۱۳۹۰ بهمن ۱۸, سه‌شنبه

اتابک، قارداش آواره، سلام'؛ نگاهی به کتاب خاطرات عطاء الله صفوی

اتابک، قارداش آواره، سلام'؛ نگاهی به کتاب خاطرات عطاء الله صفوی
 

 
 
 در ماگادان کسی پير نمی شود
روی جلد کتاب در ماگادان کسی پير نمی شود

"در ماگادان کسی پير نمی شود" داستان زندگی دکتر عطاء الله صفوی، ايرانی مقيم تاجيکستان است که از بيست سالگی در زمان بگير بگير توده ای ها، پس از فروريختن حکومت پيشه وری و فرقه دمکرات آذربايجان، از ساری و از طريق ترکمن صحرا، به هوای گام نهادن به بهشت موعود به خاک اتحاد شوروی می گريزد، اما ده سال به اردوگاههای تبعيديان شوروی می افتد که سيه روزی باشندگانش را بهتر از هر کسی، نويسنده نامدار روس، سولژ نيتسين تصوير کرده است.
صفوی پس از مرگ استالين و آمدن خروشچف سرانجام تبرئه می شود و به تاجيکستان می رود. در آنجا درس می خواند و پزشک و جراح می شود اما تا پايان حکومت شوروی برده سوسياليسم می ماند و تا امروز در حسرت مام ميهن می سوزد. زندگی برخی انسانها براستی از بازی تقدير با انسان حکايت دارد.
مقصود از کسی "پير" نمی شود هم اين است که در ماگادان همه بر اثر اعمال شاقه و شکنجه توانفرسا جوانمرگ می شوند. "اردوگاه ما در اواسط سال ۱۹۴۹ بين ۲۰۰۰ تا ۲۵۰۰ نفر زندانی داشت، اما در سال ۱۹۵۱ ، ۳۰۰ يا ۴۰۰ نفر زنده مانده بودند و بقيه نابود شده بودند. بعضی از زندانيان به هر وسيله ای ۱۰۰ تا ۱۵۰ گرم نمک از آشپزخانه می دزديدند، سپس اين نمک را با آب و سهميه نان شبانه روزی توی کاسه حلبی شان تريد و مخلوط می کردند و می خوردند. پس از يکی دو روز تمام بدن، بخصوص دست و پا و بيضه ها بطور وحشتناکی ورم می کرد. زندانی با اين خود آزاری فقط چند روزی می توانست به سر کار نرود. آن ديگری مرتب يخ می خورد ( در کنار اقيانوس منجمد شمالی ) تا گرفتار آنژين بشود. بعد علامت بيماری قلبی نمودار می شد. خيال نکنيد که اين افراد با اين کارها می توانستند از دست عذاب روزمره فرار بکنند! مسئولان زندان به آنها بی اعتنايی می کردند تا جان بسپارند و ديگران متوجه بشوند که اين کارها فايده ای برايشان ندارد."
روايت دکتر صفوی خاطرات يک ايرانی از مجمع الجزاير گولاک است. در واقع اين کتاب، مجمع الجزاير گولاک فارسی است. او که ده سال در اردوگاههای سيبری به سر برده، در کتابش فورانی از تصاوير دهشتناک به نمايش می گذارد. تصاويری که در آنها جانورانی در هيئت انسان بر انسانهای ديگر فرمان می رانند و از رفتار غير انسانی نه تنها ابايی ندارند، لذت می برند. از رنجها و ددخويی هايی می گويد که جز با خواندن کتاب نمی توان درک کرد همچنانکه حسرتها و افسوسهای بی پايانی دارد که جز با خواندن سرگذشت او قابل درک نيست.
روايت دکتر صفوی خاطرات يک ايرانی از مجمع الجزاير گولاک است. در واقع اين کتاب، مجمع الجزاير گولاک فارسی است. او که ده سال در اردوگاههای سيبری به سر برده، در کتابش فورانی از تصاوير دهشتناک به نمايش می گذارد. تصاويری که در آنها جانورانی در هيئت انسان بر انسانهای ديگر فرمان می رانند و از رفتار غير انسانی نه تنها ابايی ندارند، لذت می برند.
در هفت پيکر نظامی گنجوی داستانهايی هست که در آنها قهرمان داستان، به فريب ديوی فرشته آسا به باغ و بستانی قدم می گذارد که پر از گلهای معطر و انواع رياحين است، اما چون به خود می آيد خود را در ميان ماران و اژدهايان می يابد. يا با دخترانی همبستر می شود که در زيبايی رشک فلک اند، اما در ميانه کار می بيند با ديو و عجوزه هفت هزار ساله ای هم آغوش شده است که بوی تن او ديو را می گريزاند، چه رسد به آدمی. و يا بدتر از همه راهی که قرار است در چند دقيقه طی شود، روزها و شبها طول می کشد و نفس قهرمان را می برد.
سرگذشت دکتر صفوی از قماش داستانهای هفت پيکر است. در واقع درد اصلی از اختلاف و فاصله ای پديد می آيد که بين تصورات دکتر صفوی از جامعه شوروی و واقعيت موجود آن وجود دارد. او خيال می کرده گام در بهترين و عادلانه ترين سيستم حکومتی جهان می گذارد، ولی به بدترين و ظالمانه ترين سيستم دنيا درافتاده است.
" آنها [توده ای ها] مغزهای خالی ما را با تبليغات پر می کردند و ما هم اين تبليغات را عين حقيقت می پنداشتيم و از راه دور نديده عاشق سوسياليسم شوروی می شديم. آن هم چه عاشقی! مگر کسی می توانست بگويد بالای چشم استالين ابروست؟ "؛ " وقتی به ياد می آوردم که ما و رهبران ما در ايران با چه شور و شوقی از شوروی و استالين نا آگاهانه دفاع می کرديم، به حالت جنون دچار می شدم"؛ " از اختلاف آنچه ما درباره شوروی شنيده و يا خوانده بوديم و آنچه مشاهده می کرديم دچار سرگيجه شده بوديم و سرمان مانند کدو پوک شده بود"؛ " يکی از روسای زندان در ماگادان می گفت: تنها کار کردن شما برايمان مهم نيست، بلکه عذاب و درد و شکنجه روحی و مرگ تدريجی شما برايمان اهميت دارد."
 آنها [توده ای ها] مغزهای خالی ما را با تبليغات پر می کردند و ما هم اين تبليغات را عين حقيقت می پنداشتيم و از راه دور نديده عاشق سوسياليسم شوروی می شديم. آن هم چه عاشقی! مگر کسی می توانست بگويد بالای چشم استالين ابروست؟
 
برگرفته از گفته های عطا الله صفوی در کتاب
تاريخ روسيه مشحون از ستمکاری است اما هدف های ستمگران متفاوت بوده است. پطر کبير برای ساختن شهری چون پترزبورگ مردمان را به بردگی گرفت. گويند که ۱۵۰ هزار تن در باتلاق های آن تلف شدند تا شهر ساخته شد. اما پطر می خواست با ايجاد اين شهر پنجره ای رو به اروپا بگشايد و کشورش را به قافله دنيای متمدن و متجدد برساند. از اين رو در کنار همه ستمهايش، ولتر و بتنام و هردِر و لايب نيتس و ديگران را از دولت خود بهره مند می کرد.
استالين ستمکاری پطر را چندين برابر کرد تا پنجره رو به اروپا را ببندد. پس ديواری به دور کشورش کشيد که جنبنده ای از آن آمد و شد نمی توانست کرد. نه تنها روشنفکران جهان را به درون راه نمی داد بلکه روشنفکران روسی را هم به قعر اردوگاههای کار اجباری می فرستاد و به بردگان مبدل می کرد. دوره استالين يکی از سياه ترين دوره های تاريخ روسيه است و حکومت او نيز دست تزارها را از پشت بسته بود و پليسی ترين و سرکوب کننده ترين حکومت جهان بود.
با وجود اين، همين حکومت به ضرب تبليغات و اعتقادات احزاب برادر، به کعبه آمال وطن خواهان جهان بدل شده بود و مبارزان راه آزادی در راه آن از هيچ جانفشانی دريغ نمی کردند. اين مبارزان با واقعيت های شوروی آشنايی نداشتند. فقط زمانی که به قعر آن در می افتادند به واقعيت درونی آن پی می بردند. همين است که دکتر صفوی می گويد "خاطرات کيانوری را با حرص و جوش خواندم. نظريات وی تنفر عميقی در من بر انگيخت. تنها علاج وی يک ماه کار در اردوگاههای سيبری بود تا در عالم هپروت اين لاطائلات را به هم نبافد."
از آموزنده ترين نکات کتاب، دقت در تفاوت های ميان ستمگران و در اين مورد خاص تفاوت ميان خروشچف و استالين از ديدگاه دکتر صفوی است.
 يکی از روسای زندان در ماگادان می گفت: تنها کار کردن شما برايمان مهم نيست، بلکه عذاب و درد و شکنجه روحی و مرگ تدريجی شما برايمان اهميت دارد.
 
برگرفته از گفته های عطا الله صفوی در کتاب
پس از به قدرت رسيدن خروشچف و گزارش مشهور او به کنگره بيستم بود که وضع زندانها و اردوگاهها کار اجباری بهتر شد و با بردگانی که تا آن زمان هنوز نمرده بودند، رفتار انسانی تری در پيش گرفته شد تا بعدها تبرئه شدند و نجات يافتند. خروشچف نيز دبير اول همان نظام غير انسانی بود. با وجود اين دکتر صفوی تاکيد می کند که: "تفاوت او با استالين در درون همان نظام از زمين تا آسمان بود. خروشچف با اعمال بعدی توانست نام نيکويی از خود در تاريخ به جای بگذارد. کسانی که در درون نظام های جبار اين تفاوت ها را نمی بينند در عالم رويا هستند و از سياست و واقعيت جامعه خود بی خبرند."
نکته های حاشيه ای کتاب نيز جالب است. خوانندگان فارسی زبان می دانند که يکی از قهرمانان رمان کليدر شخصيتی به نام قربان بلوچ است که مانند بسياری ديگر از توده ای ها به شوروی گريخت. دکتر صفوی که قربان بلوچ را خوب می شناخته از او با صفات "خبرکش" و "آدم فروش" ياد می کند و می گويد در دوره دبير اولی خاوری کار به جايی رسيد که قربان بلوچ را که سواد خواندن و نوشتن نداشت، عضو کميته مرکزی حزب توده ايران کردند. "وقتی در کتاب کليدر دولت آبادی نقش قربان بلوچ را خواندم، خنده ام گرفت. لابد آقای دولت آبادی شنيده های خود را به قلم کشيده است، اما به نظر می رسد که آقای دولت آبادی نگاه پوپوليستی داشته است ."
از وقايع مهم خاطرات دکتر صفوی يکی هم اين است که او در حدود سالهای ۱۳۶۸ به ايران مراجعت می کند اما شرايط چنان تغيير کرده است که ديگر برای او قابل تحمل نيست. پس از مدتی عطای ميهن را به لقای آن می بخشد و بار ديگر به تاجيکستان می رود.
خاطرات دکتر صفوی به کوشش اتابک فتح الله زاده منتشر شده که خود از چريکهای فدايی خلق بود و پس از گريز از ايران گذارش به تاجيکستان افتاد و با ايرانيان سيه روزی که از اردوگاههای کار برگشته بودند آشنايی يافت. او همان کسی است که دو سه سال پيش خانه دايی يوسف را نوشت. او در مقدمه خود بر کتاب، انگيزه اش را کنجکاوی و احساس همدردی با کسانی بيان می کند که به عنوان نسل پيش از او به جهنم دايی يوسف افتاده بودند. همين انگيزه او را وا می داشت که پای صحبت شان بنشيند و سرگذشت تلخ آنان را ثبت کند.
از خلال کتاب نيز می توان دريافت که فتح الله زاده در نوشتن اين خاطرات چه نقش عمده ای داشته است. وی از طريق نامه و تلفن مرتب سئوالهايی مطرح می کرده تا جزئيات سرگذشت دکتر صفوی را ثبت و ضبط کند. "از من پرسيده بودی که مرده ها را کجا و چگونه دفن می کردند؟ ... مثل اينکه تا جيک و پوکش را در نياوری ول کن نيستی!. خاطرات دکتر صفوی از طريق همين نامه هاست که روايت می شود. "اتابک، قارداش آواره سلام. نامه تو را ديروز دريافت کردم. از اينکه اين آخر عمری خاطرات خود را به قلم می آورم و يا تلفنی به سوالات تو پاسخ می گويم، از کار خود احساس رضايت می کنم. نسل های پيشين ما به هر دليل نتوانستند راه و روش سالمی برای درس گرفتن ما جوانان آن روزی داشته باشند. حالا من تنها کاری که از دستم بر می آيد اين است که تجربه خود را به نسل های آينده منتقل کنم."
درد دل های دکتر صفوی که در خلال خاطراتش همه جا به چشم می خورد بر جذابيت کتاب افزوده است. دل پر دردی که او دارد سبب شده است نوشته هايش مدام از خاطره به درد دل و از درد دل به خاطره بغلتد. خودش هم متوجه موضوع هست. " اتابک عزيز! اگر درد دل گذاشت به خاطرات خود بپردازم!"
شناسنامه
در ماگادان کسی پير نمی شود
به کوشش اتابک فتح الله زاده

نشر ثالث (تهران)

هیچ نظری موجود نیست: