۱۳۹۲ آبان ۱۱, شنبه

درباره جریان...8 ـ تشکیلات آهنین یا مشت آهنین؟ و مقوله"انقلاب ایدئولوژیک"2
سعید جمالی

درباره جریان حاکم بر سازمان مجاهدین خلق ایران ـ 8
در ادامه قسمت قبل اجازه بدهید برای عینی تر شدن بحثها، تا آنجا که بیاد می آورم به فاکتها و نمونه هایی (تشکیلاتی) اشاره کنم:
"علی زرکش"
اسم را از آن جهت داخل گیومه گذاشتم که .... نمیدانم، اما شاید بخاطر مظلومیتی است که در این جریان وجود داشت.
وی انسان خوبی بود، آدم نرمخو و با محبّتی بود، آدم گرمی بود، تا آنجا که من شاهد بودم  با احترام با دیگران رفتار میکرد، در نشست های باصطلاح مسئولین و در خلال بحثها تلاش داشت با منطق و استدلال برخورد کند این در حالی بود  که معمولا سایرین بعنوان یک فرهنگ، اساس کارشان خود رأیی و شانتاژ بود...
اینکه گفتم انسان خوبی بود را بلحاظ صفات فردی اش نمیگویم من به چنین چیزی اعتقاد ندارم، اما توضیح خواهم داد.
بعد از موسی، دفتر سیاسی(؟) بدلیل"توانمندیهای تئوریک" و"ذهن منسجمی" که وی داشت، او را بعنوان جانشین انتخاب کرده بودند و رجوی هم (از خارجه) اعمال نفوذ کرده بود، (آنطور که از او یاد میکرد) احتمالا احساس میکرد که او آدم "تو دستی" است و راحتتر می تواند روی او تسلط داشته باشد...
... هر کسی در این دنیا نقاط ضعف و قوتی و کرده ها و ناکرده هایی دارد و معمولا بر مبنای آنها افراد را ارزیابی میکنند، اما خیلی وقتها آدمها را باید بر اساس یک کاری که کرده اند، یا "حرفی" که زده اند یا باصطلاح بر اساس یک آکتی که نشان داده اند مورد ارزیابی قرار داد... و در زیر چنین آکتی سایر نکات رنگ می بازند و نباید سایر جنبه ها چندان مورد نظر قرار بگیرد....
حتما مطلع هستید که سابقا، شازده از او خیلی تمجید کرده و همینطور گفته بود: او بود که پیشنهاد ازدواج با مریم و راهگشایی انقلاب ایدئولوژیک را داده بود که البته عمده این حرفها دروغ بود، همچنین در آن زمان رجوی گفت که این پیشنهاد را او از ایران فرستاده که این هم دروغی بیش نبود و وی سالها بود که در خانه بغلی شازده مستقر بود.... از جزئیات در میگذرم و به اصل ماجرا می پردازم. مطمئن نیستم، اما شاید این اولین شهادت مستقیم از آن جلسه باشد:
چند ماهی از آغاز انقلاب ایدئولوژیک نگذشته بود که تعدادی از فرماندهان!! دست چین شده را با عجله  از منطقه به پاریس فرا خواندند (منهم جزوشان بودم)، کسی نمیدانست که موضوع از چه قرار است در اوور هم چیزی گفته نشد... تا اینکه وارد سالن نشست شدیم (جزئیات را با دقت بیاد ندارم اما اصل ماجرا را چرا)، طبق معمول "خانم و آقا" آن بالا نشسته بودند و "آقا" اعلام کرد که : "علی زرکش بجرم خیانتهایی که مرتکب شده، در دفتر سیاسی  به اعدام محکوم شده است". ما (همگی) همچون اهالی کره شمالی، در تائید تصمیم گرفته شده شروع به کف زدن کردیم و درست در همین هنگام مهدی ابریشمچی با یکی دو نفر دیگر، علی زرکش را از در کنار سن بداخل آوردند، علی زرکش فکر کرد که افراد بخاطر او کف میزنند و لذا دستش را بعلامت پاسخ دادن بلند کرد و کف زدن هم تمام شد(خواستم در جریان فضا باشیدـ شاید او در لحظه فکر کرده بوده که مورد عفو! قرار گرفته و حال صحنه عوض شده...).
 او مجموعا خیلی ضعیف و کاملا در هم شکسته بنظر میرسید و توان حرف زدن هم نداشت. انگشت کوچکش را هم با چاقو در آشپزخانه بدلیل فشارها قطع کرده بود...
بعد در حضور خودش! جریان باصطلاح  محاکمه اش شروع شد، کمی مسعود رجوی صحبت کرد، مقدار بیشتری "بانو" "بلبل زبانی" کرد و اگر اشتباه نکرده باشم مهدی ابریشمچی هم بعنوان "مستنطق" سوژه توضیحاتی داد.
علت اینکه گفتم بانو بلبل زبانی کرد این بود که در آن روزگار کسی او را نه برسمیت می شناخت و نه جایگاهی برای او تصور میشد، همگی او را به چشم یک "عروسک" و "ویترینی" برای خالی نبودن عریضه نگاه میکردند، البته همه ما خواهان رشد و ارتقاء خواهرانمان بودیم، اما احساس عام نسبت به "او" همان بود که گفتم و واقعیت سالهای بعد هم نشان داد که این احساس کاذب نبوده. حال در چنین جلسه مهمی که قرار بود جانشین مسئول اول سازمان اعدام شود، هیچ جایی برای سخن گفتن "بانو" وجود نداشت اما بیشترین " سخنرانی"را او کرد، فضای موجود و فضای سخنان وی تنها این احساس را القاء میکرد که گویا زنی در یک دعوای خانوادگی از شوهرش دفاع میکند (فقط امیدوارم که فیلم های تهیه شده را از بین نبرده باشند).
اما حرفها و اتهاماتی که به علی زرکش نسبت داده شد و بر مبنای آن حکم اعدامش صادر شده بود بقرار زیر است، نکات و اتهامات مطرح شده همانی است که ذیلا می آید اما روشن است که این حرفها با جوّ سازی و هیاهوی فراوان همراه بود. جلسه در دو قسمت برگزار شد، قسمت اول که با حضور متهم بود نسبتا کوتاه بود و نه از متهم خواسته شد و نه به او اجازه صحبت داده شد و در قسمت دوم در غیاب متهم هر کس (منجمله اینجانب) هر حرف مربوط  یا نامربوط و لنگه کفشی  را که پیدا میکردیم نثار او می نمودیم (زهی بی شرمی).
اما اتهامات:
1ـ وی اختلال جدیّ در کار و پیشترفت کار دفتر سیاسی ایجاد میکرده است و مانع پیشرفت خطوط بوده.
2ـ وی تلاش داشته با بالا راندن هر چه بیشتر جایگاه مسعود آنرا تبدیل به یک جایگاه فرمالیستی کرده و خودش مناصب کلیدی و عملی را بدست بگیرد. در اینجا مثالی هم از میتران (رئیس جمهور فرانسه) و نخست وزیرش زده شده که وی هم میخواسته همین بلا را بر سر میتران بیاورد... همچنین گفته شد او با سیاست " آغل آغل کردن" قصد داشته که همه ما را (منظور خانم وآقا) به آغلی رانده و بعد خط مدّ نظر خودش را پیش ببرد.
3ـ او "رجس" انقلاب ایدئولوژیک است و به این ترتیب این رجس و پلیدی از دامان انقلاب پاک شد، ورود مریم پاک باعث این شد که "رجس" از پیکره انقلاب زایل شود و چندین بار آیه ای از قرآن (انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا) بعنوان شاهد مثال و بالاترین مجوز شرعی اعدام خوانده شد ( تفو چرخ گردون تفو...).
اتهامات همین سه قلم بودند و چیزی بیش از آن نبود، اما در میان صحبت ها(قسمت اول یا دوم جلسه) نکات زیر هم مطرح شد که اصل قضیه در آنها نهفته است:
ـ در میان جار و جنجالها، مسعود از او سوأل کرد "چرا در سال 61 و بدون اطلاع من ایران را ترک کردی"؟ و او با صدایی ضعیف گفت: "من که گفتم امکان ماندن وجود نداشت و مجبور شدیم اینکار را بکنیم والاّ همه کشته میشدیم". آنگاه (عین جملات یادم نیست) مسعود با عصبانیت به او پرخاش کرد که هر طور شده باید که می ماندید.
( اگر چه جملات کوتاه است اما براحتی قابل فهم است که حرف این بود « می ماندی و کشته میشدی»...بقیه توضیحات و برداشتها را با توجه به سابقه این فرد بر عهده خوانندگان می گذارم).
ـ در میان هیاهو و گفتن فاکتها، یکی از نفرات گفت: "در اتاق کار او روزنامه مردم مربوط به توده ایها پیدا شده، معلوم است که او چه خطی را پیش میبرده".
همانطور که در خلال نوشته توضیح دادم این جلسه بمنظور تائید حکم اعدام توسط  "مرکزیت" سازمان برگزار شده بود، حکم اعدام در نشست دفتر سیاسی صادر شده بود و در این جلسه فقط باید مورد تائید قرار میگرفت. اگر چه جای بسی شرمندگی دارد اما همانطور که توضیح دادم نه سوال و جوابی و دفاع و حق پاسخگویی مطرح بود، ما "حزب الله نظام" جمع شده بودیم که فقط حکم را با هلهله و شادی و غریو شعارهایمان تائید کنیم.... و کسی حتی نپرسید چرا؟ این نکته را دقیق میگویم اگر در انتهای آن جلسه از همه افراد سوال میشد که به چه دلیل باید او را اعدام کرد پاسخ همگی این بود که: به این دلیل که مسعود می گوید. چرا که در جلسه نه تنها دلایل محکمه پسندی مطرح نشد، اصلا کسی دنبال چنین چیزی نمی گشت، اصلا جلسه برای این تشکیل نشده بود که دلایل اعدام انسانی را بررسی کرده و حق و ناحق بودن آنرا مورد مداقه قرار دهند... ما قبیله "آدمخوارانی" بودیم که به فرمان رهبرمان آماده دریدن و در دیگ سیه رویی انداختن بودیم و بس. فرض کنید همه دلایل مطرح شده فوق صحیح باشد، در کدام دادگاه یا عقل و وجدانی چنین اتهامات پوشالی مورد قبول است؟
سالهاست که داستان علی زرکش در اذهان بصورت معمایی باقی مانده... و من هم سالهاست که به آن فکر کرده و خود را سرزنش کرده ام...
من با توجه به سایر نکاتی که قبل از این جلسه شنیده بودم، فکر میکنم همه داستان  را با "خواندن" این فاکتها می توان دریافت و اینها سر نخهایی به ما  میدهند که بتوان به انتهای قضیه رسید. البته نفرات اصلی دفتر سیاسی آن موقع در جریان جزئیات بیشتر  و بحثها قرار داشتند و به همین خاطر با اشاره "رهبر عقیدتی و ولی فقیه نظام" حکم اعدام را بدلیل ممانعت از کار و پیشرفت خطوط صادر کرده بودند.... اما "آخور" منافع و همبستگی کثیف باند مافیایی مانع از افشاء جزییات می شود (اینبار زهی بی شرفی).
جریان از این قرار بود که علی زرکش بعنوان فرمانده داخل کشور و ایضا عملیات داخل کشور به چشم دیده بود که امکان ادامه عملیات و خط باصطلاح مبارزه مسلحانه وجود ندارد، آنها که خود از بالاترین امکانات حفاظتی، مالی،خانه و پایگاه و امکانات جابجایی برخوردار بودند، دیده بودند که زیر سرکوب و اختناق شدید رژیم امکان دوام آوردن نیست و هر روز تعداد بیشتری از بالاترین کادرها کشته میشوند و به همین خاطر تصمیم به خروج از ایران میگیرند... بدنبال آن او در نشست ها و بحثهای خطی  و جمعبندی از آنچه که گذشته بود مخالف ادامه چنین خط "سکتاریستی" که نتیجه ای جز کشته شدن افراد نداشت، بود و علیرغم اینکه بلحاظ ویژگیهای فردی، آدم قاطع و یکدنده ای نبود و کسی نبود که در برابر مسعود بایستد، اما بر سر این موضوع که بهای آن کشته و خون هر چه بیشتر بود ایستاده بود و از آن کوتاه نمی آمد. او بدنبال بررسی جدی خط و استراتژی بود که تکیه آن بر مردم باشد، ریشه در آنجا داشته باشد و از آنجا تغذیه کند، او درآن زمان به "قیام مردمی" اعتقاد داشت و می گفت باید راهی برای آن پیدا کنیم، او زیاد می خواند و در پی پیدا کردن راهی به این منظور بود، اومثل "رهبر عقیدتی اش" مردم فروش نبود اما مردم خوان بود.
گفتم او آدم خوبی بود، دلیل خوب بودنش آن بود که گفتم. علیرغم هر ضعفی که داشت اما یک تنه باعث شد که خونهای زیادی نریزد، و شاهرگ حیات رهبر را بند آورده بود... نوشته بودم که داستان ضحاکّ واقعی است. او کسی نبود که ادعایّ رهبری و جایگاه بالاتری داشته باشد، مطلقا، این از وجناتش می بارید، خودش هم از اول دنبال جانشین شدن نبود، او را جانشین کردند که بتوانند از طریق او امیالشان را پیش ببرند اما نمیدانستند در پشت آن چهره معصوم و مظلوم انسانیتی نیز نهفته است. این اولین محصول "انقلاب ایدئولوژیک" بود.
کافی است.  

12 آبان 92(02 نوامبر 13)                                                                               
سعید جمالی (هادی افشار)

هیچ نظری موجود نیست: