۱۳۹۲ آذر ۱۶, شنبه

درباره جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران (14) ـ «تیف» و برشی از«درون» 2 سعید جمالی


درباره جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران (14) ـ «تیف» و برشی از«درون» 2
سعید جمالی



(امروز مرد بزرگی به بزرگی ماندلا مرد. و من شرمسارم که در چنین روزی و در چنین روزگاری که در پرتو افکار و اعمال چنین انسانهای بزرگی ارزشهای طراز نوینی خلق و پراکنده شده، باید از ته سیاهچالهای تاریخ و بازماندگان آن بنویسم... تناقضی است که دل را به درد می آورد... امیدوارم که روح آن مرد بزرگ ما را ببخشاید که هنوز در چنین حضیضی دست و پا میزنیم).
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد از اشغال عراق و پایان یافتن عملیات نظامی اشغال و خاتمه دادن به هر گونه مقاومت مسلحانه از جانب مردم یا  نیروهای عراقی، طبق قوانین بین المللی، نیروی اشغالگر( در اینجا آمریکا) می بایست "وضعیت حقوقی کلیه نیروهای نظامی"  موجود در آن سرزمین (اینجا عراق) را بررسی و اعلام نماید. و در فاصله  زمانی تعیین تکلیف حقوقی، کلیه این نیروها بصورت "بازداشت"  تحت نظر نیروی اشغالگر قرار میگیرند. بطور خلاصه  و چکیده این وضعیت حقوقی شامل دو شقّ عمده می شود:
1ـ اگر نیروی مورد نظر در کشور اشغال شده (ارتش عراق) با نیروی اشغال کننده (ارتش آمریکا) جنگیده باشد، بعنوان "اسیر جنگی" تحت قوانین کنوانسیون سوم ژنو قرار گرفته و در قالب "اسیر جنگی" با آنها برخورد خواهد شد.
2ـ اما اگر بخشی از ارتش یا هر نیروی نظامی خود را تسلیم کرده و یا اصلا با نیروی اشغالگر نجنگیده باشد (طبق قانون:) بایستی بعنوان شهروند عادی شناخته شده و تحت کنوانسیون چهارم ژنو با آنها برخورد شود.
البته روشن است که در جنگ کسی خود را ملزم به رعایت قانون نمی بیند... نیروی اشغالگر حکم خدا را پیدا میکند و هر چه دلش و منافعش اقتضاء کند انجام میدهد و به صغیر و کبیر رحم نمیکند... حال آن نیرو یا باید در برابرفشار نیروی اشغالگر مقاومت نشان داده و از اصول و ارزشهای خود کوتاه نیاید و یا بعنوان نیرویی فاقد ارزشهای ملی و انسانی خود را در اختیار آنها قرار بدهد. در چنین صورتی این دیگر به درجه افول آن "نیرو"ی شکست خورده یا نجنگیده بر می گردد که چقدر بتواند "دل" اشغالگر را بدست آورده، به "خدمت" نیروی اشغالگر در آمده و از یک زندگی پست و توام با تحقیر برخوردار شود.
قوانین فوق الذکر شامل "ارتش عراقیبخش" شازده هم که بعنوان یک نیروی نظامی در خاک عراق حضور داشت، میشد. بنابر این ارتش آمریکا باید و ضعیت قانونی  این جریان را نیز مشخص و اعلام میکرد.
با توجه به مقدمات ذکر شده و با توجه به ذهنیتی که کله پوکهای ارتش آمریکا نسبت به جریان شازده داشتند، آنها اینگونه برنامه ریزی کرده بودند که کلیه افراد را حداقل طبق قانون، تحت بازداشت و کنترل گرفته و الزامات و مایحتاج این بازداشتی ها از قبیل غذا، بهداشت، استقرار و... را هم تامین نمایند. قانون در این زمینه صراحت دارد که هیچ تشکیلات و دسته بندی را برسمیت نمی شناسد و رابطه با تک تک افراد بر قرار میشود و...
اما گام پیش از این مرحله و موضوع، بحث خلع سلاح بود که پیش تر توضیح مختصری داده ام... بهر حال از همان روز اول که با نیروهای آمریکایی تماس برقرار شد و سپس در اشرف ادامه پیدا کرد، آنها همراه با تعجب زیاد، ذهنیت بسیار متفاوتی نسبت به جریان شازده پیدا کردند... آنها با این صورت مسئله جلو آمده بودند که "شما باید خلع سلاح شوید" و احتمالا فکر میکردند با مقاومتی روبرو خواهند شد... اما در جواب شنیدند " خلع سلاح روشن و مورد قبول است فقط لطفا اسم آنرا جمع آوری سلاح بگذارید" و سپس حرفهایی شنیدند که در خواب هم تصورشّ را نمی کردند. همآنجا بود که ابتدا بساکن نمایندگان شازده با بر شمردن تسلط شان به همه شئونات عراق خواستار ارائه همه گونه خدمات اطلاعاتی به آمریکاییها شدند که باز آنها برتعجب شان افزوده میشد... وداستان شد همانی که می گویند: کور از خدا چی میخواد، یک چشم بینا!
به این ترتیب از اول شالوده رابطه به شکل دیگری ریخته شد. فوقا اشاره کردم که این بستگی به "دلربائی"  "اشغال شده" دارد که تا چه حد بتواند دل "اشغال کننده" را بدست آورد و "قوانین" تابعی از این رابطه هاست.
به این ترتیب با حل و فصل "کاملا موفقیت آمیز خلع سلاح"، موضوع چگونگی کنترل و بازداشت افراد تا زمان تعیین تکلیف وضعیت حقوقی پیش آمد. توضیح دادم که بصورت معمول کار به چه نحو است و کلیه "افراد" باید تحت کنترل و بازداشت قرار بگیرند و مایحتاجشان تامین شود و...
نمایندگان شازده ضمن توضیحات مفصلی پیرامون نظم و انضباط ارتش شازده، درخواست کردند که " اگر امکان داشته باشد استقرار ما بصورت فعلی باقی بماند و ما کمال همکاری را با روند پیشرفت کارها بعمل خواهیم آورد" و با تاکیدات شداد و غلاظ  و تاکید بر انجام شدن سریع و دقیق خلع سلاح بعنوان یک فاکت عمده، موفق شدند نظر آنها را برای ادامه استقرار بشکل موجود جلب نمایند ( جزئیات این توافق زیاد است : تهیه لیست پرسنلی، تهیه عکس پرسنلی از کلیه افراد، تعهد مبنی بر جلوگیری از فرار افراد، همکاری کامل برای مصاحبه با ارگانها  امنیتی آمریکا و...). از آن به بعد بود که ارتش آمریکا فی المثل بجای "تامین غذا"،  مواد غذایی را بصورت "جیره خشک" با کامیونها به  اشرف آورده و تحویل یگانها و سپس بصورت متمرکز تر تحویل انبارهای تدارکات میدادند.
بموازات این اقدامات و پروسه "درخشان"، چرب کردن سبیل فرزندان برومند عمو سام در "تمام جهات" پیش میرفت (تمام جهات یک اصطلاح نظامی است که فعلا کارآیی اش را در سیاست نشان میداد). از انواع و اقسام میهمانی ها  که شاید بطور متوسط هفته ای  یکبار دریگانهای مختلف منجمله یگان خواهران برگزار میشد تا میهمانی های ویژه فرماندهان تا در اختیار گذاشتن استخر شنای اشرف برای شنای مختلط خواهران و برادران آمریکایی! و تا دادن هدایای بسیار قیمتی و طلا و جواهرات به آنها و تا راه اندازی رستوران و... و اینها تازه موارد قابل رؤیت بود.
نگاه "جزئی" به مسئله ممکن است این توهم را پیش آورد که همه اینها تاکتیکهایی برای جلب همکاری "اشغالگر" است، اما با در نظر گرفتن مجموع اعمال و خطوط در پیش گرفته شده، محتوای اعمال آشکار میشود( تعویض یک روزه مواضع، از چاکری درگاه "سید الرئیس ضد آمریکایی" تا بخدمت ارباب جدید در آمدن... قبل از هر چیز نشان از "مزور صفتی" است تا هر چیز دیگر. و پدیده ای که به این نقطه از ابتذال برسد که برای حفظ زندگی خود به چنین ذلتّی دست بیازد، خبر ندارد که سالهاست مرده است ـ بقول اقبال لاهوری:
آدم از بی بصری بندگی آدم کرد
گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد
یعنی از خوی غلامی ز سگان خوار تر است
من ندیدم که سگی پیش سگی سر خم کرد).
ظاهرا ! قرار بود که از فرصت بدست آمده از تهاجم آمریکا، ما امر "سرنگونی" را محقق کنیم... اما نمیدانم!! چه شد که سر از "غلامی" در آوردیم.
همین افسران آمریکایی که امروزه از این جریان حمایت میکنند، در آنروزها سبیل شان چرب میشد تا دمار از روزگار اهالی "تیف" در آوردند... که بیشتر توضیح خواهم داد.
خانم مترجم ایرانی الاصلی بود بنام ... که در استخدام نیروهای آمریکایی بود، بعد از مدتی همه شاهد بودیم که به یکباره هر مدت یکبار دسته ای النگوی طلا یا گوشواره یا گردنبند استفاده میکند و بعدا مشخص شد که هدایای دریافتی!از این جریان است.
می گویند یک عکس گویاتر از هزار کلام است... عکسهای دیگری هم می توانید در اینترنت بیابید که چقدر این رابطه نزدیک را نشان میدهد... تا دیروز خون شازده با صدام درهم می آمیخت و امروز این "لبخند"ها بودند که در هم می شکستند و "راهگشا"ی مسیر ذلتّ و دستمال یکبار مصرف شدن، بودند. شازده همچون همه ذلیلان تاریخ (و حتی نه همچون دیکتاتورهای بزرگ) درکی از این مطلب نداشت و ندارد که "حیات و رشد و بالندگی" در گرو حفظ اصول است و نه "حیات خوار و خفیف خائنانه".
......
.... حدود 3 ـ 2 ماه بعد (بعد از سرنگونی صدام و آنچه در نوشته قبلی توضیح دادم)، نفرات جدا شده که در چند واحد "اسکان" سکنا داده شده بودند، بعلت شرایط بسیار سخت و بلاتکلیفی سر به شورش برداشتند و نهایتا یکبار با آتش زدن بسیاری از وسایل (تشک و پتو ...) اعتراض خودشان را به آن وضعیت ابراز داشتند. کار بجائی کشید که دیگر نفرات تشکیلات جرأت نمیکردند به آن محوطه نزدیک شوند.... سر انجام مقامات ارتش آمریکا به محل رفته و به افراد قول میدهند که بزودی آنها را به محل جدیدی تحت نظر مستقیم ارتش آمریکا منتقل خواهند کرد.... پس از چند روز آنها را در چند بنگال (کاروان) در قسمت شمالی قرارگاه اشرف مستقر نمودند. مدت کوتاهی رابطه احترام آمیزی با این افراد بر قرار میشود اما بناگاه صفحه چرخیده  و رفتاری وحشیانه شروع میشود. تمامی افراد را به سوله ای (سالن بزرگی برای انبار مهمات) منتقل و ضمن لخت کردن آنها، بشدت مضروبشان می کنند و اگر اشتباه نکنم حدود یکماه این وضعیت حکمفرما بوده تا بالاخره با "نسق" گیری کامل، افراد به کاروانها بازگردانده و نهایتا در همان محل به محوطه ای محصور بوسیله خاکریز و سیم خاردار منتقل می نمایند و به این ترتیب "تیف" پایه گذاری میشود. تیف یا
TIPF
بمعنای محل و امکانات موقت برای حفاظت و مصاحبه می باشد. (Temporary Interview and Protection Facility)
این همان وضعیت و شرایطی است که بلحاظ قانونی می بایست برای کلیه افراد موجود در کمپ اشرف ایجاد میشد، که فوقا توضیح دادم که چرا و چگونه فقط شامل افراد جدا شده شد و ابواب جمعی شازده را شامل نشد.
حال بشنوید از درون مناسبات:
اگر بخواهم وضعیت در اشرف و مناسبات را با یک کلمه فنی توضیح دهم باید از واژه "حکومت نظامی" استفاده کرد.
با توجه به شرایطی که تشریح کرده ام و تمایل عمومی و خط اولیه مبنی بر خروج از عراق و خلاصه جو و فضا و ضرورت بیرون رفتن از آن شرایط که برای همه افراد بصورت یک فهم و احساس ملموس در آمده بود، همه افراد سمت و سوی خروج  از عراق و بصورت نسبی تر از تشکیلات را داشتند (قبلا توضیح دادم که کار تا مرحله فروش کولرهای گازی هم پیش رفت و یا بین فرماندهان دلار توزیع کردند و...) اما زمانی که صفحه برگشت و تصمیم گرفته شد زیر سایه آمریکا ماندنی شوند، دیگر کنترل افراد و مقابله با فضای ایجاد شده بسیار سخت بود لذا به اقدامات سفت و سختی برای برگرداندن موج و سرکوب آن تمایل مبادرت بعمل آمد. چون دیگر خط ماندن جاری شده بود لذا کار اصلی "حفظ نفرات به هر قیمت" در دستور کار قرار گرفت.
راجع به بخشی از اقدامات برای نگهداری افراد قبلا صحبت شد در اینجا به عوامل فیزیکی و کنترلی اشاره ای می کنم:
1ـ هریگان بصورت مستقل مسئول شد که مسئولیت مستقیم پذیرفته و همه منافذ مادی و معنوی خروج را سدّ کند. نتیجه این شد که یگانها بشدتّ در دورن خودشان فرو رفته و تقریبا تمامی رابطه با سایر یگانها قطع شد.
2ـ ورود و خروج که پیش از این هم به (یا از) هر یگانی بسیار سخت و حسابشده شده بود باز هم بشدت تشدید شد و هر ورود و خروجی باید با اجازه نامه کتبی صورت می گرفت (منظور رفت و آمد بین یگانهاست و نه با دنیای خارج!!). در مدخل هر یگان پست نگهبانی برای کنترل ورود و خروجها گمارده شد. درهر یگان فقط دو تا سه نفر حق امضا برای اجازه تردد داشتند.
3ـ در اطراف کلیه یگانها اگر  نقطه بازی وجود داشت سیم خاردارو حصار کشیده شد و همه راههای خروج محدود به "نگهبانی دم در" شد.
4ـ برای تامین مایحتاج روزانه از داخل خود اشرف برنامه ریزی دقیق با نفرات مشخص تعیین شد.
5ـ قبلا ضابطه بود که هر ترددی باید حداقل دو نفره صورت بگیرد، در شرایط جدید علاوه بر اینکه کلیه ارتباطات قطع شد در موارد ضروری مثل مراجعه به امداد  باید بیمار توسط یک فرمانده و آنهم فقط با خودرو به امداد منتقل و تحت مراقبت کامل به دکتر مراجعه میکرد.
6ـ تردد پیاده در سطح قرارگاه بالکل ممنوع شد و در صورت مشاهده توسط گشت دژبان دستگیر میشد.
7ـ تعداد زیادی گشت دژبان در خیابانها مختلف به گشت زنی مشغول شدند و کلیه ترددات را بدقت زیر نظر می گرفتند.
8ـ در قسمت شمالی قرارگاه (منتهی به تیف) سیم خاردار و حصار کشی شد. و چند گشت ویژه در این محدوده و قبرستان مستقر شدند. تعداد زیادی نور افکن نصب شد و...
9ـ کلیه مقرهای متروکه حصار کشی شد و...
10ـ مینی بوس عمومی که مسافران را در سطح قرارگاه جابجا میکرد منتفی شد.
 و بسیاری اقدامات دیگر.
بارها وبارها با قسم و آیه و فحش و تهدید از افراد خواسته میشد که اگر قصد جدا شدن دارند اینکار را از طریق تشکیلات انجام دهند و اقدام به فرار نکنند. چرا که در اینصورت می توانستند فرد را تحت فشارهای روانی و در مواری فیزیکی قرار داده  و از رفتن باز دارند و از طرف دیگر موضوع را نزد آمریکاییها مقداری آبرومندانه تر!! بر گزار کنند. البته هم صدام و هم آمریکاییها بسیار بهتر از همه ما از اوضاع و احوال با خبر بودند اما فقط به خاطر منافع خودشان کاری به این کارها نداشتند و مسئله آنها حفظ "مزدور"شان بود. به همین خاطر استفاده شان را میکردند و در نهایت مانند دستمالی کثیف به گوشه ای پرتاب میکردند.
تبلیغات منفی سرسام آور درباره "تیف" بشدت رواج داشت تا از جدا شدن افراد جلوگیری نمایند. حتما شنیده اید که چیزی نماند که بر علیه تیف و شرایط آنجا گفته نشده باشد (نان و آب برای خوردن ندارند، سربازان آمریکایی افراد را کتک زده و به زور به آنها تجاوز می کنند، خود افراد به یکدیگر تجاوز میکنن، چاقو کشی و ضرب و جرح توسط خود نفرات رایج است، لباس و محل خواب ندارند ... و ایضا اینکه ماموران رژیم در آنجا حضور و حتی دفتر دارند!، نمایندگان سفارت رژیم مرتبا از آنجا بازدید میکنند و... که تا آنجا که به شازده  و تبلیغات آنها بر می گشت تماما حرفهایی دروغ بود ـ البته راجع به وضعیت داخلی تیف و مشکلات آن متعاقبا توضیح خواهم داد، که البته قبل از هر چیز بیانگر استحکام آن تشکیلات آهنین!! ادعایی بود).
حال باید روشن شده باشد که داستان تیف و پروسه شکل گیری آن به چه صورت بوده و مهمتر از آن اینکه چه کسی از وجود آن در هراس بود و اقدامات بی سابقه ای برای نرسیدن پای افراد به آن بعمل می آوردند. و آنکه باید شرمنده آن وضعیت باشد کیست.
شازده و دم و دستگاه تبلیغاتی اش در تمام این سالها هر چه خواستند در این مورد سیاه نمایی کردند و تلاش زیادی نمودند تا از تیف یک "طاعون" بسازند و طوری وانمود کنند که تیف محلی برای بریدگان، خائنین و مزدوران رژیم بوده است، حال باید روشن شده باشد که چقدر آنها مرزهای دروغ و فریبکاری را در نوردیده اند. طی همه این سالها خودم شخصا به تبلیغات آنها گوش میدادم و با زهرخندی از کنار آن عبور میکردم. قبل از اینکه از تبلیغات آنها ناراحت باشم به روزی فکر میکردم که مشت این جماعت شارلاتان باز شده و مردم از واقعیت امر آگاه شوند، آنگاه هر چه گفته و ساخته اند بر سر خودشان آوار خواهد شد. اگر جز این بود چه نیازی به آنهمه اقدامات کنترلی و پلیسی؟  قبلا هم نوشته ام تمامی اجزاء این جریان ساختگی و صرفا برای نمایش است وجز دروغ و فریب چیزی در آن یافت نمی شود. یک نقطه سفید شما در این جریان نخواهید یافت، امتحان کنید، هر چه بذهنتان میرسد را روی کاغذ بیاورید و روی آن فکر و بررسی و تحقیق کنید... آنگاه در پایان به این حرف خواهید رسید.
آنکه باید شرمنده باشد آنانی هستند که با پذیرش کثیف ترین اعمال و رفتارها به دامان آمریکاییها آویختند تا به آنها اجازه داده شود تا در بیت عنکبوتی شان باقی بمانند و مدام زیر بار این خفت و خاری به هر کار کثیفی تن بدهند. من از گفتن داستان "لقمه حرام" خسته نمی شوم، دنیا و همه چیز آن حساب و کتاب دارد نمی شود که بند نافت به صدام و ارتش آمریکا وصل باشد و از آنها تغذیه کنی و عوارض آن دامنگیرت نشود، لقمه حرام در صدر هر چیز نابود کننده شخصیت و شرافت است. فاحشه های خیابانی که برای بدست آوردن لقمه نانی و پیدا کردن جایی برای خواب تن به هر کاری تن میدهند صد شرف دارند به این فاحشه گان سیاسی و اخلاقی که حاضرند خود را به هر کثافتی بیالایند. اگر چیزی بمعنای واقعی کلمه "نجس" است زندگی است که این جریان با پول فاحشگی سیاسی در بارگاه صدام و همه مرتجعان منطقه و نهایتا در پناه بوش و دیک چینی و رامسفیلد برای خود تدارک دیدند. همین پولهای حرام و زندگی نجاست بار است که تعادل روانی شازده را هم از او ستانده و دیگر چیزی برایش قبحی ندارد از نامه نگاری به سران رژیم تا برپائی رقص رهائی و تا فاکس نیوز و ایپک و اسرائیل و تا شکنجه و اعدام نفرات تشکیلات  و تا به کشتن دادن همه آن انسانهای مفلوک و تا به "جاکشی" کشاندن بانو چه برای رقص رهائی و چه در محافل توطئه گران استعماری.

16 آذر 92(07 دسامبر 13)                                                                                
سعید جمالی (هادی افشار)
saeidjamali@yahoo.com


هیچ نظری موجود نیست: