۱۳۹۵ دی ۲۸, سه‌شنبه

مرگ طبیعی و یا «مشکوک» جنایت‏کارانی هم‏چون رفسنجانی – و بنابه دلائلی چند -، مترادف با کدری و کم‏رنگی بخشی از تاریخِ سیاسی‏شان در اذهان عمومی‏ست. رفسنجانی یکی از پایه‏گذاران نظام جمهوری اسلامی و یکی از منفورترین و راز دارترین اعمال سرمایه، علیۀ توده‏های ستم‏دیده بود. «سیاست‏مدار بزرگ»، «مرد کلیدی» و «سردار سازندگی» و غیره از جمله عناوینی بود که این عنصر، در دُوره‏های متفاوتِ نظام، با خود یدک می‏کشید.
تاریخ سیاسی رفسنجانی، تاریخ نکبت، و تاریخ تعرض به معیشت پایه‏ای کارگران، زحمت‏کشان، زنانُ، پیر و جوان بود. کمتر کسی منکرِ نقش وی در هدایت نظام، در چند دهۀ حاکمیت جمهوری اسلامی‏ست. رفسنجانی شالودۀ نظام را به همراهِ خمینی پای ریخت؛ جنگ امپریالیستی ایران و عراق را بمدت هشت سال سازماندهی و هدایت نمود؛ کُردستان را به خاک و خون کشاند؛ انقلاب فرهنگی را در درون دانشگاه‏ها سازمان داد؛ نقش بس مهمی در کُشتار زندانیان سیاسی دهۀ شصت داشت؛ ترورهای خارج از کشور را سازمان دادُ، آمر و سازماندۀ اصلی فاجعۀ میکونوس و کشته شدن صادق شرفکندی – رهبر حزب دمکرات کُردستان ایران – و دیگر همراهان‏اش بود.
بی تردید پروندۀ سیاسی رفسنجانی را نمی‏توان به چند مورد فوق، خلاصه نمود. صدها و در حقیقت هزاران سند غارت‏گری و تعرضات سیاسی، موجود است و می‏توان به اثبات رساند که همۀ تلاش‏اش در طولانی‏تر نمودن عمر نظام از یک‏طرف، و در به تباهی کشاندن زندگی میلیون‏ها تودۀ ستم‏دیده از طرف‏دیگر، بوده است. رفسنجانی «بناگهان» مُرد؛ امّا بخش عظیمی از اسرارِ سیاسی – اقتصادی نظام، را با خود بُرد. یکی از آرزوهای وی در چند سالۀ اخیر، بر گشتِ نظام، به «دُوران طلائی» خمینی و دهۀ شصت بود؛ دُورانی که یکی از سیاه‏ترین دُورۀ سردمداران جمهوری اسلامی به حساب می‏آیدُ، دُورانی که فضای سیاسی جامعه، بسیار بسته و مخالفین، تحت شدیدترین پیگردهای پلیسی قرار می‏گرفتند و دسته دسته از کمونیست‏ها، مبارزین و مخالفین، به پای چوبه‏های دار و میادین تیر روانه می‏شدند.
در بستر چنین واقعیاتی، کارنامه و رفتار عالیجناب «سرخپوش» نظام را می‏توان، از دو نگاهِ و از دو منظر متضاد از هم، مورد توجه قرار داد. اوّل، نگاهِ وابسته‏گان به نظام، یعنی «اصلاح طلبان»، «میانه رو»های حکومتی – دولتی و دیگر دار و دسته‏های متعفنی هم‏چون فرخ نگهدار، که گوئی، عنصر «امید» و «پدر انقلاب» و تکیه گاهِ خود را – در اواخر سال نود و پنج – دست داده‏اند، و دوّم، نگاه بخش صدمۀ دیدۀ جامعه، نسبت به ماهیت حقیقی و کارکرد رفسنجانی در دُوران زمام داری‏اش می باشد. در خبرها آمده است‏که، حامیان پر و پا قرص «سردار سازندگی» به عزا نشسته‏اند و نظاره‏گر آیندۀ «تیره و تاریک» خویش‏اند. و در مقابل هم، شنیده‏ایم که بخش دیگر و اعظم جامعه، یعنی میلیون‏ها انسان دردمند، سر مست از مرگ رفسنجانی، در ذوق و شوقِ تلف شدن یکی از مهره‏ها و ستون‏های نظام‏اند. به این دلیل که از آغاز و بر خلاف مصلحان و منفعت‏جویان، طعم سیاست‏های غیر انسانی و سرکوب‏گرایانۀ این عنصر وفادار به نظام را چشیده‏اند. به بیانی روشن‏تر، دهه‏هاست که پائینی‏ها در انتظار تلف شدن جانیانی هم‏چون رفسنجانی و مهم‏تر از آن نابودی نظام سراسر جهل و نکبت‏اند؛ دهه‏هاست که بر این باوراند، قطوری پروندۀ رفسنجانی، به میزان و به قطوری پروندۀ، یکی از نزدیک‏ترین یاران‏اش، یعنی خمینی‏ست. حضور در ارگان‏ها و نهادهای، هم‏چون شورای انقلاب، ریاست مجلس و ریاست جمهوری، رئیس خبرگانُ، تشخیص مصلحت نظام، معاون فرماندهی کل قواء و غیره، وی را به‏یکی از مهره‏های حساس و کلیدی، و هم‏چنین بعنوان عنصر آشتی دهندۀ جناح‏های متفاوت رژیم جمهوری اسلامی تبدیل ساخته بود؛ عنصری که هم‏واره و هم‏واره، فکر و ذکرش جلوگیری از لطمات وارده به نظام، از جانب تمامی سوهای حکومتی و غیر حکومتی‏ها بوده است.
کارنامۀ رفسنجانی انباشته از جنایات و تعرض به بدیهی‏ترین حقوق انسان‏ها بود. در سال‏های آغازین حکومتِ جمهوری اسلامی و به‏همراه خمینی، سیاست جنگی را انتخاب نمود تا بنیان‏های نظام جمهوری اسلامی پا بر جا بماند؛ اموال عمومی را غارت نمود تا زندگی مردم را در تنگنای هر چه بیش‏تری قرار دهد؛ دار و شکنجه را در هر کوی و برزنی براه انداخت تا در درون جامعه رعب و وحشت هر چه بیش‏تری ایجاد کند…. در حقیقت رفسنجانی نماد جنایت، نماد دزدی و نماد پایمال نمودن حقوق پایه‏ای میلیون‏ها تودۀ محروم و دربند جامعه بوده است. علی‏رغم چنین کرده‏های غیر انسانی‏ای، بعضاً مدافعین غیر دولتی و به‏اصطلاح دوستان مردم، پس از مرگ وی، رندانه بمیدان آمده‏اند و دارند جنبش‏های حق‏طلبانه را، آگاهانه به این سمت سوق می‏دهند که تحقق حقوق و آرزوهای انسانی‏شان، در گرو همراهی با افکار «سردار سازندگی و «امیر کبیر» است؛ در حالی‏که سیاست «اعتدال»ِ رفسنجانی و دیگر دار و دسته‏ها و موافقین‏اش، و آن‏هم در هیچ دُوره‏ای، مبارزه برای نابودی سیستم، به چالش کشاندن قانون اساسی نظام، و برسمیت شناختن حقوق پایه‏ای مردم نبوده است. در حقیقت رفسنجانی یک معمار تمام عیار، ماله‏کش سیاسی و حافظ بی چون و چرای سرمایه‏های امپریالیستی و بموازات آن‏ها دشمن طبقاتی کارگران و زحمت‏کشان بوده است. همۀ نگرانی و دلواپسی‏اش، در تقویت بیش از پیش «ولایت فقیه»، در بروز نمودن سیاست‏های اقتصادی جامعه با سرمایه‏های جهانی، و هم‏چنین در نقش‏آفرینی و در زیاده‏خواهی سپاه پاسداران – و آن‏هم در حوزه‏های متفاوت – بود. بنابه چنین ادله و حقایقی، می‏توان گفت که اختلاف‏اش با جناح رقیب، نه، اختلاف مردم با حاکمان، بلکه در سهم‏خواهی هر چه بیش‏تر، و در ادارۀ بهتر نظام جمهوری اسلامی بوده است.
خلاصه رفسنجانی در اثر مرگ طبیعی – و یا «مشکوک» – مُرد، در حالی‏که بخش بسیار زیادی از تاریخ ناگفته، و نانوشتۀ شدۀ سرمایه داران انگل‏صفت، مسکوت و در تاریکی باقی مانده است. وی مُرد، در حالی‏که بخش اعظمی، از خدمات عالیجناب «سرخپوش»، در ابهام باقی مانده است؛ وی مُرد، در حالی‏که جنبش‏های انقلابی نتوانسته‏اند تا در فردای انقلاب و آن‏هم در دادگاهی منصفانه و عادلانه، از رازهای در سینه مانده و از نقشِ همه جانبۀ وی، از روابط و از نقشه‏های شوم امپریالیستی آگاه گردند؛ رفسنجانی مُرد و زنده نماند، تا پاسخ‏گوی جنایات و اعمال خویش باشد. این روزها عزاداران وی، در سوگِ «عالیجناب سرخپوش»شان نشسته‏اند و ملتمسانه، نظاره‏گر آیندۀ «بی افق»، و گُر گرفتن تازه‏تر کشمکش‏های درونی بعد از مرگ وی‏اند؛ کشمکش‏هایی که بمانند گذشته، سود و نفعی برای مردم و جامعه، نخواهد داشت و بدرد خودی‏های‏شان خواهد خُورد. یگانه ثمره و پایانی اوضاع ناهنجار و دردناک زندگی میلیون‏ها انسان رنج‏دیده، نه در مرگ این و یا آن مهرۀ نظام، بلکه در نابودی سیستم و مناسبات حاکم بر جامعۀ‏مان می‏باشد. تنها با مرگ نظام وابستۀ جمهوری اسلامی‏ست که جامعۀ انسانی، نفسی تازه‏تر و آن‏هم بدور از اسارت و بردگی خواهد کشید.

هیچ نظری موجود نیست: