۱۳۸۷ آبان ۸, چهارشنبه

فرقه گرائی هم چنان خط و نشان می کشد! تقی روزبه



متأسفانه تب نوبه فرقه گرائی ازاندام نحيف فعالين کارگری رخت برنمی بندد ودرپی يک آرامش موقت،که پس ازهرحمله بوجود می آيد،دوباره باشدت بيشتری عودمی کند واين باربخش ديگری از بدن مريض را مورد تعرض قرارمی دهد.گوئی که تا تبديل همه فعالين به اتم آزاد ومنفرد وسرگردان درفضای لايتناهی وتا راندن همه آنها تا مرزبی اثری مطلق درمبارزه طبقاتی دست ازسرشان برنخواهد داشت.بارديگرتقسيم بندی خودخوانده به قلمروهای سياه و سفيد و"انقلابی" و"رفرميسم"، مبنای صدورحکم تازه برای جدائی وانشعاب وبالمأل تکميل فرايند اتميزه شدن �بجای فرايند گردآمدن وتقويت صفوف همبستگی طبقاتی- قرارمی گيرد وباين ترتيب دست آوردهای اندک و ناپايدار ساليان اخيرفعالين کارگری يک به يک درمعرض تاراج اين بيماری مزمن وجان سخت قرارمی گيرد.هيچ چيزمضحک ترازتهاجم فرقه گرائی تحت پوشش مقابله با فرقه گرائی نيست! هرکس وهرچندنفری خود را ضدفرقه ديگری اعلام می کند واساسا هويت يابی درضديت بافرقه های رقيب تعريف می شود.اما غافل ازاين واقعيت که نحوه اعلام موجوديت و چگونگی مبارزه بافرقه گرائی خود عين فرقه گرائی و تجلی عريان آن است.چرا که نه باهدف وجهت تبديل صفوف پرولتاريای پراکنده به يک طبقه ازطريق مبارزه مشترک برای مطالبات فراگير وهم اکنون موجود و تقويت روند همگرائی وپيشروی براين بستر، بلکه درجهت تکه پاره کردن هرچه بيشترآن ودعوت ديگران به تجمع حول يافته های خود است. گوئی که حريم پرولتاريا منطقه قرق شده توسط اين يا آن فرقه است که هيچ "تازه واردی" حق ورودبه آن را ندارد.هويت يابی برمنبای دست يابی به سراب خلوص ويکدستی وبربسترحذف وتصفيه و تقسيم شدن متوالی صورت می گيرد ونه برمنبای متصل کردن بخش های پراکنده وهمسوئی حول اشتراکات پايه اي، ضمن درنظرگرفتن اختلافات ومبارزه نظری-سياسی حول آنها. هدف فصل کردن است ونه وصل کردن. نه فقط رنگی ازدرد پراکندگی پرولتاريا برچهره اشان ديده نمی شود،بلکه خود ازعوامل مولدآن بشمارمی آيند. گوئی که حامل ژن منفی تجزيه بی انتها ومخمرآن هستند. بهمين دليل است که فرقه های جداشده وظاهرايکدست گشته نيزهنوزدمی نياسوده دچارسرنوشت مشابهی ميشوند. بهمين دليل فرقه گرائی رابايد ازآفت های مهم ودرونی مبارزه طبقاتی پرولتاريا برای تبديل شدن به يک طبقه فرارونده دانست که بخصوص ايجاد رابطه متقابل وسازنده بين فعالين کاری وبدنه کارگری را هدف قرارداده است .آری فرقه گرائی ازآن نوع ويروس های مسری است که به هزاررنگ و رخسار درمی آيد. متأسفانه اين بيماری از بيماری های ويژه چپ وفعالين کارگری است و هيچ جريانی هم ازابتلاء به آن مصون نمی باشد.وراهی هم جز شناخت درون مايه اصلی آن ومبارزه هوشيارانه ودايمی عليه آن ودرهمه اشکالش وتوسط همه فعالين نيست. بنابراين چاره ای جزشناخت و افشاء آن درپايه ترين واساسی ترين وجوه هستی شناسانه اش نيست،تا نتواند اين چنين آسان سمومات خويش را درجلوه های گوناگون وفريبنده وارد اندام پرولتاريا کند. ازهمين روتأکيد برفراگيربودن اين بيماری بويژه در رفتاروعملکرد نيروهای چپ وفعالين نزديک به آن وتلاش برای شفاف کردن مختصات اصلی وريشه ای آن صرفنظر ازمصاديقش، مورد توجه اين نوشته است. بهمين دليل مخاطبين اين نوشته را نيزنه انتقاد ويادفاع از اين يا آن جريان خاص دربرابراين ياآن جريان خاص ديگر، بلکه جلب توجه کل فعالين ونيروهای چپ و درميان کارگران نسبت به خطراين ويروس جان سخت تشکيل می دهد. هدف شفاف ترکردن شاخص ها ومعيارهائی است که ما را درکشف وشناسائی اين ويروس هزارچهره ياری رساند:اگربپذيريم که تفرقه وپراکندگی بزرگ ترين مشکل پرولتاريا و نقظه ضعف اصلی آن دربرابرتبديل شدن به يک طبقه ودست يابی به کنش های سراسری و برآمده ازمنافع مشترک وواقعی است،واگرباورداريم که ايجاد تفرقه وتشتت در صفوف آن قوی ترين ضامن تداوم سلطه بورژوازی بر مزدوحقوق بگيران است،آنگاه بايد تصديق کنيم که فرقه گرائی به مثابه بيماری وآفت درونی همبستگی کارگران وبه مثابه يکی ازمظاهربارزتفرقه وتفرقه افکني؛ باعتبارعملکردش خواسته وناخواسته متحد بورژوازی دردرون طبقه وبه مثابه بخش درونی شده ای از مناسبات آن درميان استثمارشدگان است.دراين صورت به اهميت مبارزه برای ريشه کردن ويروس اين بيماری که دروجودهمه امان پرسه می زند وبه بازآفرينی خود مشغول است بيشترپی خواهيم برد.واين کارنيزجزبا شناخت ماهيت و درون مايه اصلی آن ومبارزه دايمی با آن درهرشکل وشمايلش ونيزمستثنانکردن خودمان ممکن نيست. قبل ازادامه آن،خوبست دراينجا نگاهی به آخرين فرازازتهاجم اين ويروس بيافکنيم: برمبنای گزارشات انتشاريافته*1 بحران اين باردامنگير"شورای همکاری تشکلهاوفعالين کارگری" شده است."کميته پيگيری اتحاد تشکل های آزاد کارگری درايران"،ظاهرا دراعتراض به همکاری"کميته هم آهنگی برای کمک به ايجاد تشکل های کارگری" با "کانون مدافعان حقوق کارگر" اتمام حجت کرده است که اگربه چنين سياستی ادامه دهد ازشورای همکاری ... جداخواهد شد. چرا که بزعم وی کانون نماينده رفرميسم و سوسيال ليبراليسم تلقی می شود ودارای منشورارتجاعی است وکميته هم آهنگی هم با چرخش به راست و تمايل به همکاری با آنها بايد تکليف خود را درانتخاب بين کميته پيگيری وکانون روشن سازد.والبته درکناراين مساله ،به بی توجهی کميته هم آهنگی نسبت به ديگر پيشنهادات اين کميته نظير آکسيون هفت تپه وموارد ديگرنيزاشاره کرده است. البته اين نوشته بهيچ وجه درمقام قضاوت حول صحت وسقم اين ادعاها نيست.همه ميدانيم که ازاين نوع اشکالات فراون داريم که می توان وبايد به طرح وتلاش برای حل آنها همت گذاشت. اما مساله برسرفراافکنی وظيفه اساسی مقابله با تفرفه وتفرقه افکنی درصفوف طبقه کارگر،به بهانه اين نوع دشواری های عموما موجوداست. همانطورکه مشاهده می کنيد اين باربيماری دامن شورای هماهنگی تشکل ها يعنی همان نهادی را می گيرد که قراربوده به عنوان نوشدارومرهمی برای بيماری تفرقه وپراکندگی وتقويت هماهنگی بين جريانات گوناگون باشد(والبته درطی دوسال حيات خود نتوانست نقش درخوری درانجام اين وظيفه داشته باشد.) درتب نوبه قبلی ديديم که دروراء آنتاگونيستی کردن مناقشات حول دوقطب مبارزات جاری و مبارزه برای لغو کارمزدی وايدئولوژيک کردن کل اين مناقشه، طرفين منازعه جدائی را بر مبارزه مشترک برای تقويت همگرائی درصفوف طبقه ترجيح دادند.دعوا بنام پرولتاريا وبنام وی صورت گرفت،بدون آنکه کوچکترين دخالتی درآن داشته باشد. وحاصلی هم جزتفرقه وپراکندگی بيشتروايجاد فضای سوء اعتماد وبدبينی درميان فعالين نداشت.همه اين ها به بهای ناديده گرفته شدن منافع عمومی طبقه بود.منطق همکاری ومبارزه مشترک بربسترمطالبات جاری و فراروی ازآن و درکنارش انجام مبارزه نظری وسياسی زنده عليه آنچه که انحراف و نادرست می دانيم ، جای خود را به فرايند تقسيم وبازتقسيم داد.غافل ازآنکه مدينه فاضله ای بنام خلوص ويکدستی وجود ندارد و اين شترديريا زود درمقابل درب خانه آنها نيز زانوخواهد زد. *2 ريشه اين بيماری هزارچهره وموذی را بايد درچه چيزجستجوکرد؟ اينکه هرفردويا چندنفری درعالم تخيلات خود را نماينده پرولتاريا ومعادل آن بشمارمی آورند و سپس اين پندارخود را واقعی می انگارند.برهمين اساس هرفرقه وهرجريانی شروع به رديف کردن و ليست کردن بيماری وانحرافات موجود درسيمای ليست حريف خود می کند.بديهی است که مطابق معمول محورعالم ازمرکزگرايشی که خودوی آن را نمايندگی می کند ميگذرد.همانطورکه مشهوداست مبنای اين گونه پراتيک و داوری ازهمان نخستين گام برپايه تفرقه وپيش فرض داشتن خود به عنوان مظهرحقيقت مطلق ونماينده راستين ودرعين حال قطعی پرولتاريا، وتلقی حريف به مثابه تجسم شر ونفوذی دشمن طبقه کارگر بناگذاشته شده است. اين همان دورباطلی است که با ادعای حمل انحصاری حقيقت ونمايندگی خدادادی طبقه؛ نتيجه ای جزدامن زدن به تفرقه وتوليد بی پايان معارضه های متقابل ندارد که رفته رفته تبديل به مضمون اصلی مبارزه وهويت وجودی فرقه ها می گردد.شعاريا بزيرپرچم من و يا جنگ تاآخرين نفس وآخرين نفرشعاراين نوع نگرش است. آری بيماری هم ذات پنداری با پرولتاريا وادعای نمايندگی تام الاختيار آن(آنهم ازنوع تسخيری!)، وبااستناد به همين ادعای غيرپرولتری خواندن ديگران ...درون مايه اصلی اين رويکرد بيمارگونه وتفرقه افکن را تشکيل می دهد*1(دراينجامنظورمن برخلاف تصوررايج، بيگانه وناتنی وغيراصيل وغيرپرولتری انگاشتن اين نيروها نيست.هرکس که توسط نظام سرمايه داری مورداستثماروبهره کشی قرارمی گيرد و ازطريق نيروی کارفکری ويدی خويش گذران می کند،ويا خود را مدافع پرولتاريا می داندو برای مطالبات آن با بورژوازی ودولت حامی آن درگيرمی شود،بخشی ازصفوف گسترده پرولتاريا محسوب می شود. دراينجا واژه بخشی کليدی است وجايگزين توهم خودمعادل دانستن با طبقه پرولتاريا وداشتن ادعای نمايندگی تاريخی وازنوع روح مطلق هگلی است.آری-اگرباسرمايه واستثمارمخالفيم وبا آن مبارزه می کنيم- می توانيم خودرابخشی ازاين صفوف بزرگ ولی پراکنده بشمارآوريم والبته ازهمين منظربه انجام وظايف کمونيستی خود،يعنی زدودن پراکندگی وتفرقه وبرآمد پرولتاريا به مثابه يک "طبقه برای خود" به پردازيم.يعنی يک نگاه ازدرون ونه ازبيرون به پرولتاريا.تنها دراين صورت است که بجای تعريف هويت وسازماندهی خود به مثابه فرقه ای دربرابرديگرفرقه ها،به تعريف خود به مثابه بخشی ازصفوف جنبش بزرگ مزدوحقوق بگيران خواهيم پرداخت.تنها درچنين صورتی است که تک تک تلاش هايمان به مثابه يک فعال وفاداربه آرمان پرولتاريا وازجمله به خودمان وبه منافع عمومی امان، روانه شط بزرگ فرايند تبديل شدن پرولتاريا به يک طبقه برای خود می شود.آری نبض فرقه وفرقه گرائی دقيقا درتقابل بااين پراتيک می زند.اين که هرکس درعالم مکاشفات و يافته های خويش، خويشتن رامظهرانديشه های انقلابی وتنها نماينده پرولتاريا تصور می کند و رقبای ديگرش را براحتی آب خوردن ازتبار رفرميسم وسوسيال ليبراليسم وياهرايسم ديگری بداند واين گونه داوری خود رامبنای برخوردبا ديگران قرارمی دهد،منشأ اصلی تفرقه وپراکندگی صفوف فعالين است. توهمی که می پندارد ده فرمان نجات بخش موسی را دردستان خود دارد وعصای سحرآميز خود را بهرجا بزند،راه رهائی وعبور"امت" گشوده می شود.اگر حامل چنين پنداری يک لحظه می توانست پايش را برزمين می بگذاردمی ديد که دراين هم ذات پنداری او تنها نيست. بلکه ديگران بسياری هم هستند که هم چون وی داعيه نمايندگی انحصاری و داشتن اکسيرحيات را دارند واگراوحق داشته باشد،بهمان اندازه بايد به ديگران هم حق بدهد .آنگاه معلوم خواهد شد که با چه سيکل معيوبی سروکاردارد.همانطورکه ملاحظه می شود،دراين ميان آنچه مغفول می ماند همانا صورت مساله اصلی يعنی برون رفت ازوضعيت پراکندگی وتفرقه های درونی پرولتار يعنی مهمترين عامل تداوم اقتداروفرادستی بورژوازی وبدترازآن ريختن آب به آسياب اين تفرقه وپراکندگي، وبطريق اولی مغفول ماندن مهمترين وظيفه کمونيستی درتفرقه زدائی است.بی ترديد دراينجا به مهمترين شاخصه فرقه گرائی می رسيم:يعنی نحوه برخورد با صفوف پراکنده پرولتاريا ومدافعين وفعالان متعلق به اين صفوف.اين شاخص عينی وبيرون ازکائنات ذهنی وکشف ومکاشفه فرقه هاست. پذيرش اين امربظاهرسهل ودرباطن ممتنع،مستلزم پذيرش وجودگرايشات گوناگون درصفوف پرولتاريا و درنظرگرفتن پرولتاريا به مثابه يک طبقه گسترده ومتکثر است. والبته پيش بردمبارزه نظری-سياسی عليه نظرات نادرست به مثابه بخشی ازمسائل طبقه و برشالوده آن ممکن است.وگرنه اصراربرپراتيک فرقه اي، دربهترين صورت جزبه تلاش برای تصاحب انحصاری قدرت به نام پرولتاريا وبدون آن می انجامد، ودربدترين ومحتمل ترين حالت هم، چيزی جز آشفته کردن بيشترصفوف پرولتاريا و خدمت به تداوم مستقيم سلطه بورژوازی نخواهد بود. ازضديت بافرقه گرائی زيادصحبت می شود اما دقيقا درپوشش اين ضديت است که بيشترين خدمت به آن صورت می گيرد.بنابراين اگردرون مايه واقعی آن روشن نشود، واگرجنبشی برای روبيدن اين بيماری درصفوف فعالين کارگری و چپ صورت نگيرد، قادرنخواهيم شد قدم ازقدم برداريم. دراين حالت باخنثی کردن خودمان توسط خودمان نيازچندانی به دخالت دشمن مستقيم هم نيست! بنابراين حتما بايد اين ويروس هزارچهره و پنهان شده درغشاء حفاظتی گوناگون را درمعرض آفتاب سوزان منافع حقيقی وعمومی پرولتاريا قراردهيم و بخشکانيم. وبرای اينکاربايد بيش ازپيش بر خصلت ودرون مايه اصلی فرقه گرائی متمرکزبشويم تا بتوانيم گريبان خود را ازچنگش رهاکنيم: مارکس وانگلس درمانيفست برچند ويژگی اساسی تأکيد دارندکه بانقل به معنا به برداشت خود ازآنها اشاره می کنم : خط راهنمای کمونيست ها دفاع ازمنافع عمومی طبقه کارگر واولويت آن برهرمنفعت ديگری است(وازجمله اجتناب از قراردادن منفعت اخص اين يا آن بخش طبقه دربرابرمنافع اين يا آن بخش ديگر ويا فی الواقع دربرابرمنافع عمومی).وبرهمين اساس آنها خود را به مثابه حزب ودسته ای دربرابرسايردسته ها وديگراحزاب پرولتری ومدعيان آن سازمان نمی دهند(انگيزه وهدف آنها ولاجرم مبنای سازماندهی آنها اساسا بر بنياد ديگری استوار است) آنها درهردسته وحزبی هم که باشند فارغ ازمنافع اخص آن حزب ودسته همين وظيفه را پيگيری می کنند.(يعنی نفس قرارداشتن درهرحزب وسازمان ودسته وگرايشی نمی تواند و نبايد اين وظيفه بنيادی را تحت الشعاع خود قراردهدواين مستلزم آنچنان بلوغی است که عليرغم داشتن يک گرايش اخص حزبی وسازماني،آن را-اگرکه تناقضی بين آن ومنافع عمومی بوجود بيايد- دربرابرمنافع عمومی قرارنمی دهند.اين يعنی دوری گزيدن ازبيماری هم ذات پنداری خود وفرقه خود با پرولتاريا ومنافع آن وقراردادن گرايش اخص خود برمداربزرگ منافع ومطالبات مشترک طبقه.منافعی که براساس مانيفست چيزی جزکمک به سازمان يابی پرولتاريا به مثابه يک طبقه وغلبه برتفرقه درصفوف آن نيست). کمونيست ها بخشی ازجنبش های کارگری(يعنی همان مبارزه عينی وجاری) هستند ونه تافته ای جدا ازآنها. بنابراين بايد خود را به مثابه بخشی ازجنبش پرولتری ودرپيوند تنگاتنگ با آنها سازمان دهند. نظرات آن ها بيان نظری وتئوريک مبارزات وجنبش های طبقاتی بوده و بعنوان وجهی ازوجوه مبارزه طبقاتی است و نه کشف و مکاشفه بيرون ازاين مبارزه طبقاتی وبدون حضورومداخله کارگران. ميدانيم که درنزد آنها تفسيرجهان وتغييرآن ويا واقعيت وتغييرواقعيت دوفرايند جدا ازهم نبودند. وظيفه اصلی کمونيستها به مثابه بخشی ازجنبش پرولتری همانا کمک به سازمان دهی(ويا سازمان يابی پرولتاريا )برای تأمين حاکميت برسرنوشت خود به مثابه يک طبقه است(طبقه فراررونده با هدف حذف طبقه وجامعه طبقاتی).اصل راهبردی درکل فرايند رهائی ودرلحظه به لحظه آن همانا آزادی پرولتاريا بدست خود ومبارره برای خودحکومتی است.ازاين روهيچ عنصروحلقه ميانجيگرانه وباصطلاح نجات بخشی نمی تواند دستاويزی برای عدول وگسست ازاين فرايند رهائی باشد. فرايند طبقه "برای خود" يک مبارزه دائمی است که ازمتن مبارزات جاری وهم اکنون موجود به مثابه نقطه عزيمت شروع می شود ودر عبورازآن،به فراسوی سرمايه روان است.هيچ وردی و شعار ورهنمود نجات بخشی توسط اين يا آن فرقه،نمی تواند جايگزين اين فرايند عينی مبارزه وتکوين آن برای تبديل شدن به "طبقه برای خود" قراربگيرد.(ازهمين رو درتقابل قراردادن اشکال موجود وبالفعل مبارزه دربرابراشکال بالقوه وآتی را بايدازديگرتجليات فرقه گرائی بشمارآورد.همانطورکه قراردادن مبارزات جاری دربرابرمبارزه عليه نظام کارمزدی رانيزبايد جلوه ديگری ازآن بشمارآورد. مبارزه به مثابه يک فرايند ارتقاء يابنده،هم رفرم و هم فراروی ازآن ودرراستای خود حکومتی و لغونظام مزدوری را دربرمی گيرد ) بگمان من همين چند فقره برای تمايزفرقه گرائی ازرويکرد غيرفرقه ای کافی است. بنابراين علم کردن دارودسته خود دربرابردارودسته ديگري،دامن زدن به رقابت وتجزيه وتفرقه درصفوف طبقه بجای تقويت آن ازطريق پيوند حلقات مشترک بخش های گوناگون بايکديگرو تقويت هم گرائی ومقاومت دربرابرتعرض وتجاوزهای بی وقفه بورژوازی ودولت حامی اش،ازمهمترين شاخصه ها برای تمايزعملکرد فرقه ای ازغيرفرقه ای بشمارمی روند. خواهيد پرسيد پس تکليف "انحرافات" چه می شود؟ اولانبايد فراموش کرد که درفضای پراکندگی ورقابت آنچه را يک فرقه عليه فرقه يا فرقه های ديگررديف می کند،بهمان اندازه وبلکه بيشترازآن ازسوی سايرفرقه ها عليه او رديف می شود.ازاينرو روشن کردن حقيقت ودرنتيجه مبارزه مؤثرعليه انحرافات برمداراين سيکل معيوب ناممکن است.ثانيا،بديهی است که هرکس مجازاست و می تواند همواره ليستی از انحرافات گرايش های ديگرليست کند.اما بايد بدانيم که اعتبارآن دربيرون ازقلمرو خودش،بهمان اندازه اعتبارليست های ديگری است که ديگران درمورد او تهيه می کنند.ازهمين رو تکليف نهائی وميزان صحت و سقم آن درسيکل بزرگ تريعنی بربسترمبارزه طبقاتی با مقياس کلان وبا محک خوردن درآن روشن خواهد شد.دراينجا مسأله هرگزبرسرنفی مبارزه نظری-سياسی با گرايشاتی که آن را "منحرف" می دانيم نيست،بلکه برسرآنست که مبنای اصلی صف بندی وتنظيم مناسبات طيف بندی های درونی جبهه کار را نمی توان برپايه اين گونه ليست ها وقضاوت های فردی-فرقه ای قراردادو نحوه وشدت برخورد با چنين انحرافات نيز تابعی است ازمنافع متغيرعينی تبديل شدن پرولتاريا به يک "طبقه برای خود". امری که تنها برشالوده همکاری حول مبارزات هم اکنون جاری وحول مطالبات فراگيربه مثابه بستری برای فرارفت ازآن ممکن است وازقضا برهمين بسترحقانيت وميزان درستی ونادرستی اين يا آن گرايش نيز محک خواهد خورد. بنابراين سه حلقه کليدی برای برون شدن ازوضعيت عبارتند: الف-پذيرش واقعيت پلوراليستی طبقه وگرايشات موجود درآن وازجمله درميان فعالين کارگری. ب-همکاری حول مطالبات عينی وفراگير دربرابر سرمايه داری ودولت حامی آن توسط گرايشات گوناگون درميان فعالين کارگری وبخش های گوناگون طبقه کارگر. ج-مبارزه نظری-سياسی بر پايه پراتيک مبارزه طبقاتی با گرايشاتی که نادرست وانحرافی تشخيص می دهيم .بدون آنکه بخواهيم اين مبارزه نظری وسياسی را آن چنان عمده کنيم که موجب نفی اشتراکات موجود وهمکاری دراين حوزه ها ولاجرم جايگزين مبارزه طبقاتی زنده وجاری ومرزبندی واقعی های برآمده ازآن بشود.مگرآنکه اين گرايشات انحرافی درعينيت خويش(ونه ازطريق کشف ومکاشفه) آن چنان عمده شوندکه آنها را عملا درکنارکارفرما ودستگاه های متعلق به رژيم قراردهد. سؤالی که درپايان اين نوشته مطرح ميشود آنست که مخاطب فراخوان عليه فرقه گرائی آيا ميتواند خود فرقه ها باشند؟ آيا ازآنها جزعملکرد فرقه ای وپيشبردمنافع فرقه ای انتظاری می توان داشت؟ بی شک فرقه گرايان را اگربحال خود بگذاريم،جزپيشبردمنافع اخص اشان به چيزديگری نمی انديشند.تجربه های تاکنونی نيزميزان جان سختی فرقه گرائی را نشان داده است.اما عوامل متضاد ديگری نيزعمل می کنند. شکست ها وتجربيات منفی همواره درحال نواختن تازيانه های انتقادی وهشيارکننده هستند وهمواره منتقدينی ازخيل فرقه گرايان را وارد اين ميدان می کنند.نسل های جديدی ظاهرمی شوند که درمقايسه بانسل پيشين کمتربه آن آغشته هستند وبه عنوان نيروی فشار عليه آن عمل می کنند.ومهمترازآن خود روند انکشاف مبارزه طبقاتی وضرورت های عينی آن است که ضرورت همکاری ودست بدست هم دادن را ودرغيراينصورت خطر منزوی شدن را گوشزد می کند. معهذا اين واقعيت دارد که آنها عموما درنقش چرخ پنجم عمل می کنند و برای حرکت روبه جلو به نيروی آنها نمی توان تکيه کرد. تنها می توان به فشارروزافزون جنبش طبقه کارگر وسايرجنبش های اجتماعی �طبقاتي،که عرض اندام فرقه ها اساسا درغياب ويا ضعف حضورآنان صورت می گيرد،اميد بست؛هم چنين به عناصر وگرايشهائی که دارای آن درجه ازصداقت هستند که به نقد عملکرد فرقه ای خودبه پردازند، وبالأخره به دامن زدن مبارزه نظری-سياسی هرچه وسع ترعليه فرقه گرائی ازسوی آنانی که به تجربه، تأثيرات مخرب فرقه گرائی به شکوفائی مبارزه طبقاتی را باگوشت وپوست خود لمس کرده اند،به آنهائی که به رودخانه می انديشند ونه به جويبارهای حقيروکوچک. 2008-10-26 --05-08-78 http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com/ *1-می توانيد اين گزارشات را درسايت سلام دموکرات درمقاله محمد احسان با عنوان"شورای همکاری گامی به سوی جنبش کارگری يا ليبراليسم" وبه نقل ازبولتن شماره 7 کميته پيگيری ونيز درستون يادداشت اين سايت به عنوان مجمع عمومی "کميته پيگيری" و"شورای همکاری" درلينک های زير مشاهده کنيد. www.salam-democrat.com/spip.php?article17828 و www.salam-democrat.com/spip.php?article17857 *2-پرنسيپ سازی ازهراختلافی يکی ازمظاهرمهم فرقه گرائی است. درواقع اين پرنسيپ سازی ها چيزی جز توجيه تراشی ويافتن مبنای نظری وايدئولوژيکی برای موجوديت فرقه و منافع فرقه ای نيست.اما هرپرنسيپ سازی مصنوعی معمولا به معنای زيرپاگذاشتن يک پرنسيپ واقعی است.ودراين مورد مشخص اين پرنسيپ کمونيستی مبارزه برای همبستگی صفوف پرولتاريا و مقابله با تفرقه است که قربانی ميشود. مبارزه طبقاتی به مثابه يک فرايند عينی ،جاری و درحال شدن مستلزم اجتناب ازتقابل قراردادن خواستهای بالفعل وموجود باخواستهای بالقوه بنيادی و معطوف به کليت نظام سرمايه داری می شود.مهم آنست که بدانيم بدون آگاهی و مشارکت وتجربه خود کارگران نمی شودمبارزه را به جلوتازاند. نبايد فراموش کنيم همانطورکه تأکيد يک جانبه برمطالبات جاری وافق مبارزه را نديدن منجربه سقوط درورطه رفرميسم می شود،بهمان اندازه ناديده گرفتن فرايند عينی تکوين مبارزه طبقاتی می تواند فعالين را حتا دربرابرخود کارگران قراردهد که خود نقض غرض است. نمونه آن درمورد برخورد با تشکل يابی کارگران است. اين تشکل يابی همانطورکه تجربه هم نشان ميدهد،الزاما نمی تواند برمبنای فرامين ويا تمايلات اين يا آن نظر صورت گيرد. مثلا کسی که بهردليل مدافع تشکل های شورائی ومخالف سنديکائی است،اگراصل پلوراليستی بودن تشکل ها را ناديده بگيرد وبه ورطه سفيد وسياه کردن مرزانقلابی ورفرميسم حول شورا وغيرشورا بيفتد، درشرايطی که طبقه کارگر بدنبال تشکل های مستقل ازنوع سنديکائی باشد، دربرابرکارگران و اصل تشکل يابی آنان قرارمی گيرد. وحال آنکه می دانيم مبارزه حتا اگربرای رفرم صورت گيرد تامادامی که کارگران را دربرابربورژوازی ودولت حامی اش قرارمی دهد،می تواند موجب رشد وارتقاء آگاهی وسطح مبارزه طبقاتی بشود ولاجرم بستری برای فراتررفتن به سوی مطالبات انقلابی وعليه سيستم. ودرست باين دليل است که بايد ازايدئولوژيک کردن مطالبات يعنی بيرون کشيدن آنها ازمتن فرايند مبارزه وجنبه مطلق دادن به آنها اجتناب کرد وگرنه خود موجب علم کردن فرقه دربرابرکارگران می شود.

هیچ نظری موجود نیست: