هفت قسمت از خاطرات يكي از نزديكان شاه هوشتگ نهاوندي را منتشر كرديم
امروز پس ازربع قرن , هنوز در رويا هاي گذشته زندگي ميكنند و نه آنزمان چيزي مي فهميدندو نه امروز؟ در اين ميان قرباني مردم ايران زمين هستند
اقبال, هويدا, همايون,اعلم,شريف امامي,رياضي و....حاكم بر سرنوشت ما بودند
پایان سلطنت و درگذشت شاه
ازماه مارس تا ژوئن
رتباتظاهراتی در تبريز، قم و حتی تهران صورت گرفت. آيت الله " شريعتمداری" به عنوان رهبر اصلی يک جنبش سياسي- مذهبی محسوب می شد که هنوز رژيم را مورد انتقاد قرار نداده بود. با آن که انتشار مقاله ی روزنامه ی " اطلاعات" اشتباه بزرگی بود، ولی نقش " روح الله خمينی" هنوز مهم نشده بود.روز ۱۰ ماه مه، در تظاهراتی در قم، ماموران انتظامی در تعقيب گروهی از اغتشاشگران، وارد محل سکونت آيت الله " شريعتمداری" شدند. آيا باز اين يک اشتباه بود يا تحريک؟احساسات مردم بالا گرفت، به ويژه که در زدوخوردهای خيابانی، دو تن کشته شده بودند. با درسی که " آموزگار" نخست وزير از اشتباهی که در مورد مقاله ی کذايی در مورد " خميني" مرتکب شده بودند، گرفته بود، ساعاتی پس از اين رويداد، " تاسف" خود را از " خشونت غيرعمد"ی که در خانه ی آيت الله رخ داده بود ابراز داشت. آيت الله هم خواستار آرامش مردم شد.در حالی که بسياری از زندانيان " سياسی" که اکثرشان به اتهام اعمال تروريستی، با انگيزه های سياسی دستگير، محاکمه و زندانی شده بودند، مورد عفو قرار می گرفتند، يا درنتيجه ی تخفيف در مجازات شان آزاد می شدند، دولت، سيصد آشوبگر را دستگير کرد. اينها از لحاظ سياسی گمنام و ناشناس بودند و دستگيری شان هيچ واکنشی، نه در ميان مردم کشور و نه در مطبوعات بين المللی که ديگر همه ی رويدادهای ايران را زير نظر گرفته بودند، برنيانگيخت. آرامش محسوسی در سراسر کشور به وجود آمد. شاه بر ميزان بيانات خود پيرامون لزوم آزادی بيشتر زندگی سياسی افزود و دولت نيز مهار اوضاع را رهاتر کرد. انواع و اقسام گروه های سياسی، به ويژه از کسانی که طرفدار " محمد مصدق" نخست وزير پيشين( که در سال ۱۹۶۷ درگذشته و قهرمان ملی شدن نفت شناخته می شد) بودند، از سايه بيرون آمدند و آزادانه به ابراز عقايد خود پرداختند.به نظرمی رسيد در آن ماه ها که همه چيز می توانست به مسير ديگری بيفتد، شاه از اطرافيان و نزديکان خود کناره گرفته است. بی ترديد آگاه شده بود که عمرش به پايان نزديک می شود و می خواست کار خود را به سرانجام برساند و ايران را به سطح بالايی از توسعه ی اقتصادی و اجتماعی برساند. همواره می گفت اين امر بايد " برگشت ناپذير" و " بازگشت به گذشته، ناممکن شود. اهميتی به مسايل روزانه و نظارت بر آنها نمی داد. در آن هنگام، می بايست کسی يا کسانی در کنار او می بودند که کشور را اداره می کردند، امور کشور را قاطعانه در دست می گرفتند، در نظم و امنيت اصلاحات را پيش می بردند و به ويژه گفتگويی راستين را با روحانيون و گروه های سياسی برقرار می کردند و فضای مملکت را آرام می نمودند. خلاصه بايد دسيسه های بين المللی را که داشت به سرعت به توطئه ی عليه ثبات کشور و سيرش به پيش تبديل می شد، خنثی می کردند.اما " جمشيد آموزگار" که به هنگام تصدی وزارت امور اقتصادی و دارايی، به خوبی انجام وظيفه کرده، تکنوکراتی صادق بود، در فعاليت های سازمان "اوپک" نيز درخشيده بود، سياستمدار برجسته ای نبود، وقت خود را با پرداخت به کارهای پيش افتاده و کم اهميت می گذراند و از مسائل اساسی غافل بود. در مقابل، " اميرعباس هويدا" که در اثر سال ها بودن در راس دولت، فرسوده شده بود، شيوه های کار را خوب می دانست. وقتی وزير دربار شد، همه ی سرنخ هايی را که در دست داشت و شبکه ای را که ايجاد کرده بود، به خدمت خدعه عليه جانشين خود گرفت تا او را تضعيف کند. فضا، فلج کننده و بازدارنده شده بود.شاه، ازکارنامه ی مملکت راضی و به آينده اميدوار بود. حق هم داشت. چون تا پايان بهار ۱۹۷۸ هم چيزی از دست نشده بود. ايران هنوز استوار به نظر می رسيد و احترام و اعتماد را برمی انگيخت. در حقيقت هم اوايل بهار ۱۹۷۸، درآمد سرانه به ۲۴۵۰ دلار رسيده بود، آن هم درکشوری که يک ربع قرن پيش از آن، ۱۶۰ دلار بود. پيش بينی هايی که سازمان های بين المللی و مراکز پژوهشی معتبر می کردند، گويای آن بود که اين رقم در سال ۲۰۰۰ از ده هزار دلار هم بيشتر خواهد شد. يعنی رقمی نزديک به درآمد سرانه ی کنونی اسپانيا. درايران فرصت های اشتغال زا آنقدر زياد شده بود که کارگر کم آمده و در نتيجه حدود يک ميليون کارگر خارجی از هر دسته و هر کشوری جذب بازار کارش شده بودند: آسيايی ها، آمريکايی ها و اروپايی ها، همه در کمال آزادی و امنيت در ايران کار و زندگی می کردند.ارزش ريال، پول ملی، درحدود ۱۵ سال ثابت مانده بود. ذخيره ی ارزی کشور در سال ۱۹۷۵ از مجموع ذخاير بلژيک، ايتاليا و اسپانيا فراتر می رفت. به عنوان کشوری وام دهنده، ايران اقدامات نخستين برای عضويت در OCDE را انجام داده بود. در سال ۱۹۷۷، ميزان سرمايه گذاری دولتی ايران در خارج، از ۲۰ ميليارد دلار گذشته بود، که البته بسياری آن را ثروت شخصی شاه می پنداشتند. اين سرمايه گذاری ها در بخش های متنوعی چون نفت، پتروشيمی، بانک، صنايع اتمی و کارخانه های اتومبيل سازی انجام گرفته بود. نظام بيمه های اجتماعی کشور که " احمد قوام" در سال ۱۹۴۶ پايه گذاری کرده بود، اندک اندک توسعه يافته و از سوی oit به عنوان کارآترين و پيشرفته ترين نظام در کشورهای جهان سوم شناخته شده و به عنوان سرمشق به آن استناد می شد.به نوشته ی مجله آمريکايی Fortune، شرکت ملی نفت ايران که در سال ۱۹۷۳ در رده ی بيست و هشتم در جهان بود، سال بعد به رده ی سوم رسيد. در آستانه ی انقلاب، توليد نفت کشور به شش ميليون و پانصد هزار بشکه در روز رسيده بود. مجموع ظرفيت پالايشگاه های ايران چهل ميليون تن در سال بود و کشور نه تنها می توانست نفت خام صادر کند، بلکه نفت تصفيه شده نيز صادر می کرد. به اين ترتيب در سال ۱۹۷۷، ايران دومين کشور صادرکننده ی نفت جهان با دويست و هفتاد ميليون تن صادرات، و رهبر بی چون و چرای " اوپک" به شمار می آمد. " خارک" بزرگ ترين بندر نفتی جهان بود.درسال ۱۹۷۷، توليد سيمان ازده ميليون تن می گذشت، شش ميليون تن فولاد توليد شد که می بايست ظرف پنج سال سه برابر می شد. در همان سال يکصد هزار خودرو ساخته شد که بخشی از آن صادر شد و قراربود تا پايان قرن، رقم توليد به يک ميليون برسد.در زمينه ی انرژی در سال ۱۹۷۷، ظرفيت نيروگاه های ايران، ازهرگونه، مجموعا ۷۵۰۰ مگاوات- ساعت بود، و اين افزايشی چشمگير را از رقم ۸۵۰ مگاوات در سال ۱۹۶۳ نشان می داد. چهار مرکز بزرگ توليد برق اتمی در دست ساختمان بود که دو تايش ۸۰درصد تکميل شده بود. ظرفيت کل اين نيروگاه ها چهار هزار مگاوات- ساعت، و کشور درشرف رسيدن به استقلال کامل از نظر انرژی بود.در ميان سال های ۱۹۶۳ و ۱۹۷۸ رشد شمار کودکان در کودکستان ها ۱۳۵۰ درصد، در دوره ی ابتدايی ۵۶۰ درصد، در دوره ی راهنمايی ۲۶۳ درصد و در مدارس فنی و صنعتی ۱۵۵۰ درصد بود. در آن آخر ماه مه ۱۹۷۸ که سال تحصيلی به پايان رسيد، ايران ده ميليون دانش آموز کودکستانی تا دبيرستانی داشت. در سال های دهه ی ۱۹۸۰، بی سوادی احتمالا به کلی از ميان می رفت. بيست دانشگاه و صدو سی پنج موسسه ی آموزش عالی، ۲۰۰ هزار دانشجو پذيرفته بودند که همه ی آنها از بورس يا کمک های مالی آموزشی بهره داشتند. دانشگاه های ايران، و در صدر آنها دانشگاه های " تهران"، " پهلوي"، "ملي" و " اصفهان" در سطح بين المللی بود و دانشجويان بسياری از چهار گوشه ی دنيا به آنجا می آمدند.از سه سال پيش از آن، در ايران تقريبا در هر فصل، اگر نگوئيم در هر ماه، موزه های تازه و شکوهمند، مراکز فرهنگی، کتابخانه های تازه و مجموعه های ورزشی گشوده می شد. اينها، همه نتيجه ی کوشش های يک دهه بود.حتی در بخش کشاورزی که توسعه در آن کندتر است، با وجود سيزده سد بزرگ که از سال ۱۹۶۳ ساخته شده بود و هشتصد هزار هکتار زمينی که به تازگی امکان آبياری شان فراهم گشته بود، و با آن که مصرف مواد غذايی بالا رفته و جمعيت افزايش يافته بود، کشور بيش از ۹۰ درصد خودکفا بود. درآمدهای کشور به راحتی می توانست زيان وارد کردن بقيه ی محصولات کشاورزی را- که برای توليد آن ها نيز کوشش می شد- بپردازد.ارتش ايران يکی از نيرومند ترين ها در دنيا، و نيروی هوائی اش در ميان پنج بهترين جهان بود. ايران، يکی از ستون های دفاع از جهان آزاد در برابر کمونيسم و توسعه طلبی شوروی به شمار می آمد. همين امر، شاه را برآن داشته بود که با اصرار فزاينده، خواستار بيرون رفتن نيروهای نظامی خارجی از منطقه، غيراتمی شدن آن، و ايجاد يک نظام دفاعی برای اقيانوس هند و خليج فارس فقط با شرکت خود کشورهای منطقه شود. اين جنبه ی چشمگيرتر ديپلماسی فعال و سياست مستقل ملی ايران، که بسيار به سياست های ژنرال " دوگل" می مانست بود که برخی را ناخشنود می کرد.ايران از هر جهت می درخشيد. محمد رضا شاه از آن آگاه بود و به پيشرفت های خود و برگزيدگان پيرامونش می باليد. او اين داده ها و بسياری ديگر را به خوبی می شناخت: منطق او براساس رشد، تحول ميزان توليد ناخالص ملی، عوامل توسعه ی اقتصاد کلان بنا شده بود. چشمان او به اين افق ها دوخته شده بود، و بيش از پيش ازمسائل روز فاصله می گرفت. مطمئن بود که کوشش هايش، يعنی در حقيقت کوشش های کشورش، همه ی دنيا را شگفت زده خواهد کرد.درسه چهارسال آخر مدام می گفت که لازم است دمکراسی به گونه ی غربی در کشور به وجود آيد، اما متاسفانه اصلاحات سياسی و پايه گذاری نظمی را که بايد پيش از آن برقرار می شد، آغاز نمی کرد. می پنداشت گسترش آزادی سياسی که فزاينده بود، می تواند چند منتقدی را که در خارج غر می زدند، ساکت کند. او گمان می کرد که نيرومند، و بنابراين وجودش اجتناب ناپذير است. اما در ارزيابی خطر اشتباه کرده بود. می انديشيد چون ايران در شرف تبديل شدن به ژاپن آسيای غربی است، حتی در مقايسه با اسرائيل بسيار پيشرفته، سرآمد کشورهای منطقه است و از لحاظ تکنولوژی، علمی، اقتصادی و مالی قدرت برتر دنيای مسلمان به حساب می آيد، کسی نمی تواند به او تعرضی کند. و دقيقا به علت همين ها که درغرب، " خودبزرگ بيني" و " جنون عظمت" او می خواندند، بود که تصميم گرفتند او و کشورش را بی ثبات کنند. او کسانی را که در داخل کشور، پيشرفت هايی انجام گرفته را نفی می کردند، به مضحکه می گرفت و چندان تمايلی به گوش سپردن به افرادی که جز از مسائل روزانه، فساد و ندانم کاری اين يا آن نمی گفتند، نداشت. می پنداشت که به جای اين، آنان بايد به چشم انداز آينده ی درخشانی که در انتظار بود بينديشند. در بهار ۱۹۷۸، در " روز زن"، در استاديوم سرپوشيده ی ورزشی پايتخت، در برابر بيش از ده هزار زن پرشور و هيجان، مخالفان خويش را نادان، ارتجاعی و عقب مانده خواند و حتی تقريبا آشکارا آخوندها را مخاطب قرار داد و گفت: " مه فشاند نور و سگ عوعو کند." آيا اين سخنان از حد انديشه ی او فراتر می رفت. آيا می خواست آخوندها را تهديد کند؟ در تهران اين گمان پيش آمد که سخنان او نشانه ی سخت گيری بيشتر و دوباره در دست گرفتن توانمندانه ی اوضاع است. از اين تصور، بسياری بر خود لرزيدند. اما هيچ روی نداد. سخنان خشن و تهديد آميز او، چون شمشيری بود که در آب فرود آيد. در آن هفته های آخر، شاه همچنان همه ی حربه ها را در دست داشت، اما گذاشت که مسئولان سياسی و دولتی به کرختی و بی عملی خود ادامه دهند. خود او اين توهم را بوجود آورده بود که رويدادهای آن روزها " حادثه ای گذرا" ست. در وضعيتی تقريبا مشابه " لوئی" شانزدهم، " نيکولا" ی دوم و " هايله سلاسی".چند ماه بعد، " ملک حسن" دوم در " مراکش"، در حضور گروه کوچکی از نزديکان که " اصلان افشار" نيز در ميان شان بود، در مورد رويدادهای سالی که گذشت به شاه گفت: - رضا، می دانی اشتباه بزرگ تو چه بود؟ تو ايران را بيش از ايرانيان دوست داشتي!و شاه پاسخ داد: پس من ايران را برای که آماده می کردم؟ برای ملتم- برای ايرانيان، برای آن که آنان در کشوری غنی، به خوشبختی زندگی کنند.