۱۳۹۰ مهر ۲۲, جمعه

رازهای ناگفته کودتای نوژه؛ سرآغاز روابط سری صدام و بختیار


image
نوشته قبلی درباره یکی از عوامل تشویق کننده صدام به حمله به ایران؛ بازتاب‌های گوناگونی را در پی داشت. برای روشن‌تر کردن چگونگی و سطح روابط محرمانه‌ی بین شاپور بختیار و صدام حسین، برای اولین بار اقدام به انتشار گفتگوی سرگرد خلبان فرهاد نصیرخانی با نشریه «پرتو ایران» می‌کنم. این گفتگو در ۱۹ ژانویه ۱۹۹۲ در اورنج کانتی کالیفرنیا انجام شده است و بخشی از ناگفته‌های این کودتا را شرح می‌دهد. گفته می‌شود دکتر بختیار ارتباط خود با این کودتا و هدایت آنرا هیچگاه نپذیرفت.

از آنجایی که این گفتگو طولانی است، ابتدا بخش‌های مهم آن را می‌آورم و سپس اسکن نشریه را می‌آورم که مخاطبان بتوانند متن کامل آنرا در صورت علاقه مطالعه کنند.

پرتو ایران: شروع می‌کنیم، آقای نصیرخانی با این سئوال که شما چگونه درخارج از ایران، در جریان قیام ۱۸ تیر قرار گرفتید؟

نصیر خانی: من از اولین کسانی بودم که رژیم پس از امیران ارتش، از کار کنار گذاشت. در اسفند ۱۳۵۸، از مملکت خارج شدم. در آن موقع از افسران جوان هوایی، فقط من و یکی از دوستانم در خارج بودیم. اولین تماس مبارزاتی ما با زنده‌یاد شهریار شفیق بود، که اندکی بعد ترور شد. پس از مدتی این دوست من برای دیدن سرتیپ احسان پزشک‌پور سفری به فرانسه کرد و از طریق پزشک‌پور با آقای بختیار آشنا شد. به علت بلاتکلیفی در مورد پناهندگی، من هنوز قادر به مسافرت به خارج از آلمان نبودم و وقتی دکتر بختیار دعوت کرد که من و دوستم به فرانسه برویم، با نفوذی که در پلیس مرزی داشت ترتیبی داد که توانستیم به پاریس برویم. دیدار ما با بختیار در محیطی لبریز از تفاهم برگزار شد، و هیچ صحبت و مذاکره‌ای در مورد براندازی و اینها نبود. یک‌بار دیگر هم میان ما ملاقاتی صورت گرفت، تا ملاقات سوم که پیشنهاد تصدی شاخه نظامی را به من داد، و به دلایلی قبول نکردم. یک هفته بعد، دکتر بختیار تلفن کرد و گفت: ما برنامه‌ای در دست اجرا داریم که احتیاج به حمایت و پشتیبانی نظامی دارد. شخصی از ایران آمده که می‌خواهد اسلحه و بعضی وسایل دیگر خریداری کند، و چون این آدم نظامی نیست که اطلاعاتی داشته باشد، من علاقمندم، شما با او نهایت همکاری را بکنید. پرسیدم مشخصات این شخص را به من بگویید، بختیار گفت، او خودش با شما تماس خواهد گرفت.

 پرتو ایران: آن موقع شما کجا بودید؟

نصیر خانی: من در شمال آلمان زندگی می‌کردم. بهر حال عصر همان روز این آقا تلفن کرد، و با هم قراری در ایستگاه راه آهن شهر «برمن» گذاشتیم. در لحظه موعود من تنها به میعادگاه رفتم، چون قرارمان این بود و این آقا هم تنها بود. این آقا خودش را «منوچهر قربانی‌فر» معرفی کرد...


پرتو ایران: قربانی‌فر یا منوچهر سوزنی؟

نصیر خانی: نه منوچهر قربانی‌فر... سوزنی اسم مستعار بعد او بود... البته او نام‌های مستعار زیادی داشت، یک دفعه که من به پاریس رفتم، او با نام یک ارمنی اتاق رزرو کرده بود. به هر حال در آنروز گفت که ما طرح یک قیام داریم، و نیاز به اسلحه، چند دستگاه جیپ ویلیز، لباس‌های استتاری، چادر، دوربین و بی‌سیم، و از این قبیل وسایل. و چون من نظامی نیستم می‌خواهم از کمک و راهنمایی شما استفاده کنم. گفتم بعضی از این وسایل مثل دوربین، چادر و لباس نیازی به تخصص و دانش نظامی ندارد. در مورد اسلحه هم من یک خلبان شکاری هستم  و تخصص یک افسر نیروی زمینی بیشتر به دردتان می‌خورد تا نظرات من. ایشان گفت، چون امکان سوء استفاده وجود دارد و آقای دکتر بختیار خیلی به تو اعتماد دارد، نظر ایشان این است که اگر یک افسر نیروی زمینی هم قرار است مورد همکاری قرار گیرد با نظر و صلاحدید شما باشد. گفتم چشم. قرار شد، سه روز بعد در پاریس، در هتل کنکورد لافایت همدیگر را ملاقات کنیم. من بسرعت مشغول مطالعه شدم، سرنخ‌هایی بدست آوردم و لیستی از آنچه تهیه‌اش مقدور بود تهیه کردم. این نکته مهم را هم بگویم که آن روز در «برمن» منوچهر قربانی‌فر از کیف «سامسونیت» خودش یک طرح ده - پانزده صفحه پلی کپی شده در اختیار من گذاشت که آن را همانجا مطالعه کنم. طرح در روال طرح‌های عملیاتی بود که ما در ارتش می‌نوشتیم و جزو پیوست‌های آن، فهرست نام کسانی که در کودتا و قیام نقش‌هایی داشتند، نوشته شده بود.

 پرتو ایران: اسامی کارگزاران قیام در داخل و یا خارج از کشور؟

نصیر خانی: در داخل کشور. من به اسمهایی که برایم ناشناس بود کاری نداشتم، اما با دقت نام بر و بچه‌های نیروی هوایی که در شاهرخی قرار بود عمل کنند و بر و بچه‌های پایگاه تهران را مرور کردم، چون این اسامی برایم اهمیت داشت، که چه کسانی می‌خواهند قیام را به ثمر برسانند. شاید حدود نیم ساعت طول کشید که طرح و اسامی را مطالعه کردم و بعد آنرا دوباره به منوچهر قربانی‌فر دادم.





پرتو ایران: یعنی ممکن است این قدر بی دقتی به کار رود؟

نصیر خانی: متاسفانه!.. به هر حال آن روز، وقتی من و دوست خلبانم به پاریس رسیدیم، منوچهر قربانی‌فر را در هتل ملاقات کردیم، و او گفت که بعد از ظهر جلسه مهمی در منزل بختیار خواهیم داشت، و صلاح در این است که شما دو نفر جداگانه بیایید و من هم جداگانه. چون با افراد و شخصیت‌های مهمی ملاقات خواهیم داشت. به هر جهت، بعد از ظهر، من و دوستم ساعت ۵ بعد از ظهر به منزل دکتر بختیار رفتیم. قبلا اطلاع داده شده بود که ما می‌رویم، منتظر ما بودند، از ما بازرسی بدنی شد، و بعد وارد اتاق دکتر بختیار شدیم. وقتی رفتیم داخل اتاق، علاوه بر دکتر بختیار، آقای منوچهر قربانی‌فر هم بود، و چهار نفر دیگر ...

 پرتو ایران:  ایرانی؟

نصیر خانی: اول فکر کردم ایرانی هستند، ولی خیر ایرانی نبودند. همگی بلند شدند، دست دادیم، و آقای دکتر بختیار آنها را به این ترتیب معرفی کرد. یک نفر را بعنوان برادر آقای صدام معرفی کرد ...

 پرتو ایران: اسمش را به خاطر می‌آورید؟

نصیر خانی: نه!

پرتو ایران: بارزان تکریتی نبود؟

نصیر خانی: نمی‌دانم فقط به نام برادر صدام معرفی کرد. یک نفر دیگر بود که تقریبا همه صحبت‌ها را، او می‌کرد و مثلا تاییدیه می‌خواست. که به نظر آمد، سرپرست گروه برادر صدام حسین است، و بقیه، افراد طراز اول مسئول. آقای دکتر بختیار این شخص را یک ژنرال اداره مخابرات عراق معرفی کرد که همه کاره بود ... دو ژنرال دیگر عراقی هم از مسئولان طراز اول سازمان اطلاعات و امنیت عراق معرفی شدند. وقتی که دکتر بختیار اینها را برادر صدام حسین و مأموران عراقی معرفی کرد ، راستش را بخواهید کمی یکه خوردم. چون اصلا در جریان تماس‌های دکتر بختیار با بیگانگان نبودم. البته آن موقع جنگ شروع نشده بود، اما از خودم می‌پرسیدم چرا عراق؟ ... وقتی که نشستیم اولین سئوالم این بود که چرا ما باید با برادر صدام حسین و مأموران عراقی بنشینیم؟ ...



پرتو ایران: از خودتان سئوال کردید؟

نصیر خانی: نه، از خود دکتر بختیار سئوال کردم. پرسیدم به چه دلیل ما باید با برادر صدام و مسئولان امنیتی عراقی ملاقات کنیم. آقای دکتر بختیار گفتند ما برای عملیاتمان باید از یکی از کشورهای همجوار استفاده کنیم. پاکستان به دلیل منافع مشترک مذهبی با جمهوری اسلامی موافقتی با ما ندارد. افغانستان درگیر شورش‌های داخلی است. با شوروی‌ها هم نمی‌توانیم کنار بیاییم. ترکیه هم اجازه این نوع کارها را به ما نمی‌دهد، تنها جایی که باقی می‌ماند عراق است. من عرض کردم که چرا از طریق آمریکا و ناوهایی که در خلیج فارس دارد، و از کنار دماغه چاه بهار این کار را نمی کنیم. که نه هیچگونه پوشش راداری دارد، و نه هیچ چیز دیگری. من سالها آنجا خدمت کرده بودم. ما می‌توانیم از آنجا برویم، بدون اینکه نیازی به کشورهای دیگر داشته باشیم. بختیار جواب قانع کننده‌ای نداشت که بدهد.

 پرتو ایران: بالاخره، باید دست کم توجیهی کرده باشد ...

نصیر خانی: گفت به هر حال، دولت عراق چون علاقمند به براندازی این رژیم است، زیرا آن را خطری برای خود می‌داند، حاضر به همکاری با ما شده، و ما این دست همکاری را نمی‌توانیم پس بزنیم، زیرا در موضع ضعف قرار داریم و نمی‌توانیم خواست‌هایمان را به عراق یا کشورهای دیگر دیکته کنیم. ما در موقعیت بازنده هستیم، نه موقعیت برنده.


دکتر بختیار بعد رشته کلام را در دست گرفت و گفت، همانطور که در جریان هستید، ما مشغول تدارک یک قیام بمنظور براندازی رژیم اسلامی هستیم که عده زیادی در ایران، در طرح شرکت دارند. این طرح با دقت تهیه شده و الان در دست آقای منوچهر قربانی‌فر است. اگر می‌خواهید ملاحظه کنید در اختیارتان است. همان‌موقع متوجه شدم که کار ایرادات جدی دارد. اگر قرار بود در جلسه، درباره طرح صحبت بشود، حداقل باید قبلا در جریان قرار داشتیم و این‌جور خلق‌الساعه عمل نمی‌شد. به دکتر بختیار عرض کردم: من در جریان هستم، اما من یا ما اینجا چکاره‌ایم، نقش ما این وسط چیست و چرا در این جلسه هستیم؟ دکتر بختیار گفت، آقایان - مقصودش عراقی‌ها بود - که قرار است با ما همکاری کنند، حمایت و پشتیبانی مالی، سیاسی، نظامی و لجستیکی‌شان را از این طرح اعلام کرده‌اند، و قول شناسایی دولت کودتا را هم تا اینجا از عراق گرفته‌ایم، مضافا که دولت عراق قول داده با روابطی که با دیگر کشورهای منطقه دارد، شناسایی دیگر کشورهای منطقه را هم فراهم سازد، گفتم: خوب، الان قرار است چه کار بکنیم. دکتر بختیار گفت، شرط اصلی آنها این است که طرح کامل کودتا یا قیام را در اختیار آنها بگذاریم. پرسیدم مگر اینها طرح قیام را قبلا نگرفته‌اند؟ پس چطوری حاضر شده‌اند همکاری کنند؟ بختیار گفت: ما در کلیات با آنها به توافق رسیده‌ایم، اما آنها طرح جزء به جزء را می‌خواهند. گفتم وقتی تا این مرحله جلو رفته‌اید، چه ایرادی می‌بینید که طرح جزء به ‌جزء را هم بدهید؟ بختیار گفت: باید نام و مشخصات همه مهره‌هایی را که در قیام شرکت دارند در اختیار آنها بگذاریم. 

در این موقع رو کردم به همان ژنرالی که صحبت‌های مرا برای برادر صدام حسین ترجمه می‌کرد، و گفتم: شما اسم افراد را برای چه می‌خواهید؟ ایشان گفت: می‌خواهیم بدانیم که آیا مأموریت‌هایی را که به افراد خودتان می‌دهید، این افراد شایستگی و لیاقت انجامش را دارند یا خیر؟ مثلا اگر سرگرد حسن را مسئول بمباران خانه خمینی می‌کنید، این سرگرد توان چنین کاری را دارد یا نه؟ جواب دادم: بطور کلی شما دانش و استطاعت و استعداد چنین قضاوتی را ندارید، که بتوانید تشخیص بدهید این افسر یارای چنین کاری دارد یا نه؟ ... و بعد گفتم: اگر یادتان باشد، تا یک سال و چند ماه پیش که دولت شاهنشاهی بر سر کار بود، این ما بودیم که از همه چیز شما اطلاع داشتیم، نه شما. جواب داد که ما دایره کودتا و ضد کودتا داریم که باید این طرح را به تصویب آنها برسانیم. گفتم شما که قول همکاری داده‌اید، چطور قبل از اینکه طرح را بخوانید چنین قولی داده‌اید؟ بعد هم اضافه کردم به هر حال من با دادن نام افراد به شما و یا هر دولت دیگری مخالف هستم. طرح را می‌توانید داشته باشید، اما اسامی افراد و همچنین ساعت و روز عملیات باید همچنان نزد خود ما، و مخفی بماند. دکتر بختیار گفت، چون اینها علاوه بر کمک مالی و سیاسی، کمک نظامی هم به ما می‌کنند، باید ساعت و روز قیام را بدانند. گفتم ولو اینکه این اطلاعات را هم به آنها بدهید، دادن اسامی افراد صلاح نیست، نه به این آقایان و نه هیچکس دیگری.

 آن ژنرال عراقی مخابرات گفت، چنانچه ما به هم اعتماد نداشته باشیم، نمی‌توانیم با هم همکاری بکنیم. شما وقتی می‌توانید از امکانات ما استفاده کنید که طرح کامل اسامی را به ما بدهید. یعنی هیچ‌ چیز نباشد که شما بدانید و ما ندانیم. جواب دادم، ما همسایه هستیم، روابط خوبی در آینده می‌توانیم داشته باشیم، اما یادتان باشد که به هر حال دو کشور مختلف هستیم، و نمی‌توانیم در موضوعی که جان بهترین فرزندان آن مملکت و خانواده‌هاشان در میان است، چنین اطلاعات سری و مهمی را در اختیار شما بگذاریم. حرف من که به اینجا رسید، برادر صدام حسین از جایش بلند شد و گفت: اگر ما این قدر بهم اطمینان نداریم، پس نمی‌توانیم با هم همکاری کنیم.  آقای بختیار از برادر صدام حسین خواهش کرد بنشیند، و به من گفت: ما مجبوریم طرح کامل را در اختیار آنها بگذاریم و بدون اینکه متظر جواب یا عکس‌العمل من باشد، به منوچهر قربانی‌فر گفت شما طرح را بدهید به آقایان. برادر صدام حسین نشست، منوچهر قربانی‌فر در کیفش را باز کرد و طرح را بیرون آورد. من بی‌اختیار از جایم بلند شدم و گفتم اگر اینجور قرار است عمل شود من هیچگونه همکاری نخواهم داشت. این را گفتم و آمدم به طرف در خروجی. دوست خلبانم هم بدنبال من بلند شد، او هم حرف مرا زد. آخرین صحنه‌ای که به یاد دارم دست دراز شده منوچهر قربانی‌فر به طرف آن ژنرال مخابرات عراق بود که داشت طرح و اسامی را به او می‌داد.

 پرتو ایران: این آخرین تصویری است که بیاد دارید؟

نصیر خانی: بله. آخرین تصویر.  همیشه دکتر بختیار ما را مشایعت می‌کرد، اما آن روز وقتی با خشم اتاقش را ترک می‌گفتیم حتی از جایش تکان هم نخورد ...بقیه ماجرا را هم که همه می‌دانند.
 

هشــــــــــــداری ناشنیـــــــــــــــــــــــــده !


پرتو ایران:  آیا هرگز ملاقات یا گفتگوی دیگری با دکتر بختیار داشتید؟

نصیر خانی: ملاقات نه، ولی موضوعی پیش آمد که مجبور شدم با او تماس تلفنی بگیرم.

پرتو ایران: چه موضوعی؟

نصیر خانی: شاید سه چهار روز مانده بود به روز عملیات، یک سرتیپ نیروی هوایی(به احتمال قریب به یقین، سرتیپ فرخ جعفری است.)که از طرف دکتر بختیار، به مرز ایران و عراق اعزام شده بود، به من تلفن زد و گفت، من هر قدر تماس می‌گیرم با دفتر دکتر بختیار، که پیغام مرا به ایشان بدهند، کسی پیام را نمی‌دهد، شما با علاقه‌ای که بختیار به شما دارد با او تماس بگیرید و این پیغام را به او بدهید که عراق قصد پشتیبانی از قیام را ندارد، عراق دارد لشکر به طرف مرز اعزام می‌کند. از ایشان پرسیدم شما این خبر را چگونه دارید، گفت: خانه‌ای که برای من گرفته شده، روبروی ریل قطار است، و من روزهاست که می‌بینم وسایل و تجهیزات بسیار سنگین نظامی دارد به سمت ایران حمل می‌شود. اینها وسایلی نیست که به کار کودتا و قیام بخورد. من با آنکه عهد کرده بودم که دیگر با دکتر بختیار تماس نگیرم، چون موضوع مهمی بود به او تلفن زدم، و با آقای دکتر بختیار صحبت کردم ...

پرتو ایران:  رفتارش با شما چطور بود؟

نصیر خانی: خیلی خشک! خیلی از دست من عصبانی بود.

پرتو ایران: جواب پیغام چه بود؟

نصیر خانی: بختیار گفت این افسر مالیاخویی شده و این حرفها را می‌زند، هر وقت می‌خواهیم با یک کشوری همکاری کنیم از این حرفها می‌زنند. من نمی‌توانم این حرفها را قبول کنم، و تازه کار از کار گذشته و حالا دیگر دیر است برای این کارها ...و گوشی تلفن را گذاشتیم.





لازم به ذکر است که در روز روز ۲۴ جولای ۱۹۸۰/ ۲ مرداد ۱۳۵۹ (سه روز قبل از درگذشت شاه)، فریدون جاهد، خبرنگار بخش فارسی سرویس جهانی بی‌بی‌سی مصاحبه‌ای را با شاپور بختیار در پاریس انجام می دهد و وی ارتباط خود با ماجرای نوژه را تکذیب می کند و تا جاییکه تحقیق کرده ام در این باره سخنی نگفته است. مطالعه گفتگوی فوق میزان استقلال عمل مرحوم شاپور بختیار را در برابر عراقی ها روشن می کند و این پرسش مهم را در اذهان می آورد که صدام با اسامی شرکت کنندگان در کودتای نوژه چه کرد و آیا گرفتن اسامی ربطی به لو رفتن کودتا داشت؟ از آنجا که جنگ هشت ساله دوران سیاهی از تاریخ ایران است بر همه است که در باره نقش رژیم خمینی، صدام و اپوزیسیون و قدرتهای خارجی در باره آغاز این جنگ و ادامه اش تحقیق کنند.

هیچ نظری موجود نیست: