۱۳۹۲ خرداد ۸, چهارشنبه

چهارشنبه 8 خرداد 1392

ارزش‌های امام يا منشور ديکتاتوری، نامه زندانی شماره هيچ به سيدحسن خمينی

به جای من و نسل من٬ از "اقبال به امام و ارزش‌های امام" سخن نگو. پدربزرگ تو٬ برای من امام نبود و آن‌چه تو از آن به عنوان "ارزش" ياد می‌کنی٬ برای من جز منشور ديکتاتوری و خودکامگی معنای ديگری ندارد ويژه خبرنامه گويا
وقتی نامه اتب به هاشمی رفسنجانی را خواندم٬ تصوير کودکی ات که دستان پدربزرگت را گرفته ای و در حياط قدم می زنی٬ مقابل چشمانم سبز شد. تصويری که مرا به کودکی هايم برد٬ همان زمان که در هراس سال های آخر دهه پنجاه٬ خانه پدربزرگ ام٬ تنها مکان امنی بود برای ساعتی سرخوشی . تنها مرهمی به غمی که می رفت تا در زندگی مان ماندگار شود. اما نه آن امنيت ماندگار بود و نه آغوش پدربزرگ. ماموران لاجوردی٬ خانه پدر بزرگ را چند ماهی تصاحب کردند تا رد دايی بزرگ ام را بيابند. دايی ها نهايتا اعدام شدند و پدربزرگ هم هوش اش را همان سال ها جا گذاشت و در جنون مرد.
همان قدر که پدربزرگ تو برايت عزيز است٬ آن قدر عزيز که هيچ نقدی را بر او بر نمی تابی٬ پدربزرگ من نيز برايم عزيز بود٬ آن قدر که هرگز بدی های رفته بر او را نخواهم بخشيد.
تو می توانی پدربزرگ ات را همچنان بزرگ بداری٬ می توانی آن قدر برايش احترام قايل باشی که نه تنها نقدی را بر او بر نتابی که اساسا اشتباهی نبينی و نقدی نشنوی. اين همه٬ حق توست. اما به جای من و نسل من٬ از «اقبال به امام و ارزش های امام» سخن نگو. پدربزرگ تو٬ برای من امام نبود و آنچه تو از آن به عنوان «ارزش» ياد می کنی٬ برای من جز منشور ديکتاتوری و خودکامگی معنای ديگری ندارد. برای تو و امثال تو٬ حرف های بی سند و نتيجه گيری های بی منطق کردن٬ عادت شده. اين نتيجه قدرتی است که پشتوانه اش را از نهادهای قدرت اش می گيرد و سال هاست هر چيزی را به خودش منتسب می کند تا مقبوليت خود را نمايش دهد و اين هم ميراث همان پدربزرگ فقيد توست. اما بگذار من ارزش های پدربزرگ ات را بشمارم تا بی سند حرف نزده باشم:
۱) خمينی با راه اندازی دادگاه انقلاب و دادگاه ويژه روحانيت و با صحه گذاشتن بر کار کسانی چون لاجوردی و ارگان هايی چون سپاه با زندان های مخفی اش٬ بستر بی قانونی قضايی را فراهم کرد و صدای مخالفين را که تحملی برای آن نداشت٬ خفه کرد. آن چه امروز و در دوران حکومت خامنه ای شاهديم٬ ميراث داری کم نقصی است از آن دستگاه بی عدالت قضای خمينی.
۲) ادعای من مبنی بر تحمل نداشتن مخالفين هم مبنايش پر شدن زندان ها و کنار گذاشته شدن و گاه لجن مال شدن افراد و گروه هايی است که صدايی غير از ولايت ايشان را بلند می کرد. در نوشته٬ صوت و تصوير های به جا مانده از خمينی٬ مخالفتش با تعدد احزاب و آزادی مطبوعات٬ آشکارا ديده می شود و او چند ماهی بعد از انقلاب٬ وعده تک قطبی شدن جامعه را می دهد و ديری نمی پايد که وعده اش با حذف تدريجی جريان های مخالف و منتقد٬ عملی می شود.

ادعای گزافی است اگر همچنان بر آن پای فشاريد که تمام طيف های کنارگذاشته شده٬ برانداز بوده اند و تمام شان به جای خير مملکت شان٬ چيز ديگری می خواسته اند. منصفان تان بر درستی و پاکی بازرگان٬ بر بی قانونی حاکم بر دادگاه امير انتظام و بر بی انصافی روا داشته شده به منتظری واقف و معترفند.
آن چه در دوران خاتمی رخ داد و در سال های حکمرانی احمدی نژاد تشديد شد٬ نه تماميت خواهی خامنه ای٬ که تداوم مسيری بود که پی اش را خمينی استوار کرده بود. رفسنجانی نيز ميراث دار همان نظام و صحه گذار بر همان رويه بود. در طول تمام سی سال انقلاب٬نشان مخالف و منتقدی را به من بدهيد که زندان٬ تبعيد٬ يا مرگ٬ سرنوشتش نبوده باشد٬ اگر سکوت نکرده و صدايش را از اتاقک خود٬ بيرون برده باشد. اگر امروز اعتراض شما٬ اعتراضی که به «بيراهه رفتن راه امام» تان تعبير می شود٬ به حصر و بند اطرافيان تان بلند شده٬ ما سال هاست که نه تنها از تنگی چهارديوار خودمان٬ که از مرز کوچک «امنيت ملی» که از همان روزهای اول انقلاب٬ صدای مخالفت را خفه کرد٬ شکايت کرده ايم.

۳) خمينی به مرور ولايت فقيه را از آن چه تا حدودی به قانون و نهادهای به ظاهر قانونی محدود شده بود٬ به نهادی فراقانون تبديل کرد و زمانی که عمر خودش را که از صدقه سر کاريزمايش٬ نيازی به تدوين قانون «فراقانون بودن» اين نهاد نداشت٫ رو به پايان ديد٬ مهر تاييد بر ولايت مطلقه را زد. تمام نهادهای قدرت کنونی نيز در همان زمان شکل گرفته و از همان وقت اين نهاد ها و ارگان های موازی درون حکومتی به کارشان مشغول بوده اند. حکم های حکومتی٬ بی ارزش شدن نهاد مجلس٬ ناکارآمدی مقام رييس جمهور و نخست وزير٬ در دوران پدر بزرگ ات شيوه ای از اجرای حکومت اسلامی بود و نقل قول ها و خاطره های اغلب حکومتی ها٬ اين ويژگی ها را ياد می کند٬ اما به نيکی. گويا تنها تغيير نام رهبر است که صفات منفی ديکتاتوری و رفتار اقتدار گرا را به ياد تان آورده است.

۴) اجرا نشدن قانون قضا در مورد زندانيان به خصوص زندانيان سياسی٬ از همان اولين سال های زعامت خمينی آغاز شد. در کمتر از ده سال٬ از زمانی که صدای گلوله اسلحه لاجوردی که مغز هويدا را نشانه رفته بود٬ در مدرسه رفاه پيچيد و «امام» سکوت کرد٬ تا زمانی که هزاران نفر را با حکم «سر موضع» در زندان های سراسر کشور قتل عام کردند٬ قضاوت٬ ابزار دست ولايت شد تا حکومت خود را به هر قيمت که شده نجات دهد.

در طول تمام اين سال ها٬ حکم زندان و اعدام بدون محاکمه قانونی٬ بدون دسترسی به وکيل٬ و شکنجه و آزار زندانيان در تمام زندان های آن رژيم و در طول دوران حکمرانی پدربزرگ فقيد تان در جريان بوده است.
گزارش اين همه را نه تنها زندانيان و شاهدان٬ که افرادی از خود حکومت داده اند٬ برخی با تاسف و گروهی با افتخار.
باز هم می گويم٬ تو می توانی اين همه را نديده بگيری٬ برای هر کدام توجيهی بياوری يا مانند پدربزرگ ات ادعا کنی٬ حکومت ما اسلامی است و هر کس فکر می کند اين ها٬ ديکتاتوری است٬ بگذار فکر کند. اين همه حق توست و زمان پاسخ گويی اش نه اکنون است و نه اينجا. اما تنها خواستم يادآوری ات کنم که از قول من و نسل من سخن نگويی و رفتارمان را تعبير نکنی. باز هم بگذار تا من٬ مانند تو سخنگوی کسی نباشم. اين بار اگر خواستی انتخاب هاشمی از طرف ما را برای رياست جمهوری٬ به پاسداشت «ارزش های امام» تعبير کنی٬ نام مرا استثنا کن. اگر گمان کردی اقتدا به هاشمی در نمازجمعه چهارسال پيش٬ از سر روی آوردن ما به اسلام و مذهب بود٬ من را به حساب نياور. و اگر اين شبهه برايت پديد آمده که ارزش ها و ويژگی های پدربزرگ ات در زمستان چهارسال پيش٬ ما را به جماران کشاند تا با بسيج و مذهبی های محل درگير شويم٬ من را از محاسباتت خارج کن.
نمی دانم کدام قدرت گوش هايت را بسته و چشمانت را نابينا کرده. اما پيش از آن که دير شود ببين که هنوز هستند کسانی که جنايت های خمينی را از ياد نبرده باشند٬ اما برای آينده مملکت شان٬ راهی جز خشونت و انتقام پيش گرفته باشند.
لينک های مرتبط :
۱) نامه سيد حسن خمينی به هاشمی رفسنجانی :
http://www.tabnak.ir/fa/news/321180/نامه-سید-حسن-خمینی-به-هاشمی
۲) صحبت های امام خمينی در مورد آزادی مطبوعات و احزاب


هیچ نظری موجود نیست: