۱۳۸۶ بهمن ۲۷, شنبه

آخرين روزهای شاه( قسمت هفتم)" نوشته هوشنگ نهاوندی
















هوشتگ نهاوندي























































هفت قسمت از خاطرات يكي از نزديكان شاه هوشتگ نهاوندي را منتشر كرديم
امروز پس ازربع قرن , هنوز در رويا هاي گذشته زندگي ميكنند و نه آنزمان چيزي مي فهميدندو نه امروز؟ در اين ميان قرباني مردم ايران زمين هستند
اقبال, هويدا, همايون,اعلم,شريف امامي,رياضي و....حاكم بر سرنوشت ما بودند

پایان سلطنت و درگذشت شاه

ازماه مارس تا ژوئن
رتباتظاهراتی در تبريز، قم و حتی تهران صورت گرفت. آيت الله " شريعتمداری" به عنوان رهبر اصلی يک جنبش سياسي- مذهبی محسوب می شد که هنوز رژيم را مورد انتقاد قرار نداده بود. با آن که انتشار مقاله ی روزنامه ی " اطلاعات" اشتباه بزرگی بود، ولی نقش " روح الله خمينی" هنوز مهم نشده بود.روز ۱۰ ماه مه، در تظاهراتی در قم، ماموران انتظامی در تعقيب گروهی از اغتشاشگران، وارد محل سکونت آيت الله " شريعتمداری" شدند. آيا باز اين يک اشتباه بود يا تحريک؟احساسات مردم بالا گرفت، به ويژه که در زدوخوردهای خيابانی، دو تن کشته شده بودند. با درسی که " آموزگار" نخست وزير از اشتباهی که در مورد مقاله ی کذايی در مورد " خميني" مرتکب شده بودند، گرفته بود، ساعاتی پس از اين رويداد، " تاسف" خود را از " خشونت غيرعمد"ی که در خانه ی آيت الله رخ داده بود ابراز داشت. آيت الله هم خواستار آرامش مردم شد.در حالی که بسياری از زندانيان " سياسی" که اکثرشان به اتهام اعمال تروريستی، با انگيزه های سياسی دستگير، محاکمه و زندانی شده بودند، مورد عفو قرار می گرفتند، يا درنتيجه ی تخفيف در مجازات شان آزاد می شدند، دولت، سيصد آشوبگر را دستگير کرد. اينها از لحاظ سياسی گمنام و ناشناس بودند و دستگيری شان هيچ واکنشی، نه در ميان مردم کشور و نه در مطبوعات بين المللی که ديگر همه ی رويدادهای ايران را زير نظر گرفته بودند، برنيانگيخت. آرامش محسوسی در سراسر کشور به وجود آمد. شاه بر ميزان بيانات خود پيرامون لزوم آزادی بيشتر زندگی سياسی افزود و دولت نيز مهار اوضاع را رهاتر کرد. انواع و اقسام گروه های سياسی، به ويژه از کسانی که طرفدار " محمد مصدق" نخست وزير پيشين( که در سال ۱۹۶۷ درگذشته و قهرمان ملی شدن نفت شناخته می شد) بودند، از سايه بيرون آمدند و آزادانه به ابراز عقايد خود پرداختند.به نظرمی رسيد در آن ماه ها که همه چيز می توانست به مسير ديگری بيفتد، شاه از اطرافيان و نزديکان خود کناره گرفته است. بی ترديد آگاه شده بود که عمرش به پايان نزديک می شود و می خواست کار خود را به سرانجام برساند و ايران را به سطح بالايی از توسعه ی اقتصادی و اجتماعی برساند. همواره می گفت اين امر بايد " برگشت ناپذير" و " بازگشت به گذشته، ناممکن شود. اهميتی به مسايل روزانه و نظارت بر آنها نمی داد. در آن هنگام، می بايست کسی يا کسانی در کنار او می بودند که کشور را اداره می کردند، امور کشور را قاطعانه در دست می گرفتند، در نظم و امنيت اصلاحات را پيش می بردند و به ويژه گفتگويی راستين را با روحانيون و گروه های سياسی برقرار می کردند و فضای مملکت را آرام می نمودند. خلاصه بايد دسيسه های بين المللی را که داشت به سرعت به توطئه ی عليه ثبات کشور و سيرش به پيش تبديل می شد، خنثی می کردند.اما " جمشيد آموزگار" که به هنگام تصدی وزارت امور اقتصادی و دارايی، به خوبی انجام وظيفه کرده، تکنوکراتی صادق بود، در فعاليت های سازمان "اوپک" نيز درخشيده بود، سياستمدار برجسته ای نبود، وقت خود را با پرداخت به کارهای پيش افتاده و کم اهميت می گذراند و از مسائل اساسی غافل بود. در مقابل، " اميرعباس هويدا" که در اثر سال ها بودن در راس دولت، فرسوده شده بود، شيوه های کار را خوب می دانست. وقتی وزير دربار شد، همه ی سرنخ هايی را که در دست داشت و شبکه ای را که ايجاد کرده بود، به خدمت خدعه عليه جانشين خود گرفت تا او را تضعيف کند. فضا، فلج کننده و بازدارنده شده بود.شاه، ازکارنامه ی مملکت راضی و به آينده اميدوار بود. حق هم داشت. چون تا پايان بهار ۱۹۷۸ هم چيزی از دست نشده بود. ايران هنوز استوار به نظر می رسيد و احترام و اعتماد را برمی انگيخت. در حقيقت هم اوايل بهار ۱۹۷۸، درآمد سرانه به ۲۴۵۰ دلار رسيده بود، آن هم درکشوری که يک ربع قرن پيش از آن، ۱۶۰ دلار بود. پيش بينی هايی که سازمان های بين المللی و مراکز پژوهشی معتبر می کردند، گويای آن بود که اين رقم در سال ۲۰۰۰ از ده هزار دلار هم بيشتر خواهد شد. يعنی رقمی نزديک به درآمد سرانه ی کنونی اسپانيا. درايران فرصت های اشتغال زا آنقدر زياد شده بود که کارگر کم آمده و در نتيجه حدود يک ميليون کارگر خارجی از هر دسته و هر کشوری جذب بازار کارش شده بودند: آسيايی ها، آمريکايی ها و اروپايی ها، همه در کمال آزادی و امنيت در ايران کار و زندگی می کردند.ارزش ريال، پول ملی، درحدود ۱۵ سال ثابت مانده بود. ذخيره ی ارزی کشور در سال ۱۹۷۵ از مجموع ذخاير بلژيک، ايتاليا و اسپانيا فراتر می رفت. به عنوان کشوری وام دهنده، ايران اقدامات نخستين برای عضويت در OCDE را انجام داده بود. در سال ۱۹۷۷، ميزان سرمايه گذاری دولتی ايران در خارج، از ۲۰ ميليارد دلار گذشته بود، که البته بسياری آن را ثروت شخصی شاه می پنداشتند. اين سرمايه گذاری ها در بخش های متنوعی چون نفت، پتروشيمی، بانک، صنايع اتمی و کارخانه های اتومبيل سازی انجام گرفته بود. نظام بيمه های اجتماعی کشور که " احمد قوام" در سال ۱۹۴۶ پايه گذاری کرده بود، اندک اندک توسعه يافته و از سوی oit به عنوان کارآترين و پيشرفته ترين نظام در کشورهای جهان سوم شناخته شده و به عنوان سرمشق به آن استناد می شد.به نوشته ی مجله آمريکايی Fortune، شرکت ملی نفت ايران که در سال ۱۹۷۳ در رده ی بيست و هشتم در جهان بود، سال بعد به رده ی سوم رسيد. در آستانه ی انقلاب، توليد نفت کشور به شش ميليون و پانصد هزار بشکه در روز رسيده بود. مجموع ظرفيت پالايشگاه های ايران چهل ميليون تن در سال بود و کشور نه تنها می توانست نفت خام صادر کند، بلکه نفت تصفيه شده نيز صادر می کرد. به اين ترتيب در سال ۱۹۷۷، ايران دومين کشور صادرکننده ی نفت جهان با دويست و هفتاد ميليون تن صادرات، و رهبر بی چون و چرای " اوپک" به شمار می آمد. " خارک" بزرگ ترين بندر نفتی جهان بود.درسال ۱۹۷۷، توليد سيمان ازده ميليون تن می گذشت، شش ميليون تن فولاد توليد شد که می بايست ظرف پنج سال سه برابر می شد. در همان سال يکصد هزار خودرو ساخته شد که بخشی از آن صادر شد و قراربود تا پايان قرن، رقم توليد به يک ميليون برسد.در زمينه ی انرژی در سال ۱۹۷۷، ظرفيت نيروگاه های ايران، ازهرگونه، مجموعا ۷۵۰۰ مگاوات- ساعت بود، و اين افزايشی چشمگير را از رقم ۸۵۰ مگاوات در سال ۱۹۶۳ نشان می داد. چهار مرکز بزرگ توليد برق اتمی در دست ساختمان بود که دو تايش ۸۰درصد تکميل شده بود. ظرفيت کل اين نيروگاه ها چهار هزار مگاوات- ساعت، و کشور درشرف رسيدن به استقلال کامل از نظر انرژی بود.در ميان سال های ۱۹۶۳ و ۱۹۷۸ رشد شمار کودکان در کودکستان ها ۱۳۵۰ درصد، در دوره ی ابتدايی ۵۶۰ درصد، در دوره ی راهنمايی ۲۶۳ درصد و در مدارس فنی و صنعتی ۱۵۵۰ درصد بود. در آن آخر ماه مه ۱۹۷۸ که سال تحصيلی به پايان رسيد، ايران ده ميليون دانش آموز کودکستانی تا دبيرستانی داشت. در سال های دهه ی ۱۹۸۰، بی سوادی احتمالا به کلی از ميان می رفت. بيست دانشگاه و صدو سی پنج موسسه ی آموزش عالی، ۲۰۰ هزار دانشجو پذيرفته بودند که همه ی آنها از بورس يا کمک های مالی آموزشی بهره داشتند. دانشگاه های ايران، و در صدر آنها دانشگاه های " تهران"، " پهلوي"، "ملي" و " اصفهان" در سطح بين المللی بود و دانشجويان بسياری از چهار گوشه ی دنيا به آنجا می آمدند.از سه سال پيش از آن، در ايران تقريبا در هر فصل، اگر نگوئيم در هر ماه، موزه های تازه و شکوهمند، مراکز فرهنگی، کتابخانه های تازه و مجموعه های ورزشی گشوده می شد. اينها، همه نتيجه ی کوشش های يک دهه بود.حتی در بخش کشاورزی که توسعه در آن کندتر است، با وجود سيزده سد بزرگ که از سال ۱۹۶۳ ساخته شده بود و هشتصد هزار هکتار زمينی که به تازگی امکان آبياری شان فراهم گشته بود، و با آن که مصرف مواد غذايی بالا رفته و جمعيت افزايش يافته بود، کشور بيش از ۹۰ درصد خودکفا بود. درآمدهای کشور به راحتی می توانست زيان وارد کردن بقيه ی محصولات کشاورزی را- که برای توليد آن ها نيز کوشش می شد- بپردازد.ارتش ايران يکی از نيرومند ترين ها در دنيا، و نيروی هوائی اش در ميان پنج بهترين جهان بود. ايران، يکی از ستون های دفاع از جهان آزاد در برابر کمونيسم و توسعه طلبی شوروی به شمار می آمد. همين امر، شاه را برآن داشته بود که با اصرار فزاينده، خواستار بيرون رفتن نيروهای نظامی خارجی از منطقه، غيراتمی شدن آن، و ايجاد يک نظام دفاعی برای اقيانوس هند و خليج فارس فقط با شرکت خود کشورهای منطقه شود. اين جنبه ی چشمگيرتر ديپلماسی فعال و سياست مستقل ملی ايران، که بسيار به سياست های ژنرال " دوگل" می مانست بود که برخی را ناخشنود می کرد.ايران از هر جهت می درخشيد. محمد رضا شاه از آن آگاه بود و به پيشرفت های خود و برگزيدگان پيرامونش می باليد. او اين داده ها و بسياری ديگر را به خوبی می شناخت: منطق او براساس رشد، تحول ميزان توليد ناخالص ملی، عوامل توسعه ی اقتصاد کلان بنا شده بود. چشمان او به اين افق ها دوخته شده بود، و بيش از پيش ازمسائل روز فاصله می گرفت. مطمئن بود که کوشش هايش، يعنی در حقيقت کوشش های کشورش، همه ی دنيا را شگفت زده خواهد کرد.درسه چهارسال آخر مدام می گفت که لازم است دمکراسی به گونه ی غربی در کشور به وجود آيد، اما متاسفانه اصلاحات سياسی و پايه گذاری نظمی را که بايد پيش از آن برقرار می شد، آغاز نمی کرد. می پنداشت گسترش آزادی سياسی که فزاينده بود، می تواند چند منتقدی را که در خارج غر می زدند، ساکت کند. او گمان می کرد که نيرومند، و بنابراين وجودش اجتناب ناپذير است. اما در ارزيابی خطر اشتباه کرده بود. می انديشيد چون ايران در شرف تبديل شدن به ژاپن آسيای غربی است، حتی در مقايسه با اسرائيل بسيار پيشرفته، سرآمد کشورهای منطقه است و از لحاظ تکنولوژی، علمی، اقتصادی و مالی قدرت برتر دنيای مسلمان به حساب می آيد، کسی نمی تواند به او تعرضی کند. و دقيقا به علت همين ها که درغرب، " خودبزرگ بيني" و " جنون عظمت" او می خواندند، بود که تصميم گرفتند او و کشورش را بی ثبات کنند. او کسانی را که در داخل کشور، پيشرفت هايی انجام گرفته را نفی می کردند، به مضحکه می گرفت و چندان تمايلی به گوش سپردن به افرادی که جز از مسائل روزانه، فساد و ندانم کاری اين يا آن نمی گفتند، نداشت. می پنداشت که به جای اين، آنان بايد به چشم انداز آينده ی درخشانی که در انتظار بود بينديشند. در بهار ۱۹۷۸، در " روز زن"، در استاديوم سرپوشيده ی ورزشی پايتخت، در برابر بيش از ده هزار زن پرشور و هيجان، مخالفان خويش را نادان، ارتجاعی و عقب مانده خواند و حتی تقريبا آشکارا آخوندها را مخاطب قرار داد و گفت: " مه فشاند نور و سگ عوعو کند." آيا اين سخنان از حد انديشه ی او فراتر می رفت. آيا می خواست آخوندها را تهديد کند؟ در تهران اين گمان پيش آمد که سخنان او نشانه ی سخت گيری بيشتر و دوباره در دست گرفتن توانمندانه ی اوضاع است. از اين تصور، بسياری بر خود لرزيدند. اما هيچ روی نداد. سخنان خشن و تهديد آميز او، چون شمشيری بود که در آب فرود آيد. در آن هفته های آخر، شاه همچنان همه ی حربه ها را در دست داشت، اما گذاشت که مسئولان سياسی و دولتی به کرختی و بی عملی خود ادامه دهند. خود او اين توهم را بوجود آورده بود که رويدادهای آن روزها " حادثه ای گذرا" ست. در وضعيتی تقريبا مشابه " لوئی" شانزدهم، " نيکولا" ی دوم و " هايله سلاسی".چند ماه بعد، " ملک حسن" دوم در " مراکش"، در حضور گروه کوچکی از نزديکان که " اصلان افشار" نيز در ميان شان بود، در مورد رويدادهای سالی که گذشت به شاه گفت: - رضا، می دانی اشتباه بزرگ تو چه بود؟ تو ايران را بيش از ايرانيان دوست داشتي!و شاه پاسخ داد: پس من ايران را برای که آماده می کردم؟ برای ملتم- برای ايرانيان، برای آن که آنان در کشوری غنی، به خوشبختی زندگی کنند.

مجتمع مزدوری – صنعتی: امپریالیسم وارتش های خصوصی رمی هرا - مترجم: هاتف رحمانی




معانی تلویحی استفاده فزاینده جاری از مزدوران و ارتش های خصوصی، درتحلیل امپریالیسم، اشکال مقاومت در برابر آن و بدیل های گذار به سوسیالیسمِ، در اوضاع بسیار دشوار قرن بیست و یکم چیست؟ موضوع اصلی درک این نکته است که، در صورتی که حتی از دیدگاه تئوری مسلط هم دفاع یک "امر عمومی" است، چرا خصوصی سازی امر دفاع، تا حدی گسترش یافته است که، جنگ امپریالیستی تا حد زیادی به سمت اجراشدن با خصوصی سازی ابزار و خدمات دفاعی می چرخد. در تئوری های عمده اقتصادی نئو کلاسیک، ویژگی های فنی دفاع آن را کالای عمومی می سازد. از این رو نظریه نئوکلاسیک می پذیرد که امر دفاع نه به دلایل سیاسی بلکه به دلایل اقتصادی، تنها می تواند از عهده دولت برآید. پس در چنین چارچوبی، تنها دولت قادر به تضمین بهبود به اصطلاح "تعادل بازار" است .امروزه در مسیر اصلی اجماع اکادمیک در این موضوع، چنین ضوابطی وجود دارد. این ضوابط آشکارا به این معنی است که در ادبیات نئو کلاسیک در رابطه با دفاع، به ویژه در رابطه با تاثیرات نظری و عملی هزینه های ارتش در اقتصاد، برخی مشکلات وجود دارد. یکی از مشکلات کار بست نظریه نئوکلاسیک، انحصار اطلاعات و کنترلی است که دولت بر موضوعات نظامی دارد .در نظریه نئو کلاسیک، حتی به همان صورت ناقصی که وجود دارد، بازار همیشه به دخالت دولت ترجیح دارد. از این رو، یک ارتش تحت کنترل عمومی (دولت)، با تئوری اقتصاد بازار آزاد در تقابل قرار می گیرد. اما اقتصاددانان لیبرال بسیاری با آغاز کردن از یک موضع رادیکال ضد دولتی و با دیدگاه مشتری- مالیات پردازنده، بعنوان یگانه تصمیم ساز، خصوصی سازی دفاع ملی را پیشنهاد می کنند. طبق نظر آنها (برای مثال، داوید فرید من، پسر میلتون فریدمن)، دفاع باید همانند سایر کالاهای خصوصی، در بازار جدیدی که شرکت های امنیتی بتوانند کالاها و خدماتی را که قبلا از سوی دولت تدارک می شد عرضه کنند موضوع رقابت قرار گیرد. این تحلیل که هم اینک در مباحثات تئوریک جاری در دایره سرمایه داری در اقلیت قرار دارد و نظریه ای کاملا تحریک آمیز است، نیازمند پیروزی در عمل است.سیاست های نئو لیبرالی به بازاریزه کردن یا خصوصی سازی کالاهای عمومی تمایل دارد. آنها فکر می کنند، عقلانی است که کالاها و خدمات عمومی از انحصار خارج شوند و به اقلام سرمایه ارتقا یابند و آن خدمات عمومی، به منظور انباشت سود و سرمایه باید تعدیل شوند. در حال حاضر مدت مدیدی است که اکثریت شرکت های متعلق به مجتمع صنعتی – نظامی، شرکت های خصوصی هستند که به خاطر نیروهای مسلح کالاهای نظامی تولید می کنند. تقریبا با تجاوز امریکا علیه ویتنام، بخش خصوصی در دل تلاش های جنگی جای داده شد: لاکهید Lockheedو جنرال دینامیکس General Dynamics برای تولید سلاح، هالی برتون Halliburton و ویننل Vinnell برای حمایت لجستیک، دین کورپ DynCorp برای ترابری بار، پاسیفیک ارشیتکت و مهندسین Pacific Architects & Engineers برای تاسیسات و دیگران.علاوه بر آن، سازش منافعی نیز در بین رهبران ارتش، رهبران سیاسی و سران شرکت ها در روند عقد قرارداد ها وجود داشت برای بررسی عمیق تر بیایید به سطح سیاسی بپردازیم. در امریکا پایان دادن به نظام وظیفه (گزینش) و تصمیم به حرفه ای کردن ارتش رامی توان با دلایل مرتبط با تقسیم کار و پیشرفت های فن آوری نظامی توضیح داد، اما این امر را، با فقدان نسبی کنترل سیاسی بر ارتش پس از شکست ویتنام هم می توان توضیح داد. حرفه ای کردن مشکلات خاص خو د را، از جمله در استخدام سرباز و افزایش هزینه ها خلق می کند. بعنوان پی آمد منطقی این امر، دولت برای خصوصی کردن فعالیت های نظامی با استفاده از افراد مزدور تحت فشار قرار گرفته بود. تاریخ معاصر شرکت های خصوصی نظامی، احتمالا با ایجاد شورای نظامی و آموزش شرکت هایی نظیر واچ گارد در ۱۹۶۷ از سوی افسر سابق نیروی هوایی بریتانیا و گروه کنترل خطرات در دهه ۱۹۷۰ شروع شده است. نخستین شرکت خصوصی امریکایی که به یک کشور خارجی (عربستان سعودی) خدماتی را فروخته بود شرکت ویننل Vinnell در ۱۹۷۵ بود. پس از جنگ نخست خلیج (فارس) شرکت کلوج، براون و روت (KBR) که تا همین اواخر یکی از شرکت های فرعی هالی برتون بود، و در حال حاضر نیز پیمانکار نظامی کلیدی امریکا در عراق (مدیریت و ساختمان پایگاه ها در عراق و آموزش سربازان) است، به خاطر ریچارد چنی ، وزیر دفاع وقت، پیمانی را با پنتاگون برای سازماندهی هم گرایی شرکت های نظامی خصوصی در داخل طرح جنگی امریکا به دست آورد. ژنرال کارل وونو، فرمانده عالی جنگ نخست خلیج (فارس) نیز به ریاست اکثریتی از شرکت های خصوصی MPRI در این بخش بر گزیده شد. از ۱۹۹۴ تا ۲۰۰۲، بیش از ٣۰۰ میلیارد دلار ارزش قراردادهای دفاعی، نشان دهنده بیش از ٣۰۰۰ قرارداد، با کمپانی های امریکایی از جمله Halliburton هالی برتون ، Blackwater USA بلک واتریو اس آ، Vinnell ویننل، PRI, KBR, DynCorp, SAIC, CACI, Control Risks Group, Custer & Battle, ArmorGroup و بسیاری دیگر به امضا رسیده بود.در دهه ۱۹۹۰ خارج کردن خدمات دفاعی از داخل ارتش تحت فشار نئولیبرالیسم شتاب گرفته بود، و بعد از کاهش هزینه های نظامی در پایان جنگ سرد هزاران افسر و سرباز را وارد بازار کرد. دایره فعالیت شرکت های نظامی خصوصی بازهم با بریدن اندام فدراسیون یوگسلاوی گسترده تر شد. برای مثال MPRI ۷۰۰ مزدور را برای حمایت از ارتش کرواسی علیه نیروهای صرب کاراجینا Krajina ، آموزش دادن ارتش بوسنی، سازماندهی ارتش مقدونیه به منطقه اعزام کرد و تا زمانی که به منافع خود امریکا بر خورد نکرد - به دلیل آن که کهنه سربازان امریکایی استخدام شده از سوی MPRI برای یوگسلاوی به تهدید کردن SKOPJEا سکوپجه ( پایتخت مقدونیه) در ۲۰۰۱ پایان دادند - به کار خود ادامه داد. "جنگ علیه ترور" بعد از ۱۱ سپتامبر انگیزه های جدیدی به شرکت های نظامی داد. ارتش امریکا، از جمله برای آموزش تکنیک های ضد تروریستی نخستین مشتری آن ها است ، بزرگترین مرکز آموزش خصوصی آمریکا اختصاصی بلک واتر امریکا درMoyok مویوک ویرجینیا، و بزرگترین پایگاه دریایی جهان با بیش از ۱۱۰.۰۰۰ سرباز و تفنگدار دریایی نزدیک نورفولک Norfolk قرار دارند. امروزه عراق به عرصه ممتاز ارتش های خصوصی تبدیل شده است. صدها شرکت به تجارتی با ارزش بیش از ۱۰۰میلیارد دلار در سال– بیش از نصف در آمد قرارداد های پنتاگون- ادامه می دهند. مز دوران خصوصی رزمنده در عملیات رزمی در عراق به بین ۲۰.۰۰۰ تا ۵۰.۰۰۰ نفر بالغ می شوند – که این تعداد به احتمال قوی می تواند دومین نیروی بزرگ درگیر در ستیزه ها ی عراق و بیش از تعداد تمام سربازان کشورهای خارجی در عراق باشد . تعداد واقعی خارجیان تحت قرارداد خصوصی در عراق برای عملیات از قبل تدارک دیده شده توسط ارتش معلوم نیست . پنتاگون در بهار سال ۲۰۰۷ حضور ۱٣۰.۰۰۰ سرباز استخدامی از بیش از ٣۰۰ شرکت نظامی خصوصی از تمام ملیت ها را پذیرفت، یا امریکا تقریبا همچون بسیاری از مردم آن را در پایان ۲۰۰۷ محتمل دانست . سران ارتش مساعدت این شرکت های خصوصی را با انعطاف پذیری آنها برای انجام آنچه که نیروهای مسلح قادر به انجام آن نیستند، و تایید مزایای اقتصادی مزدوران کارکشته (هزینه های کمتر) و طبیعت غیر اداری این نیروهای مسلح درگیر در ستیز توجیه می کنند.- لازم به ذکر نیست که تصویر افکار عمومی در نتیجه کاهش تعداد تبلیغات شدید و تلفات نظامی نفرت آور بهبود یافت . با این همه، اوضاع مشکلات جدیدی را پیش از همه، در خارج از ارتش، مانند شکنجه در ابوغریب توسط ارتش امریکا، ترور شهروندان توسط مزدوران بلک واتر امریکا، رسوایی رشوه خواری هالی برتون یا KBR و قرارداد های سودآور، و به ویژه در ناتوانی برای پیروزی در جنگ، کشته شدن بیش از ۱۰۰۰ مزدوردرعراق از زمان شروع جنگ - مقایسه کنید با بیش از ٣۵۰۰ سرباز کشته شده ارتش امریکا در عراق - برای امپریالیسم فراهم می کند. علاوه بر این، اوضاع مشکلات جدیدی نیز در داخل ارتش ایجاد می کند. ظاهرا چنین به نظر می رسد که سربازان عادی امریکا از مرگ مزدوران، که پول بهتری به آنها پرداخت می شود، فاقد سلسله مراتب هستند و برای بیرحمی مورد تنبیه قرار نمی گیرند، لذت می برند. اما مشکلات کارهای انجام شده آنچنان طاقت فرسا است که ارتش امریکا اغلب برای بعهده گرفتن کارهایی که شرکت های خصوصی برای انجام آنها پول گرفته اند، مانند کوتاهی مقاطعه کاران خصوصی در آموزش موثر وبازسازی ارتش جدید عراق در ۲۰۰٣ که علیرغم ۶ ماه سربازگیری با موج هایی درهم شکست ، تحت فشار قرار دارد. ضروری است که برای درک کارکرد دولت سرمایه داری امروز، به ویژه ماشین سرکوب آن، تغییرات ترکیب اجتماعی و قومی دولت و نیز این که کدام یک از این تغییرات از مجرای مبارزه طبقاتی گذشته اند – درست همان گونه که در ابزارهای ایدئولوژیک دولت ، اما درشکلی متفاوت و در واقع با روشی بسیار تند وجود دارند- به صورت نظری تامل کنیم.در دوران جنگ ویتنام ، در۱۹۶۷ جنبش مقاومت در داخل ارتش (RITA) متولد شد که تاثیر واقعی بر سربازان وظیفه جوان در امریکا داشت . از دست رفتن کنترل نسبی از سوی رهبری ارتش بر بخش های ارتش تا حد زیادی به سرباز گیری و حرفه ای سازی نیروهای مسلح پایان داد. این پدیده ای کاملا جهانی است ، که با موارد اختلاف اندکی بین کشورها در تمام دولت های سرمایه داری قابل مشاهده است.ما به تفکر عمیق در باره مقاومت های مردمی، از جمله در داخل ارتش نیاز داریم. اما این تامل باید نقش بنیادی جاری نیروهای مسلح در داخل روندهای انقلابی، به ویژه در امریکای لاتین و کارائیب از ونزوئلا تا بولیوی را، برای تعریف بهتری از چگونگی جذب سربازان و افسران مترقی به صفوف اتحاد تعیین کننده با مردم به خاطر تحکیم پیشرفت های انقلابی در تمام قاره ها – و فراتر از قاره ها برای گذار طولانی به جهان سوسیالیسم – نیزمد نظر قرار دهد. جدای از نفت – عراق ذخایر نفتی عظیم دارد- چه چیزی این جنگ ها را برای طبقه حاکم امریکا، که به واسطه سرمایه مالی امریکا بر امپریالیسم جمعی سه ضلعی امریکا ، اروپا و ژاپن سیادت دارد ضروری می سازد. آن چیز نه تنها بوش و "سهم شیر" از نفت ، بلکه ملاحظات سرمایه مالی بعنوان یک طبقه، با سیستم جهانی مسلط او است که امروزه تنها می تواند از طریق کار بست خشونت نگهداری شود. با این حال امپریالیسم امریکا قادر به تجدید خویش از طریق جنگ نخواهد شد . اتلاف سرمایه ناشی از این جنگ ها برای کشورهای جنوبی که در آن ها جنگیده اند، ولی در ایجاد چرخه جدید بلند مدت توسعه سرمایه، در شرایط پیچیدگی های فن آورانه – مثبت فقط برای مجتمع نظامی – صنعتی – دچارنارسایی هستند، ونیز اثرات تقاضای موثر- که تنها برای کوتاه مدت مد نظر قرار گرفته اند - قابل ملاحظه است ایالات متحده فاقد منابع لازم برای تامین جنگ های جدید است. هزینه های عمومی ارتش (تقریبا ۴درصد تولید ناخالص ملی) – این هزینه از هزینه های جنگ ویتنام کمتر و از هزینه های دوران جنگ جهانی دوم بسیار کمتر است - کاملا غیرقابل تحمل است. اما کسر بودجه ملی و بدهی ها به واسطه مدیریت نئولیبرالی بحران های ساختاری سرمایه داری، گزاف و گسترده است. اقتصاد مقروض امریکا در لبه فروپاشی مالی بزرگی قرار دارد. اقتصاد امریکا تا حد بسیار زیادی به منابع خارجی وابسته است، نرخ رشد در حد پایینی قرار دارد و از سوی سرمایه مالی عظیم خود، که امریکا را – به زیان تمام مردم دنیا و نیز طبقه کارگر امریکا- تسلیم منطق جنگ های ابدی می سازد غارت زده است. به طورکلی، به محض این که دولت حمایت های لجستیک دفاع را به خارج از ارتش منتقل می کند، شرکت های خصوصی بیشتر و بیشتری به کنترل سرمایه عظیم مالی در می آیند. دین کورپ DynCorpتوسط وریتاس کاپیتال Veritas Capital، MPRI توسط L-٣ ، ویننل Vinnel توسط گروه مالی کارلایل financial group Carlyle وسپس توسط فرانک کارلوچی Frank Carlucci معاون سابق سیا CIA و وزیر دفاع رونالد ریگان خریداری شد . و زمانی که این کنترل صندوق بازنشستگی را شامل می شود، شهروندان نجیب امریکا بی هیچ دانشی در این امر شریک می شوند ابعاد اقتصادی و نظامی بحران ها – سود و جنگ – به دقت به هم وابسته اند.سرمایه مالی سود های بیشتر و بیشتری را از سراسر جهانی که ارتش امریکا بمباران می کند یا تهدید به بمباران می کند به کشور باز می گرداند.اما سیستم جهانی قادر به ادامه چنین کارکردی نخواهد بود.این سیستم مجبور به تغییر خواهد شد .هدف بعدی برای امریکا ایران، یکی از کشورهای نادر جنوب، حفاظت کننده از سامان بورژوازی ملی (اتفاقا، موافق سیستم سرمایه داری) است. ما می دانیم که کلید درگیری بر موضوع هسته ای متمرکز است. هرچند دولت امریکا از اجرای ممنوعیت عمومی استفاده از سلاح های هسته ای خودداری می کند. آیا "دموکراسی های بزرگ" هرگز از چنین سلاح هایی استفاده خواهند کرد؟ آیا امریکا بعنوان نمونه بسیار کامل "دموکراسی بزرگ " در میان آنها ، قبلا از این سلاح ها استفاده نکرد؟ آیا امریکا بعنوان " متمدن ترین " کشور در بین آنها – از جمله اروپا و ژاپن- مسئول نسل کشی ها (استعمار، برده داری، هولوکاست وجنگ های امپریالیستی ) نیستند؟ موضوع طبیعت رژیم ایران و دموکراتیزه کردن احتمالی آن باید از تهدید به جنگ مستقیم علیه مردم ایران – که مطلقا پذیرفتنی نیست- جدا شود، درست مثل شناسایی جنایات صدام حسین (از جمله علیه رفقای کمونیست ما، در میان سایرین) که هرگز جنگ تجاوز کارانه ای تحمیلی امپریالیسم به مردم شهید داده، قهرمان و احتمالا به زودی پیروز عراق را مشروع نمی سازد.امپریالیسم امریکا متعاقب شکست خود در جنگ ویتنام، با تحمیل دیکتاتوری های نئو فاشیست، تقریبا در سراسر قاره علیه مردم امریکای لاتین چرخش کرد. بنا بر این، این امر می تواند برای پیش بینی مفید باشد، درست هم اکنون، آماج های بعدی آن بعد از شکست امپریالیسم که به صورت الزامی در عراق در حال وقوع است می تواند نه تنها چین، بلکه همچنین پیشرفت های انقلابی تحقق یافته از سوی مردم امریکای لاتین و کارائیب، باشد. در نتیجه بدون بدبینی بیائید در مبارزه خود علیه امپریالیسم و برای سوسیالیسمِ، شفاف، سازمان یافته و فراتر از همه متحد باشیم. * - رمی هرا پژوهشگر مرکز ملی تحقیقات علمی و مدرس دانشگاه سوربون پاریس است . منبع : پلتیکال افیرز- ۱۷ ژانویه ۲۰۰٨