۱۳۹۱ اسفند ۲۶, شنبه

فتنه ی خیلی خیلی بزرگ (همه ی ما سرِکاریم)


اين مقاله  "محمد نوری زا" د را تقديم به احمق های که تا مرز خيانت در دفاع از رفسنجانی پيش رفتند مينمائيم

*********************************************************************************

فتنه ی خیلی خیلی بزرگ (همه ی ما سرِکاریم)



وقتی جناب کرباسچی جایگاه آقای هاشمی را فراتر از ریاست جمهوری – که احتمالاً فراتر از رهبر فعلی نیز هست – تشخیص می دهند، شما بگو آیا بیت مکرم دست و بالش کج و معوج است که این تشخیص را منتها از جانب معکوسش ندهد؟
یک چندسالی است چماقی به اسم “فتنه” برای ما برساخته و برکشیده اند و با سپردن آن بدست هر پخمه ای حتی، بنا بر فروکوفتن و حذف و تحقیر ما دارند. نوش جانمان وگوارای وجودشان. کسی که به طرف مقابلش می گوید: فتنه گر، حتماً خودش را از معرض این صفت سخیف مبرا می دارد. که یعنی: هرچه فتنه است از جانب توست و این منم که از فتنه گری تو آسیب دیده و می بینم. من می گویم: بگذاریم هرچه را که در دلشان پرپر می زند بر زبان آورند. تریبون های اصلی کشور مگر از کجا خط می گیرند؟ از کجا؟ بله، مستقیم از بیت مکرم رهبری. پس اجازه بدهید بی تعارف و بی اعوجاج بگویم: ما اگر فتنه گریم، فتنه گرانِ تازه کار و خُرده پاییم. فتنه ی خیلی خیلی خیلی بزرگ: دعوای میان جناب خامنه ای و آقای هاشمی است.
این فتنه ی خیلی خیلی بزرگ، از اینجاها پاگرفت که خبر آوردند: آقای هاشمی برای فرداهای خود خیالاتی دارد و برای عملی شدن این خیالات نیز هر از گاه یک دسته گلهایی به آب می دهد. خبرچینان و شنودگران هم این “خیالات” و آن دسته گلها را دسته بندی و انبار می کردند و هر از چندی می رفتند و به اطلاع حضرت آقا می رساندند. که یعنی: چه نشسته اید که فلانی را خیالاتی است در سر. اینها هم بروز بیرونیِ همان خیالاتِ آنچنانی اش!
برای درستی سخن من می توانید در یک قلم به فرمایشات جناب آقای کرباسچی توجه کنید که اخیراً در گفتگو با مجله ی مهر ابراز فرموده اند: “…. در حال حاضر بسیاری از اصلاح طلبان معتقدند که راه حل مشکلات کشور به دست آقای هاشمی است. اما من (کرباسچی) می گویم: جایگاه آقای هاشمی فراتر از ریاست جمهوری است….”
خب وقتی جناب کرباسچی جایگاه آقای هاشمی را فراتر از ریاست جمهوری – که احتمالاً فراتر از رهبر فعلی نیز هست – تشخیص می دهند، شما بگو آیا بیت مکرم دست و بالش کج و معوج است که این تشخیص را منتها از جانب معکوسش ندهد؟
حکایت فلاکت این روزهای ما از اینجا ناشی می شود که مدیران انقلاب اسلامی، از همان بدو پیروزی انقلاب هیچ سری را که بالاتر از سر خودشان باشد، تحمل نکرده اند و نمی کنند. من خود سالها از نزدیک شاهد این خصلت اهریمنی مدیران و مسئولان بوده ام. که مثلاً وقتی مدیری بر سر یک دستگاه گمارده می شد، نخست کاری که می کرد شناسایی مدیران باسوادتر از خودش بود. بعدش چه؟ بعد کم کم به بهانه هایی آن مدیران باسوادتر و احتمالاً در آینده سرکش را یا برکنار می کرد یا به حاشیه می برد. برای چه؟ برای این که سرِ خودش در آن دستگاه از همه ی سرها بالاتر باشد. راز فروکشیدن نخبگی در ایرانِ این سالهای فلاکت همین است.
در کل کشور اما، ما دو سر داشتیم که از همه ی سرها بالاتر بود. من به درست و غلطش کاری ندارم اما بله، این دو سر از همه ی سرها بالاتر بود. معلوم است که طبق قانون باید این سرِ برتر، سرِ رهبر باشد. اما جناب هاشمی، که برای برپایی انقلاب زحمت ها کشیده بود (بسیار بیش از شخص رهبر) و حتماً نیز برای خود سهم ها قائل بود و بنا به دلایلی این سهم ها ادا نشده بود، هرازگاه سر بر می کشید و خودی نشان می داد و از همان بالاچهار اطراف مملکت را می پایید. این سرِ برکشیده کم کم برای بیت رهبری تحمل ناپذیر شد. به گمان بیت رهبری آسمان بالای سر تنها وتنها به یک خورشید محتاج بود و محتاج هست. این خورشید اگر دو تا بشود، رشته ی کارها را از هم می گسلد و ذهن ها را بر می آشوبد و خُلق ها را تنگ و تلخ می کند. این شد که فروکشیدنِ آن خورشید دوم در دستور کار بیت مکرم قرار گرفت. که چه؟ که باید ترتیبش داده شود. باید!
من می گویم: همه ی داستان سال هشتاد و هشت، از کشتار مردم گرفته تا تخریب ها و ضرب و شتم ها و زندانی کردن معترضان و داستان کهریزک و زندانی کردن آقایان موسوی و کروبی و برکشیدن مالیخولیایی به اسم احمدی نژاد ازجعبه ی شعبده ی بیت مکرم و همه و همه، هیچ نبوده الا برای: به صحنه آوردنِ نقشه های پس پرده، و برای کم سوکردن و خاموشیِ آن خورشید دوم . و یا برای خم کردنِ آن سرِ مدعی. که مبادا خیالات خام خود را عملی کند. وگرنه اساساً داستان انتخابات و تقلب و اینجور چیزها یک هیاهویی بوده برای انحراف افکار عمومی و سرگرم شدن مردم.
من می گویم: بیت مکرم سالهای سال برای این که ترتیب آقای هاشمی را بدهد نقشه ها کشیده بود. عصاره ی این نقشه ها در این خلاصه می شد که “خراب کردن” را از اطرافیان او شروع کنند و به سمت خودش پیش بروند و نهایتاً از او شیر بی یال و دم و اشکمی بجای بگذارند. کلید این پروژه را فرد نامتعادلی چون احمدی نژاد زد. آنهم با اشاره ی مستقیم آقا مجتبی خامنه ای. که چه؟ که در مناظره با موسوی می توانی هرچه دلت خواست به هاشمی بگویی و خمیرش کنی. احمدی نژاد اما می گوید: تا خودم از دو گوش خودم نشنوم دست به این کار خطرناک نمی زنم. خدمت می رسد و آقا مجتبی توجیهش می کند. که: خیالت راحت. بله، راز این که احمدی نژاد اکنون به یک بغض بیت رهبری بدل شده ودرگلوی همان بیت خانه کرده وبیرون نمی خزد در همین است.
من می گویم: همه ی ما سرِ کاریم دوستان. سرِ کار. سرِ کار. دعوای اصلی میان هاشمی و بیت رهبری است و این ماییم که داریم خسارات این دعوا را می پردازیم. من در تنهاترین و نخستین ملاقاتی که چندی پیش با آقای هاشمی داشتم بی تعارف به ایشان گفتم: اگر دو نفر را در این کشور اسم ببریم که در خونها و مصادره ها و ضرب و شتم ها و غارت ها و دادگاههای بی داد از یک سوی و در کارهای بایسته از سوی دیگر دست داشته باشند، این دو نفر یکی شما هستید و یکی شخص رهبر. و به ایشان گفتم: شما و آقای خامنه ای یا مستقیم در این خونهای نابحق شریک بوده اید، یا از چند و چونشان خبر داشته اید، یا در قبال آن فجایعِ بی حد و اندازه سکوت کرده اید. و این همه، حقوقی را بر شانه های شما بار کرده است که هرگز شامل مرور زمان نمی شود. به ایشان گفتم: این خونهای نابحق و این سیلی های بیجا و این مصادره ها و این زندانهای بی دلیل، دیر یا زود حق خود را از شما مطالبه می کنند. پس چه بهترکه خود شما دست بکار شوید و با برشمردن یک چندتایی از آنها – هرچقدر که مقدورتان است – از صاحبان حق پوزشخواهی کنید.
فکر می کنم دیگر نیازی به اطاله ی کلام نباشد. من ظاهراً هرآنچه را که می خواسته ام بگویم: گفتم. یعنی نوشتم. حالا شما فکر می کنید بیت رهبری به برآمدن خورشیدی به اسم خاتمی رضایت دهد؟ هرگز! چه کسی می گوید در این کشور بیکاری بیداد می کند؟ همه ی ما را سرِ کار گذارده اند.
محمد نوری زاد
بیست و دوم اسفند ماه سال نود و یک

هیچ نظری موجود نیست: