۱۳۹۵ شهریور ۲۴, چهارشنبه

نوام چامسکی یازدهم سپتامبر و مسئولیت روشنفکران


نوام چامسکی

یازدهم سپتامبر و مسئولیت روشنفکران

ترجمه: ن. نوری زاده
Sun 11 09 2016

chomsky.jpg
Nourizadeh.n@gmail.com

اگر مسئولیت روشنفکران به مسئولیت اخلاقی آنان بمثابۀ اعتلا بخشیدن به ارزش های انسانی باز میگردد و نیز جایگاه و مرتبۀ آنان در جهت پیشبرد آزادی، عدالت و صلح ارزیابی میشود، بدون تردید اعتراض و مخالفت آنان نباید فقط به رفتار خشونت آمیزی که از سوی دشمنان ما اعمال میگردد، محدود شود بلکه باید فراتر از آن، جنایاتی که ما انجام داده ائیم و میدهیم نیز مربوط گردد. ما باید بعنوان یک روشنفکر نه تنها در جهت پایان دادن جنایاتی که آمریکا مرتکب میشود، تلاش کنیم بلکه در جهت بهبود و بهسازی جامعه کوشش کنیم. بنابراین با این مقدمۀ کوتاه و برای نمونه پرسش اینست که ارزیابی ما روشنفکران در مورد رویداد یازدهم سپتامبر چگونه ارزیابی است؟
رویداد یازدهم سپتامبر که "جهان را تغییر داد" بطور گسترده ای مورد توجه واقع شده است. رویدادی که بعد از آن پیامدها و نتایج قابل ملاحظه ای در سطح داخلی و بین المللی ایجاد کرد. یکی از آن پیامدها پیگیری دوباره و باز تبیین سیاست جنگ ریگان علیه تروریسم (Policy of Reagan’s war on terrorism) بود که بوسیلۀ بوش (Bush) رئیس جمهور آمریکا اعلام گردید. یاد و خاطرۀ یازدهم سپتامبر بر خلاف یاد و خاطرۀ "اولین رویداد یازدهم سپتامبر" یعنی کودتای نظامی سال 1973 شیلی که از سوی آمریکا انجام گرفت همواره در جریان است تا این رویداد فراموش نگردد. اما یاد ها و خاطرات تلخ و ناگوار رویداد کودتای شیلی که از سوی گماشتۀ محبوب ما آمریکائی ها در این کشور صورت گرفت بطور چشمگیری "نیست و نابود" شده است. بدیهی است وقایع قتل و غارت، زندان و شکنجه های خونبار رژیم کودتاگر و دست نشاندۀ آمریکا در شیلی با تصویری که ما آمریکائی ها از خود به جهانیان نمایش میدهیم تناسب و سنخیتی ندارد. در نتیجۀ آن باید وقوع چنین رویداد دهشناکی فراموش و از صفحه تاریخ محو و نابود شود.
پیامد دیگری که سیاست "جنگ علیه تروریسم" ریگان برجای گذاشت و بوش آنرا به انجام رساند تجاوز و اشغال نظامی افغانستان و سپس عراق بود و اینک تاخت و تازهای نظامی اخیر در کشورهای منطقۀ خلیج فارس و آفریقا و نیز تهدید مداوم حملۀ نظامی به ایران تحت شعار "تمام گزینه های ما روی میز است" که از سوی دولتمردان آمریکا تکرار میگردد، میباشد.
بدون تردید هزینه های خونبار این تجاوزات ابعاد بسیار گسترده ای داشته است و دارد و این پرسش را همواره در اذهان متبادر میسازد که آیا در برابر گزینۀ سیاست "جنگ علیه تروریسم" که آمریکا بر بشریت تحمیل کرده است
گزینۀ دیگری وجود داشت؟
تعدادی از تحلیلگران امور سیاسی بر این عقیده اند که بن لادن در جنگ خود علیه ایالات متحدۀ آمریکا پیروز شده است، زیرا او بر این باور بود که تنها راه شکست آمریکا و ورشکستی اعتبار اقتصادی، سیاسی و اخلاقی آن کشاندن پای آمریکائی ها به یک سری از جنگ های کوچک پرهزینه علیه دنیای اسلام است. اریک مارگولیس (Eric Margolis) روزنامه نگار پرتجربه مینویسد که: "ایالات متحدۀ آمریکا تحت رهبری جورج دبلیو بوش (George W. Bush) و سپس اوباما با شتاب هرچه تمامتر به دام بن لادن افتادند. ... هزینه های هنگفت مالی و نظامی و افزایش قروض و بدهی ها ... بیشترین میراث زیانبار فردی بود که فکر میکرد میتواند آمریکا را شکست دهد." (1) گزارشی که از سوی انستیتو واتسون (Watson Institute) وابسته به دانشگاه بروان (Brown University) منتشر شده است هزینه های جنگی که بن لادن روی دست آمریکا گذاشته است را بالغ بر 3.2 تریلیون دلار تخمین زده است." (2) این ضربه به آمریکا فقط یکی از موفقیت های شگفت انگیز بن لادن محسوب میشود. میخائیل شوئر (Michael Scheuer) تحلیلگر خبره و با سابقۀ آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا (CIA) و مسئول ردیابی بن لادن از سال 1996 تا 1999 نوشته است که: " دقیقا آنچه را که بن لادن میخواست به آمریکا تحمیل کند، تغییر سیاست خارجی غرب بویژه آمریکا نسبت به دنیای اسلام بود." او در ادامه تحلیل سیاسی خود ادامه میدهد که: " بن لادن بیشترین موفقیت را در این زمینه بدست آورد و توانست دولتمردان آمریکا را در تکمیل سیاست افراط گرائی و کشاندن پای آن به جنگ با دنیای اسلام وادار سازد، سیاستی که بن لادن از دهه 1990 تلاش کرده بود که آنرا به انجام رساند اما کاملا موفق نشده بود. بجای عدم موفقیت بن لادن این دولتمردان آمریکا بودند که طرح او را تکمیل کردند و به این ترتیب ایالات متحده را به یک متحد ناگزیر بن لادن تبدیل ساختند." (3) و بنابراین میتوان گفت که بعد از مرگ بن لادن آمریکا بصورت یک متحد بالقوه نسبت به ادامۀ اهداف او باقی ماند.
بعد از حملۀ یازدهم سپتامبر انتقادهای بسیاری در درون جنبش جهادی (Jihadist Movement) بعمل آمد و این جنبش را به شاخه های متعددی تقسیم نمود. در این ایام بود که درخواست طرح جنایت علیه بشریت به مثابۀ یک جرم بین المللی (در سازمان ملل متحد) به تصویب رسید و بلافاصله از سوی بسیاری از کشور ها برسمیت شناخته شد. به وسیلۀ این مصوبه دولت ها می توانستند مظنونان احتمالی را بازداشت کنند. اما برخلاف انتظار چنین طرحی مورد استقبال و توجه قانونگزاران و سیاست مداران واشنگتن قرار نگرفت. زیرا آنان در این زمان در حال مذاکره و ارائه پیشنهاداتی به اعضای بلند پایۀ طالبان (Taliban) که در حال حاضر بعضی از آنها رهبران القاعده (Al-Qaeda) هستند، بودند و این دلیلی بر ادعای ما مبنی بر "آمریکا متحد بالقوۀ گروه های تروریستی در جهان است" میباشد. من در همان زمان نتیجه گیری رابرت فیسک (Robert Fiske) را مبنی بر اینکه جنایات وحشتناک و سبعانۀ یازدهم سپتامبر با رذالت و قساوت و با طرحی بسیار دقیق صورت گرفته بود را بازگو کردم و اعلام نمودم که ممکن بود این رویداد و پیامدهای آن وحشتناکتر از آنچه که اتفاق افتاد صورت گیرد. حال تصور کنید که اگر هواپیمای پرواز 93 که توسط 4 عضو القاعده ربوده شده بود تا با آن به کاخ سفید اصابت کند، بوسیلۀ مسافران دلیر آن که سعی داشتند کنترل هواپیما را از دست ربایندگان خارج کنند سقوط نمیکرد و به کاخ سفید برخورد میکرد و در اثر این برخورد رئیس جمهور آمریکا بقتل میرسید این حادثه بعدها چه پیامدهائی میتوانست ببار آورد. اینک تصور کنید که افرادی جنایت پیشه با طرح و نقشۀ قبلی خود علیه رئیس جمهور منتخب مردم کشوری کودتا میکنند و ضمن بقتل رساندن او باعث قتل هزاران نفر و شکنجۀ ده ها هزار انسان میشوند تا یک دیکتاتور را بر مسند قدرت بنشانند. سپس این دیکتاتور جدید با حمایت رهبران جنایتکار دیگر و تاسیس مراکز تروریستی بین المللی ، نظام های ترور و وحشت مشابه ای را در دیگر نقاط جهان برقرار سازد و سپس برای تداوم سلطه خود گروه اقتصادی "پسران قندهار" را برای غارت منابع آنها به این کشور ها رهسپار کند و اقتصاد ملی آنان را به بدترین شرایط ورشکستگی و کساد در تاریخ تبدیل سازد، آیا ایجاد چنین وضعیتی بمراتب دهشناکتر از فاجعۀ یازده سپتامبر سال 2001 نمی باشد؟ آیا میدانید که این تصورات واهی و خیالی نمیباشد و واقعا اتفاق افتاده است. برای صحت این ادعا من شما را به آنچه که در یازدهم سپتامبر در آمریکای لاتین اتفاق افتاد و در واقع "اولین یازدهم سپتامبر" میباشد، ارجاع میدهم. به سخنی دیگر در یازدهم سپتامبر سال 1973 ایالات متحدۀ آمریکا موفق شد دولت دمکراتیک سالوادر آلنده (Salvador Allende) را در شیلی بوسیلۀ یک کودتای نظامی سرنگون کند و رئیس جمهور منتخب مردم این کشور را همراه با دیگران درجا بطور وحشیانه ای بقتل رساند و بدنبال آن یک نظامی دیکتاتور بنام ژنرال پینوشه را به مسند قدرت بنشاند. چندی از کودتای خونین شیلی نگذشته بود که رژیم دیکتاتور شیلی "پسران شیکاکو" (Chicago Boys) که دانش آموختگان حرفه ای دانشگاه شیکاکو بودند را جهت سروسامان دادن به اقتصاد شیلی به این کشور دعوت نمود. شما زمانیکه بدانید که در کودتای یازده سپتامبر شیلی "پسران شیکاکو" از طرفی چگونه زیرساخت اقتصادی این کشور را نابود کردند و از طرف دیگر رژیم کودتا با قتل هزاران نفر و شکنجه های مرگبار ده ها هزار انسان همراه با آدم ربائی و ترور چه فاجعه ای برای مردم شیلی ببار آورد، آنگاه در خواهید یافت که فاجعۀ اولین یازدهم سپتامبر بمراتب وخیم تر از فاجعۀ دومین یازدهم سپتامبر بوده است.
از دید دولت نیکسون (Nixon) هدف از سرنگونی آلنده در واقع کشتن "ویروس هائی" بود که امکان داشت بیگانگان را جهت فریب دادن ما آمریکائی ها ترغیب کند. "فریب دادن ما" باعث گردید منابع کشور مستقلی که واشنگتن از حکومت آن ناخشنود بود، غارت گردد. البته باید به این نکته اشاره کرد که در پس زمینۀ نتیجه گیری شورای امنیت ملی نیکسون این موضوع نهفته بود که اگر ایالات متحدۀ آمریکا نتواند آمریکای لاتین را زیر یوغ و سلطۀ خود درآورد آنگاه چگونه میتوان انتظار داشت که " این کشور بتواند سیاست خود را بر نقاط دیگر از جهان
دیکته کند" و بنابر گفتۀ هنری کیسینجر (Henry Kissinger) "در این صورت اعتبار (قدرت) واشنگتن آسیب جدّی خواهد دید."
نخستین یازدهم سپتامبر بر خلاف دومی آن دنیا را دگرگون نساخت. در این مورد کیسینجر که نقش خود را در اولین یازدهم سپتامبر پذیرفته بود، تاکید میکند که کودتا "پیامدهای قابل توجهی دربرنداشت" این سخن سخیف در واقع سنت تاریخی آمریکا را در اشغال و تجاوز به حقوق ملل و شرکت در کودتا ها علیه دولت های دمکراتیک بخوبی نشان میدهد. زیرا این گونه رویدادها با پیامد های "ناچیز و ناقابل" آن در واقع گذار به دمکراسی را در این کشورها از جمله شیلی بکلی ناکام میسازد و حکومت های ترور و وحشت را جایگزین آنها مینماید. اقدامات دولت های آمریکا (جمهوری خواهان و یا دمکراتها) فقط محدود به کودتاهای نظامی نیستند و همانطور که پیش تر اشاره شد دامنۀ آن بسیار وسیعتر و گسترده تر میباشد. بنابراین نخستین یازدهم سپتامبر فقط یکی از سلسله رویدادهای ماجراجویانه آمریکا بوده است که در سال 1962 یعنی زمانیکه کندی ماموریت نظامیان آمریکا را در آمریکای لاتین به ماموریتی در جهت "امنیت ملی" تغییر داد، انجام گرفت. پیامد های دیگر این رویدادها سکوت و مسئولیت ناپذیری قشر روشنفکران است که متاسفانه نه تنها آنان از بار مسئولیت سنگینی که بر دوش دارند شانه خالی میکنند بلکه دیده شده است که بسیاری از روشنفکران از مواضع و سیاست های خانمانسوز آمریکا حمایت و پشتیبانی بعمل آورده اند.
روشنفکران و گزینه های پیش روی آنان
اینک دگر بار به موضوع دو قشر متفاوت از روشنفکران باز میگردم، روشنفکران دنباله رو و سازشکار (conformist) که همواره از اهداف و برنامه های قدرت های سیاسی حاکم حمایت میکنند و جرم و جنایات دولتمردان را یا نادیده میگیرند و یا برای آنها توجیهات عقلی و منطقی میتراشند. این قشر از روشنفکران با عملکرد سازشکارانه و فرصت طلبانۀ خود ضمن برخورداری از امتیازات گوناگون دولتی همواره مورد "احترام" واقع میشوند. در مقابل روشنفکران ارزش مدار قرار دارند که معمولا از سوی دولت ها مورد بی احترامی و اذیت و آزار قرار میگیرند. این دو نوع قشر روشنفکر در طول تاریخ همواره وجود داشته اند. برای مثال، زمانیکه روشنفکری به دلیل بیان عقاید خود متهم می گردد که جوانان آتنی را به فساد و تباهی کشانده است و در نتیجۀ این عملکرد می باید جام زهر شوکران را بنوشد و یا مانند دریفو ساردها (Dreyfusards) افرادی که برای دفاع از حقوق انسانی تلاش میکردند اما با اتهام "از راه بدر کردن افراد" و "فساد در جامعه"روبرو شدند و یا روشنفکران ارزش مدار دهه 1960 که به اتهام "مغز شوئی جوانان" مجازات شدند (4) در واقع نوع دیگری از قشر روشنفکران را تشکیل میدهند.
واژۀ روشنفکران و دگراندیشان که در دست نوشته های عبری (Hebrew) بکار رفته در انگلیسی به "پیامبران" ترجمه شده است. زیرا این افراد همواره با انتقادات تلخ و گزندۀ خود جرم و جنایاتی را که بنام عدالت انجام میگرفته است، افشاء و محکوم می کردند. رفتار و عملکرد آنان همواره خشم و غضب فرمانروایان و سلطه گران را موجب میگشت. برای مثال، پادشاه آحاب (King Ahab) که در دست نوشته های عبری یکی از شرورترین پادشاهان بوده است اعلام میکند که الیجاه پیامبر (Elijah) فردی ضد اسرائیل و یا نخستین "ضد جهود" می باشد، تعبیری که امروزه به "ضد آمریکائی" تبدل شده است. این پیامبر مانند دیگر پیامبران بر خلاف چاپلوسان و متملقان درباری (روشنفکران قشر نخست) به اتهام ادعای پیامبری (روشنفکری) و دفاع از عدالت و حق ستم دیدگان همواره مورد رفتارهای خشونت آمیز واقع میشدند. بنابراین جای تعجب داشت اگر آنان دچار چنین رفتارهای ناشایست نمی شدند. کوتاه سخن اینست که در هر جامعه ای روشنفکران بدلیل برخورداری از امتیازات ویژه ای فرصت هائی را بدست می آورند. بدون تردید فرصت های بدست آمده به همراه خود مسئولیت هائی را ببار میآورد و در این شرایط است که افراد جایگاه خود را در چگونه روشنفکر بودن انتخاب میکنند.

پاورقی ها:

1-Eric S. Margolis, “Osama’s Ghost,” American Conservative, 20 May 2011
2- Danial Trotta, “Cost of War at Least $3.7 Trillion and Counting, “ Reuters, 29 June 2011
3- Michael Scheuer, Imperial Hubris: Why the West Is Losing the War on Terror (Washington, DC: Potomac Books, 2004).
4- Accusation of Dreyfusards as Quoted in Geoffrey Hawthorn, Enlightenment and Despair: A History of Social Theory (Cambridge: Cambridge University Press, 1976), 117

هیچ نظری موجود نیست: