۱۳۹۳ دی ۱۵, دوشنبه

تيپ‌شناسی مهاجران ايرانی به شوروی، اتابک فتح‌الله‌زاده

تيپ‌شناسی مهاجران ايرانی به شوروی، اتابک فتح‌الله‌زاده

اتابک فتح‌الله‌زاده
تاريخ مهاجرت‌های سياسی خانواده‌ی چپ ايران به کشور شوروی سابق پيشينه يک‌صد ساله دارد. بررسی و ابعاد سرگذشت اين آرمان‌گرايان شامل حوزه‌ی وسيعی است که پژوهش و تحقيق همه‌جانبه می‌طلبد. هدف اين نوشته اشاره‌ی کوتاه به دگرديسی و تغيير و تحولات ذهنی مهاجران چپ ايرانی در شوروی است
سرنوشت آرمان گرايان و عدالت خواهان چپ ليران و کمونيست های جهان در کشور شوراها بسيار تلخ و در عين حال آموزنده می نمايد. تلخ از اين بابت است که چگونه اين انسان های شريف با خوش باوری ، به اميد امنيت و زندگی بهتر قدم به« بهشت رويائی» خود گذاشتند و با بهت و ناباوری و با اتهام های ساختکی سر از زندان ها و اردوگا های استالينی در آوردند. بسياری از اين نگون بختان در اردوگاه ها ی کار اجباری و زندان ها به سبب شکنجه های جسمی و روانی ،گرسنگی و سرماجان سپردند . کسانی که جان سالم بدر بردند سال ها در بی خانمانی و دوری از وطن روزگار بسيار تلخی گذراندند.
آموزندگی اش در اين است اين نکته را درک کنيم چرا انقلابيون اسير و زندانی نظام شوروی ، در عين حال عاشق نظام شوروی بودند. به باور من ، ريشه ی اين رفتار در سرشت نظام های ايده ئولوژيک نهفته است خواهی نخواهی ميوه چنين نظام هائی، تحويل حکومت های توتاليتر به همراه انسان های سرسپرده است که حاضرند بدون چون و چرا هر مانعی را با بی رحمی هر چه تمامتر از سر راه بردارند. نظام های ايدئولوژيک در تبليغات رسمی ،خود را هم رديف خورشيد قلمداد می کنند اما تاريخ مصرفش محدود وعمرشان سريع سپری می شود.
واکنش مهاجران سياسی در شوروی همگون نبود. بخش قابل توجهی از آنان گرچه به لحاظ تجربی حکومت شوروی را کم و بيش نقد می کردند اما آنان به ريشه گرفتار های خود و جامعه شوروی پس نبرده بودند. بايد بگويم که درک اين پديده بغرنج است برای کسانی که گرفتار اعتقادات ايده ئولوژيک و به نوعی افيون فکری نشدند به راحتی قابل درک نيست.باری در يک نگاه اجمالی می توان واکنش و تغيير و تحولات ذهنی مهاجران چپ ايران در شوروی را به سه گرايش تقسيم کرد.
۱ گرايش اول شامل کسانی بود که به اتهام های ساختگی از جمله جاسوسی برای امپرياليسم ،دشمنی با خلق و همکاری با ضد انقلاب ،خرابکاری زندانی و شکنجه می شدند و پس از محکوميت روانه اردوگاه های کار اجباری می شدند. اين بخش شامل رهبران و کادر ها و اعضای حزب کمونيست ايران و همچنين بخش قابل توجهی از اعضای فرقه دمکرات و اندکی از اعضای حزب توده ايران بود. بلايی که بر سر اين آرمان گرايان آمد نه تنها توهم کشور لنين را برای هميشه از سرشان پراند بلکه نفرت عميقی از نظام غير انسانی شوروی در دلشان نهادينه کرد. افزون بر اين بخشی از اعضای فرقه دمکرات و حزب توده ايران بدون اين که گذرشان به زندان و اردوگاه ها بيفتد به مرور زمان پی به ماهيت ظالمانه حکومت شوروی برده بودند و اميدشان به ياس و نفرت بدل گشت.
شرايط زندان و اردوگاه های شوروی ،خواهی نخواهی هر انسان با ايمان را فلج و زمين گير می کرد. اکثريت اين بلا کشيده گان به لحاظ روحی و روانی در مقابل سيستم امنيتی شوروی در هم شکسته شده بودند. به زبان ديگر آنان ديگر نه تنها اعتماد به انسان های ديگر ،بلکه اعتماد به نفس خود را هم از دست داده بودند و در نهان گاه جز کينه و نفرت از دستگاه شوروی چيزی به دل نداشتند. اکثر رهبران و کادر های حزب کمونيست ايران در سياه ترين دوران زمامداری استالين اعدام و يا در اردوگاه های کار اجباری جان خود را از دست دادند. در گير و دار اين بازجويی ها افرادی از انقلابيون بر اثر شکنجه در هم شکستند و سپس با هدايت ماموران امنيتی برعليه دوستان خود در پرونده سازی و شکنجه شرکت کردند با اين همه ،اکثر اين افراد هم (به جز اسدی ) با پرونده سازی های ديگراعدام و يا روانه اردوگاه های کار اجباری شدند.
اسدی تحت نظر ماموران شوروی در پرونده سازی ها و شکنجه ی رهبران حزب کمونيست ايران شرکت داشت. او به رضا روستا و اردشير آوانسيان و امير خيزی از سر نفهمی با افتخار گفته بود " من پدر جاسوسان و خائينين سوسياليسم را در آوردم. با مشت به دهان نيک بين زدم . با لگد فلان کس را چنين و چنان کردم. من از زبان يوسف حمزه لو،عنايت رضا از افسران حزب توده ايران، دو نفر ديگر شنيدم "وقتی اسدی در دوران زمام داری خروشچف به دفتر حزب توده در مسکو می آمد بقراطی مسئول دفتر حزب به ما تازه وارد ها می گفت"رفقا لطفا پيش اسدی هيچ حرف سياسی نزنيد".
باری تمام رهبران و کادر های سرشناس حزب کمونيست ايران« به جز *سيروس آخوندزاده و لاهوتی» اعدام شدند باز صد رحمت به رضا خان ، چون حداقل آن بخش از کمونيست های ايرانی که توسط کمينترن به ايران برای ماموريت فرستاده شده بودند همگی از زندان های رضا شاه زنده بيرون آمدند. سيد جعفر پيشه وری،اردشير آوانسيان ، رضا روستا، بقراطی ،يوسف افتخاری و چندين نفر ديگر را هم می شود نام برد.
۲ گرايش دوم بخش عمده مهاجران شوروی را تشکيل می داد . به باور من اکثريت رهبری و اعضای
حزب توده ايران و فرقه دمکرات آذربايجان به اين جريان دوم تعلق داشتند. اين گرايش بدون شناخت و آگاهی اما با باوری عميق به سوسياليسم شوروی عشق می ورزيد. هدف و آرزويشان اين بود که جويباری از سرچشمه زلال شوروی ،با کمک و هدايت رفقا روانه فلات خشک ايران نيز بشود. با گذشت زمان واقعيت خشن و زمخت جامعه شوروی آرام آرام چشمان اين نيروی متعصب را باز کرد و با پس گردنی روزگار آنان را قدم به قدم به جلو برد. البته در آن زمان تاثير و آوازه انقلاب اکتبر مختص حزب توده ايران نبود بلکه روشنفکران اروپا را نيز شيفته خود کرده بود. باری، با گذشت زمان آنان دريافتند که از آن آب زلال سرچشمه خيالی، خبری نيست و در کل تمام احزاب کمونيست جهان از جمله حزب توده ايران فقط ابزاری درجهت اهداف سيايت خارجی شوروی به حساب می آيند و تنها حزب کوچکی در اختيارشان گذاشته شده بود که با اجازه خان دادش جان در آن بازی کنند.
در اين نوشته کوچک امکان نيست که شرايط مهاجران سياسی به طور کامل شرح داده شود. بخش قابل توجهی از مهاجران سياسی پس از شکست ، تعقيب و گريز ، با دنيايی از آرزو، از بدو ورود به خاک شوروی به سبب عبور غير مجاز روانه اردوگاه های شوروی شدند . هر مهاجر چپ که به شوروی آمد اندک اندک دريافت که نقد و باز بينی در نظام شوروی نه تنها جايگاهی ندارد بلکه بسيار خطرناک است. اصولا هويت انسان مهاجر همانند شهروندان شوروی اسير نظام توتاليتر بود. اجازه کار، مسافرت، تحصيل، مسکن و همه چيز در دست دولت بود و از تماس خانوادگی و مطبوعاتی کشورش محروم و همه جا تحت نظر و مراقبت بود. افزون بر آن مهاجر سياسی از نظر شهروندی، بی هويت محسوب می شد. دولت شوروی برای در هم شکستن غرور ملی و تحقير انسان مهاجر کلمه "بدون تابعت " در پاسپورت آنان قيد می کرد. مهاجر سياسی وادار به خبر چينی و جاسوسی می شد و آن کسان که خود داری می کردند بايد خود را برای مجازات آماده می کردند. نکبت يکی دو تا نبود تا بخواهی می شود اين مسائل را رديف کرد.
باری ، گرايش دوم شامل طيف وسيعی بود. نمودار نگاه اين طيف به شوروی از شيفتگی به سمت نقد بود. اما نگاه ها يکسان هم نبود. کسانی تا حدی به عميق فاجعه نظر داشتند ولی کسان ديگر به زغم انتقاد به شوروی هنوز نگاه شان سطحی بود. با وجود اين تفاوت ها کل گرايش دوم تا انقلاب بهمن تفکرشان آلوده از ويروس جان سخت لنينی بود و همچنان در تار و پود و اعتقادات بسته خود اسير بودند.
اما تهاجم و شکست حزب توده ايران در سال ۱۳۶۲ بخشی از گرايش دوم را به تفکر واداشت. هسته اوليه اين حرکت به همت ايرج اسکندری، بابک امير خسروی، فريدون آذرنور، فرهاد فرجاد شگل گرفت. سه نفر از اين چهار نفر تجربه مهاجرت شوروی را داشتند و نگاه شان به سياست شوروی و حزب توده نقادانه بود. با ادامه کار اين هسته اوليه ، حزب دمکراتيک مردم ايران شگل گرفت. اين حزب دمکراتيک مردم ايران اولين جريانی در خانواده چپ ايران بود که قبل از فروپاشی ديوار برلين و شوروی با نظريه های اساسی جنبش جهانی کمونيستی از جمله «انترناسيوناليسم پرولتری »،«ديکتاتوری پرولتاريا»،لنينيسم و انقلاب اکتبر مرزبندی ريشه ای کرد.
۳- گرايش سوم، زهر آلود شده گان به تفکر لنينيسم بودند و همانند متعصبان سرسپرده دولت شوروی و سازمان های عريض طويل اطلاعاتی شوروی را همچون مائده های آسمانی می پنداشتند. برای آن ها در يک کلام منافع ملی ايران ،سياست حزب توده ايران وهمچنان سرنوشت فلک زده مردم ايران و خلاصه همه چيز ابتدا بايد از قيف و صافی انترناسيوناليسم پرولتری(بخوان شوروی)عبور می کرد. در واقع اين افراد يک سويت چی به تمام معنا بودند. تعداد اين شوروی پرستان در بين مهاجران شوروی همچون غلام يحيی ها، کامبخش ها، زمانی ها و فروغيان ها شايد ۲% هم نبود اما آنان پشتشان به کوه احد بود و به همين سسب به راحتی می توانستند در مواقع ضروری دستورات شوروی را در بزنگاه ها بر اکثريت رهبری و کادر های حزب توده ايران تحميل کنند. برای اشاره برکناری ايرج اسکندری از دبير اولی حزب توده ايران توسط غلام يحيی کافی است.
البته بخش قابل توجهی از گرايش دوم با وجود نگاه انتقادی،به لحاظ اعتقادی همچنان گرفتار تار و پود عنکبوتی بود و به همين سبب در مواقعی تمکين می کرد و عملا دنباله رو گرايش سوم می شد.

در نهايت اين که به مرور همگام با رنگ باختن اعتقاد و آرمان گرايی در دورن نظام توتاليتر شوروی، آرام آرام در رفتار بخشی از مهاجران تهی شده از شخصيت و بخصوص دربين گرايش سوم ، ترس،منافع شخصی ،هم وطن فروشی، گزارش دهی و جاسوسی ،ملاحظات و حساب گری های شرم آور جای محکمی در رفتار اين ها برای خود باز کرده بود.
*شايد شانس زنده ماندن سيروس آخوندزاده به اين سبب بود که او با لنين ديدار تاريخی داشت و لنين در اين ديدار به لغو تمام امتيازات دوران تزاری اشاره کرده بود. دستگاه شوروی به اين تابلو برای ويترين احتياج داشت
* فعاليت سياسی و فرهنگی لاهوتی درترکستان مأوا (آسيای ميانه) تنها در حوزه مطبوعاتی و نظام آموزشی نبود. متاسفانه او در سرکوب دولت های نو بنياد ملی ترکستان « به اصطلاح با باسماچی ها که بر عليه حکومت شورا ها می جنگيدند » با بلشويک ها همکاری داشت. عاقبت لاهوتی هم توسط ماموران شوروی دستگير می شود و سپس روانه مسکو می گردد. دولت انگليس از دستگيری لاهوتی باخبر می شود. افشای خبر دستگيری لاهوتی توسط دولت انگليس، مقامات شوروی را به فکر وا می دارد . همين فاش شدن خبر دستگيری لاهوتی سبب می شود او به جای زندان و اردوگاه های کار، به ساختمان های مسکونی کميته مرکزی حزب کمونيست شوروی در مسکو منتقل بشود. دولت شوروی به او يک آپارتمان چهار اتاقه می دهد. پس از آن دولت شوروی با شاعر انقلابی ايران مصاحبه مطبوعاتی ترتيب می دهند و ادعا می کنند که چگونه امپرياليسم انگليس عليه کشور شوراها سم پاشی می کند. لاهوتی بی خبر از همه جا گيج و منگ می شود ماموران امنيتی به او می گويند که در مورد شما اشتباه شده است. باری عکس و اشعار شاعر ايرانی در مطبوعات مسکو خودنمايی می کند . از راديو مسکو اشعارش پخش می شود. اشعار لاهوتی به چاپ می رسد. بدين سبب وی از مرگ نجات پيدا می کند و دولت شوروی به لاهوتی اجازه می دهد هر چه دلش می خواهد برای طبقه کارگر و زحمتکش شعر بسرايد.

هیچ نظری موجود نیست: