۱۳۹۴ اسفند ۲۶, چهارشنبه

«دنیای من»

دنیای آرزوی من هرگز نمیتواند بی تحرک باشد،
حتی خدایان با تقدس جادوئیشان نمی توانند بی تحرک باشند،
بالاتر از همه آنها اراده ی منست،
که تندرآسا در سینه ام بیدار شده است.
من نوشیدم پرتو ِ افشان ِ تمام ستارگان را،
همراه با نورهائی که از خورشيدها سرریز میشوند،
با اینحال دردهایم هنوز به درمان نیاز دارند،
و رویاهایم تحقق نیافته اند.
بنابراین علیرغم نبردهای بی پایان و کوشش هایم،
مثل شیطان عاقلی که در مه و در راهی طولانی،
به طرف هدفی همچون یک چراغ جادو میراند که خارج از دسترس است،
نمیتوانم به اهدافم نزدیک شوم.

با اینکه امیدهای همیشه سوزانم،
در پرتوی بهشتی نور افشانند،
اما آرزوهایم مدفونند در زیر سنگهای در هم شکسته و مرده،
و امید هایم چیزی نیستند جز اتاقهائی تنگ،
آنها چون امواجی غران به پیش راندند،
تا از چشم ناپدید شدند.
طوفان نوح که آمد درد فشرده شد،
و سرگیجه آغاز گردید.
و من از آن جمع نیایشگر رانده شدم،
و به میان شبی مه آلود فرو غلطیدم
و دوباره و قتی بپا خاستم،
و سرانجام مسلط شدم بر آن آزار بی معنا،
تمام توانم از دست رفته،
و تمام پرتو های قلبم ناپدید شده بودند.

من طولانی مدتی لرزان و رنگ پریده،
به انبان عواطفم خیره شدم،
نه ترانه ی الهامبخشی وجود داشت،
نه رنجم تقدس یافته بود.
با کمال تاسف تمام ترانه هایم پرواز کرده،
و شیرین ترین هنر چنان رفته بودند،
که هیچ خدائی و لطف هیچ شخص جاویدی،
قادر به بازگرداندن آنها نیست.
پایگاهی که شجاعانه ایستادگی کرده بود،
اکنون در هم فرو ریخته،
شعله ی فروزان فرو مرده،
و تباهی جای سرزمین شکوفه را گرفته بود.

ای پاکترین نور روح،
کنون در رقصی در حال تغییر،
در کره زمین گردان و بهشت چرخان،
تلائلوت را نشان بده.
کنون من یک زندانی رها شده ام،
و بینائیم روشن شده است،
چون به درستی دریافته ام که،
نقاط تاریک تشنگیم کجا بودند.
در خارج از سینه ای عمیقا به تحرک در امده،
در یک پیروزی آسمانی،
و در یک شادی خالص،
روح با قدرت و آزادی بیشتری به صدا درآمد.
روحیاتم فورا اوج گرفتند،
شاد شدند و خرسند گردیدند.
همچون کسیکه دارا ی یک قدرت جادوئی است،
در بین دوره های روحیاتم به نوسان درآمدم.
من ترک کردم موجهای غران را،
و طوفان نوح را که جریان دارد و تغییر میدهد،
و بلندیهای ساحل را در هم میکوبد،
اما پرتو درونی را حفظ کردم.
و آنچه روحم به حکم سرنوشت،
هرگز در پرواز از آن بالاتر نرفت،
به قلبم داده شده،
و آنرا نگاه تو عطا کرد.
«کارل مارکس»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کارل مارکس به عنوان متفکری بزرگ، توضیح دهنده قانونمندی های حاکم بر جامعه و تاریخ و بویژه کاشف قانونمندیهای حاکم بر مالکیت خصوصی بورژوائی شهرتی جهانی دارد. همین امر پژوهشگران زیادی را به نوشتن شرح احوال، بررسی و تفسیر آثار و توضیح سبک کار وی واداشته است. اما در میان این پژوهشگران فقط معدودی آثار شاعری، ادبی و نمایشی او را مورد توجه و بررسی قرار داده اند.
مارکس در سالهای 1836 – 1837، یعنی هنگامیکه 18 – 19 سال داشت، دهها شعر سرود. به جز دو قطعه بقیه اشعار او تا اواسط دهه 20 میلادی گم شده تلقی می شدند. اما در این زمان 60 قطعه آنها پیدا و در 1929 چاپ و منتشر گردیدند. این اشعار که مارکس آنها را برای معشوقه اش ژنی و یا برای پدرش ارسال کرده بود شاعری جوان را نمایان ساختند که دارای تخیلی نیرومند، شخصیتی جستجوگر و دانش پژوهی سیری ناپذیر است.
مارکس هنگامیکه دانشجوی دانشگاه بن بود در کنار آموختن تاریخ، فلسفه و حقوق ادبیات و کلاسیک های غربی را نیز مطالعه کرد. او در کلاس درس استادان نامدار زمان خود حاضر شد و با هومر شاعر بزرگ یونان و میتولوژی آن کشور آشنا گردید و از طریق مطالعات شخصی خویش این آشنائی را به شناختی عمیق تبدیل کرد و تا آخر عمر از ستایش آنها دست نکشید.
او در میان بزرگان ادب و هنر بریتانیا به ویلیام شکسپیر Shakespeare علاقه ی فراوان پیدا کرد و اکثر آثار این نمایشنامه نویس جهانی و شاعر بزرگ را حفظ بود.
مارکس در سرودن اشعار از آثار فردریش شیللر Schiller، شاعر بزرگ آلمانی و دوست شاعرش هاینریش هاینه Heine الهام گرفت. او در این دوران جوانی و با توجه به عشق سوزانش به ژنی از مکتب رمانتیسیسم آلمانی پیروی کرد که امر قابل درکی بود. او، که اشعارش را در اوقات فراغت از مطالعات عمیق فلسفی، تاریخی و حقوقی مینوشت در اشعار سال 1838 خود نشانه هائی از گرایش به سوی فلسفه ماتریالیستی را نشان داد.
مارکس گذشته از شاعری یک قصه طنزآمیز هم نوشت به نام "سکورپیون و فلیکس" و آنرا به نزدیک پایان رساند. از این اثر فقط قطعاتی باقی مانده است. او در موسیقی، ترانه سرائی و نمایشنامه نویسی هم طبع آزمائی کرد، اما با توجه به آثار در دسترس میتوان ادعا کرد که استعداد هنری این "متفکر هزاره" بیش از سایر عرصه ها در سرودن اشعار نمودار گردید.
ترجمه:وریا ناظری
‫#‏کارل_مارکس‬


هیچ نظری موجود نیست: