۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

مردم غزه بايد که اشک ما باشد! متن سخنرانی کريس هِجِز، ترجمه پرويز شفا



زمانی که در اورشليم زندگی می‌کردم، دوستی داشتم که به من اعتماد کرد و رازی
سربهمُهر را با من در ميان نهاد: هنگاميکه در آمريکا، دانشجویِ کالج بوده، و در
چنين جريان‌هايی حضور می‌يافته، گزارش‌هايی تهيه می‌کرده و آن‌ها را در اِزایِ
مبلغی پول، به کُنسولگریِ اسرائيل تحويل می‌داده است.
ساده‌لوح و زودباور خواهم بود اگر وانمود کنم چنين عملکردی از سویِ اسرائيلی‌ها
پايان يافته است. بنابراين، امشب، نخست می‌خواهم آن شخص يا اشخاصی را که آمده‌اند
اين‌جا تا چگونگیِ اين رويداد را به دولتِ اسرائيل گزارش کنند، موردِ خطاب قرار
دهم.
دوست دارم به ايشان يادآوری کنم آنان آدم‌هايی هستند که خود را در تاريکی پنهان
می‌کنند، درحالی‌که ما همه در روشنايی ايستاده‌ايم. آنان فريبکارانی پنهانکارند، ما
اما همدردیِ خود را آشکارا اعلام می‌کنيم و برایِ انسان‌هايی که در نوارِ غزّه، با
رنج و محنت دست به گريبانند، خواهانِ اجرایِ عدالتيم. ما از اعلامِ نامِ خود هراس
نداريم؛ هراس نداريم که باورهایِ خود را بر زبان آوريم؛ و می‌دانيم که احتمالاً
شماها همين‌ها را با هراس درمی‌يابيد.

همچنان‌که مارتين لوتر کينگ گفت: «رنگين‌کمانِ دنيایِ اخلاق بس دراز است، اما آن
نيز سرانجام، روزی، به سَمتِ عدالت سر خَم خواهد کرد.»

اکنون، رنگين‌کمانِ موردِنظرِ وی درحالِ سر خم کردن است و با خشمی رَعدآسا می‌خروشد
و همچون طوفان، بر حکومتِ اسرائيل فرود خواهد آمد.
شما می‌توانيد بولدوزر، هواپيما و هيلکوپترهایِ فراوان داشته باشيد برایِ درهم
کوبيدنِ خانه‌ها تا آن‌ها را به ويرانه بدل کنيد؛ می‌توانيد کُماندوهايی داشته
باشيد که با طناب، از هليکوپترها، بر کشتی‌ها فرود می‌آيند و افرادِ غيرِنظامی و
غيرِمُسلح را، هم در درياهایِ آزاد و هم در نوارِ غزّه، به قتل می‌رسانند؛ و نيز
می‌توانيد از قدرتِ بسيار گُسترده‌ای که پشتِ سرِ خود داريد، همچنان برخوردار
باشيد. ما اما تنها دست‌هایِ خود را داريم و قلب‌هامان را و فريادهامان را....

و اما به اين نکته توجه کنيد! خوب توجه کنيد: با همۀ اين‌ها، اين شماييد که از ما
می‌هراسيد! ما از شما هراسی نداريم. ما به کارِ خودمان ادامه می‌دهيم و دست به دعا
برمی‌داريم، به اعتراض و تقبيحِ اعمالِ زشتِ شما ادامه می‌دهيم، به فشار آوردن بر
نيروهایِ دريايی و زمينیِ شما همچنان ادامه می‌دهيم، بدونِ هيچ‌گونه سِلاحی؛ تنها
سلاحِ ما بدن‌هایِ گلوله‌پذيرِمان است. ما به مبارزه‌مان ادامه می‌دهيم تا برتریِ
توانِ اخلاقیِ خود را نسبتبه شما به اثبات برسانيم و بگوييم که: «عدالت برتر است از
نفرت و خشونت!» و آن‌گاه که آزادی بر نوارِ غزّه حُکمفرما شود، خواهيم بخشيد... شما
را! و از شما خواهيم خواست با ما همسُفره شويد. فرزندانِ شما را دعایِ خير می‌کنيم؛
حتا اگر شما در قلب‌هاتان جايی نيابيد برایِ دعایِ خير در حقِ فرزندانِ کسانی که
سرزمينشان را اشغال کرديد. و همين بخشش شايد قدرتِ نهايیِ عشق و دوستیِ
غلبه‌ناپذيری باشد که شما را تا اين اندازه برمی‌آشوبد!
پس، امشب، شبی که افرادی در پیِ اعلامِ نامِ خود هستند و ديگرانی در صددِ پنهان
کردنِ نامِ خود، اجازه می‌خواهم واژه‌ها و نام‌هايی را بر زبان آورم. اجازه بدهيد
از بعضی چيزها با نام‌هايی ياد کنم که در خورِ آن‌هاست. اجازه بدهيد خود را از
زبانِ من‌درآوردی و خررنگ‌کن برهانم؛ از الفاظِ توخالیِ خوش‌ظاهری که معمولاً بهکار
می‌بريم تا بر رنج و محنتِ انسانها و جنايت‌هایِ جنگی سرپوش بگذاريم.

يکی از اين واژه‌هایِ به‌ظاهر خُنثا فعلِ «احاطهکردن» است که در واقع، بهمعنایِ
سربازانيست سرتاپا مُسلح که محله‌هایِ حدوداً زاغه‌نشينِ فلسطينی‌ها را مُحاصره
کرده‌اند و از کسانی که در آن‌جا به دام افتاده‌اند، غذا، امکاناتِ اولیۀ رفاهی، از
جمله اسباب‌بازی [برایِ بچه‌ها]، تيغِ ريش‌تراشی، شکلات، قلابِ ماهيگيری،
ابزارآلاتِ موسيقی و... را مُضايقه می‌کنند و سياستِ بی‌رحمانۀ «تنبيهِ همگانی» را
به‌کار می‌بَرَند؛ سياستی که طبقِ قوانينِ بين‌المللی، «جنايتِ مَحض» بهشمار
می‌رود.

«زمين‌هایِ موردِ مُناقشه» يکی ديگر از آن تعبيرها و الفاظِ فريب‌دهندۀ توخالی‌ست
که در واقع، بهمعنایِ زمين‌هایِ به‌زور تصرف‌شده از مردمِ فلسطين است.

«اختلافات و برخوردها» تقريباً هميشه بهمعنایِ بهقتل رساندن و مجروح کردنِ
فلسطينی‌هایِ بی‌سلاحی‌ست که کودکان را نيز شامل می‌شود.

«مناطقِ يهودی‌نشين در ساحلِ غربی» بهمعنایِ مُجتمع‌هایِ نظامیِ دژمانند است که
بهمثابۀ پُست‌هایِ ديده‌بانیِ نظامی، در «مبارزه بهمنظورِ پاکسازیِ قومیِ
فلسطينی‌ها» موردِ بهره‌برداری قرار ميگيرند.
«قتل‌هایِ مُوجه» بهمعنایِ «آدمکُشی‌هایِ غيرِقانونی»ست.
«حملاتِ هوايی عليهِ مراکزِ بُمبسازیِ جنگجويان» بهمعنایِ فروريختنِ بمبهایِ عظيم
آتشزاييست که هر يک پس از انفجار، صدها تکّه ميشود و در مکانهایِ شلوغ و پُرجمعيتِ
فلسطينی، همواره، تعدادِ زيادی کُشته و مجروح بر جای ميگذارد. تنها دليلِ برخوردِ
آنان با « مراکزِ بُمبسازیِ جنگجويانِ» موردِ ادعایِ اسرائيليها، انفجارِ بُمبی بود
ساختِ آمريکا که توسطِ هواپيماهایِ جنگندۀ اهدايی به نيرویِ هوايی اسرائيل انتقال
يافته بود؛ بخشی از تَبانیِ مُجرمانۀ ما [آمريکاييان] در مناطقِ اشغالی!

«روندِ صلح» بهمعنایِ «روندیِ گولزننده» و يکسويه است برایِ سرکوبِ هرچه بيشترِ
مردم فلسطين که انساناند.
اين واژهها و ترکيبها بخشيست از نامها و عنوانهایِ خوشظاهر.
نامهایِ ديگری هم وجود دارند.
دکتر عزالدين ابوليش در ساعاتِ پايانیِ روزِ شانزدهمِ ژانویۀ ۲۰۰۹، با دو تانکِ
اسرائيلی روبرو شد که لولۀ توپهایِ آنها خانهاش را نشانه گرفته بودند. گلولهها شليک
شدند و در و ديوارِ اتاقخوابِ آپارتمانِ او را، واقع در غزه، درهم کوبيدند. سه
دخترش (بسّان، مايا و آيا) و برادرزادهاش (نور) کُشته شدند.
ابوليش ميگويد:
ـ من حق دارم خشمگين باشم. اما از خود ميپرسم: «آيا اين درست است؟» بسياری از مردم
توقع دارند نفرتِ خود را به همگان نشان بدهم. پاسخِ من به آنها اين است: «من به
هيچکس ابرازِ نفرت نخواهم کرد.»
اين پزشکِ متخصصِ زنان و زايمان که پنجاه و پنج سال دارد، ميپرسد: «به چه‌کسی
ابرازِ نفرت کنم؟»
او پناهندهای فلسطينی بوده که در فقر و عُسرت زاده شده و رشد کرده است.
ادامه ميدهد: «به دوستانِ اسرائيليام؟ يا به همکارانِ اسرائيليام؟ يا به نوزادانِ
اسرائيليای که بسياری از آنها را خودم به دنيا آوردهام؟»
طاها محمدعلی(۲) شاعرِ فلسطينی همين نکته را در شعر انتقامِ خود مطرح ميکند:
گاهی آرزو ميکنم
ايکاش ميتوانستم در نبردی رويارو،
با مردی مُواجه شوم که پدرم راکُشت
و خانهمان را آتش زد
و مرا از سرزمينم بيرون راند
تا درونِ نواری باريک به زندگی‌ام ادامه دهم،
مردی که اگر مرا ميکُشت، بهتر بود
زيرا دستِکم به آرامشِ ابدی دست مييافتم...
و آنگاه، اگر توانايی داشتم،
از او انتقام ميگرفتم.
*
وقتی سر وکلۀ طرف پيدا ميشد،
اما اگر درمييافتم که او نيز مادری دارد
چشم به راهِ پسرش،
و يا پدری که هرگاه پسرش دير ميکند
گيرم حتا يک رُبعِ ساعت،
دست ميگذارد رویِ سينۀ خود
همانجا که قلب قرار دارد،
آنگاه،
او را نميکُشتم
حتا اگر ميتوانستم...
*
و
نميکُشتمش
اگر برايم روشن ميشد که
برادرخواهرانی دارد
که دوستش ميدارند
و پيوسته مُشتاقِ ديدارِ اويند،
و يا همسری که منتظر است تا با خوشرويی، در به رويش بگُشايد،
و بچههايی‌که دوریِ پدر را نميتوانند تاب آورند
و هديههایِ او قند در دلشان آب ميکند،
و يا اگر دوستانی ميداشت
و همسايگانی آشنا
يا همرزمانی، مَحبوس در زندان
يا رُفقايی، بستری در بيمارستان
يا همشاگرديانی، از دورانِ مدرسه
که جويایِ حال و احوالش بودند...
*
اما اگر معلوم ميشد
تنهاست و کسی را ندارد،
جداشده همچون تَکشاخهای شکسته از درختی،
بدونِ پدر و مادر
نه برادری، نه خواهری
و بدونِ خويش و قوم يا همسايگانی و دوستانی،
بدونِ همکار، رفيق و مُعاشرانی،
آنگاه،
بر دردِ او چيزی نمياَفزودم،
زيرا در آن تنهايی و بيکسی،
که هيچکس از مرگش نه عذاب ميکشيد و نه حتا متأسف ميشد،
رضايت ميدادم
وقتی در خيابان
از کنارش ميگذرم،
ناديدهاش بينگارم
و اعتنائی به او نکنم،
چراکه همين بياعتنائی
خود
نوعی انتقام است!
اين واژهها اگر بهمعنایِ «مُسلمان بودن» است، (که بهباورِ من، چنين است) پس، مرا
نيز «مُسلمان» بخوانيد، پيروِ [محمدِ] پيامبر، صلوات الله عليه!
اين کشتیِ عازمِ غزه «بيپروايیِ اميد» ناميده خواهد شد. اين واژهها اما از آنِ
باراک اوباما نيستند (کتابِ او چنين عنوانی دارد). اين واژهها از آنِ دوستِ من جِری
رايت(۳)اند؛ واژگانی وامگرفتهشده از جری رايت. و اين جری رايت از بيانِ «حقيقت» در
برابرِ «قدرت» هيچ واهمهای ندارد؛ از گفتنِ اين که ما بايد دست برداريم از يکی
کردنِ «خدا» با «آمريکا».

جری رايت به ما ميگويد:
ـ ما هيروشيما را بُمباران کرديم، همچنين ناکازاکی را و بسياری را به قتل رسانديم؛
بيش از آن سه هزار نفری که در نيويورک و پنتاگون کُشته شدند. ما ساکنانِ آن
شهرها[یِ ژاپن] را با انفجارِ بُمبِ اتمی دود کرديم و همه را از بين بُرديم. و هرگز
به رویِ مبارکِ خود نياورديم! ما از تروريسمِ دولتی عليهِ فلسطينيها و سياهانِ
آفريقایِ جنوبی پُشتيبانی کرديم. و اکنون، برآشفته و خشمگينيم زيرا نتيجۀ اعمالی را
که در آن‌سویِ درياها و در کشورهایِ ديگر مُرتکب شدهايم، در همينجا، در حياطِ
خانهمان، مشاهده ميکنيم. بهنظر ميرسد زمانِ آن فرارسيده است که آمريکا تَقاصِ
اعمالِ خود را پس بدهد.
و حالا، توجه کنيد به حرفهایِ ادوارد سعيد:
ـ به‌نظرِ من، هيچ‌چيز نکوهيدهتر از آن عادتِ ذهنیِ روشنفکرجماعت نيست که کنارهگيری
را ترغيب ميکند؛ همانِ عادتِ روی برگرداندن از موضعگيریِ دشوار اما مُبتنی بر اصولی
اخلاقی که بهخوبی ميدانيد صحيح است، اما تصميم ميگيريد آن را ناديده بينگاريد.
نميخواهيد خيلی سياسی به‌نظر برسيد؛ هراسانايد از درگيرِ بحث و جدل شدن و جنجالی
بهنظر رسيدن در نظرِ ديگران؛ نام و شهرت را برایِ اين ميخواهيد که مُتعادل، بيطرف،
مُنصف و ميانهرو باشيد و بدونِ دردِسر، به زندگی‌تان ادامه بدهيد؛ اميدواريد بارِ
ديگر شما را فرابخوانند برایِ مُشاوره در هیأتِ مُديرهای، يا عضويت در کُميتهای
آبرومند و خوشوِجهه. و به اين ترتيب، در روندِ کلی، شخصيتی مسؤل و مُعتمد باقی
بمانيد. اميدواريد روزی روزگاری، درجهای افتخارآميز يا جايزهای مُعتبر، شايد هم
مقامِ مَنيعِ سفارتِ عُظما نصيبتان شود. اين عادتِ ذهنی روشنفکر را به تباهی
ميکشانَد. اگر چيزی وجود داشته باشد که بتواند «بيخاصيتی» بهبار آوَرَد و سرانجام،
زندگیِ پُرشورِ روشنفکری را نابود کند، همانا درونی‌شدنِ چنين عادتهاييست. من
مُشخصاً با چنين امری روبرو شدهام، در يکی از دشوارترين مسائلِ امروزی، يعنی مسألۀ
فلسطين. در اين زمينه، بدونِ هراس سخن گفتن، رُک و بی رودربايستی حرفِ خود را بر
زبان راندن، آن‌هم در موردِ يکی از شَنيعترين بيعدالتيها در تاريخِ مُعاصرِ جهان،
کارِ چندان سادهای نيست؛ زيرا بر دهانها دهانبند ميزنند و بر چشمها چشمبند و صداها
را در گلو خفه ميکنند. و بسياری کسان که حقيقت را ميدانند و در مقامی هستند که
ميتوانند برایِ آزادیِ اين مردم انجامِ وظيفه کنند، روی برميگردانند. اما بهرَغمِ
تمامِ تجاوزها و اهانتهایِ عَلَنی که حاميانِ حقوقِ انسانی و خودمُختاریِ فلسطينيها
نصيبشان ميشود، حقيقت شايستۀ برمَلاشدن است، آنهم از زبانِ روشنفکری بيپروا که
نميهراسد در هیأتِ غمخوارِ مردمی محنتزده ظاهر شود.
و اين‌هم بخشی از آخرين حرفهایِ ريچل کوری(۵) خطاب به والدين خود:
من شاهدِ کُشتاری گروهی، دائمی و موذيانهام، واقعاً ميترسم و در موردِ اعتقادِ
اساسيام به سِرشتِ نيکِ آدميزاد دچارِ ترديد شدهام. اين جريان بايد متوقف شود.
بهگمانِ من، بهتر آن است تا هر کاری را که در دست داريم زمين بگذاريم و زندگیِ خود
را وقفِ متوقف‌کردنِ اين آدمکُشیِ گروهی کنيم. البته تصور نميکنم چنين کاری برایِ
مردم عملی باشد. اين‌کار، بيش از هر چيز، «عملی افراطی» بهشمار ميرود. من واقعاً
هنوز هم دلم ميخواهد همراه با آوایِ خوانندۀ محبوبم پت بناتا برقصم و دوستپسری
داشته باشم و برایِ همکارانم، نقاشيهایِ مُضحک و بامزه بکشم. اما در عينِ حال،
ميخواهم اين جريانِ آدمکُشیِ روزمره نيز متوقف شود. در وجودم، بياعتقادی و ترسِ
فراوانی احساس ميکنم. سرخورده و نوميدم. متأسفم که اين واقعيتِ شرمآورِ دنيایِ ماست
و ما، در واقع، در چنين جريانی، بهشکلی غيرِمستقيم، مُشارکت داريم. اين به‌هيچوجه
همان چيزی نيست که وقتی به اين دنيا پا گذاشتم، خواهانش بودم. اين جريان به‌هيچوجه
همان چيزی نيست که مردمِ اينجا [فلسطينيها] وقتی به اين دنيا پا گذاشتند، خواهانِ
آن بودند. اين همان دنيايی نيست که تو [مادر!] و پدرم، زمانی‌که تصميصم گرفتيد مرا
بهوجود آوريد، ميخواستيد من به آن پا بگذارم. اين همان چيزی نيست که وقتی من به
درياچهای نگاه کردم و گفتم: «اين دنيایِ بزرگيست و من در آن پا ميگذارم!»، منظورم
بود. منظورِ من اين بود که ميخواهم به دنيايی پا بگذارم که در آن، زندگیِ آرامی
داشته باشم و هرگز احتمال هم نميدادم که بدونِ هيچ حرکتی، در بيخبریِ کامل، در اين
آدمکُشیِ گروهی مُشارکت يابم. در مسافتی دور از اينجا، صدایِ انفجارهایِ عظيمی
شنيده ميشود. وقتی از فلسطين برگردم، احتمالاً کابوسهایِ وحشتناکی خواهم ديد و
پيوسته احساسِ گناه خواهم کرد، چراکه ديگر در اينجا نيستم. اما ميتوانم اين کابوسها
و احساسِ‌گناهها را در مسيرِ ديگری بيندازم: کارِ بيشتر! آمدن به اينجا يکی از آن
کارهایِ نيک و پسنديده‌ايست که انجام دادهام. بنابراين، زمانی از کوره درميروم که
ارتشِ اسرائيل با آن رفتارهایِ نژادپرستانه‌اش، از مجروح کردنِ سفيدپوستان
[غيرِعربها] دست بردارد. آنگاه، لطفاً اين خبر را صادقانه به اين واقعيت سنجاق کنيد
که من در بحبوحۀ کُشتوکُشتاری گروهی قرار دارم که بهطورِ غيرِمستقيم از آن حمايت
ميکنم، زيرا دولتِ من [دولتِ آمريکا] مسؤلِ اصلیِ آن است.
و اگر اين سخنان بهمعنایِ «مسيحی بودن» است (و بهباورِ من، به اين معناست)، همصدا
با جری رايت، ادوارد سعيد و ريچل کوری، اعلام ميدارم که: «واقعيتِ بيعدالتی بر
ديگران را از ياد نبريم!» آنگاه، مرا نيز «مسيحی» بخوانيد، پيروِ عيسایِ مسيح!
و چه ميتوان گفت از صفِ طولانیِ پيامبرانِ يهود از ارميایِ نبی، اشعياء نبی و آموس
گرفته تا هانا آرنت که به جهانيان يادآوری کرد تأسيسِ دولتِ اسرائيل که نتيجۀ
بيعدالتيهایِ اِعمالشده نسبتبه يهوديان بوده، نميتواند بيعدالتی در حقِ فلسطينيان
را توجيه کند. و چه بگويم از پيامآورانِ معاصرِ خودمان، نوم چامسکی و نُرمَن
فينکلستين(۵) که همچون تمامِ پيامبران مَطرودند. و چه ميتوانم گفت از اوری آويزی يا
آهارون شبتای(۶) ـ شاعرِ اسرائيلی ـ که در يکی از شعرهايش با عنوانِ ريپين(۷)،
(نامِ شهری در لهستان که پدرش هنگامِ يهوديکُشیِ نازيها، از آنجا گُريخته بود) از
صلح و دوستی چنين سخن ميگويد:
اين موجودات
ـ کُلاهخود بهسر و جامۀ ارتشی بر تن ـ
آيا واقعاً ممکن است يهودی باشند؟
يهودی که چنين لباسی نميپوشد،
با سِلاحهايی آويخته بر خود، همچون جواهرآلات...
او که به لولۀ تفنگِ نشانهرفته به هدف اعتقادی ندارد
چراکه ممکن است انگشتِ کودکی را درد بياوَرَد؛
کودکی که از درِ خانهای بيرون ميآيد و دوباره به آن خانه برميگردد.
يهودی که به انفجار باور ندارد؛
انفجاری که آن خانه را ويران ميکند.
روحِ زُمُخت و مُشتِ آهنين...
طبيعيست که از اينها مُنزجر باشد.
افسرِ فرمانده را نگاه ميکند
يا سربازی را که انگشت بر ماشۀ تفنگ دارد و آن را نشانه رفته
و فرياد برميآورد،
فريادی برایِ طلبِ عُطوفت...
و اين‌چنين است که سرزمينی را از صاحبانش نخواهد دزديد
و نخواهد گذاشت آنان در اُردوگاههایِ پناهندگی، گُرسنگی بکشند.
صدايی ناهنجار (که خواهانِ بيرون راندنِ مردمان است)
از حنجرهای زشت و ستمگر...
اين نشانهايست قطعی از ورودِ يهودی به سرزمينی ديگر...
همچون اُمبرتو ساتا [شاعرِ ايتاليايی]
در شهرِ زادگاهش، خود را پنهان ميکند.
بهسببِ شنيدنِ چنين صداهاييست، پدر!
که اکنون، در اينجا،
به ريپين بازميگردم
به پسرکی که تو باشی!
اگر «يهودی بودن» به اين معناست (و من باور دارم که چنين است)، پس مرا نيز «يهودی»
بخوانيد، پبروِ موسا!
همۀ ما را مسلمان، مسيحی و يهودی بخوانيد! ما را انسانهايی بدانيد که معتقدند: «چو
عُضوی به درد آوَرَد روزگار / دگر عضوها را نمانَد قرار.»(۸) ما از آن گروه
انسانهاييم که هرگز ناگزير نيستيم بپرسيم: «ناقوسها برایِ چهکسی به صدا
درميآيند؟»(۹) زيرا ناقوسها برایِ همۀ ما به صدا درميآيند؛ چراکه اشکِ مادری در
غزّه، اشکِ خودِ ماست! چراکه شيونِ کودکانِ خونالود در بيمارستانِ آل شيفا، همان
گریۀ کودکانِ خودِ ماست!
اجازه بدهيد حرفهایِ امشب را با نام بُردن از برخی کسان پايان دهم. اجازه بدهيد از
کسانی نام ببرم که اين تانکها و جتهایِ جنگنده را برایِ بمبارانِ آلونکها و
خانههایِ سيمانی در نوارِ غزه اعزام ميکنند؛ آلونکها و خانههايی که اعضایِ
خانوادهها در آنها، بيپناه و درمانده، کِز کردهاند. اجازه بدهيد از کسانی نام ببرم
که حقِ کودکان را برایِ لذّت بُردن از دورانِ خوشِ کودکی و بيخياليهايش زيرِ پا لِه
ميکنند و حقِ بيماران را برایِ بهرهگيری از مُراقبت و پرستاری از آنان دريغ
ميدارند؛ کسانی‌که شکنجه ميدهند؛ کسانی‌که ترورهایِ سياسی را در اتاقهایِ هُتلی در
دُبی و در خيابانهایِ غزّه، بهمرحلۀ اجرا درميآورند؛ همان کسانی‌که از دادنِ غذا به
گرسنگان خودداری ميکنند، عدالت را از ستمديدگان دريغ ميدارند، حقيقت را با تبليغات
و دروغپردازيهایِ دولتی آلوده و بياعتبار ميکنند. اجازه بدهيد آنان را فرابخوانم،
نه با آن عناوينِ هراسانگيزِ رسمی و تعبيرهایِ مقاماتِ قدرتمدار، بل با نام بُردن
از همان مقاماتی که برایِ خودشان دست و پا کردهاند: با ريختنِ خونِ بيگناهان بر
شنهایِ نوارِ غزّه! اجازه بدهيد از اين افراد با نامِ حقيقيشان ياد کنم: تروريستها!
ـــــــــــــــــــــــــ
۱) اين کتاب را پرويز شفا و ناصر زراعتی به فارسی برگردانده‌اند.
۲) شاعرِ فلسطينی، متولدِ ۱۹۳۱.
۳) جری رايت تا دو سال پيش، پيشوایِ روحانیِ کليسايی بود که باراک اوباما روزهایِ
يکشنبه، برایِ نيايش به آن‌جا می‌رفت. دو سال پيش، يه‌دليلِ بيانِ سخنانی انتقادی ـ
جنجالی که چيزی نمانده بود کانديداتوریِ اوباما را با شکست روبرو کند، پس از سی و
شش سال، ناچار به استعفا شد. رايت يکی از منتقدانِ جدّیِ سياستِ خارجیِ ايالاتِ
متحدۀ آمريکاست.

۴) دختری آمريکايی که برایِ ياری به فلسطينيها، به فلسطين رفت و برایِ جلوگيری از
تخريبِ خانههایِ آنان توسطِ نيروهایِ اسرائيلی، بولدوزری اسرائيلی او را زير گرفت و
کُشت. او به‌رَغمِ آنچه در اين نامه آرزو کرده، هيچگاه به آمريکا بازنگشت.
۵) از روشنفکرانِ يهودیِ آمريکايی که هوادارِ فلسطينان است و موردِ غضبِ اسرائيل و
صهيونيستها.

۶) Aharon Shabtai
۷) Rypin
۸) جملۀ اصلی کريس هجز چنين است: «وقتی يکی از ما رنج ميبَرَد، همهمان رنج ميبريم.»
که بهترين ترجمۀ آن همين بيتِ مشهورِ سعدی می‌تواند باشد.
۹) اشاره به رمانِ مشهورِ ارنست همينگوِی نويسندۀ آمريکايی که سال‌ها پيش به فارسی
هم ترجمه شده است.


هیچ نظری موجود نیست: