۱۳۹۹ تیر ۱۷, سه‌شنبه

دکتر غلامحسین ابراهیم زاده پزشک کمونیستی که ده سال در زندان ها و شکنجه گاه های رژیم شاهنشاهی رنج برده بود در تیرماه سال ۱۳۶۲ به همراه همسرش، خواهر۱۵ ساله اش و دختر نه ماهه اش دستگیر شد و با آن که تیر خورده بود در زندان اوین به دست بازجویان و دژخیمان

دکتر غلامحسین ابراهیم زاده پزشک کمونیستی که ده سال در زندان ها و شکنجه گاه های رژیم شاهنشاهی رنج برده بود


ساواک می خواست کادرهای اصلی جنبش را در گروه های چند نفره اعدام کند، با افشای اعدام نه نفر اول رفقا بیژن جزنی، حسن ضیاء ظریفی، عباس سورکی، سعید کلانتری، عزیز سرمدی، احمد جلیل افشار، محمد چوپانزاده، مصطفی جوان خوشدل و کاظم ذوالانوار اعتراضات جهانی شدت گرفتند و فعالیت افشاگرانه و اعتراضات کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج از کشور و خانواده های زندانیان سیاسی عاملی شد که ساواک از ادامه این طرح جنایتکارانه اش عقب نشیند و بقیه گزین شدگان زندانی در اوین اعدام نشوند


دکتر غلامحسین ابراهیم زاده پزشک کمونیستی که ده سال در زندان ها و شکنجه گاه های رژیم شاهنشاهی رنج برده بود در تیرماه سال ۱۳۶۲ به همراه همسرش، خواهر۱۵ ساله اش و دختر نه ماهه اش دستگیر شد و با آن که تیر خورده بود در زندان اوین به دست بازجویان و دژخیمان رژیم ولایت فقیه شکنجه کش شد!
نوشته ای از باقر ابراهیم زاده
برادرم غلام در آذرماه ۱۳۲۲ شمسی در کنگاور در خانواده ای مرفه متولد شد، او اولین فرزند خانواده بود و به خاطر مهربانی و استعداد خارق العاده اش مورد اعتماد و ارج خانواده و دوستان بود، در شهر باستانی کنگاور با روابط ویژه و نزدیک مردمانش و موقعیت پدرم به عنوان انسانی خوشنام و مردمدار غلام به راحتی می توانست با همه مردم در تماس نزدیک باشد و از آنان یاد بگیرد و در مواقع تنگدستی و احتیاج یاریشان کند، نامه های اداری و درخواست هایشان را بنویسد، در خرید و گردآوری و پخش کتاب های علمی، ترقی خواهانه و چپ تلاش کند، مشاور و دوست و همراه آنان در زندگی هایشان باشد و ..... در اولین نگاه غلام این گونه بود: ساده، صمیمی، زلال، مردمی، شجاع، عاطفی، آگاه به علوم زمان خود، مشوق و یار و رفیق، دکتر و شفا دهنده بیماری ها و مشکلات، غلام انسانی طبیعی بود و آن چه برای خودش می پسندید برای دیگران هم می خواست و تلاش می کرد که شرایط پیشرفت و ترقی اطرافیانش را مهیا کند.
او که خود اهل مطالعه و کتاب خواندن بود و شهر کنگاور فاقد حتی یک کتابخانه، حتی روزنامه ها و مجلات رسمی با تأخیر و فاصله زمانی به این شهر می رسیدند، در آن شرایط تلاشش این بود که با ارتباطات گسترده در کنگاور و کرمانشاه نیروهای پیشرو و ترقی خواه و دلسوز را دور هم گرد آورد، در همراهی با رفقایش جمع های بزرگ کتاب خوانی، شعرخوانی، کوهنوردی و ..... به وجود آورد، او خودش در خرید و گردآوری و پخش کتاب های علمی، مارکسیستی و چپ و ترقی خواه پیشگام بود و از فرصت های مختلف برای آشنا کردن مردم با دنیای جدید و پیشرفت های بشری بهره می گرفت، از این طریق بسیاری از جوانان شهر به دوستان و رفقای صمیمی او تبدیل شدند، او در عین حال ارتباطات گسترده ای با مردمان کارگر و دهقان و کسبه بازار داشت، با هر کس متناسب با شناختی که از او داشت ارتباط می گرفت، با یکی جدول روزنامه و مجلات را حل می کرد، با عاشقان شعر و ادبیات شعر می خواند و کتاب هدیه می داد.
او که خود به میرزاده عشقی و فرخی و کسروی و پروین اعتصامی و ..... علاقه داشت می توانست از حافظه اش بهره برد و شب نشینی هایمان را با شعرهای انقلابی و ترقی خواهانه گرم کند و این برای فامیل و خانواده بسیار دلنشین بود، او انسانی اجتماعی بود و اوقاتش را با کار جمعی پیش می برد، به این لحاظ در کنار شب نشینی ها و بحث و گفتگوهای جمعی و کتاب خوانی ها و پخش کتاب سازمان دادن برنامه های جمعی ورزشی نظیر کوهنوردی و شنا از کارهای ثابت هفتگی او بودند، او در عین حال انسانی بود که به خانواده و دوستانش توجهی ویژه داشت و به روابط اجتماعی اهمیت می داد و برای آن انرژی می گذاشت، به همین خاطر به روابط فامیلی گسترده مان مداوم سرکشی می کرد، از پیر و جوان و بچه ها با همه متناسب با وضعیت هر کدام رابطه مداوم داشت، در ارتباط گیری و جذب نیرو و تهیه امکانات توانائی فوق العاده ای داشت.
در دهه سی دبیرستان کنگاور تا کلاس نهم داشت و غلام کلاس دهم را بدون حضور در کلاس درس و با شرکت در امتحان نهائی در کرمانشاه قبول شد، کلاس یازدهم و دوازدهم را در کرمانشاه در دبیرستان پهلوی ادامه داد و در کلاس دوازدهم، اول نمره استان کرمانشاه شد، طی آن دو سال هر هفته برای سرکشی به خانواده و فامیل و سازماندهی و ارتباط گیری با رفقایش آخر هفته به کنگاور می آمد، سال ۱۳٤۰ به همراه رفقایش کتابخانه بزرگی در مسجد بزرگ شهر ایجاد کردند که سالن بزرگی برای مطالعه داشت و مردم بالاخص جوانان و نوجوانان در آن کتابخانه مطالعه می کردند، برای تأسیس و افتتاح آن غلام و رفقایش کتاب های زیادی به آن کتابخانه اهدا کردند، در سال ۱۳٤۰ در اعتراض به گران شدن قیمت برق غلام و رفقایش اعتصاب برق موفقی را در کنگاور سازماندهی کردند.
همزمان در آن دوره از مدت ها قبل از رفرم ارضی و بعد از آن غلام و همرزمانش به سازماندهی دهقانان علیه مالکان می پرداختند و در رابطه با محرومیت های گسترده مردم خصوصا موقعیت دهقانان و سیاست های شاه در حمایت از فئودال ها و خوانین و مواضع مرتجعانه آخوندها در دفاع از ملاکین علیه سیاست پرداخت سهم مالکانه افشاگری کرده و دهقانان را به عدم پرداخت سهم مالکانه تشویق می کردند، آنان شعار: "زمین از آن کسانی است که روی آن کار می کنند!" را در میان دهقانان و روستائیان تبلیغ می کردند و این باعث شده بود که برخی از فئودال ها و زمینداران و مشاورانشان پیش پدرم برای شکایت می آمدند، از اواخر دهه سی و اوایل دهه چهل غلام تلاش می کرد با گسترش روابطش در تهران و کرمانشاه از امکانات گسترده تر این دو شهر در چاپ و نشر کتاب و مجلات و آوردن و اهدایش به تنها کتابخانه شهر و رفقایش بهره گیرد، در ضمن ارتباطات سیاسی خود را با نیروهای پیشرو گسترش دهد، به همین منظور مداوم به تهران و کرمانشاه مسافرت می کرد.
غلام در عین اجتماعی بودن و مردمدار بودنش انسانی بود که به علم و دانش و آموختن زبان های خارجی اهمیت زیادی می داد، خود در این زمینه همیشه پیشگام بود و دیگران را هم به آن دعوت می کرد، غلام در دوره اول دبستان و اوایل دبیرستانش با آموزش زبان عربی تا کلاس ششم دبستان جامع المقدمات زبان عربی را به پایان رساند و به زبان عربی مسلط شد، از همان اوایل دوران دبیرستان با خواندن کتاب ها و مجلات و گوش کردن به رادیوهای عربی و انگلیسی دانش اجتماعیش را تقویت می کرد و با مبارزات انقلابیون کوبا و فلسطین و ویتنام همدلی فراوان داشت و آنها را پیگیرانه دنبال می کرد، غلام علاقه وافری به هوشی مین و چه گوارا داشت، تحت تأثیر آنان بود که عنصر تشکیلات و مبارزه جمعی و انقلابی برایش اهمیت فوق العاده ای پیدا کرد و تا آخر عمرش همچنان به آن وفادار ماند، غلام در سال ۱۳٤۱ دیپلم گرفت و در دانشگاه شیراز در رشته پزشکی قبول شد، او در تعطیلات عید نوروز و تابستان به کنگاور می آمد، هر بار عده کثیری به دیدن او می آمدند، چندین شب در خانه ما و فامیل و دوستان پدرم و غلام سی، چهل نفر جمع می شدند.
غلام در مرکز این دیدارها بود و از کتاب و شعر تا پیشرفت های علمی و تکنیکی بین المللی، تا اخبار مقاومت های مردم ویتنام و فلسطین صحبت می کرد و یا در حال کمک به مردم و نوشتن نامه های اداری و ..... برای آنان بود، به یاد دارم همان سال های دهه چهل غلام در یکی از آن جمع ها شیوه زندگی اشرف پهلوی و ثروت او را با زندگی مردم زحمتکش مقایسه می کرد، همان سال از باند قاچاق فروشی قاسم همدانی که با اشرف پهلوی شریک بود یک کامیون تریاک گرفته بودند و قاسم همدانی اشرف پهلوی را که صاحب تریاک بود لو داده و به همین خاطر قاسم را اعدام کردند، روز بازگشت غلام به شیراز که صبح ها حدود ساعت هفت بود عده زیادی برای بدرقه در گاراژ مسافربری که در حاشیه شهر بود جمع می شدند، با ورود غلام به دانشگاه شیراز و مشارکت در سازماندهی مبارزات دانشجوئی او به یکی از سازمانگران اصلی جنبش دانشجوئی تبدیل شد و همزمان با محافل و عناصر مترقی و کمونیستی در تهران و شیراز و غرب کشور ارتباطات گسترده ای داشت.
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
در آن سال ها نطفه های سازمان ها و محافل مترقی و کمونیستی در ایران شکل می گرفتند و غلام با توانائی و پیگیری تحسین برانگیزش با اکثر این جریانات و با عناصر اصلی آنها ارتباط داشت، در تداوم مبارزات انقلابیش در سال ۱۳٤۶ همراه با جزوات و مدارک فراوان توسط ساواک دستگیر شد! پدرم با امکانات گسترده ای که داشت همه مدارک و جزوات انقلابی را با کتاب های درس دانشگاهی در ساواک تعویض کرده بود و غلام توانست همزمان با مقاومت درخشانش بعد از چند ماه از زندان آزاد شود، در آن سال ها گروه رشت - کنگاور که به مبارزه مسلحانه معتقد بودند را همراه رفقایش تشکیل داد، در سال ۱۳٤۸ یکی از رفقای شاخه رشت دستگیر شده بود و در زندان مقاومت مطلق کرده بود، با این که دانشجو بود در نقش یک فرد روانی با ساواک برخورد کرده بود، بازجوها یک ساواکی را به عنوان زندانی سیاسی مقاوم با او همسلول می کنند! بعد از این که اعتماد او را کاملا جلب می کند ساواکی مطرح می کند که هیچ اطلاعاتی را لو نداده و می خواهند او را آزاد کنند و هر کاری در خارج از زندان دارد به او بگوید تا برایش انجام دهد!
او هم شماره تلفن و اسامی چند نفر از رفقایش را به ساواکی همسلولیش می دهد و می گوید: "به رفقایم اطلاع بده که من مطلقا اطلاعاتی به ساواک نداده ام و خودم را یک آدم روانی جا زده ام!" بعد از این ماجرا در سال ۱۳٤۸ گروه رشت - کنگاور ضربه خورد و عده زیادی دستگیر شدند، از مسئولین شاخه رشت رفقا فریدون نجف زاده و ملکوتیان بودند که رفیق نجف زاده در سال ۱۳٤۹ بعد از مصادره یک شعبه بانک صادرات در تهران بعد از خروج از بانک دستگیر و زیر شکنجه کشته شد! رفیق نجف زاده در دهه چهل در عراق همراه رزمندگان فلسطین دوره آموزش چریکی را طی کرده بود، رفیق ملکوتیان نیز که تحت شکنجه های وحشیانه قرار گرفته بود به چند سال زندان محکوم شد، او در شب قیام مقابل دانشگاه تهران کشته شد، یاد عزیزشان همیشه در یاد و خاطره من باقی است.
غلام در سال ۱۳٤۸ برای بار دوم توسط ساواک همراه با مدارک فراوان دستگیر شد و باز توانست با هوشیاری فراوان و مقاومتی درخشان پس از چند ماه از زندان آزاد شود چرا که ساواک نتوانسته بود مطلقا از او اطلاعاتی کسب کند هرچند تلاش های پدرم و نفوذ او و استفاده از امکاناتش در آزادی غلام تأثیر جدی داشتند، توانائی یادگیری و حافظه غلام بی نظیر بودند، در تمام دوران تحصیل همواره از بهترین های دوره خود بود، با این که به شدت درگیر فعالیت سیاسی و اجتماعی بود اما تلاش داشت که با زمان پیش رود و تحصیلاتش را هم با موفقیت تمام بگذراند، او در خواندن و تحصیل و کسب فن آوری های علمی و تشویق دیگران به این کار از پیشروان دوران خود بود، همزمان با فعالیت های گسترده غلام در عرصه دانشجوئی و توده ای همراه با عده ای از رفقا از جمله اسماعیل عابدی، علیرضا شکوهی، علی مهدیزاده ولوجردی، موسی محمدنژاد و ..... سازمان ستاره سرخ را تشکیل دادند.
آنان متأثر از تجارب انقلاباتی نظیر انقلاب الجزایر، کوبا، ویتنام و حوادث انقلابی سال های ۱۹۷۰ - ۱۹۶۰ در آمریکای لاتین و خصوصا جنبش فلسطین بودند و بر اساس تجارب این مبارزات و پیروزی ها معتقد به مبارزه مسلحانه بودند، غلام با رفقای انقلابی که در سیاهکل جان باختند ارتباط داشت و مشخصا در رابطه با رفیق مهدی اسحاقی هم دوره دانشجوئی در دانشگاه شیراز بود که انسانی مهربان و فروتن و انقلابی و از مبارزانی که در بهمن ماه ۱۳٤۹ در سیاهکل جان باختند بود، در خردادماه ۱۳٤۸ که برای کنکور دانشگاه به شیراز رفته بودم غلام را همراه با مهدی اسحاقی در بیمارستان نمازی دیدم، پس از چندی که غلام را دیدم او گفت که مهدی اسحاقی در سیاهکل جان باخته است! در سال ۱۳۵۰ که حکومت شاه جشن دوهزار و پانصد ساله را جشن گرفت و با هزینه های نجومی پادشاهان و رؤسای جمهوری برخی از کشورها در آن جشن شرکت کرده بودند به بهانه تأمین امنیت آن جشن به دستگیری بسیاری از فعالین سیاسی و خصوصا فعالان جنبش دانشجوئی اقدام کرد!
در این رابطه با تعقیب، مراقبت دستگیری و سرکوب گسترده نیروهای انقلابی و فعالان سیاسی توسط ساواک با شدت بی سابقه ای صورت گرفت و گروه ها و محافل چپ و انقلابی و از جمله ستاره سرخ ضربات سختی متحمل شدند و عده زیادی دستگیر شدند، در سال ۱۳۵۰ غلام فارغ التحصیل شده و پزشک بیمارستان بندرلنگه بود که در تور دستگیری های ستاره سرخ برای بار سوم بازداشت شد! ساواک غلام را به زندان های تهران منتقل و تحت شکنجه های طولانی و وحشیانه قرار داد، غلام همواره با روحیه عالی و مقاومتی درخشان و با هوشیاری و زیرکی تحسین برانگیز و توانائی خارق العاده ای که داشت از سازمان دهندگان مبارزه و مقاومت درون زندان بود، بعد از دستگیری غلام پدرم مدت ها در زندان ها سرگردان و به دنبال یافتن غلام بود، علاوه بر خانواده ام مردم نیز نگران او بودند، با یافتن غلام در زندان مردم با نوشتن نامه ها و امضاء طومارهای جمعی خواهان آزادیش بودند، پدرم با جدیت و پشتکار و خستگی ناپذیر با امکانات و ارتباطات وسیعی که داشت و هزینه های مالی که می پرداخت طی سال ها پیگیر پرونده زندان غلام بود.
پدرم توانست پرونده غلام را از پرونده جمعی ستاره سرخ خارج کند تا پرونده او در شرایط مناسبتری به دادگاه فرستاده شود و محکومیت سبکتری برای او تقاضا شود اما بعد از تشکیل دادگاه دادستان تقاضای اعدام کرده بود اما به خاطر تلاش های پدرم و نامه ها و طومارهای مردم کنگاور بالاخره او را به یازده سال زندان محکوم کردند! دو روز بعد که وکیل غلام به پدرم گفته بود که دادستان تقاضای اعدام کرده قبل از این که محکومیت یازده سال را مطرح کند پدرم سکته کرد و او را به بیمارستان منتقل کردند و تحت مداوای طولانی مدت قرار گرفت، پدرم باز هم که مرا در سال ۱۳۵۵ به پانزده سال زندان محکومم کردند دوباره سکته کرد! پدرم در حکومت اسلامی به دنبال یافتن غلام بود و به زندان اوین مراجعه کرده بود، او را چشم بسته به درون زندان می برند و عکس جنازه غلام را به او نشان می دهند که برای بار سوم سکته کرد! پدرم در همه سال های دو رژیم مستبد و تبهکار حاکم بر ایران به خاطر فرزندانش فشارها و مصائب فراوانی را متحمل شد ولی هرگز مانعی در مقابل فرزندانش نبود و با احترام زیادی به آنها و آرمان هایشان احترام می گذاشت.
غلام طی دوران زندان در سازماندهی مقاومت زندانیان سیاسی و تربیت کادرهای جنبش کمونیستی نقش به سزائی داشت و با اکثر زندانیان و هر موقع که میسر می شد با زندانیان عادی هم رابطه می گرفت، یک بار که به زندان عادی تبعیدش می کنند در سلولی با زندانیان خطرناکی همراه می کنند، آنها از غلام می پرسند که برای چی به زندان افتاده ای؟ که غلام می گوید: "می خواهیم شاه را سرنگون کنیم!" یکباره هر دو زندانی خودشان را جمع می کنند و آنها به بقیه زندانیان هم ماجرا را می گویند که غلام دکتر هست و می خواسته که شاه را بکشد! پس از آن زندانیان با محبت و احترام با او برخورد می کنند، جالب این بوده که غلام حتی در سلولی که برای تنبیه زندانی درست کرده بودند و با میلگرد از بقیه زندانیان جدا بوده از پشت میله ها با زندانیان عادی رابطه گرمی برقرار می کند و زندانیان با احترام فوق العاده با او برخورد می کنند، برایش از پشت میله ها شکلات داخل سلولش می ریخته اند و بدین ترتیب سیاست ساواک برای تنبیه و آزار زندانیان سیاسی را به هم می زنند! غلام به هنر مبارزه توده ای و ارتباط گیری با مردم تسلط داشت و به راحتی می توانست با عده زیادی از زندانیان رابطه عمیق و دوستانه و گرمی داشته باشد، به گفته بسیاری از رفقای بازمانده از آن سال ها دکتر غلام هم پزشک خصوصی و هم محرم اسرار زندانیان سیاسی بود!
در اوایل سال ۱۳۵٤ ساواک حدود شصت نفر از کادرها و سازمانگران زندان های سیاسی را برای اعدام به زندان اوین منتقل کرده بود و غلام هم از جمله آنها بود، ساواک می خواست کادرهای اصلی جنبش را در گروه های چند نفره اعدام کند، با افشای اعدام نه نفر اول رفقا بیژن جزنی، حسن ضیاء ظریفی، عباس سورکی، سعید کلانتری، عزیز سرمدی، احمد جلیل افشار، محمد چوپانزاده، مصطفی جوان خوشدل و کاظم ذوالانوار اعتراضات جهانی شدت گرفتند و فعالیت افشاگرانه و اعتراضات کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج از کشور و خانواده های زندانیان سیاسی عاملی شد که ساواک از ادامه این طرح جنایتکارانه اش عقب نشیند و بقیه گزین شدگان زندانی در اوین اعدام نشوند، در فروردین ماه ۱۳۵٤ قبل از اعدام نه نفر برای ملاقات غلام به زندان قصر تهران مراجعه کردم و خواهان ملاقات با برادرم شدم، پلیس مسئول ملاقاتی ها به لیست زندانیان سیاسی مراجعه کرد و گفت: "اعدام شد!" یکباره به من شوک وحشتناکی وارد شد، بعدا مشخص شد که ساواک تحت فشار افکار عمومی خارج و داخل کشور از اعدام بقیه منصرف شده است!
گرچه ساواک قادر نشد بسیاری از زندانیان سیاسی را اعدام کند اما رژیم اسلامی برآمده از شکست انقلاب سیاست ساواک و نابود سازی آگاهترین مبارزان سیاسی را انجام داد! ادامه این سیاست تبهکارانه بود که غلام و بسیاری از زندانیان سیاسی زندان های آریامهری توسط حکومت اسلامی اعدام شدند و بخش محدودی نیز تبعید در خارج از کشور نصیبشان شد، در سال ۱۳۵۶ تحت فشار افکار عمومی جهانی ساواک پذیرفت که هیأت صلیب سرخ جهانی از زندان های سیاسی ایران بازدید کند، در زندان اوین همراه هیأت صلیب سرخ یک ساواکی را به عنوان مترجم به درون بند می برند، مترجم به زبان انگلیسی به هیأت صلیب سرخ می گوید: "زندانیان چون نمی توانند انگلیسی صحبت کنند من برایشان ترجمه می کنم!" غلام بلافاصله به زبان انگلیسی با صدای رسا مطرح می کند: "ما احتیاج به مترجم نداریم و خودمان به زبان انگلیسی مسلط هستیم!" مسئولین صلیب سرخ به مترجم ساواکی می گویند: "شما از بند خارج شوید، به ترجمه شما احتیاج نداریم!" آن روز غلام مصاحبه با زندانیان در آن بند و سایر بندها را برای هیأت صلیب سرخ ترجمه می کند!
بعد از خاتمه یافتن مصاحبه ها با زندانیان در آن روز زندانبانان غلام را برای بازجوئی به سلول انفرادی منتقل می کنند، غروب آن روز همبندی های غلام از این که به بند برنگشته است نگران می شوند، همچنین هیأت صلیب سرخ هم عصر همان روز با نگرانی به بندی که غلام در آنجا بوده مراجعه می کند و در بند می نشینند و می گویند: "تا غلام را به بند منتقل نکنید ما از اینجا خارج نمی شویم!" زندانبانان بلافاصله غلام را به بند برمی گردانند، بعد از پایان مصاحبه های هیأت صلیب سرخ با زندانیان سیاسی در اوین غلام را به بازجوئی می برند و بازجو می گوید: "زندانیان در مصاحبه با هیأت صلیب سرخ چه گفته اند؟" غلام می گوید: "مطلقا نمی گویم و نخواهم گفت، اگر می خواهید مرا به زیر شکنجه ببرید و امتحان کنید!" غلام چهره ای برجسته و شاداب و خستگی ناپذیر در زندان بود، در تمام سال هائی که در زندان بود در تبلیغ و ترویج مارکسیسم نقش به سزائی داشت، دائما ورزش می کرد و در بالا بردن روحیه مقاومت جسمی و روانی زندانیان به نحو خستگی ناپذیری تلاش می نمود، زندانیان بیمار را با توجه به نبود امکانات در مداوای آنها نهایت تلاشش را می کرد.
برخی از آن سال ها زندانیان پزشک حق نداشتند به زندانیان مریض کمک کنند، در صورت کمک به مریض ها زندانبانان پزشک کمک کننده به مریض را کتک می زدند، با این حال او با هر زندانی متناسب با وضعیتش رابطه ای دوستانه داشت، از کمونیست ها و فعالین گروه ها و محافل گوناگون چپ با سنت های متفاوت، زندانیان مذهبی و حتی با افرادی که مقاوم نبودند و در بازجوئی ضعیف برخورد کرده بودند، با هر کدام متناسب با وضعیتشان رابطه داشت، غلام می گفت: "می توان از سقوط بیشتر افراد نادم هم با داشتن رابطه با آنها جلوگیری کرد، آن افراد مانند سنگی هستند در سراشیبی که به سمت پائین می غلتند، مناسبات و یا عدم رابطه با آن افراد در سرعت به سقوط و یا جلوگیری از سقوط آنها مؤثر است!" او شخصیتی مورد قبول همه و پزشکی رازدار و محرم اسرار رفقا و دوستان و بسیاری از زندانیان بود، این باعث می شد که مورد احترام همگان قرار گیرد، تا قبل از دستگیریم توسط ساواک همواره در ملاقات هایم از مشورت های با غلام در جهت پیشبرد فعالیت های سیاسیمان بهره می بردیم و تلاش داشتیم از تجارب او در مبارزه سیاسی و ایده های تازه، هشدارها و راهنمائی های او استفاده کنیم و ما را به خواندن کتاب ها و گوش کردن به رادیوها، رساندن اخبار زندان و زندانیان سیاسی تشویق می کرد.
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
با انقلاب مردم در سال ۱۳۵۷ خواست آزادی زندانیان سیاسی به رژیم شاه تحمیل شد و غلام همراه زندانیان سیاسی در اواخر پائیز ۱۳۵۷ از زندان قصر تهران آزاد شد، علیرغم حکومت نظامی با خبر آزادی غلام عده ای از مردم کنگاور برای استقبال به تهران رفتند، مردم با شنیدن خبر آمدن غلام و همراهانش به سمت کنگاور کاروانی از صدها ماشین سواری، مینی بوس و وانت بار به سمت همدان برای استقبال او رفتند، با ورود غلام ده ها هزار نفر از مردم کنگاور و شهرها و روستاهای اطراف به استقبال او رفتند، غلام در چندین سخنرانی در بین راه برای استقبال کنندگان از آرمان ها و آرزوهایش از جانباختگان راه آزادی و تاریخ مبارزه مردمان ایران علیه استبداد و نابرابری ها و خواست آزادی و رفاه مردم گفت، او می دانست که چگونه با مردم از آرمان هایش بگوید، آنان را به کاری مثبت و در خور انسان دعوت کند و بر همبستگی های بزرگ پافشاری کند، به خاطر جمعیت زیاد استقبال کنندگان فاصله همدان تا کنگاور ترافیک سنگینی ایجاد شده بود و ساعت ها طول کشید که او به خانه برسد، مردم او را از محل سخنرانی تا خانه روی شانه هایشان قرار داده بودند.
پس از آن بود که مدت ها خانه پدریمان مرکز آمد و شد فعالان سیاسی و مردمی شده بود که برای دیدن غلام می آمدند، در همین زمان بسیاری از زندانیان سیاسی آزاد شده هم برای دیدن او به کنگاور آمدند، او در جمع های بزرگ و کوچک با راحتی و صمیمیت فراوانی به سؤالات پاسخ می داد، در رابطه با آرمان های بزرگ بشری و جهان شمول، از رفاه و خوشبختی مردم و حق زیستن خوب و راحت آنها، از فداکاری های بزرگ برای آرمان های بزرگ و انسان هائی که جانشان را برای این آرمان ها از دست داده اند می گفت، در حالی که نزدیک به ده سال زندان و شکنجه را تحمل کرده بود هرگز از خود و هزینه هائی که پرداخت کرده بود نمی گفت، او برایش سازمان دادن، اعتماد به خود، اعتماد به دیگران و ایجاد همبستگی و ایثار مهم بود و آرمان هائی که به فداکاری های بزرگ نیاز داشت و خود پیشقدم آنها بود.
با آزادی غلام با توجه به سرشناس بودن پدرم و غلام هزاران نفر از مردم شهر کنگاور و روستاها و مردم از شهرهای صحنه و اسدآباد و کرمانشاه و سنندج و مریوان و سقز و تبریز و کرند و سرپل ذهاب و همدان و تهران طی بیش از دو ماه گروه، گروه به دیدنش می آمدند. خانه ما بزرگ و امکانات وسیعی داشت. اوایل آزادیش شبانه روز حدود سیصد نفر میهمان داشتیم و در آن موقع اعتصاب برق منطقه ای بود و هر شب به منظور احترام به میهمان های ما از ساعت هشت، نه شب برق تمام شهر و منطقه را مسئولین سازمان برق منطقه ای روشن می کردند، در کنگاور کمیته شهر برای سازماندهی تظاهرات و سایر فعالیت های مردمی تشکیل شده بود و غلام و رفقایش در این کمیته شرکت می کردند. حضور غلام در تعمیق و اصولی بودن تصمیمات بسیار ارزشمند بود.
رفقائی در خاطراتشان از غلام گفته اند که در یکی از روزهای تظاهرات مردمی به غلام اطلاع می دهند که از روستاها چماقداران توسط عوامل ساواک بسیج شده اند و می خواهند به شهر حمله کنند! غلام با سازماندهی دفاع مردمی و مستقر کردن بسیاری از آنان روی پشت بام ها با سنگ و چوب و ..... خود را برای محافظت از شهر آماده می کند، در همین حال که مردم آماده دفاع از شهر بوده و چماقداران هم آماده حمله غلام برای به هم زدن سیاست ساواک و جلوگیری از حمله به سوی آنان می رود و در ضمن این که آنان هم او را می شناختند خودش را معرفی می کند، از رابطه قدیمی خود با آنها می گوید، از دلایل این مبارزه و جنبش که برای بهبود زندگی همگان است سخن می گوید و اضافه می کند که شما منافعی برای دفاع از حکومت شاه و زورگوئی ها و ظلم ها ندارید!
در همین حال همراه یکی از مردم شهر به سوی چماقداران می رود و دست یک نفر از چماقداران را هم می گیرد و به آنها می گوید همدیگر را بغل کنید و باهم آشتی کنید و باز برای همه جمعیت اعم از روستائیان بسیج شده و مردم شهر سخنرانی می کند، بدین ترتیب با شجاعت و درایت تحسین برانگیز غلام حمله روستائیان بسیج شده به شهر منتفی می شود و او در پایان عده ای از ریش سفیدان و جوانان را همراه خود برای ناهار به خانه مان می برد، مردم او را به خاطر پدرم و موقعیت غلام به عنوان دکتری خیرخواه و شریف می شناختند، می دانستند که او به خاطر تلاش هایش هزینه های بزرگی چون زندانی طولانی و محرومیت ها را به جان خریده است و در حرف هایش صادق است، به همین خاطر او را دوست می داشتند و با احترام برخورد می کردند.
قبل از قیام آیت الله منتظری از کربلا می آمد که به قم برود، در کنگاور در مسیر عبورش عده ای می خواستند با او دیداری داشته باشند، شب بود و اعتصاب برق منطقه ای و شهر در تاریکی به سر می برد، برخی از هواداران سابق رژیم شاهی که یکباره هواخواه خمینی شده بودند و به همین سبب به عنوان افرادی غیر قابل اعتماد شناخته می شدند به خانه ما تلفن زده و خواهان آن شدند که غلام و من هم برای استقبال از منتظری برویم! نظر غلام با توجه به اصرار آن افراد مشکوک برای رفتن به استقبال منتظری بر این بود که ممکن است برای ترور غلام در آن تاریکی شب برنامه ریزی کرده باشند و ما نرفتیم! منتظری به خاطر اعتقادات کمونیستی غلام به کسانی که به استقبالش رفته بودند گفته بود: "متوجه باشید که غلام آدم خطرناکی است!" تا آن موقع یکپارچگی در بین مردم وجود داشت و در کمیته تصمیم گیری شهر برای برنامه ریزی ها و اقدامات مردم با عقاید گوناگون از کمونیست ها تا مذهبیون مشترکا فعالیت ها را سازمان می دادند.
آن شب نقطه آغاز تفرقه در بین مردم با صحبت های منتظری شد! با توجه به نفوذ معنوی غلام در کنگاور و منطقه عواملی از نهضت آزادی به کنگاور آمدند و اقدام به سازماندهی و همکاری و همدستی با بخش عقب مانده ارتجاع مذهبی با تبلیغات سوء مبارزه علیه کمونیست ها را سازمان دادند و با شعار این که کمو یعنی خدا و نیست هم یعنی نیست! و کمونیست ها خدا را قبول ندارند و شعار: "مرگ بر کمونیست" می دادند! بخش عقب مانده جامعه اطلاع و شناختی از اهداف و آرمان های کمونیست ها نداشتند، تبلیغات سوء علیه کمونیست ها را شدت بخشیدند و مشخصا از روز فرار شاه از ایران تبلیغات ضد کمونیستی در کنگاور و منطقه را شدیدتر کردند!
در کنگاور مردم می خواستند بیمارستان شهر را به نام او کرده و غلام را رئیس بیمارستان کنگاور کنند و علیرغم اصرار مردم نپذیرفت ولی به مداوای مجانی مریض ها در بیمارستان و در خانه مان ادامه می داد، رابطه غلام با مردم تا حدی صمیمی بود که هر مریضی در خیابان هم به او مراجعه می کرد در اولین مکان مثلا خیاطی و یا بقالی مریض را معاینه می کرد و نسخه می نوشت و اگر نسخه چاپی همراه نداشت روی ورقه کاغذی نسخه می نوشت و به مریض می گفت: "به مسئول داروخانه بگو نسخه را غلام نوشته!" دفترچه های بیمه رفقا و آشنایان جوان و سالم را در صورت تمایلشان از آنها می گرفت و برای مردم بی بضاعت از بیمه آنها نسخه می نوشت و به مریض می گفت دفترچه بیمه را در داروخانه بگذارد که غلام از مسئول داروخانه می گرفت و همواره چند دفترچه بیمه درمانی برای مریض های بی بضاعت همراه خودش داشت.
یک شب پلیس هائی از شهربانی که خواهان تیراندازی به مردم نبودند به خانه مان می آیند و به غلام اطلاع می دهند که مردم برای تظاهرات فردا برنامه ریزی کرده اند و از مقامات تهران به شهربانی کنگاور دستور تیراندازی و سرکوب مردم را داده اند، تو تنها فردی هستی که می توانی تظاهرات فردا را منتفی کنی و دستور تیراندازی و کشتن تو را هم در تظاهرات داریم! آدرس محل هائی که مسلسل ها و تیربارهای سنگین مستقر کردیم را به تو می گوئیم که از آن محل ها عبور نکنی! غلام صبح روز تظاهرات از مسیرهای تعیین شده به محل هائی که مردم تجمع کرده بودند می رود و می گوید: "امروز تظاهرات منتفی شده و نباید تظاهراتی صورت گیرد و جمعیت در هر قسمت شهر باید پراکنده شوند!" بعد از صحبت های غلام شهر کاملا خلوت و عادی می شود، در جریان مبارزات توده ای که عده ای شعار: "ایمان، جهاد، شهادت" را می دادند غلام در کنگاور و غرب کشور با این شعار مقابله می کرد و چنین شعارهائی را مطرح می کرد: "انقلاب برای زندگی بهتر و جامعه انسانی و از بین بردن استثمار انسان هاست و علیه ظلم و جور و تبعیض و فقر و بی سوادی و تبهکاری است!"
روزی که شاه از ایران فرار کرد به مناسبت بزرگداشت طیبه زمانی یکی از دانشجویان دختر از دهستان گودین که در تظاهرات کنگاور در اثر تیراندازی شهربانی جان سپرد هزاران نفر از مردم کنگاور و روستاها در قبرستان دهستان گودین برای مراسم خاکسپاری جمع شده بودند و شعارهائی علیه حکومت شاه می دادند، ناگهان از بلندگوهای سراسری اعلام شد که ماشین های مأموران مسلح شهربانی و ژاندارمری برای حمله به جمعیت در حال نزدیک شدن به جمعیت هستند! من بلافاصله در یک سخنرانی با صدائی رسا به جمعیت اعلام کردم: "ما با نیروهای مسلح خودمان باید از این جمعیت حفاظت کنیم، فوری اسلحه ها را از زیرزمین ها و کاهدان ها بیرون بیاورید و در تپه ها و در باغ های اطراف قبرستان مستقر شوید، اگر مأموران شهربانی و ژاندارمری به اینجا حمله کنند همه آنها را خواهیم کشت و ماشین هایشان را به آتش خواهیم کشید و آنها هم به شهر بازنخواهد گشت!" بلافاصله عده ای از جمع تظاهرات برای آوردن اسلحه هایشان از جمع خارج شدند و بعد از حدود بیست دقیقه نیروهای مسلح مردمی کنترل منطقه را در دست گرفتند و از بلندگوهای زنجیره ای اعلام شد: "کنترل منطقه در دست نیروهای مسلح خودمان است!"
یکی از دلایل مهم عملی شدن این شعار انقلابی و سرعت عمل مردم در مسلح شدن فوری این بود که هزاران نفر جمعیت که برای مراسم خاکسپاری جمع شده بودند میهمان مردم گودین بودند و مردم منطقه حفاظت مسلحانه از جمعیت را از وظایف خود می دانستند! روز بعد با حضور چندین هزار نفر در ده رستم آباد کنگاور تظاهرات عظیمی برگزار شد و غلام در صف اول تظاهرات با مردم دست در دست هم به صورت زنجیره انسانی رژه می رفتند و شعار های سرنگونی و انقلابی علیه رژیم شاه و در دفاع از خواسته های کارگران و دهقانان را می دادند از جمله: "وای به روزی که مسلح شویم!" و با رژه هزاران نفر زمین زیر پای جمعیت تظاهر کنندگان می لرزید! این رژه باشکوه و حضور غلام دوش به دوش مردم و در صف اول تظاهرات عوامل سیاه و عقب مانده قشریون مذهبی و عوامل نهضت آزادی وحشت زده شدند و همان شب جلسه تشکیل دادند و برای مقابله با کمونیست ها و مشخصا غلام توطئه ریزی کردند! جلسات و برنامه ریزی هایشان تداوم یافت و از نفوذ معنوی و احترام مردم به غلام و ارزش گذاری مردم نسبت به چپ ها وحشت زده شده و منافع ارتجاعیشان را در خطر می پنداشتند و با دروغ و فریب اقداماتشان را گسترش دادند!
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
از قبل از قیام غلام مطرح می کرد که روحانیت قدرت حکومتی را مصادره خواهد کرد و کشتار گسترده ای از کمونیست ها و سایر نیروهای انقلابی به راه خواهند انداخت و ما برای ایجاد سازماندهی کمونیست ها و نیروهای مقاومت فرصت کوتاهی داریم و حتی این فرصت را شش ماه می پنداشت، همان مواقع رفیق ارزشمند صفر قهرمانی و مظهر مقاومت که سی و سه سال از زندگیش را در زندان های سیاسی به سر برده بود هم مطرح می کرد: "این آخوندها را کاملا می شناسم و قدرت حکومتی را قبضه می کنند و حمام خون به راه خواهند انداخت و همه ما کمونیست ها را خواهند کشت!" بی سبب نبود که او از همان آغاز به اهمیت ارتباط با نیروهای پیشرو و ترقی خواه در مقابل ارتجاع برخاسته از انقلاب ۱۳۵۷ تأکید می کرد و لزوم تشکیلات و کار متشکل را در این رابطه یادآور می شد.
قبل از قیام غلام فعالیت سیاسیش را به تهران منتقل کرد و در بیمارستان شفا یحیائیان مشغول به کار شد، در عین حال خانه غلام به مرکز اصلی بحث های مربوط به تأسیس سازمان راه کارگر تبدیل شد، در این دوره با انتشار کتاب های: "فاشیسم، کابوس یا واقعیت"، "مرحله انقلاب"، "در نقد مشی مسلحانه"، "در نقد رویزیونیسم" و "تئوری سوسیال امپریالیسم" و ..... گروه تازه تلاش می کرد در ارتباط با رفقائی که در زندان های سیاسی هسته های خط چهار را تشکیل داده بودند و جمع شدن زندانیان آزاد شده از زندان های اوین و قصر و شیراز و مشهد و برخی از محافل چپ به سازمان دادن یک جریان نیرومند کمونیستی اقدام کنند، این تلاش نتوانست آن زمان به وحدت با سازمان های موجود خصوصا با سازمان فدائی فرا روید و تلاش ها بر روی بنیانگزاری و تأسیس سازمان راه کارگر متمرکز شد که این سازمان در چهارم تیرماه ۱۳۵۸ به عنوان سازمان راه کارگر اعلام موجودیت کرد.
علیرغم این که به شدت درگیر تأسیس سازمان راه کارگر و بحث های درونی آن بود در سازماندهی گروه های کوهنوردی و ارتباط با نیروهای سیاسی فعال بود و یکی از اصلیترین نقدهای او به تشکیلات های چپ نگاه ایدئولوژیک و بسته آنها و محصور ماندن آنها در دایره های بسته روشنفکری بود، گرچه بر این باور بود که به مرور زمان آنها این محدودیت ها را پشت سر خواهند گذاشت و با باز بودن فضای سیاسی و تجربه گیری از تجارب انقلابات پیروزمند به یاری چپ ایران خواهند آمد، با شروع به کار غلام در بیمارستان شفا یحیائیان این بیمارستان به تکیه گاهی برای مریض های بی بضاعت و کسانی که غلام را می شناختند تبدیل شد، عده کثیری از زندانیان دوره شاه غلام را می شناختند و در کنگاور و منطقه غرب کشور بیش از صدهزار نفر غلام و خانواده ما را می شناختند، بدین جهت بیمارستان شفا یحیائیان تا موقعی که غلام در آنجا طبابت می کرد همواره مملو از مریض های در ارتباط با غلام بود.
در مقطع قیام بهمن ۱۳۵۷ غلام شبانه روز در بیمارستان مشغول مداوای مجروحین قیام بود و شبانه روز آمبولانس ها مجروحین را به بیمارستان ها منتقل می کردند، در جریان قیام در تهران همراه رفقایمان و همراه مردم برای تسخیر پادگان سلطنت آباد و درهم شکستن مقاومت نظامیان هوادار شاه به پادگان هجوم بردیم و همه ما از قبل یادداشتی در جیبمان گذاشتیم و آدرس بیمارستان شفا یحیائیان و اسم دکتر غلام ابراهیم زاده و اسم و مشخصات و فامیلمان را نوشتیم که در صورت کشته و یا زخمی شدن ما را به آن بیمارستان ببرند و ما به دو گروه تقسیم شدیم و محل قرار مشخصی گذاشتیم و بخشی از رفقا سر قرار نیامدند و با غلام در بیمارستان چندین بار تماس گرفتیم و سردخانه بیمارستان و اسامی مجروحین را کنترل کردند و اثری از آنها نبود ولی بعد از چند ساعت خوشبختانه رفقای ما سالم رسیدند، با این که بعد از رفتن غلام از کنگاور به تهران او را ندیده بودیم و شبانه روز در بیمارستان بود و ما هم مشغول فعالیت هایمان، بعد از سقوط شاه بدون دیدار غلام که هر لحظه در انتظار دیدارش بودیم به کنگاور بازگشتیم!
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
در مردادماه ۱۳۵۸ با تصمیم خمینی برای سرکوب کمونیست ها و اعزام خلخالی به غرب کشور و در بیست و هشتم مرداد ۱۳۵۸ و شروع اعدام ها غلام و چند نفر خانواده ما و رفقایمان از کنگاور و غرب کشور هم تحت تعقیب قرار گرفتیم و غلام بیمارستان شفا یحیائیان را ترک کرد و کمیته و حزب الله کنگاور پانزده نفر از مزدورانش را برای دستگیری غلام و رفقایش و کمونیست های کنگاوری به تهران فرستادند و در ماشین های گشت کمیته های تهران و به عنوان فروشنده در میدان امام حسین و میدان انقلاب مستقر شدند! غلام به کوهنوردی و طبیعت علاقه وافری داشت، صبح های هر جمعه و روزهای تعطیلی فرصتی برای او در ارتباطات گسترده او با جوانان و فعالان چپی بود که به گروه کوهنوردی غلام می آمدند، ده ها نفر از گرایشات مختلف چپ و پیشرو و حتی از شهرستان های غرب کشور و زندانیان سیاسی آزاد شده در بحث ها و گفتگوهای این گروه شرکت می کردند، تعداد بسیار زیادی از اعضاء و کادرهای راه کارگر از همین طریق و به خاطر اعتماد به غلام به سازمان راه کارگر جذب شدند.
هنر کار توده ای و جلب اعتماد و دوستی و رفاقت با انسان های دیگر را خوب می دانست و از کار و فعالیت مشترک با دیگران لذت می برد و انرژی می گرفت، غلام بعد از ترک بیمارستان شفا یحیائیان در درمانگاه های مناطق محروم مشغول به کار شد و از طریق ایجاد چندین درمانگاه با کمک و یاری پزشکان و پرستاران ترقی خواه و چپ به یاری مردمان محروم شتافت، کاری که پیش از زندان در بندرلنگه و کنگاور انجام داده بود و تجربه بی نظیری در این رابطه داشت، غلام یکی از بنیانگزاران اصلی و اولیه راه کارگر بود، او به سبب توانائی های فوق العاده اش در کار توده ای توانست محافل و فعالان چپ بسیاری را به سازمان راه کارگر جلب کند و برای این سازمان نوبنیاد امکانات گسترده ای را برای حفظ و نگهداری کادرهای اصلی سازمان دهد، او در حالی که یکی از شناخته شده ترین نیروهای راه کارگر در سطح توده ای بود و از جانب حاکمیت به طور ویژه تحت تعقیب مداوم قرار داشت ولی لحظه ای از فعالیت سیاسی - تشکیلاتی و یاری به فراریان و نیروهای سازمان دریغ نکرد، جمع آوری کمک های مالی و امکانات، توزیع آن و حفظ نیروهای سازمان در هر سطحی را وظیفه خود می دانست.
بسیاری از کادرها و فعالین بازمانده راه کارگر بدون حمایت ها و امکانات او شاید امروز زنده نبودند، در حالی که شرایط روز به روز سخت تر و دستگیری ها و اعدام ها گسترده تر و وحشتناکتر می شدند و برخی از پذیرش مسئولیت و تلاش برای ماندگاری تشکیلات امتناع می کردند او خود پیشقدم مسئولیت های بیشتری می شد و دیگران خصوصا نزدیکترین عزیزانش را به پذیرش مسئولیت و شجاعت و ایستادگی بیشتر دعوت می کرد، شاید عجیب باشد که بدانیم غلام در تمام دوره پس از زندانش تا روز دستگیری و جان باختن به عنوان پزشک در درمانگاه های مختلف کار می کرد، از ارتباط با مردم لذت می برد، کتاب می خواند و دیگران را به آموختن دعوت می کرد، برای بالا بردن روحیه و تلاش برای ایستادگی و مقاومت کتاب های: "مادر" گورکی، "یادها"، "نامه های تیرباران شده ها"، "برمی گردیم گل نسرین بچینیم"، "زیر چوبه دار" و ..... را به رفقایش می داد، او انسانی طبیعی، فروتن، عاطفی و از جان گذشته بود و تمام تلاشش این بود که انسانی تحقیر نشود، مورد آزار و تبعیض و ظلم قرار نگیرد، بایستد و در همبستگی و یاری به دیگران سرفرازی خویشتن را جستجو کند.
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
غلام از شروع سرکوب های خونین سی خرداد و حتی پیش از آن از بیست و هشتم مرداد ۱۳۵۸ و سرکوب مردم کردستان تلاش می کرد که به همه یاران و رفقایش کمک کند، آنان را از خطر دستگیری و تعقیب و دستگیری برهاند، او سال ها پس از اعدام و مرگ و کشته شدن رفقائی چون مهدی اسحاقی، عزیز سرمدی، همایون کتیرایی، حمید اشرف، اسماعیل عابدی، بهروز ارمغانی و ..... همچنان از ایستادگی و مقاومت و شجاعت آنان می گفت و از مرگشان و تأثیرات آن متأثر بود، پس از آغاز کشتارهای خونین خرداد ۱۳۶۰ تأثر عمیقی در مواقع اعلام اعدام ها و تیرباران های شریفترین و آگاهترین انسان های کشور ما به او دست می داد، از اولین اعدام های دسته جمعی و کشتن رفقا سعید سلطانپور، شهلا بالاخان پور، نیلوفر تشید، مهدی سمیعی، یحیی رحیمی و ..... تا دستگیری های گسترده و به بند کشیده شدن رفقائی چون یوسف آلیاری، علی مهدیزاده، عبدالله افسری و ..... او بسیار متأثر می شد و تلاشش برای حفظ جان و زندگی رفقایش شدت بیشتری می گرفت.
او می دانست که با هر دستگیری رفقایمان آدمخواران اسلامی که او بسیاری از سران آنها را از زندان های شاه می شناخت (و از میزان نفرت و خشمشان نسبت به کمونیست ها) اطلاع داشت که شکنجه ها و آزارهای وحشیانه ای را علیه زندانیان برای درهم شکستنشان به کار می گیرند! او سیاست ویران سازی انسان و شخصیت زندانیان را توسط آدمخواران اسلامی به سیاست قرون وسطی تشبیه می کرد و می گفت: "اینها که از گورستان ها آمده اند می خواهند همه را به شکل خود درآورند!" علیرغم همه خطرات، علیرغم شناخته شدگی گسترده اش، علیرغم شناخت کامل از جنایتکاران اسلامی نظیر لاجوردی و همکاران جنایتکارش و میزان نفرت آنها از او به خاطر آشنا کردن و جلب زندانیان مسلمان به اندیشه های کمونیستی در زندان های شاه حاضر نبود که به خاطر خودش کسی را به خطر بیندازد و حتی در این دوره او به اصلیترین تدارکچی تشکیلات و امکان ساز برای رفقایش تبدیل شده بود.
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
آخرین دیدار به آخرین روز وداع از او برایم تبدیل شد! در روز چهارم تیرماه ۱۳۶۲ غلام به خانه ما آمد، در اوج دستگیری ها و اعدام های جنایتکارانه یکی از رفقا به غلام گفت: "با توجه به این که چهره شناخته شده ای هستی و رژیم پیگیرانه به دنبال دستگیری و کشتن تو هست از کشور خارج شو و یا به کردستان برو!" این جمله آخرین صحبتی است که از غلام شنیدم که می گفت: "من در اینجا متولد شدم و در اینجا مبارزه می کنم و در اینجا هم می میرم!"
در هفتم تیرماه ۱۳۶۲ در خانه شان که در یک مجموعه آپارتمان بوده متوجه عوامل مشکوکی در اطراف آپارتمان ها می شوند، همسر غلام (آزاده) با همسایه ها صحبت می کند و آنها می گویند: "گویا به دنبال قاچاقچی هستند!" رفیق علیرضا شکوهی و خواهرم شکوفه که پانزده سالش بود پیش غلام و آزاده و دختر نه ماهه شان نیلوفر زندگی می کردند، منتظر غلام می مانند که شب از سر کار به خانه برگردد، شب غلام و علی از پشت بام خانه خارج می شوند، ابتدا پاسداران به خانه غلام حمله می کنند و پس از دستگیری آزاده و شکوفه و نیلوفر نه ماهه از نبود غلام و علی شوکه می شوند و به مرکز اطلاع می دهند اما متأسفانه آنها به خانه یکی از رفقای سازمان می روند اما آن خانه و رابطه نیز در تور پلیسی گسترده ای قرار داشت! در آن خانه غلام و علی نیز دستگیر می شوند، علی را به داخل ماشین می برند، در این حال غلام به یکی از پاسداران حمله می کند و اسلحه او را می گیرد اما پاسداران او را به رگبار مسلسل می بندند! کنار همان خانه مجموعه آپارتمان نیم ساخته ای بود و غلام با بدن تیر خورده و زخمی از آن ساختمان بالا می رود و پاسداران به دنبال او!
پس از شلیک گلوله هائی او از طبقه ششم به پائین پرتاب می شود، پاسداران تن زخمی غلام را به داخل صندوق عقب ماشین می اندازند و از منطقه دور می شوند، برخی گزارشات حاکی هستند که تن مجروح غلام را به اوین می برند و او پس از چند روز در زیر شکنجه و در اوین جان می بازد! در خانه غلام پاسداران شکوفه خواهر پانزده ساله ام را در خانه نگه می دارند و منتظر دستگیری رفقائی می شوند که آنجا بیایند و به خواهرم می گویند: "هر کس تلفن زد بگو به خانه بیاید!" در این روزها یکی از رفقا به خانه غلام زنگ می زند که شکوفه در جواب می گوید که داداشم و علی به خانه منوچهر رفتند! منظورش پیش رفیق علی مهدیزاده که قبلا دستگیر شده بود! پاسداران که این مکالمه را گوش می دادند از خواهرم می پرسند: "منوچهر کیست؟" گفته بود: "از دوست های داداشم!" که به خانه او رفتند و بعد او را به زندان اوین منتقل کردند!
نیلوفر نه ماهه نه ماه در زندان ماند و شکوفه یک سال و نیم و آزاده هم چند سال در زندان و هر دو را تحت شکنجه های قرون وسطائی قرار دادند، علیرضا شکوهی را نیز پس از ماه ها شکنجه های وحشیانه در یازدهم دی ماه ۱۳۶۲ اعدام کردند، دو رفیق قدیمی که سال ها باهم در دو سازمان ستاره سرخ و راه کارگر و در دوران پس از آزادی تا دستگیری در کنار و همراه هم وفادار به آرمان های انسانی مانده بودند تجربه زندان آریامهری را با اسارتگاه ها و شکنجه سراهای حکومت اسلامی پیوند زده و ایستاده در مقابل دشمنان مردم و وفادار به نیروی زندگی ماندند و خاطره ها و امیدهایشان را برای ما باقی گذاردند اما پس از این همه سال همچنان صدای غلام است که در گوشم طنین انداز است و شعر زیبای وان تروی که به آن در همه زندگیش عمل کرد:
لحظاتی هستند که دوران سازند / کلماتی که دل انگیزتر از آوازند / مردمانی که تو گوئی آنان از دل پاک حقیقت زادند / وان تروی مرده ای تو؟ / نه، نه، زنده ای تا به ابد، کی تو را خلق فراموش کند؟ / مرگ لب های تو را بست ولی فریادت / کلماتم بسپارید به دل در طنین است هنوز / آدمی با سر افراشته باید بزید / و سرافراشته باید میرد / و به دشمن سر تسلیم نیارد در پیش / و نهد در ره آزادی خلق / همه هستی خویش / به همان گونه که تو / همره کارگرم
این بود غلام ابراهیم زاده از نگاه و تصویر من در سالگرد فقدانش، امید که یاران و رفقای او بتوانند مرا و همه ما را در کامل کردن این تصویر یاری کنند.

هیچ نظری موجود نیست: