۱۳۹۴ مرداد ۱۴, چهارشنبه


قرارداد دلال «دکل گمشده» با پسر وزیر لندن‌نشین/ سود ۴۰ درصدی آقازاده از دلالی‌ نفتی
آقازاده یکی از وزرای مشهور دولت اصلاحات قراردادی را با دلال اصلی دکل نفتی گمشده منعقد کرده است که بر اساس آن از هر قراردادی که برای خرید تجهیزات نفتی برای دلال یاد شده منعقد کند ۴۰ درصد سهم می‌برد.

Mohamad-Mohajerani



خبرگزاری فارس: قرارداد دلال «دکل گمشده» با پسر وزیر لندن‌نشین/ سود ۴۰ درصدی آقازاده از دلالی‌ نفتی
خاقتصادی خبرگزاری فارس، 10 ماه پیش بود که برای اولین بار خبر دکل گمشده نفتی متعلق به شرکت تاسیسات دریایی در خبرگزاری فارس منتشر شد.
کمیسیون انرژی مجلس هم طرح تحقیق و تفحص از این شرکت را کلید زد و برای دو تن از مدیران عامل سابق این شرکت پرونده قضایی تشکیل شد. در دی ماه 93 نیز یکی از متهمان فساد در این شرکتبازداشت شد که غلامحسین محسنی اژه‌ای سخنگوی قوه قضائیه نیز 6 ماه بعد در اواخر تیر ماه 94 این خبر را تایید کرد. دکل نفتی فورچون از سوی مالک اصلی آن به خریدار دیگری فروخته شده و پس از حمل به مکزیک، هم اکنون در حال حفاری در آب‌های خلیج‌ مکزیک است.
البته ماجرای دکل فورچون تنها بخشی از پرونده مفصل شرکت تاسیسات دریایی را از ابتدای تاسیس این شرکت و در دوره‌های مختلف مدیریتی تشکیل می‌دهد.
از دکل حفاری دیگری که توسط این شرکت با هزینه گزاف خریداری و در سواحل امارات تبدیل به آهن پاره شد تا خرید پر از ابهام شناور و لوله گاز ترش و تشکیل شرکت‌های صوری در راستای منافع مدیران اسبق دولتی و امثال آن پرونده عملکرد این شرکت بزرگ نفتی را بسیار سنگین کرده است.
اگرچه از این نکته نیز نباید غافل شد که این شرکت وسیع‌ترین عملیات ساخت و راه‌اندازی سکوهای نفت و گاز ایران به خصوص در پارس جنوبی را انجام داده است و حجم پروژه‌های شرکت در مقطعی بالغ بر 11 میلیارد دلار بوده است.
اما این همه ماجرا نیست. لااقل نه درباره دکل حفاری فورچون که به دکل گمشده مشهور شده است. دکل فورچون قرار بود، از طریق واسطه‌ای به نام عمر کامل‌السواده خریداری شده و به ایران منتقل شود و در واقع بخش اعظم پول دکل به حساب شرکت وی واریز شده است.
کامل‌السواده به بهانه تحریم و ترس از برخورد شدید غربی‌ها مدعی شد نمی‌تواند پول دکل را به حساب شرکت مالک دکل واریز کند، یا حتی آن را به خریدار یعنی شرکت تاسیسات دریایی بازگرداند.
بدیهی‌ترین سوالی که به ذهن می‌رسد آن است که عمر کامل‌السواده کیست؟ کامل‌السواده در واقع دستیار و همکار دلال اصلی دکل‌های نفتی یعنی رضا مصطفوی طباطبایی است و مدت‌ها در شرکت وی که در امارات ثبت شده، کار می‌کرده است.
از طباطبایی که که با پسر شاپور بختیار آخرین نخست‌وزیر رژیم شاه به صورت مشترک یک آژانس مسکن را در فرانسه اداره می‌کند و عکس‌هایی هم از وی در حال قمار در رسانه‌ها منتشر شده است، به عنوان دلال اصلی دکل‌های حفاری نفتی برای ایران نام برده می‌شود. برای طباطبایی در جریان دلالی و پرداخت رشوه شرکت کرسنت توسط ع.ت. نیز پرونده‌ای تشکیل شده است. ظاهرا وی برای مدتی به عنوان کارمند برای ع.ت. کار می‌کرده است و بعدها با مرادی، انصاری و شیرانی که نام آنها نیز در جریان واسطه‌گری‌های نفتی و دکل‌ها زیاد شنیده می‌شود آشنا شده است.
مسئولان سابق شرکت تاسیسات دریایی می‌گویند طباطبایی پیش از این نیز در جریان دلالی دکل نفتی دیگری برای تاسیسات دریایی نقش داشته است.
اما ماجرا به همین جا ختم نمی‌شود. علاوه بر مدیران سابق و اسبق تاسیسات دریایی، پای دو مهره کلیدی دیگر نیز به ماجرای دکل گمشده باز شده است: یک آقازاده و یکی از مدیران فعلی وزارت نفت.
مدیران وقت شرکت تاسیسات دریایی که خریدار دکل گمشده بوده‌اند مدعی هستند شرکت فروشنده دکل را این 3 نفر یعنی طباطبایی، آقازاده زینت‌الوزرای اصلاحات و مدیر نفتی فعلی به آنها معرفی کرده و واسطه‌گری اولیه این قرارداد را این 3 نفر بر عهده داشته‌اند.
طباطبایی برای عاملیت قراردادهای اقتصادی قرارداد مفصلی با آقازاده یاد شده منعقد کرده است و نکته جالب اینجا است که امضای این مدیر نفتی به عنوان یکی از شهود پای این قرارداد به چشم می‌خورد.
این مدیر نفتی پیش از انتصاب به یک سمت حساس در وزارت نفت دولت یازدهم، سمتی در صندوق بازنشستگی نفت داشته است.
خبرگزاری فارس، برای نخستین بار از متن کامل قرارداد آقازاده زینت‌الوزرای دولت اصلاحات با دلال دکل‌ گمشده رونمایی می‌کند. بر اساس این قرارداد، طباطبایی متعهد شده است برای اخذ تسهیلات و کلیه خدمات بانکی اعم از وام‌های کوتاه مدت، بلند مدت، سرمایه در گردش، گشایش اعتبار، سپردن وثیقه و امثال آن 3 درصد از کل وام و اعتبار اخذ شده را به آقازاده یاد شده بپردازد.
این حق‌الزحمه برای امکان سرمایه‌گذاری و مشارکت مدنی در ساخت و ساز با نهادهای خصوصی، عمومی و دولتی به 5 درصد از کل سرمایه‌گذاری انجام شده می‌رسد.
اما مهم‌ترین و سودآورترین بخش این قرارداد مربوط به حق‌الزحمه مشاوره در پروژه‌های دولتی و غیر دولتی در زمینه خرید و فروش نفت خام، فرآورده‌های نفتی و پتروشیمی،فروش انواع کالا، تجهیزات و قطعات است که 40 درصد از سود خالص آن به آقازاده یاد شده می‌رسد.
این سهم 40 درصدی در زمینه انعقاد مشارکت با شرکت‌های دولتی، نیمه دولتی و خصوصی در خصوص پروژه‌های مورد علاقه جاعل در بخش نفت، گاز و پتروشیمی اعم از حفاری چاه‌های نفت و گاز، توسعه میادین نفتی و گازی، ساخت، تجهیز و تامین قطعات مورد نیاز صنعت نفت و امثال آن هم به این آقازاده می‌رسد.
بر اساس این قرارداد 300 میلیون تومان به صورت علی‌الحساب و برای شروع خدمات یاد شده از سوی دلال مشهور دکل‌های نفتی به آقازاده یاد شده پرداخت شده است.
جالب اینجا است که بر اساس این قرارداد اگر طباطبایی قصد داشته باشد به صورت موازی با آقازاده یاد شده هر کدام از موارد مندرج در قرارداد و ملحقات آن را جلو ببرد، تنها در صورت مجوز کتبی از سوی آقازاده مانع حقوق وی خواهد بود و در غیر این صورت آقازاده حتی اگر نقشی در قراردادها نداشته باشد، هم از منافع آنها به همان میزان ذکر شده در قرارداد بهره خواهد برد.
بند جالب دیگر این قرارداد، ماده هفت آن است. بر اساس این ماده، در صروت بروز هرگونه حادثه غیر مترقبه (فورس ماژور) که غیر قابل پیش‌بینی بوده و خارج از کنترل و اراده هر یک از طرفین باشد، از جمله جنگ، شورش، سیل، زلزله، آتش‌سوزی، شیوع بیماری‌های مسری، اعتصاب عمومی، تغییر نظام سیاسی، حکومت، دولت و ... که عدم اجرای تعدات متاثر از فورس ماژور، قصور یا تخلف محسوب نشود، پس از رفع کامل حالت فورس ماژور و بازگشت امور به شرایط عادی و طبیعی طرفین به تعهدات معوقه خود عمل خواهند نمود.
متن کامل قرارداد:

همان طور که اشاره شد، یکی از مهم‌ترین نکات این قرارداد امضای یکی از شهود آن است که در حال حاضر مسئولیت بسیار حساسی را در بخش مربوط به رسیدگی به تخلفات در وزارت نفت بر عهده دارد و بنا به ادعای مدیران سابق شرکت تاسیسات دریایی به همراه دو طرف این قرارداد، دکل فورچون، مشهور به دکل گمشده را به این شرکت معرفی کرده است.
هم‌زمان با سفر وکیل طباطبایی برای فروش دارا‌ئی‌های وی، بعضی رسانه‌ها گزارش داده‌اند که مدیر نفتی یاد شده با توجه به مسئولیت خود تلاش می‌کند، نقش طباطبایی و دیگر دلالان مرتبط با این پرونده را کمرنگ کرده و کاهش دهد.
درباره دلالی‌های نفتی، خبرهای جالب توجهی از دفتری در فرمانیه تهران به گوش می‌رسد. این دفتر از سوی یکی از مذاکره‌کنندگان اسبق هسته‌ای که دستی هم بر آتش فعالیت‌های نفتی داشته و از قضای روزگار مراودات غیر شفافی نیز با شرکت تاسیسات دریایی داشته است، در اختیار تعدادی از مدیران بازنشسته وزارت نفت و بعضی نهادهای خاص و فعالان فتنه 88 و یک آقازاده قرار گرفته است و این افراد با ثبت شرکتی، فعالیت‌های نفتی خود را دنبال می‌کنند.
یادآوری این نکته لازم است که همه آنچه گفته شد، رافع مسئولیت مدیران وقت تاسیسات دریایی در خرید شبهه‌دار دکل فورچون نیست و این مدیران قطعا باید در مراجع قضایی نسبت به عملکرد خود پاسخگو باشند. کما اینکه فرد بازداشت شده در این پرونده نیز با یکی از این مدیران نسبت دارد.
بیژن زنگنه وزیر نفت به درستی در برنامه نگاه یک تلویزیون اشاره کرد که: «مدیریت شرکت تاسیسات دریایی، پول را پرداخت کرده و سند تحویل دکل را امضاء کرده، اما دکلی تحویل گرفته نمی شود.» اما درباره نقش مدیر منصوب شده در دولت یازدهم در دلالی این دکل توضیحی نداده است.


گفت‌و‌شنود با اسماعیل وفا یغمائی (۱۱)
دکان امام زمان  
 
 
 
عَسَل‌پوشان سرکه‌فروش که حرمت کلمات را می‌شکنند، همچنین کسانیکه در برخورد با مخالف خویش، پا روی انصاف و واقع‌بینی می‌گذارند، مَحرم این گفت و شنود نیستند.
 
«گی‌یر مو کابررا اینفانته» Guillermo Cabrera Infante نویسنده کوبایی و صاحب رمان «سه ببر گرفتار» (سه ببر غمگین) در واپسین دم حیاتش تکرار کرد بهترین انقلابیون می‌توانند از راه به در شوند و جباریت پیشه کنند. وقتی چنین شد هر آنچه جز گردن نهادن به ترس و تهدید است کفر محسوب می‌شود.
(مداحان کاسترو) که من و دوستانم را متهم می‌کنند بریده انقلاب و مزدور «باتیستا» هستیم، خودشان در درون خودشان می‌دانند جفا می‌کنند و دروغ می‌گویند. می‌دانند ما در بنیاد هیچ میانه‌ای با دیکتاتورهایی چون باتیستا نداشته و نداریم. جرم ما این است که در عین تقابل با امثال باتیستا، ضربه زدن به اعتماد مردم کوبا را توسط انقلابیون دیروز توجیه نکرده و چون و چرا می‌کنیم.
...
...
این گفت و شنود وقتی بهتر فهم می‌شود که فراموش نکنیم. دشمن واقعی مردم ایران استبداد زیر پرده دین است و بس. ستمگرانی که از پستان دین شیر دنیا می‌دوشد و حرث و نسل این میهن ستمدیده را بر باد داده‌اند.
...
سایت همنشین بهار 
 شکار غیرمجاز ۱۱ آهو 














مطالب مرتبط
امضای مرتضوی پای سند زنجانی+ سند
نمایندگان از اسناد همکاری متهم میلیاردی و دادستان سابق تهران 


می‌گویند

روزنامه شرق :  از مرتضوی انکار و از نمایندگان اصرار. دادستان سابق تهران درباره ارتباطش با زنجانی گفته: «این مسئله را تأیید نمی‌کنم٬ ارتباطم با بابک زنجانی دروغ و افتراست». بااین‌حال نمایندگان نه‌تنها آن را افترا نمی‌دانند بلکه به‌درستی به امضای رسمی قراردادهای فی‌مابین مرتضوی و زنجانی اشاره دارند و به شوخی می‌گویند: «شاید آقای مرتضوی آلزایمر زودهنگام گرفته». حسین دهدشتی، کیف چرمی به‌دست به سمت کازیه‌اش می‌رود. نماینده آبادان است و سال‌هاست در کنار مسائل حوزه انتخابیه، درگیر پرونده بابک زنجانی است. درباره روابط تجاری و اقتصادی زنجانی و مرتضوی به اسناد مندرج در ویژه‌نامه «خورشید» اشاره دارد؛ همان ویژه‌نامه آبی‌رنگی که اسناد متعددی از دوره مدیریت سعید مرتضوی را در قالب سند در اختیار همگان قرار داد و به گفته برخی نمایندگان، «سوتی بزرگ مرتضوی‌بود».

ساده‌انگاری است ملاقات این دو  را اتفاقی بدانیم
دهدشتی ویژه‌نامه را ورق زده و به صفحه ١٥٧ آن می‌رسد. بالای صفحه چنین نوشته شده «٢٧ آذر سال ٩١ تفاهم‌نامه‌ای بین سازمان تأمین اجتماعی و هلدینگ سورینت قشم منعقد شد، براساس آن تعداد زیادی از شرکت‌های خارج از استراتژی سرمایه‌گذاری تأمین اجتماعی به این هلدینگ سرمایه‌گذاری واگذار و مقرر شد وجه مربوط به این تفاهم‌نامه به حساب ارزی سازمان تأمین اجتماعی نزد بانک مسکن واریز شود». دهدشتی به تصویر قراردادها اشاره دارد؛ سه تصویر از قرارداد میان سعید مرتضوی و بابک زنجانی که نشان از همکاری جدی اقتصادی این دو دارد. دهدشتی سرش را بالا آورده و می‌گوید: «حالا اینکه این دو نفر چطور در تأمین اجتماعی به هم رسیده‌اند هم از آن سؤال‌هایی است که امیدواریم ادامه پیگیری‌ها و رسیدگی به پرونده مرتضوی، گره‌گشای آن شود».
به‌گفته او، «تفاهم‌نامه میان این دو اتفاقی نبوده، اینکه کار نگارش و امضای تفاهم‌نامه با این سرعت انجام شده نشان می‌دهد که مسائلی در کار است، یا واسطه‌هایی هستند یا خودشان خواستند یک‌جوری ماجرا را پوشش دهند. ساده‌انگاری است که ملاقات این دو را اتفاقی بدانیم».

«دیگران مخفی» چه کسانی هستند
دهدشتی البته استدلال صریح‌تری درباره این همکاری‌ها دارد و می‌گوید: «شبکه رانتی حامی زنجانی و مرتضوی یکی است. سؤال من از مسئولان این است که چه افرادی از این همکاری‌های بین‌نهادی سود برده‌اند، چه افراد و نهادهایی این دو را به یکدیگر نزدیک کرده‌اند و درواقع سؤال اصلی‌تر آنکه، آنها - نه زنجانی و مرتضوی- بلکه آن «دیگران مخفی» چه کسانی هستند».
ویژه‌نامه «خورشید» ویژه‌نامه گرانی است. با صفحات تمام گلاسه و پرزرق‌وبرق. سراسر پر از مستنداتی که حالا به راحتی می‌توان تک‌تک آنها را به‌عنوان سند به‌کار گرفت. در برخی صفحات نیز تصاویر برخی‌ها و حمایت بی‌دریغ‌شان از مرتضوی به چشم می‌خورد.

صفحه ١٥٧ ویژه‌نامه خورشید و اسناد امضای مرتضوی
نماینده آبادان به صفحه ١٥٧ ویژه‌نامه نگاه می‌کند؛ عینکش را از کیفش درآورده و به تصویر تفاهم‌نامه‌ای اشاره دارد که در قالب دو، سه صفحه روی سربرگ وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی  تنظیم شده است. پای قرارداد اسامی متعددی آمده اما اسم ابتدایی و انتهای نامه را می‌خواند «دکتر سعید مرتضوی»، مدیرعامل سازمان تأمین اجتماعی و رئیس هیأت‌مدیره شستا. امضا با خطوطی ساده و پیش‌پاافتاده پای نام مرتضوی دیده می‌شود. آخرین نامه نیز مربوط می‌شود به «بابک زنجانی»، فرزند مرتضی. به شماره ملی... . امضای زنجانی شبیه امضای اغلب پدرهاست، با خطوطی ساده و تکراری. اسامی دیگری نیز پای این صفحه آمده؛ از معاون اقتصادی وقت شستا گرفته تا رئیس هیأت‌مدیره تأمین اجتماعی و رئیس هیأت‌مدیره شرکت سورینت. هم مهر سازمان تأمین اجتماعی در پایین تفاهم‌نامه درج شده و هم «سورینت قشم».

بازداشت مرتضوی کار بسیار زشتی است
یک صفحه آن‌طرف‌تر از تفاهم‌نامه، تصویر عصبانی از «محمود احمدی نژاد» به چشم می‌خورد؛ صفحه ١٥٦ ویژه‌نامه. پیش از سفر به مصر در واکنش به بازداشت ٢٤ساعته مرتضوی (بهمن ٩١) چنین گفته «این موضوع را متأسفانه شنیدم، کار بسیار زشتی است. پس از بازگشت از سفر پیگیر موضوع خواهم بود».
موضوع تفاهم‌نامه میان مرتضوی و زنجانی واگذاری ۱۳۸ شرکت تولیدی و خدماتی تأمین اجتماعی به شرکت سورینت قشم در قبال دریافت ۴۴۲ میلیارد ین، معادل چهار میلیارد یورو است؛ موضوعی که تا همین امروز اماواگرهای مالی فراوانی داشته و هنوز تکلیف برخی چک‌های ردوبدل‌شده مشخص نیست.

همکاری مرتضوی و زنجانی هدایت شده بود
امیرعباس سلطانی، نماینده بروجن است. همان ابتدای کار برخی واسطه‌های زنجانی با او تماس گرفتند و از او خواستند دست از سر زنجانی و پرونده‌اش بردارد، اما او می‌گوید «آب از سر من گذشته و با این تهدیدها کنار نمی‌روم. پولی که زنجانی برده، پول بیت‌المال است».
در راهروی مجلس مشغول قدم‌زدن است. به شوخی می‌گوید:«ما می‌خواهیم از دست شما خبرنگاران فرار کنیم و شما هم رها نمی‌کنید». قد بلندی دارد و به سبک همیشه کت‌وشلوار تیره بر تن دارد، درباره روابط زنجانی و مرتضوی روایتی مشابه دهدشتی دارد؛ اینکه زنجانی و مرتضوی اتفاقی یکدیگر را ملاقات نکرده‌اند و همه اینها ریشه در یک بازی سیاسی خطرناک داشته که خطر آن تا حدودی از سر کشور گذشته است.

مرتضوی و زنجانی هدایت‌شده دیدار کردند
از راهروهای همیشه شلوغ مجلس به کافی‌شاپ بهارستان می‌رسیم، پشت میزهای نارنجی می‌نشیند، نفسی تازه می‌کند. اینها را یک‌جور به حالت زمزمه می‌گوید، نقبی می‌زند به ماجرای فیلم روز یکشنبه سیاه. فیلمی که محمود احمدی‌نژاد در بهارستان اکران عمومی کرد و بعدتر اسم آقای «ب.ز» بر سر زبان‌ها افتاد. نمی‌خواهد خیلی وارد جزئیات شود اما حضور مرتضوی در آن فیلم بر سر زبان افتاد. «ب.ز» را یک کد اساسی می‌داند. تمایل ندارد بیشتر از این وارد جزئیات آن فیلم و برداشت‌های آزادش شود. می‌گوید، مردم و افکار عمومی باید دنبال آن باشند، این است که مرتضوی و زنجانی کاملا هدایت‌شده به یکدیگر معرفی شدند. دیدار این دو چیز ساده‌ای نیست».

تخلف مشترک ١٥٠ میلیاردی زنجانی و مرتضوی
«اسحاق جهانگیری» که حالا سینه پردردی از فسادهای ردیف‌شده در دولت گذشته دارد، پرسشی طرح کرد؛ اینکه «چه کسانی پول‌ها را به زنجانی بخشیدند؟»
بعدتر «کاظم پالیزدار»، مشاور او و دبیر ستاد هماهنگی مبارزه با مفاسد اقتصادی، سؤال جهانگیری را پاسخ داد:«چهار نفر از اعضای هیأت دولت دهم صورت‌جلسه‌ای را در کاغذی بدون شماره یا ثبت و به‌صورت دست‌نویس تنظیم کردند و در آن نوشتند که منابع یکی از شرکت‌های وزارت نفت از بانکی در ترکیه به حساب مؤسسه جعلی بابک زنجانی در مالزی واریز شود». حالا نمایندگان اتصال زنجانی و مرتضوی به یکدیگر را اتفاقی نمی‌دانند. در همین حال گزارش «شرق» از واگذاری نیروگاه تبریز نیز نشان داد که زنجانی و مرتضوی در آن واگذاری ١٥٠ میلیارد تومان تخلف مشترک داشته‌اند.

پیش به سوی رأی نهایی دادگاه
دادگاه مرتضوی تمام شده است. دادستان پیشین تهران با بی‌میلی به این جلسه‌ها می‌آمد و هر بار هم انکار و انکار، چه در موضوع کهریزک و چه در ماجرای تأمین اجتماعی. نتیجه دادگاه مرتضوی به همین زودی‌ مشخص خواهد شد. نه‌تنها پرونده کهریزک که اتهام‌های گزارش‌شده در سازمان تأمین اجتماعی کوله‌بار او را سنگین‌تر از همیشه کرده، با این حال مرتضوی کماکان با همان روحیه و اعتماد به نفس همیشگی سخن می‌گوید؛ طوری که گویی آب از آب تکان نخورده و ردپای او در کمترین پرونده تخلفی ثبت نشده است. او حتی در واپسین جلسه دادگاه آن‌طور که ایلنا روایت کرده چنین گفته« ارتباطم با بابک زنجانی دروغ است». پیگیری‌های «شرق» نه‌تنها تکذیب این ماجراست که اسنادی از تفاهم‌نامه این دو را گزارش می‌کند.


فعالیتهای "اسکی" و سفر هیئت فدراسیون جهانی سندیکاهای کارگری به ایران




 
احمد شاملو، سخنرانی در دانشگاه برکلی،  1990
 
 
یک جانوری پیدا شد به اسم شاه اسمائیل که ناگهان یک شبه گفت که ما همه شیعه هستیم و هر کس در اذان نگوید "علی ولی الله" گردنش را می زنیم.  بعد از این فرمان حدود چهار صد و هفتاد هزار نفر را فقط در آذربایجان دذ ملاء عام گردن زدند.  عده ای بودند که به دین سنتی شان دل بسته بودند (به درستی و نادرستی و یا شایست و ناشایست بودن عقایدشان کاری نداریم) اینها حاضر نبودند که همین طور به حرف یک نفر عقایدشان را عوض کنند؛  و رفتند به دربار اکبر شاه هند و در بار عثمانی. تا 250 سال بعد در ایران هیچ اثر درخشانی که پویایی فرهنگ را نشان بدهد یا فرهنگ را به جلو ببرد خلق نشد غیر از همان خزعبلاتی که مجلسی و شیخ بهایی نوشتند.
 
 
 
 
 
خاطرات یوسف افتخاری (1299 تا 1329)
بکوشش کاوه بیات و مجید تفرشی
"قسمت پانزدهم"
فعالیتهای "اسکی" و سفر هیئت فدراسیون جهانی سندیکاهای کارگری به ایران
 
            در این میان قوام السلطنه هم به تقویت حزب دمکرات خود و تأسیس اتحادیه کارگری مشغول شده بود. تشکیلاتی تحت نام اسکی به رهبری خسرو هدایت ساخته بود. تشکیلاتشان درواقع تشکیلات کارگری نبود. یک عده لات از قبیل قزلباش، بیوک صابر و حسن عرب و بعضی افراد شرور کارخانه ها را هم جمع کرده بود. در خیابان پهلوی هم یک جایی را گرفته بودند. کوشش کردند که ما با اسکی متحد شویم. خسرو هدایت به دفعات نزد من آمد و گفت آخر در دنیا چه می خواهی؟ اگر تشکیلات می خواهی که ما داریم، قدرت هم با ما است. ولی ما حاضر نشدیم. این دفعه قضیه برعکس شده بود، فشار از طرف قوام و دولت و اسکی و باصطلاح دست راستیها شروع شده.
            این موقعی بود که تشکیلات ما تقریبأ محرمانه بود و به ما دسترسی نداشتند و نمی توانستند باصطلاح بگزند. کاری به ما نمی توانستند بکنند. فرصت خوبی بود و به جان حزب توده افتاده بودند. یک دفعه کارگران ما آمدند که می خواهیم با اسکی متحد شده و حزب توده را غارت کنیم. آنها را منع کردم و خیلی هم سرزنششان نمودم، گفتند آقا ما باید یک انتقامی بگیریم. گفتم از سیاست انتقام نمی گیریم. ما صلح کشور و مملکت را در نظر می گیریم. اگر ما هم غارتگر بشویم و با دولت همکاری بکنیم پس فرق ما با دولت و حزب توده چه می شود؟ ما زحمتکش هستیم، ما کار می کنیم، ما نان حلال می خوریم، ما مثل آنها نیستیم. نگذاشتم رفقای ما در غارت آنها شرکت بکنند. البته این فشار حزب توده را بسیار ناراحت کرد و به سازمان بین الملل کار و به سندیکای جهانی شکایت کرد. بنا شد از سندیکای جهانی یک عده ای بیایند و رسیدگی بکنند.
            هیئت اعزامی وارد شد. از شوروی بوریسوف، از انگلستان هاریس و از سوریه العریس و یکی هم از فرانسه بود. این دفعه حزب توده بود که متهم می کرد. یعنی همان اوضاعی که حزب توده به سر مردم آورده بود برعکس شده بود. این قضیه می بایستی بیشتر در آبادان حل و فصل شود و بررسی شود که آیا واقعأ فشاری هست یا نه؟ چون در آبادان حزب توده با عشایر زد و خورد کرده بود و در این زد و خورد عده ای کشته شده بودند. حکومت نظامی بود. سرهنگی از اهالی گیلان فرماندار نظامی بود. توده ایها شکایت کرده بودند که ما را محدود کرده اند. در واقع همه را محدود کرده بودند و نه فقط آنها را، دولت اهمیت بیشتری به آبادان می داد و تصور می کرد که اگر این هیئت به آنجا بیاید اهالی همه به دولت شکایت خواهند کرد و این برایشان خوب نیست. این هیئت وقتی که به آبادان وارد شد چند نفری هم از حزب توده همراه خود آورد. این کار از نظر من درست نبود زیرا می بایست حزب توده همراه خود آورد. این کار از نظر من درست نبود زیرا می باستی آزادانه می رفتند و یک تحقیقاتی می کردند و واقعیت را به دست می آوردند، والا این طور همراه آنها آمدن و تلقین کردن درست نبود. سه تا درشکه اجاره کردیم و به پانزده نفر از کارگران وارد و سرشناس گفتم که همراه آنها بروند. آنها هرکجا رفتند ما هم 15 نفر از کارگران را دنبالشان فرستادیم. خودم هم در آبادان بودم. آنها رفتند و به نمایندگان سندیکای جهانی و دولت شکایت کردند که سندیکای ایران نمی گذارد که آزادانه تحقیقات کنیم. آمدند پیش من و گفتم: آرزویم این است که اینها آزادانه این کار را بکنند اما حزب توده را چرا آوردند؟ اگر می خواهند آزادانه تحقیقات کنند فرستادگان حزب توده را برگرداندند و خودشان آزادانه تحقیقات کنند. کارگران می گویند که توده ایها در کشت و کشتار دخالت داشتند و مردم را ناراحت کرده بودند، آزادی مردم را ازشان سلب کردند و از حزب راضی نبودند. هیچ کس به نفع حزب توده صحبت نکرد. هیئت مزبور به ادارۀ کار آمد و در آنجا با عده ای از ماها صحبت کردند. کسانی که در زد و خورد با عشایر عده ای عزیزانشان را از دست  داده بودند و آنهایی که معلول شده بودند همه جلوی ادارۀ کار جمع شده و می گفتند که حزب توده مبالغی پول به اسم ما جمع کرد ولی هیچ چیز به ما نداده است. عزیزانمان را از دست دادیم و گرسنه و ناراحت هستیم. شنیده ایم شما آمدید، آمدیم که شما به داد ما برسید.در ادارۀ کار سؤالاتی از ما می کردند. جواب می دادیم و سؤالاتی از رئیس اداره کار که لطفی نام بود می کردند و جواب می داد و جریان را می گفت. این که آزادی را توده ایها از ایرانیها سلب کرده بودند به طور مفصل برای نمایندگان تشریح کردم.
            بوریسوف نمایندۀ سندیکای جهانی از شوروی که یک پایش هم کمی لنگ بود به من گفت: بیا پهلوی من بنشین و ترجمه کن. شعبان نامی بود روسی خوب بلد  بود گفتم شعبان اون بالاست برای شما ترجمه می کند. گفت نه می خواهم تو ترجمه بکنی. گفتم اگر منظور ترجمه است او بهتر از من می داند، بوریسوف همانطور که نشسته بود صندلیش را پهلوی من کشید و گفت: گذشته، گذشته است، در آینده با هم کار می کنیم. گفتم رفیق بوریسوف ما بیشتر به گذشته توجه می کنیم. ولی شما گذشته را هیچ فرض می کنید و می گویید با هم کار کنیم.
            برای سندیکای جهانی ثابت شد که اینها (شورای متحده) مردمان نارحتی بودند و سرکوب شدند. ولی دولت خیلی دستپاچه شده بود. چند بار از جانب دولت قوام با من تماس گرفتند. هم تماس مستقیم گرفتند و هم شریف امامی را فرستادند که با اسکی متحد بشویم و هرچه بخواهید قوام در اختیارتان می گذارد. وعدۀ وکالت هم دادند. فوق العاده دستپاچه شده بودند و خودشان را به همه جا می زدند  که علیه دولت صحبت نشود نمی دانستند که من خودم واقعیت را می گویم. به هیئت العریس گفتم: دولت، دولت استبدادی است، دمکرات نیست. یک وقتی با توده ای ها ساختند و دسته جمعی ما را غارت کردند. حالا همدیگر را غارت می کنند. فرقی نکرده منتها حالا یک مقداری ما در کناریم و چیزی نداریم که غارت بکنند. ادارۀ ما را بستند، پشت پرده هم کار می کنیم و خودنمایی هم نداریم.
            نتیجه ای که این هیئت گرفت آن بود که حزب توده رفتارش با مردم خوب نبوده است. یک حزب آزادی خواه می بایست با دولت مبارزه می کرد، نه این که با دولت بسازد و تشکیلات کارگری دیگر را غارت کند. هیئت العریس کارش تمام شده و هوا فوق العاده گرم بود. وقتی می خواستند سوار ماشین شوند، یک دفعه این عده ای که معلول بودند یا کشته داده بودند زیر اتومبیل هایشان خوابیدند و گفتند ما نمی رویم مگر این که به کار ما رسیدگی کنید. عده ای از ما مرده اند آمده اند پول جمع کرده اند، پول زیادی هم جمع کرده اند هر کس هم پول نمی داده به او یخ نداده اند و حالا که شما آمدید رسیدگی بکنید، کجا می روید؟ چه رسیدگی به حال ما کردید؟ گفتید و چای و آب خنکی خوردید و بیرون آمدید. بوریسوف داشت هلاک می شد. گفت: به اینها بگویید کنار بروند. گفتم به حرف من که کنار نمی روند. می گویند رسیدگی بکنید. به من گفت: اینها را تو تحریک کردی آوردی. اینها را تو جمع کردی آوردی، اینها را تو یادشان دادی. همۀ اینها را خودت کردی. گفتم آقای بوریسوف صد درصد راست می گویی. به آنها گفتم از صبح تا شب می آیید و مرا ناراحت می کنید، حالا دیگر نمایندۀ ما آمده و از آنها کمک خواهیم خواست. اما ببینم اینا راست می گویند یا دروغ؟ می گویند حزب توده پولی جمع کرد و خورد. حالا ما آن را می خواهیم. بوریسوف گفت: به آنها بگویید بروند کنار دارم می میرم، بگو رد بشوند. باور کنید به نفع آنها اقدام می کنیم. گفتم رفقا بلند شوید به اتحادیه بیایید. ما با این وضع یک کمکی به شما می کنیم. اینها که کمک کن نیستند. پاشدند و رفتند و بوریسوف هم رفت. دولت هم فکرش راحت شد که می تواند آزادانه هرکاری که دلش می خواهد بکند. قضیۀ سندیکای جهانی به این طریق خاتمه پیدا کرد. درواقع کارگران اقلا موفق شدند که حرفهایشان را بزنند. نتایج البته هیچ بود. نه به نفع دولت، نه به نفع حزب توده و نه به نفع ما بود. کاری نکردند چهار نفر آمدند گردش کردند و رفتند. آمدنشان هم نتیجه ای نداشت. وقتی که از آبادان به تهران برگشتند در هتل دربند منزل داشتند و در آنجا هم سراغشان رفتم و مفصل برایشان صحبت کردم که در ایران دولت آزادی را از بین نمی برد. معمولأ این آزادی خواهان هستند که دولت را تحریک می کنند و دست به دست آنها داده و آزادی را از بین می برند. اگر شما بخواهید درواقع در ایران آزادی برقرار باشد باید از آزادی خواهان بخواهید که آزادی را از بین نبرند.
 
اوضاع آذربایجان پس از سقوط پیشه وری                                                                                                     
            بعد از سقوط پیشه وری مجددأ ما یک نفسی کشیدیم، می خواستیم تشکیلات را از پرده بیرون بیاوریم، بنابر این من به تهران آمدم تا به تدریج کارگران را متشکل بکنیم و سندیکا را راه بیاندازیم. به وزارت کار آمدم، دیدم به من خاتمۀ خدمت داده اند. با این که مرخصی داشتم، به علت غیبت طولانی به خدمت من خاتمه داده بودند. این هم برای من فرصتی بود که بتوانم به استانها مسافرتی بکنم. به تبریز رفتم موقعی که پیشه وری سقوط کرد با یک عده از آذربایجانیها پیش شاه رفتیم و تقاضا کردیم که صادقی را که معاون استانداری بود به استانداری منصوب نکنند و نمی خواستیم مأمور قوام دوباره بالای سر ما باشد. شاه قبول کرد و گفت: اقدام می شود. به جای او منصور الملک را استاندار آذربایجان کردند. در صورتی که صادقی به مراتب بهتر از او بود. صادقی آدم خوبی بود فقط با دوستی او با قوام السلطنه مخالف بودیم. ولی منصور آدم مشکوکی بود. یک دفعه هم مثل این که به عنوان ارتشاء زندانی شده بود. به تبریز رفتم دیدم اوضاع فوق العاده خراب است. عده ای را گروه پیشه وری به عنوان مرتجع کشته بود و عده ای را هم دولتیها به عنوان انقلابی اعدام کرده بودند. در این میانه نه به پیشه وری گزندی رسیده بود و نه به رفقایش. حتی دکتر جاوید که استاندار پیشه وری بود، به راحتی گردش می کرد ولی اهالی بیچاره بیخود و بی جهت کشته شده بودند.
            من تا وارد تبریز شدم، تحت نظر قرار گرفتم. دو نفر مفتش همیشه پهلویم بود. آنها شلوار مخصوصی داشتند که شناخته می شدند و مردم می فهمیدند که دور و بر من پلیس هست. پیش دانشور رئیس شهربانی رفتم. فکر کردم رئیس شهربانی منکر خواهد شد که مفتشینی را مأمور من کرده است. گفتم تیمسار شما یک عده را به عنوان مفتش دور و بر من انداختید و من با مردم صحبت می کنم اینها هم می آیند آن جا گوش می کنند. این آبروریزی است، این چه کاری است؟ گفت: دستور می دهم دورتر بایستند. چند روز گذشت دیدم مفتشی آمد و گفت: آقای رئیس شهربانی شما را احضار کرده اند. رفتم، آقای دانشور گفت که شما یک ماشین جیپ خریدید و برای چه این کار را کردید؟ من که نه پول داشتم و نه ماشین. خواستم سر به سرش بگذارم. پلیس بود دیگر. گفتم خوب چرا ماشین نخرم. آخر من هم آدمم. مگر شما ماشین ندارید؟ گفت: دارم، ولی تو چرا جیپ خریدی؟ بعد گفتم که تیمسار من نه جیپ خریدم، نه جیپ دارم، اگر هم داشته باشم آنرا بخشیدم به شهربانی. شما بروید بگیرید و استفاده کنید. آمدم و چند روز بعد دوباره احضار کردند. رفتم و گفت آقا شما چطور منکر شده اید مدرک دقیق داریم. گفتم مدرک دقیق شما چی هست؟ گفت ما از شرکت سؤال کردیم گفتند ما به یوسف افتخاری جیپ فروخته ایم. باز هم یک مقداری سر به سرش گذاشتم و بعد گفتم تیمسار اشتباه می کنید من ندارم. جیپ نخریده ام و شرکت هم اشتباه می کند. گفت چطور می شود. من می دانستم این اشتباهشان از کجاست. یک یوسف افتخاری بود اهل مراغه، مالک و ثروتمند بود، او از شرکت ماشین خریده بود. اینها یقۀ مرا گرفته اند. به آنها گفتم که دنبال او بروند که هر روز پیش من نیایند.
            روزی برای بدرقۀ یکی از دوستان که عازم تهران بود جلسه ای در منزل یکی از دوستان داشتیم، یک مرتبه گفتند که منزل در محاصره نظامی هاست. توی ما یک نفر نظام وظیفه بود. این را گفتیم ببرید پیش خانواده و در را باز کنید بیایند. یک دفعه وارد شدند. من به رئیسشان تغیر کردم که شما وقتی که دشمن حمله می کند در می روید و لباس زنانه می پوشید حالا که دشمن رفته به ما حمله می کنید. یعنی چه؟ چه می خواهید؟ بعد معلوم شد گزارشی به آنها داده اند و گزارش دهنده هم یکی از اعضای قدیمی حزب توده بود. گفته بودند که اینها دارند جمهوری تشکیل می دهند. شهربانی و نظام هم به وحشت افتاده بود که ما ها اسلحه هم داریم. پس از مدتی نظامیها رفتند. اوضاع به این قرار بود. به علاوه مردم را اصلأ غارت می کردند که تو با پیشه وری حرف زدی و بیا ببینم چه داری. وضع بسیار ناگوار شده بود و طوری شده بود که آنها که با پیشه وری مخالف بودند و از او نفرت داشتند یواش یواش می گفتند مثل این که او بهتر بود. پیش منصور رفته و جریان را گفتم. گفتم اهالی آذربایجان از شما ناراضیند و می گویند که حتی رادیوی مردم را هم از دستشان گرفته اند و این اوضاع خوب نیست. ما در همسایگی دولت شوروی هستیم یک آذربایجانی هم آن جاست. اگر آن آذربایجان خوشبختر از این جا باشد اینها مطمئنأ تمایل پیدا می کنند. شما این کار را نکنید. گفت نه آقا من تکذیب می کنم این درست نیست. ما بسیار کمک هم می کنیم.
            بعد کم کم می رفتم به کارخانجات سری بکشم تا ببینم رفقای ما چه می کنند. ما در تمام مدت تسلط فرقه تشکیلات خود را به صورت محرمانه حفظ کرده بودیم حتی یکی از رفقای ما نمایندۀ مجلسش بود. بعد که پیشه وری فرار کرد اینرا توقیفش کردند، اسمش حسن زفیری بود. رئیس چاپخانۀ اطلاعات بود، چاپخانۀ اطلاعات مال خودش بود. پیش آقای ممقانی رفتم که آزادش کنند. گفتم که او عضو دستۀ پیشه وری هم نبود و با اطلاع ما رفته بوده و ما می خواستیم آن جا باشد.
            با این که عده ای را پیشه وری تبعید کرده بود هنوز اثری از تشکیلات باقی بود. من به کارخانجات مختلف سرکشی کردم. رئیس ادارۀ کار مهندسی از آذربایجان بود. او به کارخانه ها، بخشنامه کرده بود که یوسف افتخاری را راه ندهید و من هم برخلاف نظر او به کارگران دستور دادم که از من استقبال کنند. در صورتی که من در تمام زندگیم این کار را نکرده بودم و خوشم هم نمی آمد. حتی در تظاهرات هم جلو نبودم که به نام من تمام بشود. واقعأ هم من این کار را نمی کردم همیشه با هیئت کارگر بودم. من هیچ وقت به تنهایی یک کاری را انجام نداده ام و هر کاری انجام داده ام دسته جمعی بوده است. دستور داد که استقبال بکنند هر کارخانه ای که رفتم کارگران کارهایشان را رها کردند و از من استقبال کردند. از این قضیه شهربانی و استانداری و ارتش که تحت فرماندهی سرلشگر شاه بختی بود (و قبلأ هم او را می شناختم چرا که خانه اش را در خیابان استخر ما اجاره کرده بودیم) به وحشت افتادند و مزاحمت خود را بیشتر کردند.