۱۳۹۳ آذر ۱۴, جمعه

جمعه گردی های اسماعيل نوری علا تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران

جمعه گردی های اسماعيل نوری علا تشابهات و تفاوت های متفکران و روشنفکران

اسماعيل نوری‌علا
اصول «روشنفکری» جهانشمول يا جهانگير (يونيورسال) اند و، در نتيجه، جر از لحاظ طعم و لهجهء محلی و بومی، ماهيتی محدود به محل نمی يابند. ما می توانيم «روشنفکری»ی فرانسوی يا انگليسی يا عربی و يا ايرانی داشته باشيم؛ يعنی، منتزع از اينکه اهل کجائيم، «مصالح انديشهء روشنفکرانه»ی خود را از سليقه ها و گرايشات فرهنگی و زبانی ملت های مختلف اخذ کنيم و، در عين حال، روشنفکر وطن خود باقی بمانيم؛ اما نمی توايم «روشنفکری»ی سنی و شيعی و مسيحی و يهودی و بهائی داشته باشيم. متفکرانی از اين دست، با همهء صلابت ممکن انديشه شان، در حوزهء روشنفکری قرار نمی گيرند.

در شناخت روشنفکر

صرف نظر از معنا و کاربردهای واژه ها در زبان عربی، در زبان کنونی فارسی، که آغشته به عربی است، در برابر واژهء انگليسی «thinking» و فرانسهء «pensée»، از واژهء «تفکر» و مصدر مرکب «فکر کردن» (که نوعی معادل شلختهء «انديشيدن» است) استفاده می شود. در خانوادهء فارسی ِ همين واژه نيز کلمات «متفکر» و «فکور» و غيره را به کار می بريم، که هم معنای عام دارند و هم مصاديق خاص.
مثلاً، در ساحت انديشهء فلسفی و علمی، هر انسانی که دربارهء مسائل مختلف زندگی بصورت عمقی می انديشد، اعم از اينکه به چه می انديشد و حاصل انديشه اش را چگونه بيان می کند، «متفکر» خوانده می شود.
ما فردوسی را «متفکر» می دانيم، خيام را نيز، حافظ و مولانا و ابوريحان بيرونی و گاليله و انشتين و هزاران انسان سرشناس تاريخ بشر را. امروز هم کسروی و صادق هدايت و علامهء طباطبائی و علی شريعتی و مهدی بازرگان، و ده ها زن و مرد ديگر، آدميانی «متفکر» محسوب می شوند.
اما، در اين ميان، نقش و فايده و کارکرد واژه ای همچون «منورالفکر» که بعداً، در جريان فارسی کردن واژه ها، به «روشنفکر» تغيير يافت چيست؟ چرا واژهء «متفکر» کفاف کار ما را در رسیدن به مقصودی که داريم برآورده نمی کند و گاه مجبوريم بجای آن از واژهء «روشنفکر» استفاده کنيم؟
پاسخ روشن است: هر تخصصی کردن امر عام، و هر اختراع «واژهء جديد»، يا برای ادای مقصودی بکار می آيد که در گذشته وجود نداشته و يا اصول آن با آگاهی و دقت استخراج نشده باشند و، لذا، هرگاه که با پيدايش واژهء جديدی در زبان روبرو می شويم ملتفت می شويم که مفهوم يا پديدهء «جديد» در کار آمده است.
در واقع، زبان، همچون يک درخت، همواره در حال رشد و نمو است و «مقتضيات زندگی روزمره» متکلمان به يک زبان را وا می دارد تا، آگاه و ناآگاه، عمدی يا تصادفی، دست به ايجاد واژگانی جديد بزنند. مثلاً، هر ساله صدها واژهء جديدی که خلق شده اند به فرهنگ آکسفورد زبان انگليسی افزوده می شود. کافی است نگاهی کنيم به اختراع و شيوع استفاده از «کامپيوتر» و نرم افزارهای آن تا دريابيم که چگونه همين يک تحول در زندگی مادی و اجتماعی و فرهنگی، مادر صدها واژهء جديد ذر زبان های فرنگی شده و سپس موج گسترش آن به زبان فارسی هم رسيده است.
می خواهم بگويم که هيچ واژه جديدی در يک زبان، بيهوده، و بدون ضرورت بيان مفهوم يا پديده ای تازه، بوجود نمی آيد و بی اعتنائی به اينکه واژه ای جديد چرا و چگونه و به کدام منظور ساخته شده می تواند ما را به يک سردر گمی فرهنگی ـ تاريخی دچار کند. و واژهء «روشنفکر» هم چنين سرگذشتی داشته است:
در اروپا، در عصری که «روشنگری» خوانده شد و در برابر «تاريکی قرون وسطی» قد علم کرد، انسان نوينی بوجود آمد که از نوع نگرش «سنتی» بريد و به نوع نگرشی روی کرد که «مدرن» خوانده شد. او، در واقع، «پايگاه و سکوی پرش ِ انديشه»ی خود را بصورت های زير تغيير داد:
1. بجای «خدا مداری» به «انسان مداری» روی کرد
2. بجای «همسان خواهی جامعه» به مفهوم «کثرت گرائی» متمايل شد
3. بجای «تفتيش و سانسور عقيده» به «آزادی عقيده و بيان و تبليغ آن» رسيد
4. بجای «مشروعيت مذهبی حکومت» به «قانونيت حکومت به استناد رأی عمومی» روی آورد
5. بجای «يکی پنداشتن حکومت و مذهب» خواهان «جدائی آنها» شد
و به استناد اين «تغيير» ادعا کرد که فکرش «روشن» شده است.
حتی وقتی او، در زمان های بعد، بجای «روشن انديش» (illuminati) واژهء «انتلکتوئل» (intellectual) را انتخاب کرد، فراموش نکرد که اين «روشن بودن فکر» را در آن نگاه دارد تا با «هر نوع» فکر تفاوت داشته باشد. در نتيجه، يک انتلکتوئل (که در وطن ما واژهء ترکيبی «روشنفکر» معادل آن گرفته شده) در عين حالی که در درون صف عمومی «متفکران» جای دارد، دارای «پايگاه انديشگی»ی خاصی نيز هست که به انديشهء او ويژگی می بخشد و، به استناد آن پايگاه، او را در ميان صف متفکران عمومی متشخص می سازد. او، علاوه بر صفات عمومی متفکران، دارای صفات زير نيز هست:
1. انسان مدار (humanist) است، يعنی منشاء قوانين، ارزش ها، و شيوه های زندگی اجتماعی را انسان های عضو يک جامعه می داند و نه نيروهای ماوراء الطبيعه؛ و اعتقاد دارد که چون انسان اين قوانين را بوجود آورده خود او نيز می تواند، بنا بر مقتضيات زندگی اجتماعی، عوض شان کند. برای او هيچ يک از قوانين اجتماعی ازلی و ابدی نيست. بنا بر اين تعريف، هرکس انسان مدار نباشد روشنفکر نيست.
2. کثرت گرا (pluralist) است. يعنی اعتقاد دارد که افراد و جوامع مختلف بشری حامل انواع عقايدند و هر کس حق دارد هر عقيده ای را که می پسندد اتخاذ کند و بايد در داشتن و بيان و تبليغ عقايدش آزاد باشد. در اين صورت همشکل خواهان (uniformists) نمی توانند روشنفکر باشند.
3. سکولار (secular) است. يعنی، چون کثرت گراست، در سطح زندگی سياسی، معتقد است که حکومت ها بايد از حضور اديان و مذاهب و شرايع و ايدئولوژی ها (که هر يک به گروهی تعلق دارند و هر جامعه شامل ده ها نوع از آنها می شود) پرهيز کنند تا حکومت بتواند حافظ منافع همگان باشد و از تحميل عقايد و ارزش های يک گروه بر ديگران جلوگيری کند. کسی که خواهان ايجاد يا استقرار حکومت مذهبی يا ايدئولوژيک باشد روشنفکر خوانده نمی شود.
4. عدالت خواه است. يعنی معتقد است که همهء انسان ها در برابر قانون و قوای سه گانهء حکومتی دارای حقوق و مسئوليت های مساوی هستند و لذا ايجاد تفاوت های جنسيتی، قوميتی، نژادی و عقيدتی و اعطای سهم ناعادلانه از قدرت و ثروت جامعه به بخشی و به ضرر بخش ديگر مجاز نيست. بر اين اساس کسی که خواستار ايجاد جامعهء نابرابر و گريزنده از عدالت اجتماعی باشد نمی تواند روشنفکر خوانده شود.
5. تحميل گر نيست. يعنی نمی کوشد تا، با به دست گرفتن قدرت، ارزش ها و عقايد خود را بر ديگران تحميل کند. شايد در اين زمينه اصطلاح «همهء عقايد محترم اند» درست نباشد و بهتر باشد که گفته شود «همهء عقايد مجاز و آزادند». احترام گذاشتن يک امر اخلاقی است اما آزاد بودن يک امر قانونی ـ اجتماعی محسوب می شود. در اين صورت، کسی که به آزادی عقايد اعتقاد ندارد و خواستار تحميل مجموعه ای عقايد گروهی (حتی اگر آن گروه در اکثريت عددی باشند) بر عموم مردم است نمی تواند روشنفکر تلقی شود.
6. و...
اين فهرست را می توان بسيار ادامه داد اما، برای توضيح معنا شناسانهء واژهء «روشنفکر» همین مقدار کافی است اگر دو سه ملاحظهء مختصر را نيز بر اين شرح بيافزائيم:
- اگرچه تا کنون، «روشنفکران» بخش کوچکی از اردوگاه «متفکران» را اشغال کرده اند اما روند تحولات اجتماعی جهانی نشان می دهد که شمار آنان در اين اردوگاه هر روز بيشتر می شود و جوامع موجود، بر حسب اينکه تا چه حد بر اساس اصول روشنفکری عمل می کنند، قابل درجه بندی اند.
- مفهوم «پيش ـ رفت» (pro—gress) نيز، در اصل خود، برای نشان دادن همين حرکت به سوی «روشنفکری» مطرح شده و، در اين رهگذر، پيشرفت مادی را تابعی از پيشرفت فکری قلمداد کرده است.
- می توان، با در دست داشتن همين تعريف از «روشنفکر»، به تاريخ گذشتهء بشريت هم رجوع کرد و چهره هائی را که، پيش از اختراع نام «روشنفکر» و جمع بندی آگاهانهء اصول «روشنفکری» با اينگونه «تفکر» نزديکی داشته اند، بازشناخت. با اين توجه که فرهنگ ما نيز در گذشته ها از وجود اين گونه متفکران بی بهره نبوده است.

- اصول «روشنفکری» جهانشمول يا جهانگير (universal) اند و، در نتيجه، جر از لحاظ طعم و لهجه بومی، ماهيتی محدود به «محل» نمی يابند. ما می توانيم «روشنفکری»ی فرانسوی يا انگليسی يا عربی و يا ايرانی داشته باشيم؛ يعنی، منتزع از اينکه اهل کجائيم، «مصالح انديشهء روشنفکرانه»ی خود را از سليقه ها و گرايشات فرهنگی و زبانی ملت های مختلف اخذ کنيم و، در عين حال، روشنفکر وطن خود باقی بمانيم؛ اما نمی توايم روشنفکری ِ سنی و شيعی و مسيحی و يهودی و بهائی داشته باشيم. متفکرانی از اين دست، با همهء صلابت احتمالی انديشه شان، در حوزهء روشنفکری قرار نمی گيرند.
اصل تشکيک و نقد

اما، علاوه بر صفاتی که برای «متفکرين روشنفکر» مطرح شد، لازم است که به يک صفت سلبی ديگر روشنفکری هم توجه کنيم؛ صفتی که مستقيماً از دل همان صفات ذکر شده در بالا زاده می شود: روشنفکر نمی تواند «اهل ايمان» باشد، چرا که برداشت ها و ارزش های متکثر جوامع آدمی را می بيند و می فهمد که نمی توان به «امور ثابته» ای که از دل «مفروضات روشنفکری» بر نيامده باشند دل خوش کند و «ايمان» آورد.
همين «مفروضات روشنفکری» (که صحت شان را «خرد علم پايه» نيز به اثبات رسانده) به او امر می کنند که همواره به همه چيز «شک» کند و آنها را، بصورتی منطقی و خردپذير، به «نقد» کشد. چرا که «نقد ِ بدون شک مقدماتی» بی معنا و محتوا است.

در عين حال، اين نکته نيز بديهی است که لازمهء بکار بردن «نقد برآمده از شک»، داشتن اطلاع و آگاهی از «موضوع تفکر» (يا، در اينجا، «موضوع روشنفکری») است. کسی که به موضوعی می انديشد و می خواهد با «شک کردن نسبت به صحت و سقم آن» به نقدش برخيزد بايد «موضوع» خود را بشناسد و سپس، با تشکيک در مبانی آن، به تشخيص صحت و سقم اش بنشيند.

مثلاً، اگر يک روشنفکر ايرانی بخواهد به مذهب تشيع بيانديشد البته که بايد آن را بشناسد و بتواند، به مدد خرد روشنفکرانهء خود، آن را مورد نقد قرار دهد. اين اما به معنای يقين آوردن به عوالم ايمانی اين مذهب نيست. روشنفکر همهء مذاهب را بصورت «پديدهء اجتماعی» می بيند و نقد خود را نيز متوجه مبانی و کارکردهای اجتماعی آنها می کند. آنکه برای شناخت امر ايمانی به تجسس در آن بپردازد و در حين تجسس در آن امر غرق شود و به آن ايمان آورد ديگر روشنفکر نيست، حتی اگر تجسس خود را از عالي ترين پايگاه های روشنفکری آغاز کرده باشد. روشنفکر ايرانی ناگزير است که تشيع را (همچون مذهب اکثريتی از ايرانيان متعبد) بشناسد تا آن را مورد نقد قرار دهد و بی پايگی هايش را روشن سازد، اما يک فرد معتقد به تشيع نمی تواند روشنفکر باشد، مگر آنکه به هنگام پرداختن به تفکر ذهن ودل اش از اينگونه ايمان های متعبدانه پاک شده باشد.
با اين حساب، اهل ايمان، معتقدان مذهبی و دينی، و جزم انديشانی که می کوشند بر شالوده هائی «خردناپذير» ساختمان های «خردپذير» بسازند، هنوز پا به عرصهء روشنفکری نگذاشته اند؛ چرا که نه خود می توانند در ايمانيات خويش تشکيک کرده و آنها را به نقد کشند و نه آن «حلقهء اجتماعی» که اعتقادات ايمانی آنها را تأييد می کند اين کار را مجاز می دارد.
نگاه روشنفکر به مذهب

طبعاً، يکی از حوزه های «روشنفکری» انديشيدن به مذهب نيز هست. متفکران بسياری به مذهب انديشده اند و می انديشند اما تنها آن دسته از متفکران که از «پايگاه روشنفکری» به مذهب می پردازند می توانند از تفکر خود نتايج روشنفکرانه بگيرند.

حدوث انقلاب 1357، و برخاستن حکومت اسلامی از دل آن، موجب شده است که انديشيدن به پديدهء «تشيع و مبانی آن» از مشغله های ذهنی اهل تفکر شود و خيلی از اهل ايمان را نيز وا دارد تا، با مشاهدهء نابهنگامی ها و ناهنجاری های احکام و ارزش های اين مذهب فرقه ای، بکوشند تا «قرائت» های جديدی از تشيع به دست آورده و ارائه دهند.
در واقع، از پس حدوث انقلاب اسلامی در ايران بود که اصطلاح «نوانديش مذهبی» رايج شد. تا اينجای کار با مشکلی روبرو نبوديم اما، برخی از آنان، بنا به سنت هميشگی شبيه سازی جعلی، خود را، با کمک اصطلاحی از درون متضاد، «روشنفکر مذهبی» خواندند.
اگرچه می توان پذيرفت که «نوانديشی مذهبی»، به لحاظ اتخاد روش های تشکيک و نقد در موضوع خود که مذهب همان نوانديشان باشد، حرکتی شبه روشنفکرانه دارد اما، از آنجا که اين حرکت، از لحاظ پايگاه و منظر فکری، همچنان بر ايمان مذهبی استوار است پويشی روشنفکرانه نيست، بخصوص اگر، همچون فاجعهء فعلی، اين «نوانديشی» زير سقف تداخل مذهب با حکومت صورت گيرد و از حوزهء «انديشيدن فلسفی» به حوزهء «انديشيدن سياسی» منتقل شود، و، لاجرم، اصل اساسی روشنفکری، يعنی سکولاريسم، را مخدوش سازد.

يک نوانديش مذهبی ـ چه در حوزهء فلسفی و چه در حيطهء سياسی ـ «متفکر» هست اما «روشنفکر» نيست. به همين دليل حکومت اسلامی کنونی مسلط بر ايران نيز نه خود «حکومت روشنفکرانه» است و نه توانسته است در اقشار مختلف خود ـ از بنياد گرايان گرفته تا اصلاح طلبان و نوانديشان ـ به توليد روشنفکر و تفکر روشنفکرانه بپردازد.
در نتيجه، در برابر ساختار حکومت اسلامی، روشنفکری معاصر ايران تنها در اردوگاه سکولاريسم سياسی دارای خاستگاهی واقعی است و، به همين دليل، «ساختار سياسی سکولار دموکرات» تنها بديل واقعی اين حکومت محسوب می شود.
روشنفکری و آزادی عقيده

در اينجا ممکن است تناقضی ظاهراً منطقی نيز مورد توجه قرار گيرد: از يکسو، از آنجا که اعتقاد به آزادی عقايد يکی از ارکان روشنفکری است، روشنفکر نمی تواند، حتی در سطح قدرت سياسی، خواستار برانداختن مذاهب (که امری ناممکن است) شود. بنا بر اين، حکومت روشنفکرانه حکومتی است مبتنی بر اعتقاد به آزادی عقيده و بيان و تبليغ آن و، در نتيجه، سقف محافظی است که در سايهء آن همهء عقايد مذهبی و غيرمذهبی و يا ضد مذهبی، با آزادی تمام، مطرح می شوند. اما آيا اين سخن بدان معنی است که روشنفکران، چون معتقد به تکثر فکر و آزادی دگرانديشی اند، حق ندارند در اديان و مذاهب تشکيک کنند و آنها را به نقد کشند؟
«آزادی تشکيک و نقد» از اصول محکم روشنفکری اند و او، که به اديان و مذاهب نه بعنوان پديده هائی آسمانی که بعنوان ساختارهائی اجتماعی می نگرد، اگر بخواهد آنها را در حوزهء کار خود وارد کند، ناگزير است نخست آنها را بشناسد و سپس موضوع شناخته شدهء کار خود را به نقد ناشی از تشکيک بکشاند. يعنی اگر روشنفکری «آزادی عقايد»، و اصولاً «دگرانديشی»، را می پذيرد و در راستای ابقای آن تا حد جان فدا کردن می رود، قبل از هرجيز خواستار حفظ آزادی های خويش نيز هست و در اين دو آزادی تضادی بنيادين نمی يابد.

آزاد انديشی، و آزاد خواهی دگرانديشی، بر يک اصل ديگر نيز استوار اند و آن اينکه ذهنيت انسان متفکر، حتی اگر از ايمان ناب برخاسته باشد، چون از بحث ايمان، که امری خردناپذير است، بگذرد در بقيهء راه توان آن را دارد که استدلال منطقی را بپذيرد و صلابت يافته های علمی را قدر بشناسد. لذا، در صحنهء آزادی دگرانديشی، آنجا که استبداد و قهر و زور حاکم در کار نباشد، يا آنجا که قدرت قاهرهء اجتماع پديده ای برآمده از اعتقاد به آزاد انديشی باشد، هيچ روشنفکری از مناظره و مقابله و گفتگو با آنان که چون او نمی انديشند باکی ندارد. اينگونه باک ها متعلق به کسانی است که از طرح نگاه و پايگاه انديشگی ِ روشنفکرانه هراس دارند، منطق خود را در برابر آن سست و متزلزل می بينند و، لذا، دست به سانسور و تحميل و ارعاب و ارهاب می زنند. در اين ساحت ترسوترين فرد کسی است که سانسور و تحميل عقيده را بر می گزيند نه آنکه به آزادی انديشه و دگر انديشی رأی می دهد.
پاسداری از هويت يا پالايش آن؟

تاريک انديشان، جزمی انديشان، بهره وران از «وضع موجود»، همگی سخن خويش را در پس اصرار بر اهميت «هويت» و لزوم پاسداری از آن پنهان می کنند. اما روشن است که «هويت» نيز پديده ای اجتماعی است و، در نتيجه، همواره در حال تغيير. جزم انديش اما می کوشد تا همين روند «تغيير» را متوقف کند، حال آنکه روشنفکر، به لحاظ اعتقاد به روندگی و تغيير پذيری پديده های اجتماعی، خواستار پالايش هموارهء هويت است.

در واقع، چون نيک بنگريم، کار تشکيک و نقد روشنفکرانه کاری جز پالايش هويت و يا هويت های اجتماعی از خرافات و شطحيات و طامات و حرکات و سکنات نابخردانه نيست. او، به مدد عينک روشنفکرانه ای که به چشم دارد، همهء پديده های اجتماعی، و از جمله «هويت» گروهی خاص يا عام را به تشکيک و نقد می کشد و، چه بخواهد و چه نه، آنها را دستخوش پالايشی می سازد، به سود انسان منتشر که محور انديشهء روشنفکرانهء او است.

نوانديشان مذهبی نيز در کار اين پالايش دستی دارند اما چراغ راه شان روشنفکرانه نيست. آنها، به سود ابقای هويت های مذهبی، می کوشند قرائت های نوين و به روزتری را از ارزش هائی مطرح سازند که ريشه در نگاه روشنفکرانه ندارند هرچند که، چون می خواهد جامعه را به سوی آينده ای کمتر آلوده به جزم انديشی های سنتی برجهانند، کارشان را می توان سودمند تلقی کرد.

نکتهء مسلم آن است که از عالم نوانديشان دينی، بخصوص آنها که به سياست هم آلوده اند و می کوشند تا مذهب شان را از ديد مصالح سياسی مذهب خود نو کنند، هيچ روشنفکری برنخواهد خواست.

از اين منظر که بنگريم احکامی همچون «روشنفکر ايرانی بدون فرهنگ شيعی معنا ندارد»، يا «خاتمی نماد روشنفکر ايرانی است» و يا «روشنفکر، از هر مذهب و نحله ای که باشد می تواند شيفتهء تشيع باشد»، از ديدگاه روشنفکری، احکامی سست و بی پايه اند که فقط به درد مغلطه می خورند.
***

باری، دوست داشتم که بر اين مقاله نکاتی را نيز در مورد «توجه اعجاب آور اخير» از جانب برخی از سياسی کاران و نويسندگان به اهميت تشيع در امر استقلال ايران و حفظ هويت شيعی ايرانی بيافزايم، اما ديدم که در آن صورت «مثنوی هفتاد من کاغذ شود» و، لذا، آن سخن را به فرصتی ديگر وا می گذارم؛ چرا که می پندارم در زير اين کاسهء ظاهرالصلاح هم نيم کاسه ای پر از زهر نهفته است.

هیچ نظری موجود نیست: