. اگر چنین کاری را صدام حسین انجام داده بود خاک عراق را پیشتر به توبره نمی‌کشیدند؟ یکی از دلایل اشغال عراق این بود که گفته می شد کسانی که می‌خواستند به جورج بوش پدر در کویت حمله کنند از عراق آمده بودند. اگر قذافی مرتکب چنین عملی شده بود بی پاسخ می‌ماند؟

از کجا می‌توان پی برد که خط غرب حمله نظامی است، چه نشانه‌هایی دارد؟

اگر قرار بود آمریکا و غرب به رژیم حمله کنند، از پیش بایستی مقدمات آن را می‌دیدیم، اما چنین مقدماتی فراهم نشده است. هر موقع نشانه‌های آن را دیدیم آنوقت می‌توان در این باره تجدید نظر کرد. سیاست هیچ گاه ثابت نیست. روزانه می‌تواند تغییر کند. قبل از آن که به عراق حمله شود، سال‌ها عراق در دنیا ایزوله شده بود، مانند یک جذامی بدخیم بود. کسی نمی‌توانست به آن نزدیک شود. آمریکا هر ساله ویزای حضور احمدی نژاد و هیأت همراه را به نیویورک صادر می‌کند. اگر خطشان جنگ بود از انجام چنین کاری سر باز می‌‌زدند و بهانه اش را هم پیدا می‌کردند. کما این که وقتی نخواستند عرفات را راه بدهند این کار را کردند. کما این که اگر صدام حسین قصد حضور در اجلاس را داشت با مخالفت سازمان ملل و نیروهای آمریکایی روبرو می‌شد. بیش از یک دهه هیچ مقام عراقی مورد استقبال کشورهای خارجی قرار نمی‌گرفت. اگر دیداری بود در سطح سازمان ملل و در ارتباط با قطعنامه‌ها و ... بود.
حتا زبان و تم گزارش‌های گزارشگران بین‌‌المللی در مورد شرایط عراق نیز متفاوت از رژیم بود. نحوه برخورد کمیسیون حقوق بشر با رژیم ‌های ایران و عراق هم متفاوت بود. رأیی که کشورهای مختلف به این دو کشور می‌دادند نیز متفاوت بود. یادم هست سر رأی آوردن قطعنامه نقض حقوق بشر در ایران در کمیسیون حقوق بشر جنگ بود. کشور به کشور بایستی با رژیم می‌‌جنگیدی تا عاقبت قطعنامه رأی می‌آورد. در قبال ۲۱ رأی مثبتی که به قطعنامه داده می‌شد گاه ۱۷- ۱۸ رأی منفی در کنارش بود. کشورهایی مثل کوبا، چین، پاکستان، گاه فیلی‌پین، هند و ... نه تنها به قعطنامه رأی منفی می‌دادند بلکه برای آن لابی هم می‌کردند. روسیه موش‌دوانی می‌کرد. کشورهای آمریکای لاتین و آفریقایی با رژیم کنار می‌آمدند. اما وقتی به عراق می‌رسید نهایتاً‌ رأی ممتنع می‌دادند. قطعنامه نقض حقوق بشر در عراق بدون حتا یک رأی منفی به تصویب می‌رسید. تازه محتوای قطعنامه نقض حقوق بشر در عراق با نقض حقوق بشر در ایران قابل قیاس نبود. اولی از شدت و غلظت برخوردار بود و دومی تا می‌توانستند آب توی قطعنامه کرده بودند و به استقبال رژیم رفته بودند و به رژیم باج داده بودند.
به سادگی می‌شد دید که دنیا پذیرای دولت عراق نیست و بالاخره می‌افتد. چین و روسیه هم این را می‌دانستند و مخالفت چندانی در شورای امنیت نمی‌کردند. ببینید این دو چند بار از حق وتو خود در مورد عراق استفاده کردند؟ در همین دوران بوش و هنگامی که عده‌ای روز و شب تاریخ جنگ و نقشه محل بمباران‌ها را می‌دادند، بعد از تصویب هر قطعنامه‌ی بین‌المللی رهبران کشورهای اروپایی و آمریکا تأکید می‌کنند چنانچه رژیم غنی سازی اورانیوم را کنار بگذارد همه‌ی درها به روی آن باز می‌شود. بسته تشویقی به رژیم پیشنهاد می‌کردند و ... شما چنین موضع‌گیری‌ای را در قبال عراق نمی‌دیدید. به کمتر از سر صدام حسین رضایت نمی‌دادند. رهبران غربی بارها اعلام کرده‌اند که سیاست تغییر رژٰیم را دنبال نمی‌کنند. جورج بوش رسماً‌ هنگام حضور سید حسین خمینی در آمریکا روی این مسئله به عنوان سیاست رسمی آمریکا دست گذاشت. هنگام حضور بخشی از ایرانیان در کاخ سفید نماینده کاخ سفید و وزارت خارجه هر دو روی این مسئله تأکید کردند.
از این‌ها گذشته بایستی تغییر و تحولات دولت آمریکا نیز در نظر گرفته می‌شد. تصدی وزارت دفاع توسط رابرت گیتس و برکناری رامسفلد و جان بولتن از وزارت دفاع و نمایندگی آمریکا در سازمان ملل به منزله‌ی شکست و یا عقب‌نشینی یک سیاست بود. اگر ملاحظه کنید رابرت گیتس وزیر دفاع دولت اوباما هم شد. من چند ماه قبل از به قدرت رسیدن اوباما تا آن‌جا پیش رفتم که نوشتم، وزیر دفاع دولت اوباما در ارتباط با رژیم سازشکارتر از رابرت گیتس در قبال رژیم نخواهد بود. ملاحظه کردید اوباما ترجیح داد خود او را در پستش باقی بگذارد. چگونه انتظار داشتید با چنین وزیر دفاعی به رژیم حمله شود؟ موضع او درست عکس سیاست درگیری نظامی با رژیم بود. او پیشتر مسئول تهیه یک گزارش بلندبالای صد صفحه‌ای بود که مذاکره و کنار آمدن با رژیم را تحویز کرده بود. دولت بوش به دنبال راه‌اندازی نمایندگی در ایران بود. هیچ دوره‌ای نبوده که در بالاترین سطح مقامات ایرانی و آمریکایی مذاکرات محرمانه نداشته باشند. دولت اوباما سیاست دوران بوش را دنبال می‌کند. در ماهیت تغییری ایجاد نشده است. اگر مک کین هم انتخاب شده بود همین مسیر را می‌رفت. فرق اوباما با بوش این است که کسی نمی‌تواند بگوید او جنگ طلب است و ...
از نظر من اوباما با همه‌ی حسن نیتی که به رژیم نشان می‌دهد نمی‌تواند گشایشی در روابط به وجود آورد. رژیم نمی‌تواند به خواسته‌های آمریکا پاسخ دهد. در ماهیتش نیست. در صدد خرید زمان و دست یابی به سلاح اتمی است. امروز مسئولان رژیم اعتراف می‌کنند، بار قبل که تعلیق غنی سازی را پذیرفتند به این علت بود که هنوز چرخه‌ی آن تکمیل نشده بودند، یعنی اراک و اصفهان را راه‌اندازی نکرده بودند، پذیرش تعلیق این فرصت را به آن‌ها داد که این چرخه را تکمیل کنند. دولت‌های غربی عاقبت مجبور می‌شوند در جهت تشدید تحریم‌ها قدم بردارند.

این عده‌ تحریم اقتصادی را زمینه ساز حمله نظامی معرفی می‌کردند؟

بالاخره دیدید که دوران بوش تمام شد و از حمله خبری نشد. امیدوارم این دسته افراد مطرح نکنند که جورج بوش و غرب به خاطر مخالفت آن‌ها ترسیدند و از حمله نظامی به رژیم دست کشیدند. یادتان هست تا حرف تحریم اقتصادی پیش می‌آمد عده‌ای ناله سر می‌دادند که عنقریب بچه‌ها از نبود شیرخشک و دارو خواهند مرد و ...
یادتان هست می‌گفتند می‌خواهند ذره ذره جان مردم ایران را بگیرند. یادتان هست می‌گفتند تحریم اقتصادی از جنگ و بمباران و موشکباران بدتر است. چند سال از تحریم اقتصادی نیم‌بند رژیم می‌گذرد. اما واردات رژیم سالانه پنجاه- شصت میلیارد دلار بوده است. کارشناسان داخلی و خارجی و حتا وابستگان خود رژیم ورود روزافزون کالاهای خارجی به کشور را خطری جدی برای تولید داخلی ارزیابی می‌کنند. البته مشکلاتی برای رژیم در ارتباط با تهیه سلاح و قطعات یدکی و سرمایه‌گذاری و اکتشاف در زمینه‌های نفتی پیش ‌آمده است.
مسئله‌ی خطرات تحریم و حمله نظامی و ... ساخته و پرداخته رژیم و لابی آن در غرب بود که چپ‌های آمریکایی و اروپایی هم دنبال آن افتادند. بعد بخشی از چپ وطنی هم پی آن را گرفت. متأسفانه در طول سه دهه گذشته بخش مهمی از چپ جهانی رو در روی مردم و منافع مردم ایران ایستاده و تا می‌توانسته به رژیم‌های حاکم بر ایران خدمت کرده و از جنایات رژیم یا حمایت به عمل آورده و یا در قبال آن سکوت اختیار کرده است.
همانطور که گفتم تحریم اقتصادی رژیم با عراق هم متفاوت است. اهدافش هم یکسان نیست. در عراق تغییر رژیم را منظور داشتند و هرچه صدام حسین عقب‌نشینی می‌کرد هم فایده نداشت. تحریم‌ها گذاشته نشده بودند که برداشته شوند. می‌خواستند با تحریم رژیم عوض کنند. در رابطه با ایران به سرعقل آمدن رژیم را مد نظر دارند. پذیرش قطعنامه‌های بین‌المللی را مد نظر دارند.
در عراق صدام حسین می‌گفت من ندارم، می‌گفتند تحویل بده. می‌گفت از کجا بیاورم؟ می‌گفتند ما نمی‌دانیم تحویل بده! رژیم می‌گوید من دارم، می‌گویند ادعاهایش را باور نمی‌کنیم، می‌گوید آزمایشاتش را کرده‌ام، می‌گویند چندان موفقیت آمیز نبوده است. رژیم می‌گوید داریم و ادامه هم می‌دهیم، می‌گویند اشکالی ندارد تا همین‌جا که دارید داشته باشید در رابطه با بقیه‌اش صحبت می‌کنیم. به رژیم پیشنهاد تعلیق در برابر تعلیق را می‌دهند و ... از کجای این سیاست‌ جنگ و ... در می‌آید؟
باز هم تأکید می‌کنم برخلاف تحلیل این عده، تحریم اقتصادی به نفع مردم ایران و به ضرر رژیم حاکم است. رژیم ولایت فقیه را زیر سؤال می‌برد. ضدیت مردم با آن‌ها را افزایش می‌دهد. در جنبش اعتراضی مردم به عنوان یک کاتالیزور عمل می‌کند. بی‌کفایتی حاکمان را نشان می‌دهد. یادتان هست، عده‌ای تحریم را زمینه‌ی توافق جناح‌های رژیم معرفی می‌کردند، حال آن که اینگونه نشد و به تفرق بیشتر انجامید و چنانچه تشدید شود بیشتر هم خواهد شد. تا آن جا پیش می‌رود که جناح‌ها روی در روی یکدیگر می‌ایستند. جناح‌های رژیم دارای این پتانسیل هستند.
یادتان هست، می‌گفتند تحریم و خطر جنگ خارجی رژیم را هارتر کرده و فشار روی مردم را بیشتر می‌کند. نقض حقوق بشر نیز وحشیانه‌تر خواهد شد. من نظرم این بود و هست اگر مدافع حقوق بشر و یا حتا محیط زیست هستید با تمام قوا از این تحریم‌ها دفاع کنید و با سیاست هسته‌ای رژیم به مخالفت بپردازید.
امروز دولت اوباما سرکار است. گفتمان عوض شده است. خطر حمله نظامی برطرف شده است، رژیم از این بابت احساس امنیت بیشتری می‌کند شرایط مردم ایران به لحاظ حقوق بشر بهتر شده یا بدتر؟ معلوم است بدتر. تازه نزدیک انتخابات هم هستیم باید بهتر می‌شد تا وجه‌ای برای دولت به دست می‌آمد. سرکوب زنان، دانشجویان، اقلیت‌های مذهبی و کارگران بدتر شده یا بهتر؟ معلوم است بدتر شده. چرا؟ چون رژیم احساس قدرت بیشتری می‌کند. می‌داند از حمله و هجوم خبری نخواهد بود. دستش بیشتر باز است. در آینده وضعیت حقوق بشر بدتر هم خواهد شد. اگر به سلاح اتمی دسترسی پیدا کند این شرایط باز هم بدتر خواهد شد. چنانچه احمدی نژاد بر سرکار باقی بماند وضعیت به مراتب بدتر هم خواهد شد. امیدوارم کسانی که صداقت دارند و به اشتباه شعارهای باب طبع رژیم می‌دادند از کرده خود پشیمان شوند و از سیاست غیراصولی خود دست بردارند.
ملاحظه کنید بلافاصله بعد از پیروزی اوباما در انتخابات ماه نوامبر فشار روی جنبش زنان، دانشجویان و اقلیت‌ها بیشتر شد. کافیست نگاهی به آمار بیاندازید. حقیقت دستگیرتان خواهد شد. این رژیم زبان زور را می‌فهمد و لاغیر. از مذاکره و تفاهم با این رژیم آبی گرم نخواهد شد. اوباما و همفکران او نیز در آینده به این حقیقت دردناک پی خواهند برد. هرچه امتیاز دهید، هرچه کرنش کنید، هرچه ملاطفت به خرج دهید، اوضاع بدتر خواهد شد. رژیم خواسته‌‌هایش بیشتر خواهد شد. مشکل‌آفرینی‌اش افزایش خواهد یافت.
عده‌ای که شما از آن‌ها صحبت می‌کنید یک اقدام چه در سطح داخلی و چه بین‌المللی برعلیه سیاست‌های جنگ‌افروزانه رژیم انجام نداده‌اند از هر تریبونی که به دست درآورده‌اند همراه با رژیم علیه اسرائیل و آمریکا و ... داد سخن داده‌اند، خواسته یا ناخواسته تبدیل به لابی رژیم شده‌اند.
اگر خواهان وضع موجود هستید خوب حرفی بین ما نمی‌ماند. اما اگر خواهان تغییر و سرنگونی رژیم هستید بایستی شرایط و لوازم آن فراهم شود. هیچ انقلابی در دنیا بدون به وجود آمدن شرایط آن به پیروزی نرسیده است. تاریخ را یک بار دیگر مطالعه کنید. یا حمله نظامی دول خارجی بوده است و یا فراهم شدن شرایط داخلی.
به چهار انقلاب بزرگ 100 سال گذشته نگاه کنید. انقلاب روسیه پس از جنگ خانمان برانداز بین‌الملل اول و اضمحلال قدرت روسیه به پیروزی رسید. حتا تغییر نقشه اروپا در سایه جنگ جهانی دوم و مضمحل شدن دولت‌های شکست خورده در جنگ امکان‌پذیر شد. در انقلاب ایران و انقلاب کبیر فرانسه قدرتمندان اراده‌ی سرکوب نداشتند. در مقابل نیروی مردمی وا داده بودند. علاقه‌ای به استفاده از قوه قهریه خود نداشتند. در انقلاب چین با قدرت مرکزی منسجمی روبرو نبودیم. با این وضعی که در آن به سر می‌بریم با نیروی سرکوب وحشتناکی که رژیم فراهم کرده و با اراده سرکوبی که حاکمان این رژیم دارند هر اعتراضی را در نطفه خفه می‌کنند. از انجام هیچ جنایتی فرو گذار نمی‌کنند. معادله مقاومت مردم و نیروی سرکوبی رژیم در شرایط عادی به نفع مردم جواب ندارد. تحریم تضادهای رژٰیم را تشدید می‌کند. از شکافی که حاصل می شود مردم می‌توانند نفس بکشند و جنبش خود را پیش ببرند. بدون شکاف در بالای رژیم امکان بروز جنبش‌های مردمی نیست.
آن‌چه که پس از دوم خرداد و در جریان ۱۸ تیر هم حاصل شد ناشی از شکاف در بالای حاکمیت بود. همه ما دیدیم وقتی خاتمی و خامنه‌ای بر سر سرکوب ۱۸ تیر به توافق رسیدند، جنبش به سادگی سرکوب شد.

تاریخ گفتگو: بهمن تا اسفند ۱۳۸۷
تاریخ انتشار: آذرماه ۱۳۸۸


هیچ نظری موجود نیست: