۱۳۹۲ مهر ۱۲, جمعه

موسوی و کشتار 67 در سپهر رسانه ها

موسوی و کشتار 67 در سپهر رسانه ها

images فعالان در تبعید: نوشتار زیر قسمتی از مقاله آقای امین حصوری است که پیشتر در آخرین شماره نشریه «خیابان» و در تاریخ 20 شهریور 89 منتشر شده بود.
بازنشر قسمتی از مقاله در آستانه 25 مین سالگرد کشتار خونین 67 توسط “کمپین صلح فعالان در تبعید”، در حالی صورت می گیرد که اینبار حضور یکی از بانیان آن کشتار هولناک، همراه با موضعگیری هایی از سوی برخی رسانه های “غیر همراه” ، نیز مواجه بوده است.
امین حصوری:
سخن گفتن و نوشتن از 67 رسم تازه ای نیست. در کنار خانواده های داغداری که با تحمل همه دشواری ها و خطرات، با حفظ یاد – نمادهایی چون خاوران، در مقابل محو نشان های فاجعه از حافظه تاریخی جامعه هشیارانه و دلیرانه ایستادگی کردند، نویسندگان و کوشندگان جان به در برده ای هم بودند که در تبعید از فجایع دهه ی 60 و از قتل عام 67 نوشتند و ابعاد آن را شکافتند.
بسیاری از بازماندگانِ رفتگان و نیز زندانیان سیاسی سابق و همرزمان جان باختگان کوشیدند تا با برگزاری همایش های متعدد در فضای تبعید، مبارزه با فراموشی را زنده نگه دارند (به رغم ضعف ها و کاستی ها و پراکندگی ها)، و مکمل تلاش هایی باشند که در درون ایران از انعکاس لازم برخوردار نبودند. پروژه های تحقیقی چندی هم (به موازات هم) برای جمع آوری اسناد و مستندسازی فجایع در دستور کار قرار گرفت تا شاید بتواند مصالح لازم برای راه اندازی یک دادخواهی بین المللی را فراهم کند.
بر چنین بستری، جنبش اعتراضی فرصت یگانه ای برای طرح این روایت ها در فضای عمومی پیش رو نهاد تا جامعه بر این زخم کهنه پیکرش نظر کند، به ویژه آنکه با زخم های خون چکان موج تازه ی سرکوب هم جنس بود. بدین ترتیب کشتار 67 به عنوان سمبلی از فجایع گذشته و همزمان به سان نمادی از ماهیت فاجعه آفرین کنونی این نظام، واجد پتانسیل ویژه ای برای عمومیت یافتن در التهابات اعتراضی شد.
در این میان آنچه که به فعلیت یافتن این بالقوگی در فضای رسانه ای برجستگی ویژه ای داد، سویه ی انتقادی گریزناپذیری است که روایت و بازخوانی 67 (و دهه ی شصت)، متوجه جایگاه تاریخی اصلاح طلبان و به طور مشخص آقای موسوی (و کروبی) می سازد.
در یک زمینه (کاتکس) کلی، رویکرد انحصارطلبانه اصلاح طلبان نسبت به جنبش که بیشتر در تحمیل رسانه ای گفتمان مورد نظر شان بر جنبش نمود داشته است (تاکید بر اسلام سیاسی و موضع گیری در برابر خواست سکولاریسم و تن ندادن به پلورالیسم سیاسی)، موجی از حساسیت ها و واکنش ها را در میان کسانی بر می انگیزد که اغلب آنها ضمن همدلی و همراهی با جنبش، از افق های فکری متفاوتی برخوردارند. این واکنش ها که عمدتا در فضای رسانه ای طرح می شود، خود همواره موج شدیدتری از واکنش های متقابل از سوی رسانه های زنجیره ای «سبز» را به دنبال داشته است. از این رو بر موضوعاتی که مورد بحث و اختلاف دو طرف قرار می گیرد، پیشاپیش فضای حاد و ملتهبی حاکم است که موضوع مورد نقد و چگونگی پرداختن به آن را تحت تاثیر قرار می دهد.
در یک دسته بندی کلی (و خام) منتقدان موسوی در ارتباط با کشتار 67 را می توان دو گروه زیر دانست: در دسته ی نخست کسانی هستند که برای نفی اصالت جنبش (و تاکید بر دیدگاههای سیاسی معین خود) بر نقش موسوی در کشتارهای 67 و پیش از آن انگشت می نهند. لازمه ی این کار آن است که پیشاپیش جوهره ی جنبش را در اصلاح طلبان و موسوی خلاصه کرد (این همانی). دسته ی دوم شامل کسانی است که با جنبش همراهند و به رغم وقوف به جایگاه اصلاح طلبان و نقش نمادین مهمی که موسوی و کروبی به ناچار در این جنبش بر عهده دارند، نقد به عملکرد گذشته (و حال) اصلاح طلبان و موسوی (و کروبی) را به معنای تضعیف جنبش نمی دانند. برعکس این پاسخگویی و شفافیت نسبت به مسئولیت های گذشته را لازمه ی رشد همبستگی جمعی و حرکت رو به جلوی جنبش می دانند.
جدا از کانتکس کلی مورد اشاره در بالا، حداقل دو عامل می توان برشمرد که فضای جدل های رسانه ای در خصوص فاجعه ی 67 را حادتر و ملتهب تر ساخته اند:
1- رویکرد اصحاب رسانه ای اصلاح طلبان که هر گونه نقدی به عملکرد حال و گذشته ی این طیف سیاسی (از جمله نقش آنان در کشتار 67) را از جنس برخورد دسته نخستِ منتقدان ارزیابی کرده و بی درنگ آن را در جهت «تخریب» چهره ی موسوی و «لاجرم» در جهت تضعیف جنبش جلوه می دهند .
طنز ماجرا اینجاست که آنها در این رویه خود با دسته نخست منتقدان یاد شده وجه اشتراک برجسته ای دارند و آن هم این واقعیت که، به رغم همه ی تعارفات، در عمل کلیت اصلاح طلبان و کلیت جنبش را یکی می گیرند یا لازم و ملزوم می انگارند. بر این اساس آنها به ویژه هر نقد و پرسشگری در این حوزه ی معین را به تخریبِ بدخواهانه برای تفرقه افکنی در جنبش تعبیر کرده و با اتخاذ واکنش های تهاجمی در برابر منتقدان، به رشد فضای هیستریک حول این موضوع دامن می زنند (4) (همسو با عملکرد «موسوی ستیزان»). در عمل آنان از وجهه ی عمومی جنبش، سپر بلایی برای محافظت از جایگاه اصلاح طلبان در برابر موقعیت گریز ناپذیر نقد ساخته اند. [برای مثال مسیح علینژاد در مقاله ای اخیر خود (6)، از جایگاه همیشگی دانای کل و با ادبیات مالوف دشمن مدار، به خانواده های داغدیده از دوران «کشتار مقدس» دوستانه هشدار می دهد که مبادا فریب تفرقه افکنی های «پخمگان سیاسی» را بخورند. امروز همه رو به داغداران حرف می زنند و رقابت بر سر آن است که چگونه با دست گذاشتن بر جراحت های آنها، «حرف ها» را قانع کننده تر جلوه داد. تو گویی موضوع این جنایت های تاریخی از جنس قتل های جنایی است که با جلب رضایت «اولیای دم» بتوان تبعات و ملزومات اجتماعی مساله را به محاق برد و جامعه را از حق مصونیت بخشِ دادخواهی محروم کرد. در عین حال در نوشتار یاد شده، خانم علینژاد به رغم لحن کمابیش همدلانه، فراموش نمی کند که در فرازی از متن یادآوری کند که اگر جان باختگان به جای مشی انقلابی، منش «اصلاح طلبی» را پیش گرفته بودند، این وقایع هرگز رخ نمی داد!]
2 – عامل دیگر در حاد شدن موضوع، رویکرد شخص موسوی بوده است که ضمن پرهیز از شفافیت سیاسی و پاسخگویی به پرسش های مردم در مورد نقش و جایگاه خود در آن رویدادهای خونین و نیز موضع کنونی اش نسبت به آن (پرهیزی که با ادبیات اخلاق گرای بیانیه های او مغایرت دارد)، در رویه ای توجیه ناپذیر و حتی تحریک آمیز، با تعابیری چون دوران طلایی انقلاب از آن دهه ی خونین یاد می کند و از لزوم احیای آرمانهای امامی یاد می کند که به گواهی اسناد، نقش برجسته ای در تمام آن جنایت ها داشته است (به ویژه و به طور مستقیم در کشتار 67 که صدور فرمان فتوا گونه ی آن در خاطرات آیت الله منتظری هم ثبت شده است).
در این زمینه به نظر می آید موسوی جدا از همه شعارها و لفاظی ها، یا شعور و وجدان عمومی را چندان جدی نگرفته است یا به دلیل غلبه ی نگاه همیشگی خودی/ غیرخودی، جایی که در بیانیه ها و سخنانش مردم را خطاب قرار می دهد، در واقع تنها کسانی را مردم می انگارد که در باور به امام راحل و آرمانهایش با او و همراهانش همداستانند.
بنابراین بر خلاف داعیه مدافعان موسوی که این گونه نقدها را ذیل مفهوم «گذشته گرایی» فاقد اعتبار یا ضرورت امروزین بر می شمارند، رجعت به گذشته پیش از هر چیز در گفتار سیاسی خود موسوی برجسته می شود، جایی که او افق های آینده ی جنبش را به مدد الگوهای گذشته رنگ آمیزی می کند. در حالیکه منتقدان، با تاکید بر نقد گذشته خواهان گذار قاطع از آن دوران و مصونیت جامعه از بازگشت به آن هستند. به عبارتی نقدهای مورد بحث لزوما متوجه گذشته ی سیاسی آقای موسوی نیست، بلکه متوجه دیدگاه امروزین ایشان است که وی بر مبنای آن (و به واسطه ی نفوذ خود در جنبش) امکان تداوم آن گذشته را در حال و آینده جستجو می کند. (هر چند عملکرد گذشته ی سیاستمداران هم حوزه ای قابل نقد و واکاوی است)
البته در مقام توجیه اغلب گفته می شود که محدودیت ها و معذوریت های جایگاه کنونی ایشان در جنبش به گونه ایست که برای تحریک نکردن سرکوبگران و نیز برای کمک به ریزش نیرو در بدنه ی حاکمیت، لازم است پایبندی به خطوط قرمز نظام اعلام شود.
اما به نظر موضوع فراتر از اینهاست و به قلمرو باورها و استراتژی ها بازمی گردد. وگرنه همان طور که اکبر گنجی در مقاله ای اشاره کرده بود، در جایی که نمی توان حقیقت را گفت، لااقل می توان با سکوت و خویشتن داری، از تایید و تکرار و بازسازی دروغ پرهیز کرد. وانگهی جمع همه چیز با هم شدنی نیست و نمی توان به بهانه ی آسیب پذیری جنبش و یا تقویت کمی آن، با اتخاذ مشی انعطاف حداکثری و با قربانی کردن حقیقت و با هزینه ی مردم، به جلب رضایت یا همراهی حاکمان کوشید.
نتیجه ی این روند چیزی نیست جز تهی شدن تدریجی جنبش از خواست های انسانی و محتوای تحول طلبانه اش و دلسردی و پراکندگی بخش های هر چه بیشتری از مردم به نفع ورود بیشتر حاکمان. به عبارتی گره ماجرا در آنجاست که موسوی و اصلاح طلبان هنوز هم به دوگانگی نظام / مردم پاسخ روشنی نداده اند و اولویت خود را «مردم» قرار نداده اند. همان طور که در طی دوره ی اصلاحات هشت ساله ی خاتمی، از این پاسخ طفره رفتند، که البته کل جامعه ثمرش را با برآمدن نظامیان به قدرت درو کرد. جان کلام آنکه برای جمع کردن نظام و مردم در یک ظرف، چاره ای جز این نیست که یا از مردم و یا از نظام (از جمله تاریخچه ی نظام) و یا از هر دوی آنها تصویری دروغین و تحریف آمیز ساخته شود.
15 شهریور 1389

هیچ نظری موجود نیست: