۱۳۹۲ آذر ۴, دوشنبه

شگرف است! این حد خون‌سرد از جنایت گفتن
مهدی اصلانی

سخنان محمد‌رضا نیکفر در یادمان کشتار زندانیان سیاسی تابستان 1367 در کلن با انتقاد و پاسخ اکبر گنجی به مواضع وی در دو هفته‌ی گذشته آن‌را به یکی از بحث‌انگیزترین موضوع‌های رسانه‌ای بدل کرد. نیکفر حکومت اسلامی را به ذات «نظام کشتار» خواند. به نظر می‌رسد یکی از اصلی‌ترین دلایل آزردگی که اکبر گنجی و شرکای ملی‌مذهبی هوادارِ اصلاحات را به واکنش واداشت آن است که نیکفر در سخنانش آزادی‌خواهی و دگراندیشی را محصول اصلاح‌طلبی ندانسته بود.                              
مقدمه: اکبر گنجی در سیاه‌ترین دورانِ بودِ نامبارکِ حکومت اسلامی لباسِ سبزرنگِ اردوی شر برتن داشته و عضو سپاه  پاسداران انقلاب‌اسلامی بوده است. در سال 1363 از عضویت در سپاه استعفا می‌دهد. در دوران زعامت منوچهر متکی در ترکیه، چندسالی را در سِمتِ رابطِ فرهنگی سفارت ایران در ترکیه مشغول به کار می‌شود. بعد‌ها به حلقه‌ی کیان پیوسته و به کار مطبوعاتی روی می‌آورد. پس از دوم خرداد با جریان اصلاح‌طلبی هم‌راه و دم‌ساز شده با انتشار نشریه‌ی راه نو و سپس کتاب‌های تاریک‌خانه اشباح و عالیجنابان سرخ‌پوش و خاکستری و افشاگری در موردِ قتل‌های زنجیره‌ای سر از زندان در می‌آورد، و این آخری موجب اشتهارش می‌شود. با فضای دوران اصلاحات در زندان چندین کتاب از جمله مانیفست‌های جمهوری‌خواهی‌اش را می‌نویسد. تصاویر اعتصاب غذا، بلندی ریش و کم‌کردن وزنش به تیتر اول پاره‌ای رسانه‌های خارج از کشور بدل می‌شود. سرآخر پس از خلاصی از حبس در سفری که خود آن‌را موقت خواند به خارج کشور آمده و جوایزی بی‌شمار از جمله جایزه‌ی نیم میلیون دلاری میلتون فریدمن را تصاحب می‌کند.
این مقدمه‌ی ناگزیر از آن‌رو گفته آمد که پاره‌ای از روشنفکران و افراد اپوزیسیون که در سال 76 فضای اصلاحات و اصلاح‌طلبی در ایران دل و هوش‌شان ربوده بود، در بدو ورود اکبر گنجی با تصور و رویای آن‌که یک نو‌اندیش دینی حبس کشیده و افشاگرِ حکومتِ اسلامی به اپوزیسیون پیوسته سعی در مصادره به مطلوب وی داشتند و «چپِ» خود را روی گنجی شرط‌بندی کرده و با یک‌دیگر برای کشاندن وی به جبهه‌ی خودی رقابت داشتند. تمامی ایشان گنجی را آن‌گونه می‌خواندند که خود می‌خواستند نه آن‌گونه که گنجی بود. اکبر گنجی با هوش‌مندی و استفاده‌ از فضای موجود، این بخش از روشنفکرانِ اپوزیسیون را به پلِ ارتباطی خود با روشنفکران غربی تبدیل کرد. از مورخ و ایران‌شناس و استاد دانشگاهی معتبر که نقش دیلماج وی برعهده گرفت تا کسانی دیگر که هریک به فراخورِ حال و موقعیت‌شان به سهم خود به امر سرویس‌دهی به گنجی پرداختند.
بی‌تردید پس از زمین‌گیر شدن اصلاحات در ایران میزان سرویس‌گیری هیچ شخصیتِ از چرخه‌ی قدرت پرت‌شده‌ی حکومت اسلامی با اکبر گنجی قابل قیاس نیست.
انتقاد اخیر گنجی و شرکا از مواضع ارائه شده در سخنان نیکفر نشان از آن دارد که غافل‌گیری این دسته از سیاست‌ورزان خارج کشور و امیدبستن‌شان به خودی دانستن گنجی خطا بوده است.
گنجی از ابتدا قرار نبود شبیه آن‌ها شود بلکه ایشان باید شبیه گنجی می‌شدند. اکبر گنجی از ابتدای سفرِ طولانی‌اش به خارج کشور همواره مبلغِ حفظِ گونه‌ای از اسلام که به زعم وی رحمانی می‌باشد بوده است. وی تمامی تلاش‌اش را به کار بست تا با ایجاد یک ساخت، "قرائتی مدرن و متفاوت" از رحمانیتِ اسلام ارائه دهد. اصل برای "نواندیش دینی" از نوع اکبر گنجی حفظ اسلام و قرائتی رحمانی از آن بوده و هست.
گنجی به عنوان یک انسان باورمند و دین‌دار معتقد به تقدسی آسمانی است. این باورمندی در حوزه‌ی شخصی قابل انکار نبوده و مورد پذیرش است. مشکل از آن‌جایی آغاز می‌شود که وی با حفظِ آن تقدس سعی می‌کند با معجونِ کانت و امام علی و کارل پوپر و جامعه‌ی باز، ابعاد تقدس را روزآمد کند و با آن سیاست بسازد و استخراج کند. اغتشاشِ ذاتِ این بحث همانا حفظِ تقدس است.
اسلامی که حکومت کند به هزارو یک دلیلِ غیرِ قابلِ انکار، نه تنها نمی‌تواند رحمانی باشد که سرشار از «قتلو» است.
جمهوری اسلامی بنابر ذاتش از بدوِ تولدِ منحوس‌اش یک نظامِ همه‌کُش بوده است و برایش بهایی و یهودی و گبر و نصاری و چپ و راست تفاوتی نداشته و ندارد. لذا نقدِ جنایاتِ جمهوری اسلامی با نقد موجودیت جمهوری اسلامی باید تؤامان صورت بگیرد. اکبر گنجی هرگز نفی تمامیتِ جمهوری اسلامی را طرح نکرده و  نمی‌کند. با این منطق بخشی از جمهوری اسلامی که هنوز پاک هستند را باید بدیلی برای آینده دانست. گنجی و شرکا دورانی از حکومت را نقد رادیکال می‌کنند اما سکوتی تامل‌بر‌انگیز نسبت به دورانی سیاه از عمر جمهوری اسلامی داشته و بدان‌جا که می‌رسند با مقصرتراشی و 50-50 کردن ماجرا فارغ از هرنیتی به وکیل مدافعِ نظامِ کشتار تبدیل می‌شوند.
اکبر گنجی سبک و شیوه‌ای خاص در نوشتارهایش دارد که ویژه‌گی آن درازنویسی است، به گونه‌ای که پاره‌ای مواقع زیرنویس‌ها و رفرنس‌های نوشتارهای گنجی بر متن، چربشِ حجمی دارد.
سید‌کاظم کاظمی (برادر مجتبا) یکی از سربازجویان‌ام در کمیته مشترک به من و دیگر زندانیان می‌گفت: آن‌کس که زیاد از حد همه چیز را می‌نویسد و می‌گوید می‌خواهد یک چیز که ما تشنه‌ی شنیدنش هستیم را نگوید و ننویسد. همه‌چیز گفته می‌شود تا آن رازِ مگو افشا نشود.             
نمونه‌ی اول: اکبر گنجی در یکی از سیاه‌ترین دوره‌های عمر حکومت اسلامی در دورانِ زعامتِ منوچهر متکی در بخش فرهنگی سفارت ترکیه مشغول به کار بوده است. شواهد به ما می‌گویند که دو سفارت‌خانه‌ی ایران و بخش‌های فرهنگی آن در ترکیه و پاکستان مرکز و لجیستیکِ بخشی مهم از ترورهای جمهوری اسلامی بوده است.                                                        
منوچهر متكي در سال1364 به عنوان سفير رژيم در تركيه منصوب شد. ولي كار اصلي او پشتيباني ازتيم‌هاي ترور و ايجاد پوشش ديپلماتيك براي آن‌ها بود. در آن ايام تيم‌هاي ترور حکومت اسلامی در تركيه دست به ترور تعدادي از مخالفان زدند. به چند نمونه از «تك‌زني»هاي آنان (اصطلاحي كه بين خودشان رايج بود) اشاره مي‌كنم
ـ 11خرداد1364 ترور سرهنگ بهروز شهورديلو در استانبول
ـ 2دي1364 ترور سرهنگ عزيز مرادي در استانبول
ـ 2 آبان 1365 ترور سرهنگ احمد حامد منفرد، در آنكارا
ـ10 آذر 1366 ترور جواد حائري يك مخالف رژيم در منزلش در استانبول
ـ 3مرداد 1366 ترور محمد حسن منصوري و يكي از دوستانش در استانبول
ـ شهريور65 حمله به كنيسه‌ی يهوديان در استانبول
ـ قتل يك ديپلمات سعودي.
روزنامه‌ی حريت چاپ تركيه در 6 خرداد 1368 گزارش داد يك گروه 14 نفره‌ی ایرانی به هنگام نفوذ به خاك تركيه جهتِ عملیاتِ تروريستي دستگير شدند. رئيس اين گروه در قتل ديپلمات سعودي در آنكارا دست داشت.
علاوه بر اين عده تعدادي از شهروندان تركيه نيز قرباني «تك‌زني»هاي تيم‌هاي تروري شدند كه در پشت پرده‌ی همه‌‌گی‌شان سفارت جمهوری اسلامی در ترکیه و منوچهر متكي نقش اصلی را داشتند. از جمله می‌توان از افراد زير نامبرد
ـ 31 ژانويه‌ی 90 (11بهمن68): پرفسور معمر آكسوي، رئيس جمعيت حقوقدانان تركيه و وكيل سابق مجلس تركيه مورد اصابت گلوله قرار گرفت
ـ 16 اسفند 68: ترور چتين اِمَچ، روزنامه‌نگار ترك
اکبر گنجی تقریباً در این موارد و حوزه‌ی کاری خود در بخش فرهنگی سفارت ایران در ترکیه تاکنون هیچ نگفته است.
گنجی حتا وقتی به نقد کتابِ خاطرات هاشمی‌رفسنجانی در سال 1367 می‌پردازد، درازنویسی‌اش کنار نهاده و بخش مهمی از خاطرات رفسنجانی را که منجر به تنش جدی چندماهه دیپلماتیک در روابط ایران-ترکیه شد را عامدانه و آگاهانه جا انداخته و رج می‌زند.
در سال 1367 تنها چند ماه پس از تابستان‌کُشی زندانیان سیاسی، بخشِ برون‌مرزی وزارت اطلاعات با هم‌راهی منوچهر متکی و سفارت‌خانه ایران در ترکیه یکی از اعضای رده بالای مجاهدین به نام ابوالحسن مجتهد‌زاده را ربوده و پشت ماشین نمره دیپلماتیک انداخته تا به ایران ببرند. قضیه در نوارِ مرزی ایران لو می‌رود. ماجرا را در دو نوبت از زبان هاشمی‌رفسنجانی در خاطرات سال 1367 وی پی می‌گیریم.
 4 آبان 1367: «دکتر ولایتی اطلاع داد که چند ماًمور ایران در ترکیه، در حالی که یکی از سران منافقین را بازداشت کرده و در اتوموبیل نمره دیپلماتیک گذاشته و به ایران می‌آمدند دست‌گیر شده‌اند و ترک‌ها خواستار خروج دو دیپلمات شده‌اند و سه نفر دیگر را حبس کرده‌اند، در مورد راه حل مشورت کرد گفتم سعی نمایند سروصدا کم شود»                                                                                                                                               
26 دی ماه 1367: «عصر آقای منوچهر متکی سفیرمان در ترکیه آمد درباره روابط و مسائل اخیر وزارت اطلاعات در خصوص آوردن منافقی و گیر افتادن ماًموران در ترکیه گزارش داد»                                                                                  
بی‌تردید یکی از کسانی که می‌توانست و می‌تواند بر «تاریک‌خانه‌ی اشباح» و قضایایی از این دست نور بیفکند اکبر گنجی است. اما چرا وی در موارد مشابه سکوت می‌کند؟ قصد نیت‌خوانی ندارم تنها به این امر بسنده می‌کنم که درگیری تمامی جناح‌های حکومت در دهه‌ی اول موسوم به طلایی، درگیری قدرت در بالا و سیاستِ حذف بوده و تنها چیزی که موضوعیت نداشته همانا گفتمان حقوق بشر می‌باشد. به عنوان نمونه استعفای اکبر گنجی از سپاه در سال 1363 نه بر سر نقض حقوق مخالف و کشتار دگراندیشان که به جهت اعتراض به پایان ندادن جنگ بعد از فتح خرمشهر صورت گرفته. به موردی دیگر از سکوتِ معنادار و پرابهامِ اکبر گنجی اشاره می‌کنم.                                                                                                                  
اکبر پونز: به گزارش ایسنا، دو سال پیش در سال 1390 صفار هرندی معاون فرهنگي سپاه در نشست «شكوه بيداري» كه توسط مركز مطالعات فكري و پژوهشي امام رضا(ع) وابسته به بسيج دانشجويي دانشگاه آزاد، واحد تهران - شمال برگزار ‌شد سخنرانی کرد و سپس به سئوالات حاضرین پاسخ گفت. وزیر سابق ارشاد و نماینده‌ی رهبر و عضو فعلی مجمع تشخیص مصلحت نظام در این سخنرانی با بیان اینکه «ما نسبت به كساني كه اول انقلاب بودند مسائل را آسان‌تر مي‌گيريم، اما چپ‌هاي (مسلمانِ) آن زمان خيلي سخت‌تر عمل مي‌كردند» به اکبر گنجی اشاره کرد و گفت: «اكبر گنجي كه امروز ادعا مي‌كند، آن روزها دنبال دخترهايي مي‌گشت كه چند تار مو از زلف‌شان بيرون زده و به روي آن‌ها اسيد مي‌پاشيد و اين‌كه به او اكبر پونز مي‌گفتند براي اين بود كه به پيشاني دخترهاي جواني كه پوشش متفاوتي داشتند پونز مي‌چسباند» نگاه کنید به تارنمای «فرارو» 29 فروردین 1390                                                                                                              
آقای گنجی اگر  شما در خارج کشور با نگاه متفرعنانه و بالا از پاسخ به بسیاری پرسش‌ها تن زده‌اید، پاسخ به پرسش‌های کسانی هم‌چون وزیر سابق ارشاد که در حال حاضر نماینده‌ی رهبر و عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام می باشد از این‌رو حائز اهمیت است که کسانی مانند صفارهرندی‌ها به اسناد سری و طبقه‌بندی‌شده‌ی فرهنگی سیاسی دست‌رسی داشته و تکذیب یا پاسخ شما می‌تواند نوری بر «تاریک‌خانه‌ی اشباح» نظامِ تاریک‌اندیش دینی در ایران بتاباند. چرا در این موارد سکوت پیشه کرده‌اید؟
درز و نشرِ اخباری از این دست از جانب عضو مجمع تشخیص مصلحت و یکی از مهم‌ترین چهره‌های امنیتی‌ نظام را آیا نباید نوعی دعوت به سکوت تلقی کرد؟ آیا زیرگرفتن تمامی عمر جمهوری اسلامی توسط شما زیرگرفتن بخشی از خود نیست؟ شما و شرکا و هم‌فکران ملی‌مذهبی‌تان مدام با گسترده‌کردن دایره مقصر سعی در کوچک کردن ابعاد تقصیر دارید. شما ابتدا یک شر مطلق می‌سازید و تا آن‌جا که پا بدهد شریت مجاهدین و چپ‌رو‌ها را غلظت می‌بخشید. سی خرداد. کردستان. ترکمنستان. و ... گسترده‌گی مقصر تقصیر را از بین نمی‌برد. به همین دلیل روشن و ساده شما هرگز نمی‌خواهید و نمی‌توانید تمامیت زخم را به رسمیت بشناسید. چرا که خود در برهه‌ای از حیاتِ سیاسی‌تان در سپاهِ زخم‌زن‌ها بودید. شما جای دردِ دیگران را کوچک می‌کنید: این‌که چیزی نیست بابا! مجاهدین هم خیلی ترورکردند. بنای نظری‌تان بی‌قدر کردنِ زخمِ دیگری است و در مقابل ابعادِ کوچکِ قربانی بودن خود را بزرگ جلوه می‌دهید. در این گفتمان همه‌ی مقولات بازتعریف می‌شود. و توقع‌تان آن که ما باید از شما تشکر کنیم که از بازی خارج شدید. من باید از شما تشکر کنم که گفتید تعدادی را سر نبرند. به همین دلیل شما قهرمان تاریخ می‌شوید. شمایی که تازه به قدرت پشت نکردید، بلکه از قدرت رانده و پرت شدید. از این رو شما در نقدِ جمهوری اسلامی تا جایی پیش می‌روید که رخصت هست. تا زنجیر.                                                                                    
 همه‌ی موضوعِ نزاع دهه‌ی اول است. آن‌جا که شما حضور مؤثر داشته‌اید یعنی تا سال 1368. اگر قرار باشد سال‌های اولیه انقلاب مورد نقد قرار بگیرد و سال‌های 67-60 نیز به هم‌چنین، دیگر چیزی از جمهوری اسلامی باقی نخواهد ماند تا بتوان اصلاحش کرد.
کسی که با شناسنامه اصلاح‌گر دینی و ناقد تاریخ جمهوری اسلامی در صحنه قرار می‌گیرد و نفی تمامیت جمهوری اسلامی را مدِ نظر ندارد و به یک معنا به اصلاح نظر دارد، نمی‌تواند بازیگر این میدان نه چندان فراخ باشد. لذا باید برود بدن‌سازی کند و عضله بیاورد. شما اما راه کم دردسرتری بر می‌گزینید: جعل و تحریف و وارونه‌سازی تاریخ.
شما البته در نقد خود از بسیاری کسانِ دیگر جلوتر رفته‌اید، اما جلوتر رفتن به اعتباری پرتناقص شدن هم معنا می‌دهد. حال ببینیم گنجی و هواخواهانِ دو آتشه ملی‌مذهبی‌اش چه می‌گویند. جان‌مایه‌ی حرف گنجی و شرکا آن است که در دهه‌ی شصت دو طرف ماجرا مقصر بوده‌اند و البته سهم بیش‌تر نصیب نیروهای سیاسی بوده. یک سو مجاهدین و گروه‌های چپ‌رو که زیاده‌روی کرده‌اند و طرف دیگر هم آقای لاجوردی که لابد دوتا گلوله زیادی تو سرِ مخالفین خالی کرده.
این نگاه معنایی جز شراکتِ در توجیه سرکوب ندارد. این نگاه یعنی حضورِ بخشی از فکرِ جمهوری اسلامی در خارجِ کشور.
جمهوری اسلامی شما را که پاسدارش بودید تحمل نکرد. جمهوری اسلامی هرگز با مخالفین سیاسی‌اش مقابله‌ی نظری نکرد. از همان ابتدا هر غرور و گردن‌فرازی و فکرِ ناسازگار با نظامِ فکری ولایت فقیه را بی‌حرمت کرد.
شما این اصل را که شورش حق است و البته ممکن است خطا باشد را انکار عامدانه می‌کنید و در وجهه‌ی نظری در کنار قدرت می‌ایستید. آن‌هم قدرتی بهیمی که مبنای ادامه‌ی حیاتش له کردن دیگران بوده است.
امروز و پس از انتخابِ حسن روحانی به ریاست جمهوری، صدای بخشی از فکرِ جمهوری اسلامی در خارج کشور پژواک می‌شود.    
از ابتدای حیاتِ جمهوری اسلامی در بالا نبرد قدرت جریان داشته و این نبرد همواره تؤام با خشن‌ترین شیوه‌های حذف بوده. شما و هم‌فکران اما هرزمان از قدرت به خارج پرت شدید زبان‌تان تغییرکرد. سیاست سرکوب و حذف مخالف ارتباطی با مجاهدین و چپ‌رو‌ها و کرد و ترکمن و بلوچ نداشته و ندارد.
فکرِ حذفِ مخالف از آسمان فرودگاه مهرآباد و به هنگامی که هنوز چرخ‌های ایرفرانس بازنشده و مسافرِ بی‌قلبِ نوفل‌لو‌شاتو که وهن آدمی بود، به سرزمینِ ایران پای ننهاده بود کلید خورد.
در اسلام سیاسی و شخصِ آقای خمینی یک ثانیه رحمانیت وجود و معنا نداشته. جمهوری اسلامی نظامی بهانه‌ساز بود. جمهوری اسلامی نیازمند بهانه نبود، بهانه را می‌ساخت. هرکس را خواست بزند بهانه‌ی مناسب‌اش را به به‌ترین شکل ساخت. نمونه‌ای روشن‌تر از خود شما که پاسدارش بودید.؟  
و به راستی با این درجه خون‌سردی از جنایت سخن گفتن سخت شگرف است.                                                          

هیچ نظری موجود نیست: