۱۳۹۸ تیر ۱۹, چهارشنبه

محمود طوقی: بازخوانى تاريخ معاصر سازمان چريك‏هاى فدايى خلق - تولدی مبارک


فصل سوم - تولدی مبارک
قسمت اول

                                                              نارنجكى رها كن از دست
                                                         خورشيد را برويان
                                                        خونين و خشمگين
                                                                    سعید سلطانپور
وحدت دو گروه، چريك فدايى خلق ايران
مذاكرات دو گروه فراهانى و احمدزاده براى وحدت در دور اول به ‏نتيجه نرسيد. اختلاف بر سر تقدم استراتژيك شهر به كوه بود. كه نظر گروه مسعود اين‏ گونه بود. رفتن فراهانى به جنگل‏ هاى شمال براى شناسايى دومين عامل ناكامى اين مذاكرات بود.
در دور دوم مذاكرات بين حميد اشرف از گروه فراهانى و احمدزاده از گروه مسعود ادامه يافت گروه جنگل به تقدم تاكتيكى مبارزه شهر بر كوه باور داشت. اما شهر اين تقدم را نه تاكتيكى كه استراتژيك مى‏ دانست.
بعد از مذاكرات مفصل قرار بر اين شد كه مبارزه در شهر شروع شود و گروه فراهانى دنباله آن ‏را در جنگل ‏هاى شمال پى گيرد. اما ضربه خوردن تيم شهر از گروه جنگل به‏ خاطر اعترافات يك محفل روشنفكرى ساواك را هوشيار كرد و ساواك با بسيج تمامى نيروهايش تصميم گرفت. گروه جنگل را در نطفه خفه كند. پس حركت سياهكل در بدترين فصل سال، زمستان، به گروه تحميل شد.
اگر در آن زمان اين حركت انجام نمى‏ شد. امكان تكرار آن نبود فراهانى با درك درست اين امر بدون حمايت شهر به پاسگاه سياهكل حمله كرد تا جامعه را متوجه فصل جديد مبارزه بكند و كرد .
بعد از درگيرى سياهكل و دستگيرى و اعدام فراهانى و يارانش بازمانده گروه جنگل كه دو تيم پنج نفره و سه نفره عملياتى بودند به رهبرى حميد اشرف با گروه احمدزاده يكى شدند و چريك‏ هاى فدايى خلق را به ‏وجود آوردند.

عمليات فرسيو
در هيجده فروردين ۵۰ سرتيپ ضياءالدين فرسيو كه به تازه گى رئيس اداره دادرسى ارتش، جايگزين سرتيپ بهزادى، شده بود و اعضاى گروه جنگل را محاكمه و همه را به اعدام محكوم كرده بود توسط تيم رفيق اسكندر ترور شد.
اين عمليات به فرماندهى اسكندر صادقى ‏نژاد و شركت صفارى آشتيانى، رحمت پيرونذيرى و منوچهر بهايى‏ پور انجام شد.
ترور، امرى مذموم يا ممدوح
ماركسيسم تروريسم را به ‏عنوان روشى هدف‏مند نمى‏ پذيرد، تروريسم به ترور سران حكومت و فروپاشى و به ‏قدرت رسيدن باور دارد. از انترناسيونال اول به بعد ماركس و انگلس با تروريسم و شيوه توطئه ‏گرانه براى رسيدن به قدرت مخالف بودند. اما ترور، تروريسم نيست.
وقتى غفور و مهدى سامع و نيرى و لنگرودى را مى‏ گيرند و به شدت شكنجه مى‏ شوند اين تروريسم دولتى است. وقتى به اسناد ساواك نگاه مى‏ كنيم از شدت شكنجه آگاه مى‏ شويم. وقتى عده ‏اى روشنفكر و تحصيل‏كرده با هر اتهامى دستگير مى‏ شوند و به‏ جاى محاكمه عادلانه آن‏ها در دادگاهى علنى با حق وكيل به دادگاه نظامى كه دادگاه زمان جنگ است سپرده مى‏ شوند اين تروريسم است.
وقتى متهمين يك پرونده بدون درنظر گرفتن كرده‏ ها و ناكرده ‏هاى‏ شان همگى به‌اعدام محكوم مى ‏شوند اين تروريسم دولتى است.
جواب تروريسم دولتى چيست؟ آنانى‏ كه ترور را محكوم مى‏ كنند و به ماركسيسم آويزان مى‏ شوند. چشم بر يك سوى ماجرا مى ‏بندند. سينه به تنور مى‏ چسبانند كه كشتن يك مزدور چون فرسيو ترور است اما تيرباران سيزده نفر گروه جنگل را از ياد مى‏ برند.
وقتى حكومتى حقوق ملت خودرا به وحشيانه‏ ترين شكل و وقيحانه ‏ترين شيوه از بين مى‏ برد. دست به تروريسمى دولتى مى ‏زند. تروردر این جا نه شيوه ‏اى مذموم كه پاسخى درست به عملى ناپسند است. از ياد نبريم كه انسان بالاتر از هر ايدئولوژى است. ماركسيسم براى انسان نوشته شده است. انسان خلق نشده است كه ماركسيسم تحقق پيدا كند. هيچ آئينى نمى ‏تواند با قوانين خود انسان را براى رسيدن به حق خود محروم كند. انسان بالاتر از هر آئينى است.

جايزه‏ هاى كلان براى گردن‏ هاى برافراشته
ترور تيمسار فرسيو بازتاب وسيعى در داخل و خارج از ايران داشت. خبرگزارى ‏هاى مختلف اين ترور را به سراسر جهان مخابره كردند.
خبرگزارى يونايتدپرس هفت آوريل
«عمال مسلح كمونيست امروز با مسلسل ژنرال ضياءالدين فرسيو دادستان ايران و پسرش را هنگامى‏ كه از خانه مسكونى خويش در قلهك با اتومبيل خارج مى‏ شد مورد حمله قرار داد.
تيمسار فرسيو اخيراً چند تن از كمونيست‏ ها را محكوم به اعدام كرد».
در گزارشى ديگر:
«دولت ايران امروز جوايزى معادل ۱۱۷هزار دلار براى دستگيرى نُه تن از عناصر كمونيست كه روز چهارشنبه ژنرال فرسيو و فرزندش را هدف گلوله قرار دادند، تعيين كرد.
پليس ايران عكس‏ هاى اين افراد را در اماكن عمومى، تئاترها و رستوران‏ ها نصب كرده و براى اطلاعاتى كه منجر به دستگيرى هر يك از آن‏ها شود ۱۳۰۰۰ هزار دلار جايزه تعيين كرده است».
نُه تن چه كسانى بودند
۱- اميرپرويز پويان
۲-جواد سلاحى
۳-حميد اشرف
۴- منوچهر بهايى ‏پور
۵- اسكندر صادقى‏ نژاد
۶- عباس مفتاحى
۷- احمد زيبرم
۸-محمدرضا صفارى آشتيانى
۹- رحمت پيرونذيرى
ببينيم زيرتيغ جلاد مسعود احمدزاده در بازجويى ‏اش چه روايتى از ترور فرسيو مى‏ كند:
«بعد از عمليات (به ‏ويژه مردم آگاه) كه از شكست هسته چريكى سياهكل و همچنين تيرباران عده ‏اى از رفقاى ما سخت اندوهگين و دل ‏افسرده شده بودند سخت به شور و هيجان مى‏ آيند. و دشمن هم كه سخت وحشت ‏زده و هراسان شده بود و على ‏رغم ادعاى قبلى ‏اش كه گروه ما را نابود كرده و فقط چند نفرى فرارى هستند، به ‏دست و پا افتاده، عكس چهار تن از ديگر رفقاى ما (اسكندر صادقى ‏نژاد، رحمت پيرونذيرى، منوچهر بهايى ‏پور و احمد زبيرم» را در روزنامه چاپ مى‏ كند. و براى سرشان جايزه كلانى مى‏ گذارد۱».
اعلام موجوديت چريك‏ هاى فدايى خلق ايران
پس از ترور فرسيو، گروه نام چريك ‏هاى فدايى خلق ايران را برگزيد. اين نام توسط شاخه تبريز پيشنهاد شد. كه مورد قبول قرار گرفت. چريك نشانى از مسلح بودن گروه داشت و فدايى بودنش يادآور جان‏فشانى ‏هاى فدائيان انقلاب مشروطه بود.
چريك‏ ها طى سيزده اعلاميه توضيحى براى اقشار مختلف سعى در معرفى خود به‌جامعه كردند. اعلاميه‏ ها توسط پويان نوشته شد و بعد از تصويب توسط مسعود احمدزاده و نابدل توسط اشرف دهقانى تايپ و تكثير شدند.

محفل تبريز۲
اين محفل در دهه۴۰در دانشسراى مقدماتى تبريز شكل گرفت، توسط صمد بهرنگى، بهروز دهقانى و كاظم سعادتى كه هر سه در حال گذراندن دوره آموزگارى بودند.
اين محفل براى ارتباط با جوانان اقدام به انتشار هفته ‏نامه مهد آزادى ويژه آدينه را كرد كه روزهاى جمعه منتشر مى‏ شد. صمد و بهروز۳ نخستين نوشته ‏هاى‏ شان را در مهد آزادى چاپ كردند.
مناف فلكى نيز اولين شعرهايش را در همين هفته ‏نامه منتشر كرد. گفته مى‏ شود صمد او را در يك كارگاه قالى ‏بافى كشف كرد. هرچند او زمان آشنايى ‏اش را با صمد به دوران دبيرستانش مربوط مى‏ داند.
ساعدى مى‏ گفت: اولين بار كه جلال آل ‏احمد مناف را مى‏ بيند به او مى‏ گويد: «چه نارنجك آماده انفجارى ضامن كشيده و پرقدرت». اين همه شجاعت زير اين همه فشار و خفقان مشتى عصب و درياى ايمان و اين همه آگاهى و شور طبقاتى.
عليرضا نابدل از طريق همين نشريه صمد را پيدا كرد. شعرى براى چاپ فرستاده بود كه با دست‏كارى‏ هايى چاپ شد. براى اعتراض به روزنامه كيهان رفته بود. و آن‏ها او را به نزد صمد فرستاده بودند و صمد در اولين ديدار او را «صيد» كرده بود.
بعدها اين محفل گسترش يافت. و بزرگ‏تر شد. رحيم رئيس ‏نيا، غلامحسين فرنود، بهروز دولت‏ آبادى، مجيد ايروانى، عباد احمدزاده، اصغر عرب‏ هريسى، عبداله افسرى، اشرف دهقانى، ابراهيم عظيم ‏پور، جعفر اردبيل‏ چى، به اين محفل راه يافتند.
نابدل با برادر سليمان معينى و در دانشكده حقوق تهران هم‏كلاس بود اعلاميه ‏هاى آنان را به تبريز مى‏ آورد و به صمد مى ‏داد.
اين محفل از طريق ساعدى با محافل روشنفكرى تهران رابطه داشت. از همين طريق صمد با پويان آشنا شد.
محفل تبريز با نقد حزب توده در سازمان و تشكيلات به انديشه ‏هاى مائو نزديك شده بودند و تجربه انقلاب چين را كارساز مى ‏ديدند. به ‏همين خاطر تراكتورى خريدند تا با كار در روستا زمينه توده ‏اى پيدا كنند. عباد احمدزاده كارگر چاپخانه قرار شد روى تراكتور كار كند. اما كار آن‏ها در روستا جواب نداد. به ‏علت نبود روحيه انقلابى اين طرح شكست خورد روستاى بعدى قهرمانلو از توابع اروميه بود. كه به ‏علت سوابق كار حزب توده در آنجا و به ‏علت بالا بودن سطح آگاهى خرده ‏مالكان آنجا، مناسب تشخيص داده شد. اما به‏ علت رفرم و رفاه نسبى مردم روحيه انقلابى نيز آنجا نبود.
با رفتن بهروز به امريكا براى تحصيل و غرق شدن صمد در ارس به ‏عنوان مهم‏ترين و تأثيرگذارترين عنصر اين محفل، محفل رو به خاموشى رفت.
با آمدن بهروز از امريكا محفل دوباره فعال شد. بهروز با محافل چريكى ارتباط گرفته بود. و با مشى چريك شهرى آشنا شده بود.

ساختار تشكيلاتى چريك ‏ها
ساختار تشكيلاتى چريك ‏ها در اين زمان ساختار شاخه‏ اى بود.
۱-شاخه تهران
۲- شاخه تبريز
۳- شاخه مشهد
شاخه تبريز
پويان از طريق صمد به حلقه تبريز راه يافت اما مرگ غيرمنتظره صمد رابطه تهران و تبريز را از بين برد.
بعد از مرگ صمد پويان به تبريز رفت و از طريق بهروز دهقانى با حلقه تبريز تماس گرفت.
صمد كه بود؟
صمد در سال۱۳۱۸ در محله چرنداب تبريز به ‏دنيا آمد. پدرش زهتاب بود. پس از پايان تحصيلاتش در مهر۱۳۳۴ به دانشسراى مقدماتى تبريز رفت. و در خرداد ۱۳۳۶ از آنجا فارغ ‏التحصيل شد در آنجا بود كه با بهروز دهقانى و كاظم سعادتى آشنا شد و به زودى به سه رفيق جدانشدنى تبديل شدند.
از مهر۱۳۳۶ معلم مدرسه ‏هاى آذرشهر، ممقان، قاضى ‏جهان، گرگان و آخى‏ جهان درآذربايجان شد در مهر۱۳۳۷ براى ادامه تحصيل در رشته زبان و ادبيات انگليسى به‌دانشگاه تبريز رفت و تا سال ۱۳۴۱ در آنجا درس خواند.
اولين داستانش را در سال ۱۳۳۹ به ‏نام عادت نوشت. تلخون را در سال ۱۳۴۰نوشت .
 از انگليسى و تركى استانبول به فارسى ترجمه مى‏ كرد  و شعرهاى اخوان و شاملو و فروغ و نيما را نيز به تركى ترجمه مى‏ كرد. در زمينه فرهنگى كندوكاو داشت در زمينه فولكلور آذربايجان، قصه ‏ها و ادبيات شفاهى آذربايجان را همراه بهروز نوشت.
در شهريور ۱۳۴۷ در رود ارس، در ساحل روستاى شام گواليك به ‏همراه حمزه فراحتى غرق شد و در ۱۲شهريور جسدش را در نزديكى پاسگاه كلاله در چند كيلومترى محل غرق شدنش از آب گرفتند و او را در گورستان اماميه تبريز به خاك سپردند.
صمد با نام هنرى ص. قارانقوش، چنگيز مرآتى، صاد، داريوش نواب مراغى، بهرنگ، بابك بهرامى، ص آدام، آرى باتميش قصه ‏ها و مقالات خود را چاپ مى ‏كرد.
آثار او
۱- بى ‏نام سال ۱۳۴۴، ۲- اولدوز و كلاغ‏ها پاييز ۱۳۴۵،۳- اولدوز و عروسك سخنگو، پاييز ۱۳۴۶  ۴-كچل كفترباز آذر۱۳۴۶  ۵- پسرك لبوفروش آذر ۱۳۱۴۶،۶- افسانه محبت زمستان۱۳۴۶، ۷-ماهى سياه كوچولو مرداد۴۷  ۸-بيژن و جوجه طلايى ‏اش۱۳۴۷، ۹-يك هلو هزار هلو بهار۱۳۴۸،۱۰-۲۴ساعت در خواب و بيدارى بهار۱۳۴۸، ۱۱- كوراوغلو و كچل حمزه بهار۱۳۴۸، ۱۲-تلخون و چند قصه ديگر سا۱۳۴۱، ۱۳- كلاغ‏ ها و عروسك و آدم‏ ها
كتاب و مقاله
۱-كندوكاو در مسائل تربيتى ايران زمستان۱۳۴۴
۲- الفباى فارسى براى كودكان آذربايجان
۳- مجموعه مقاله ‏ها تير ۱۳۴۸
۴-فولكلور و شعر
۵-افسانه ‏هاى آذربايجان از ترجمه فارسى ـ جلد ۱ ارديبهشت۱۳۴۴ 
۶-افسانه ‏هاى آذربايجان (ترجمه فارسى) ج۲ ارديبهشت ۱۳۴۷
۷- مثل‏ ها و چيستان ‏ها ـ بهار ۱۳۴۵
۸- پاره پاره، مجموعه شعر از چند شاعر تير۱۳۴۲
۹-مجموعه مقاله‏ ها
۱۰- انشا و نامه ‏نگارى براى كلاس‏هاى دوم و سوم دبستان
۱۱-آذربايجان در جنبش مشروطه
ترجمه ‏ها
ـ  ما الاغ‏ها عزيز نسين پاييز۱۳۴۴
ـ دفتر اشعار معاصر از چند شاعر فارسى زبان
ـ خرابكار ـ قصه ‏هايى از چند نويسنده ترك زبان ـ تير ۱۳۴۸ 
ـ كلاغه سياهه ـ ماسين سيبريك ـ خرداد ۱۳۴۸
بهروز دهقانى كه بود؟
در سال ۱۳۱۸ در تبريز به ‏دنيا آمد پدرش شغل ثابتى نداشت. كارگرى در كارخانه نخ‏ريسى و يا چاه ‏كن و ميراب و خرده ‏فروش بود. پس براى تأمين معاش خانواده چون خواهران و برادران كار مى‏ كرد و بيشتر به ‏همراه پدرش به چاه‏ كنى مى ‏رفت.
پدرش بى ‏سواد بود. با اين‏همه در وقايع سال‏هاى۲۵-۱۳۲۴ آذربايجان عضو فرقه دمكرات بود. پس با سياست از كودكى آشنا بود.
پدر به علت ميرابى و درد پاها بالاخره از كار افتاده شد و معاش خانه به دوش بهروز گذاشته شد و در شانزده سالگى تحصيل را رها كرد و به دانشسرا رفت تا با معلمى به معاش خانواده كمك كند. در دانشسرا صمد و كاظم سعادتى را يافت و زندگيش با آن دو پيوند خورد.
در هيجده سالگى معلم روستاهاى آذربايجان شد. بهروز شغل خود را با تحقيق درروستاها و ساختن نسل نوينى در ميان دانش ‏آموزان گره زد. رفيق شهيد اصغر عرب هريسى و عبداله افسرى از جمله شاگردان اويند.
بخشى از كارهاى تحقيقى او به ‏همراه صمد به چاپ رسيد و بخشى ديگر مخفيانه دراختيار رفقاى محفل قرار مى‏ گرفت يكى از كارهاى او رساله ‏اى در باب روستاى قره ‏باغ است.
 به زبان انگليسى مسلط بود. و با نام مستعار بهروز تبريزى ترجمه ‏هاى خود را به چاپ مى‏ رساند. كتاب افسانه‏ هاى ايتاليايى اثر ماكسيم گوركى و زندگى آثار شون اوكيسى نويسنده ايرلندى از جمله كارهاى اوست.
هدف او و صمد از كارهاى ادبى تأثيرگذارى بر روشنفكران بود. به كمك او و صمد و ديگران روزنامه «مهد آزادى، آدينه» منتشر شد. كه نيروى محركه ‏اى براى حركت ‏هاى سياسى بود.
در همين دوران بود كه او به ‏همراه صمد مشغول جمع‏ آورى ادبيات شفاهى آذربايجان شدند. قصه‏ ها و ترانه ‏ها و رباعياتى (دو بيتى ‏ها) جمع شده درروزنامه آدينه و روزنامه ‏هاى مترقى آن روزگار چاپ مى ‏شد افسانه‏ هاى آذربايجان حاصل كار مشترك او و صمد بخشى از فعاليت‏ هاى اين دوران اوست بر اثر تلاش‏ هاى او و صمد محفل تبريز شكل گرفت. عليرضا نابدل، اصغر عرب‏ هريسى، اشرف دهقانى، كاظم سعادتى، محمد تقى ‏زاده، عبدالمناف فلكى و رحيم رئيس ‏نيا اعضاى اين محفل بودند.
پس از سفر پويان به تبريز ارتباط حلقه تبريز با تهران منظم ‏تر شد. در ملاقات‏ هاى ماهانه پويان نشريات و آثار ماركسيستى را به حلقه تبريز مى ‏رساند.
در بهمن سال ۱۳۴۸ ساواك از ارتباط بهروز با تهران مطلع مى‏ شود و طى تلگرام رمزى در تاريخ هيجده بهمن ۱۳۴۸ از ساواك تبريزمى خواهد مواظب بهروز باشند.
هسته مركزى شاخه تبريز
مركزيت شاخه تبريز سه نفر بودند:
۱-بهروز دهقانى با نام مستعار دامون
۲-عليرضا نابدل با نام مستعار ارنستو
۳-عبدالمناف فلكى با نام مستعار شيررژ
نابدل در سال ۱۳۴۵ شعرى به زبان آذرى براى روزنامه كيهان فرستاد اين شعر با دخل و تصرف چاپ شد. نابدل معترض بود. به روزنامه مراجعه كرد و آن‏ ها او را به ويرايش‏گر شعرش ارجاع دادند و او كسى نبود جز صمد بهرنگى و اين سرآغاز آشنايى نابدل با صمد و بهروز شد.
مناف فلكى در سال ۱۳۴۶ با صمد آشنا شد يك روايت اين آشناىی را با يافتن او دركارگاه ‏هاى قالى‏ بافى توسط صمد مى‏ داند. اما مناف خود در بازجوى‏ هايش آشنايى ‏اش را با صمد در سال ۱۳۴۶ مى ‏داند هنگامى ‏كه او دانش‏ آموز سال آخر دبيرستان بوده است. بعد از قبولى مناف در رشته رياضى دانشگاه تبريز اين ارتباط ادامه پيدا مى‏ كند. و صمد در اين زمان به او كتب و جزوات ماركسيستى مى ‏داده است۴.

محفل مفتاحى
برادر عباس مفتاحى، اسداله مفتاحى دانشجوى پزشكى تبريز بود. او تحت تأثير عباس برادرش در سال سوم ـ چهارم دانشكده فعال شد وبه همراه محمدتقى افشانى ‏نقده و محمدعلى گرامى يك محفل مطالعاتى ايجاد كرد.
در سال ۱۳۴۸ عباس مفتاحى برادرش را به بهروز دهقانى وصل كرد و هسته مفتاحى زير نظر بهروز تشكيل شد. نام مستعار مفتاحى (خوزه) و نام مستعار محمدتقى افشانى ‏نقده (حبش) بود. وظيفه اين هسته مطالعه آثار ماركسيستى، تايب كتب و جزواتى بود كه از تهران مى ‏رسيد. اين هسته خود هسته ديگرى را تغذيه مى‏ كرد. جواد اسكويى، ناصر ايزدى و حسن جعفرى از اعضاى هسته زير جمع هسته مفتاحى بودند.
گروه آرمان خلق
ناصر ايزدى توسط اسداله مفتاحى عضوگيرى شد. و قرار بود به گروه جنگل ملحق شود. اما به ‏خاطر جلو افتادن عمليات از بهار ۱۳۵۰ به بهمن ۱۳۴۹، اين‏ كار صورت نگرفت. ايزدى مدتى بعد همايون كتيرايى را كه از اعضاى گروه آرمان خلق بود به گروه معرفى كرد. مفتاحى مانيفيست آرمان را خواند و مذاكره وحدت آغاز شد.
همايون كتيرايى كه بود؟
كتيرايى در سال۱۳۲۸ در بروجرد به ‏دنيا آمد. در دوران تحصيل به ‏همراه بهرام طاهرزاده و ناصر كريمى محفلى مطالعاتى تشكيل داد كه آثار ماركسيستى را مى‏ خواند.
بعد از اتمام تحصيلات متوسطه به دانشگاه تبريز رفت تا روان‏شناسى بخواند. مدتى بعد به‏ همراه طاهرزاده و مهندس عباس رضايى كه به تازه گى از آلمان برگشته بود و دركارخانه نورد اهواز كار مى ‏كرد سازمان آرمان خلق را تشكيل داد.
گروه براى تأمين هزينه‏ هاى خود بانك صادرات شعبه خيابان آيزنهاور در تهران را مصادره كرد مدتى بعد عباس رضايى با گروه اختلاف پيدا كرد و جدا شد.
در عمليات بعد گروه كه حمله به بانك ملى شعبه آرامگاه بود بهرام طاهرزاده و ناصر كريمى دستگير شدند. كتيرايى و هوشنگ تره ‏گل موفق به فرار شدند.
در عملياتى ديگر كه كتيرايى، تره‏ گل، ناصر مدنى، حسين كريمى و حسين دست‏ پرورده شركت داشتند هنگام سرقت يك اتومبيل با ژاندارم ‏ها درگير شدند. حسين كريمى به‌شهادت رسيد و بقيه موفق به فرار شدند.
كتيرايى، مدنى، تره‏ گل و حسين دست‏ پرورده در فروردين ۱۳۵۰ دستگير شدند.
آرمان خلق حاكميت را فئودالى مى‏ ديد، نه بورژوازى. با كانون شورشى مخالف بود و حزب را مقدم بر عمليات مسلحانه مى‏ دانست. به كار سياسى در روستا باور داشت و بعد از ايجاد آتمسفر انقلابى، جنگ چريكى را در نظر داشت.
كتيرايى كمى بعد از مواضع آرمان به مواضع چريك‏ ها رسيد. اما با دستگيرى ‏اش وحدت آرمان با چريك ‏ها از بين رفت.
منتخبين جنگل
حسن جعفرى و اسداله مفتاحى جزء نيروهايى بودند كه قرار بودند به گروه جنگل ملحق شوند كه انجام نشد.
مفتاحى مدتى بعد شناخته شد، پس مجبور شد به تهران بيايد.
با آمدن مفتاحى به تهران، حسن جعفرى رابط تبريز با تهران شد. كه مدتى بعد عبدالرحيم صبورى را كه قبلاً توسط مفتاحى عضوگيرى شده بود به مفتاحى وصل كرد.

عمليات شاخه تبريز
در ملاقاتى كه دى ماه ۱۳۴۹ پويان با نابدل در تهران داشت. طرح حمله به يك كلانترى و بانك تصويب شد.
در چهارده بهمن مناف فلكى سه قبضه سلاح از نابدل تحويل گرفت و بين تيم عملياتى تقسيم كرد.
تيم مناف
۱- مناف فلكى فرمانده تيم
۲-محمد تقى ‏زاده
۳- چراغى
۴- اصغر عرب‏ هريسى
۵-جعفر اردبيل‏ چى
حمله به يك كلانترى در دستور كار قرار گرفت و تيم عملياتى به فرماندهى مناف براى گرفتن مسلسل يك پاسبان به كلانترى در تبريز حمله كردند. مسلسل گرفته شد و مناف مجبور شد به پاسبانى كه آن‏ها را تعقيب مى ‏كرد شليك كند. پليس منطقه را محاصره كرد. اردبيل ‏چى گرفتار شد. مناف با شليك به يك پليس اردبيل‏ چى را نجات داد و همگى به سلامت به پايگاه خود بازگشتند. مسلسل مصادره شده به بهروز دهقانى داده شد. و از طريق نابدل به رحمت پيرونذيرى رسيد.
آمدن نابدل به تهران
نابدل در سر قرارش در تهران با عباس مفتاحى مطلع شد كه به تهران منتقل شده است و بايد به تهران بيايد و خانه ‏اى تهيه كند.
شاخه تبليغات
نابدل در اول اسفند ۱۳۴۹ به تهران آمد و خانه ‏اى در خيابان رى گرفت. يك هفته بعد اشرف دهقانى به‏ عنوان خواهرش به او ملحق شد. و پويان نيز در لباس آخوندى دائى نابدل شد. و اين سه تن شاخه تبليغات گروه را تشكيل داده بودند.
طرح گروگان‏گيرى يك سفير
دستگيرى گروه جنگل، گروه شهر را به فكر يافتن راهى براى نجات جان آن‏ ها واداشت. گروگان گرفتن سفير آلمانى در دستور كار قرار گرفت. حميد اشرف، چنگيز قبادى، و مهرنوش ابراهيمى مأمور اين‏ كار شدند. شناسايى نخستين انجام گرفت. اما اعدام غيرمنتظره گروه جنگل اين عمليات را منتفى ساخت.

لو رفتن مفتاحى
با دستگيرى گروه جنگل، نام مفتاحى لو رفت. پس ساواك براى دستگيرى او به خانه آن‏ ها رفتند اما او را نيافتند.
مفتاحى نيمه‏ هاى شب به خانه ‏شان مى ‏رود و از آمدن ساواك مطلع مى‏ شود. شبانه از شمال به تهران مى‏ آيد و به خانه مسعود احمدزاده مى ‏رود.
در اين زمان رابطه مفتاحى با پويان قطع مى ‏شود او با حميد ارض ‏پيما و جواد اسكويى مرتبط مى ‏شود.
نابدل به مركزيت ارتقا مى‏ يابد و رابط تهران با شاخه تبريز مى‏ شود. پويان نيز مسئوليت شاخه مشهد را به ‏عهده مى‏ گيرد۵.
ادامه مباحثات
در مذاكرات فراهانى ـ مفتاحى و بعد اشراف ـ احمدزاده، گروه جنگل به تقدم استراتژيك مبارزه كوه بر شهر بود. و گروه رفيق مسعود به تقدم استراتژيك مبارزه شهر بر كوه بود.
در اوايل بهمن ۱۳۴۹، مسعود فكر فراهانى را پذيرفت. تقدم مبارزه كوه بر شهر درواقع غلبه مشى چه‏ گوارا بود بر مشى انقلابيون برزيلى.
اين مباحثات پس از حادثه سياهكل ادامه يافت. نابدل به تقدم استراتژيك مبارزه درشهر بر كوه باور داشت. در حالى‏ كه احمدزاده و پويان به تقدم تاكتيكى مبارزه درشهر بر كوه باور داشتند.
تغييرات در شاخه تبريز
با انتخاب نابدل به ‏عنوان مسئول شاخه تبريز او يك تیم عملياتى مركب از بهروز دهقانى، افشانى و اكبر مؤيد تشكيل داد. و يك تيم ديگر را به ‏عنوان تيم تداركاتى مسئول ساختن تى.ان.تى كرد. رقيه دانشگرى و مناف فلكى را هم به تهران آورد.

پايگاه جوانمردان
اوايل فروردين ۱۳۵۰ مناف فلكى به تهران آمد. و احمدزاده او را به خانه خيابان فرح‏ آباد، كوچه جوانمردان برد. خانه ‏اى كه خليل سلماسى ‏نژاد اجاره كرده بود. همان شب ديگر اعضاى تيم به خانه آمدند:
۱- حسن نوروزى
۲- مجيد احمدزاده
۳-خليل سلماسى‏ نژاد
فرماندهى تيم با رفيق مسعود بود.
عمليات قلهك
موضوع جلسه انتخاب كلانترى قلهك و كلانترى يازده براى عمليات بود. كه مطالعات مقدماتى روى آن‏ها انجام شده بود.
بالاخره پس از مباحثاتى در دو جلسه، كلانترى قلهك انتخاب و طرح عملياتى آن تهيه گرديد.
ساعت ۹:۳۰ شب افراد تيم «پايگاه جوانمردان»  ابتدا اتومبيلى را سرقت كردند مناف خبر سرقت اتومبيل را به احمدزاده داد پس احمدزاده اسلحه و مهمات لازم را به‌مناف داد تا با اتومبيل سرقتى به محل قرار بروند. و احمدزاده كمى بعد به آن‏ها پيوست. راننده عمليات مجيد احمدزاده بود.
مسعود براى گرفتن مسلسل پاسبان جلو در حركت كرد. پاسبان مى ‏خواست از مسلسل خود استفاده كند كه مسعود او را زد. مسعود و پاسبان درگير شدند. مسعود بعد از گرفتن مسلسل، كلانترى را به گلوله بست سلماسى‏ نژاد خودروهاى كلانترى را به آتش كشيد مناف پاسبانى را كه با مسعود درگير بود گلوله زد و دست حسن نوروزى گلوله خورد دو تيم سالم به پايگاه خود برگشتند.
—————————————————————————
زیر نویس ها:
۱-مسعود احمد زاده-اسناد بایگانی
۲-هژیر پلاسچی-سایت آذربایجان
۳-بهروز دهقانی در دهه ۴۰نوشته هایش را بنام آیدین منتشر می کرد . آیدین به معنابی روشن است وروشن نام اسب کوراوغلی  قهرمان اسطوره ای آذربایجان است
۴-مناف فلکی :اسناد بایگانی
۵-مسعود احمدزاده -اسناد بایگانی

هیچ نظری موجود نیست: