۱۳۹۴ فروردین ۷, جمعه

پیرامون مساله هژمونی (5) (بحثی دردیسکورس جنبش چپ) کریم قصیم

پیرامون مساله هژمونی (5) (بحثی دردیسکورس جنبش چپ) کریم قصیم


پیرامون مساله هژمونی (5)

(بحثی دردیسکورس جنبش چپ)

کریم قصیم





    نگاهی به تبیین گرامشی از مسآله هژمونی  





حدود یک دهه بعد از انقلاب اکتبر موضوع هژمونی مورد توجه دقیق آنتونیوگرامشی قرار گرفت. وی - به مثابه اندیشه ورزی مارکسیست -  روی این مقوله مهم ( با عنایت به دیدگاههای تئوریک و برنامه های عملی جنبش چپ ایتالیا ) با خلاقیّت بسیار کار پژوهشی کرد و دراین باب به رویکردها و پاسخهای تازه و بدیع رسید. دریافتهایش - طی یک دهه مطالعه و بازبینی و بازنویسی - رفته رفته ژرفا و گسترش یافتند و سرانجام در دستنوشته های وی به صورت نهائی عرضه شدند. 

گرامشی اولین بار درسال 1936 در «یادداشتهائی پیرامون مساله جنوب» به این مسآله مهم می پردازد. سپس در «دفاترزندان» به کند وکاوی گسترده دراین باره ادامه می دهد. درباره علل و عوامل توجه خاص گرامشی به این موضوع - طی یک دهه از 1926 به بعد - ، باید به شماری ازرخدادهای با اهمیّت جنبش چپ بین المللی و پیامدهای وخیم و تکاندهنده در آن دهه توجه داشت:

·       انشعاب عظیم و سراسری در جنبش کارگری و سوسیالیستی اروپا درپی تآسیس بین الملل سوم،

·        شکستهای پی درپی احزابی که مسآله انقلاب پرولتری را به صورتی سکتاریستی و الگوبردارانه ( ازانقلاب اکتبر) دردستور کارقرار داده بودند،

·        ضدّیت تام وکمال انترناسیونال سوم با احزاب سوسیالیست و دموکرات اروپا تا حدّ "دشمن اصلی" شمردن آنها ،

·       کم توجهی احزاب مذکور(بین الملل سوم) به واقعیت دهشتناک ِ رشد و پیروزی و استقرار حکومتی فاشیسم ،

·       بینش مطلقاً سازمان گرایانه  و وسیله پرستانه انترناسیونال سوم که به جبر پیروی از مرکزیّت مسکو و رویه کیش شخصیّت استالین تن داده بود،

و معضلات دیگر آن دوره حساس نهضت بین المللی ... گرامشی را که طیّ آن دوران (به دور ازامکان مداخله و اثربخشی مستقیم بر حوادث) درزندان فاشیسم موسولینی به سرمی برد، به کند وکاو ژرف در زمینه های گوناگون و مرتبط با مسائل و بحرانهای مزبور برانگیخت. گرامشی به کاوش گسترده درتاریخ گذشته و شرایط و ویژگیهای وقت جامعه بوژوائی و تحولات متنوع سیاسی، اقتصادی، فرهنگی در نیروهای حاکم و محکوم جوامع موردنظر کمر بست و از شاهراه نقد افکار اندیشمندانی چون ژنتیلیه و کروچه و...رفته رفته به درکی عمیق ازمفهوم هژمونی نائل آمد. حاصل اندیشه ورزی گرامشی و نتایج دریافتهای بدیع وی درواقع بخشی از خلاء مهمی را که درفلسفه سیاسی مارکسیسم زمانش بارزشده بود پر کرد و چشم اندازهای تازه ای گشود. با دستامده های گرامشی افقهای تازه انکشاف نظری و نتیجه گیری عملی - درباره مسائل مربوط به دولت ، جامعه، نقش سیاست و فرهنگ و...-  به روی نسلهای جوان باز شدند.

گرامشی درپی این مطالعات و پژوهشهای تئوریک  به ویژه راهکارهای تشکیلاتی نوینی به احزاب و کوشندگان چپ ارائه نمود. این رویکردها هنوز در دهه های چهل و پنجاه، که جهان گرفتار بازسازیهای عظیم و رفع ویرانیهای مهیب دوران جنگ جهانی بود، چنان که باید دردستورکار و کاوش احزاب چپ قرارنگرفت ولی رفته رفته - از دهه 60 میلادی به بعد- ابتدا در خود ایتالیا و سپس دربین کلیه جریانات چپ جدید اروپا به طور فزاینده ای مورد توجه، پذیرش و کاربست واقع شد. دربین بسیاری نوسازیها و نوگرائیهای تئوریک آن زمان به بعد ، بی تردید نظریه بدیع گرامشی درباب «هژمونی» وزن و نقش برجسته ای یافت.



مفهوم گرامشین هژمونی   

" در دفترهای زندان است که مفهوم هژمونی به تعبیر گرامشی پدیدار می شود."

(Chautal Mouffe,Gramsci,a Marxist Theory/P.II Hegemony a.Ideology in Gramsci,page 179,)

اودراین  یادداشتها خشکمغزی و قشری گرائی (دگماتیسم)مطلق تک طبقه ای را رد می کند و مفهوم سنّتی هژمونی به مثابه سرکردگی بلامنازع و کسب برتری و چیرگی ازطریق اعمال قهر و دیکتاتوری را مورد نقد و نفی قرار می دهد:

« برای ژنتیله  هژمونی و دیکتاتوری غیر قابل تمایزاند. زور همان توافق است و بس. جامعه سیاسی (دولت) را نمی توان از جامعه مدنی تمیز داد، فقط دولت است که وجود دارد.» (کلیّات آثار گرامشی، جلد دوم، انگلیسی )

 بررسیهای گسترده گرامشی نشان می دادند مسآله اجبار و اِعمال دیکتاتوری - چه به

صورت دیکتاتوری حزب باشد و چه درقالب آرمانی آن به نام "دیکتاتوری طبقه" -  به طورکلی از موضوع هژمونی متمایزاست. این دو سوژه درمحتوا همسان و متجانس نیستند. وی نشان داد که اصولاً وضعیّت هژمونیک و چیره درجامعه ناظر بر موقعیتی نیست که صرفاً تحت سلطه قهرآمیز دولت/ عامل جبر/ ایجاد می شود، بلکه بیان پیدایش و گسترش عنصر توافق و رضایت و پذیرش در سطوح گوناگون (ازبالا تا ژرفا)ی جامعه است.  هژمونی - و موقعیّت هژمونیک - معطوف به جلب نظر و کسب توافق درکلیه پهنه های اخلاقی، سیاسی و فرهنگی است در بین وسیع ترین طیف گروههای مردم:

«منظورگرامشی از کسب هژمونی، تحصیل نفوذ درسرتاسر جامعه مدنی است که شامل کلیه ساختارها و فعالیتهایی نظیر اتحادیه های کارگری، مدارس و دانشگاهها، کلیسا و خانواده می شود.نظام ارزشهای جامعه،بینشها،اخلاقیات و جزآنها را دربر می گیرد.»

(کارل باکس، مارکسیسم گرامشی- ترجمه منتشرنشده ازمتن انگلیسی، ص37)



تعبیری که گرامشی به دست می داد حاوی معانی بکر، عمیق و دگرگون کننده ای بود که در گستره جامعه و بیشتراز پائین به بالا تکوین می یابند. دیدگاهی مربوط و منوط به حیات دموکراسی و پلورالیسم و کارکرد آنها. چشم اندازی که ابعاد و شرایط تنفیذ طرحهایش اصولاً  از سطوح  مربوط به "تصرّف قدرت دولتی " بسا فراتر می رود. درحالی که بینش قدیمی که عمدتاً توسط لنین تدوین شده بود - و منشاء آن را می توان درعقاید و نظریات پ- تکاچف  انقلابی دهه 70 سده 19 روسیه یافت -، منحصراً به برتری و سرکردگی درساختارها و عرصه دولت چشم داشت. معطوف به سهم برتر و بیشتر برای "حزب طبقه کارگر" - و نهایتاً کمیته مرکزی و احتمالاً رهبر بلامنازع آن- دردستگاههای دولتی عمل می کرد. در آن نظریه اصل کار  کسب وفاق و رضایت عمومی نبود. مسآله رضایت عمومی آشکارا تحت الشعاع گرایش به قهرو دیکتاتوری رآس دولت نسبت به قاعده جامعه قرار داشت. وانگهی دریافت لنین از هژمونی به تمایزروشن میان قهرو توافق اهمیّت نمی داد. بعلاوه، درعمل مشخص بیشتر به قوه قهریه اتکاء می کرد. فلسفه سیاسی هنوز به این تفکیک دقیق و با اهمیّت نائل نشده بود. درحالی که گرامشی، مبتنی بربررسیهای وسیع به این نتیجه رسید که :

« برتری یک گروه اجتماعی دوشکل به خود می گیرد: یکی تسلط و دیگر رهنمود دهندگی فکری و اخلاقی یا هژمونی .» (کلیات آثارگرامشی، جلد سوم )

 و اضافه می کند ...

«هرچند هژمونی خصلتی اخلاقی- سیاسی دارد ولی باید اقتصادی نیز باشد و ضرورتاً بر کاربرد ویژه(فونکسیون) مشخصی که توسط گروه رهبری کننده درهسته فعالیّت اقتصادی انجام می شود استوارباشد.» (همان جا)



درمفهوم گرامیشین هژمونی، مکانیسمهای سانترالیسم حزبی و دولت گرائی جای خود را به ساز و کارهایی می دهند که در پهنه جامعه اثر می بخشند و ازطریق تحولات و تغییرات اساسی که اقشار و طبقات کثیر جامعه به خود می بینند، رفته رفته شالوده های دگرگونی مترقی در دولت نیز پی ریزی می شود. تجربه های پیش و پس از گرامشی نیز نشان داده اند که انحصارطلبی دردولت و اتکای محض به تمرکز سازمانی ناگزیر به حذف و گاه حتی سرکوب سایرسازمانها و نیروهای اجتماعی می کشد، نیروهائی که دریک روند دموکراتیک و انکشاف مترقیانه ی جامعه و دولت می باید حضور داشته باشند و طیّ رقابت، فعل و انفعالات و تآثیر متقابل نقش آفرین شوند.

تجارب تاریخی [ و ازجمله تجربه 36 ساله حاکمیّت جابرانه ولایت مطلقه فقیه]گواهی می دهند که کشتن دموکراسی و پلورالیسم ، حذف و دفع مداوم دیگرنیروها(حتی "خودی") موجب فروغلطیدن کلیّت جامعه به ورطه تنشهای وخیم ومرگبار می شود و عمر و انرژی نسلها را به تاراج می برد. پروسه ای که فرجام آن پژمردگی و انحراف، فساد و انزوا دراعماق اجتماع و استقرار توتالیتاریسم قهّاردولتی در عرصه حاکمیّت است.



گرامشی با نفی سکتاریسم و قشرگرائی حزبی ازیک سو و با تبیین خصلتهای باز و دموکراتیکی که لازمه جلب توافق و رضایتمندی اکثریت وسیع جامعه به سوی افکار سوسیالیستی بود، آگاهانه مسآله توجه اصیل و لازم به سرنوشت جاری و آتی بخشهای دیگر جامعه (بخشهایی فراسوی کارگران) را پیش رو می گذاشت:



« روشن است که تحقق هژمونی از یک سو دارای این پیش فرض است که منافع و تمایلات گروههائی که هژمونی شامل آنها می شود مورد توجه قرارگیرند وازسوی دیگر این "توجه" پیش شرط حصول آن تعادل است. این بدان معناست که بگوئیم گروههای صاحب هژمونی برخی چیزها را که ماهیّت قشرگرایانه دارند باید قربانی کنند.»

 (کلیّات - جلد اول، انگلیسی، ص 461)



 بنابراین مفهوم هژمونی نزد گرامشی به روشنی  «ازیک ائتلاف ساده طبقاتی نیز فراترمی رود»

 (همان کتاب Chautal Mouffe,p 179,)



- ادامه دارد -

هیچ نظری موجود نیست: