۱۳۹۱ آذر ۳, جمعه

شعری زیبا و میهنی از اسماعیل وفا یغمایی




عاشقانه در ماهور


اسماعیل وفا یغمایی


 زشت من! زیبای من! کابوس من ،رویای من
دیشب و دیروز و امروز من و فردای من
از تو خاموشم، ــ اگر سر در گریبان همچو بیدــ
از تو فریاد من و بانگ من و غوغای من
اختر من، ماه من، خورشید من، در این شبان
تا به کی، در جستجویت چشم شب پیمای من
زورق من، موج من،رقص فرود و اوج من
ساحل پیدا و پنهان من ودریای من
بوسه گاه من به شبهای وصال و در فراق
تا سحربیدار یادت چشم خونپالای من
وه چه شیرینی تو در تلخی!، که «شیرین» گر چه تلخ
شهد «فرهاد»ست و «مجنون» تو، ای «لیلا»ی من
نیست ماوائی مرا، کاندر جهان آواره ام
با زکن گیسو ! که باشد آخرین ماوای من
کاش در گرمای آغوش تو گردد پیکرم ــ
سرد، تا گم در تو گردد واپسین گرمای من
کاش در چشمان تو، چشمان خود بر هم نهم
تا که در چشم تو باشد بعد مردن جای من
 
سوخت در سودای توهم سود و هم سرمایه ام
سود من اینک تو!، ای سرمایه ی سودای من
کفر من، ایمان من،هم جسم من هم جان من
دانش من، جهل من! ، نادان من، دانای من
نقص من،اکمال من، هم بند من هم بال من
راه من، بیراه من ،هم خستگی هم پای من
خشکسال من توئی ، مردم دگر از تشنگی
هم توئی رود من و هم ابر باران زای من
چون خمارم از تو خیزد، مستی من هم زتوست
باده من، رطل من ، خم من و مینای من
سالها بگذشته، بیرحمانه بر رخسار تو
دوستت دارم هنوز ای پیر و ای برنای من
وه !چنین پیر و چنین زیبا خدایا کیست کیست؟
آنکه او باشد مثال ماه مهر آرای من
«ترکمان» من «لر» من «کرد» من ای «ترک» من
«گیلک» و «مازندری» ، «خوزی» بی همتای من
گر «بلوچی» یا «عرب» یا«سیستانی» یا که «فارس»
با دوصد کثرت توئی اندر جهان یکتای من
سر فرو ناورده ام در پیش کس ، زینرو بشد
خاک غربت بستر و کاشانه و ماوای من
نیست پروای کسم در این زمین و آسمان
خاک راهم،لیک هفت اختر به زیر پای من
لیک رازی با تو خواهم گفت کز این سرکشی

 







بود قصد بندگی زیرا توئی مولای من
من زدوش افکنده ام شولای هفت افلاک چون
جز قبای تو نیاید راست بر بالای من
من «بلوچم» در بلوچستان و در اهواز «عرب»
بنده «ترکم» به تبریز و بود آقای من
«کرد» کردستان و «لر» اندر لرستان زین سبب
نیست پروای کسم غیر از تو ای یکتای من
تو نه یک عشقی، که یک مجموعه عشقی ای نگار
مادر من،دختر من! همسر و همتای من
ای نیا اندر نیای من تو در این سر زمین
ای تو هم پور من و هم من، و هم بابای من
نیست جز نامت نوائی گر بر آید دمبدم
از لب من، از دل من، از نی و از نای من
مسجد و میخانه ی من،ای خدا ـ شیطان من
اوج بی پروائی و،هم باعث پروای من
چیست دین تو؟ که جویم در تو رسم کفر و دین

مسلم وزرتشتی و نصرانی و ترسای من
سنی من شیعه ی من بابی و بیدین من
ای بهائی یا مجوس ای جمله آئینهای من
نی کلیمی ، نی مسیحی ، نی مسلمانم که تو
هم «محمد» هم «مسیح» وهم توئی «موسا»ی من
یا علی! رفتیم ما از خانقاهت، عفو کن
بعد از این من عبد و او جای تو شد مولای من
تا ترا بشناختم، راز نهان بشکافتم
هم «اهورا»ی منی اینک تو هم «مزدا»ی من

قرب سی قرن است ما در یکدگر آمیخته
پس تو در من خانه داری و تو باشی جای من
نیست در هفت آسمانم یک ستاره غیر تو
ای ستاره گر شوی تو پاره پاره وای من
آه معشوق من ای «ایران»! بیاویز از« وفا»
ای

هیچ نظری موجود نیست: