۱۳۸۸ مرداد ۱۴, چهارشنبه

مادران عزادار، پرچمداران امید؛ گفتگو با مادران شهدای آزادی، ندا آقاسلطان، سهراب اعرابی و مسعود هاشم زاده

چهل و نهمين برنامه صدای ديگر اختصاص دارد به مادران عزادار، مادران سياهپوشی که تصاوير جگرگوشه های خود را در دست گرفته‌اند و خبر می‌دهند که چگونه عزيزان شان را در خاک به امانت گذاشته‌اند. پروين فهيمی را «تهمينه قرن» نام نهاده‌اند، زنی که پيکر بيجان «سهراب» اش را در آغوش گرفت و برای اولين بار در يک تريبون عمومی در شورای شهر تهران از آنچه بر خودش و سهراب اش در خرداد و تيرماه ۱۳۸۸ گذشته بود، سخن گفت.

پروين فهيمی اکنون پرچمدار حرکتی شده است که همان اولين هفته پس از اعلام مرگ ندا آقا سلطان در پارک لاله تهران شکل گرفت. مادران عزادار در اولين شنبه پس از مرگ ندا برای احترام به روح پاک او، در نزديکی محل شهادتش در پارک لاله گرد آمدند که با حمله نيروهای انتظامی روبرو شدند. ندا آقا سلطان، دختر ۲۷ ساله ای بود که در روز شنبه ۲۳ خرداد در يکی از خيابانهای فرعی خيابان کارگر تهران به ضرب گلوله کشته شد. تصاوير لحظه مرگ ندا و فريادهای استاد موسيقی اش که در رسانه های جهان انعکاس يافت، او را به سمبل دموکراسی خواهی در جهان تبديل کرد. «ندا نترس، ندا بمان» شايد آخرين جملاتی بود که ندا در آخرين دقايق زندگی‌اش شنيد.

در گفتگو با هاجر رستمی، مادر ندا، از او درباره آخرين روزهای زندگی ندا آقا سلطان می پرسيم.

هاجر رستمی: من و ندا توی تظاهرات می رفتيم. مسئله خاصی نبود. ندا تازه وارد اين مسائل شده بود و خيلی برايش جالب بود. روز شنبه ندا گفت من بروم. من هم يک مقدار مشکل دارم از نظر پلاکت خون. گفتم نمی توانم بيايم ندا جان. گفتم شما هم نرو. امروز يک مقدار خطرناک است نرو. ندا قبول نکرد و ساعت چهار از خانه رفت. دو بار با هم تماس داشتيم.



: گويا به شما اجازه ندادند که مراسم ترحيم برگزار کنيد؟


هاجر رستمی: برای مراسم ترحيم چيزی به ما نگفتند ولی ما مسجد نيلوفر را گرفتيم برای مراسم سوم، رفتيم گفتند نه ما به شما مسجد نمی دهيم. باز دوباره مسجد امام جعفر را گرفتيم، گفتند ايرادی ندارد ما مسجد را به شما می دهيم ولی ديدم ساعت ۱۲ اعلاميه ندا رفته روی اينترنت. خود من برای حفظ امنيت مردم و جوانها گفتم اين را کنسل کنيد. خدای نکرده به يک مشکلی بر بخورد، جوانها بيايند، گفتم من نمی خواهم. شب هفت برای بهشت زهرا رفتيم، برای سالن گفتند بايد به ما مجوز بدهند که بعد زنگ زدند گفتند مجوز نمی دهند.

راديو فردا: خانم آقا سلطان، فيلمی که از لحظات آخر زندگی ندا تهيه شد و در رسانه ها پخش شده، واکنش جهانی را در مورد ندا برانگيخت. احساس شما چه بود زمانی که برای اولين بار اين فيلم را در تلويزيون ديديد؟

هاجر رستمی: باورتان می شود که هنوز نگذاشته اند من آن فيلم را ببينم. تا می آيم ببينم نمی گذارند. ولی می دانم که خيلی تاثير گذار بوده و خيلی دردناک است. يعنی محمد هروقت اين فيلم را می بيند، بدون استثنا گريه می کند.

هرچند نام ندا صالحی آقاسلطان اولين زنی است که در ليست ۸۲ نفری کشته شدگان منتشر شده توسط کميته عليه اعدام آمده است، آخرين آنها نيست. پريسا کلی، ۲۵ ساله فارغ التحصيل رشته ادبيات، فهيمه سلحشور، ۲۵ ساله ديپلم، مبينا احترامی، دانشجوی بهبهانی دانشگاه تهران، فاطمه براتی، فاطمه رجب پور، ۳۸ ساله، سرور برومند، مادر فاطمه رجب پور، تينا سودی، دانشجو، مريم مهرآذين، ندا اسدی و آخرين شان ترانه موسوی.

ترانه موسوی نامی است که بر جسدی سوخته شده، يافت شده در بيابانهای اطراف کرج، نهاده‌اند. دختر جوانی که خانواده‌اش می‌گويند در اطراف مسجد قبا بازداشت شده و هنوز هيچکس نمی‌داند که چگونه جسد آتش گرفته‌اش به بيابانهای اطراف کرج انتقال داده شده است.

«بايد مادر باشی تا بدانی». اين جمله ترجيع بند سخنان پروين فهيمی، مادر سهراب اعرابی است.

از او می پرسيم که اينک چهل روز پس از مرگ سهراب، روزها بر او چگونه می گذرد؟

پروين فهيمی: خيلی بد. ولی با همدردی‌های مردم و بستگان و فاميل، و دوستان آرامش‌ام بيشتر است. چون خودم احساس می کنم که بچه ام در راهی رفته که به آن اعتقاد داشت، نمی توانم ابراز آن نوع ناراحتی بکنم. هر مادری وابستگی شديدی به بچه هايش دارد. با اينکه من چهار پسر دارم، وابستگی ام به اين پسرم از همه بيشتر بوده. يک نوع دوستی بين ما بود و بخاطر همين فکر می کنم که دوستم، فرزندم و همه چيزم را از دست دادم. برای همين به همه گفته‌ام که تا آخرين قطره خونم دنبال حق پسرم هستم. هم وظيفه مادری من است و هم احساس می‌کنم که اين بچه ناحق کشته شده و بايد دنبال خونخواهی‌اش باشم.

خانم فهيمی با اشاره به گردهمايی مادران عزادار می گويد ما مادران درد هم را بهتر می‌فهميم و می‌افزايد: «من دعا می کنم که اين مسئله برای هيچ مادری پيش نيايد. تا آدم به اين درد دچار نشود، متوجه نمی‌شود که چقدر سنگين است اين درد. چقدر هضم آن سخت است.»

خانم فهيمی می گويد بهتر است مادرانی که در سوگ فرزندان خود نشسته اند با هم باشند و به هم سر بزنند و به همديگر تسلا بدهند.


فکر می کنيد که اين هماهنگی ها و همراهی ها تا کی وجود داشته باشد و به چه نتيجه ای خواهد رسيد؟

پروين فهيمی: انشاالله که بتوانيم از طريق قانون، قانونی که آقايان هم به آن معتقد هستند، قانونی که فعلاً به آن وفاداريم، اقدام کنيم. تا ببينيم که جوابگوی ما هستند يا نه. من خودم سعی می کنم، که اگر حتی مادرهای ديگر هم همراه من نباشند، به خاطر فرزند خودم اين کار را می‌کنم و پايش هم ايستاده‌ام.

روز جمعه هشتم مردادماه روزی بود که برای ادای احترام به روح کشته شدگان درگيری‌های اخير گروه‌های بيشماری از مردم بر مزار آنها گرد آمدند. پروين فهيمی در پاسخ به اين سئوال که در چهلمين روز مرگ پسرش چه کرده است، می گويد:

«آقای خاتمی به منزل ما تشريف آوردند، مادر کيانوش آسا و مادر اشکان سهرابی، اينها هم می خواستند بيايند منزل ما. آقای خاتمی آمدند منزل ما و يک ساعت و يک ساعت و نيم منزل ما تشريف داشتند، حرف‌های ما را گوش کردند، با ما ابراز همدردی کردند و تشريف بردند. بعداً به اتفاق رفتيم بهشت زهرا. مثل اينکه آقای موسوی سر مزار بچه ها تشريف برده بودند، جمعيت زيادی بود و نيروهای انتظامی آنجا بودند. يگان ويژه آنجا بود و متفرق کرده بودند مردم را. مردم وقتی فهميدند من مادر سهراب هستم دور مرا زنجيره انسانی تشکيل دادند و مرا راهنمايی کردند به قطعه ۲۵۷ که سهراب آنجا بود.

من نشستم و فاتحه ای خواندم و گفتم که سهراب جان پاشو ببين چه جمعيتی برای همدردی با ما آمده‌اند. با مردم هم صحبت کردم و سپاسگزاری کردم بخاطر ابراز همدردی شان. زمانی که من آنجا بودم اتفاقی نيافتاد يعنی دور آن قطعه را کاملاً محاصره کرده بودند. بعداً من ديگر آمدم سر مزار ندا، آنجا از طرف مادر ندا از مردم تشکر کردم. چون مادر ندا نتوانسته بود بيايد. تا آنجا که من می دانم به ايشان تذکر داده بودند. اما بستگانش همه آمده بودند. سر مزار ندا خيلی شلوغ بود.»

مسعود هاشم زاده، نام ديگری در ليست ۸۲ نفری کشته شدگان است. فرزند ارشد خانواده، پسر جوان بيست و هفت ساله ای بود که او نيز تنها جسدش به خانواده اش تحويل داده شد. مريم، يکی از بستگان نزديک او به پرسشهای من در مورد آنچه که بر آنها گذشت، پاسخ داد:

«سی خرداد اين قضيه پيش آمد. داداش مسعود آمد خانه ديد مسعود نيست. آمد برود دنبالش ديد اطراف خيابان شادمان يکی را دارند می برند به طرف درمانگاه. رفت جلو ديد دستش مشخص است. از روی ساعت فهميد که مسعود ما است. او را رساندند به درمانگاه که مسعود همان آن تمام کرده بود. خانواده مسعود شمال بودند، فقط يکی از برادرها و پدرش تهران بودند. اينها تصميم می گيرند به خاطر يک سری مسائل مسعود را به شمال منتقل کنند. برای خاکسپاری. مسعود را آوردند شمال و روز سی ويکم خرداد خاکسپاری شد.»


: اجازه ندادند که شما مراسم برگزار کنيد؟

مريم: نه مراسم، نه اينکه حجله بگذارند، نه اينکه پرچم بزنند. هيچ. گفتند شب هفت که تمام شد شما زودتر برگرديد تهران. که ما برگشتيم تهران. چند روز بعد آقای موسوی آمدند ديدار خانواده برای همدردی. از طرف مادران صلح و مادران عزادار آمدند برای همدردی با مادرشان. پنجشنبه که چهلم مسعود بود، ما تهران بوديم و آقای خاتمی آمدند برای ابراز همدردی.

برخورد مادر مسعود چگونه بود وقتی فهميد که اين اتفاق برای پسرش افتاده؟

مريم: مادرش که هنوز هم نمی تواند باور کند که عزيزش را از دست داده است. وقتی بيقراری بقيه مادرها را می بيند همدردی می‌کند با آنها. به خودش تسلی می دهد که اقلاً مسعود زير شکنجه نمرده.

مادران عزادار، سياهپوش و موسپيد اعتراض می‌کنند به آنچه که به گفته آنها «مادر نباشی نمی فهمی». آيدا سعادت، از اعضای کمپين يک ميليون امضا از جنبشی می‌گويد که در حال شکل گيری است:

«من می خواهم از جنبش جديدتری توی دل همين جريان اسم ببرم که قبلاً هم بوده ولی الان حضورش شکل ديگری پيدا کرده است: آنهم حضور مادرانه است، همبستگی مادرانه. ما قبلاً در گروه‌های مختلف مثل جنبش زنان، کمپين يک ميليون امضا، گروه مادران کمپين را گذاشتيم و بعد مادران صلح را داشتيم. اين مادران همچنان يک سايه حمايت‌گرانه داشتند در آن جنبش. الان می‌بينيم که اين همبستگی به شکل ديگری در بعد ديگری اتفاق می افتد».

شايد خانم فهيمی به دليل اينکه قبلاً در گروه مادران صلح حضور پررنگی داشتند، بعنوان مادر صلح فعاليت های ديگری هم داشتند، پرچم را بلند کردند و سکوت را شکستند. تا پيش از آن بخاطر تهديدهايی که شده بود، سکوتی بود ولی حالا می بينيم که مادران ديگر هم آمده اند وسط. پروين فهيمی خوب افشاگری کرد و يک جايی ايستاد. گفت «بچه من اغتشاش‌گر نبوده. بچه من دنبال خواستش بوده. من حمايت می‌کنم و دنبال حق اين هستم و کوتاه نمی‌آيم». بعد ديديم که مادر ندا صحبت کرد بعد مادران ديگر، مادر اشکان صحبت کرد.

اينها همديگر را پيدا کردند و اين درد مشترک که بسيار هم سنگين است، اينها را به هم پيوند داد. گروه مادران عزادار طبق ابتکاری آمدند در پارک‌های مختلف جمع شدند. ديديم که برخورد اول که با اينها شد، چند نفر را بازداشت کردند. الان پراکنده شده اند در پارک‌های مختلف و به برنامه‌ها ادامه می‌دهند. اين باعث می شود که مادران ديگر هم تشويق بشوند و بيايند وسط. يک نوع همبستگی عمومی و فراگير که بر اساس همان درد مشترک اتفاق افتاده و دارد گسترش پيدا می‌کند. من خيلی اميدوارم که اين مادران بتوانند بيشتر همديگر را پيدا کنند. ملاقات هايی که ما با اينها داشتيم و حضور چند خانواده کنار هم، ديديم اينها را، خيلی تسلای خوبی هستند برای همديگر. خوب با هم همفکری می کنند. شايد در ادامه راهشان برای حق خواهی از خون به ناحق ريخته شده بچه‌هايشان بتوانند کار مشترک عميقی انجام دهند.

نمونه جنبش مادران عزادار را در کشورهای ديگر مانند آرژانتين مشاهده کرده‌ايم. اما در ايران اين پتانسيل که دارد اضافه می‌شود به اين حرکت اجتماعی و اين اعتراض، نتيجه های پرباری خواهد داشت. خواست آنها چيزی نيست که ازش بگذرند. هيچکدامشان نخواهند گذشت. شايد بتوانم بگويم که اين مادران هستند که پرچمدار زنان ديگر می شوند.

غروب هر شنبه پارک‌های ايران ميعادگاه زنان سياهپوشی است که عکسی را بر سينه می فشارند و شمعی را روشن می کنند تا ياد و نام جگرگوشه گان شان را زنده نگاه دارند: مادران عزادار.

هیچ نظری موجود نیست: