آیا عقاید کامو در دوره «طغیان»‌اش، در تضاد با عقاید چپ نو قرار نداشت؟
چپ نو در جهان با نقد مارکسیزم ـ لنینزم آئینی شده و نقد هر نوع نگاه ایدیولوژیک بسته آغاز شد، شوروی و چین و دیگر کشورهای اردوگاه شرق سابق را نه سوسیالیزم که «سرمایه‌داری دولتی» می‌دانست و احزاب کمونیست هوادار شوروی و چین را نیز حزب‌هایی می‌دانست هوادار سرمایه‌داری دولتی و نه بخشی از جنبش سوسیالیستی.
کامو در دوران «طغیان»، «انسان طاغی» را نوشت. او در این جستار راه سومی را می‌جوید: همزیستی همه لایه‌های اجتماعی.
چپ نو در بخش رادیکال جنبش سوسیالیستی آن روزگار جای داشت. بر بستر نقد چپ سنتی پا گرفته و با آثار کسانی در مکتب فرانکفورت در عرصه نظری و با انقلاب کوبا و آثار کسانی چون چه‌گوارا، رژی دبره و.. در عرصه سیاست عملی شکل گرفته بود.
موضع انتقادی کامو در برابر اردوگاه شرق سابق و حزب‌های کمونیست هوادار این اردوگاه، از جمله حزب کمونیست فرانسه بدان روزگار، با موضع انتقادی چپ نو آن روزگار در تضاد نبود هرچند تفاوت‌های مهمی نیز بین این دو موضع وجود داشت.
فرج سرکوهی: «آثار دوره دوم کامو، و به ویژه طاعون، انسان طاغی و نمایشنامه حکومت نظامی، بر روشنفکران متمایل به چپ نو ایران در دهه‌های چهل و پنجاه تأثیر بسیار بر جای نهاد اما “بیگانه”، اثری از دوران اول حیات فکری کامو، بیشتر به طبع گرایشی خوش آمد که چون جلال آل احمد به دنبال اثبات “غیبیت معنا در جامعه مصرف‌زده غربی” بودند.»
بینش مسلط بر «سازمان چریک‌های فدائی» در آغاز تلفیقی ناهمگون بود از بینش چپ نو و چپ سنتی اما با سلطه بینش آقای بیژن جزنی بر این سازمان از سال ۵۴ به بعد، یک‌سره به چپ سنتی درغلطید و شد آنکه پس از انقلاب و اکنون می‌بینیم.
بینش فدائیان به دوران تلفیق بر بستری مشابه با بینش چریک‌های آمریکای لاتین آن روزگار شکل گرفت اما سازمان‌های چریکی چپ نو آن روزگار آمریکای لاتین و اروپای غربی بر‌‌ همان بستر بینشی چپ نو بالیدند، متحول شدند و اکنون از نهادهای سیاسی مهم و مؤثر کشورهای خود هستند.
در چند مقاله درباره بینش فکری سازمان فدائی دهه‌های چهل و پنجاه درباره تفاوت‌های نظری چپ سنتی و نو ایران نوشته‌ام و مکرر نمی‌کنم.
چپ نو در ادبیات و هنر و فلسفه نیز منظری متفاوت با چپ سنتی داشت. کاموی شورشی محبوب این چپ بود و بر این چپ اثر نهاد. انتقاد رادیکال کامو علیه اردوگاه شرق سابق با تأثیر او بر چپ نو تناقضی نداشت.
کامو در «انسان طاغی» می‌گوید اگر هدف از انقلاب این باشد که جان یک نفر از اعدام نجات پیدا کند خوب است، وگرنه این تلاش به جایی نمی‌رسد. ایران از کشورهایی است که بالا‌ترین سرانه اعدام در جهان را دارد. همین چندی پیش سر محکومی را بالای دار بردند و وقتی نجات پیدا کرد، بین «علما» این بحث در گرفت که آیا می‌بایست او را از نو اعدام کنند یا نه. مورسو در «بیگانه» وقتی به اعدامش فکر می‌کند، دچار تهوع می‌شود. در «آدم اول» هم راوی داستان از پدرش سخن می‌گوید که در الجزیره صحنه اعدام را دیده و دچار تهوع شده و تا مدت‌ها توانایی تکلمش را از دست داده. طبعاً مسئولیت اعدام‌ها با جمهوری اسلامی است. اما پرسش این است که روشنفکران چپ در سال‌های پیش از انقلاب، آیا به اندازه کافی به این سویه از اندیشه کامو توجه کردند؟ یا اینکه وسوسه انقلاب اجازه نداد به این مسائل بیندیشیم و بیندیشیم به عطوفتی که کامو در انسان طاغی همراه با خشم از آن سخن می‌گوید.
خشونت حاکمیت مستبد و خشونت انقلابی، نسبت انقلاب و خشونت و نسبت مبارزه علیه استبداد و خشونت، از پیجیده‌ترین بحث‌ها است که کامو و سار‌تر نیز بدان‌ها پرداخته‌اند.
حق با شما است که خشونت، حتی خشونت انقلابی یا دفاع خشونت‌آمیز در برابر حمله خشونت‌آمیز، خشونت را تداوم می‌دهد و قتل یک انسان با هر توضیحی، شأن و کرامت و حرمت آدمی را مخدوش می‌کند.
در جوامع برخواردار از دموکراسی پارلمانی، در جوامعی که از حداقل استلزامات کنش ارتباطی و گفت‌و‌گوی انتقادی برخوردارند، گفت‌و‌گوی انتقادی یا رأی اکثریت و حق حضور و فعالیت اقلیت یا هر دو، راه را بر مبارزه مسالمت‌آمیز هموار می‌کند اما در نظامی که آدمیان را برای خواندن یک کتاب شکنجه می‌کنند و هر نگاه متفاوتی را با زندان و اعدام سرکوب می‌کنند چه باید کرد؟
با قدرتی که راه را بر هر نگاهی جز نگاه خود می‌بندد، حکومتی که با تک‌صدائی و با سرکوب خشن همه صدا‌ها سودای ابدی کردن استبداد و بی‌عدالتی را در سر دارد، چه می‌توان کرد؟
برخی بر آن‌اند که حتی در این نظام‌ها نیز از خشونت پرهیز باید کرد چرا که خشونت راه را بر خشونت‌های بعدی باز می‌کند. برخی بر آن‌اند که آنجا که هیچ چاره نیست برای دفاع از حق انسانی خود در برابر خشونت می‌توان خشونت را با خشونت پاسخ داد اما تنها بدین شرط که هدف خشونت براندازی خشونت باشد.
اما خشونت حتی در این موارد نیز دامن کسانی را می‌گیرد که نقشی در آن ندارند. گلوله‌ای که در پاسخ به گلوله شکنجه‌گران شلیک می‌شود می‌تواند ناخواسته به سینه رهگذران نیز بنشیند.
اما خشونت حکومتی در جمهوری اسلامی با این بحث‌ها، که کامو و سار‌تر و دیگران در آن روزگار مطرح می‌کردند، نسبت و ارتباط چندانی ندارد.
فرج سرکوهی: «چپ نو در ادبیات و هنر و فلسفه نیز منظری متفاوت با چپ سنتی داشت. کاموی شورشی محبوب این چپ بود و بر این چپ اثر نهاد. انتقاد رادیکال کامو علیه اردوگاه شرق سابق با تأثیر او بر چپ نو تناقضی نداشت.»
خشونت جمهوری اسلامی نه از چپ نو ایران برآمده و نه از شورش و طغیان مردمان در انقلاب. ریشه‌های خشونت حکومتی جمهوری اسلامی را در ساخت و بافت حکومت و جامعه، در تاریخ در فرهنگ ایران، در ساختار سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و احتماعی حاکمان و… باید دید و البته وجهی از آن را نیز می‌توان و باید در ساخت و بافت نظری و عملی اپوزیسیون و از جمله چپ نو ایران. در این ریشه‌یابی اما سهم هر گرایش و عامل را به درستی باید سنجید.
چپ نو در ایران دهه‌های چهل و پنجاه، در قالب تشکیلات سیاسی یا در هیأت روشنفکران منفرد فعال در عرصه فرهنگ، علیه استبداد و بی‌عدالتی سلطنتی برخاست اما تأثیر چپ نو بر تحولات فکری، فرهنگی و سیاسی جامعه کل، بر انقلاب اسلامی، بر ساختار اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و بر فرهنگ اکثریت مردم ایران چندان نبود که آن را از مؤلفه‌های اصلی موقعیت سی ساله اخیر تلقی کنیم.
نگاهی اجمالی به گزارش‌های روزنامه‌های دولتی دوران استبداد سلطنتی در مورد درگیری چریک‌های مسلح با نیروهای مسلح امنیتی نیز ذهنیت بخشی از چپ نو را درباره حد و حدود خشونت به دست می‌دهد.
به عنوان نمونه در گزارش درگیری مأموران مسلح امنیتی با احمد زیبرم، از چریک‌هایی فدائی (که شاملو شعر «بچه‌های اعماق» را برای او سرود)، در روزنامه کیهان آن روزگار آمده است که زیبرم به هنگام جنگ و گریز با نیروهای مسلح ساواک، خسارت مردمان عادی را جبران می‌کرد و حتی بهای چادری را که از زنی گرفت پرداخت.
گروه مسلحی که در خانه‌ای روستائی در اطراف پاسگاه سیاهکل به بند کشیده و بعد اعدام شدند، می‌توانستند با تیراندازی به سوی روستائیان بی‌سلاحی که آن‌ها را کت می بستند، پیش از رسیدن مأموران مسلح حکومتی از معرکه مرگ بگریزند اما تسلیم روستائیان بی‌سلاح شدند تا مجبور نشوند به مردم شلیک کنند. کم نبودند چریک‌هائی که به تیراندزای مأموران ساواک پاسخ ندادند و کشته شدند تنها از این روی که مبادا رهگذران آسیب ببینند.
نمونه‌هایی از خشونت غیر انسانی را نیز در کردار و افکار همین چریک‌ها می‌توان به یاد آورد. مراد من نه توجیه خشونت است و نه بر ساختن تصویری یک‌سره مثبت و نادرست و یک‌جانبه. مردام تنها این بود که نقد و نفی خشونت مبارزان چپ حق است، اما ذهنیت آنان را نیز در نظر باید داشت.
یعنی به نظر شما چپ نواندیش ایران سهمی در شکل‌گیری خشونت‌های انقلاب نداشت؟
گفتم که نقش و سهم چپ نو ایران در آنچه در ایران رخ داد و در نظام ارزشی و ساخت فرهنگی جامعه و حکومت چندان نبود که چون مؤلفه‌ای تعیین‌کننده از آن یاد کنیم.
شکوفه‌های کم‌رنگی از نگاه چپ نو در اندیشه‌های خلیل ملکی پا گرفت اما هجوم حزب توده و تمایل چپ سنتی ایران به آئین و مکتب و بینش مذهبی، خلیلی ملکی را به انزوا تبعید کرد.
فرج سرکوهی: «درک چپ ایران از مفهوم آزادی و عدالت اجتماعی و دیگر مفاهیم در آن روزگار چندان انتزاعی و کلی و خام بود که راه را بر جذب بحث‌های پیچیده مارکس و کامو و دیگران بسته بود. ما آن دغدغه اخلاقی و ارزش و شأن و کرامت آدمی را آن‌سان که باید درک نکرده بودیم و بهای سنگینی نیز پرداختیم.»
رگه‌هائی از بینش چپ نو در نگاه کسانی چون پویان و احمد‌زاده و گرایشی از چپ ایران در خارج از کشور، که پس از انقلاب به وحدت کمونیستی مشهور شد، شکل گرفت اما سلطه افکار جزنی بر سازمان فدائی رد پای نظری پویان را پاک و ذهنیت مسلط بر چپ ایرانی چنان سنتی بود که صدای گرایش‌هائی چون وحدت کمونیستی را به اقلیتی کم‌شمار محدود کرد. کم تر فعال چپ ایرانی را می‌شناسم که سه رساله سازمان وحدت کمونیستی در نقد استالینیزم، مائوئیزم و تروتسکیزم را، که پیش از انقلاب منتشر شدند، خوانده باشد.
می‌توان پرسید چرا چپ ایرانی بدان روزگار به چپ سنتی گرایش یافت و چپ نو آمریکای لاتین راهی متفاوت پیش گرفت؟
با این همه پاسخ بخشی از نقد و سؤال شما منفی است آنجا که پرسیده‌اید «روشنفکران چپ در سال‌های پیش از انقلاب، آیا به اندازه کافی به این سویه از اندیشه کامو توجه کردند؟ یا اینکه وسوسه انقلاب، اجازه نداد به این مسائل بیندیشیم و بیندیشیم به عطوفتی که کامو در انسان طاغی همراه با خشم از آن سخن می‌گوید.»
درک چپ ایران از مفهوم آزادی و عدالت اجتماعی و دیگر مفاهیم در آن روزگار چندان انتزاعی و کلی و خام بود که راه را بر جذب بحث‌های پیچیده مارکس و کامو و دیگران بسته بود. ما آن دغدغه اخلاقی و ارزش و شأن و کرامت آدمی را آن‌سان که باید درک نکرده بودیم و بهای سنگینی نیز پرداختیم.
اما درک ناقص ما از مفاهیم انسانی نه از دلبستگی ما به نقد و نفی موقعیت موجود، که از کودکی و نادانی و خامی ما و از تاریخ و جامعه ما برمی‌خاست. اعتقاد به ارزش‌های انسانی با نفی و نقد و شورش علیه سلطه مغایر نیست که شورش علیه سلطه ناانسانی نیز از بستر مفاهیم انسانی برمی‌خیزد.
آقای سرکوهی، شما چگونه با آلبر کامو آشنا شدید؟ اولین کتاب‌هایی که از او خواندید کدام کتاب‌ها بودند و این آثار چه تأثیری بر شما گذاشت؟
دوره دوم دبیرستان در شیراز آقای «حجتی» نامی، که عضو نیروی سوم خلیل ملکی و از راهنمایان من در عرصه سیاسی و نظری بود، «بیگانه» به ترجمه جلال آل آحمد را به من قرض داد تا بخوانم. در آن روزگار توان مالی خرید کتاب نداشتم و کتاب‌ها را یا از کتابخانه‌های عمومی می‌گرفتم یا کرایه می‌کردم اما کتاب‌های کامو و سار‌تر نه در کتابخانه‌های عمومی وجود داشت و نه به کرایه داده می‌شدند.‌‌ همان آقای حجتی علاقه مرا که دید، حکومت نظامی و افسانه سیزیف و چند کتاب دیگر کامو را هم برای خواندن به من قرض داد. بعد‌تر رمان طاعون را با پس‌انداز یک ماه کار شبانه در یک چاپخانه خریدم و البته مقاله‌هائی را که در نشریات فرهنگی آن روزگار درباره کامو منتشر می‌شدند می‌خواندم.
به نظر شما تأثیر کامو بر محیط روشنفکری ما ژرف‌تر بود یا سار‌تر؟
هرگاه درباره تأثیر مارکس و سار‌تر و کامو و … بر روشنفکران ایرانی می‌گوئیم باید به یاد داشته باشیم که مراد نه مارکس و سار‌تر و کامو در متن و ابعاد اصلی، که مارکس و سار‌تر و کامویی است که روشنفکران ایرانی در ذهن و متن‌های خود ساخته‌اند و می‌سازند و شباهت یا بی‌شباهتی کپی با اصل را باید دید.
سار‌تر را صادق هدایت با ترجمه «دیوار» به ایرانیان معرفی کرد. کتاب‌های فلسفی سار‌تر چون «نقد خرد دیالکتیکی» و «هستی و نیستی» و.. بدان روزگار به فارسی ترجمه نشده و اگر شده بود نیز خوانندگان چندانی نمی‌یافت اما نمایشنامه‌های سار‌تر و کتاب «درباره ادبیات» او به ترجمه ابوالحسن نجفی در دهه‌های چهل و پنجاه از محبوب‌ترین کتاب‌های محافل روشنفکری چپ نو ایران بود. به یاد دارم که کتاب «درباره ادبیات» او را ما در گروه‌های چند نفری می‌خواندیم و برای خود تعبیر و تفسیر می‌کردیم.
فرج سرکوهی: «درک ناقص ما از مفاهیم انسانی نه از دلبستگی ما به نقد و نفی موقعیت موجود، که از کودکی و نادانی و خامی ما و از تاریخ و جامعه ما برمی‌خاست. اعتقاد به ارزش‌های انسانی با نفی و نقد و شورش علیه سلطه مغایر نیست که شورش علیه سلطه ناانسانی نیز از بستر مفاهیم انسانی برمی‌خیزد.»
به گمانم سار‌تر در آن روزگار، نه فقط بر روشنفکران ایرانی دهه‌های چهل و پنجاه، که بر روشنفکران اروپا و دیگر کشورهای جهان نیز تأثیر بیشتری نهاد تا کامو.
سار‌تر بدان روزگار نماد وجدان بیدار روشنفکری بود. عضو نهضت مقاومت ملی فرانسه علیه فاشیزم بود. دادستان دادگاه راسل بود که آمریکا را به اتهام جنایت‌های جنگی در ویتنام محاکمه کرد. در انقلاب ماه مه فرانسه در کنار انقلابیون موضع گزفت. از انقلابیون کوبا، از مبارزه مردم آفریقا علیه استعمار حمایت عملی و نظری و برای آزادی زندانیان سیاسی مبارزه می‌کرد. جایزه ادبی نوبل را به دلیل حمایت کمیته نوبل از فرهنگ سرمایه‌داری رد کرد. با سفر به کوبا و نوشتن کتاب جنگ شکر در کوبا، از انقلاب مردم علیه ستم و سلطه دفاع کرد. در سال‌های ۴۹ و ۵۰ که شمار بالایی از رفقای ما را به اعدام محکوم کرده بودند، به شاه پیام داد که اگر اعدام‌ها را متوقف نکند از سفر رئیس‌جمهور فرانسه به ایران جلوگیری خواهد کرد. شاه اعدام‌ها را متوقف کرد. سار‌تر به تعهد سیاسی و اجتماعی روشنفکر باور داشت و این باور با مذاق روشنفکران چپ ایرانی آن روزگار می‌خواند و… سار‌تر ابعادی داشت که کامو نداشت و همین ابعاد بر تأثیر او می‌افزود.
آیا در ایران رمان‌های کامو تأثیرگذار بود از نظر ادبی؟
نویسنده‌ای را در ایران نمی‌شناسم که رمان‌ها یا نمایشنامه‌های کامو بر سبک و روال و ساختار و زبان آثار داستانی او تأثیری مستقیم نهاده باشد.
آل‌ احمد ظاهراً «نون‌القلم»‌اش را بر گرته «طاعون» نوشته. هر دو داستان «تمثیلی»‌اند و به یک مشکل اجتماعی نظر دارند. «طاعون» اما اثر مرغوبی نیست و از آثار نمونه کامو هم نیست. می‌گویند اگر در سال ۱۹۴۷ مطرح شد و کامو را به اوج شهرت رساند، به این دلیل بود که وجدان عمومی فرانسوی‌ها را تسکین می‌داد و سابقه همکاری با حکومت ویشی و فاشیست‌ها را فراموش می‌کردند. در «نون‌القلم» هم به روایت و در تصور آل احمد روشنفکری ایران در کنار مذهبی‌ها قرار می‌گیرد. آیا «نون‌القلم» آل احمد را هم می‌توانیم مثل طاعون کامو در نظر بگیریم؟ یعنی همانطور که «طاعون»، فرانسوی‌ها را از همکاری با فاشیست‌ها تبرئه کرد، «نون‌القلم» هم همسویی اپوزیسیون آزادیخواه با مذهبی‌ها را موجه جلوه می‌دهد؟
به گمان من مقایسه آثار ادبی ایران با آثار ادبی غرب در سبک و زبان و ساختار راه به جایی نمی‌برد. برخی در ایران که از نظریه‌های ادبی اروپائی برای توضیح آثار ادبی معاصر ایران بهره می‌گیرند نیز به خطا می‌روند. هر نظریه ادبی را از متن استخراج و در متن درک می‌توان کرد. این نوع مقایسه‌ها شاید آن‌گاه روا باشد که نویسنده‌ای در کار خود از کسی تقلید یا گرته‌برداری کرده باشد و اینجا هم فقط تقلید را می‌توان نشان داد.
نون‌ القلم جلال آل احمد در سنجش با مدیر مدرسه یا داستان‌های کوتاه او چندان باارزش نیست. حکایت شکست ۲۸ مرداد و جهت‌گیری‌های روشنفکران ایرانی در برابر قدرت است و البته تسویه‌حساب آل احمد با روشنفکرانی که از منظر او با قدرت همراه شدند.
به نظر شما از کامو می‌توانیم چه بیاموزیم؟
آدمی چیزی را می‌آموزد که به آموختن آن نیازمند است و هر پاسخ وقتی درک می‌شود که پرسش آن مطرح باشد. اگر منظورتان از «ما» روشنفکر ایرانی در موقعیت کنونی است و یا حتی مردم ایران کنونی…. نمی‌دانم.
کامو برآمده از متنی بود و پاسخگوی پرسش‌هایی برآمده از‌‌ همان متن. دغدغه‌های کامو نیز دغدغه‌های‌‌ همان متن بود. متنی که ما در آن زندگی می‌کنیم، حتی آگاه‌ترین و روشنفکر‌ترین ما، با متنی که جامعه و روشنفکران اروپای غربی در آن نفس می‌کشند چه نسبتی دارد؟