۱۳۹۳ خرداد ۲۴, شنبه

مسعود رجوی، حمایت از داعش در عراق، رقت انگیز، و در «آخر» خط 
ایرج شكری


رویداد های اخیر عراق و تسخیر شهر موصل توسط گروه داعش که خواهان تشکیل «دولت اسلامی شام وعراق» است، برای آمریکا و اروپا ناگوار و نگران کننده است و تاثیر مهمی در معادلات سیاسی منطقه و کشمکش آمریکا و متحدان اروپاییش، با روسیه و رژیم به نفع رژیم و روسیه و تقویت موضع این دو، در مساله سوریه خواهد داشت، چرا که داعش در سوریه هم حضور دارد و در آنجا البته با اپوزیسیون به رسمیّت شناخته شده از سوی غرب، رقابت و درگیری دارد. تقویت داعش در عراق می تواند به تقویت موضع آن در سوریه کمک کند و این یعنی فرورفتن هرچه بیشتر سوریه در کشت و کشتاری که خروج از آن با سرنگون کردن رژیم اسد ممکن نخواهد بود. ناکارآمدی ارتش عراق در برابر داعش و فرار از رویارویی با آن با بجا گذاشتن تجیهزات نظامی از جمله تانک و هلیکوپتر، نه تنها باعث سرشکستگی دولت عراق بلکه آمریکا هم هست که تعلیم دهنده و سازمانگر ارتش عراق است. بعضی اخبار حکایت از آن داشت که داعش تجهیزات غنیمت گرفته در عراق را به سوریه منتقل می کند. این گروه بنا بر اخبار بیش از 400 میلیون دلار موجودی بانکهای موصل را هم تصاحب کرده است.  این رویداد کشیده ای هم برای «سردار سلیمانی» است که مطالبی مبنی بر این که  او شخصیت قدرتمند در پشت صحنه - به ویژه در امور امنیتی -در عراق است و مقابله با سیاست های آمریکا در لبنان و سوریه را هم او پیش می برد، در نشریاتی مثل دیلی  تلگراف درج شده بود و رسانه های رژیم اینترنتی رژیم  هم انعکاس زیادی به آن داده بودند.
به هر حال در این بحران  و در شرایط کنونی رژیم به عنوان یک کشور بزرگ  همسایه عراق با نیروهای نظامی تجربه دیده در جنگ 8 ساله در زمان صدام و با توجه به تضاد مذهبی هم که با گروههای نظیر داعش دارد، به عنوان نیرویی بسیار مؤثر در کمک به مقابله با داعش در عراق در صورت لزوم جلوه گر می شود و این آن «اشتراک منافع»ی است که صورت مساله مداخله و نفوذ رژیم در عراق را، برای منافع آمریکا به طور موقت هم که شده، از مساله یی منفی به مساله یی مثبت تغییر می دهد. بنا بر اخبار منتشر شده پیرامون پیشروی داعش در عراق، نه آمریکا و نه ناتو تمایلی برای فرستادن نیرو به عراق ندارند، اگر چه آمریکا امکان دست زدن به عملیات هوایی را گزینه قابل اقدام دانسته است. به هرحال در صورت وخامت وضع ورود سپاه به مساله، به جای سربازان آمریکایی، پاسداران جمهوری اسلامی کشته خواهند شد و دراین صورت «از هر طرف که شود کشته»، به سود آمریکاست و برای آمریکایی که با سرنگون کردن رژیم بعثی عراق، سبب قدرت گرفتن اسلامگرایان دست پرورده رژیم در عراق شد، چه بهتر که پاسداران آمریکا ستیز، در برابر داعش منشعب از القاعده قرار بگیرند و برای جلوگیری از پیش روی آنها بجنگند و کشته بشوند نه سربازان آمریکایی. در این میان خنده دار و رقت انگیز وضع مسعود رجوی است که دستگاه تبلیغاتی اش داعش را در سوریه «مزدور» می نامد و حتی گاه ساخته رژیم و اگر در جایی گروه موسم به «ارتش آزاد سوریه» که مسعود رجوی به آن ارتش آزادی سوریه می گوید، ضربه ای در درگیری به آن وارد کند، رسانه های مجاهدین آن را با آب و تاب پخش می کنند ، اما همان گروه در عراق، از سوی دستگاه تبلیغاتی مجاهدین بدون این که اسمش را ببرند، نیروهای انقلابی و عشایر نامیده می شوند. در جریان تسخیر موصل به دست داعش با این که اخبار تمام رسانه در این زمینه، اسم داعش را در تیتر خود داشت، اما اینان همچنان از عملیات انقلابیون و عشایر نام برده و از آن حمایت کردند.  نبوغ سیاسی رهبر مقاومت بیشتر خنده دار می شود وقتی در نظر بگیریم  که داعش ضد آمریکایی و مورد نفرت مجاهدین در سوریه، به فرض رسیدن به بغداد و لیبرتی، رابطه «برادرانه» با گروهی که اعتبار سیاسی و وزن سیاسی خود را با تعداد سخنرانان آمریکایی از همه رنگ از ژنرال ارتش و روسای سابق سازمان های جاسوسی و نمایندگان مجلس و مقامات باز نشسته غربی کسب می کند، برقرار نخواهد کرد.
این چنین است که رهبری مجاهدین با خود بزرگ بینی و خود محوربینی خود را به باتلاقی انداخته که معلوم نیست چگونه می خواهد عقب گرد کند و از آن بیرون بیاید. تازه  حتی فرض بکنیم که داعش خیلی هم به مجاهدین لطف داشته باشد و اصلا آنها مسلح هم بکنند و اجازه عبور از مرز هم بدهند، با آن سه هزار یا چهار هزار نفری که لااقل یک سوم آنان صدمات شدید جسمی در دو رویداد مرداد88 و فروردین 90 دیده اند، بخشی هم افراد بالای پنجاه سال هستند، در رویاروی با انبوه سپاه و بسیج در مرز که پشت سرشان تدارکات و تسلیحاتی کشوری به بزرگی ایران قرار دارد، چه کاری به پیش خواهند برد؟ آن «لشکرهای فدایی»! نامرئی در داخل که فقط مسعود رجوی از وجود آنها خبر دارد وارد عمل خواهند شد!؟ اوضاع برای رهبری مجاهدین حامی داعش در عراق، غم انگیز تر و خرد کننده تر خواهد اگر داعش آنگونه که تهدید کرده تسویه حساب با رژیم شیعه عراق را در تسخیر کربلا و نجف عملی کند. این دسته از اسلام گرایان با ساختن گنبد و بارگاه و زیارتگاه مخالفند و آن را کاری شرک آمیز می دانند. در کشور مالی گرایشی از همین نوع در منطقه ای که تسخیر کرده بود، دست به تخریب زیارتگاهها زد. و باز هم در این زمین «بامزه» خواهد بود اگر داعش در راه تسخیر کربلا و نجف باشد و سپاه پاسداران در زمین در کنار نیروهای عراقی به مقابله با آن برود و نیروی هوایی آمریکا هم از هوا آنها را حمایت بکند، نمی دانم دستگاه تبلیغاتی مجاهدین اخبار آن را با چه تیتری و چگونه گزارش خواهند داد. وال استریت ژورنال گزارش داده بود که دو گردان از سپاه پاسداران برای تقویت حفاظت از بغداد به عراق رفته است. واقعا «سرزمین امام حسین» جای خوبی برای مجاهدین نبوده و هر چه خیر و برکت داشته، برای رژیم بوده است. رهبری مجاهدین با خود بزرگ بینی و ورود به مسائلی که نباید وارد می شد و با محاسبات ذهنگرایانه، شکست های سیاسی پی در پی برای خود آفریده است. در انتخابات پارلمانی چندی پیش عراق، باز هم مثل چهار پنج سال پیش، با تمام توان تبلیغاتی، به تبلیغات علیه مالکی نخست وزیر عراق پرداخت و می بینم که باز هم در این ماجرا شکست خورده، همچنان که برگزاری انتخابات در سوریه هر اندازه هم که قلابی و ساختگی بوده باشد، باز هم شکستی بود برای جریانی که با توّهمات خود، وارد بازی های شده که اصلا به او مربوط نیست و ورودش در آنها تاثیری هم در کل رویداد نمی دهد و نتیجه آن رویدادها به دلخواه رهبری مجاهدین هم که پیش برود، (مثلا در سوریه اسد کنار برود و در عراق مالکی)، تغییری در « وزن» مجاهدین در صحنه بین المللی و میزان تاثیر گذاری آنان در داخل کشور و در مبارزات مردم، نمی دهد، اما وقتی رویدادها به سمتی می رود که خلاف ارزیابیها و «پیشگویی» ها و انتظارات رهبر مجاهدین است، طبعا این کشیده ای سنگینی برای اوست که نمی تواند آن را از نظر ها پنهان کند. اکنون در برابر اشتراک منافع آمریکا و غرب به علاوه روسیه، با رژیم، در مهار اوضاع عراق و سرکوب کردن و جمع کردن بساط داعش، رهبری مجاهدین با حمایت تبلیغاتی از اقدامات داعش، وضع رقت انگیزی پیدا کرده است. اکنون او در عراق  در طرف داعش قرار گرفته است و قرار داشتن در چنین موقعیتی برای کسی که سالهاست در رابطه با آمریکا «استراتژی موس موس همراه با پرداختهای کلان »1 را برگزیده است، ، باز هم به خنده دار بودن صحنه می افزاید.  گروههای اسلام گرایی نظیر داعش و القاعده و گروههایی که در آفریقا، برای استقرار نظامی بر پایه احکام اسلام به روایت خودشان، در جنگ علیه حکومت کشورهای منطقه و در ستیز با غرب هستند و عنوان عمومی «گروههای جهادیست» از سوی کارشناسان و تحلیگران سیاسی برای آنها بکار برده می شود، بزرگترین نگرانی های امنیتی در داخل آمریکا و کشورهای اروپایی را هم تشکیل می دهند، چرا که این گروهها از شهروندان مسلمان این کشورها، افرادی را جذب می کنند و این افراد بعد از مدتی آموزش و جنگیدن در کنار این گروههای بنیاد گرای اسلامی در مناطق بحرانی ،برای اقدامات ترویستی به کشور مبدا یا یک کشور غربی بر می گردند و دست به اقدام تروریستی می زنند. آخرین نمونه از آنها آن فرانسوی 29 ساله بود که در 24 مه در بلژیک بازدید کنندگان موزه یهودیان را به گلوله بست و سبب مرگ چهار نفر و زخمی شدن عده دیگری شد. وی چند روز بعد در فرانسه دستگیر شد. در اخبار آمده بود که هنگام دستگیری در یک ایستگاه قطار علاوه بر سلاح کلاشینکف، کاغذهایی با سربرگ دولت اسلامی شام و عراق(داعش) همراه داشته است. وی یکسال در سوریه بسر برده بود.
مسعود رجوی در رویاهای قدرت پرستانه خود و غرق در خود بزرگ بینی و به گزاف «تکیه بر جای بزرگان زدن» در اشرف مراسم رژه با لباس تشریفاتی نظامی راه انداخت و مجاهدین مظلوم را به چنان نمایش مسخره یی واداشت و در عین حال خشم دولت عراق را برانگیخت و اخطارهای دولت عراق را «خوابهای پنبه دانه یی» نامید و با ارزیابیهای ذهن گرایانه و غلط خود مصائب بی ثمر بسیاری را برای مجاهدین سبب شد. از مداخله زیانبار در اختلافات داخلی عراق و تلاشهای پوچِ خود مبنی بر ایفای نقش «مبارزه با رشد بنیاد گرایی» و جلوگیری از «بلعیده شدن عراق توسط رژیم»، درس نگرفت، بازهم با یک ارزیابی خود بزرگ بینانه و فرصت طلبانه و غلط، هم برای شیره مالیدن  به سر خود و رضایت خاطر مبارک به عنوان در صحنه مبارزه مسلحانه با رژیم حضور داشتن ولو به صورت لفظی و با حمایت از مخالفان مسلّح بشار اسد که رژیم آخوندی از او حمایت می کند، و هم برای همسویی با غرب در مساله سوریه، به باتلاق سوریه شیرجه زد و به تبلیغات فراوان برای «ارتش آزادی» سوریه پرداخت. حمایتی که چیزی را به نفع اوپوزیسیون سوریه تغییر نمی داد، و در عمل اهمیتی هم برای آمریکا و غرب نداشت و از طرف دیگر عکس یادگاری گرفتن با عناصری از مخالفان بشار اسد، در چشم مردم و افکار عمومی ایرانیان هم مساله یی با تاثیر مثبت قابل اعتنا نبود، اگر چه سایت مجاهدین در پیدا کردن «مشاوره کنگره آمریکا» و اظهار نظر مبالغه آمیز از قول او نقل کردن - که معلوم هم نبود کجا مطلب طرف درج شده است- مشکلی نداشت. سایت مجاهد در 29 مه از قول ولید فارس که از او به عنوان  مشاوره کنگره آمریکا در امور خاورمیانه، نام برده بود نوشت که " دیدار مریم رجوی با احمد جربا تاثیر زنجیره ای در سراسر خاورمیانه خواهد داشت". اما  تنها خاصیت این مداخله، مثل موارد متعدد دیگر خط و سیاست فاجعه بار مسعود رجوی، اظهار وجود و رجزخوانی در برابر رژیم بود. رجزخوانیهایی که بهای سنگین و مصیبت بار آن را مجاهدین با کشته و مجروح معلول و مجروح شدن در اشرف و لیبرتی پرداخته اند بدون این که کمترین نفع و تاثیری در مبارزه مردم با رژیم داشته باشد، حتی برعکس به یقین می توان گفت که حرکتهای فاجعه بار مرداد  88 (2)و فرورین 90 خشم بسیاری در بین مردم داخل کشور برانگیخته است، همچنان که در خارج کشور ایرانیان ضمن محکوم کردن رژیم عراق، چنین احساسی نسبت به رهبری مجاهدین که اصرار در ماندن در عراق داشت، نشان دادند.
تازه ترین پیام در آخر خط
آخرین پیام رجوی، با عنوانی که حتما بنابر انتخاب خود او از جملات پیام طولانی و کسل کننده(44 دقیقه ای) خود او برآن گذاشته شده است «اشرف - ۳۵۰ (کانون شورشی شماره ۳۵۰) - سوگند وفا و خروش مجسّم «بیا، بیا» مجاهد اشرف نشان غلامرضا خسروی - مسعود رجوی- ۱۲خرداد ۱۳۹۳»(3)، منعکس کننده، غرق در توّهم بودن آدم واقعیت گریز و خود خواه و مگالومن و فاقد شهامت اخلاقی است، که به جای رو به رو شدن با واقعیت و پذیرفتن خطا و اشتباهات خویش، و ارزیابی درست وضع و موقعیتی که در آن قرار دارد، و انتخاب سیاست مناسب برای جلب حمایت افکار عمومی، پیوسته به سرعت خود در فرار از واقعیت می افزاید و در این گریز همچنان که در طول سالیان دراز گذشته دیده ایم، از مرحله یی به مرحله دیگر، محکم تر به دیوار خورده است و البته باز همچنان که شاهد بوده ایم، بهای بسیار سنگین و خونین و فاجعه بار و نیز بهای اقدامات فرسایشی بیهوده نظیر تحصن های چند ماهه برای حفاظت اشرف توسط آمریکائیها یا کلاه آبی های سازمان ملل و اعتصاب غذای سال گذشته برای بازگرداندن ربوده شدگان اشرف را که از اول بیهوده و بی ثمر بودن آن روشن بود، مجاهدین مظلوم پرداخته اند. مسعود رجوی البته برای  اعمال و عملکرد خویش توجیهاتی«انقلابی» و همراه با تعابیر مذهبی و استنادات قرآنی دارد،  استناد به حدیث و روایت و تفسیر قرآن،سرچشمه همیشه جوشانی است که او با مراجعه و «نوشیدن» از آن، هر بار در به مسلخ و پرتگاه فاجعه فرستادن مجاهدین برای ارضای خودخواهی خود، با آرامش خاطر و «اعتقاد راسخ» به این که در انجام یک «ماموریت الهی و انقلابی» گام بر می دارد، نه تنها، کمترین عذاب وجدان و «احساس گناه»ی نمی کند،بلکه در پی هر فاجعه یی، طلبکارتر، پرخاشگرتر و به تَبَع آن مستبد تر ظاهر می شود. این ویژگی روحی و شخصتی او، در جملاتی در پیام اخیرش (که البته پیامی است که تنها مصرف داخلی دارد و این هم شاید مثل پیامهای متعدد دیگر ایشان مدتی دیگر، در آرشیوهای مجاهدین یافت نشود) به خوبی منعکس است و عملکرد گذشته اش نشان می دهد که چقدر بی خیال و بدون کمترین اهمیت به رنج و درد نفرات تحت فرمان خود و کسان و بستگان آنان، قادر است آنها را به کام فاجعه بفرستد. اعدام زندانی سیاسی هوادار مجاهدین غلامرضا خسروی توسط رژیم جنایتکار آخوندی «فرصتی طلایی»، برای مسعود رجوی فراهم کرد تا  باز هم از فرصتی که پیش آمده، رنگی برای پوشاندن نتایج مصیبت بار ارزیبها و موضعگیری ها و سیاستهای غلط و فاجعه بار چند سال گذشته (از زمان واگذاری مساله مجاهدین به دولت عراق و نیز رویدادهای داخل کشور از بعد از انتخابات) استفاده بکند و نیز با قرار دادن خود بالای سکوی «یک دستاورد بزرگ» و سکوی بلند یک پیروزی، به نفرات اسیر در چنگش، این دروغ را بزرگ را به عنوان حقیقت و واقعیت جاری در صحنه زورچپان بکند، که اولا او واقعا رهبر تاثیر گذار در جامعه است و ثانیا همانطور که بعد از «کهشکشان اشرف و اسطوره زهره»(همان سلاخی مجاهدین بی سلاح توسط آدمکشهای عراق و رژیمی) گفته بود، هزار اشرف در حال برپا شدن است و سیصد و پنجاهم اش در بند 350 توسط مجاهد اعدام شده برپا شد و با کوبیدن میخ رهبری بلامنازع به ترتیب، به منتقدان و معترضان دندان قروچه برود. مهم ترین نکته یی که به نظر من در پیام او نهفته است این است که او خواهان خارج شدن نفرات تحت انقیاد خود از عراق نیست و در خواست خروج از عراق را «موش شدن در برابر رژیم» می داند. او جمله پردازی هایی در مورد این که اگر غلامرضا خسروی «لب تر کرده بود» رژیم او را اعدام نمی کرد و با تجسم «بیا بیا گفتن» نامیدن او، می گوید:« در زندان لیبرتی مدت هاست که مجاهدان اشرفی، مکرر در مکرر بین موشک خوردن و موش شدن در برار رژیم مخیّر می شوند...» همین جمله به خوبی توضیح می دهد و قابل فهم می کند که چرا زبان رهبری مجاهدین و مهرتابانش به درخواست انتقال مجاهدین از عراق نمی چرخد و پیوسته در خواست حفاظت لیبرتی و درخواست «تی وال» می کنند و اگر هم در موارد معدودی در تجمع و کنفرانسی که راه انداخته اند، تقاضای انتقال کرده باشند همراه با شرایطی قرار داده اند(مثل انتقال یکجا به آمریکا) که مثل (سنگ بزرگ نشانه نزدن است) بوده است. در ضمن همان جمله مورد اشاره، خود بیانگر فضای سنگینی است که در لیبرتی می تواند حاکم باشد و نفرات مستقر در آن برای متهم نشدن به بروز نشانه های «موش شدن در برابر رژیم» باید رنج همه چیز را، در جوّ ارعاب تحمل کنند و اگر کسانی از بستگان، اعم از پدر، مادر یا بردار سراغشان را گرفت، نشان بدهند که مثل «شیر» آماده دریدن و «جِر» دادن او هستند، چنان که دیده ایم. او در همین پیام بازهم مثل همیشه به دهنکجی به انتقاداتی که از رفتاری که با  مجاهدین تحت فرمانش شده پرداخته و نیز با مستمسک قرار دادن اعدام غلامرضا خسروی تلاش کرده است که «بیابیا گفتن» در فاجعه 19 فروردین 90 و آن بی اعتنایی بعدی به در و رنج بستگان قربانیان آن رویداد را که چند ماه از دفن اجساد عزیزانشان بی خبر نگه داشته شدن را توجیه کند. او در این زمینه گفته است:«همانطور که بعد از 19 فرودین و حمله زرهی به اشرف نوشتم، از من انتظار تسلیت نداشته باشید، جز غرور و زیبایی و افتخار چیزی نمی بینم»! از چنین شخصیتی هنوز توانائیهای بسیاری در «زیبایی آفرینی» می تواند به ظهور برسد. در آن ماجرا که دولت مالکی مانع از دفن قربانیان آن فاجعه در گورستان مروارید اشرف بود کشمکشی بین رهبری مجاهدین با دولت عراق در گرفت. رهبری مجاهدین بعد از برنامه ریزی های لازم برای ساختن تابوتهای ویژه و تشریفات، همزمان با چهلم درگذشتگان آنها را دفن کرد اما خبر آن را همراه ویدئو تصاویر مراسم سه ماه بعد منتشر کردند. من در آن زمان این رفتار ناشایست رهبری مجاهدین را در یادداشتی مورد انتقاد قرار دادم(4). مسعود رجوی در این پیام وجود آنچه که شاهدان متعددی به عنوان یک بد رفتاری غیر انسانی و تحقیر و درهم شکستن افراد شرح داده اند و «عملیات جاری» نامیده می شود، مورد تایید قرار داده، اما از آن به عنوان «جهاد اکبر» نام برده   تلاش کرده که وانمود کند ه این کار(عملیات جاری) کاری است که انها داوطلبانه و برای مبارزه با «نفس اَمّاره» و به عنوان جهاد اکبر انجام می دهند. جهاد اکبر در اسلام  مسعود رجوی، در عمل تحقیر و توهین و درهم شکستن شخصیت یک انسان مبارز، توسط جمعی از دهها و صدها نفر از همرزمانش و حتی در یک  گردهمایی بزرگ در حضور و به تحریک  حضرتش معنی می دهد.
سرسختی برای ماندن در عراق و آن کارهای مسخره تشریفاتی از رژه های اشرف گرفته تا اسکورت موتور سوار همراه مریم کردن و توپهای عهد بوقی با لباس سربازان دویست سال پیش در مسیر مریم قرار دادن و شلیک ترقه با آن، هیچکدام عملی برای پیشبرد مبارزه علیه رژیم و اقدامی که نشانه درایت سیاسی باشد نبود، بلکه برای رضایت خاطر رهبری مجاهدین و التیام رنجی است که او از ناکامی و حقارت شکست از آخوندها در تکیه زدن به قدرت می برد. او نمی خواهد و نمی تواند این واقعیت را بپذیرید که آخوندهایی که در زمان مبارزه مسلحانه علیه رژیم شاه، کسی به حساب نمی آمدند و اگر کسی از بین آنان کمک مالی یا حمایتی از مجاهدین کرده بود، به آن افتخار می کرد، بر مرکب قدرت سوارند و او پیاده است. او در گذشته سیر می کند، درگردهمایی خرداد 59 امجدیه سیرمی کند. او وقتی از رهبری «غصب شده» انقلاب سخن می گوید، این را حق خودش می داند، به خاطر همین مساله «رهبری» این قدر جای مهمی در دستگاه تبلیغاتی او دارد و او از «رهبر مقاومت» بودن و سمفونی شماره پنج بتهون کوتاه نمی آید. برای او در کشمکش پوچ در عراق بودن و هر از چندی به عنوان سوژه و موضوعی در رابطه عراق و رژیم و آمریکا مطرح شدن، هزار بار مفید تر و رضایت بخش تر از بیرون آمدن از عراق و تلاش واقعی برای تشکیل جبهه ای از نیروهای جمهوریخواه و طالب دموکراسی و کنار دیگران نشستن است، تلاشی که طبعا گام اولش باید همراه باشد با پایین آمدن از عرش و دست برداشتن از امامت و انتقاد پذیر بودن. البته یک زیان بزرگ هم خارج شدن از عراق به صورت پخش شدن افراد در کشورهای مختلف در بر دارد و آن باز شدن زبانها به انتقاد و راه افتادن «سونامی» انتقاد و افشاگری است از آنچه بر آنان رفته است. مسعود رجوی با آن عنوانی که برای پیام خود انتخاب کرده و برای مصرف داخلی است، در واقع مدعی شده است که در «برپا کردن هزار اشرف و لشکرهای فدایی» موفق بوده و حرف از دهنش در نیامده، در داخل شنیده شده و به آن «لبیک» گفته شده است. البته او این دروغها را خودش باور می کند و با همین باور است که لحن و موضع تهدید کننده و زبان ارعاب و اهانت بکار می گیرد. کیست که در روابط داخلی چه در «سازمان» چه در «شورا» جرأت بکند به او بگوید که آقا کمی از بالای ابرهای خیال به روی زمین تشریف بیاورید، یورش رژیم به زندانیان هم کاری مثل قتل روزنامه نگاران و قتلهای زنجیره ای بود که ارتباطی به اشرف سابقا موجود شما نداشت، این هم به اشرف سابقا موجود و لیبرتی حاضر ارتباطی ندارد. این آدم همینطور با این قبیل تخیّلات و توهّمات به بعضی کارهای نمایشی که قبلا به آن اشاره شد، به رضایت خاطر خطیر مبارک مشغول است. گویی هیچ توجهی هم به گذر پرشتاب زمان ندارد که دفتر عمر را پر شتاب ورق می زند«هردم از عمر می رود نفسی/ چو نگه می کنم نمانده بسی». 
رویدادی چون بذری برای شکل گرفتن شخصیتی
گاه رویداد و اتفاقی در زندگی می تواند تاثیر دگرگون کننده در شخصیت آدم داشته باشد به ویژه اگر در کودکی یا جوانی باشد.  مسعود رجوی در سلسله گفتارهای طولانی که تلاش پوچی بود بعد از رویدادهای انتخابات 88 برای تزریق «اشرف» به عنوان «کانون استراتژیکی نبرد» به ذهن جوانان در داخل و مصادره حرکتهای خود جوش مردم، که در دیماه 88 به صورت کتابی در 450 صفحه و با عنوان «استراتژی قیام و سرنگونی – کتاب اول» به عنوان سلسله درسهای آموزشی «برای نسل جوان داخل کشور» منتشر شد، به خاطره ای اشاره کرده است که تاریخ آن را ذکر نکرده است اما به نظر می رسد که مربوط به نیمه دهه 40 و سالهای دوران دبیرستان و زمانی است که او 15 یا 16 سال داشته است. او با اشاره به این که شاه بعد از کودتای 28 مرداد خوش نداشت که نسل جوان آن موقع چیزی از مصدق بداند، می گوید:« یک روز که پدرم در خانه نبود من پوشه اوراق و اسناد اختصاصی او را که دور از دسترس ما در بالاترین طبقه قفسه کتابهایش، البته پشت کتابها می گذاشت و کنجکاوی مراجلب کرده بود، با استفاده از یک چارپایه که زیر پایم گذاشتم، برداشتم. توی این پوشه انواع و اقسام نامه ها بود که یکی از آنها خیلی توجه مرا جلب کرد. تاریخش فروردین سال 1331 یا 1332 بود. یک کارت به امضای دکتر مصدق بود که در آن از این که پدرم 50 تومان پول خرید لباس عید برادران بزرگتر مرا برای مصدق فرستاده، تقدیر و تشکر کرده بود و اولش هم نوشته بود: "نامه گرامی عزّ وصول بخشید..." از دیدن این کارت و مفاد آن مثل برق گرفته ها شده بودم و انگار به راز بسیار مهمی پی برده باشم، در پوست نمی گنجیدم اما این دستبرد زدن به پوشه اختصاصی پدرم را هیچ وقت از ترس جرأت نکرم به خودش بگویم!» مسعود رجوی در ادامه اضافه کرده «منظورم از نقل این خاطرات برای شما این است که فضای بچه های آن روزگار را دریابید که به دنبال یک چیزی می گشتند که خودشان هم نمی دانستند چیست ولی گمشده یی داشتند که بعد ها فهمیدم اسمش ایران و آزادی است»(مسعود رجوی –استراتژی قیام و سرنگونی – کتاب اول ص 283 و 284).البته جوانان امروز با جوانان آن روز تفاوت زیادی دارند و آنها که از رژیم متنفرند، از هر نوع گرایش فرد محور هم گریزانند و به خرد جمعی باور دارند.  من گمان می کنم همین رویداد و دیدن تشکر نخست وزیر و شخصیتی چون مصدق از اقدام بزرگوارانه پدرشان ایشان و آگاهی از پرداخت آن 50 تومان، نطفه این مگالومنی و خودخواهی عظیم را در وجود مبارک ایشان کاشته و حتی شاید سرمنشاء شعار «ایران رجوی- رجوی ایران» هم در ضمیر ناخودآگاه از همان پرداخت آن همان پرداخت باشد. 
به هرحال آن «آخر» را که ایشان در مطالبه «بیعت» گونه از همه انتظار داشت تا رسیدن به آن همراهش باشند، شرایط و اوضاع کنونی با شرحی که گذشت رقم می زند که پیشرفت و حل مساله اتمی رژیم با غرب، می تواند تکمیل کننده آن باشد و اینجا آخر خط رهبری منبری ایشان است. کسانی هم که می خواستند «تا آخر» با ایشان بمانند، باید بدانند که حالا به «آخر» خط رسیده اند و همگی «مرخصند».
توضیحات:
1- قبلا دو یا سه سال پیش در رسانه های آمریکایی در مورد پرداختهای مجاهدین به سخنرانان آمریکایی در جلسات و گردهمایی هایی که از سوی مجاهدین برگزار می شود، مطالبی منتشر شده بود و مبلغ آن بین 25 هزار تا 40 هزار دلار ذکر شده بود. از سوی مجاهدین البته تلاش این بود که پولی و پرداختی بودن حضور سخنرانان به کلی حاشا شود. یکی از این پول گیرنده ها پاتریک کندی بود که توسط خبرنگاری که گمان یک گزارشگر صدای آمریکا بود مورد سوال قرار گرفته بود. مسعود رجوی در یکی از سخنرانی ها با اشاره به همان سوال، گفت «باید از خود این خبرنگار پرسید که تو خودت از کجا پول گرفتی که این سوال را می کنی»! اما پاتریک کندی سال گذشته در پاسخی به سوال مشابهی که در یوتیوب هم قرار گرفت، گفت او از کسانی حمایت می کند که طرفدار آمریکا هستند و با کسانی که آمریکائیها را می کشند می جنگند و او 25 هزار دلار برای حضور در آن جمعی که شرکت کرده گرفته است و اسم کسان دیگری را هم برد که همین گونه عمل می کنند و گفت که خوشحال است که او هم در شمار آنهاست . با توجه به مدت سخنرانی اکثر این سخنرانان در جلساتی که معمولا سخنرانان متعدی دارد و ده بیست دقیقه بیشتر نیست، آنهایی که با نرخ 40 هزار دلاری بالای منبر می روند، اگر یک ربع سخنرانی بکنند، بیش از دوهزار دلار برای هردقیقه گرفته اند و این می تواند شامل بعضی ژنرالها و کسانی چون شهردار سابق نیویورک و جان بولتون باشد این البته سوای هزینه سفر و پول هتل آنهاست که طبعا دعوت کنند باید ترتیب آنها را بدهد.
  2- نگارنده در مقاله رویداد 6 و7 مرداد 88 و ادعاهای مریم و مسعود را مورد انتقاد قرار دادم که لینک آن در زیر آمده است:
انا فتحنای واقعیت گریزان متکبر...
من متهم می کنم
3- پیام رجوی در لینک زیر   

شهیدان 19 فروردین اشرف دفن شدند، سوالها و حرفهایی که می ماند 4-
جمعه ۲۳ خرداد ۱۳۹۳ - ۱۳ ژوئن ۲۰۱۴ 

هیچ نظری موجود نیست: