۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

نامه اي از مهديه گلرو به ياد هم بندي اعدام شده اش ( شيرين علم هولي آتشگاه)/ با ما بودي ، بي ما رفتي، چو بوي گل، به کجا رفتي








نامه اي از مهديه گلرو

با ما بودي ، بي ما رفتي، چو بوي گل، به کجا رفتي
ما شنبه شب را در حالي گذرانديم که در نبود شيرينمان تلخ ترين لحظه هاي زندان را سپري کرديم، شبي تاريک و بيم افزا که هر ثانيه اش براي ما که در حسرت ديدار شيرين بوديم به بلنداي قرن ها مي گذشت.
تلفن بند نسوان از عصر شنبه قطع بود و اين بر نگراني ما مي افزود، همه کنار هم در اتاقي بوديم که از آن خود ما بود و شيرين که از همه ما بيشتر رنج حبس را چشيده بود، بيشتر مشتاق اين تفکيک اتاق بود، اما اولين آزادي از اين اتاق با کليه وسايل شيرين بود! آن شب کساني که سالهاي دور نيز روزگاري را در اوين گذرانده بودند، از خاطراتشان مي گفتند، از عزيزاني که به ناگاه در تاريکي گم مي شدند و به نور ابدي آزادي مي رسيدند، ساعتي را با خاطرات تلخ کساني گذرانديم، که روزي ناباورانه رفقايشان را به مسلخ گاه اعدام فرستاده و تا پشت درهاي آزادي بدرقه اشان کرده بودند و تحسين مي کرديم، مقاومت آهنين زناني، که زير بار مرگ ياران و غروب دوستي هايشان شجاعانه ايستاده اند، تا روزهاي خوبي را براي نسل هاي بعد به ارمغان آورند و اما زهي خيال باطل که دور تسلسل ظلم ادامه دارد و ديري نگذشت که عيار صبوري ما محک خورد، وقتي سراسيمه شيرين را بدون خداحافظي از ما جدا کردند، گويي طناب دار او را فرياد مي زد و اميد داشت کورسويي از ترس در چشمان همچون عقابش ببيند اما نيک مي دانم که شجاعت شيرين تاريکي نيمه شب اوين و سختي طناب دار را به سخره گرفته بود.
هر ثانيه به سختي مي گذشت و ما در انتظار بوديم تا خبري از شيرين بگيريم، وقتي 10 دقيقه قبل از خاموشي (9:50) به بهانه اشتباه گفتن نام پدر، شيرين را بردند، حتي لحظه اي به گمانمان نيامد که شايد ديگر ديداري در پي اين جدايي نباشد. اشتياق شيرين به زندگي و پيشرفت و تلاش او در مطالعه شبيه کسي بود که تنها چند روز از بازداشتش گذشته و بزودي هم آزاد خواهد شد؟! اي واي که چه شبي گذشت؟! آمار صبح يکشنبه بر دوش ما سنگيني مي کرد که ديگر اطمينان يافته بوديم که دست قساوت بار ديگر مبارزي، آن هم شيرزني از خطه کردستان را به طناب دار سپرد، که کوه هاي کردستان در برابر مقاومتش به سطوح مي آمدند، اما باورش سخت بود و غير ممکن، از اخبار ساعت 14 شنيديم که طناب دار بر گردن شيرين بوسه زده است و باورمان شد که، آري ديگر شيرين باز نخواهد گشت و ما که تنها در خاطرات و تاريخ شفاهي حس از دست دادن دوستي را تنها شنيده بوديم، با تک تک سلولهايمان، تلخي از دست دادن شيرينمان را حس کرديم. در شبي که مجموع همه شبهاي عمرمان بود، چيزي را آرزو مي کرديم که 20 سال پيش هم اتاقي هايمان بارها و بارها آرزو کرده بودند و آن چيزي نبود غير از آرزوي پايان ظلم و اين که شايد نسل بعد از ما اين حس را درک نکنند.
حالا 4 روز از آن فاجعه مي گذرد و شالي سياه به رنگ روزهايمان بر تختش نشان عزايمان و من که کف خواب ( کسي که تخت ندارد و بر روي زمين مي خوابد) اتاق سياسي ها هستم با وجود اصرار ديگران حاضر نيستم جاي معلم سفالم را بگيرم، چون جاي او پر شدني نيست.

هیچ نظری موجود نیست: