۱۳۹۳ بهمن ۱۳, دوشنبه

به آیندگان" برتولت برشت"

.

این شعر برشت را که بسیار دوست می دارم در سال 2010 به 
فارسی ترجمه کردم

به آیندگان" برتولت برشت"

اول:

براستی در دوره تيره و تاری زندگی می کنم

امروزه فقط حرفهای احمقانه بی خطرند

گره بر ابرو نداشتن، از بی احساسی خبر می دهد،

و آنکه می خندد، هنوز خبر هولناک را نشنيده است.

اين چه زمانه ايست

که حرف زدن از درختان عين جنايت است

وقتی از اين همه تباهی چيزی نگفته باشيم!

کسی که آرام به راه خود می رود گناهکار است

زيرا دوستانی که در تنگنا هستند

ديگر به او دسترسی ندارند.

اين درست است: من هنوز رزق و روزی دارم

اما باور کنيد: اين تنها از روی تصادف است

هيچ قرار نيست از کاری که می کنم نان و آبی برسد

اگر بخت و اقبال پشت کند، کارم ساخته است.

به من می گويند: بخور، بنوش و از آنچه داری شاد باش

اما چطور می توان خورد و نوشيد

وقتی خوراکم را از چنگ گرسنه ای بيرون کشيده ام
و به جام آبم تشنه ای مستحق تر است.
اما باز هم می خورم و می نوشم.

من هم دلم می خواهد که خردمند باشم

در کتابهای کهنه خردمندی را چنين تعريف کرده اند:

از آشوب زمانه دوری گرفتن و اين عمر کوتاه را

بی وحشت سپری کردن

بی خشونت به سر بردن

بدی را با نيکی پاسخ دادن

آرزوها را يکايک به فراموشی سپردن

اين است خردمندی.

اما اين کارها بر نمی
 آيد از من.
راستی که در دوره تيره و تاری زندگی می کنم.
دوم:
در دوران آشوب به شهرها آمدم

زمانی که گرسنگی بيداد می کرد.

در زمان شورش به ميان مردم آمدم

و به همراهشان فرياد زدم.

عمری که مرا داده شده بود

بر زمين چنين گذشت.

خوراکم را ميان معرکه ها خوردم

خوابم را کنار قاتلها خفتم

عشق را جدی نگرفتم

و به طبيعت دل ندادم

عمری که مرا داده شده بود

بر زمين چنين گذشت.
در روزگار من همه راهه
ا به مرداب ختم می شدند

زبانم مرا به جلادان لو می داد

زورم زياد نبود، اما اميد داشتم

که برای زمامداران دردسر فراهم کنم!

عمری که مرا داده شده بود

بر زمين چنين گذشت.

توش و توان ما زياد نبود

مقصد در دوردست بود

از دور ديده می شد اما

من آن را در دسترس نمی ديدم.

عمری که مرا داده شده بود

بر زمين چنين گذشت.
سوم:
آی آيندگان، شما که از دل توفانی بيرون می جهيد

که ما را بلعيده است.

وقتی از ضعفهای ما حرف می زنيد

يادتان باشد

از زمانه سخت ما هم چيزی بگوييد.

به ياد آوريد که ما بيش از کفشهامان کشور عوض کرديم.

و نوميدانه ميدانهای جنگ طبقات را پشت سر گذاشتيم،

آنجا که ستم بود و اعتراضی نبود.

اين را خوب می دانيم:

حتی نفرت از حقارت نيز

آدم را سنگدل می کند.

حتی خشم بر نابرابری هم

صدا را خشن می کند
.
آه، ما که خواستيم زمين را برای مهربانی مهيا کنيم

خود نتوانستيم مهربان باشيم.

اما شما وقتی به روزی رسيديد

که انسان ياور انسان بود

درباره ما

با مهر داوری کنيد!
J’aime ·  · 

هیچ نظری موجود نیست: