۱۳۹۶ اردیبهشت ۱۱, دوشنبه

باقر مرتضوی: به یادِ خسرو صفائى در سالگردِ مرگ او

باقر مرتضوی: به یادِ خسرو صفائى در سالگردِ مرگ او



خسرو صفائى در  ١٢ فروردين­ماه سال ١٣١٤ در شهر خوى ديده به جهان گشود. پدرش شهردار خوى بود. ولى دوران جوانى خسرو در تهران سپرى شد و همآنجا نیز به مدرسه رفت. 
خسرو از دوران دانش­آموزى وارد صفوف حزب توده ایران شد و تا سال ١٣٤٣ در صفوفِ آن حزب، در داخل و خارج از کشور، فعاليت نمود.
تا سال ١٣٣٢ كه سازمان جوانان حزب توده در ايران فعال بود، خسرو نيز از فعالین این سازمان بود. بعد از كودتاى ٢٨ مرداد بسيارى از كادرهاى حزب توده به اجبارا مخفى شدند. در اين دوره نه روزنامه­اى علنی انتشار مى­يافت و نه تبليغاتی صورت مى­‌گرفت. سازمان­هاى وابسته به حزب همه تعطیل شده بودند و دستگيرى اعضای حزب تا آخرين روزهاى اسفندماه سال ١٣٣٢ ادامه داشت. از سال ١٣٣٣ به بعد تقريباً فعالیتهای حزبی فروكش كرده بود. خسرو در اين سال­ها دبيرستان را به اتمام ­رساند و در دانشگاه تهران در رشته معمارى به ادامه تحصیل پرداخت. در سال ١٣٣٨ به همراه عدهای از دانشجويان از جمله؛ رحمت خسروى، ابراهيم مهدويان، عزت زينلى، جهانگير و چند نفر ديگر براى ادامه تحصيل عازم ايتاليا شد و در شهر رم در رشته معمارى كه رشته محبوبش بود ، ثبت نام كرد. ورود صفائى به ايتاليا مقارن بود با رشد جنبش دانشجویی و مراحل تكوين كنفدراسيون دانشجويان ايرانى در خارج از كشور. صفائى بزودى به يكى از عناصر فعال اين جنبش تبديل شد و بسیار سریع به عضويت در رهبرى فدراسيون دانشجويان ايرانى در ايتاليا انتخاب گردید.
جوانانى كه در آن سال­ها براى تحصيل به خارج مى­آمدند، به مرور و همزمان با هسته­هاى مقاومت که در داخل كشور بنیان میگرفتند، به شور و شوق آمده، كم‌كم پرچم  مبارزه را عليه رژيم كودتا در خارج از کشور نیز بر­افراشتند. 
آنان بر اين باور بودند كه شكل­گيرى و پيروزى اين جنبش در گرو مبارزه در دو جبهه مختلف است؛ مى­بايست از سوئى علیه ارتجاع نظام شاهنشاهی در ايران، و از سوى ديگر با سكوت و رخوتِ حاكم در درون جنبش، به مبارزه برخاست. در جنبش چپ منشأ اين رخوت و ركود دستگاه رهبرى حزب توده ایران بود. خسرو در این ایام، از يك طرف عضو حزب توده بود و از طرف ديگر خود را همگام و همراه با موج مبارزه عليه سكون و رخوت حزب توده مى­ديد. او همواره بر اين باور بود كه رهبران حزب توده شيوه­ها و رسوم كهنه مبارزاتى را موعظه مى­كنند. اعضاء و هواداران حزب در خارج چون خسرو صفائى روز به روز فاصله­شان با حزب  بيشتر مى­شد، تا اينكه پس از بحث­هاى طولانى با رهبران حزب، از آنان قطع اميد كرده، عزم خود را جزم كردند و در اوایل سال 1343 "سازمان انقلابى حزب توده ايران در خارج از كشور" را بنیان نهادند خسرو صفائى از بانيان و پيشگامان اصلى اين مبارزه بود. گرچه اسم خسرو در اسناد سازمان انقلابى زیاد به چشم نمی‌خورد، ولى با استناد به اسناد داخلى اين سازمان، خسرو در شمار رهبران اصلی آن بود.
او هميشه و در همه جا در پیشبرد اهداف و وظایف سازمانى و مبارزاتى در صف مقدم بود. برایش مهم این نبود که مسئولیت و یا پست و مقامی بالا داشته باشد، اما این برایش ارزش داشت که فعالیت‌های سازمانی پیش بروند. هم‌او بود كه واعظ‌زاده مرجانى را به سازمان جذب كرد و بعدها نيز او را برای رهبرى كل سازمان پيشنهاد كرد. در سازمان همیشه رفقایش بودند که پذیرش مسئولیتی را به وی پیشنهاد می‌کردند.
صفائى هم در جلسه تداركاتى مونيخ  سازمان (اوایل سال ١٣٤٣) و هم در کنگره اين سازمان در آذر ماه همان سال در تيرانا پايتخت آلبانى شركت فعال داشت. 
خسرو در زمان اقامتش در رم رابطه‌ای صمیمانه و دوستانه با سفير آن زمان عراق در ايتاليا كه از طرفداران حزب دمكرات كردستان عراق و طرفدار جلال طالبانى بود، داشت. همين دوستی و آشنائى باعث شد كه در سال­هاى ١٣٤٨-١٣٤٧ عده­اى از اعضای سازمان انقلابى از طريق خاك عراق به كردستان ايران بروند. 
در آن سال­ها جنبش مسلحانه­اى در كردستان ايران به رهبرى ملا آواره جريان داشت و سازمان انقلابى در صدد بود به اين جنبش بپيوندد. صفائى خود در شمار اين گروه اعزامى بود. او پس از شكست اين جنبش  در سال ١٣٥٠به مناطق شيخ­نشين­ها خليج فارس رفت. اين امر به دو لحاظ دارای اهميت بود؛ اول اين‌كه با كارگران ايرانى در آن سامان رابطه برقرار کند و دوم اين‌كه امکاناتی برای سازمان جهتِ گسيل اعضاء به ايران تدارک ببیند. صفائى يك سال در كويت زندگى و كار كرد. از خصوصيات خسرو بود كه مى­توانست در كمال صميميت و فروتنى، با يك كارگر ساده، یک پيشمرگه، سفير يك كشور و يا يكى از اعضای سازمان يا كنفدراسيون به آسانی طرح دوستى بريزد. 
خوش‌روئى و بى­باكى انقلابى تنها مشخصات اخلاقى او نبود، صفائى در عين حال نكته‌سنج و جستجوگر و همچنین گریزان از جزم­انديشی بود.
بیژن زرمندیلی، نویسنده سرشناس ایرانی در ایتالیا، از جمله رفقائى بود كه سال­ها با خسرو كار و زندگى كرده بود. او مى­گويد؛ "با او كه بودم، اغلب صحبت بر سر سينما بود. خسرو شديداً به فيلم­هاى فدريكو فلينى علاقه داشت و از او در مقابل انتقادات ديگران كه او را سينماگرى بورژوا مى­دانستند، دفاع مى­كرد. عموماً برخوردی کاملاً باز و آزاد به همه چيز داشت. نسبت به سينما به طور ملموسی نظراتی ویژه ابراز می­داشت. اتفاق مى­افتاد كه برخى روزها حتا فيلمى را دو بار پياپى می­ديديم  و سپس ساعتى هم درباره محتوايش بحث داشتيم.  
اعتقادات سياسى­اش هرگز وسيله نفى هنر و جايگاهش نمى­شدند و همين ويژگى او را از بسيارى از سياسى­هاى آن زمان جدا مى­ساخت. اين تنها خصوصيات خسرو محسوب نمى­شد، احترام عميق او به انسان­ها ويژگى ديگرش بود. به ياد دارم كه اغلب يك دست را به روى مغز
و دست ديگرش را بر قلبش مى­گذاشت و مى­گفت: اگر اين دو با هم نباشند هيچ چيز درست نمى­شود".
خسرو صفائى كمونيستى فروتن و صادق بود، قلبى آكنده از احساس مسئوليت نسبت اعضای سازمان و طبقه كارگر داشت. او بيش از ٢٥ سال از عمر ٤١ ساله­اش را وقف مبارزه عليه استبداد و براى آزادى و سوسياليسم كرد. گاه ساعت­ها به مطالعه مى­نشست و قادر بود بدون استراحت كافى هفته­ها كار كند. خستگى كمتر بر چهره­اش مى­نشست. گوئى هيچ غمى نبود كه به ديدار رفيقى به تبسم بدل نشود. نگاهى نافذ داشت و كلمات، ساده و روان بر زبانش جارى مى­شدند. رك و راست حرف مى­زد. خسرو به زندگى عشق می‌ورزید. به آينده اميدوارم بود و برای بر قرارى آزادى و عدالت اجتمائى در ايران مبارزه مي‌كرد. او زندگى را جدا از مبارزه و مبارزه را جدا از زندگى نمى‌ديد. در این راستا چه بسا مقابل رفقاى سازماني‌اش می‌ایستاد و از عقاید دُگم آنان انتقاد می‌کرد. روزی رفیقی به او گفته بود؛ "همسرم بايد كمونيست" باشد. پاسخ او این بود؛ "عقیده فرد چه ربطی به همسرش دارد. زن من لزومآ نبايد كمونيست باشد".
خصوصیات شخصی خسرو در مجموع بسیار متفاوت از رفقايش بود. هنر را نه از ديد ايدئولوژيك بلكه از جايگاهی آزاد و غیروابسته ارزيابي مي‌كرد. عشق به همسر، به زحمتكشان، به مردم، و به رفقايش در کردار و رفتارش موج می‌زد. او در واقع با همه ما تفاوت داشت.
به زمانی که عشق و عاشقی می‌رفت تا در سازمان‌های سیاسی تابو شود، در يكى از آخرين نامه‌هايش از ايران، آنگاه که زندگی مخفی داشت، به فريده گرمان، همسرش می‌نویسد: "عشق من! نامه قشنگ ٩ اوت تو را دريافت كردم. قربانت گردم، اميدوارم كه نامه را بخوانى، من تا كنون دو نامه از تو دريافت كرده‌ام. یادت هست من چطور نامه مى‌نوشتم، نشاسته درست كن و روى كاغذ امتحان كن. ...... روى ماهت را از دور مى‌بوسم. ...... خيلى دلم برات تنگ شده. ....."
خسرو بعد از نشست كادرها به سال ١٣٤٦ در بلژيك، براى آموزش ماركسيسم  همراه هيأتى به چين رفت و پس از آن راهی منطقه خليج فارس شد. مدت يك سال در آنجا كارگرى كرد. در اين مدت با كارگران ايرانى رابطه نزديك و دوستانه­اى برقرار ساخت. 
صفائی در سال ١٣٥٢ مخفيانه به ايران رفت و مدتى در يك كارخانه کار کرد اما پس از چندى به علل امنيتى، ناچار آنجا را ترک گفت، و اين بار در يك دفتر مهندسى مشاور به عنوان نظافت­چى و آبدارچى مشغول به كار شد. كارمندان آن مؤسسه بعدها در تماس با رفقاى خسرو گفته بودند كه صفائى چنان در شغل خود به عنوان آبدارچى دقت و وسواس نشان می­داد و طبيعى رفتار می­كرد كه محال بود كسى بتواند بفهمد كه او روشنفكرى انقلابى و تحصيل‌كرده و اروپاديده است. 
خسرو در دوره­اى كه در ايران به فعاليت مخفى مشغول بود، علاوه بر مقالات متعددى كه براى سازمانش نوشت و فرستاد، نوشته­اى جامع نيز در رابطه با زندگى و كار در ميان زحمتکشان و تجربه خويش با آن­ها در اختيار سازمان قرار داد که جمعبندی او بود از چند سال فعالیت مخفی در ایران.
صفائى در تاريخ ١٤ شهريور ماه سال ١٣٥٥ همراه رفيقش گرسيوز برومند دستگير و در زير شكنجه­هاى فراوان هر دو به قتل رسيدند. تهرانى شكنجه­گر ساواك در اعترافات خود در کتاب "شكنجه­گران مى­گويند"،  درباره همكار ساواكی­اش نوذرى (رسولى)، می­گويد: "در شكنجه­دادن به خسرو صفائى و گرسيوز برومند آنقدر پيش مى­رود كه آن­ها به شهادت مى­رسند. البته من فكر مى­كنم قصد اوليه هم كشتن آن­ها بوده كه به دستور ناصرى و سجده­اى و ثابتى و ساير مقامات بالاتر انجام شده است ولى عامل اجرا رسولى بوده است". ولى روزنامه اطلاعات رژيم پهلوى در تاريخ ١٦ ارديبهشت ١٣٥٥ نوشت؛ "مأمورين به منظور يافتن محل اختفاء وى [گرسيوز برومند] تحقيقاتى را آغاز و توانستند پريشب محل اختفاء او را در تهران كشف كنند و هنگامى كه قصد داشتند نامبرده را دستگير سازند، مشاهده نمودند که فرد ديگرى از هم­دستان وى نيز در مخفى­گاه او به سرمى­برد.........در نتيجه هر دو نفر مورد گلوله واقع و كشته شدند........... در بررسى معموله ..... روشن گرديد كه فرد مذكور خسرو صفايى........ مى­باشد". 
خسرو صفايى و گرسيوز برومند در ١٤ ارديبهشت ماه سال ١٣٥٥ دستگير و دو روز بی‌وقفه تحت شكنجه قرار گرفتند و در روز ١٦ ارديبهشت با قلبى آكنده از عشق به زحمتكشان وخلق‌هاى ايران، به زیر شکنجه­های ساواک جان باختند. 

هیچ نظری موجود نیست: