۱۳۸۹ تیر ۲۲, سه‌شنبه

برگرفته از تارنمای "نقطه ته خط"اين نويسندگان را كشتند...

برگرفته از تارنمای "نقطه ته خط"
اين نويسندگان را كشتند...
كباب قناري بر آتش سوسن و ياس در سرزمين گل و بلبل
شرح حال برخي نويسندگان به قتل رسيده در ايران معاصر
اين تنھا مروري است كوتاه بر نا مھايي آشنا از سرزميني كه گاه در اوج عطوفت و مھر و ھنر است و
گاه بي رحمانه و خونريزانه، نقش جوھر نويسند هاي به خون م يشويد و دستي قلم برگرفته مي شكند و لبي
مي دوزد و مغزي را با شليك گلول هاي پريشان مي كند .
سرزميني كه گاه قنار يھايش را بر آتش سوسن و ياس كباب م يكند، از اين دست و از اين نوع
نخبه كشي ھا منتھا به شيو هھاي ديگر بسيار دارد. اينھا تنھا معرو فترين ھستند و چه بسا گمناماني از اين
قبيله كه به شيوه اي ديگر زبان بريده و قل مشان زير چكم هي بيداد زمانه و حكوم تھا شكسته باشد و حتي
ھيچ اثر و لكه جوھري از آن قلم شكسته بر صفحه ي تاريخ نمانده باشد .
وگرنه « ترورھاي دولتي » اينھا فقط نمونه ھايي است محض آگاھي از تاريخ و در شاخه ي موسوم به
سركوب و تخريب و ترور شخصيت در يك جامع هي نخبه كش بيش از اينھاست كه گويا جز با آشكار شدن
لكه ھاي خون به چشم نمي آيد. ھستند اھل فرھنگ و ادب و ھنر كه در چنين سرزميني در نھايت فقر و
تنگدستي جان سپرده اند و اين نيز خود بخشي از قدرناشناسي يك جامعه ي نخبه كش و نخبه ستيز است و يا
آنان كه تنھا به جرم نوشتن در گوشه ي حبسي و تبعيدي و زير تازيانه و تأديبي بود هاند در حالي كه خيل
عظيم شيادان و دزدان و متجاوزان و طراران آزادانه و گاه متشرعانه و قانون مند در اين خاک يكه تازي
كرده اند.
شايد روزگاري بسيار دور، ھم ه به اين باور برسيم كه اگر نويسند هاي، ھنرمندي، اھل فرھنگ و ادبي،
در گوشه اي در نھايت استيصال و تنگدستي جان بسپارد، دست ھمه ي ما به عنوان اجزاي اين جامعه كه
از يك پيكريم، به خون او آلوده است.
دگرانديشي به معناي غيرھمرنگ بودن با خصلت ھاي منفي توده ي عوام و نه روشن فكرنمايي و
كج رفتاري، و نوشتن از گره ھا و دردھاي اين سرزمين ھمواره آماج اھانت و سركوب و حذف فيزيكي
بوده است. نوشتني اي نچنين خود به تنھايي رنج است، چرا كه در دانايي رنج است و بسيار كسان كه شايد
رنج نامه شان جز در لوح محفوظ ثبت نشده باشد .
البته چنين واكنشي از چنين سرزميني كه ھمواره اھل حكمت و روشن فكران و دگرانديشانش را تحقير و
سركوب كرده بعيد نيست. چرا كه روشن فكر خوب در انظار و اذھان بسياري سيستم ھا و عوام، يك
روشن فكر مرده است و براي ملتي مرده پرست كه ترجيح مي دھند شاعري يا نويسند هاي در قرن ھاي
ھجري پيش را به خاطر بي خطر بودنش مورد ستايش قرار دھند تا يك انسان حي و حاضر و زنده، چنين
واكنشي دور از ذھن نيست و انحطاط و استحاله ي جامعه اي كه يا دل و مغز به شارلاتان ھاي سياسي
مي سپارد يا عضله و ماھيچه و پيه ي ورزشكاران يا چشم و ابرو و خط و خال ھنرپيشگانش را بيش از
خود م يداند سرنوشت محتومي است كه زنگ ھاي « قھرمان ملي » مغز انديشمندانش م يستايد و آنان را
آن از قرن پيش به صدا درآمده است.
غير از سابق هي تاريخي كھن تر نظير قتل عرفا و ادبايي ھمچون منصور حلاج و عي نالقضات ھمداني و
صدھا تن ديگر، درعصر چاپ تاكنون، شايد اين دوران از وقتي ميرزاجھانگيرخان را خفه كردند و ملت
متنبه و بيدار نشد و بر استبدادپذيري خود ادامه داد آغاز شده باشد و ھمان رسم شوم و قاعده ي خوفناك
بود كه حذف فيزيكي توسط عوامل زر و زور را به عنوان آخرين راھكار براي خفه كردن نداي
آزاديخواھي و دفاع از كرامت انساني جمع، مرسوم كرد .تاريخ معاصر نيز نشان داده كه اين ھم چندان
مورد اعتراض قاطبه ي مردم ايران نبوده است چرا كه آستانه ي تحمل استبدادپذيري ما ايرانيان، بسيار
است و شر مآور!
ميرزا جھانگيرخان شيرازي (صور اسرافيل) ■
مدير روزنامه صور اسرافيل
(در سن ٣٤ سالگي در دادگاه محمدعليشاه به رياست محسن صدرالاشراف با طناب خفه شده و كشته شد)
معنى كلمه جديد آزادى كه تمام انبيا، حكما و علماى دنيا مستقيم و غيرمستقيم براى تكميل معنى آن »
كوشيده اند و ما تازه با ھزار ترديد و لكنت اسم آن را به زبان جارى مى كنيم، ھمين است كه مدعيان
توليت قبرستان ايران، كمال انسان را به معرفى ھاى حكيمانه خودشان محدود نكرده و اجازه فرمايند نوع
بشر به ھمان وسايل خلقتى در تشخيص كمال و پيروى آن بدون ھيچ دغدغه خاطر ساعى باشند. معنى
كلمه آزادى كه قرن ھاست در تحصيل آن سيل ھاى خون در پستى ھا و بلندى ھاى دنيا جارى است، فقط
تحصيل چنين اجازه يا استرداد ھمين حق طلق و ملك خال صالملكيه بشرى است. بي تحصيل اين حق، تميز
شخصيت انسان امكان ندارد. بى تحصيل اين حق، اعمال و افعال ھيچ كس اعمال و افعال شخصى او
نخواھد بود. بى تحصيل اين حق، انسان به شناسايى نفس خود قادر نمى شود. بى تحصيل اين حق، توسعه
افكار و ترقى جسمانى و عقلانى انسان ممتنع است. بى تحصيل اين حق، طرق تمام ترقيات متصوره بر
.« روى انسان مسدود است
اين گفتار ارزشمند و پرشور درباره ي معناي آزادي، نوشته ميرزاجھانگيرخان شيرازي در سرمقاله
شماره دوازدھم روزنامه صوراسرافيل است. كلامي است انساني و تعريفي كاملاً مستدل در دفاع از
آزادي كه به حق بايد آن را با زر نوشت و بر جان و دل و انديشه محفوظ داشت .اما افسوس كه ھنوز كه
ھنوز است رعايت نشده و وصف حال است.
وقتي مجلس شوراي ملي به دستور لياخوف گلوله باران شد و جاي پاي استبداد محمدعلي شاه محكم تر
گشت. چنگال خون ريز و كين هتوز استبداد كه از قلم ميرزا جھانگيرخان و روزنام هاش صوراسرافيل
بسيار خورده بود، او را به چنگ آورد. در سوم تير ماه سال ١٢٧٨ (شمسي) او و ملك المتكلمين و
سلطان العلماي خراساني (مدير روزنامه روح القدس) را در باغشاه در يك دادگاھي سريع و بي ھيچ شاھد
اي » : و بازخواستي با طناب خفه كردند. وقتي طناب را به گردنش انداختند رو به زمين كرد و گفت
سپس پيكرش را در باغشاه در چاھي انداختند در حالي كه ھنگام مرگ .« خاك! ما براي تو كشته شديم
ياد آر » : ٣٤ ساله بود. علامه دھخدا يار ديرين او در آخرين شماره صوراسرافيل به يادش شعر معروف
را سرود. « ز شمع مرده ياد آر
ميرزاده عشقي ■
مدير روزنامه قرن بيستم
(در سن ٣١ سالگي توسط عوامل رضاخان به ضرب گلوله كشته شد)
رفقا! اين آقايان اين طور كه محكم روي كرسي ھاي پارلمان جلوس فرموده اند گمان نمي رود كه با »
نصيحت و مسالمت برخيزند و جايگاه خود را براي جوانان بگذارند. چون كه اينھا تازه جايشان را گرم
كرده اند. روي اين كرس يھا تنبل شد هاند و حوصله ندارند از روي اين كرس يھا برخيزند. سال ھا روي اين
كرسي ھا چرت زد هاند .اينھا را بايد از روي اين كرس يھا، عنفاً بلند كرد.
بايد زير بغلش را گرفت و گفت: برخيز آقا! مي خواھم بنشينم. اگر چه بازوي بعضي از آنھا را بايد با
احتياط گرفت و بلند كرد. چه كه از بس پوسيده اند ممكن است كه بازوي آنھا كنده شود!
...اين اشخاص اگر خادم بود هاند، اگر خائن بود هاند، اگر صالح اند، اگر طال حاند، ھر صنفي را كه دارا
بوده يا ھستند، ديگر بايد جانشين داشته باشند. اگر اين اشخاص براي آزادي زحمت كشيد هاند، براي
مشروطيت صدمه ديده اند و بايد در انظار مردم و تاريخ مقدس به شمار آيند، اينھا ھمه دليل نم يشود كه
باز با كل هھاي پوسيده و دِما غھاي فوسفور (فسفر)تمام شده و جمجم هھاي كر مخورده، روي كرسي ھاي
.« پارلمان بنشينند و براي مقدرات زندگي ما كه از ھمه ي آنھا فھميد هتريم رأي بدھند
سيدمحمدرضا كردستاني متخلص به ميرزاده عشقي، شاعر و روزنامه نگار انقلابي، با مجموعه مقالاتي
را راه انداخت كه سرانجام ھمان نيز توقيف شد. « قرن بيستم » بسيار تند و گزنده از اين نوع، روزنامه
اشعار تند و پرشور و ھزليات و ھجويات او عليه رجال سياسي دھان به دھان مي گشت:
خرھا وكيل ملت و اركان دولتند
بنگر كه بر چه پايه رسيده است مقام خر
شد دائمي رياست خرھا به ملك ما
ثبت است بر جريده ي عالم دوام خر
ھنگامه اي به پاست به ھر كنج مملكت
از فتن هي خواصِ پليد و عوامِ خر...
او نيز مجلسيان و سران را به خشم آورد. « اين مجلس چھارم به خدا ننگ بشر بود » شعر معروف
ياد « جمھوري قلابي « انتقادھاي تند وي عليه قضيه ي جمھوري خواھي رضاخان كه از آن با عنوان
مي كرد، موجب شد سرانجام در ١٢ تيرماه ١٣٠٣ دو نفر تروريست نقابدار او را در خانه اش واقع در
سه راه سپھسالار با شليك گلوله به قلبش به قتل برسانند. در تشييع جنازه ي پراستقبال او سي ھزار نفر از
مردم شركت كردند. (چه فايده!).
از آثار اوست: اپراي رستاخيز شھرياران ايران (نخستين اپراي ايراني) ، نامه عشقي، نوروزي نامه،
جمھوري نامه و نماي شنامه ھا و اپر تھاي متعدد ديگر و ده ھا اشعار سياسي و اجتماعي.
محمد فرخي يزدي ■
مدير روزنامه طوفان
(توسط پزشك احمدي در زندان رضاخان با آمپول ھوا كشته شد)
مگر ما چه نوشته بوديم؟ نوشتيم كه در مملكت مشروطه، قانون اساسي مقدس بوده و مافوق ھر قوه »
محسوب مي شود. ما نوشتيم كه تجاوز از حدود قانون، مسؤوليت توليد م يكند و اين مسؤوليت براي ھر
متجاوزي مجازاتي تعيين مي نمايد. ما نوشتيم كه با وجود پارلمان، حكومت نظامي بي معني و ب يمنطق
است. ما نوشتيم كه تحويل چندين شغل به يك نفر در اين مملكت كه مردمانش از بيكاري به جان آمده اند،
« خارج از حدود عدالت است
محمد فرخي يزدي با اين نوع نوشتارھاي حق جويانه در طول زندگي خود بارھا ترور شد و بارھا به
زندان افتاد. در سال ١٢٨٧ (شمسي) به دليل سرودن شعري عليه حاكم يزد به زندان افتاد و به فرمان
حاكم يزد دھان او را م يدوزند و در زندان شعر معروف:
شرح اين قصه شنو از دو لب دوخت هام
تا بسوزد دلت از بھر دل سوخته ام
را م يسرايد و اندكي بعد از زندان فرار كرده و به تھران مي رود. با قرارداد ١٩١٩ به شدت مخالفت
کرده و عليه وثو قالدوله موضع مي گيرد و به زندان مي افتد.
را منتشر مي كند كه در طول ٧ سال انتشار آن، ١۵ بار « طوفان » فرخي در سال ١٣٠٠ شمسي روزنامه
ياد « رضا پالاني » و « رضا قلدر » توقيف و خود فرخي بارھا زنداني شد. وي از رضاخان با عنوان
مي كند و عليه ديكتاتوري او مقالات بسيار تندي مي نويسد. وي رضاخان را موجودي پرورده ي انگليس
مي ناميد و بارھا به ھمين دليل به زندان افتاد.
در سال ١٣٠٧ به نمايندگي يزد در مجلس انتخاب شد و آنجا با زبان و انتقادات تند و تيزش عليه
البته بر اثر » : نمايندگان و مداحان وقت دشمنان بسياري براي خود فراھم كرد. وي در اين مورد مي گويد
فريادھاي اعتراض ما گاھي چرت نمايندگان محترم پاره مي شد. سر بلند م يكردند، فحش و ناسزا م يگفتند
و دوباره به خواب خرگوشي فرو مي رفتند. ھر وقت ھم نخست وزير يا وزير صحبت مي كرد كارشان اين
بود كه بگويند صحيح است قربان. در اثر تمرين در اين كار چنان استاد شده بودند كه حتي در حال چرت
زدن ھم مي توانستند وظيفه ي خود را انجام دھند و بگويند صحيح است قربان! بدون اين كه چرت شان پاره
.« شود. بله در ھمان حالت چرت، سرنوشت يك ملت را تعيين مي كردند
فرخي با ادامه فشارھا به مسكو رفت ولي آنجا ھم به دليل انتقاد از رژيم كمونيستي تحت فشار قرار
گرفت و ناچار به برلين رفت. آنجا تيمورتاش به ديدارش آمد و به او اطمينان داد كه از طرف رضاخان
« فوت »، در امان است اما در ايران بلافاصله او را زنداني مي كنند. وي در زندان طبق اين گواھي
١٣١٨ به مرض مالاريا و نفريت فوت نمود. /٧/ محمد فرخي فرزند ابراھيم در تاريخ ٢٥ » : مي كند
.« شماره زنداني ٦٧٨ مي باشد
با فروپاشي حكومت رضاخان در شھريور ١٣٢٠ و آشكار شدن پروند هھاي زندانيان، راز قتل فرخي
يزدي توسط پزشك احمدي و با آمپول ھوا برملا مي شود. دكتر انور خامه اي در خاطرات خود مي نويسد:
به دستور ياور نيرومند (رييس زندان) او را در حين سخنراني از پشت پنجره پايين كشيدند و به دست »
پزشك احمدي جلاد سپردند. صداي ناله و ضج هي او را مي شنيدم. وي با تمام قوا با آنان مي جنگيد تا از
.« نفس افتاد .آن وقت پزشك احمدي دست ب هكار شد و با آمپول ھوا وي را از يك زندگي آزاده نجات داد
و ده ھا شعر و غزل ديگر از اين «... آن زمان كه بنھادم سر به پاي آزادي » اشعار فرخي يزدي نظير
بي ھمتا بدانيم. « غزل سياسي » نوع موجب شده كه او را در
محمد مسعود ■
مدير ھفته نامه مرد امروز
(توسط عوامل حزب توده با شليك گلوله به مغزش كشته شد)
شخص تازه واردي كه بدون سابقه وارد اين سرزمين مي شود در ابتدا از اظھار ھر عقيده و ھر نوع »
قضاوتي در مورد اين اقليم عاجز خواھد بود. اوضاع ظاھري از ھر نوع آراسته و پيراسته است. در
اينجا ھم مثل تمام كشورھا دمكراسي وجود دارد، مجلس شوراي ملي و قانون اساسي دارد، عدليه و
نظميه و قاضي و قوه مجريه ھمگي كه با تمام تشريفات و تركيباتي كه در ساير ممالك عالم است، در
اينجا ھم موجود است. ھيأت دولت از مجلس شورا كه ظاھراً نماينده ي مردمند رأي اعتماد مي طلبد.
نمايندگان ظاھري از طرف ملت رأي اعتماد م يدھند.
تشكيلات مذھبي مرتب است. موسسات خيريه در ھر رشته فراوان است. انجمن ھا و احزاب ملي در ھر
گوشه و كنار فراوان است. ھر چه در متمدن ترين كشورھاي دنياست در اينجا نيز وجود دارد. راستي،
درستي، نوع پروري، فقيرنوازي، وطن خواھي، خداپرستي، اصلاح طلبي، نيك نفسي، معارف دوستي،
كلمات متداوله است. با تمام اين احوال، با وجود دربار و شاه ما جز بدبختي و رنج دائمي و ترس و كينه
ھيچ چيز ديگر نداريم و آ نچه در محيط ما وجود دارد، ھمه و ھمه براي تشديد شكنجه و افزايش رن جھاي
.« جانگداز ماست
درباره ايران آمده است. محمد « گل ھايي كه در جھنم م يرويند »: اين ديدگاه محمد مسعود در كتابش
مسعود مدير ھفت هنامه مرد امروز كه با مجموعه مقالات تند خود عليه دربار پھلوي، بازاريان، نظاميان و
ما معتقديم » : توده اي ھا به عنوان نويسنده اي تندرو شناخته شده بود در اولين شماره مرد امروز مي نويسد
كه شخص گرسنه، خداپرست و وط نخواه نم ىتواند باشد. ما معتقديم تا وقتى كه يك نفر گرسنه در سراسر
كشور يافت مى شود، كلمات وحدت ملى، تعاون و ھمكارى، مساوات و برادرى، گفت هھاى مبھم و
افسانه اى خالى از ھرگونه حقيقت است .ھدف اصلى ما اصلاح اوضاع اقتصادى عمومى كشور است. ما
معتقديم بھبود وضع مادى در درجه اول اھميت قرار گرفته و ساير مسائل اجتماعى فرع اين اصل مھم
.« است
يك بار وي در مرد امروز و در شماره ٢١ آذر ١٣٢٦ در اقدامي حيرت انگيز و نمادين براي سر
قوام السلطنه ١٠٠ ھزار تومان آن روز جايزه تعيين كرده بود در حالي كه قوام السلطنه در اوج قدرت بود!
مرد امروز بارھا توقيف شد اما محمد مسعود دست از بيدار نمودن اذھان مردم برنمي داشت.
سرانجام عوامل سياسي موجود دست به دست ھم دادند و در ٢٢ بھمن ١٣٢٦ با دسيسه ي برخي از
عوامل حزب توده (اعترافات كيانوري مبني بر قتل وي توسط خسرو روزبه) وي را در خيابان اكباتان و
روبروي وزارت فرھنگ با شليك گلول ه به مغزش از پاي درآوردند.
اميرمختار كريمپور شيرازي ■
مدير ھفت هنامه شورش
(در سن ٣٥ سالگي به دستور اشرف پھلوي به آتش كشيده شده و كشته شد)
به قرآن مجيد سوگند ياد كرد هام كه حقايق را بنويسم ولو اين كه به قيمت جانم تمام شود. من با خداي »
خود عھد و پيمان محكمي بسته ام. چون من پرده ھايي را بالا مي زنم كه در زير آن ھزارھا خيانت،
ھزارھا فساد، ھزار بدبختي و بيچارگي نھفته است. من جداً مصمم ھستم كه اين مبارزه سرسخت و
آشتي ناپذير را تا سرحد مرگ شرافتمندانه سرخ كه ايده آل و آرزوي ديرين من است ديوان هوار دنبال كنم
چون من كاملاً در طي انتشار اين سه شماره شورش، خطر را پيش بيني و احسس م يكنم و ناچار در
.« مقدمه شھادتين خود را ادا كرد هام
اميرمختار كريمپور شيرازي را مي توان از تندروترين روزنامه نگاران ايران دانست. ھفته نامه شورش
ارگان مدافع جبھه ملي به مديريت وي، سرشار از مواضع تند و راديكالي او عليه فساد دربار پھلوي و به
ويژه اشرف پھلوي بود:
مردم مي گويند اشرف چه حق دارد كه در تمام شئون مملكت دخالت كرده و با مقدرات و حيثيت يك »
ملت كھنسال بازي كند؟ مردم م يگويند اين پول ھايي را که اشرف به نام سازمان شاھنشاھي از مردم كور
.«؟ و كچل و تراخمي و ب يسواد اين مملكت فقير و بدبخت م يگيرد به چه مصرفي م يرساند
كريمپور شيرازي مدافع سرسخت دكتر مصدق و جبھه ملي بود. به ھمين دليل پس از كودتاي ٢٨ مرداد
زندگي مخفيانه اي در پيش گرفت تا عاقبت در مھرماه ١٣٣٢ او را يافته و به زندان لشكر زرھي
انداختند. در مدت اسارت وي بارھا وي شكنجه كرده كه توب هنامه اي از وي بگيرند و عاقبت بنا به
روايات واسناد موجود در ٢٤ اسفند ھمان سال كه مقارن روز چھارشنبه سوري بود در محوطه زندان او
را به نفت آغشته كرده و به آتش كشيدند.
روزنامه كيھان آن روز خبر مرگ وي را اين گونه منتشر كرد: امروز مقامات انتظامي اطلاع دادند كه
ديشب كريمپور شيرازي كه در مركز لشكر ٢ زرھي در مجاور زندان آقاي دكتر مصدق بازداشت
مي باشد، قصد فرار داشت و خود را آتش زد.
پس از انقلاب جزئيات بيشتري از قتل وي بنا به اظھار شاھدان آشكار مي شود. به دستور شاپور عليرضا
و اشرف وي را از سلول بيرون كشيده و پس از اين كه شاپور عليرضا با لگد به دھان او كوبيده وي را
در محوطه زندان به آتش مي كشند. شاھدان مي گويند اشرف براي انتقام از قلم تيز كريمپور شيرازي در
بسياري مراحل شكنجه او حضور م ييافت.
دكتر سيد حسين فاطمي ■
مدير روزنامه باختر امروز
( به دستور شاه توسط سرلشكر آزموده به تيرباران محكوم و كشته شد)
من از محمدرضا شاه پھلوي ھرگز انتظار آن را ندارم كه اين شجاعت و شھامت خودش را در برابر »
بيگانگان به كار ببرد. من حتي به قدر سلطان مراكش ھم از او حمايت و حقوق ملت را نم يخواھم. ولي
اعتراف مي كنم كه تا اين درجه او را حقير و كوچ كفكر و ضعي فالعقل نم يشمردم كه شبيخون بر
مبارزات و جھاد ملت بزند و تمام محصول فداكار يھا و جا نفشاني ھاي مردم محروم و بينواي كشور را
قرباني ھو سبازي با اجانب كند.
يكي نيست از او بپرسد ديگر شما و فاميل شما از اين يك مشت پابرھنه و لختي كه بيست سال پدرت آنھا
را به نفت جنوب زير نظر مستقيم خويش فروختند براي چھل سال بعد از خود نيز قرارداد ١٩٣٣ را
باقي گذاشتند، چه مي خواھيد؟ ثروت يك مملكت را به غارت برديد. املاك، اموال و نواميس مردم از
دست اين خانواده سي سال است در امان نبوده حالاھم مثل دزدھا و بدكارھا از تاريكي شب براي كودتا
.« استفاده مي كنيد و براي استراحت به كلاردشت م يرويد
اين كلام تند و عتاب آميز سرمقاله اي از روزنامه باختر امروز به قلم دكتر سيدحسين فاطمي از سران
جبھه ملي است كه روز بعد از كودتاي ٢٨ مرداد آن را نوشته است.
دكتر فاطمي در پي تحصن دكتر مصدق و ١٩ نفر ديگر كه منجر به تشكيل جبھه ملي شد، روزنام هي
باختر امروز را به عنوان ارگان رسمي اين جبھه تاسيس كرد و بعد از نخست وزير شدن مصدق، معاون
وي گرديد.
در ٦ آبان ١٣٣٠ ھنگام سخنراني بر مزار محمد مسعود مورد اصابت گلوله تروريست ھايي ناشناس قرار
گرفت اما جان سالم به در برد. در سال ١٣٣١ از سوي دكتر مصدق به سمت وزارت امور خارجه
منصوب شد و اينجا بود كه با طرح قطع رابط هي ايران و انگليس موجب خشم شاه ودرباريان گرديد. وي
دربرابر مجلس بھارستان نطق پرشوري را عليه شاه و پدر او و غارت نفت ايران ابراز كرد.
پس از كودتاي ٢٨ مرداد و دستگيري سران نھضت، دكتر فاطمي نيز زندگي مخفي را آغاز كرد اما
بالاخره دستگير شد و در حين انتقال به دادگاه نيز توسط عده اي از چاقوكشان تھران به ھمراه خواھرش
به شدت مضروب شد. وي پس از بھبودي در بيمارستان، در دادگاھي به دادستاني سرلشكر آزموده به
تيرباران محكوم شد.
خسرو گلسرخي ■
شاعر و نويسنده
( در دادگاه پھلوي به تيرباران محكوم شده و كشته شد)
ويرانگري، اساس نبرد است
ويرانگري
نويد آبادي
ھر آنچه ساختند
از خشت خشت
ويران باد
اي لاله ھاي ميھن من
گلگونه ھاي فسرده
گو بي شما
تاريخ را ھر آنچه بسازند
ويران باد
آبادي ضحاك ويران باد!
( خسرو گلسرخي)
شاعر، مترجم و نويسنده ي روزنامه كيھان و از شاعران چپ ايران است كه اشعار او بيان گر اوضاع
« پرنده خيس » و « اي سرزمين من » زمانه و دردھاي اجتماعي روزگار خود است .مجموعه شعرھاي
بيانگر شور انقلابي خسرو گلسرخي و ديدگاه ھاي ماركسيستي او است.
با دستگيري او و كرامت لله دانشيان به اتھام توطئه در طرح گروگان گيري شاه (در حالي كه آن موقع در
زندان بود)، يك دادگاه نظامي عليه او بر پا شد. سخنراني پرشور و معروف او در دادگاه عملي جسورانه
بود كه تا آن موقع كمتر كسي به اين تندي عليه حكومت شاه صحبت كرده بود. وي در بخشي از دفاعيه ي
جامعه شناسانه ي خود در دادگاه مي گويد:
اتھام سياسي در ايران نيازمند اسناد و مدارك نيست. خودِ من نمونه صادق اين گونه متھم سياسي ھستم. «
در فروردين ماه، چنانچه در كيفرخواست آمده، به اتھام تشكيل يك گروه كمونيستي كه حتي يك كتاب ھم
نخوانده است دستگير مي شوم، تحت شكنجه قرار ميگيرم و خون ادرار ميكنم. بعد مرا به زندان ديگري
منتقل مي كنند. آنگاه بعد از ھفت ماه، در پاييز ھمان سال دوباره تحت بازجويي قرار ميگيرم كه توطئه
كرده ام. دو سال پيش حرف زد هام، و اينك به عنوان توطئ هگر در اين دادگاه محاكمه م يشوم.
اتھام سياسي در ايران، اين است. زندان ھاي ايران پر است از جوانان و نوجوا نھايي كه به اتھام انديشيدن
و فكر كردن و كتاب خواندن، توقيف و شكنجه و زنداني م يشوند. آقاي رئيس دادگاه! ھمين دادگاه ھاي
شما آنھا را محكوم به زندان مي كند. آنان وقتي كه به زندان م يروند و برمي گردند ديگر كتاب را كنار
مي گذارند و مسلسل به دست مي گيرند. بايد به دنبال علل اساسي گشت. معلول ھا ما را فقط وادار به گلايه
مي كنند. چنين است كه آنچه ما در اطراف خود م يبينيم فقط گلايه است.
در ايران انسان را به خاطر داشتن فكر و انديشيدن محاكمه م يكنند. چنانكه گفتم من از خلقم جدا نيستم،
ولي نمونه صادق آن ھستم. اين نوع برخورد با يك جوان، كسي كه انديشه م يكند، يادآور انكيزيسيون و
تفتيش عقايد قرون وسطايي است.
يك سازمان عريض و طويل تحت عنوان فرھنگ و ھنر وجود دارد كه تنھا يك بخش آن فعال است، و آن
بخش سانسور است كه به نام اداره نگارش خوانده ميشود. ھر كتابي قبل از انتشار به سانسور سپرده
مي شود. در حالي كه در ھيچ كجاي دنيا چنين رسمي نيست، و بدين گونه است كه فرھنگ موميايي شده
كه برخاسته از روابط توليدي بورژوا كمپرادور در ايران است، در جامعه مستقر گرديده است و كتاب و
انديشه مترقي و پويا را با سانسور شديد خود خفه مي كند. ولي آيا با تمام اين اعمالي كه صورت م يگيرد،
.« ؟ با تمام خفقان، مي توان جلوي انديشه را گرفت
سرانجام خسرو گلسرخي در ٢٩ بھمن ١٣٥٢ توسط دادگاه به اعدام محكوم و در ميدان چيت گر او را
تيرباران نمودند.
و ديگران... ■
كجاست منزلت آدمي؟
به چشم ھايمان ايمان دارم
و آفتاب را از پس چشم بند احساس مي كنم
كه در ھواخوري از سي مخاردار برآمده است
و گاه لاله ي گوشم را از شكافي خُرد م ينوازد.
براي خونت عشق
براي دستانت كار
و چشم ھايت در سايه روشن آزادي...
( محمد مختاري)
در پائيز سال ١٣٧٧ وقوع قتل داريوش فروھر دبير حزب ملت ايران و ھمسرش پروانه اسكندري
موجب ايجاد موجي از بحران تبليغاتي عليه مسؤولين ايران شد كه تاكنون آثار و عوارض منفي آن ادامه
دارد.
با كشته شدن چھار نويسنده ديگر: محمد مختاري، محمد جعفر پوينده، مجيد شريف و پيروز دواني،
سيدمحمد خاتمي ريي سجمھور وقت اعلام مي كند كه عزم قاطعي براي شناسايي عوامل اين جنايات دارد.
بعد از بررسي ھاي كميته ي پيگيري قت لھاي موسوم به قتل ھاي زنجيره اي مشخص م يگردد كه اين
جنايات و قتل ھاي ديگري در سا لھاي پيش به دست برخي پرسنل خودسر وزارت اطلاعات كه از
موقعيت و جايگاه خود سوءاستفاده مي نمودند و با عامليت سعيد امامي از پرسنل اين وزارت انجام شده
است.
رييس جمھوراز اين جريان به عنوان كشف غده سرطاني درون اين وزارت خانه تعبير مي كند . سرانجام
پس از التھاب ھاي فراوان و دستگيري آنھا و خودكشي سعيد امامي، جريان قت لھا موجب استعفاي وزير
اطلاعات و صدور اطلاعيه زير توسط اين وزارت منجر مي شود:
وقوع قت لھاي نفر تانگيز اخير در تھران نشان از فتنه اي دامنگير و تھديدي براي امنيت ملي داشته »
است. وزارت اطلاعات بنا به وظيفه قانوني و به دنبال دستورات صريح مقام رھبري و رياست محترم
جمھوري کشف و ريش هکني اين پديده شوم را در اولويت کاري خود قرار داد و با ھمکاري کميت هي
ويژه ي تحقيق رئيس جمھوري موفق گرديد شبکه ي مزبور را شناسايي دستگير و تح ت تعقيب و پيگرد
قانوني قرار دھد.
با کمال تاسف معدودي از ھمکاران مسؤوليت ناشناس، ک جانديش و خودسر اين وزارت که بي شک آل ت
دست عوامل پنھان قرار گرفته و در جھت مطامع بيگانگان دست به اين اعمال جنايتکارانه زد هاند در
ميان آن ھا وجود دارند.
اين اعمال جنايتکارانه نه تنھا خيانت به سربازان گمنام امام زمان (عج) محسوب مي شود بلکه لطمه ي
بزرگي به اعتبار نظام مقدس جمھوري اسلامي ايران وارد آورده است.
وزارت اطلاعات ضمن محکوم کردن ھر جنايت عليه انسان ھا و ھر گونه تھديد امنيت شھروندان و
درک عميق از ابعاد فراملي اين فاجعه، عزم قاطع خود را در ريش ه کني عوامل و محرکان خشونت
سياسي و تضمين امنيت اعلام داشته و به امت شريف ايران اطمينان مي دھد ھما نگونه که در فراز و
نشيب ھاي انقلاب اسلامي حافظ امنيت و استقلال کشور و حقوق شھروندان بوده است اين بار نيز با تمام
توان و امکانات خود بقاياي باندھاي منحرف و قانو نستيز را مورد ھجوم قرار داده و ساير سرن خھاي
.« داخلي و خارجي اين پرونده پيچيده را براي دستيابي به ديگر عوامل اين فتنه دنبال خواھد کرد
محمد مختاري: شاعر، محقق و اسطور هشناس، در زمينه شعركتا بھاي قصيده ھاي ھاويه، بر شانه ●
فلات، در وھم سندباد، ٥٧ منظومه ايراني و در زمينه ادبيات و نقد كتا بھاي: حماسه رمز و راز ملي،
اسطوره زال، انسان در شعر معاصر، تمرين مدارا، تصحيح انتقادي داستان سياوش و د هھا شعر و
سروده از او در نشريات مختلف به چاپ رسيده بود.
محمد جعفر پوينده: نويسنده، مترجم و جامعه شناس و از فعالان سياسي دانشجويي خارج كشور عليه ●
رژيم شاه، بيش از ١٥٠ مقاله و ٢٧ كتاب دارد كه ١٨ كتاب آن به چاپ رسيده است. با اين وجود او در
خانه اي ٤٠ متري و استيجاري زندگي مي كرد كه يك ماه قبل از قتلش سقف آن فروريخت. آخر اين گفتار
را با كلامي از او به پايان مي بريم:
نويسنده بايد بار مسؤوليت بزرگ را كه ماي هي عظمت كار اوست، بر دوش گيرد. خدمتگزاري حقيقت «
.« و خدمتگزاري آزادي. نويسنده بايد شرف و ھنر را پاس بدارد
***
بدين ترتيب قص هي تلخ ما به سر رسيد و كلاغ ھا به ياد نويسندگاني كه ھرگز به خانه شان نرسيدند،
تاكنون سيا هپوشند

هیچ نظری موجود نیست: