۱۳۹۴ اسفند ۲۰, پنجشنبه


پنجره‌ها کوچ مي‌کنند
با چشم‌هاي خيس
و کاجي غمگين و
انجيري کهنه
چشم‌هاي خيس‌شان را
به ساقه مي‌چسبانند.
سکوت
کفني
به تنِ پرنده‌ها مي‌دوزد.
خيال مي‌کنم
صداي کودکي در گوشم مانده
خيال مي‌کند
پروانه‌اي‌ست.
جشنِ شبانه‌اي برپاست
در خيال‌ام
کنارِ دخترکي
که خيال مي‌کند
من نوه‌اش هستم
و هرشب
اسيرِ قصّه‌هايش مي‌شوم.
دست مي‌سايم
در خيالم
به گيسواني که آماده‌ي سفرند.
آن روزها که گذشت
در خيالم
گذشته‌ها را تکرار مي‌کردم.
شعري بنويس
تا بزرگي زمين را
دوچندان کني.
«آدونیس»

هیچ نظری موجود نیست: