۱۳۹۴ بهمن ۳۰, جمعه

«انقلاب»
برخیزید،نوری از پنجره هویدا شد
می شنوم کسی می کوبد به در
در خیابان غوغاست
و آوای گام هایی که می دوند
آنهان زمزمه می کننده واژه ی
انقلاب را
مبارزین از شیارها و دهکده ها سرازیر شده اند
کشتی ها در کناره ها پهلو گرفته اند
آنان آتش را حمل می کنند
در دل تاریکی شب
بسان زمزمه ای در باد می پیچد
انقلاب
تفنگم را بیار با مشتی پر از فشنگ
برای نبرد کنار دریا گرد هم خواهیم آمد
سال ها گذشت
همراه اشک های بیرکان
یک بار شکست خوردیم
اینک پیروز خواهیم شد
آنگاه که توپ های ما غرش کنند:
انقلاب....
بنگیرید و منتظر باشید،آماده برای علامت
عده ای در میان ما هنوز آتش را ندیده اند
باید همه را با خبر نمود
بروید به کوها و تپه ها
برای زمانی که اینک فرار رسیده است
برای افروختن آتش
برافروزید آتش را
رافروزید آتش را.
امشب کوه ها را خواهیم پیمود
در تاریکی شب
به میان سنگرهایشان خواهیم رفت
و خواهیم گرفت آنانی را که سرزمین ما را دزدیده اند
در سال های متمادی سلطه
نشانه گیرید میان چشمانشان را
بر افروزید آتش را
بر افروزید آتش را
بر افروزید آتش را
در سراسر جهان خواهند دید.
بگسترانید سپیده دم را
بگسترانید پهگاه را تا بنگرم
سرزمین آزاد را
آیا چیزی هست که دگرگون نگردیده باشد
آزادی دل انگیز
آزادی دل انگیز در دستان ماست
اسب ها و انسان ها
اسب ها و انان ها در میدان اند
آنها تسلیم نشدند
در اینجا بسیاری بر خاک افتادند
هرگز فراموش نکیند
هرگز فراموش نکیند آنچه را که آنان انجام دادند
آن زمان فرا خواهد رسید
آنگاه که دوباره دگرگون خواهد ساخت
هرگز فراموش نکنید...!
هرگز فراموش نکنید...!
کریس د برگ

هیچ نظری موجود نیست: