۱۳۹۵ بهمن ۲۳, شنبه

یونس پارسا بناب: پرسش ها و پاسخ های قابل بحث درباره اوضاع جهان (3)


درآمد
- در بخش های اول و دوم به پرسش هائی درباره حاکمیت ملی ، ضرورت گسست در محور نظام ، هویت انحصارات پنجگانه و چگونگی تلاقی ها بین مرکزهای مسلط و پیرامونی های دربند به طور اجمالی پاسخ های قابل بحث ، ارائه گردید . در بخش سوم این نوشتار بعد از طرح پرسش چهارم درباره پدیده امپریالیسم به پاسخ نسبتا اجمالی ولی قابل تامل آن ، می پردازیم .
پرسش چهارم : ویژگی ها و شکل و شمایل امپریالیسم ( پیش از تکاملش به امپریالیسم سه سره کنونی ) کدامین بوده و چه وقایع و عواملی در این تغییر و دگردیسی بویژه در دوره " جنگ سرد " از سال 1947 تا 1991 ، نقش داشتند ؟
پاسخ
- سرمایه داری از آغاز ظهور و شکلگیری اش پیوسته جهانی گرا و ماهیتا یک نظم شکاف انداز و قطب ساز بوده است . این روند شکاف و قطب سازی که در عصر سرمایه داری انحصاری از دهه 80 قرن نوزدهم به این سو جهانی تر و شدید تر گشته به نام پدیده امپریالیسم معروف شده است . . گسترش جهانی سرمایه داری و تغییرات اساسی در سیستم های انباشت و باز تولید آنها در 130 سال گذشته ( از 1885 تا کنون( منجر به شکاف سازی های مکمل تر و لازم و ملزوم هم بین مرکزهای مسلط نظام و پیرامونی های دربند در جهان گشته اند . این وضع یعنی شکاف سازی منبعث از امپریالیسم تا زمانی که جهان در تسلط و سیطره روابط تولیدی سرمایه داری است ، به قوت خود باقی مانده و ادامه خواهد یافت .
-  تا پایان جنگ جهانی دوم در سال 1945 میلادی ،تعداد کشورهای امپریالیستی در جهان به 24 عدد می رسید که به غیر از ژاپن در شرق آسیا بقیه در قاره های اروپا و آمریکای شمالی و اقیانوسیه ( استرالیا ) ، قرار داشتند . در طول این دوره که تا پایان جنگ جهانی اول در سال 1918 ادامه یافت ، تلاقی ها و جنگ های متعدد بین امپریالیست ها در آسیا ، آفریقا ، آمریکای لاتین و در خود اروپا در دگردیسی ها و تغییرات در جهان قرن بیستم نقش قابل توجهی ایفاء کردند : تلاقی ها و رقابت هائی که از طریق آنها تضادهای بنیادی درون نظام سرمایه بطور عینی بیان می گشتند .
- بعد از پایان جنگ جهانی اول در سال 1918 و سپس در دوره بین دو جنگ جهانی ( از 1918 تا 1939 ) تعداد کشورهای امپریالیستی رو به کاهش گذاشت درباره علل این کاهش مورخین علت های متفاوت و بحث انگیزی را مطرح ساخته اند که در اینجا به طور اجمالی به تعدادی از آن علل ، اشاره می شود :
1 – پیدایش روسیه شوروی بعد از انقلاب بلشویکی در 1917 و تکامل آن به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در 1924 بعد از ناکامی 14 کشور امپریالیستی در نابودی شوروی جوان .
2 – گسترش مبارزات برای استقلال در آسیا ، آفریقا و.... در دوره اول عروج امواج خروشان بیداری و رهائی در کشورهای دربند پیرامونی و نیمه پیرامونی و نتیجتا تضعیف قدرقدرتی سیاسی و حتی نظامی تعدادی از امپریالیست های آن دوره مثل بلژیک ، اسپانیا ، پرتغال و حتی فرانسه و ایتالیا .
3 – رقابت ها و تلاقی های خونین بین انگلستان و آلمان بر سر کسب موقعیت هژمونیکی و نیتجتا صف آرائی نیروهای امپریالیستی در دور دو محور امپریالیسم انگلستان ( متفقین ) و امپریالیسم آلمان ( متحدین ) در دهه 1930 میلادی که بالاخره منجر به اشتعال جنگ جهانی دوم در سال 1939 گشت .
- پایان جنگ جهانی دوم نه تنها به رقابت های خونین بین انگلستان و آلمان بر سر اتخاذ مقام هژمونیکی در جهان خاتمه داد بلکه منجر به عروج آمریکا به قله هژمونیکی در جهان سرمایه داری گشت . به موازات این جابجائی ها جهانیان در دوره های متعدد بعد از پایان جنگ جهانی دوم شاهد دگردیسی بزرگی در شکل و شمایل امپریالیسم گشتند . این دگردیسی در امریالیسم در 70 سال گذشته از 1945 تا کنون ، از فازهای متعددی گذر کرده که اشاره به آنها حائز اهمیت می باشند .
- آمریکا از واقعه جنگ جهانی دوم که باعث تلاشی و انهدام نیروهای متحدین ( آلمان هیتلری ، ایتالیای موسولینی ، ژاپن هیروهیتو و.... ) از یک سو و تضعیف متفقین ( انگلستان ، فرانسه ، اتحاد جماهیر شوروی و.... ) از سوی دیگر گشت ، نفع عظیمی برده و موفق به کسب موقعیت هژمونیکی در جهان گشت . شایان تاکید است که این موقعیت هژمونیکی که در اوایل دهه 1950 آغاز گشت ، برخلاف حالا یک موقعیت فراگیرتر و همه جانبه تر در گستره های سیاسی ، تجاری ، دیپلماسی ، فرهنگی و.... در سراسر جهان بوده و فقط محدود به قدرقدرتی در انحصار تسلیحات کشتار دسته جمعی نمی شد . در این دوره نزدیک به 20 سال ) 1950 تا 1975 ( متجاوز از 60 درصد محصولات صنعتی جهان بویژه انواع متنوع فنآوری ها و تکنولوژی ها در آمریکا تولید می شد . این تولیدات در صنایع و فن آوریها نقش بزرگی در رشد و توسعه جهان در نیمه دوم قرن بیستم ایفاء کردند . در این دوره آمریکا در گستره نظامی بویژه در امر قدرقدرتی در تصاحب تسلیحات هسته ای – اتمی نیز موقعیت هژمونیکی اتخاذ کرد . این دو امتیاز ( سیطره در اقتصاد و قدرقدرتی در کنترل نیروهای تسلیحاتی هسته ای – اتمی ) طولی نکشید که توسط دو نیرو در حال بهبودی سریع ، به تدریج به چالش طلبیده شدند : در گستره اقتصادی توسط فراز ژاپن و کشورهای مسلط اروپا ( آلمان ، فرانسه و...) از یک سو و در زمینه نظامی و تسلیحات هسته ای – اتمی توسط اتحاد جماهیر شوروی در حال عروج به مقام یک ابرقدرت در سطح بین المللی .  شایان توجه است که در این دوره سیاست های هژمونیکی و گسترش پروژه های                  سیطره جویانه آمریکا در کشورهای در بند پیرامونی آسیا ، آفریقا و کوبا نیز به زیر سئوال کشیده شدند . علت اصلی این چالش به خاطر فراز امواج خروشان جنبش های رهائیبخش و دولت – ملت های تازه به استقلال رسیده منبعث از آن جنبش ها بودند که بعد از رهائی از یوغ استعمار کهن و برگزاری کنفرانس باندونگ ( در 1955 ) و تشکیل جنبش کشورهای غیر متعهد در سال 1962 ، به مودت و همبستگی باهم نایل آمده و به ستون مقاومت در مقابل نظام جهانی تبدیل شده بودند . بررسی فعل وانفعالات این چالش های متنوع که تقریبا تا نیمه اول دهه 1970 در اکناف جهان بوقوع پیوستند جملگی آمریکا را مجبور به عقب نشینی در سیاست جهانی و حتی دادن امتیازات ساختند . شایان یادآوری است که این عقب نشینی های نسبی و موقتی از سوی آمریکا باعث گشت که در آن دوره بخش قابل توجهی از چالشگران رادیکال ضد نظام آغاز افول قدرقدرتی راس نظام و احتمال شکلگیری و رشد قطب های دیگر منجمله قطب در برگیرنده چین ، آلمان ، فرانسه و هندوستان ، مورد پیشگوئی و حدس قرار دهند .
- با اینکه تحقق این پیشگوئی امروز بیش از هر دوره ای در گذشته محتمل تر به نظر می رسد ولی در آن زمان از 1975 تا 1991 وقایع رو به رشد در جهان نه تنها آمریکای هژمونی طلب را از موقعیت های دادن امتیازات و عقب نشینی های حتی نسبی رها ساخت بلکه شرایط را آماده کرد که آمریکا به تهاجمات خود این دفعه فراگیرتر و هارتر در اکناف جهان بویژه در کشورهای دربند پیرامونی جنوب و کشورهای نیمه پیرامونی اروپای شرقی دامن بزند . یکی از این وقایع که پی آمدهای آن در آن زمان منجر به افزایش قدرقدرتی آمریکا و لاجرم رشد امپریالیسم سه سره جهانی ( آمریکا ، ژاپن ، اتحادیه اروپا ) در دوره بعد ازپایان جنگ سرد از 1991 تا کنون 2015 ، گشت عبارتند از:
- تضعیف و اخته گشتن چالش گلیسم در اروپای غربی : چارلز دوگل بنیانگزار " جمهوری پنجم " و رئیس جمهور فرانسه از (1959 تا 1968) معتقد بود که هدف آمریکا بعد از پایان جنگ جهانی دوم کنترل بلامنازع کلیت دنیای قدیم ( یورو – آسیا ) است . برای رسیدن به هدف خود آمریکا طبق تحلیل گلیست ها ( منجمله آندره مالرو و ژان پل سارتر ) تصمیم گرفته که با تبلیغ استراتژی جنگ سرد و با ترویج لولو خرخره " ترس از کمونیسم " ، اروپا را به دو بخش شرقی و غربی تقسیم کند . در عمل سیاست تقسیم اروپا توسط آمریکا منجر به بروز و رشد " آتلانتیسم " و استقرار سازمان آتلانتیک شمالی ناتو در سال 1949 گردید . برخلاف دولتمردان آمریکائی ، دوگل و گلیست ها بر آن بودند که قاره اروپا در برگیرنده تمامی کشورهای واقع در بین سلسله کوه های آتلانتیک و سلسله کوه های اورال ( منجلمه اتحاد شوروی ) است . مضافا آنها بر آن بودند که سه کشور پر جمعیت اروپا ( شوروی ، آلمان و فرانسه ) می توانند هسته اصلی " اتحادیه اروپا " ( اروپای متحد ولی مستقل از کنترل آمریکا ) را بعد از مصالحه و ایجاد همکاری های نزدیک ، تشکیل دهند . گُلیست ها بطور جدی اعتقاد داشتند که ایجاد اتحادیه اروپا ( در برگیرنده کشورهای آتلانتیک و کشورهای اورال ) بطور قطعی به عمر پروژه آمریکا مبنی بر تسلط بر کلیه جهان ، خاتمه خواهد داد . شایان توجه است که گلیست ها در آن دوره بویژه در دهه 1960 و نیمه اول دهه 1970 ) در اروپا این نظرگاه را تبلیغ می کردند که اروپائیان دو بدیل در پیش روی خود دارند : استقرار اروپای آتلانتیک که در آن اروپا مثل کانادا ، وابسته به آمریکا خواهد بود و یا استقرار اروپای اورال – آتلانتیک منجمله روسیه که در آن اروپای متحد ، مستقل از آمریکا خواهد بود . به نظر این نگارنده این گفتمان و تلاقی ها و تضادهای منبعث از آن هنوز هم بعد از گذشت متجاوز از چهل سال از آن دوره ( همانطورکه جنگ اوکراین به روشنی نشان می دهد ) به قوت خود باقی است .
- اما همانطور که قبلا اشاره گشت وقایع اتفاقیه در سال های 1975 تا 1991 به موازات اخته گشتن گلیسم منجر به افزایش قدرقدرتی هژمونی طلبانه آمریکا و آغاز مجدد تهاجمات توسط آمریکا در اکناف جهان در دوره بعد از پایان جنگ سرد گردید . اهم این وقایع عبارت بودند از :
1 – آغاز عضویت انگلستان در اتحادیه اروپا : عضویتی که سال ها گلیست ها شدیدا با آن مخالفت کرده و به حق معتقد بودند که انگلستان نقش اسب تراوای آتلانتیسم ( آمریکا ) در داخل اتحادیه اروپا را ایفاء خواهد کرد .
2 – افول و فروپاشی چالش هائی که در دوره 1950 تا 1975 مثل " ستون های مقاومت " در مقابل قدرقدرتی و سیاست های هژمونی طلبانه آمریکا ایستادگی کرده و آن را وادار به عقب نشینی و حتی دادن امتیاز به ملت – دولت ها و خلق های کشورهای پیرامونی و نیمه پیرامونی ساخته بودند . این چالش ها عبارت بودند از : اتحاد جماهیر شوروی ، جنبش های رهائیبخش ملی در آسیا و آفریقا  و آمریکای لاتین و بالاخره جنبش های کارگری در اروپای غربی حتی بعد از عقیم سازی گلیست ها در فرانسه .
3 – عبور پروسه گلوبالیزاسیون ( جهانی گرائی ) سرمایه از دوره کنینیسم " تقاضا محور " به فاز کنونی بازار آزاد نئولیبرالی "عرضه محور" اقتصاد ریگنا میکس در دهه 80 و
4 – تبدیل چین توده ای از یک کشور رهائی یافته رو به سوسیالیسم به یک کشور سرمایه داری دولتی در بحبوحه گسترش بازار آزاد نئولیبرالی در نیمه دوم دهه 80 قرن بیستم .
نتیجه اینکه
مجموعه این وقایع و عوامل به ویژه فروپاشی و تجزیه شوروی به 16 کشور مجزا از هم در آغاز دهه 1990 و گشودن و " انفتاح " درهای کشورهای اروپای شرقی به سوی تهاجم جهانی گرائی بازار آزاد نئولیبرالی ، شرایط را برای گسترش پیکان سه سره امپریالیسم ( آمریکا ، اتحادیه اروپا ، ژاپن ) در اکناف جهان آماده ساخت : امپریالیستی که پروژه جهانی آن مقوله اصلی پرسش و پاسخ بخش چهارم این نوشتار خواهد بود .
منابع و مآخذ
1 – استفن کان ، " فروپاشی شوروی به حرکت روسیه در جهت دموکراسی پایان داد " ، روزنامه گاردین ، 12 دسامبر 2006 .
2 – میخائیل گورباچف ، " آیا واقعا جهان ما بدون شوروی امن تر است ؟ " ، مجله نیشن ، 29 ژانویه 2012 .
3 – درباره چارلز دوگل و گلیسم و روابط آمریکا با فرانسه در دوره 1958 تا 1973 ، رجوع کنید به : - ژان ماری کولومباری و والترولز ، " روابط خطرناک بین آمریکا و فرانسه در عصر دوگل و گلیسم " ، نیویورک 2004 و- " مردم فرانسه و ارثیه چارلز دوگل " ، لوموند دیپلماتیک ، 15 آوریل 2002 .
4 – یونس پارسا بناب ، " امپریالیسم آمریکا در آینه تاریخ " ، " بحران امپریالیسم آمریکا " و " نئولیبرالیسم جهان ما را به کجا خواهد برد ؟ " در کتاب " جهان در عصر تشدید جهانی شدن سرمایه 2009 – 1991 " چاپ آمازون دات کام ، 2010 .

هیچ نظری موجود نیست: