۱۳۹۵ اسفند ۱, یکشنبه

بازی با شيطان ترجمه فريدون گيلانی نوشته رابرت دريفوس

بازی با شيطان ترجمه فريدون گيلانی

نوشته رابرت دريفوس

bazi-e-sheytan
Image associée



http://bookazizi61.tripod.com/book/tarikh/b.sheytani01.pdf

بازی شیطان - [نوشته رابرت دریفوس ] قسمت دوم، برگردان:
فريدون گيلاني
پروژه ی امپراتوری امریکا

بازی شیطان
چگونه ایالات متحده به فعال شدن اسلام بنیادگرا کمک کرد
قسمت دوم / شروع متن اصلی
آخرین کتاب رابرت دریفوس ( 2005)
ترجمه ی فریدون گیلانی  
1
--------
وحدت جهانی اسلام  *

در سال 1885 ، دقیقا صد سال پیش از آن که کارگزاران دولت رونالدریگان ، محرمانه ابتکار عمل آیت الله خمینی را درایران به دست بگیرند ، و یک قرن پیش از آن که ایالات متحده میلیاردها دلار خرج جهاد ضد شوروی در افغانستان کند که به وسیله ی مجاهدین بنیاد گرای اسلامی رهبری می شد، فعالی که میان ایرانی – افغانی بودن سرگردان بود ، در لندن با مقام های جاسوسی و روابط خارجی بریتانیا ملاقات کرد تا نظریه ی بحث انگیز و ستیزه جویانه ای را جا بیندازد . سئوال او این بود که آیا بریتانیا علاقه ای به ایجاد وحدت جهانی اسلامی میان مصر ، ترکیه ، ایران و افغانستان ، علیه روسیه تزاری (1) دارد ؟
این زمان ، دوران « بازی بزرگ » بود : دورانی طولانی که روسیه و انگلستان برای تسلط بر آسیای مرکزی در گیر بودند . بریتانیائی ها که مالک هندوستان بودند ، در سال 1881 برمصر مسلط شدند . امپراتوری عثمانی – که ضمن بقیه ی سرزمین ها ، عراق ، سوریه ، لبنان ، اردن ، اسرائیل ، عربستان سعودی و شیخ نشین های امروزی خلیج فارس را نیز شامل می شد – ، در حال تزلزل بود و می رفت که بخش های مهمی از امپراتوری خود را از دست بدهد ؛ اگر چه متصرفات بی دفاع ترکیه منتظرجنگ جهانی اول بودند . بزرگ ترین امپراتوری ارضی ی تاریخ ، در افریقا و آسیای جنوب غربی تکان خورده بود. و بریتانیائی ها ، استادان زیرنفوذ بردن و اداره کردن قبایل ، اقوام ، وابسته کردن مذاهب ، و متخصصان درگیرکردن اقلیت ها با یکدیگر برای توسعه ی قلمرو امپراتوری ، دست اندرکاردسیسه ی دامن زدن به گرایش تجدید حیات اسلامی بودند تا وسیله ای باشد برای پیشبرد مقاصد شان . روسیه و فرانسه هم ، چنین نظر و هدفی داشتند ، اما دست بالا را بریتانیا داشت که در خاور میانه ی بزرگ تر و جنوب آسیا ، میلیون ها مسلمان از اتباعش بودند .

Imperial Pan-Islam  را وحدت جهانی اسلام ترجمه کرده ام . در متن ، گاهی از خود پان اسلام استفاده می کنم ، گاهی از وحدت یا اتحاد جهانی اسلام . به هر صورت ، منظور اسلام سراسری و طرفدارای از اتحاد عمومی مسلمانان است . م
مردی که در سال 1885 نظریه سازماندهی وحدت پان اسلامیسم به رهبری بریتانیا را پیشنهاد کرد ، جمال الدین ال افغانی بود. ( همان سید جمال الدین اسدآبادی که از این پس ، در این ترجمه ، به همین نام خوانده خواهد شد – م ). از سال های 1870 تا 1890 ، سید جمال الدین اسدآبادی تحت الحمایه ی امپراتوری بریتانیا بود و بنا به اسناد رسمی ، دست کم یک بار – در سال 1882 در هندوستان و بنا به سند محرمانه ی سرویس اطلاعاتی دولت هندوستان – رسما پیشنهاد داد تا به عنوان مامور سرویس اطلاعاتی بریتانیا به مصر برود. (2)
سید جمال الدین اسدآبادی بنیانگذار پان اسلام ، نه از لحاظ بیولوژیکی ، بلکه از نظر ایدئولوژیک ، جد بزرگ اسامه بن لادن است . اگر بخواهیم شجره نامه ی طیف راست اسلامیسم را بشناسیم ، به ترتیب زیر است :
سید جمال الدین اسدآبادی (1897 – 1838 ) و محمد عبدو ( 1905 – 1849 ) که پان اسلامیک فعال مصری را تولید کرده . عبدو شاگرد ارشد اسدآبادی  بوده و در نشر افکار او کمک بزرگی کرده است . محمد عبدو، محمد رشید رضا ( 1935 – 1865 ) شاگرد سوریه ای خود را تولید کرده که به مصر نقل مکان می کند و نشریه ی « فانوس دریائی » را منتشر می کند تا در حمایت از نظام جمهوری های اسلامی ، ناشر عقاید استاد خود محمد عبدو باشد . محمد رشید رضا ، حسن ال بنا ( 1949 – 1906) را تولید می کند که اسلامیسم را از نشریه ی « فانوس دریائی » رشید رضا می آموزد و در سال 1928 اخوان المسلمین را در مصر به وجود می آورد . حسن ال بنا زاد و ولد بسیار دارد . از آن جمله بودند : داماد او سعید رمضان مسئول سازماندهی بین المللی اخوان المسلمین که ستادش در سوئیس بود ، و ابول علا مودودی بنیانگذار گروه اسلامی پاکستان به عنوان نخستین حزب سیاسی اسلامیست در این کشور . ابول علا ، از مریدان و شیفتگان عمل حسن ال بنا بود . سایر میراث داران حسن ال بنا ، در دیگر کشورهای اسلامی ، اروپا و ایالات متحده ، شاخه های اخوان المسلمین را برپا کردند . فرزند دیگر حسن ال بنا ، اسامه بن لادن القاعده ، گاو پیشانی سفید خانواده ی سعودی است که در جهاد امریکائی افغانستان شرکت کرد .
در فاصله ی نیم قرن – از 1875 تا 1925 – استحکامات ساختمان طیف راست اسلامی به وسیله ی امپراتوری بریتانیا ، کاملا زیر سازی شد . سیدجمال الدین اسد آبادی با حمایت بریتانیا و کمک های بی دریغ پیشگام شرق شناسان انگلستان ادوارد براون ، نهاد روشنفکری جنبش پان اسلامیک را ایجاد کرد . عبدو ، شاگرد ارشد سید جمال الدین اسد آبادی ، به کمک « اولین بارین لرد کرامر » فرماندار انگلیسی مصر ، جنبش راست تندرو سلفیه را سازمان داد که هنوز و همچنان با زمینه های اساسی ی بنیادگرائی ، وجود دارد . برای پی بردن به نقش کامل سید جمال الدین اسدآبادی و شاگرد ممتاز او محمد عبدو ، بسیار حائز اهمیت است که به ایشان به عنوان متخصصان کوشش صدساله ی بریتانیا برای سازماندهی جنبش پان اسلامیک طرفدار بریتانیا نگریسته شود . سید جمال الدین اسد آبادی ، هم پیمان خیال پرست و بی ثباتی بود که خدماتش را به سایر قدرت های جهانی هم عرضه می کرد و سرانجام نظریه صوفی منشانه و نیمه مدرنیست او در باره اسلام بنیادگرا ، نتوانست تبدیل به جنبش مردمی شود . شاگرد ارشد او محمد عبدو اما ، با جدیت بیشتری به حکام بریتانیائی مصر چسبید و اخوان المسلمین را پایه گذاری کرد که در طول قرن بیستم ، برطیف راست اسلامی مسلط بود. محمد عبدو که تحت الحمایه ی بریتانیائی ها بود ، حتی در دو جنگی که انگیسی ها پیش از جنگ جهانی اول راه انداختند ، نقشه ریخت تا حرارت اسلامی را به حرکت در آورد . در شبه جزیره عربستان ، بریتانیا به گروهی صحرا نشین از عرب های فوق بنیادگراکه تحت رهبری خانواده ی ابن سعود بودند ، کمک کرد تا نخستین کشور بنیادگرای اسلامی را در عربستان سعودی ایجاد کنند. در همان زمان ، بریتانیائی ها هاشمی ها دومین خانواده ی عرب در مکه را، که جعل می کردند از سلاله ی پیامیر اسلام و جانشین اویند ، مورد پشتیبانی قرار دادند که بعدها پسران شان را لندن به پادشاهی عراق و اردن گماشت .
در اصل ، هاشمی ها ، به عنوان متولیان شهرهای مقدس عربی ؛ مکه و مدینه ، بنا بود رهبری مسلمانان سراسر جهان را با هدف ایجاد خلاقت اسلامی طرفدار بریتانیا، به جای خلافت در حال زوال ترکیه ، در دست گیرند . این نقشه ، توفیق نیافت ، اما نقشه ای موازی موفق شد . در سال های 1920 ، کشور جدید سعودی ، وهابی گری خشک اندیش خود را با سلفیه درهم آمیخت تا اخوان المسلمین از کار در آید . پس تجدید حیات اسلام در راه بود .
به هر صورت ، بدعت گزار این طرح سیدجمال الدین اسد آبادی بود . وقتی قدرت های جهانی برسر اثرگذاشتن برمرزهای گسترده ی میان افریقای شرقی و چین رقابت می کردند ، اسدآبادی هم ، مثل فرزندان خود ، با آنان همسو می شد . سال ها پس از مرگ او ، بسیاری – و نه البته همه – ی زندگی نامه نویسان او، از او معتقدی ساختند که سازنده ی مقاومت اسلامی بود ، یک ضد امپریالیست بود ، علیه قدرت های بزرگ می شورید ، اصلاح طلب لیبرال و در صدد درهم آمیختن اسلام قرون وسطائی با عقلانیت علمی عصر بیداری بود . در حالی که عناصر این شخصیت پردازی را در معرفی اسدآبادی به دست داده اند ، او ؛ ورای این تعریف ها ، جادوگری سیاسی بود که دین را به خدمت امور دنیوی در آورده بود و در عین حال ، متحد ، مامور ، پادو سیاسی و ابزار قدرت های جهانی بود . اگرچه سید جمال الدین اسدآبادی به ندرت فرصت ها را برای عرضه ی خدماتش به بریتانیا ، فرانسه و روسیه از دست می داد و به عنوان مامور به هرسه قدرت خدمت می کرد، مریدان او اما – بخصوص محمد عبدو - ، به طور فزاینده ای انگلیسی بودند .
جمال الدین اسدآبادی که در سال 1838 ظاهرا در ایران به دنیا آمده است ، لقب « ال افغانی » را برای خود برگزید تا نشان بدهد در افغانستان به دنیا آمده است . افغانی هویت خود را با هر دو عنوان ایرانی و اقلیت اسلامی شیعه ، به این جهت پنهان می کرد تا بتواند دست گشاده تری در اکثریت کشورهای سنی مذهب داشته باشد . دروغ گفتن در باره ی محل تولد ، فقط یکی از فریبکاری های او بود . بنا به نوشته ی « الای  کدوری » شرق شناس معروف انگلیسی ، پیروان جمال الدین (از جمله محمد عبدو و رشید رضا ) از حقیقت متاع ساخته بودند و « اقتصاد دین را به عمل در آورده بودند .» (3)   سید جمال الدین اسدآبادی ، در سراسر عمرش  ریا کرده است . اگر چه ، به قول الای کدوری ، این اعتبار را برای خود کسب کرده بوده که پایه های نظری جنبش سیاسی پان اسلامیک را توسعه داده و در سراسر دنیای اسلام گسترده است ، دارای مذهب و عقایدی مخالف عقاید عمومی و اصول مورد قبول عامه ، و به تعبیر مذهبی ، متفکر مرتدی بود که هم عضو فراماسون بود ، هم صوفی مشرب بود ، هم فعال سیاسی بود و آن گونه که الای کدوری در کتاب «فایده اجتماعی مذهب »(4) نوشته است ، با مذهب رابطه ای ابزاری داشت . جمال الدین اسدآبادی در نمود بیرونی شخصیت خود ، در حال ساختن طرح تفضیلی سیاستی بود که باید با تفسیرهای ساده ی مسلمانان قرن هفتم ( میلادی ) در جامعه ی اسلامی مکه ی دوره ی پیامبر تنظیم می شد . اما در نوشته های سری، عقایدش را به صراحت بیان می کرد :

ما سرمذهب را جز با شمشیر مذهب نمی بریم . بنابراین ، اگر قرار باشد حال واحوال امروز ما را بنگرید ، زاهدان و نمازگذارانی را خواهید دید که زانو زده اند و پیشانی برخاک گذارده اند (رکوع و سجود ) و هرگز از اطاعت فرامین الهی واجرای همه ی آنچه را این فرامین خواسته اند ، سرباز نخواهند زد . (5) 
کدوری می نویسد : « این نامه کاملا روشن می کند که یکی از هدف های افغانی – که شاگردش عبدو به آن واقف بود و تائیدش کرده بود – تخریب دین اسلام بود و روش انجام آن ، ریاکارانه بود ، اما ظاهری خوش نما و زاهدانه داشت » (6) در  واقع ، اگرچه جمال الدین اسلامی ناب را به توده ها عرضه می کرد ، در خلوت خدانشناسی بود که نزد شنوندگان عابد خود ، نه تنها اسلام ، بلکه همه ی ادیان را مورد انتقاد و سرزنش قرار داده بود .
جمال الدین می نویسد :
« ادیان ، هر نامی که داشته باشند ، شبیه یکدیگرند . هیچ گونه تفاهم و تلفیقی میان این ادیان و فلسفه مقدور نیست . دین ، ایمان و اعتقادش را به انسان تحمیل می کند ، حال آن که فلسفه انسان را از این همه ، یا بخشی از آن،  وا می رهاند . »
با وجود این ، اسد آبادی نتیجه می گیرد :  ( اما )  دلیل ، توده ها را راضی نمی کند و آموزش های آن را تنها معدودی ارواح برگزیده می فهمند .(7)
نخبه گرائی این فراز ، بخش اساسی ی عقاید عرفانی سیدجمال الدین اسدآبادی است . اسدآبادی در همه ی زندگی خود برای « توده » چیزی می گفت و خطاب به « ارواح برگزیده » چیزی دیگر. پیام او برای « توده ها » وحدت جهانی اسلام بود ، حال آن که به نخبگان ترکیبی از فلسفه را عرضه می کرد . زمانی که برای بر آوردن مقاصد خود وانمود می کرد که ضد امپریالیست است ، خود او و اطرافیانش ، به طرز توطئه آمیزی ، بخصوص با امپریالیست ها به وحدت می رسیدند .
با این حال ، بسیاری از مورخان به جنبه ی ظاهری جمال الدین اسدآبادی پرداخته اند . در این تصویر پردازی ، اسدآبادی فعال راه اسلام بود ، جنبشی را پایه گذاری کرد که می خواست اسلام را به جلال و شکوه گذشته برگرداند ، دیروز با عظمت را بازیابد و اسلام روزهای طلائی دوران حاکمیت پیامبر در مکه و مدینه را احیا کند . بخش قابل توجهی از خرد و حکمت متعارف قدیمی ، چهره ی جمال الدین اسدآبادی را جنگنده ای صلیبی علیه امپریالسم مجسم می کند ، و از او اصلاح طلبی می سازد که به نظر می رسد می خواهد تعقل و آگاهی را در فضای مه آلود سنت روشنفکری اسلامی که به وسیله روحانیت گردن کلفت مهار شده است ، به هم آورد . متاسفانه ، این تصویر را بعضی شرق شناسان پیشاهنگ انگلیسی – امریکائی به دست داده اند . «ا. چ. ا. ار. گیب» ، مولف کتاب قدیمی چرخش های جدید در اسلام ( 1947) ، می نویسد افغانی حکومتی را باور دارد که براساس سنت صحیح قران بنا شود.(8) اما به ظاهری مدرن آراسته باشد ، در حالی که  «ویلفرد کان ول اسمیت» افغانی را « مسلمان کامل دوران خود » می نامد . اسمیت در کتاب « اسلام در تاریخ جدید » که راهنما و نقطه ی تحول تاریخ است ، در بیان ادعای ضد امپریالیستی جمال الدین ، از فرط اشتیاق طاقت از کف می دهد :
او ( افغانی ) غرب را چنان می بیند که بدون چون و چرا باید در مقابل آن مقاومت کرد ، برای آن که اسلام و جامعه را تهدید می کند ... او با قدرت بسیار اصرار داشت تا مخاطبان مسلمانش را برای کسب توامندی در این تقابل، مثل غرب به گسترش و ارتقای عقل و تکنو لوژی تشویق کند... در واقع ، تشویق به عمل ، و متحول شدن از سکوت غیر مسئولانه به مرحله ی عزم  و اختیار اراده ی خود ، کوشش برای تبدیل شدن از حالت سکون به پدیده ای اطاعت ناپذیر، یا نیروی فعال پرچوش و خروش بود. (9)  

اسمیت ، سیدجمال الدین اسدآبادی را چنین می ستاید که :

از نظر جغرافیائی ، زندگی او همان گونه ایران ، هندوستان ، جهان عرب و ترکیه را در بر می گرفت ، که اروپا را . او ، هم صوفی بود و هم سنی . موعظه های او در باب آشتی و مصالحه با شیعه بود . با مدرسان و محققان اسلام سنتی ، در مورد آشنائی و نزدیک شدن به تفکر نوین اروپائی، همداستان بود ... انقلابیون سیاسی و محققان ارجمند را می ستود . هم ناسیونالیسم منطقه ای را تحریک می کرد ، هم پان اسلام را . قسمت اعظم توسعه ی بعدی اسلام ، تحت تاثیر شخصیت و زندگی او قرار گرفت . در واقع ، کمتر موردی را در اسلام قرن بیستم پیدا می کنید که افغانی بر آن سایه نیفکنده باشد . (10)

اسمیت ، به درستی می افزاید که اسدآبادی « نخستین طرفدار احیای اسلام بود که مفاهیم اسلام و غرب را به عنوان دو پدیده ی آشتی ناپذیرتاریخی به کار می برد. (11) همین طرز تلقی ، اسدآبادی را در موقعیت نخستین کسی مطرح می کند که مفهوم تصادم تمدن ها را ، که یک قرن بعد به وسیله ی برنارد لوئیس و ساموئل هانتیگتون سرزبان ها افتاد ، پیش می کشد .
چه سیدجمال الدین اسدآبادی ؛ آن گونه که اسمیت ادعا می کند ، سرسختانه پویا بود ، یا مطلقا فرصت طلب ، هیچ تردیدی در نقش او به عنوان پدرخوانده ی اخوان المسلمین و سایرگروه های طیف راست اسلامی وجود ندارد . مجاهدین اسلامی و برادران نظامی کار امروز ، بی تردید تکان خواهند خورد اگر متوجه شوند که محرک اصلی و پیشتاز آنان ملحد و فراماسون بود . با این حال ، ریچارد پ. میچل که کتاب جامعه اخوان المسلمین او تصویر شفافی را از این سازمان به دست می دهد ، تاکید می کند که دودمان سازمان نظامی و تروریست اخوان المسلمین که در جنگ جهانی دوم در مصر برجسته شد ، بر می گردد به سید جمال الدین اسدآبادی ، محمد عبدو و رشیدرضا . میچل می نویسد « اخوان المسلمین نسبت به سید جمال الدین اسدآبادی احساس خویشاوندی ویژه ای دارد . بسیاری شان او را « پدر روحانی » جنبش خود می دانند و اغلب با بنیانگذار خود محمد بنا مقایسه اش می کنند .» (12)

سید جمال الدین اسدآبادی و پیروان او

زندگی اجتماعی سید جمال الدین اسدآبادی ، از سال 1869 که افغانستان را ترک گفت ، آغاز شد. از زندگی قبلی او ، اطلاعات چندانی در دست نیست . خود او مدعی است که در سال های 1860 درگیر مسائل سیاسی افغانستان بوده ، و بنا به نوشته ی یکی از محققان اولیه ، به عنوان مامور روسیه فعالیت سیاسی داشته است.(13) تاثیر پردوام او اما ، از سال 1869 شروع  شد که ادیسه ی  قابل توجه بیست و پنج ساله اش را در پیش گرفت . ( ادیسه  قطعه ی رزمی هومر شاعر یونانی ست که ماجرای سفرهای پرحادثه ادیسه است . دریفوس ، یک ربع قرن ، ماجراجوئی اسدآبادی را با استفاده ازاین نام آشنا ، به ذهن متبادر می کند . م)
سفرهای بیست و پنج ساله و ماجرا جویانه ی سیدجمال الدین اسدآبادی ، حتی در نگاهی کوتاه ، سرگیجه آور است . اول به هندوستان رفت که مقام های انگلیسی ی مستعمره ، از طلبه ی اسلامی با افتخار استقبال کردند و در نهایت بخشندگی و مهر و پذیرش همه ی هزینه های گزاف ، او را با کشتی دولتی به کانال سوئز بردند . پس از دیدار از قاهره ، راهی ترکیه شد که آن جا دیدگاه های مذهبی او باعث خشم و غضب تشکیلات مذهبی شد و کار را به جائی کشاند که دولت ترکیه غیرمحترمانه اخراجش کرد . در بازگشت به قاهره ، ریاض پاشا نخست وزیر مصر که واپس گرائی به نام بود و با جنبش ملی نوپای مصر دشمنی می ورزید ، با اسدآبادی پیوند خورد . ریاض پاشا اسدآبادی را به اقامت در مصر ترغیب کرد و به او اجازه داد که در مسجد 900 ساله ی الازهر اقامت گزیند . آن زمان ، مسجد الازهر مرکز تعالیم جهانی اسلامی به شمار می رفت . در این مسجد، اسدآبادی برای خود حجره ای گرفت و مواجب بگیر ماهانه ی دولت مصر شد . به عنوان طلبه ی اسلامی ، این نخستین منزل گاه اسدآبادی بود ، و اولین ( اما نه آخرین ) باری بود که از حقوق و مزایای یکی از قدرت های جهانی در مستعمرات شان برخوردار می شد. در قلب آشوب های سیاسی مصر ، و تا مقدمات دوره کردن اسکندریه و اشغال مصر به وسیله ی بریتانیا ، جمال الدین هشت سال در این کشور ماند .
در هندوستان ، بریتانیائی ها از او تجلیل و پذیرائی کردند ، امکانات دولتی سفر او از لندن به مصر را فراهم آوردند . در مصر ماموران انگلیسی از او حمایت مالی کردند و سید جمال الدین اسدآبادی توانست با این امکانات و مزایا ، پان اسلام را پایه گذاری کند . تحولات سیاسی مستعمره مصر اما ، همیشه بروفق مراد او نبود . از زمانی که ناسیونالیسم در مصر قدرت یافت ( تا وقتی که بریتانیائی ها آن را در هم شکستند ) ، نفوذ اسدآبادی روبه کاهش نهاد . در سال 1879 از مصر تبعیدش کردند و سفرها واقامت های کوتاهش ، او را به هندوستان ، لندن ، پاریس ، روسیه ، مونیخ و ایران  کشاند که در پاریس سه سال ماند و در روسیه چهارسال . در ایران ، از نزدیکان و کارگزاران  شاه شد ( سلسله قاجاریه / ناصرالدین شاه – م ) ، اما راه او و شاه به زودی جدا شد و اسدآبادی تحریکاتی را علیه نظام پادشاهی ایران آغاز کرد . همان گونه که آیت الله خمینی در سال های مقدماتی انقلاب دهه هفتاد قرن بیستم عمل کرد ، سیدجمال الدین اسدآبادی هم تا زمانی که دستگیر و به ترکیه تبعید شود ، در مسجد ی پناه گرفت و آخوندهائی را دور و برخود سازماندهی کرد . در سال 1896 ، پیروانش شاه را ( ناصرالدین شاه را ، در صحن حرم شاه عبدالعظیم شهر ری – م ) به قتل رساندند و به سلطنت پنجاه ساله او پایان دادند . سیدجمال الدین اسدآبادی در سال 1897 درگذشت .
همواره فعالیت های مخفی اسدآبادی بود که او را به این جا و آن جا می کشاند.
در سال های 1870 که اسدآبادی در مصر بود و به طرز خیره کننده ای وانمود می کرد که مسلمانی زاهد و متقی است ، لژهای فراماسونری انگلیس و مصر ، و فرانسه و مصر را پرجمعیت
کرد . به کاوش در عمق عرفان ، از جمله صوفی گری پرداخت .
در مورد تبعید او از مصر ، سرکنسول بریتانیا در گزارش محرمانه ای نوشت : « او را اخیرا از لژ فراماسونری قاهره ، که یکی از اعضایش بود ، به دلیل عدم اعتقاد علنی او به وجود روح ازلی و ابدی ( خدا ) ، اخراج کرده اند . » بنا به نوشته « کدوری » ، سیدجمال الدین اسدآبادی عضو لژ عمومی اسکاتلند (14) بود که در اطراف سلسله بناهای مرموز اهرام مصر  سازماندهی شده بود . این ترکیب را که معماراعظم می خواندند ، فراماسون ها تصور کلی خدا می پنداشتند. بسیاری از مقام های بریتانیائی و فرانسوی ، در قرن نوزدهم ، از طریق رابطه هائی با مشرق زمین ، اهرام مصر و مجموعه معارف و فرهنگ ماسونی ، به شیفتگی و جذبه ای مطلق رسیده بودند و از این برادری ها به عنوان مجراهای قدرت جهانی استفاده می کردند و اغلب ، به رقابت نیز می پرداختند.
در اواخر سال های 1870بود که سید جمال الدین اسدآبادی به مردی برخورد که بعدها شاگرد ارشد او محمد عبدو از کار در آمد . اسدآبادی در اقامت ثابت خود در الازهر مسجد تاریخی قاهره ، عده ای طلبه ی نو آموز را دور خود جمع کرد که اکثرا ، بیش از خود او به محمد عبدو وصل بودند. محمد عبدو در سال 1849 در مصر به دنیا آمده بود ، در خانواده ای از روحانیان و مدرسان اسلامی بزرگ شده بود و در ده سالگی قران را حفظ کرده بود و با آموزش والدین خود ، با صدائی خوش قرائت قران می کرد . محمد عبدو هم ، مثل اسدآبادی ، در اخوت صوفیانه ای غرق شده بود که خود را ماورای عالم ادراک زندگی روحانی می پنداشتند . صوفی گری ، به مثابه یک جریان قدیمی درون اسلام ، با بسیاری از خشک اندیشی های اسلامی درگیر بوده و نظر به بازگشت به خویش ، تامل در درون و رسیدن به خدا از طریق یگانه بودن با خویش داشته است . این جنبش ، به طریقت های بسیار و به به برادری هائی ره برده که بعضی شان به صورت جامعه های بسته و مخفی سازماندهی شده اند ، بعضی دیگر به صورت سلسله هائی از جنبش توده ای که در مناطق جغرافیائی وسیعی ، گسترده اند .
محمد عبدو ، تقریبا بی درنگ جذب سیدجمال الدین اسدآبادی شد که نتیجه اش همبستگی از کار در آمد . بنا به نوشته « کدوری» زندگینامه نویس سیدجمال الدین اسدآبادی و محمد عبدو :

وقتی محمد عبدو اسدآبادی را ملاقات کرد ، تقریبا بیست و دو ساله بود . جوانی پرحرارت که در زندگی روحانی خود مرحله ای سخت را می گذراند . این وضع ، بی تردید او را تاثیر پذیر می کرد ، اما اسدآبادی باید شخصیت پرجاذبه ای می داشت تا می توانست با قدرت فراوان ، آن روز و سال های پس از آن ، چنان تاثیر شگرفی براو می گذاشت . رابطه ی آنان ، بیشتر رابطه ی باطنی استاد و شاگردی بود (15)

هشت سال ، از 1871 تا 1879 ، آن دو تنگاتنگ با هم کار کردند . اسدآبادی و عبدو ، نه تنها در مصر ، بلکه در سراسر منطقه دست به سازماندهی زدند و گروه های گوناگون هوادار برای خود ساختند که بعضی شان – از جمله گروهی از مسیحیان اهل تصوف در سوریه که جذب  پیام های غیر متعارف اسدآبادی شده بودند – جامعه ی مخفی جوانان مصر را بنیان گذاشتند . رفته رفته اسدآبادی و عبدو ، جمع بسیاری از هم مسلکان و طلبه های هوادار خود را در مسجد الازهر دورخود جمع کردند. در سال 1878 ، ریاض پاشا نخست وزیر مصر و حامی اسدآبادی ، محمد عبدو را به مقام برجسته ی معلمی تاریخ در دارالعلوم که مدرسه ای تازه تاسیس بود ، هم چون این ، به استادی زبان و ادبیات در موسسه ای دیگر گماشت . در نهایت ، زمانی که قدرت ریاض پاشا در مصر رو به فترت گذاشت، اسدآبادی و عبدو مصر را ترک گفتند . در قاهره ، ناسیونالیست های ارتش ، به رهبری قهرمان معروف مصری احمد عربی ؛ سرهنگ و وزیر جنگی که قیام علیه مصر تحت حاکمیت بریتانیا را نیز رهبری کرد ، به حرکت در آمده بودند . جنبش احمد عربی سرکوب شد ، بریتاینائی ها اشغال مصر را کامل کردند و احمد عربی به سیلان تبعید شد . محمد عبدو مخالف مقاومت ارتش در مقابل انگلیسی ها بود ، طرفداری بریتانیا را می کرد ، خشونت را تقبیح می کرد و می کوشید تا میان حرکت ناسیونالیستی ارتش و طرح های امپراتوری بریتانیا ، مصالحه ایجاد کند. رشیدرضا ، دستیار ارشد و زندگینامه نویس محمد عبدو ، در این مورد می نویسد : « اگرچه عبدو طرفدار جنبش روشنفکری بود ، اما مخالف انقلاب ارتش بود . از انقلاب نفرت داشت و با رهبرانش سخت مخالف بود . » (16)
اینجا الگوئی به وجود آمده که طیف راست اسلامیست ها را ، برای طراحان امپراتوری غرب در نسل های بعد از خود ، عزیز می کند . مخالفت سید جمال الدین اسدآبادی و محمدعبدو با ناسیونالیسم مصری و حمایت آنان از اندیشه ی پوچ حکومت اسلامی ، زمینه ساز اخوان المسلمین در مخالفت با پرزیدنت جمال عبدالناصر در سال های 1950 ، اساس مقاومت اخوان المسلمین در رهبری حماس در فلسطین علیه ناسیونالیسم سازمان آزادیبخش فلسطین ، وجوهر اصلی بسیاری وقایع دیگر بود که در جریان آن ها اسلامیست ها علیه ناسیونالیست ها و جنبش چپ ، در جریان جنگ سرد بسیج شدند .
سید جمال الدین اسدآبادی و محمدعبدو ، خود را در نظریه پردازی روشنفکری و تحقیقات اسلامی محدود نکردند . زمانی که هر دو را سرانجام از مصر اخراج کردند ، متهم شده بودند که سازمانی رابرپا کرده اند به صورت جامعه ی مخفی و قابل مقایسه با « آدم کش های جوان » * که ظاهرا اشاره ای بوده است به اعضای متمرد لژفراماسونری که تحت مسئولیت اسدآبادی بود (17) و برسازمان پارلمانی سال های 19300 که به وسیله ی اخوان المسلمین تاسیس شد، اثر گذاشته بود .  اسد آبادی پس از ترک مصر ، رسما محمدعبدو را به جانشینی خود گماشت : « من شیخ محمدعبدو را به عنوان جانشین خود معرفی می کنم و اطمینان دارم که مصر را کفایت می کند . » (18) محمد عبدو را موقتا به روستایش در مصر تبعید کردند  که بعدها در پاریس به اسدآبادی بپیوندد ، آنگاه فاتحانه به مصر بازگردد. و مورد حمایت کامل نمایندگان امپراتوری بریتانیا قرار گیرد .
پس از ترک مصر در سال های 1879، سیدجمال الدین اسدآبادی به عربستان رفت ، و بعد به هندوستان . پس از آن اسدآبادی و مدتی بعد محمدعبدو ، به پاریس مهاجرت کردند و آن جا بود که پر بارترین همکاری را آغازکردند . در اواسط سال های 1880 بود که در پاریس شبکه ای را راه انداختند که پس از مرگ شان نیز به کار خود ادامه داد . در سال 1884، اسدآبادی و عبدو نشریه ای

Young thugs یا آدم کش های جوان ، سازمان مذهبی تروریست های هندی بود که مردم را خفه می کرد و تا سال 1840 فعال بود . این گونه سازمان ها ، در ایران تحت حاکمیت اسلامی نیز ، مثلا در مورد قتل های زنجیره ای ، به عنوان لباس شخصی ها ، بسیجی ها و واحدهای وزارت اطلاعات و سپاه ، به همین کار مشغولند . مترجم
هفتگی را به نام « همبستگی پایدار » منتشر کردند . این نشریه فقط هجده شماره منتشر شد، اما تاثیر عمیقی از خود به جا گذاشت . اگر چه « کدوری » می گوید که نشریه « همبستگی پایدار» مورد حمایت محرمانه دولت فرانسه قرار داشت ، اما منبع مالی آن به درستی روشن نیست . بنا به نوشته ی « کدوری » پس از آن که اسدآبادی در هندوستان تقاضا کرد مامور بریتانیا بشود و این تقاضا رد شد، به دولت فرانسه رو آورد. (19)  سی. سی. آدامز که در سال 1933 کامل ترین بیوگرافی محمدعبدو را نوشته است ، می نویسد : « نشریه همبستگی پایدار ارگان سازمانی مخفی به همین نام بود که به وسیله سیدجمال الدین اسدآبادی و ترکیبی از مسلمانان هندوستان ، مصر، شمال افریقا و سوریه شکل گرفته بود و هدفش متحد کردن مسلمانان ، بیدار کردن آنان از خواب ، توجه دادن آنان به خطرهائی که تهدیدشان می کند ، و راهنمائی کردن ایشان برای یافتن راه های مقابله با این خطرها بود .» (20) سید جمال الدین اسدآبادی ، هم چون این جامعه ی پان اسلامیک  را در مکه سازماندهی کرد که هدفش ایجاد خلیفه ی واحد برای رهبری همه ی جهان اسلام بود . این که آیا اسدآبادی و عبدو در این دوره به ابتکار خودشان کار می کردند ، یا – به احتمال قوی – با همکاری لندن و پاریس امور را به پیش می بردند ، روشن نیست . اگرچه ، پس از آن دولت فرانسه بی درنگ جلو انتشار همبستگی پایدار را گرفت و اسدآبادی و عبدو به لندن رفتند تا در باره ی بحران سودان بحث کنند و پیشنهاد طرح وحدت جهانی اسلام با بریتانیای کبیر را بدهند . این پیشنهاد ، درست در کشاکش شورش مذهبی – عشیره ای علیه بریتانیا در سودان داده شد . شورشی که رهبری کاریسماتیک آن با محمد احمد ، شیخ سودانی بود که ادعا می کرد امام زمان ، یا جانشین اوست و پیشرو یک قیام ناب اسلامی است . این جا ، دو تفسیر اسلامیسم دچار تناقض می شوند . در تفسیر اول ، مهدی گراهای افسارگسیخته ، وحشی و خشمگین دست به شورشی می زنند که احساسات ناسیونالیستی در زبان مذهبی کمرنگ می شود ، در نگرش سید جمال الدین اسدآبادی که تفسیری انگلیسی از اسلامیسم است، مهدی کهنه و بدوی و ناهنجار می آید . در سال 1885 ، لشکریان مهدی ، که خود را یاران پیامبر می دانند ، ژنرال معروف انگلیسی  چارلزگوردون  را شکست می دهند ، او را می کشند و خارطوم را می گیرند . به نظر می رسید که اسد آبادی برای حفظ اعتبارهای پان اسلامیک خود ، چاپلوسی مهدی را می کند ، اما به تقویت وابستگی های خود با حامیان بریتانیائی ادامه می دهد و پشت صحنه با شورشی های سودانی مخالفت می کند . اسدآبادی می نویسد : « من هم ، مثل هر انسان عاقل دیگری، می ترسم که کاشتن تخم این نظریه ( مهدیسم ) و گسترش طرفدارانش ، لطمه ای به انگلستان و حقوق مصری ها بزند . » در بخش دیگری از این نوشته ، با عنوان « انگلستان در سواحل دریای سرخ » اسدآبادی تاکید می ورزد که « مهدی توجه ساده اندیشان را به خود جلب کرده است . » و در مقاله ای دیگر مطرح می کند که شورش مهدی گراها فقط باید با نیروئی مواجه شود که اسلام را به عنوان اساس سازمانی خود بپذیرد. سید جمال الدین اسدآبادی می نویسد : « با قدرت موعظه ی اسلامی ، جز با راه حل اسلامی نمی توان طرف شد ، و کسی جز خود مسلمانان ، نمی توانند با این مدعی در گیر شوند و جلو رشد او را بگیرند . » (21)
به بیان دیگر ، اسدآبادی پیشنهاد می کند که آتش را با آتش و اسلام را با اسلام باید پاسخ داد . ظاهرا انگلیسی ها پیشنهاد اسدآبادی را جدی نگرفتند که این رویه ، باعث خشم او شد . با این حال ، محمدعبدو به لندن وفادار ماند . وقتی که راه شان جدا شد ، اسدآبادی به روسیه رفت و محمدعبدو راهی تونس ، در شمال افریقا شد . از آن جا محمدعبدو « به صورت ناشناس و با نام مستعار، به کشورهای بسیاری رفت  و به تقویت انجمنی که با اسدآبادی برپا کرده بودند پرداخت .»(22)   پیام این دو ، دست کم به توده ها ، ناب ترین شکل طرح وحدت جهانی اسلام بود :

دین اسلام حلقه ای است که مسلمانان همه ی کشورها را با یکدیگر متحد می کند و هرگونه ردپای نژادی یا ملی را از اهمیت می اندازد ... مردم مسلمان ، روزگای در امپراتوری با شکوهی یگانه بودند و دستاوردشان آموزش و فلسفه و علوم بود که همچنان باعث مباهات مسلمانان است . برهر مسلمانی واجب است که برای حفظ و احیای اقتدار اسلام و قوانین اسلامی در همه ی سرزمین هائی که روزگاری مسلمان بودند ، بکوشد... تنها راه علاج این ملت ها آن است که به قوانین دین خود برگردند و همان گونه به انجام فرایض دینی بپردازند که در آغاز اسلام و روزهای خلفای اولیه می پرداختند... حاکمیت مقتدر برهمگان ، باید با قران باشد . (23)

این مفاهیم و رهنمودها را ، امروزه می توان به وفور و به طورعادی دردیگ جوشان اسلامیست ها پیدا کرد واز رساله های اخوان المسلمین ، یا بیانیه های القاعده در آورد . در سال های   1880اما، درکی تازه و انقلابی بود. در طول قرن ها ، مسلمانان نشنیده بودند که باید برای بازسازی جامعه برمبنای روش های خلفای اولیه دعوا راه انداخت . پیام این فراخوان به نیروهای مسلح که در نشریه «همبستگی پایدار » در باب تجدید حیات قوانین اسلامی منتشر شد و به « همه ی سرزمین هائی که قبلا مسلمان بودند » اشاره دارد ، در واقع حکم جهاد است برای بازپس گرفتن ، یا دوباره به اشغال در آوردن اسپانیا ، اروپای مرکزی وسرزمین هائی که به دست مسیحی ها ، یا سایر ادیان افتاده اند . طرح و وعده ی این دعوا ، در جنگ جهانی اول برلارنس عربستان و دسته های اطلاعاتی او در مرکز مدیریت عرب قاهره مسلط شده بوده که لندن ، پس از مرگ اسدآبادی و عبدو ، از آن استفاده کرد و مسلمان ها را برای ایجاد خلیفه گری جدید اسلامی به حرکت در آورد . این خلیفه گری جدید اسلامی ، باید زمینه های نابودی امپراتوری متزلزل عثمانی را فراهم می آورد و روسیه را تهدید می کرد .
محمدعبدو که پس از سفرهای مخفیانه ی سال های 1880، به مصر بازگشت ، ناظر براقدامات بریتانیا برای پراکنده کردن ناسیونالیست های مصری بود. دراواخر سال های 1880، عبدو بخت خود را با لرد کرامر حاکم بریتانیا در مصر آزمود . در 1888 ، به کمک لرد کرامر به مصر برگشت و نخستین مقام دولتی ، از مقام های متعددی که به او محول شده بود ، را به عهده گرفت . محمد عبدو هم ، مثل سیدجمال الدین اسدآبادی ، به آرامی از « فایده ی اجتماعی دین » (24)  حرف می زد. « کدوری » درتحلیل مجموعه ی سخنرانی او در بیروت ، که به نام رساله منتشر شده است، ازجمله می نویسد : « کاملا روشن است که ... صوفی سابق که در صورت ظاهر عالم دین بود ، درخفا مثل استادش متفکر آزاد بود . » در بازگشت به قاهره ، عبدو با لرد کرامر که مظهر امپریالیسم بریتانیا در مصربود ، دوستی به هم زد . « بورن اولین بارینگ » نهال نظام قدرتمند و ستمگر بانکی خاندان بارینگ در لندن بود که در سال های 1870 کمیسر بریتانیائی اداره ی قرضه ملی مصر بود و بعد ذیحساب کل مصر شد . پس از آن که لندن شورش « عربی » را در هم کوبید ، در سال 1883 به عنوان مامور بریتانیا و سرکنسول به مصر برگشت و تا سال 1907 حاکم واقعی کشور بود . عبدو و کرامر ، دوست و محرم راز یکدیگر شدند . یعنی یک اسلامیست نظامی و اشرافیت بنیانگذار امپراتوری بریتانیا که حامی او بود ، در رابطه ای سه جانبه با « بارینگ » . با حمایت «کرامر» ، محمدعبدو به سرپرستی کمیته ای برای سازماندهی مجدد الازهرگمارده شد . هم چون این، سردبیر روزنامه رسمی مصر شد و در شورای قانون گذاری مصر قرارگرفت که در این سمت « عضو رده ی رهبری بود که نظریاتش در هر زمینه ای محترم شمرده می شد . محمدعبدو ، رئیس مهمترین کمیته شورای قانون گذاری مصربود. » (25)
سرانجام ، در سال 1899 ، دو سال پس از مرگ سیدجمال الدین اسدآبادی ، محمدعبدو به عنوان مفتی مصر معرفی شد . در مقام مفتی ، محمدعبدو  « در سراسر کشور مفسر عالی قوانین اسلامی (شریعت) بود و فتواها ، یا نظریان قانونی او ، در مورد هر مساله ای که از او سئوال می شد ، حرف آخر را می زد . » (26)  این موقعیت ، ضمنا به او این قدرت را می داد تا بر امور مربوط به سرپرستی اوقاف نظارت عالی داشته باشد .
با گسترش نفوذ محمد عبدو در مصر ، سید جمال الدین اسدآبادی که به خاطر رد پیشنهادش به لندن برای برپا کردن وحدت جهانی اسلامی رنجیده خاطرشده بود ، چند سالی را در روسیه گذراند . بنا به قول « کدوری » سیدجمال الدین اسدآبادی حداقل یک بار « گماشته و در نتیجه مامور روسیه بود . » (27)  بنا به گزارش ها ، اسدآبادی کوشید تا نظریه ی شعله ورکردن شورش در هندوستان ، قلب امپراتوری بریتانیا ، را به مسکو بفروشد . گزارش اطلاعاتی سال 1888 بریتانیا حاکی است که اسدآبادی « چشم انداز قیام در هندوستان را که منتظر اشاره ی روسیه بود ، به بعضی مقام های روسی قبولانده بود . » (28)   به نظر می رسد که روس ها متاع اسدآبادی را نخریدند و او ، پس از نومیدی به لندن برگشت .
رابطه های اسدآبادی در لندن ، گوناگون بود . در دنیائی غوطه ور شده بود که گردابی از فکرها و اندیشه ها و مسلک ها بود . گردابی مرکب از ماسون ها ، عرفان مسیحی قرن های اولیه ی مسیحیت ، عرفان اسلامی ، صوفی گری ، و سایر تجربه های مذهبی و علوم الهی ، در ترکیبی از نویسندگان ، سیاحان و شرق شناسانی که شیفته ی به اصطلاح خاور نزدیک بودند . لندن در اواخر قرن نوزدهم ، کوره ی گدازان فعالان مذهبی بود . آروزی دست یابی به نوعی هدف مقدس و ایجاد زمینه های وحدت نظری میان عقاید مختلف مذهبی ، نه تنها عده ای امپریالیست ، بلکه بسیاری از روشنفکران انگلیسی را در خود غرق کرده بود . اعتقاد به تلفیق عقاید مختلف مذهبی که برنخبگان غلبه کرده بود ، به موازات این اندیشه رشد یافته بود که مگر آئین مذهبی جدید و دستگاه عقیدتی دیگری پدید آید و بتواند در میان فرهنگ های سرزمین های امپراتوری بریتانیا ، وحدتی ایجاد کند . مذاهب تجربی ، که ریشه های بعضی شان به قرن نوزدهم بر می گشت ، متداول شدند و دریچه های حوزه ی سیدجمال الدین اسدآبادی که نظریاتش رابطه عمیق ترین با تصوف ، برادری صوفی ها ، فراماسونری و فلسفه ی شکاک داشت ، به روی همه ی این مسلک ها باز بود .
یکی از مهمترین رابطه های سید جمال الدین اسدآبادی در لندن ، با شرق شناس مشهور
بریتانیائی  « ادوارد کرانویل براون » بود. ادوارد براون استاد دانشگاه کمبریج ، بخصوص در رابطه با ایران و مطالعات دینی ، پدر خوانده ی شرق شناسی قرن بیستم است که تا زمان مرگش در 1926 ، نه تنها بردانش پژوهان ، برسیاستمداران نیز تاثیرات شگرفی داشت . همان گونه که خواهیم دید ، ادوارد براون در دوران درگیری گسترده بریتانیا در خاورمیانه و در جریان جنگ جهانی اول ، معلم و دوست دو جاسوس و عامل عملیاتی بریتانیا ، « سنت جان بریجرفیلبی » و «ت . ای . لارنس»  ( معروف به لارنس عربستان ) بود . در سال های 1880 و 1890 ، مدام به جهان عرب، ترکیه و ایران سفر کرد و مطالعات گسترده ای را روی جنبش های مذهبی ، صوفی گری و گروه های مرموز مذهبی که در خاورمیانه سربرآورده بودند ، انجام داد و در این امر تخصص یافت.
معلم ایرانی ادوارد براون ، میزرا محمد باقر بود . براون در باره میرزا باقری می نویسد : « در نیمی از جهان سر آمد بود ، مدام می آموخت و خوب می آموخت . شش زبان را کامل می دانست و به طور متوالی ، هم شیعه محمدی بود ، هم درویش بود، هم مسیحی بود ، هم ملحد بود و هم یهودی . میرزا محمد باقر ، نوعی نظام دینی ساخته بود که خاص خود او بود . (29) خود او ، نام این مشرب را « اسلام – مسیحی گری » گذاشته بود . براون و میرزا باقر به هم نزدیک شدند و براون که از کارهای « ژوزف دوگابینو » کارشناس خارق العاده ی ادیان آسیای مرکزی الهام گرفته بود، غرق در جنبش های مثل بهائی گری شده و شیفتگی او نسبت به این آئین عجیب و غریب ، روز به روز بیشتر شد . درست مثل آئین « اسلام – مسیحی گری » میرزا باقر ، بهائی گری هم آئین غیر متجانس و تلفیقی را که در ایران بنیان گذاری شده بود ، اما در دوردست های حیفا و نقاط دیگر نیز پاسدارانی داشت ، ترویج کرد . تا سال ها ، بهائی گری در خاورمیانه مورد سوء ظن قرار داشت. ذهن های شکاک رهبران سیاسی و مذهبی ، آنان را متهم می کردند که با ماسون ها و اطلاعات بریتانیا روابطی دارند . اما ، واقعیت این بود که بهائی ها آشکارا طرفدار انگلیسی ها بودند وپس از جنگ جهانی اول ، یکی از بنیانگذاران بهائی گری به نام عبدل بها ، به پاداش خدمت به پادشاه امپراتوری بریتانیا ، از بریتانیای کبیر لقب « سلحشور» گرفت . شاید بتوان گفت که ادوارد براون در غرب سرکرده ی تبلیغات برای بهائی گری بود ، و ظاهرا باور کرده بود که مقدر شده است جنبش بهائی نقش شکل دادن به آینده ی دین در خاورمیانه را داشته باشد .
سید جمال الدین اسدآبادی و محمد عبدو ، هم با ادوارد براون در رابطه بودند ، هم با میرزا باقر و هم با جنبش بهائی . بنا به نوشته ی « کدوری » در زمانی که سیدجمال الدین اسدآبادی و محمد عبدو در پاریس « همبستگی پایدار » را منتشر می کردند ، میان عبدو و میرزا باقر مباحثی در مورد دین و قران جریان داشت و اسدآبادی این روزنامه را برای رهبران جنبش بهائی در ستاد خاورمیانه ی آنان می فرستاد . در دوران اقامت اسدآبادی در ایران – و در جریان آن  که از نزدیکان و صاحب منصبان شاه شد – ملکم خان ؛ پسر بنیانگذار انجمن فراماسون های ایران ، سال ها سفیر ایران در لندن بود . ملکم خان هم ، مثل اسدآبادی و میرزاباقر ، معتقد بود که « دین انسانیت » متحول و جهانی ، پیش شرط اقدام سیاسی در خاورمیانه ، بخصوص ایران است . اگرچه اسدآبادی هرگز دست از خطابه های خود در حمایت از قرائت بنیادگرا از اسلام برنداشت ، تحت تاثیر ملکم خان « انجمن عرب فراماسونری » را تاسیس کرد . (30)  به نظر می رسید که اسدآبادی بوقلمون صفت معتقد است برای ساده دلان اسلامی و توده ها ، باید ترکیبی از اسلام ساده شده را تجویز کرد ، منتها بر آن بود که باید تلفیقی از اسلام جهانی براین بیان و جریان حاکم باشد .
با این حال اما ، دست کم در بخش هائی ، نقش اسدآبادی به پایان رسید . بیشترین سال های پایانی عمرش را ، با حمایت ملکم خان ، به عنوان یکی از نزدیکان و صاحب منصبان شاه (ناصرالدین شاه قاجار – م ) ، در ایران گذراند ، اما موفق نشد عقایدش را به شاه و نخبگان ایرانی منتقل کند . شاه که از متوسل شدن اسدآبادی به آخوندهای ایران به تنگ آمده بود ، وارد عمل شد .  «شاه ، سرانجام حریم مسجد را شکست و اگر چه در آن لحظات اسدآبادی در بستر بیماری بود ، او را دستگیر کرد و به مرز ترکیه فرستاد .» (31)  مدت ها اسدآبادی میان ترکیه و افغانستان و ایران ،  در سال های 1890 ، دست به دست می چرخید و به قول کدوری « توجه اداره های امنیتی و اطلاعاتی را به خود مشغول کرده بود . » (32)  در لحظات پایانی عمر اسدآبادی ، بریتانیا باردیگر کفالت او را به عهده گرفت : « در سال 1895 که اسدآبادی مقیم استانبول بود ، تقریبا دوسال پیش از مرگش ، متوجه شد که وارد لیست سیاه سلطان عبدالحمید شده و مورد تهدید اخراج به ایران قرار گرفته که حکم قتل او آن جا صادر شده بوده . پس از سفیر بریتانیا در خواست کرد تا از او به عنوان تبعه ی افغانستان حمایت کند » (33) سفیر بریتانیا به اسدآبادی گذرنامه ای داد تا بتواند قلمرو سلطان را ترک کند . بعدها اما، مبلغ سیار وحدت جهانی اسلام ، دوباره به ترکیه برگشت و در سال 1897 براثر سرطان مرد . ادوارد براون ، در کتاب کلاسیک « انقلاب ایران » که به سال 1910 منتشر شد ، سید جمال الدین اسدآبادی را بسیار برجسته کرد و نوشت که او ، پس از مرگش نیز تداوم خواهد داشت .
« لرد کرامر » اما ، به عنوان فعال ترین امپریالیست ، شاید حرف آخر را پس از مرگ سید جمال الدین اسدآبادی و محمدعبدو نخستین نسل طرفدار احیای اسلام گرائی نوشته باشد . « این دو ، گمراه تر از آن بودند که بتوانند مدتی طولانی با مسلمان های محافظه کار دوام بیاورند . آنقدر هم اروپائی نشده بودند که در تقلید روش های غربی موفق باشند . نه برای مسلمان ها لقمه ی دندان گیری بودند ، نه برای اروپائی ها . » لرد کرامر تاکید می کند که پان اسلام اسدآبادی و عبدو ، تجربه ای نا موفق و کتابی بسته بود که نیاز به بارنگری اساسی داشت . طنین فراماسونی و مدرنیسم جهانی در مشرب این دو، آن گونه با موضوع فراخوان به بازگشت به اسلام ناب قرن هفتم در نیامیخته بود که بتواند باعث بیعت روحانیون ، یا نوگرایان شود . پس از مرگ اسدآبادی و عبدو اما ، روزنامه نگاری به نام رشید رضا که بنیانگذار نشریه ی « فانوس دریائی » بود ، عقاید شان را حفظ کرد . « فانوس دریائی » ، با پی گیری و تبلیغ مستمر آن عقاید ، توانست اندیشه های آنان را وارد سلفیه ی مصر و اخوان المسلمین کند . در این دو بستر بود که اندیشه های این دو ، خاک حاصلخیز بیشتری پیدا کرد . در عین حال ، انگلیسی ها در مرحله ی دوم  سیاست استعماری خود ، ابهام  نظریه ی اسلام گرائی تندرو را در خاورمیانه کاهش دادند و به ایجاد  وهابیسم عربستان سعودی رسیدند .

هیچ نظری موجود نیست: