۱۳۹۹ تیر ۱۹, پنجشنبه

ای غوک‌ها که موجْ برآشفته خوابتان

Photo de profil de shafiei_kadkani

.
ای غوک‌ها که موجْ برآشفته خوابتان
وافکنده در تلاطمِ شطِّ شتابتان

خوش یافتید این خزهٔ سبز را پناه
روزی دو، گر امان بدهد آفتابتان

دم از زلال خضر زنید و مسلّم است
کز این لجن‌کده‌ست همه نان و آبتان

بی‌شرم‌تر زِ جمع شمایان نیافرید
ایزد که آفرید برای عذابتان

از بیخ گوش نعره‌زنانید و گوشِ خلق
کر شد ازین مُکابرهٔ بی‌حسابتان

یک شب نشد کز این همه بی‌داد بس کنید
وین سیم بگسلد ز چُگور و رَبابتان

بسیار ازین نفير نفسگیرتان گذشت
کو افعی‌ای که نعره زند در جوابتان

هنگام قول، آمرِ معروف و در عمل
از هیچ منکری نبود اجتنابتان

تکرار یک ترانه و یک شوم‌ْنوحه است
سر تا به سر تمامِ سطورِ کتابتان

ای مشت چَنگلوک زمین‌گیرِ پشّه‌خوار
شرم‌آور است دعوی اوج عقابتان

مانا گمان برید که ایزد به فضل خویش
کرده‌ست بهرِ فتحِ جهان انتخابتان

جز این حقیقتی که یکی ابر جادُوی
آورد و برفِشاند بر این خاک و آبتان

این آبگیر عرصهٔ این جنگ و دار و گیر
گردد بخار و سر دهد اندر سرابتان

وز یال دیوْباد درافتی و‌ در زمان
بینم خموش و خسته و خرد و خرابتان

وین غوکجامه‌های چو دستارِ تازیان
یک یک شود به گردنِ نازک طنابتان

سیلی دمنده بود زِ کهسار خشم خلق
کاین‌گونه گشته بسترِ آرام و خوابتان

چون است و چون که از دل گندابهٔ قرون
ناگه گرفته است تب انقلابتان؟

چون صبح روشن است که خواهد زِ دست رفت
فردا، عنانِ دولتِ پا در رکابتان

چندان که آفتاب تموزی شود پدید
این جلبکان سبز نگردد حجابتان

نک خوابتان به پهنهٔ مرداب نیمشب
خوش باد تا سحر بدمد آفتابتان

با این همه گزند که دیدیم دلخوشیم
تا بو که خلق درنگرد بی‌نقابتان...
.

هیچ نظری موجود نیست: