۱۳۹۲ آبان ۲۷, دوشنبه

علیرضا بهشتی و یادآوری یک خاطره طیب صادقیان

علیرضا بهشتی و یادآوری یک خاطره 
طیب صادقیان
طیب صادقیان
اوایل نیمه اول سال 1361 است عباس مسگر از بیدادگاه رژیم بازگشته است و بچه‌های اطاق دورش جمع شده اند تا نتیجه دادگاه را از زبان خودش جویا شوند ولی از چشمانش که به بچه‌ها خیره شده بود میشد فهمید خبر مهمی را می خواهد با ما در میان بگذارد. بعد از چند دقیقه سکوت و خیره شدن به تک تک بچه ها گفت امروز رئیس دادگاه انقلاب کاشان آخوند ناظم زاده به من گفت: می خواهی روز جمعه ببرمت در نماز جمعه و هر کس یک تف به شما کند؟ او اضافه کرد در نتیجه‌ تف‌ها سیل خواهد شد و در تف غرق خواهید شد.
متقابلاً در جواب به او گفتم: هر چند تو را به عنوان رئیس دادگاه به رسمیت نمی‌شناسم اما اگر شهامتش را دارید قبل از این کارتان یک مناظره در مقابل مردمی که میگوئید با من انجام دهید تا ببینید چه کسی در تف غرق خواهد شد.
می‌دانستم جنایتکاران قصد اعدام مرا دارند و به این ترتیب می‌خواهند قبل از اعدام مرا خرد و تهی کنند.
من هم از فرصت استفاده کرده و گفتم برای شما پشیزی ارزش قائل نیستم وبا این حرف خودم را آزاد کردم. وبعد از صحبتم. ناظم زاده حکم اعدامم را صادر کرد.
آ نشب فراموش نشدنی و چهره عباس همیشه با من بوده و است. در آن شب بر بچه‌ها چه‌ها که نگذشت.

رسم و ره آزادی یا پیشه نباید کرد
یا آنکه با جانبازی اندیشه نباید کرد

در شهر کاشان  فقط یک زندان وجود داشت که آن هم زیر نظر شهربانی اداره میشد و در جاده کمربندی بین کاشان و قم واقع شده بود و در ‌آن زندانیان متهم به جرایم جنایی و مواد مخدر محکومیت خود را سپری میکردند. این زندان تنها یادگار از رژیم قبلی بود.
بعد از 30 خرداد1360 و همزمان با شروع  سرکوب و اختناق و دستگیری مخالفان وهواداران و اعضای سازمان‌ها و گروههای سیاسی در سراسر کشور، شهر کاشان فاقد زندان سیاسی بود. سپاه پاسداران انقلاب اسلامی  به محض دستگیری افراد با کمبود مکان و جای مناسب  روبرو بود. در هفته های اول دستگیرشدگان را به تهران اعزام میکردند.
در اینجا لازم است یادآور شوم که حشمت باغبانی  دانشجوی دانشگاه اصفهان و زاده شده در آران بیدگل کاشان وهمچنین حسین صدف،  زاده شده  کاشان جزو اولین گروه اعدام‌های دسته جمعی بعد از 30 خرداد بودند که در تپه های زندان اوین اعدام شدند و اسامی‌شان در اخبار  2 بعد از ظهر  از رادیو جمهوری اسلامی اعلام شد.  
در اوایل  اعدام های دسته جمعی بعد از 30 خرداد، رژیم سعی داشت با اعلام اسامی اعدام شدگان از طریق رادیو و روزنامه‌های حکومتی رعب و وحشت در سراسر ایران حکمفرما کند وتا حدودی در اوایل و بعد بطور تدریجی در این کار موفق شد.
چندی نگذشت که سپاه پاسداران کاشان موفق شد یکی از مدارس دخترانه ابتدایی را که دیوار به دیوار سپاه قرار داشت به تصرف خود در آورده و تبدیل به زندان کند. سپاه وسط دیوار را به اندازه‌ای سوارخ کرده بودند که زندانیان با خم شدن می‌‌توانستند از آن عبور کنند. به این ترتیب سپاه پاسداران توانست بر آن‌جا نظارت کامل داشته باشد. رئیس زندان هم شخصی بنام منصور خراسانی از اهالی مهاباد نرسیده به اردستان از شهرهای استان اصفهان بود. این شخص همزمان مسئول کمیته مبارزه با مواد مخدر هم بود .
با اتمام ساختمان جدید زندان همه زندانیان را به آنجا منتقل کردند. عباس مسگر در محل ورودی این زندان اعدام شد.
پس از گذشت یک هفته بعد از صبحانه از ما خواسته شد که همه جا را تمیز و مرتب کرده و سر ساعت ۱۱ در سالن اصلی زندان که ا ز 2 بند تشکیل شده بود و در هر بند 4 اطاق و5 انفرادی وجود داشت حاضر شویم.
دفتر مسئول زندان در بین دو بند قرار داشت  که رئیس آن  محمد مزروعی بود. بعد از آوردن همه زندانیان به سالن متوجه شدیم فرد مهمی قرار است از زندان بازدید کند. برای اولین بار بود با چنین چیزی مواجه شده بودیم تا قبل از آن در زندان چنین چیزی را مشاهده نکرده بودیم.

در هر صورت دیدیم شخص جوانی با همراهی رئیس دادگاه انقلاب اسلامی کاشان آخوند ناظم زاده و دادستان آن شاطری  و مسئولین سپاه وارد شدند و دادستان به معرفی ایشان پرداخت وتازه متوجه شدیم که ایشان آقازاده بهشتی رئیس سابق دیوان عالی کشور هستند. بهشتی در جریان انفجار هفتم تیر کشته شده بود ولی پسر جوان ایشان دنبال چی بود را نمی دانستیم.
ایشان بعد از کمی روضه خوانی سخنانی در رابطه با اهداف جمهوری اسلامی و تنظیم رابطه با زندانیان ایراد نمود ولی هدف مسئولین قضایی جمهوری اسلامی از آوردن پسر جوان بهشتی به زندان کاشان و حتماً زندانهای دیگر شهرها شکستن روحیه زندانیان بود.
نیروهای سیاسی ضدیت زیادی با بهشتی داشتند و تمام بگیر و ببندهای خیابانی و چماقداری و حمله به کتابخانه ها ودفاتر آنها در سراسر کشور را زیر سر ایشان  می‌دانستند.  
یادم است اولین باری که بهشتی در بین مردم مفتضح شد در شهر کاشان بود. هواداران نیروهای سیاسی و رئیس جمهور وقت بنی صدر از آنجایی که میدانستد فرمانده سپاه کاشان  بطور غیر علنی از بنی صدر حمات میکند از فرصت طلایی استفاده کرده و برای اولین بار در مسیر حرکت ایشان در شهر کاشان شعار مرگ بر بهشتی را سر دادند. در شهر بادرود هم شخص معترضی با خوابیدن در وسط خیابان مانع از حرکت ماشین بلیزر ایشان که بسوی دبیرستان کورش کبیر سابق عازم بود شد. ناگفته نماند ایشان برای زیارت امامزاده آقاعلی عباس که مجاورت بادرود قرار دارد آمده بودند.


در انتخابات اخیر میرحسین موسوی علیرضا بهشتی را به مشاورت خود منصوب کرد. بعد از اعلام نتایج انتخابات و بدنبال تظاهرات اعتراضی و کشته شدن فرزندان مردم، علیرضا بهشتی سخنگوی کمیته پیگیری زندانیان وآسیب دیدگان حوادث اخیر  شد. وی روز گذشته توسط ماموران دادستانی تهران دستگیر شد و با شنیدن این خبر مرا به گذشته  نچندان دور و به یاد عزیزانی که با هم در زندان کاشان بودیم  برد. چه عزیزانی مثل :
عباس مسگر.محمد صدف. ماشاالله  رعیتی. حسین شیخ. محمود رزاقی. حسن چکبر.
در ره منزل لیلی چه خطرهاست به جان
شرط اول قدم آنست که مجنون باشی
سران به اصطلاح جنبش سبز بخواهند یا نخواهند رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی اصلاح پذیر نبوده و اصلاح نخواهد شد. مردم هیچ راه و چاره ایی جز مقابله با دشمن 30 ساله خود ندارند. تاریخ نشان داده است رهبران بز دل  و ترسو در بعضی مواقع  بزرگترین ضربه ها را به خود و هوادارانشان زده اند و برای همیشه از طرف مردم مهر خیانت  بر پیشانی‌شان خورده است. به گذشته‌های دور نمی روم به همین 30 سال حاکمیت جنایتکاران قرون وسطائی نگاه کنید: حزب توده –فدائیان اکثریت- خیانتهایی ببار آوردند که به این زودی‌ها پاک شدنی نیست. چه در دوران مصدق کبیر و چه در حال حاضر. ولی این‌بار مردم ایران تصمیم خود را پیشاپیش گرفته و خود رژیم با جنایت‌هایی که مرتکب شد در اتخاذ این تصمیم کمک کرد.
رژیم جمهوری اسلامی مدتها ست به این واقعیت پی برده است .
امروز شاهدیم که رژیم با کسانی که عمر خود را در استقرار پایه‌های  نظام سپری کردند چه‌ها که نمی‌کند.
امید آن که همکاران رژیم از فرصت باقی مانده استفاده کنند و با افشای جنایات 30 ساله که خود بهتر از ما میدانند (چون شریک آنها بودند) بار خود را در ایران آزاد فردا سبک  تر کنند. با افشای هرجنایتی اعتماد مردم به آن‌ها بیشتر می‌شود. فرصت کم است. اگر همه کارشناسان دنیا هم دور هم جمع شوند نمی توانند بگویند فردا چه خواهد شد؟

رسم و ره آزادی یا پیشه نباید کرد
یا آنکه با جانبازی اندیشه نباید کرد

سودی نبری از عشق گر جرات شیرت نیست

آسوده گذر هر گز زین بیشه نباید کرد


طیب صادقیان

19 شهریور 1388


هیچ نظری موجود نیست: