۱۳۹۵ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

چه باید کرد؟ نقدی به گذشته و نگاهی به امروز- قسمت اولارسال به دوست
23 اسفند 1394


در رابطه با وضعیت حاکم بر ایران بیش از سه دهه است که ذهن و فکر و قلبِ هر انسان مشتاق آزادیِ ایران به این سوال مشغول است: چه باید کرد؟ مسلما اگر پاسخ به این سوال حاصل یک کار جمعی یا یک اتاق فکرِ متشکل از افرادی با توانمندی های مختلف فکری و تخصصی باشد، بویژه اگر چنین کاری در ارتباط مستقیم با مردم یا بخش هائی از جامعه ایران باشد، میزان همه جانبگی آن نظر و نسبیتِ نزدیک به واقعیتِ آن بیشتر خواهد بود. بر همین اساس، از آنجا که نوشته حاضر نظر و تحلیل فقط یک نفر را در بر می گیرد مطمعنا ضعف و کاستی های خود را دارد.

عوامل موثر در شکل دهی تحولات سیاسی- اجتماعی ایران

برای آنکه به سوال "چه باید کرد؟" پاسخ داد، ابتدا باید دید چطور شد که در این نقطه ایستاده و به اینجا رسیدیم؟ چرا اینگونه شد که اکنون هست؟ با پرهیز از بررسی مشروح تاریخی و جامعه شناسی و ...، ابتدا بطور تیتر وار به برخی از مهمترین نکات در ارتباط با بازیگران مهم در عرصه ی تغییر و تحولات مرتبط با ایرانِ بعد از انقلاب 1357 اشاره می شود.

بخش یکم

مهمترین عوامل و بازیگران تاثیر گذار بر تحولات سیاسی- اجتماعی ایران و مشخصه های آنها
1. سیستم سیاسی / نظام جمهوری اسلامی

یکی از مشخصه های اصلی نظام جمهوری اسلامی حذف و سرکوب هرگونه اندیشه "غیر خودی" است. این حذف در مواردی با تخریب شخصیت و حیثیت، خراب کردن چهره افراد یا جریان های سیاسی، به "توبه" کشاندن آنها، به همکاری کشاندن آنها با خود و یا حذف فیزیکی آنها همراه بوده است. شروع این کار با اعدام و حذف فیزیکی وابستگان به رژیم پهلوی و در مواردی کشتن زنان تن فروش در محله های جنوب شهر تهران رقم خورد. در عرصه ایدئولوژیک و در بین قشر روحانیت می توان به حذف آیت الله محمد کاظم شریعتمداری و خانه نشین کردن آیت الله محمود طالقانی و چند سال بعد به حذف آیت الله حسینعلی منتظری اشاره کرد. در عرصه سیاسی، نهضت آزادی و مهندس مهدی بازرگان و ابولحسن بنی صدر قربانیان برجسته بودند. همزمان با "پاکسازی" در درون هرم قدرت، حذف نیروهای سیاسی رقیب یا مخالف، از طریق کشتار و اعدام و حتی راه اندازی جنگ ادامه داشت که در اساس احزاب کرد در کردستان، نیروهای مدافع اقلیت های ملی در خوزستان و گنبد را در بر می گرفت. نیروهای سراسری مانند سازمان های چپ مارکسیستی و سرانجام سازمان مجاهدین خلق نیز به تدریج به دایره حذف و سرکوب گسترده اضافه شدند. تفکر "خودی و غیر خودی" هیچ مخالف و دگر اندیشی را تحمل نمی کند. در مرکز این اندیشه، تمامیت خواهیِ کسب قدرت قرار دارد. در طول حکومت 38 ساله ی جمهوری اسلامی، این دایره تنگ و تنگ تر شده و در چند سال اخیر بالاترین افراد نظام (میر حسین موسوی، مهدی کروبی، محمد خاتمی و اکبر هاشمی رفسنجانی) را هم شامل گشته است.

برخی دیگر از مشخصه های این نظام: دخالت دین در حکومت، پیروی سیاست از ایده ها و فرامین شرع اسلام و مذهب تشیع، برتری شریعت بر قانون، عدم حاکمیت قانون برای شهروندان، تعریف شهروند بر اساس استانداردهای شرعی (امت، آنهم از نوع وفادار به ولایت فقیه)، عدم پایبندی به موازین و استانداردهای بین المللی در حقوق بین الملل، حقوق بشر، صلح و امنیت منطقه ای و جهانی، دستگیری و زندان و شکنجه و اعدام مخالفین و مردم عادی، تجاوز و سر به نیست کردن مخالفین و مردم عادی، اخراج از کار و اِعمال محرومیت های اجتماعی مخالفین و مردم عادی، زیر فشار قرار دادن افراد برای همکاری و خبر چینی، عدم حاکمیت قانون در دفاع از شهروندان، گسترش رشوه دادن و رشوه گرفتن و فساد گسترده مالی و اخلاقی، گسترش روحیه بدبینی و عدم اعتماد به همدیگر، گسترش فرهنگ ریا و دروغ و دو رنگی و چندگانه بودن، گسترش فرهنگ سکوت و تن دادن به ذلت و ظلم و زورگوئی، گسترش فرهنگ "مصلحت طلبی و مصلحت اندیشی" فردی به قیمت ویرانی همبستگی خانوادگی و اجتماعی و ...

اصل ولایت فقیه در قانون اساسی این نظام به دیکتاتوری فردی جنبه قانونی داده و تنظیم سیاست های کلان کشور را به او محول کرده است. در عرصه حقوق مدنی، اصل ولایت فقیه مردم را فاقد قدرت شعور و تشخیص دانسته و "ولایت" فقیه را ضامن تصمیم گیری های "درست" برای مردم  می داند. او، ولیه فقیه نیز از طریق نهاد ها و یا افرادی که نصب می کند (شورای نگهبان و ... ) دخالت مردم در عرصه مشارکت سیاسی- اجتماعی را کنترل و هدایت می کند. به این ترتیب مشخصه ی بارز سیستم سیاسی جمهوری اسلامی ضدیت با اصل کرامت انسان و حقوق بنیادین بشری، ضدیت با اصل حاکمیت ملی، ضدیت با آزادی فردی و اجتماعی، ضدیت با آزادی های سیاسی و دمکراسی، ضدیت با مشارکت مردم در قدرت سیاسی- اجتماعی بوده و بر همین اساس این حاکمیت بر ضد منافع ملی ایران می باشد. مانیپولاتسیون یا شستشوی مغزی و جهت دادن و دستکاری فکر و اندیشه مردم، کنترل سیاسی- اجتماعی، حذف و سرکوب مطالبات سیاسی- اجتماعی و حذف فیزیکی مخالفان ابزارهای اعمال این سیاست هستند.

-» نظام جمهوری اسلامی به دلیل ماهیتی که در بالا به آن اشاره شد و به دلیل نقض سیستماتیک و گسترده حقوق بشر و به دلیل سرکوب مردم و سرکوب هر صدای مخالف و دگراندیش و به دلیل عدم صلاحیت مدیریت و کشورداری و به دلیل بیگانگی و ضدیت با علم و دانش و فرهنگ و تمدن و  پیشرفت، مسئول اول و مسبب اصلی وضعیتی است که امروز کشور و مردم ایران به آن گرفتار شده اند.

-»» ولی فقیه و دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی رنگارنگِ زیرِ امر او  و همه آنهائی که در سطوح مختلف سیاسی، اطلاعاتی، امنیتی، قانونگذاری، قضائی و تبلیغی سیاست های این نظام را برنامه ریزی می کنند باید در مقابل همه جنگ و جنایت ها و ویرانی هائی که از زمان حاکمیت این رژیم  بر سرزمین و مردم ایران تحمیل کردند پاسخگو باشند.

2. گروه های سیاسی
الف) گروه های سیاسی مخالف نظام جمهوری اسلامی
گروه های سیاسی مختلفی بعد از انقلاب سال 1357 با گرایشات مختلف مذهبی، ملی، مارکسیستی و یا دمکراتیک و حقوق بشری بطور علنی فعال بودند. وجه مشترک امروز اکثر این گروه ها این است که آنها نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن را قبول ندارند. حاضر به همکاری با این رژیم نبوده و خواهان یک نظام سیاسی دیگر می باشند. برخی از این گروه ها امروز ممکن است دیگر وجود خارجی نداشته باشند. برخی دیگر نیز به مرور زمان ایران را ترک و در خارج کشور مستقر شده و به لحاظ نیروئی و تشکیلاتی آسیب های جدی دیده و میزان تاثیرگذاری و نفوذ آنها بر روند تحولات سیاسی- اجتماعی جامعه امروز ایران بسیار ناچیز است. این گروه ها به لحاظ سنی پیر شده و میزان جذب نیروی جوان در آنها قابل سنجش نیست. این گروه ها اساسا ارتباط فیزیکی با بدنه جامعه را از دست داده اند. (بجز چند حزب کُردی که هنوز بطور سمبلیک گاه و بیگاه به داخل ایران رفت و آمد کرده و با مردم کردستان ارتباط برقرار می کنند.) قصد این نوشته پرداختن به یکایک این گروه ها و کارنامه آنها نیست. در اینجا در عام ترین مفهوم، بزرگترین و تاثیرگذارترین آن گروه ها مورد نظر می باشد.

گروه های مختلف سیاسی در سال های اول بعد از انقلاب که هنوز می توانستند بطور علنی فعالیت کنند، نتوانستند در مقابل خمینی و جمهوری اسلامی اش هیچ برنامه و طرح جایگزینی که اقبال عمومی را به همراه داشته باشد ارائه دهند. آنها البته بخش هائی از مردم و جامعه را  پشت سر خود داشتند، اما در مقابل خمینی به عنوان "مرجع تقلید" و در فضای ملتهب و به شدت هیجان زده و احساسی آن زمان این حمایت ها محدود بود و در فضای سرکوب آزادی ها به سرعت تحلیل می رفت. اساس فعالیت گروه های سیاسی بر مخالفت یا ضدیت با جمهوری اسلامی استوار بود. برنامه های ارائه شده از سوی این گروه ها بسیار کلی و فاقد جزئیات بود. آینده نگری، دوراندیشی و استراتژی بلند مدت و مهم تر از همه در نظر گرفتن "منافع ملی" در تصمیم گیری این گروه ها بسیار رقیق بود. خیابان و دانشگاه محل اصلی تلاقی و زور آزمائی بین گروه های سیاسی و رژیم تازه به قدرت رسیده بود. رژیم هر روز این گروه ها را از حضور آزاد در جامعه محروم می کرد. امکان تجمع آزاد و نشر را از آنها می گرفت و فضای سیاسی هر چه بیشتر بسته می شد. رژیم هرچه بیشتر تجمع گروه های مخالف را سرکوب می کرد و خشونت، تهمت و اتهام زنی و حذف مخالفین، اصلی ترین زبانی بود که حکومت در مقابل نیروهای سیاسی از آن استفاده می کرد. همزمان، رژیم جمهوری اسلامی هرچه بیشتر به قدیس سازی در مورد خمینی و حکومت اسلامی پرداخته و هر نوع مخالفتی را مخالفت با خدا تبلیغ کرده و از این طریق احساسات توده های عامی را تحریک کرده و نیروهای سیاسی را هرچه بیشتر منزوی می کرد.

نیروهای سیاسی نیز اساسا بر روی تحریک احساسات و "شور انقلابی" جوانان سرمایه گذاری می کردند. اگرچه بسیاری از این گروه های سیاسی" آرمانشهر" و ایده آل ها و مفاهیم جذابی همچون برابری و عدالت اجتماعی یا دمکراسی را فریاد می زدند، اما با تجربه امروز می توان گفت که هم در نزد رژیم حاکم و هم در نزد گروه های سیاسی در ایران، سیاست نه یک علم، بلکه یک فن و "هنر" بود، فن و هنر سخنوری و تحریک و تهیج انسان ها. در بسیاری موارد با استفاده از همین "هنر" بود که مردم فریبی و وعده های پوپولیستی به عنوان برنامه جا زده می شد. درک و فهم گروه های سیاسی و رهبران آنها از سیاست و استفاده از تجارب جهانی در این زمینه بسیار سطحی و یکجانبه بوده و بیشتر آبشخور ایدئولوژیک داشته و دگم و منجمد بود. گروه های سیاسی (در عام ترین مفهوم آن) و رهبران آنها بر اساس روش های علمی و منطقی و دمکراتیک، استراتژی و تاکتیک های خود را تنظیم نمی کردند. در نزد آنها شفافیت و پاسخگوئی به افکار عمومی معنی و مفهوم نداشت یا بسیار سطحی بود. در بسیاری از گروهای سیاسی تصمیم گیری ها توسط یک یا چند فرد اتخاذ می شد. امروز نیز بعد از نزدیک چهار دهه، برخی از رهبران سیاسیِ آن گروه ها هنوز هم پُست و منصب خود را رها نکرده و یک چرخش اساسی در روش کار و تصمیم گیری آنها به چشم نمی آید.

اگر چه هدف فعالیت سیاسی کسب قدرت یا مشارکت در قدرت است، اما گروه های سیاسی نیز مانند رژیم حاکم، تمامیت خواه بوده و راه خود را "تنها ترین و درست ترین" راه می دانستند. فرهنگ گفتگو و همکاری و ائتلاف و پذیرش دیگر گروه های سیاسی بسیار ضعیف بود و هنوز هم هست. هر گروه تلاش می کردو تلاش می کند تا خود را در "محور" ائتلاف و همکاری های سیاسی قرار داده و "هژمونی" یا سهم خاصی برای خود طلب می کرد. در گروه های سیاسی نیز در رابطه با حزب و سازمان و تاریخچه آن، یا در مورد رهبرِ آن نوعی مطلق کردن و "مقدس سازی" دامن زده می شد.

-» نیروهای سیاسی ایران بویژه سازمان مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت و حزب توده و سازمان اکثریت به دلیل سیاست هائی که در اوائل انقلاب اتخاذ کرده و در سال های بعد نیز به شکل دیگری آن را ادامه دادند، نقش بسیار تعیین کننده ای در سمت و سو دادن تحولات سیاسی و اجتماعی به مسیری که به نفع جمهوری اسلامی و ادامه عمر آن شد، به عهده دارند. جدا از مسئولیت نظام جمهوری اسلامی در سرکوب و اجرای اعدام های گسترده و جدا از مسئولیت این نظام در گسترش فضای ترس و اختناق، جریان های سیاسی فوق نیز به دلیل سیاست های غلط، به دلیل عدم شفافیت و پاسخگوئی به مردم و به دلیل پنهان کردن حقیقت از مردم، نقش مهم و تعیین کننده ای در تداوم عمر نظام جمهوری اسلامی دارند. بسیاری از آن ها در اوائل انقلاب برای اعدام های وابستگان نظام پیشین هورا کشیده و خواهان اعدام های بیشتر شدند. از "تسخیر" سفارت آمریکا دفاع کرده و شب و روز در جلوی آنجا حضور پیدا کرده یا رژه می رفتند. برخی از گروه ها به تندروی های مسلحانه در گوشه و کنار کشور مبادرت کردند. خمینی و نظامش در ادامه ی قبضه کردن کامل قدرت روز به روز دامنه ی سرکوب سیاسی و اجتماعی را گسترش داد. بویژه سرکوب زنان و اقلیت های مذهبی و ملی و سرکوب سازمان های سیاسی شدت گرفته و روزانه تعداد زیادی از هوادران و وابستگان آنها را در سراسر کشور دستگیر کرده، به زندان انداخته و یا در حمله با تجمعات آنها، بویژه تجمعات سازمان مجاهدین خلق افرادی را زخمی کرده یا حتی می کشتند. نیروهای وفادار به خمینی در کردستان نیز به جنگ و قتل و کشتار مردم بی سلاح مبادرت کردند. چند سال بعد در 30 خرداد 1360 رهبری سازمان مجاهدین خلق، خمینی را که تا چند وقتِ قبل "امام و رهبر" خطاب می کرد، او را بدتر از شاه خوانده و در حالی که توده های سازمانی بی خبر بوده و زمان لازم برای مخفی شدن نداشتند، جنگ مسلحانه اعلام کرد. صحنه سیاسی ایران پس از این بطور رادیکال تغییر کرد. خمینی و نیروهای وفادار به او موج گسترده ای از دستگیری و زندان و شکنجه و اعدام راه انداخته و دهه 60 را به دهه خونین و سیاه در تاریخ معاصر ایران تبدیل کردند. حزب توده و سازمان اکثریت در همکاری با دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی رژیم از "اعدام های انقلابی" کودکان و نوجوانان دستگیر شده حمایت کرده و خواستار اعدام های بیشتر شدند. در مواردی این دو نیروی سیاسی در دستگیری مخالفین رژیم با نیروهای اطلاعاتی امنیتی در بیرون و در درون زندان همکاری داشتند.

-»» با درک و فهمی که امروز از مسائل سیاسی دارم، نمره اصلی ردّی که به گروه های سیاسی فعال در اوائل انقلاب باید داد را متوجه این می دانم که در ضدیت بر علیه حکومت پهلوی، جانب خمینی را گرفتند. آنها، بویژه رهبرانشان، خمینی و افکار او را می شناختند یا به عنوان مدعیان رهبری سیاسی، باید  که او و اهداف پلیدش را می شناختند. آنها از افکارِ ضد زن خمینی و روحانیت حامی او در خرداد سال 1342 با اطلاع بودند. آنها باید به دلیل تجارب تاریخی می دانستند که دخالت مذهب در حکومت به کجا ختم می شود. آنها کتاب حکومت اسلامی خمینی را خوانده یا از محتوای آن با اطلاع بودند. از همین رو نباید فقط بخاطر ضدیت با شاه و نظام پادشاهی، با خمینی همکاری و همراهی می کردند. آنها می توانستند از بختیار حمایت کنند، اما او را تنها گذاشتند. آنها همانموقع نشان دادند تا کجا کوته بین بوده و ناتوان از آن هستند که منافع ملی ایران را درست تشخیص دهند. آنها نشان دادند که مصلحت طلب بوده و بخاطر شرکت داده شدن در بازی قدرت، حاضر شدند چشم بر حقایق بسته و نیروهای جوان و بی خبر میلیونی که به آنها اعتماد کرده بودند را بی اطلاع از همه این زمینه های تاریخی نگه داشته و آنها را با شعارهای دروغین به سربازان یک مصرفِ بازی قدرت خود در مقابله با خمینی تبدیل کردند. نیروهای با انگیزه و پرتوان و با استعدادی که خمینی و دستگاه های سرکوبگرش اکثر آن جونان را در ظرف چند سال از بین بردند. به دلیل همان سابقه و نمره ردّی، آن نیروها ی سیاسی و رهبرانشان، امروز صلاحیت رهبری سیاسی جامعه ایران را ندارند. آنها قبل از هر چیز باید در مورد سیاست ها و تصمیم گیری های خونبار و ویرانگرشان در تقریبا چهار دهه ی گذشته پاسخگو باشند.

ب) جریان های سیاسی اصلاح طلب
گروه ها و جریان هایی که امروز به عنوان "اصلاح طلب" شناخته می شوند، در اساس توسط شخصیت هائی تشکیل و گرداننده می شوند که اغلب در تقریبا چهار دهه ی گذشته در سطوح میانی و بالای رهبری در دستگاه های مختلف سیاسی، اطلاعاتی، امنیتی، قانونگذاری، قضائی و مدیریتی در نظام جمهوری اسلامی فعال بوده اند. مشخصه اصلی آنها این است که خواهانِ حفظ نظام موجود بوده و از رفتن و پایان آن صحبت نمی کنند. آنها از "تغییر و اصلاحات" در چهارچوب قانون اساسی همین رژیم دفاع می کنند. هر نقد و انتقاد آنها و حتی مقابله ی آنها با ولی فقیه به عنوان بالاترین فرد تصمیم گیرنده نظام، در چهارچوب یک زور آزمائی و جنگ قدرت در درونِ همین نظام موجود قابل فهم و تعریف کردن است. آنها به هیچ وجه به خط قرمزهائی مانند کشتار زندانیان سیاسی در سال 1367 نزدیک نمی شوند. این در حالی است که آنها به دلیل پُست و مناصبی که در ده های گذشته داشته اند، از بسیاری از تصمیم گیری های منجر به جنگ و جنایت و اعدام  و یا تروریسم در خارج از ایران مطلع هستند. این اشخاص، امروز به دلیل ارتباطاتی که هنوز با افراد دیگری در درون حاکمیت دارند به بسیاری از اطلاعات مهم در درون رژیم دسترسی دارند، اما به هیچ وجه به روشنگری در زمینه هائی که گفته شد اقدام نمی کنند و هنوز دریائی از اطلاعات را دست نخورده برای خود حفظ کرده اند. آنها به هیچ وجه در ادعایشان در مورد "اصلاح" کردن وضعیت صادق نیستند، زیرا هرگاه در قدرت بوده اند (زمان ریاست جمهوری خاتمی، مجلس ششم و...) کماکان به قوائد بازی در چهارچوب حفظ تمامیت نظام وفادار مانده و هر کجا لازم شده به همان مردمی که به آنها رای داده اند نیز پشت کرده یا آنها را تنها گذاشته اند. (خاتمی و جنبش دانشجوئی در سال 1378، موسوی و کروبی و آمدن به میدان میلیون ها انسان به خیابان ها و خویشتن داری آنها در رهبری موج اعتراضی که چندین ماه طول کشید). رهبران "اصلاح طلبان" به طور صریح از لغو کامل مجازات اعدام و لغو حجاب اجباری و لغو دیگر موارد نقض حقوق بشر سخن نمی گویند. آنها عمدا به کلی گوئی پرداخته و یا دو پهلو سخن می گویند تا راهی برای تعبیر و تفسیر و فرار از آنچه گفته اند باز نگه دارند. آنها تلاش زیاد می کنند تا اسلام را با دمکراسی همخوان نشان دهند و از اسلام رحمانی و "دوران طلائی امام" سخن می گویند، اما حاضر نیستند در مورد اطلاعات یا مسئولیت های خود در همان "دوران طلائی" و در ارتباط با کشتار و اعدام و زندان و شکنجه و تجاوز و ... چیزی بگویند. البته اگر هم ناگزیر شوند که چیزی بگویند، به نقش و دانسته های خود کمتر پرداخته و به حرف های کلی بسنده می کنند.

بخشی از رهبران اصلاح طلبان در یک دهه گذشته به خارج از ایران آمده و از کشورهای مختلف محل سکونتشان و در پیوند با یاران و حامیانشان در داخل ایران همان خط و سیاست ها را تبلیغ و دنبال کرده یا به عنوان "اتاق فکر" مستقر در خارج کشور به برنامه ریزی و سازماندهی برای پیشبرد اهدافشان مشغول هستند. ("انتخابات" مجلس خبرگان و شورا در هفتم اسفند 1394 و کمپین "رای اعتراضی" و تلاش برای جلوگیری از بالا آمدن رقیبان اصلاح طلبان با عنوان حذف "داعشی" ها و خشونت گرایان). اصلاح طلبان در خارج کشور هرچه بیشتر ژست دمکراسی و حقوق بشر می گیرند، هر چه کمتر در مورد مسئولیت های خودشان در "دوره طلائی امام" سخن می گویند.

اصلاح طلبان بطور نسبی دارای قدرت نفوذ و تاثیر گذاری بر افکار عمومی در جامعه ایران هستند. "انتخابات" هفتم اسفند 1394 این قدرت و نفوذ را اثبات کرد. حمایت بخشی از جامعه ایران از اصلاح طلبان اما، الزاما به معنی پذیرش سیاست اصلاح طلبان از سوی مردم نیست. در تظاهرات سال 1388 حمایت مردم از موسوی در اساس برای پنهان شدن پشت سر او بود تا از این طریق مخالفتشان با جمهوری اسلامی را نشان دهند. برهمان سیاق در هفتم اسفند سال 1394 نیز آندسته از مردم که به دعوت اصلاح طلبان پاسخ داده و در انتخابات شرکت کردند، هدفشان در درجه ی اول نه گفتن به خامنه ای بود.

-» رهبران اصلاح طلبان چه در داخل یا خارج کشور بخشی از تمامیت نظام جمهوری اسلامی را تشکیل می دهند و فعالیت آنها در راستای حفظ نظام و ادامه ی عمر آن قابل فهم است. رهبران اصلاح طلبان در حد خود در قبال همه جنایت ها و ویرانگری هائی که در دوره حاکمیت جمهوری اسلامی واقع شده است، پاسخگو هستند. تا زمانی که آنها بطور مشخص و دقیق نقش یا دانسته های خود در مورد جنایت های رژیم اسلامی حاکم بر ایران را با جزئیات و بطور کامل بیان نکنند و تا زمانی که مسئولیت های گذشته خود و نقشی که در تصمیم گیری های مختلف داشته اند را به طور دقیق به اطلاع افکارعمومی نرسانده و در قبال آن آماده به پاسخگوئی نباشند، هر ادعای آنها در رابطه با حکومت عرفی و حقوق بشر و دمکراسی و ....  فریبکاری است. در یک کلام، اصلاح طلبان "چرخ پنجم" نظام جمهوری اسلامی بوده و به مثابه "راه خروج اضطراری" این نظام در مواجه با شرایط بحرانی داخلی و بین المللی عمل می کنند. اصلاح طلبان در اذهان عمومی توهم پراکنی کرده، موج سرخوردگی و خانه نشینی را تقویت کرده و عملا تحولات دمکراتیک را به نفع ادامه ی عمر نظام جمهوری اسلامی  کُند کرده و این تحولات را به عقب می اندازند.

3. مردم/ جامعه
واژه "مردم" در این نوشته یک لفظ عام است و منظور از آن تک تک ایرانیان نمی باشد. برای شناخت تغییر و تحولات یک جامعه لازم است تا مردم و روحیه ی عمومی حاکم بر مردم یک کشور را بررسی کرد. این بررسی اگر واقع بینانه و بی طرفانه باشد می تواند در کنار نقاط  قوت، نقاط ضعفی را هم نشان دهد. تاکید بر برخی مشخصه ها و یا نقاط ضعف یک مردم و یک جامعه به معنی قضاوت یا صدور حکم در مورد آنها نمی باشد. نباید "مردم" را مقدس کرد و از بررسی مشخصات، ویژگی ها و ضعفها و کمبودهای آن خودداری نمود. بر این اساس، آنچه در این نوشته می آید برداشت های شخصی نویسنده و مبتنی بر تجربه و مطالعات و پژوهش های اوست و البته نسبیت دارد.

مردم هر کشور و جامعه ای، حتی آنزمان که کسی از کشور خود به نقطه ای دیگر مهاجرت کرده یا نقل مکان می دهد از یک "حافظه جمعی" برخوردار هستند. بر مردم هر کشور یا جامعه یک "روح کلی" حاکم است که بسیاری از تصمیم گیری های آنها از آن نشأت می گیرد. این "روح کلی" حاصل تجارب تاریخی گذشته یا همان حافظه جمعی و نیز حاصل داد و ستدهای فکری و اندیشه ای در زمان حاضر است. بسیاری از عوامل می توانند در زمان حاضر بر شکل گیری و سمت دهی یک اندیشه یا روحیه غالب تاثیر بگذارند. از مهمترین این عوامل دسترسی به اطلاعات موثق و آگاهی علمی و تخصصی از وقایع است. روش فکر و نوع استدلال و شیوه ارتباط اجتماعی انسان ها با یکدیگر، همچنین رویکرد عمومی در مواجه یا در حل مسائل سیاسی و اجتماعی، یک عامل مهم دیگر به شمار میاید که یک روحیه و رفتار اجتماعی غالب را شکل داده و آن را از روحیه ی عمومی دیگر مردمان تفکیک می سازد. عوامل تاثیرگذار دیگر در شکل دهی روحیه ی اجتماعی مردم یک کشور را می توان اینگونه تیتر وار برشمرد: نقش سیستم سیاسی حاکم و رویکرد آن با جریان آزاد اطلاعات و آگاهی رسانی، نقش سیستم آموزشی و تربیتی در رابطه با یادگیری شیوه ی تفکر و استدلال و یادگیری و نهادینه کردن رواداری سیاسی و اجتماعی و احترام به آزادی و عقاید مختلف، میزان منابع متنوع علمی و اطلاعاتی در یک جامعه و میزان دسترسی آزاد به آنها، میزان آزادی اجتماعی و فردی در بیان فکر و اندیشه و تبادل نظر در مورد آنها، میزان تاثیر پذیری جامعه از شایعه و میزان گستردگی آن. میزان علم و سواد و دانش و فرهنگ عمومی در جامعه و ...

 برخی از مهمترین مشخصه های عمومی جامعه و مردم ایران در آستانه انقلاب 1357 و بعد از آن را - بدون قصد ارزشگذاری - می توان اینگونه برشمرد:

کمبود اطلاعات و آگاهی و خِرد و درک سطحی از مفاهیمی چون دمکراسی، حقوق بشر، انقلاب، سکولاریسم. با وجود عدم آگاهی و عدم اطلاعات، پیروی از آیت الله روح الله خمینی یا پیروی از گروه های سیاسی مختلف در حالی که اندیشه های آنها را به درستی نمی شناختند و بسیاری حتی تازه نام خمینی را می شنیدند. هیجان زدگی، دمدمی مزاج بودن (دقیقه 90 ی بودن) و بر پایه احساسات تصمیم گیری کردن. تاثیر پذیریِ بالا از شایعات و عدم تمایل یا حتی نوعی تنبلی برای مطالعه و اطلاع یابی ازعمق و شناخت زمینه های وقایع. تعصب و جَزمیت فکری هم در مسائل مذهبی و هم در مسائل روزمره (حرف مرد یکی است). روحیه شدید مردسالاری و تمایل به دخالت قیم مابانه در زندگی دیگران. ندیدن یا حتی فرار از دیدنِ نقش و مسئولیت خود در رقم خوردن و شکل گیری حوادث و وقایع و برجسته کردن یک عامل خارجی و انداختن "تقصیر" به گردن دیگران (شاه را انگلیسی ها و آمریکائی ها بردند، خمینی هندی زاده است، این یا آن سازمان عامل سیا است و ...).  صریح نبودن و حرف و نظر خود را واضح و شفاف نگفتن، به جای آن کلی گوئی و با ایماء و اشاره حرف زدن و راه را برای هر نوع تفسیر یا سوء تفاهم باز گذاشتن و از آن طریق البته راه را برای فرار خود باز نگه داشتن. حاصل این رفتار: این احتمال بالا می رود که هر کس منظور طرف مقابل را طور دیگر بفهمد. اما در عین حال گوینده انتظار دارد تا با وجود این شیوه ی رفتار اجتماعی، مخاطبان او حرف و نوشته اش را آنطور بفهمند که خودش میخواهد.

برخی از روحیه های جمعی در ایرانِ امروز نسبت به اوائل انقلاب، عوض شده یا حتی کاملا متفاوت است. دلیل آن می تواند درس گیری از همان حافظه و تجارب تاریخی و ترس از سرکوب و زندان و دستگیری و شکنجه و اعدام باشد. دلیل دیگر می تواند تاثیرپذیری از تحولات جهانی باشد. بی آنکه قصد ارزشگذاری در کار باشد، می توان برخی از این روحیه های تغییر کرده را اینطور برشمرد: روحیه فداکاری و از خود گذشتگی به حداقل رسیده است. روحیه فردیت و خودخواهی و مصلحت اندیشی و مصلحت طلبی مبتنی بر منافع شخصی به قیمتِ نگاه ابزاری به دیگران و یا حتی آسیب رساندن به دیگران برای حل مشکل خود بالا رفته است. همبستگی خانوادگی و اجتماعی به شدت تضعیف شده است. دروغ و ریا و فریبکاری، چاپلوسی و تملق بیشتر شده است. "نِق نِق" کردن افزایش، اما اعتراض یا مبارزه کردن برای احقاق حق پائین آمده است. دفاع و پیروی چشم بسته از افراد یا گروه های سیاسی کمتر شده، نوعی سیاست زدگی و یا سرخوردگی عمومی رشد کرده که با خود نوعی افسردگی اجتماعی را تقویت کرده است. تمایل به کار دسته جمعی و سازماندهی و تشکیلاتی حتی در مواردی که موضوع کاملا خصلت صنفی دارد کم شده است. (تاثیر مستقیم سرکوب و بگیر و ببندهای نظام سیاسی)، مصلحت اندیشی توام با قبول تحقیر و ذلت پذیری و توجیه آن رشد کرده است. (انتخاب بین بد و بدتر. حمایت از اصلاح طالبان و همزمان تجربه ی روزمره تحقیر و سرکوب از طریق گشت ارشاد یا بسیاری موارد دیگر در زمینه آزادی های فردی و اجتماعی یا کار و اشتغال و تورم و فساد ...).

جامعه ایران همچنین بویژه در دو دهه ی گذشته شاهد تغییر و تحول در زمینه هویتی شده است. در یک واکنش (بخشا احساسی و بخشا باورمندانه)، اسلام گریزی رشد کرده است. در مقابلِ این گریز، "ایرانیت" و گرایش به باور و آئین های ایران باستان رشد کرده است. (امکان سنجش اینکه این تغییر و تحول تا کجا با مطالعه و آگاهی همراه بوده یا چه میزان یک واکنش هیستریک بوده یا چه میزان فقط بخاطر مخالفت با سیستم سیاسی حاکم است و یا حتی چه مقدار از آن در چهارچوب پیروی از "مد روز" قابل فهم است، وجود ندارد).  بخشی از این گرایش با عرب ستیزی از موضع شوینیستی همراه است. در کنار این گرایش، گرایش به مذاهب دیگر، بویژه مسیحیت رشد داشته است. گرایش به "ریشه" ی تاریخی در بین ملیت ها نیز رشد کرده و بسیاری در گوشه و کنار ایران هویت خویش را در ضدیت با سیستم سیاسیِ مرکز گرای حاکم، با هویت ملی خود تعریف می کنند. به لحاظ هویتی، گرایش به غرب و ارزش های غربی نیز رشد کرده است. (در بین مردم نوعی اصرار برای نشان دادن چهره دیگری از ایران و ایرانی به کشورهای غربی وجود دارد. چهره ای که رژیم حاکم به دنیا معرفی کرده با خشونت، مداخله جوئی، جنگ، تروریسم، بی اعتنائی به قوانین بین المللی همراه است. بر این اساس یک نفر ایرانی در نظر جهانیان اغلب انسانی خطرناک، عقب افتاده، خشونت طلب و غیرمتمدن دیده شده و با او به دیده ای منفی نگریسته می شود. این تلقی باعث شده تا بسیاری با انگیزه ای که در آن حسِ "غرور ملی" شان آسیب دیده بخواهند چهره دیگری از ایران و ایرانی به جهانیان نشان دهند). نمی توان بطور دقیق گفت چه میزان از این تغییرات ریشه دار و بر پایه ی فهم و درک و آگاهی است. اما این حس وجود دارد که همانطور که در آغاز انقلاب 1357 بسیاری از گرایشاتِ هویتی برآمده از احساسات بود، بخشی از تغییرات هویتی امروز نیز برآمده از واکنش های احساسی و بویژه ناشی از نوعی مخالفت و مقابله با سیستم سیاسی و مذهب حاکم است.

-» جامعه ایران از خشونت و جنگ و انقلاب و تاثیراتی که یک تغییر انقلابی می تواند پس از خود به همراه بیاورد وحشت دارد. در حافظه جمعی، انقلاب با کشتار و زندان و جنگ تداعی می شود. جنگ های داخلی در کشورهای همسایه ایران در یک دهه ی گذشته مردم را نسبت به هر تغییر سیاسی محتاط کرده است. این سوال که اگر این رژیم برود، بعدش چه می شود و از کجا معلوم که وضع بهتر بشود، به صورت ناخود آگاه روحیه عمومیِ سیاسی- اجتماعی مردم را به سمتی هدایت کرده که به وضع حاضر تن دهند و در حد منافذی که در همین سیستم برای آنها جای نفس کشیدن و تغییر و تحول باقی گذاشته است، تغییر را - حتی در حد قطره چکانی- جستجو کنند. این وضعیت وقتی چندین دهه ادامه پیدا می کند روحیه ای به شدت محافظه کار، بدبین، بی اعتماد و مصلحت طلب را شکل می دهد. روحیه ای که در آن این منطق قدرت می گیرد که: "باید همین را که امروز داریم چسبید تا فردا از آنچه که امروز هست خراب تر نشود". (انتخاب بین بد و بدتر) در عین حالی که مردم در اعماق قلب و ضمیر خود از وضعیت موجود ناراضی هستند، می بینند که تلاش های آنها در زمان های مختلف به نتیجه نرسیده است. (آخرین مورد تظاهرات و جنبش سال 1388). این تجارب در خاطره جمعی نوعی یاس و ناتوانی و استیصال را دامن زده است. بر این اساس، روحیه ی "باید سوخت و باید ساخت" تقویت می شود. روحیه ای که در سمت دیگر به مانند آتشِ زیر خاکستر است. بر هیمن اساس برخی رفتارهای اجتماعی مانند پرخاشگری، عصبانیت، افسردگی، خوشگذرانی لحظه ای یا شورش و تظاهرات موضعی به عنوان واکنشی به این خشم فرو خفته قابل فهم و قابل تعریف است.

-»» جامعه ایران به میزان زیادی از هم گسیخته است. در بسیاری موارد شیرازه و ساختارهای خود را از دست داده یا به شدت تضعیف شده است. این جامعه مثل پیکر بیماری است که البته پتانسیل سلامتی و بهبودی و قوی شدن را در درون خود دارد، اما هنوز دوران شوک را پشت سر میگذراند و زمان مناسب نیاز دارد تا از درونِ خود راه حل مناسب برای تغییر شرایط را پیدا کند.
-»»»  مردم در هر جامعه ای علیرغم هر وضعیت و شرایطی، در حد خود در ایجاد یا ادامه وضعیتی که بر آنها حاکم است دخالت و تاثیر داشته و در همان حد هم مسئولیت دارند. میزان خِردورزی و شکل مشارکت مردم در حضور اجتماعی- سیاسی آنها و نوع رابطه آنها با عواملی که در بالا به آن اشاره شد، تعیین کننده میزان مسئولیت آنهاست.
اشاره ای به سه عامل دیگر
علاوه بر عوامل سه گانه ای که در بالا به آن پرداخته شد (سیستم سیاسی حاکم، گروه های سیاسی، جامعه) سه عامل دیگر نیز وجود دارند که در شکل دادن یا تاثیر گذاشتن بر روند تحولات سیاسی- اجتماعی ایران دخالت دارند. برای پرهیز از طولانی شدن این نوشته در اینجا فقط به آنها بطور تیتر وار اشاره می شود:
- عوامل منطقه ای: جنگ ایران و عراق، دخالت های حکومت ایران در امور داخلی کشورهای منطقه (سوریه، لبنان، یمن، افغانستان)
- عوامل بین المللی: بطور خاص روابط دیپلماتیک و جنگِ سرد پشت آن با کشورهای ایالت متحده آمریکا و بریتانیا و همپیمانان غربی آنها/ چهار دهه همکاری بین رژیم ایران با روسیه و چین و بویژه تاثیر همکاری های روسیه در سیاست گذاری های رژیم ایران
- اهمیت و نقش رسانه های فارسی زبان (وابسته به دولت های غربی) و نیز رسانه های آزاد و مستقل بویژه در دوره اینترنت و شبکه های اجتماعی

نتیجه بخش اول: در یک جامعه و کشور غیر دمکراتیک نقش سیستم سیاسی حاکم در شکل دهی رفتار و روحیه جمعی، نقشی تعیین کننده است. مردم ایران علیرغم همه سرکوب و محدودیت هائی که رژیم حاکم برای آنها ایجاد کرده است، تسلیم آن نشده و در حد امکان خود به مقابله با وضعیت حاکم بر کشور پرداخته و برای تغییر شرایط اقدام کرده اند. گروه های سیاسی قدیمی موثر در انقلاب 1357 اگرچه نه کامل، اما به میزان زیاد بطور فیزیکی با مردم و جامعه ایران قطع ارتباط کرده و میزان تاثیرگذاری آنها بسیار ناچیز است. طولانی شدن دوره حاکمیت جمهوری اسلامی و عوامل مختلف دیگر روحیه جمعی مردم در ایران را طوری شکل داده که منتظر شرایط مناسب هستند تا وضعیت را تغییر دهند. اینکه این روحیه تا کجا با فهم و خِرد و درک عمیق و سازماندهی و برنامه همراه بوده یا اینکه تا کجا متاثر از واکنش های احساسی باشد، روند  تغییرات بعدی را مشخص می کند.

حنیف حیدرنژاد
23 اسفند 1394 / 13 مارس 2016

http://www.hanifhidarnejad.com 

هیچ نظری موجود نیست: