۱۳۹۰ خرداد ۲۴, سه‌شنبه

دریغ و درد که برای چنین افتخاراتی در ایران باید بازجویی پس دهی، به بند کشیده شوی و هنوز هم ندانی این همه برای چیست؟ ما نیز هنوز ندانیم به چه اتهام در...



“پس از حدود ۱۰۰ ساعت بی خبری ، در تماس تلفنی کوتاهی در دمادم غروب چهار روز بعد گفتی در اوین هستی. خبر برایمان مبارک بود چون دانستیم که سالم هستی و بس شاکر خداوند بی همتا شدیم.”
این بخشی از آغاز نامه ی فیروزه به برادرش هدی صابر است که در ۱۶ مرداد ماه ۱۳۸۹ در رسانه ها منتشر شد. نامه ای که در آن به شهید هدی صابر و فعالیت های اخیرش پرداخته شده.
اینک در آستانه ی شب سوم شهادت این عزیز از دست رفته به مرور دوباره ی این نامه می نشینیم:
چه آنان در فرایند عملیات تعقیب و گریز و استفاده از شنود و… به نیکی می‌دانند که تو مشغول چه هستی. پس چرا ربودن؟ چرا بازجویی؟ چرا حبس؟… دریغ و درد که برای چنین افتخاراتی در ایران باید بازجویی پس دهی، به بند کشیده شوی و هنوز هم ندانی این همه برای چیست؟ ما نیز هنوز ندانیم به چه اتهام در بندی
برادر، دوست و یار دبستانی من
هدای عزیز
اینبار نبودنت با ربودن آغاز شد. پس از حدود ۱۰۰ ساعت بی خبری ، در تماس تلفنی کوتاهی در دمادم غروب چهار روز بعد گفتی در اوین هستی. خبر برایمان مبارک بود چون دانستیم که سالم هستی و بس شاکر خداوند بی همتا شدیم. گفتی در این چهار روز در قرنطینه بودی و برای زاهدان بازجویی داشتی. همیشه در حیرت آنیم که به چه جرم و اتهامی باید حبس شوی، اما اینبار در حیرتی مضاعف و آن هم زاهدان. حتما بهانه بود.
چه آنان در فرایند عملیات تعقیب و گریز و استفاده از شنود و… به نیکی می دانند که تو مشغول چه هستی. پس چرا ربودن؟ چرا بازجویی؟ چرا حبس؟
آنان می دانند که پروژه زاهدان ، پروژه های توسعه مهارت های پایه و توانمندسازی ونیز تشکیل گروههای کارآفرین و آموزش بانک پذیری حدود ۱۰۰۰ جوان در مناطق حاشیه نشین بسیار محروم زاهدان است که با مدیریت تو انجام می شود. می دانند که هدف اش آماده سازی جوانان برای ورود به بازار کار و یافتن شغل مناسب و یا کسب وکاری جدید در مسیر خوداشتغالی و کارآفرینی در ۲۲ رشته است. می دانند که برای اجرای این پروژه بیش از یک سال است که تلاش می کنی تا در مردم حاشیه نشین فقیر، بی اعتماد به دیگران و نا امید از کار و زندگی در خور انسان، انگیزه یادگیری و باور به کار و کوشش و برون رفت از رکود و سکون و محرومیت را زنده کنی.نیک می دانند پروژه ای است که به درخواست یکی از وزارت خانه ها با شرکتی که تو مدیریت آن را به عهده داری ، قرارداد شده است.می دانند پروژه ای است که بر اساس سیاست های دهه اخیر بانک جهانی در مسیر توانمند سازی حاشیه نشین ها و نه حذف آنها، با تزریق منابع آن بانک به دولت و اجرای آن توسط بخش خصوصی اجرا می شود.پروژه ای است که اینک شور یادگیری حدود ۱۰۰۰ جوان آن خطه به قصد دستیابی به رفاه زندگی و کسب درآمدی حلال را به ارمغان آورده است.
دوستان و آشنایان و احتمال زیاد بازجوهایت به خوبی جدیت و انضباط تو را در هر فعالیتی می شناسند و حتی واقفند که گاهی از سر افراط در این صفات سخت هم می شوی. در این پروژه نیز چنین بودی. خود را مسئول تر از تعهداتت در قرارداد می دیدی.گفتی تعهدات ما اجتماعی است نه سازمانی. وقتی اشتیاق جوانان حاشیه نشین زاهدان را برای یادگیری مهارتی جدید به صحنه آوردی و دیدی که توان پرداخت حتی کرایه ایاب و ذهاب خود را برای رسیدن به شهر و آمدن به آموزشگاهها را ندارند، وقتی دیدی توان خرید وسائل دوره های فنی را ندارند، وقتی دیدی بسی از آنها توان صبحانه خوردن را ندارند و به تغذیه میان روز نیاز دارند، وقتی دیدی حتی توان خرید یک کتاب را ندارند و فهمیدی که اینان همه از جمله عوامل بازدارنده حضور آنان در دوره های مهارت آموزی است، همه و همه را تامین کردی و همه می دانیم برای این منابع چقدر دویدی و دویدی.
دیدیم چقدر حساس بودی که مبادا بر آنان منتی گذاشته شود و یا متحمل بی مهری و بی احترامی شوند. از مدیران آموزشگاهها خواستی که با همه این مهارت آموزان محروم حاشیه نشین هم چون مهارت آموزان شهری رفتار شودو شخصیت آنان محترم شمرده شود. مباد که شهروند درجه دو تلقی شوند.حتی در تلفن سه دقیقه ای از اوین پس از سلام و اینکه کجایی بلافاصله سفارش مراقبت از حسن اجرای پروژه را کردی. به راستی وقتی گوشه هایی از این پروژه را در کلام برای آنان گفتی و یا در برگه های بازجویی قلم زدی، شرم شان نیامد؟
کاش اینبار تو آنان را با خود به سرزمینی در همین نزدیکی به آن محلات حاشیه نشین در اسارت فقر می بردی. کاش می دیدند که بیش از ۳۰ درصد مردم این شهر در سکونت گاههای غیر رسمی حاشیه نشین اند. کاش آنها را از کوچه های فقر و اعتیاد و بیکاری آن محلات عبور می دادی. کاش در گذر از کوچه ها بوی تعفن جویبار های فاضلاب به مشامشان می رسید. کاش چشمهایشان به پاهای برهنه کودکان محروم و غرق در خس و خاشاک می افتاد و کاش در این همهمه برق نگاه جوانانی که شوق یادگیری، امید به کار، رهایی از محرومیت و کسب درآمد برای فردایی بهتر را داشتند و گویی به دشت نشاط می روند را می دیدند و حس می کردند.کاش ذوق زنان و مردان آن محلات را برای کسب مهارتی نو می دیدند که برای رفتن به کلاس علیرغم محرومیت ها چنان خود را با بهترین لباس هایشان آراسته می کنند که گویی به ضیافت عشق می روند.به راستی کاش بازجوهایت این تصاویر را از نزدیک نظاره گر بودند.آنگاه شاید خداوند یاری کند تا وجدانشان بیدار شود و عقل ها سر باز کنند. شاید به خود آیند تا بخشی و تنها بخشی از این همه هزینه سنگین برای حبس و به بند کشیدن عده ای دلداده و دلسوخته ایران و ایرانی به نام حفظ امنیت که جز نا امنی برای ملت سودی نداشته، صرف توسعه این محلات می کردند و به این درک و باور می رسیدند. که در پس این نگاه و فکر، آرامش و امنیت برای همه ظهور خواهد کرد.
شاید در وادی خیال غرق شده ام که چنین انتظاری از آنانی که تو را و دیگرانی چون تو را به بند کشیده اند دارم. شاید چون وجدان بیدار شدنی است.
بانک جهانی پروژه های محدود تر و کوچک تر از این پروژه را همواره مستند می کند و به عنوان مدل توانمندسازی حاشیه نشینان و نمونه های موفق کارآفرینی و توسعه کسب و کارهای کوچک منتشر می کند و در اختیار دولت ها قرار میدهد.دولت هایی هم چون بنگلادش،هند، اندونزی و بولیوی مشابه این مدل را به مثابه افتخارات خود قلمداد می کنند.
هدای عزیز
دریغ و درد که برای چنین افتخاراتی در ایران باید بازجویی پس دهی، به بند کشیده شوی و هنوز هم ندانی این همه برای چیست؟ ما نیز هنوز ندانیم به چه اتهام در بندی.
خداوند همیشه یارت و این بار قدردانت
خواهرت، فیروزه

هیچ نظری موجود نیست: