۱۳۹۴ تیر ۲۹, دوشنبه

گروه تروریستی داعش پس از تجاوز گروهی به ۷  زن در شهر فلوجه ، آنان را تیرباران کرد.
یک تشکل دیده بان ویژه دفاع از زنان تحت خشونت قرار گرفته در عراق، این خبر را عصر شنبه در اختیار خبرگزاری المعلومه قرار داده و گفته که این جنایت جمعه شب در فلوجه رخ داده است.
خانم هنا النوفلی سخنگوی این تشکل حمایت از زنان، گفته که این جنایت به سلسله جنایات گروه تروریستی داعش اضافه شده که از هنگام سقوط موصل در خرداد سال ۹۳ تاکنون مرتکب می شود.
وی از جامعه جهانی خواست برای پایان دادن به اعمال جنایتکارانه این گروه تروریستی بویژه علیه زنان تحرکی جدی از خود نشان دهد.imgres
گروه تروریستی داعش که طی هفته های اخیر از محورهای مختلف در شهرهای الرمادی و الفلوجه در استان الانبار به محاصره در آمده است، برای جلوگیری از فرار غیر نظامیان از منطقه خشونت های خود را تشدید کرده است.
این گروه سعی دارد از غیر نظامیان به عنوان سپر انسانی در فلوجه استفاده کند.
نیروهای عراقی، اکنون آماده شده اند که شهر فلوجه را بعد از حدود ۱۸  ماه از اشغال داعش ، آزاد کنند.
این در حالی مورد اعتراض جمهوری اسلامی قرار گرفته است که تجاوز جنسی به زندانیان در جمهوری اسلامی رواج دارد ، تجاوز ممکن است برای شکنجه و تخریب روحی و روانی زندانیان، و یا دلایل دیگرانجام گیرد.
با توجه به اینکه تجاوز جنسی آثار بسیار مخربی بر روحیه افراد مورد تجاوز قرار گرفته دارد و همچنین باعث شرمساری این افراد می‌شود، از اینرو تعداد کمی از زنده ماندگان این موارد حاضر شده‌اند با رسانه‌ها مصاحبه کنند. در چند برهه از تاریخ جمهوری اسلامی ایران، حکومت ایران متهم به تجاوز جنسی گسترده به زندانیان سیاسی شد. در زمان اعدام زندانیان سیاسی در دهه ۶۰، اشخاصی همچون حسینعلی منتظری که در آن زمان قائم مقام رهبر بود طی نامه‌ای به تجاوز به زندانیان دختر اعتراض می‌کند . در آنچه به نام «پرونده وبلاگ نویسان» شهرت دارد، متهمان پرونده از «تهدید شدن به تجاوز» در زمان بازداشت، خبر دادند. در دوران ریاست جمهوری محمود احمدی‌نژاد و اجرای طرح ارتقای امنیت اجتماعیتوسط پلیس، افرادی که در این خصوص در بازداشتگاه کهریزک حبس شدند از تجاوز، برهنه کردن عورت و ادرار بر روی زندانیان سخن گفته اند و گزارشهایی از شکنجه و آزار جنسی بازداشت شدگان اعتراضات به دهمین انتخابات ریاست جمهوری نیز، مطرح شده‌است. چنانکه یکی از کاندیداهای انتخابات دهم ریاست جمهوری به نام مهدی کروبی قویا خواستار بررسی آن شد. به جز این نیز حکومت ایران در موارد پراکنده دیگری، همچون پرونده زهرا کاظمی، به اعمال تجاوز جنسی به منظور شکنجه زندانیان متهم شده‌است.
رینالدو گالیندو پل فرستاده ویژه سازمان ملل در گزارش خود پیرامون وضعیت حقوق بشر در ایران به گفته‌های خانواده‌های اعضای مجاهدین خلق اشاره می‌کند که مقامات رسمی زندان مدارک ازدواج دختر زندانی‌شان را به آن‌ها داده‌اند. مدارکی که به مفهوم تجاوز جنسی به دختران زندانی پیش از اعدام است. روزنامه گاردین در گزارشی در سال ۱۹۸۹ مهمترین نوآوری اسدالله لاجوردی در زندان‌های ایران را تجاوز جنسی به دختران باکره از طریق ازدواج اجباری آن‌ها با زندانبانان ذکر می‌کند. شاید این ابتکار برای رفع تردیدها در مورد ممنوعیت شرعی اعدام دختر باکره صورت گرفته باشد.
محسن مخملباف زندانی سیاسی سابق و عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، می‌گوید: تجاوز جنسی به زندانیان سیاسی، فعالین حقوق بشر، خبرنگاران و … یکی از روش‌های مرسوم در نظام جمهوری اسلامی ایران بوده‌است که جهت تحقیر زندانی و تخریب روحیه وی استفاده شده‌است. بسیاری از زندانیان و فعالان نیز تهدید می‌شوند به اقوامشان تجاوز خواهند کرد. گاهی هم به عنوان تاکتیک اسناد شکنجه و تجاوز به دست خودشان منتشر می‌شود، تا بفهمانند که «اگر منافع ما به خطر بیفتد افراد نزدیک به نظام را هم این‌جوری قربانی می‌کنیم تا بقیه حساب دستشان باشد.». در دهه ۶۰ در شب اعدام به زندانیان تجاوز میشد (تحت لوای ازدواج با زندانبانان و بازجویان) زیرا معتقد بودند دختر اگر باکره باشد به بهشت می‌رود و گاهی حتی مهریه‌ای هم به خانواده اعدام شدگان داده می‌شد

وزیر کابینه احمدی نژاد: چین بر اساس قرارداد با دولت قبل پول ما را پس نمی دهد

وزیر کابینه احمدی نژاد:
رئیس کل اسبق بانک مرکزی دارایی های بلوکه شده بانک مرکزی را ۲۰ تا ۲۵ میلیارد دلار برآورد کرد و گفت: دارایی های ما در چین به عنوان دارایی های بلوکه شده منظور نمی شود بلکه چیزی بدتر از آن است.
طهماسب مظاهری در گفت‌وگو با تسنیم گفت: آمار دارایی های بلوکه شده را بانک مرکزی دارد. هر کس غیر از بانک مرکزی هر عددی بدهد، تخمین شخصی وی است و مبنایی غیر از حدس و گمان وی ندارد.

وی گفت: من هم اگر هر عددی بگویم همینطور است. حدس و گمان بنده چیزی بین ٢٠ تا ٢٥ میلیارد دلار است.

وزیر اسبق امور اقتصادی و دارایی گفت: البته دارایی های ما در چین به عنوان دارایی های بلوکه شده منظور نمی شود و بر اساس قرارداد دولت قبل با چینی ها بخشی از دارایی های ما در اختیار دولت چین است.

وی تأکید کرد: این دارایی ها،  بلوکه نیست و در طبقه بندی بلوکه ها قرار نمی گیرد. اما بدتر از بلوکه است.

مظاهری گفت: غربی ها بلوکه می کنند و اعلام می کنند که بلوک کردیم. وقتی هم که توافق کردند آزاد می کنند. چینی های بی انصاف پول را می گیرند و پس نمی دهند. اسمش را هم امانت داری می گذارند. بعد از توافق هم پس نمی دهند.

وی افزود: حداکثر اینکه یک مقدار جنس بنجل به قیمت بسیار گران می دهند آنهم با شرط و شروط از جمله شرط حق حساب و کمیسیون به دلال های خودشان.

جزئیات پول‌های بلوکه‌شده در نامه سیف به روحانی : از 107 میلیارد دلار فقط 26 میلیارد قابل برگشت است

جزئیات پول‌های بلوکه‌شده در نامه سیف به روحانی :
از 107 میلیارد دلار فقط 26 میلیارد قابل برگشت است


عضو کمیسیون برنامه، بودجه و محاسبات مجلس شورای اسلامی از نگارش نامه ولی‌الله سیف به حسن روحانی درباره رقم پول‌های بلوکه‌شده کشورمان در خارج کشور خبر داد.

به گزارش فارس، ولی‌الله سیف رئیس کل بانک مرکزی درباره رقم پول‌های بلوکه شده ایران در خارج به حسن روحانی رئیس جمهور نامه نوشت.

عزت‌الله یوسفیان‌ملا نماینده مردم آمل و عضو کمیسیون برنامه، بودجه و محاسبات مجلس شورای اسلامی در گفت‌وگو با خبرنگار پارلمانی خبرگزاری فارس ضمن اعلام این خبر در تشریح جزئیات این نامه، گفت: آقای سیف به رئیس جمهور نامه‌ای نوشتند و طی آن نامه رقم دقیق پول‌های بلوکه شده ایران در خارج کشور را اعلام کردند.

به گفته یوسفیان‌ملا، رقم پول‌های بلوکه شده ایران در خارج از کشور طبق نامه مذکور حدودا 26 میلیارد دلار است.

عضو کمیسیون برنامه، بودجه و محاسبات مجلس شورای اسلامی همچنین در بیان جزئیات دیگری از این نامه خاطرنشان کرد: در این نامه آمده دلیل اظهارات آقای اوباما درباره رقم‌ها تلاش آمریکایی‌ها برای تحت‌الشعاع قرار دادن اقتصاد ایران است.

یوسفیان‌ملا در ادامه گفت‌وگوی خود با فارس با بیان اینکه در واقع پول‌هایی که بدون اما و اگر می‌تواند به خزانه کشور ریخته شود همان 26 میلیارد دلار است، اظهار داشت: باید به این نکته اشاره کنم که کل رقم پول‌های ایران در خارج 107 میلیارد دلار است اما همانطور که گفتم 26 میلیارد از آن پولی است که قابلیت واریز به خزانه دارد.

وی با اشاره به اینکه 26 میلیارد دلار مطالباتی است که باید پس از توافقات به کشورمان بازگردد، گفت: این پول در قانون بودجه نیامده و در صورتی که به خزانه واریز شده و دولت بخواهد آن را هزینه کند باید اصلاحیه‌ای در قانون بودجه به مجلس ارائه کند.

یوسفیان‌ملا بر لزوم وجود برنامه برای هزینه رقم یاد شده تأکید کرد و گفت: دولت باید با توجه به سیاست‌های کلی نظام و همچنین قوانین تلاش خود را برای هزینه پول‌ها در صورتی که به خزانه واریز شود به کار گیرد.

نماینده مردم آمل در مجلس شورای اسلامی همچنین توضیح داد که پول‌های ایران در خارج از کشور بر سه قسم است و آن سه قسم را اینگونه توضیح داد: «دسته اول پول‌هایی است که ما بابت تضمین گذاشته‌ایم یعنی مثلا می‌خواستیم قطعه‌ای را خریداری کنیم که برای تضمین پولی را گذاشتیم که به این اقدام ال‌سی هم می‌گویند».

رای مثبت شورای امنیت به قطعنامه لغو تحریم‌های ایران


جلسه شورای امنیت برای رای‌گیری در ارتباط با پیش‌نویس قطعنامه تایید توافق هسته‌ای ایران و گروه ۱+۵ و لغو تحریم‌های ایران در نیویورک برگزار و این قطعنامه با اتفاق آرا تصویب شد.
به گزارش ایسنا، ۵ عضو دائم شورای امنیت توافق‌نامه هسته‌ای ایران و گروه ۱+۵ را به صورت قطعنامه به شورای امنیت سازمان ملل ارائه کردند و روز دوشنبه در این شورا با حضور ۱۵ عضو دائم و غیردائم به آن رای مثبت داد.
ساعاتی پیش وزیران خارجه اتحادیه اروپا نیز توافق هسته‌ای را تایید کردند.
قطعنامه شورای امنیت در رابطه با تایید “برجام” و لغو قطعنامه‌های قبلی علیه ایران دارای ۱۲ بند مقدماتی و ۳۰ بند اجرایی خواهد بود و برنامه اقدام جامع مشترک یا همان توافق نامه ژنو ضمیمه آن خواهد بود. این قطعنامه همراه با نامه کشورهای ۱+۵ و درخواست‌های آن‌ها به شورای امنیت است.

از فرزندانم مادرشان را ربودید

mohammadi_narges201102
نرگس محمدی، مدافع حقوق بشر و نایب رئیس کانون مدافعان حقوق بشر با نگارش دل‌نوشته‌ای از زندان اوین، بر هشت سال و نیم زندگی مادرانه‌اش، مروری کرده است. نرگس محمدی، فعال مدنی زندانی در این دل‌نوشته از رنج تحمیلی به فرزندانش و سلب شادی و احساس امنیت از آنها به دلیل اندیشه و باور مادر و پدرشان سخن گفته است.
به گزارش سایت کانون مدافعان حقوق بشر، متن کامل دل‌نوشته نرگس محمدی به شرح زیر است:
علی و کیانا ۷ آذر متولد شدند


علی و کیانا خرداد امسال هشت سال و شش ماهه شدند. وقتی به دنیا آمدند هر کدام ۲ کیلو ۴۰۰ گرم و ۲ کیلو و ۳۵۰ گرم بودند. هر دو ساعت یک ‌بار باید ۲ سی‌سی شیر به اضافه یک قطره روغن زیتون می‌خوردند. به دلیل شرایط بد جسمی‌ام از جمله فشار خون و دفع آلبومین، بچه‌ها ۲۴ ساعت کمتر از پر شدن ۸ ماه به دنیا آمدند، البته به دنیا آورده شدند. حین عمل سه زارین[سزارین] آمبولی ریه کرده بودم و شیرم را به دلیل آلوده شدن به هپارین و وارفارین که مرتب تزریق می‌شد تا لخته خون را از بین ببرد، خشک کردند. ۸ روز از تولد بچه‌ها گذشته بود. اما من به دلیل آلوده شدن بدنم به امواج رادیوگرافی هسته‌ای اجازه دیدن و بغل کردن بچه‌ها را نداشتم. از دکتر گوکلی… [ناخوانا] خواهش کردم از پشت در اتاق نوزادان فقط ببینمشان. تقی با ویلچر مرا پشت در اتاق نوزادان برد. علی و کیانا در داخل دستگاه بودند. علی درشت‌تر از کیانا بود.
گویا از ابتدای تولدشان هم دلایلی شاید از جنس تقدیر و سرنوشت برای دوری من، کیانا و علی وجود داشت. و این آغاز قصه من (مادر) و فرزندان دوقلویم بود. شروع قصه با جدایی و اشتیاق برای به هم رسیدن بود.
وقتی پس از روزها برای اولین بار به آغوش گرفتمشان تمام زخمهای سزارین، تنگی نفس و ترس از مرگ ناشی از آمبولی ریه را فراموش کردم. بار ۳۵ کیلویی را زمین گذاشتم و با دو نوزاد ۴ کیلو و۷۵۰ گرمی به زندگی بازگشتم. من مادر شده بودم.
ساعت‌های شیر دادن و عوض کردن پنبه‌ریز را در جدولی که بالای سرشان بود نوشته بودم تا مبادا دیر و زود شود. در آغوشم شیرشان می‌دادم تا میادا با حس بدی شیرشان را بخورند. اگر دقایق خواب شبانه‌ام را جمع می‌زدم شاید ۳ ساعت بیشتر نبود.
بچه‌ها کم‌کم جان گرفتند و راه افتادند.
دی‌ماه سال ۱۳۸۷ دفتر کانون مدافعان حقوق بشر پلمپ شد و وزارت اطلاعات به صراحت استعفای [من] از کانون مدافعان حقوق بشر و شورای ملی صلح را مطرح کرد و تهدید کرد که در غیر این صورت، “محرومیتها” شروع خواهد شد.
خرداد ۸۸ از راه رسید.
علی و کیاینا ۲ سال و ۶ ماهه شدند
پس از راهپیمایی ۲۵ خرداد، بازجویم تماس گرفت که باید از تهران خارج شوی. هشدار داد که فکر نکن چون بچه کوچک داری بازداشت نمی‌شوی. [تو را] با کودکانت به سلول می‌آورم.
بلند شدم، ساک بچه‌ها را آماده کردم. ۲ شیشه شیر، ۲ بسته شیر … [ناخوانا] و ۲ بسته پنبه ریز. تا اگر بازداشت شدم در سلول شیر داشته باشم که … [ناخوانا]. عصر روز شنبه ۳۰ تیرماه با یک ساک مشکی رنگ و به همراه کیانا و علی جانم به مشهد رفتیم.
ده روز بعد به تهران بازگشتیم. آبان ۸۸ از کار اخراج شدم. بازجویم در اتاق بازجویی تهدید کرد که تا چند روز دیگر تهدید می‌شوی. ساک مشکی رنگ را برداشتم و با علی و کیانا جانم به قزوین رفتیم. اطلاعات قزوین به مادر شوهرم زنگ زد که اگر عروست تا ساعت ۱۱ صبح به این آدرس نیاید، به خانه‌تان می‌آییم. من و مادرشوهرم به ساختمانی در میدان ولی عصر قزوین رفتیم. تهدید کردند و وعده بازداشت دادند.
ساک مشکی رنگ و کیانا و علی جانم را برداشتم و به زنجان رفتم.
پدرم را که ۷۵ سال داشت احضار کردند. فشار خون پدرم بالا رفته بود. پدرم با حرص می‌گفت به آنها گفتم نرگس دختر من و فرزندانش نوه‌های من هستند. چرا فکر می‌کنید نباید او را به خانه‌ام راه بدهم؟ پدرم به دلیل مشکل قلبی و فشار خون با وضعیت نامناسبی به خانه بازگشته بود. شعبه ۴ بازپرسی دادگاه انقلاب احضارم کرد. اتهام من عضویت در کانون مدافعان حقوق بشر بود.
با وثیقه آزاد شدم. بازجویم پیغام داد که فکر نکن به خیر گذشت از طریق دادسرای اوین بازداشت خواهی شد. ساک مشکی و کیانا و علی جانم را برداشتم و به مشهد رفتم.
جلوی کارگاه برادرم رفته بودند و پرس‌و‌جوی مشکوکی شده بود. من را یک زن فراری خطاب کرده بودند که آقای محمدی به من جای داده و گفته بودند که این زن تحت تعقیب است. به تهران بازگشتم.
تا اینجا را توضیح دادم تا بگویم علی‌رغم اینکه از کانون مدافعان حقوق بشر و شورای ملی صلح استعفا نکردم و با همکارانم سعی کردیم بر اساس انسانیت و اخلاق و مسوولیتمان، در حد توانمان فعالیت کنیم، اما سعی کردم تا با عدم تحریک و لجاجت با نهادهای امنیتی تا حد امکان به دلیل بازداشت از فرزندان خردسالم جدا نشوم.
علی و کیانا ۳ سال و ۶ ماهه شدند
کیانا جانم دچار مشکلی شد که به طور ناگهانی بستری  شد و تحت عمل جراحی قرار گرفت. ساعت ۸ونیم شب بود و بعد از برداشته شدن بخیه‌ها در ۲ قسمت از شکمش به خانه بازگشتیم. کیانا هنوز تب داشت. ساعت ۱۰ونیم ماموران وزارت اطلاعات برای بازداشت من وارد خانه شدند. علی جان گریه می‌کرد. روی پاهایم گذاشتمش. لالایی خواندم تا خوابید. روی تختش گذاشتم. کیانا بی‌تاب و بی‌قرار بود. بغلش کردم، تب داشت. دارویش را دادم. بوسیدمش. گفتم: «کیانا جانم، مامان چرا لالا نمی‌کنی؟» می‌گفت:«لالا ندارم. می‌خوام بغلت باشم.» به خودم چسباندمش شاید آرام گیرد. کاملا ناامنی محیط را فهمیده بود. ساعت ۱ونیم نصفه شب بود. ماموران نه کودک بی‌قرارم را می‌دیدند و نه مادر آشفته‌حال را. دستور دادند حرکت کن، باید برویم. سعی کردم کیانا را از خودم جدا کنم. دستهای کوچکش را با تمام توانش دور گردنم قلاب کرده بود. با دستهایم به زحمت دستانش را باز کردم و بغل تقی دادم. با صدای بلند گریه می‌کرد. چشمانم جلوی پاهایم را نمی‌دید. آرام آرام از پله‌ها روان شدم. صدای بغض‌آلود کیانا جانم را شنیدم. “مامان نرگس بیا منو ببوس”. برگشتم بوسیدمش. بازگشتم و این اتفاق دوباره و سه‌باره تکرار شد. صدای ناله کودک عزیزتر از جانم را می‌شنیدم. با ناله‌‌اش قلبم پاره‌پاره می‌شد، اما باید می‌رفتم و در سلول‌های انفرادی بند ۲۰۹ اوین که شکنجه‌گاه روح و روان مادری دور از فرزندان خردسال و مریض‌اش بود می‌ماندم تا به بیماری مبتلا شوم که خوردن قرص‌های اعصاب تا مدتها تنها راه التبام آن زخم‌ها باشد.
شبی در سلول خوابیده بودم. نزدیک طلوع خورشید بود. دخترک دردانه من که همیشه صدای بوسه‌هایش بلند بود، بوسه‌ای بر گونه‌ام نشاند. حسش کردم. بدن گرمش و لبهای کوچکش را روی گونه‌هایم حس کردم. کیانا بود. با هزار شوق دست‌هایم را باز کردم که در آغوش بگیرمش، چشمانم باز شد. کیانا نبود. آن چنان ضجه‌ای زدم که تا ساعت‌ها آرام نشدم. آنقدر گریه کردم که فکر می‌کردم اشک چشمانم تمام خواهد شد.
تمام مدتی که ۲۰۹ بودم، نه گذاشتند صدایشان را بشنوم و نه اجازه دادند ببینمشان. تلخی و گزندگی این “محرومیت”، یعنی محرومیت از دیدن عزیزانم بی‌شباهت به جان کندن نبود. جمله بازجویم را ده‌بار مرور کردم؛«محرومیت‌های بیشتری خواهی پرداخت.»
اما آنچه در این سلول‌ها با زنان و به ویژه با مادران روا داشته “محرومیت” نبود، جنایت بود.
یک‌بار در اتاق بازجویی‌ام مردی میان‌سال و موقر نشسته بود. می‌گفت باید بیشتر در سلول بمانی تا بیشتر فکر کنی و بفهمی (خوب می‌دانستم منظور او چیست) احساس کردم شاید به دلیل سن‌ و سالش راحت‌تر بتوانم با او صحبت کنم. گفتم آقای بازجو من دو کودک سه سال‌ و ‌نیمه دارم که البته دخترم هم عمل جراحی داشته، دام برایشان تنگ شده، آخر من مادر هستم.
سردی و بی‌احساسی صورتش را که شبیه یک تکه یخ بود، هنوز هم به خاطر دارم. نگاهی کرد و گفت: « مگر مادرهای غزه، مادر نیستند؟» و من دیگر خاموش شدم و به سلول بازگشتم.
من بیمار از ۲۰۹ آزاد شدم.
علی و کیانا ۴ سال و ۲ ماهه شدند
ساعت ۱۱ بیست و دوم بهمن ماه ۸۹ بود. نیروهای امنیتی در را شکسته و وارد منزل شده بودند. حالم خوب نبود. روی صندلی افتاده بودم. کیانا بغلم نشسته بود و دستان کوچکش دور گردنم بود. ترسیده بود و به من می‌چسبید. علی به شدت هیجان‌زده بود. دنبال مامورها می‌رفت و مرتب تذکر می‌داد که : «به وسالی‌های من دست نزن» وقتی به کمد آنها دست می‌زدند، کیانا را صدا می‌کرد که «کیانا بیا و ببین که این آقای کله‌قندی می‌خواد وسالی‌یای ما را بدزده.» «کیانا ببین این آقا دزده است.»
ماموران همه جا را زیرورو می‌کردند. علی و کیانا هم دست همدیگر را گرفته بودند و پشت سر آنها این‌طرف و آن‌طرف می‌رفتند. کلی کتاب جمع کرده بودند. یکدفعه صدای علی را شنیدم که می‌گفت: « آقا این کتاب مال منه و مالی تقی نیست.»
علی و کیانا با ترس و وحشت و هیجان همه وقایع را نگاه می‌کردند. حال بد من را می‌دیدیند. چند بار مامورها با رفتار و لحن بسیار بد با تقی جر و بحث کردند و توهین می‌کردند. علی که درواقع مظلومیت و بی‌قدرتی پدرش را در مقابل ماموران می‌دید و قطعا برایش آزاردهنده بود، رفت جلو و گفت: « ببین من یه عمو عباس دارم که همه‌تون رو می‌زنه.»
می‌دانستم که در پس این جمله‌‌هایی که از کودکان معصوم و مظلومم می‌شنیدم چه دردهایی نهفته است و بر روح و روان فرزندان من چه می‌گذرد. اما ظالم پرزور است. تقی را از پله‌ها پایین می‌بردند و کیانا که خیلی گریه می‌کرد دنبال تقی می‌دوید.
در را بستند و کیانا صورت کوچک و نازنینش را روی سنگ گذاشت و دراز کشید و گریه‌اش را ادامه داد.
آن شب معصومه دهقان عزیزم و میترا جان پیش ما خوابیدند. علی چندبار هراسان از خواب پرید و آمد پیش من و من به زحمت دوباره خواباندمش و دوباره …
علی و کیانا ۵ سال و ۵ ماه‌اند
۲ اردیبهشت ۱۳۹۱ نیروهای امنیتی به منزل پدرم در زنجان آمدند. تقی از ایران رفته بود و من و علی و کیانا پیش مادرم بودیم. گفتند دستور داریم تا [شما را] با خودمان به وزارت اطلاعات زنجان ببریم. فقط چند سوال داریم و شما را خودمان بازمی‌گردانیم. مادرم مبهوت مانده بود.
علی دوان‌دوان تفنگ زرد رنگ‌اش را دستش گرفت که من هم با تو می‌آیم. کیانا جان هم گوشه لباسم را گرفته بود که «مامان نرگس نرو!» به مادرم گفتم که دلیلی ندارد دروغ بگویند، حتما چند سوال دارند. لابد راجع به رفتن تقی است. به زحمت بچه‌ها را از خودم جدا کردم و با صدای گریه علی و کیانا در را بسته و سوار ماشین‌شان شدم.
وقتی شب تحویل بند ۲۰۹ زندان اوین داده شدم به خانم مامور گفتم شما فرزند دارید؟ گفت: بله. گفتم شما به من قول دادید، قسم خوردید که من بازمی‌گردم و من حتا علی و کیانا را بوس و بغل نکردم. سرش را پایین انداخت و رفت. من با هرآنچه در ۲۰۹ و زندان جهنمی زنجان بر سرم آمد، با ۲۰ قرص اعصاب و روان و پس از ۲ بار بستری شدن در بیمارستان و تشنج و بیهوش از زندان آزاد شدم.
کیانا و علی هشت سال و نیمه‌اند
۱۵ اردیبهشت سال ۱۳۹۴ است. کیانا و علی جانم کلاس اول درس می‌خوانند. ساعت ۷ و نیم به مدرسه رفتند. مادر آقای ستار بهشتی هم خانه ما بودند. برای آقای میرحسین موسوی و خانم زهرا رهنورد و آقای مهدی کروبی از مکه سوغاتی آورده بود، گریه می‌کرد و می گفت که زیر ناودان طلا برایشان دعا کردم. قرار بود برویم تا [سوغاتی‌ها] را به خانواده‌هایشان بدهیم. ساعت ۸ و نیم ماموران پشت در آپارتمان بودند. [گفتند که] در را باز کن، باید با ما بیایید. به دروغ گفتند قرار است شما را ببریم با آقای خدابخشی صحبت کنید. ولی [مرا] تحویل بند عمومی زنان اوین دادند.
برای تحمل باقیمانده حبس ۶ سال محکومیتم، حالا قرار است علی و کیانا [روز] ۲۶ تیرماه از ایران بروند. کیانا در ملاقاتی که داشتیم گفت : «مامان تو که نیستی ما می‌رویم پیش تقی تا تو بیایی. وقتی برگشتی ما هم می‌آییم.» و من بی‌درنگ جواب دادم «باشد مامان جان». علی گفت: « مامان ناراحت نمی‌شی؟» و بعد به من نگاه کرد تا ببیند واکنش من چیست. سعی کردم بدون تردید خوشحالی‌ام را نشان بدهم تا نگران من نباشند.
به بند باز می‌گردم. روی تختم نشسته‌ام. در افکارم غرق شده‌ام. کیانا و علی‌ جان من به زودی خواهند رفت و من مدتها از آنها دور خواهم شد. خدایا چقدر دلم به یکشنبه‌ها و روز ملاقاتشان خوش بود. صبح[های] یکشنبه در بند شتاب می‌گرفتم. از وجود پر مهر و از سر و صدا و هیجانات کودکانه‌شان انرژی می‌گرفتم. خانم‌های هم‌بندی برای تماشایشان می‌آمدند و از شیطنت‌های بچگانه‌شان در بند تعریف می‌کردند.
در درونم با علی جان و کیانا جان شروع به صحبت می‌کنم. « علی جانم و کیانا جانم ، شما حق دارید در سرزمینی که حاکمانشان دنیای کودکانه شما را به رسمیت نشناختند و روح و روان زلال و بی‌آلایشتان را آزردند، زندگی نکنید. آخر چندبار دلهای کوچک و پاک و معصوم شما را لرزاندند و اشک جدا شدن از پدر و مادرتان را از چشمانتان جاری کردند. نمی‌دانم شاید در سرزمین دیگری که مهر مادر و فرزند را بفهمند و درک کنند، حتی در نبود من احساس آرامش و امنیت بیشتری داشته باشید. من هم چون بسیاری از مادران دیگر تاب خواهم آورد؛ نه داوطلبانه بلکه از سر جبری که به ما تحمیل شده است. می‌دانم که این هجران برایم سخت خواهد بود، اما تحمل هراس و اشک‌ها و احساس ناامنی‌تان را ندارم.
هروقت صدایم می‌کردید، جواب من “جان مادرجان” بود. تمام تلاشم را کردم تا آسیب نبینید. ای عزیزترین عزیزهایم، مرا ببخشید. محرومیت‌هایی که حکومت قصد داشت بر من تحمیل کند، بیش از من بر شما تحمیل شد و شما در این عمر کوتاه هشت سال‌ و نیمه‌تان، رنج‌های فراتر از توان کودکی‌تان متحمل شدید. »
صبحگاه ۲۶ تیرماه علی جان و کیانا جانم  کشورم را ترک می‌کنند. نمی‌دانم تا چه زمانی. شب را تا سحر نشسته‌ام. لحظه رفتنشان فرا می‌رسد. بی‌تاب‌تر می‌شوم. نگاهی به اطرافم می‌اندازم. روبه‌روی من تخت ساجده عرب‌سرخی است که یک سال درد جدایی از صبای ۹ ساله‌اش را تاب آورد. کنارم تخت فاران حسامی است. ۳ سال است که از آرتین کوچکش که الان ۶ ساله است دور افتاده است. این طرف تختم مریم اکبری خوابیده که سارای زیبارویش ۶ سال است که مادر را در خانه ندیده است. سارا آخرین بار وقتی مادر را در خانه دید فقط ۳ سال داشت. ندا مستیمی هم در اتاق کناری است که غزاله ۹ ساله‌اش را در خانه گذاشته است. خدایا دور و برم پر از مادران رنج کشیده است!
چگونه ندیدن علی و کیانا را تاب خواهم آورد؟ قصه مادر موسی را به یاد می‌آورم. خداوند به مادر وحی می‌کند موسی را شیر بده و در داخل سبد بگذار و به رود نیل بسپار. او را به تو بازمی‌گردانم. جمله آخر را می‌گوید تا شاید دل مادر را راضی و آرام نگه دارد.
صبحگاه دل مادر موسی تاب نمی‌آورد و می‌خواهد اسرار عیان کند. خداوند دلش را [آرام] نگه می‌دارد. ظلم ظالم دوران مکان و زمان نمی‌شناسد. ظلم ظالم مهر مادر و فرزند نمی‌شناسد. جمله بازجویم [به] یادم می‌آید. «مگر مادران غزه مادر نیستند!» قطعا او مرا در چون مادر غزه‌ای نمی‌دید، بلکه در ناخودآگاهش بی‌آنکه حتی به‌درستی بیندیشد، در راهی پای گذاشته بود که به طور عینی خود را در جایگاه صهیونیستی در برابر مادران غزه قرار می‌داد.
شب است و سکوت همه جا را فرا گرفته است. من زانو به زانوی مادر موسی نشسته‌ام. دستهایمان در دست یکدیگر است. بالاخره این ظلم ظالمان سرخواهد رسید. دیر یا زود، تا آن زمان اگرچه به رنج و درد و اشک، اما مقاوم خواهم ایستاد. مادر موسی از ظلم فرعون کودکش را به رود نیل سپردتا در سرزمینی درآید که درآید که از ظلم در امان باشد. من هم علی و کیانا جانم را به پرواز و آسمانی می‌سپارم تا در سرزمینی درآیند که بیش از این رنج و اندوه نکشند و دلهایشان بیش از این نلرزد. شاید در آن سرزمین کیانا و علی راحت سر بر بالش بگذارند و بخوابند. پس از رفتن تقی تختخواب‌هایمان را در یک اتاق به هم چسبانده بودیم. من وسط می‌خوابیدم. دستهایم را از دو طرف باز می‌کردم. علی روی دست راست و کیانا روی دست چپم می‌خوابیدند. وقتی خوابشان می‌برد، سرهایشان را روی بالش‌هایشان می‌گذاشتم. به کرات اتفاق افتاده بود که به محض جدا شدن علی از من، از خواب می‌پرید تا ببیند من کنارش هستم یا نه. و من شرمسار از این حس ناامنی فرزندم بودم که همواره در هراس از دست دادن مادر بود.
تلاش می‌کردم تا احساس امنیت را که بارها در هجوم ناجوانمردانه‌شان (که کوچکترین اعتنایی به روح و روان و دنیای کودکانه فرزندانم نداشتند) ظالمانه از کودکانم ربوده بودند، از وجود مادرانه‌ام بگیرند. اما غافل از اینکه نه فقط امنیت بلکه مادر را هم از فرزندانم ربودند.
اکنون دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم. شغلم، خانه‌ام، فعالیت‌های مدنی و دفتر کار فعالیت‌های حقوق بشری و بودن با همسرم را ظالمانه از من گرفتند. خم به ابرو نیاوردم. حتا گاه به دلیل کوته‌بینی و تنگ‌نظری‌هایشان دلم برایشان می‌سوخت. (اردیبهشت سال ۹۱ و در حالی که  تقی ۲۴ بهمن ۹۰ ایران را ترک کرده بود، بازداشت شدم و خرداد همان سال یعنی پس از یک ماه از بازداشتم یارانه من، کیانا و علی جانم قطع شد. درحالی که می‌دانستند من بی‌کار بودم و تقی هم پناهنده کشور فرانسه شده بود. می‌خواهم بگویم از شدت تنگ‌نظری و اعمال محرومیت‌هایی که به من وعده داده بودند، از ۴۵ هزارتومان برای علی و کیانا نگذشتند.)
اما اکنون که پاره‌های تنم و تمام حس و وجودم یعنی فرزندان عزیزم را تا مدتها نخواهم دید، نه گریه و ناله مادرانه که از ته دل خون می‌چکانم و خدایم و ملتم و تمام مادران رنج کشیده تاریخ را گواه می‌گیرم که این ظلمی نابخشودنی است که چهره ظالمان را بیش از پیش عیان می‌کند.
به ساعت نگاه می‌کنم الان دیگر هواپیما بلند شده و علی و کیانا رفتند و من مادر دردمند در این سرزمین خسته از ظلم ماندم. دلم صدپاره است. بلند می‌شوم. دستهایم بی‌اختیار به سوی آسمان است. خدایا دستانم را بگیر و صبر را بر من فرو ریز. تا مدت‌ها دیگر روی ماهشان را نخواهم دید. صدایشان را نخواهم شنید. دیگر بویشان را در آغوشم حس نخواهم کرد. ای وای چقدر آغوش من بدون فرزندانم سرد و خالی است. دستهایم به سمت سینه‌ام که گمان می‌کنم آتش گرفته بازمی‌گردد. گونه‌هایم از اشک می‌سوزد. این گدازه‌های آتش که از چشمانم روان شده، از اعماق وجودم شعله می‌کشد و جانم را آتش می‌زند. به کدامین گناه؟ ای تو که در تمام این لحظه‌های پردردم با من بودی و هستی، مرا در برگیر و دل و ایمانم را نگه دار. یادت هست همین حال و هوا را بارها در بند ۲۰۹ اوین و در زندان زنجان داشتم؟ من این درد را بارها با تو مرور کردم. تصور می‌کردم دعایم را مستجاب می‌کنی و یا حداقل صبرم را زیاد می‌کنی. اما من امشب بی‌تاب‌تر از همیشه‌ام. دلم از تو هم گرفته است. اما می‌دانم که آرامش را به من ارزانی خواهی داشت. با خود می‌اندیشم تا این رنج‌ها و این درها در تاریخ بشریت نباشد، تا رنج مادران رنج کشیده تاریخ، از مادر موسی و اسماعیل و عیسی تا مادران  جدامانده از فرزندانشان در همین زندان اوین نباشد، تا اشک ساجده، مریم، فاران، ندا و … نباشد، آزادی و عدالت در این سرزمین و هر سرزمین دیگری در هر دوران و زمانی ارزش نخواهد داشت.
وجود این مادران و زنان در این مکان‌های پررنج اما مقدس است که چون مهمیزی ارزش‌هایی چون انسانیت، شرف، عشق و صلح را زنده نگه داشته است.
تخت‌خواب‌های دور و برم را نگاه می‌کنم. کم‌کم آفتاب سر می‌زند و من تا دقایقی دیگر از چهره مهربان بهاره هدایت، مهوش شهریاری، فریبا کمال آبادی، نسیم باقری، نسیم [مریم] زرگران، مریم اکبری منفرد، صدیقه مرادی، زهرا زهتاب[چی]، فاران حسامی، ریحانه حاج ابراهیم، رویا صابری، بهناز ذاکری، آتنا فرقدانی، آتنا دائمی، الهام برمکی، الهام فراهانی، ندا مستقیمی و شکوفه آذرماسوله صفا و محبت و عشق را برخواهم چید.
من در کنار ۲۰ زن ایرانی که ۱۰ نفر آنها مادر هستند و ۴ نفرشان کودک زیر ۱۰ سال دارند، نه برای کاشتن کینه و از بین بردن کسی، بلکه برای کاشتن . پربار کردن صلح و آرامش و تقویت بنیان‌های انسانیت و شرافت و نه در مقام و نمایش قهرمانان بلکه در مقام “زن” و “مادر” و نه با توسل به تندی و افراطی‌گری بلکه با مهر که قطعا با حس و حال مادرانه و زنانه‌مان توام است، این رنج را در کنار هم تاب می‌آوریم. باشد که سرزمین‌مان سرافراز و ملت‌مان سربلند باشد.
به نام چپ و به کام راست، نمایشنامه یک عروج و سقوط!
تقی روزبه


درس های بزرگی در یک گردش به راست گیج کننده سیریزا وجود دارد که فرایافت آن ها مستلزم زدودن برخی کلیشه های مقدس است! راهنمای چپ زدن و ناگهان به راست چرخیدن برای بسیاری که دل به کرامات بدست گرفتن ماشین دولتی بسته بودند، به راستی لحظه هائی سخت سرگیجه آوری است. چپ معطوف به قدرت در یونان به خیال خود با سودای تصرف قدرت سیاسی، در شرایطی که احزاب و نمایندگان سنتی و متعارف آن بی اعتبارشده بودند، راه خود را کج کرده، اسب تروائی را زین کرده و از طریق انتخابات واردسازوکارها و قلعه حفاظت شده دشمن کردند، غافل از آن که در این حریم خالصابورژوائی و مین گذاری شده این خطرجدی وجود دارد که چپ ها "راه رفتن" خود را هم فراموش کنند و طعمه آسان شکارچیان بی رحم قرارگیرند و در یک ضدحمله خود به اسب تروای دشمن برای حمله به صفوف مردم و چپ ها تبدیل شوند و چنین هم شد. بهرحال، بهم ریختن صفوف چپ و اشاعه یأس و ناامیدی از مهم ترین پی آمدهای این ضدحمله و شبیخون خدایان سرمایه و اقتدار به اردوی جنبش است. داستان عروج و افول چپ معطوف به قدرت یونان فقط داستان یک شخص و حزب و  یک کشور نیست، بلکه داستان بسیاری از ما و  بسیارانی در جهان است.
اکنون کدام "سوپرمن" می تواند ادعاکند که با نشستن در پشت فرمان ماشین قدرت، به وعدهای فریبنده انتخاباتی اش وفادارخواهند ماند؟ باور کنید با خوردن این میوه ممنوعه هیچ کس و هیچ چپی نتوانسته و نمی تواند به برنامه و اهداف رهائی بخش خود وفادار بماند!

در مناظره ای که چندی پیش با یکی از مدافعان چپ معطوف به قدرت و ماشین دولتی، پیرامون یونان و سیریزا داشتم*، گذرا به تمثیلی از اشعارایرج میزرا- ابلیس شبی رفت به بالین جوانی- اشاره داشتم که می تواند وصف الحال رخدادتراژیک-کمیک یونان باشد. مرادم نوشیدن"یک چندجرعه از باده قدرت" توسط چپ و بدمستی های آن بود.
از آن جا که خودواقعه، در قالب تراژیک- کمیک اش یک ضدرخداد است، مناسب دیدم که از آن به عنوان مقدمه ای برای ورودبه اصل مطلب بهره گیرم:

ابلیس شبی رفت به بالین جوانی 
آراسته با شكل مهیبی سر و بر را

گفتا كه: «منم مرگ و اگر خواهی زنهار 
باید بگزینی تو یكی زین سه خطر را

یا آن پدر پیر خودت را بكشی زار 
یا بشكنی از خواهرخود سینه و سر را 

یا خود ز می ناب كشی یك دو سه ساغر 
تا آن كه بپوشم ز هلاك تو نظر را

لرزید ازین بیم جوان بر خود و جا داشت 
كز مرگ فتد لرزه به تن ضیغم نر را

گفتا: «پدر و خواهر من هر دو عزیزند 
هرگز نكنم ترك ادب این دو نفر را 

لیكن چون به می دفع شر از خویش توان كرد 
می نوشم و با وی بكنم چاره ی شر را

جامی دو بنوشید و چو شد خیره ز مستی 
هم خواهر خود را زد و هم كشت پدر را 

ای كاش شود خشك بن تاك خداوند 
زین مایه ی شر حفظ كند نوع بشر را


حالا اگر در تمثیل فوق بجای ابلیس، شیاطین واقعی، ترویکا و یوروگروپ، را بگذاریم (گرچه ظاهرا آن ابلیسی که ما می شناخته ایم در قیاس با ابلیس های کنونی صدبارمعصوم تر بوده اند!)، و به جای آن جوان، سپیراس را که ابلیس به بالینش می رود. نباید فراموش کنیم که جوان در اینجا یعنی رهبریک حزب و مردم و نمادی از جنبش و چپ، رهبری است که خودتراشیده ایم و حمایتش کرده ایم و به هوافرستاده ایم. هرچه که باشد کسی رهبر زائیده نمی شود بلکه رهبرمی شود و توسط خودما. جوان یعنی همه مدافعان آن رویکردمعطوف به قدرت و همه کسانی که در بازتولیدچنین وضعیتی سهمی آگاهانه داشته اند.
باری، ابلیس به جوان بخت برگشته گفت اگر خواهی از مرگ رها شوی و کرسی قدرت را از دست ندهی، "باید به گزینی تو یكی زین سه خطر را": یا به روی جوانان به جان آمده از بیکاری؛ کارگران و زحمتکشان، تیغ بکشی و زندان ها را پرکنی از آنان، یا به روی یاران و هم حزبی هایت که بسترعروجت را فراهم ساخته اند چنگ بزنی و علیه اشان برآشوبی و تصفیه اشان کنی، یا آن که برنامه ای را که تحویلت می دهیم، بجای آن برنامه ای که به  مردم وعده داده ای، زیربغلت زده و یک راست ببری به مجلس و مهرنمایندگان ملت را بر پیشانی اش حک کنی!. جوان سودازده ما که تازه داشت طعم قدرت زیرزبانش،آن هم از نوع کاریزما را مزمزه می کرد، در مخمصه بدی قرارگرفت. آخر او با پای خود به قلمروقرق شده خدایان وارد شده بود و آن ها برای نسق گیری از وی، پس از سوزاندن فرصت 5 ماهه و خوردن کفگیر به ته دیگ، با توقف تزریق نقدینگی به بانک های یونان، جوان را زیرفشارسنگین حتی دشواری تأمین هزینه های روزمره دیوانسالاری دولت قرارداده بودند. آن ها هم چنین با علم به دلبستگی و پیوندعاطفی جوان با حوزه یورو و میل وافرش به یک معامله و سازش محترمانه با اربابان یورو، شمشیراخراج از حوزه یورو را نیز بر فرازسرش آویختند. چنین بود که نفس در سینه جوان حبس شده و لرزه بر اندامش مستولی گشت. چرا که او دیگر با جیب خالی و بدون حمایت بورژوازی، یارای بدوش کشیدن بارسنگین بوروکراسی را که هیچ چیزش در کنترل او نبود نداشت.
 لرزید ازین بیم جوان بر خود و جا داشت 
كز مرگ فتد لرزه به تن ضیغم نر را
 لاجرم دل به گزینش از میان آن سه خواست اهریمن سپرد. از آن میان با امتناع از دوگزینش اول ودوم گفت: «پدر و خواهرمن هر دو عزیزند، هرگز نكنم ترك ادب این دو نفر را". و از آن جا که احساس پدرانه ای هم نسبت به مردم یونان پیداکرده بود، و مصلحت فرزندان و یاران را بهتر از خودآنان تشخیص می داد، بدون نیاز به صلاحدیدآن ها با تن دادن به ریاضت اقتصادی از ترس مرگ دست به خودکشی زد و به درون همان گرداب هائلی پرید که برسازنده چرخه معیوب افزایش وام ها و فلاکت بیشتر بود و واروفاکیس وزیردارائی و استاد و نظریه پردازاقتصادی اش حاضر نشده بود زیربارآن برود و پذیرش برنامه ریاضتی را هم بزرگترین فاجعه مدیریت اقتصادکلان که از هم اکنون شکست خورده است خواند. باین ترتیب نه فقط از رنج بی پایان حمل صخره بزرگی که مردم یونان سیزیف وار محکوم به آن شده بودند کاسته نشد، بلکه با گرفتن وام های به مراتب اسارت آورتری بر سنگینی آن هم افزوده شد. چنین بود که او برای دفع شر، گزینه سوم را اختیارکرد و جام را سرکشید:
لیكن چون به می دفع شر از خویش توان كرد 
می نوشم و با وی بكنم چاره ی شر را
 آنگاه:
جامی دو بنوشید و چو شد خیره ز مستی 
هم خواهر خود را زد و هم كشت پدر را 

القصه! تراژدی در اینجا به اوج خود میرسد و او که در حیات سیاسی و سپهراعتقادی خود، هیچگاه قادر به تصورش هم نبود، هرسه خواست اهریمن را یکجا بر می آورد و نمایشنامه با آرزوی شاعر برای خشکیدن بن تاک به پایان می رسد.

گرچه آن چه که ایرج میرزا به تصویرکشیده است، در بسترخواب و تنها برای یک جوان است، اما نمایشنامه یونان در جهان واقعی و در باره سرنوشت مردمان یک کشور صورت می گیرد. در این نمایشنامه که وجه طنز در آن به وجه تراژیک اش تنه می زند: جوان با بالاکشیدن یک چندجرعه از باده قدرت (حفظ قدرت) هم چون جن زدگان و کسی که جادوگران روحش را تسخیر و به قول معروف چیزخورش کرده باشند، برنامه ای را که خدایان سرمایه  با تردستی تمام به او دیکته کرده بودند زیربغل گرفته و با خود به پارلمان می برد و هرسه خواست ابلیس را یکجا متحقق می کند: هم،  دست در دست دشمنان دیروز و دوستان امروزش به صورت هم سنگران دیروز و مخالفان امروزش چنگ می زند و علیه یاران خود بر می آشوبد و صفوف آن ها را بهم می ریزد، و هم در دفاع از برنامه ای که مردم یونان به تازگی با صدای بلند به آن نه گفته بودند، گزمه ها را برای آرام ساختن آن ها و بگیر و به بندجوانان بیکار و کارگران و زحمتکشان به خشم آمده علیه افزایش مالیات ها و تغییرقانون کار و خصوصی سازی اموال عمومی و کاهش امتیازات بازنشستگی و...  گسیل می دارد.
بدینسان در مبارزه علیه خداوندان سرمایه و ترویکا تجربه ای به پایان می رسد و آغازدیگری با چالش ها و پیچیدگی های جدید، شروع می شود.

اگر نیک بنگریم، همانطور که اشاره شد، نمایشنانه ای که در یونان به روی صحنه رفت، در عین حال داستان ما و سرگذشت بخش مهمی از چپ هم است، و 150 سال است که اجرا می شود. ورودبه مسلخ ماشین دولتی بجای درهم شکستن آن، جز مسخ و بیگانگی چپ با اهداف رهائی بخش خود و تبدیل به چپ اقتدارگرا و معطوف به سوسیالیسم دولتی و از بالا نیست. اگر در گذشته استحاله به تدریج صورت می گرفت، و جنبه های تراژیک آن بر طنزش می چربید، حالا و در یونان این استحاله با چنان سرعت برق آسائی صورت می گیرد که  خصلت کمیک آن برجسته تر شده است. دلیلش هم روشن است، بورژوازی درطی  این 150 سال حکومت گری و اعمال سلطه آنقدر مارخورده است  که اکنون به یک اژدهای نیرومند و انسان خوار تبدیل شده است. چنان ماشین دولتی سهمگین و صیقل یافته و ارگانیک با منافع خود برپا کرده است که نشستن در آن همان و راندن به سمت جاده ای که کلان سرمایه داران با انگشت سبابه اشان نشان می دهند همان!. ماشین دولتی و دیوان سالاری آواری می گردد بر چپی که در آن جلوس می کند.  

چپ آوازه افکند و از راست شد!
حالا در ادامه نمایشنامه یونان به این گزارش که در پی پذیرش برنامه ریاضت اقتصادی ترویکا توسط سپیراس هم  نگاهی بیافکنیم:
سیپراس، نخست وزیر چپگرای یونان سخت در تلاش است که حزب خود (سیریزا) را برای حمایت از سومین بسته نجات مالی پیشنهادی رهبران منطقه یورو قانع کند. او توافق مذکور را 'تحمیلی' توصیف کرده اما تاکید نمود که به اجرای آن متعهد است. وی گفت: "من به طور کامل مسوولیت اشتباهات و خطاها را برعهده می گیریم، مسوولیت امضای این توافقنامه که به آن باور ندارم، ولی موظف هستم که آن را اجرا کنم.."
 تصورکردنش هم مشکل است، آدم مات و مبهوت می ماند که چگونه کسی می تواند خود را موظف به اجرای برنامه ای بداند که هم سرنوشت کشور را رقم می زند و هم خود می گوید به آن باورندارد و هم می داند مردمی که او را انتخاب کرده اند نیز با صدای بلن مخالفت خود را با آن اعلام داشته اند. از جانب چه کسی چنین رسالتی به وی واگذارشده است؟ به دور از استعاراتی چون جن زدگی و چیزخورشدن و امثال آن که به عنوان طنز بکارگرفته می شوند، و نیز سوای واژگانی چون خیانت و ترسو و امثال آن که برای فرافکنی از نقدریشه ها و پوشاندن خطا و همذات پنداری خود مورداستفاده قرارمی گیرند، اما در جهان واقعی که آکنده از کشاکش مبارزه طبقاتی و نبرد قدرت و ضدقدرت است، ربودن چنین سفینه هائی از مدارخود توسط دشمن پدیده چندان عجیبی نیست. سفاینی که از جانب مردم و سازمان ها به فضا فرستاده می شوند، در آتمسفرتحت کنترل بورژوازی به آسانی شکارشده و از مدارخود خارج می شوند. از آنجائی که در اصل بازی در زمین بورژوازی و با سازوکارهای آن، چون توسل به سیستم پارلمانی و نمایندگی و واگذاری حق تصمیم گیری به نیابت از خود به آن ها و یا حل معضل در چهارچوب سازوکارهای اتحادیه و ترویکا صورت می گیرد، از همین رو به طعمه ای  آسان برای شکارچیان تبدیل می شود. و این درحالی است که به کرات تجربه شده است، که پارلمان ها خود را بیش از مردم در برابرسرمایه داران پاسخ گو می دانند و سربفرمان آن هستند و اساسا دموکراسی نیابتی و غیرمستقیم، اساسا به مرحله سترونی و صوری بودن کامل خود رسیده است. منابع اصلی قدرت و تصمیم گیری در بیرون از پارلمان ها قرار دارند و این نهادها امروزه بیش از پیش به یک قدرت  تشریفاتی و تحمیق کننده تبدیل شده اند. هم چنین ماشین دولتی امروزه به شکل باورنکردنی با ثروتمندان و منافع و اراده آنان پیوندارگانیک پیداکرده است، بطوری که نشستن در پشت فرمان ماشین دولتی جز به خدمت آنان در آمدن نیست. چنان که رهبری از ترازچپ، هنوز از گردراه نرسیده و پشت فرمان قدرت جاخوش نکرده، از میان شبکلاهش بسته ریاضتی تمام و کمالی را بیرون می کشد و انجام آن را رسالت خود اعلام می کند و در برابراصرارهم سنگران دیروزش برای کناره گیری به آن ها پرخاش کرده و می گوید استعفاء هم نخواهد داد و قصد دارد که  در چهارسال ریاست جمهوری اش یک برنامه ریاضی بی سابقه ای را به پیش برد: به نام چپ و به کام راست! وقوع چنین پدیده ای قبل ازهرچیز نشان دهنده کوتوله ماندن چپ گرفتار در کلیشه ها و آموزه های منجمد شده و بیگانه با تحولات جهان سرمایه داری است. رقابت دو نیروی به شدت نامتوازن در زمین متعلق به بورژوای نمی توانست نتیجه ای جز تمکین به بورژوازی، کمک به بازترمیم بحران و تبدیل شدن به بخشی از چرخه بازتولیدسیستم برای عبور از بحران از یکسو و ایجاد تشتت در جبهه چپ از سوی دیگر نخواهد بود که متأسفانه اکنون به دنبال آن قهقهه های مستانه  پیروزی های کاذب، شاهدش هستیم. گرچه واقعه عروج و افول چپ در یونان می تواند فرصت مناسبی را برای زیرذره بین گذاشتن نقاط آسیب پذیر و بنیادهای نظری و سیاسی آن فراهم سازد.  

حالا آش آنقدر شورشده است که مبنای ائتلاف سیریزا با مؤتلف راستش که مخالفت با ریاضت اقتصاد - گرچه از منظری دیگر، بهم نزدیک کرده بود بلاموضوع شده است و جریان راست در بیم از دست دادن اعتبارخود بدلیل شرکت در دولت و در این رسوائی بزرگ، اعلام کرده است که  حمایتش از دولت سیریزا را محدود و مشروط می کند.
 نباید فراموش کنیم که بخشی از مخالفت های داخلی سیریزا هم نسبت به مشی حاکم، بیش از آن که با اصل گفتگو برای تغییرشرایط وام ها و دست یابی به یک مصالحه ابرومندانه باشد، هدفی که سیریزا با وعده به آن به قدرت رسید، مخالفت با مذاکره از موضع ضعف است. بزعم آن ها و از جمله واروفاکیس مذاکره از موضع قدرت بدون آن که واردیک نقطه غیرقابل بازگشت به حوزه یورو شود، گشایشگراست. اما بن بست اصلی نه در این گونه تاکتیک ها بلکه در خوداستراتژی گفتگو و فقدان بدیل مورداجماع برای آن در صفوف سیریزا است. واروفاکیس در موردتسلیم سیپراس می گوید او گزینه دیگری نداشت. فی الواقع او به آخرخط رسیده بود. بنابراین روشن است که بن بست اصلی در خوداستراتژی و مشی سیریزا نهفته است تا در این یا آن تاکتیک. تا مادا می که توهم کنارآمدن با ترویکا وجود داشت این استراتژی توخالی جذابیتی داشت، اما وقتی معلوم شد که ترویکا همه راه ها  را بسته و هیچ راه پیشروی در بالا پیدا نمی شود (هر18 کشوریورو زیررهبری آلمان و شویبله به یونان نه گفتند) دیگر معلوم شده بود که این استراتژی به بن بست کامل رسیده است، بدون آن که رویکردتاکنونی تغییرپیداکند و جایگزینی واقعی برای آن گزین شود. با رسیدن به چنین نقطه ای بود که سیپراس به سهولت تسلیم فشارهای ترویکا شد و دست هایش را بالا ببرد. چنان که در طی 5 ماه مذاکره هم سیرزا گام به گام از برنامه و وعده های خودعقب می نشست. و حال آن که چانه زنی در بالا به مثابه یک تاکتیک زمانی می توانست کاربردداشته باشد که با فشاراز پائین در مقیاس قاره و در چهارچوب استراتژی معطوف به یک اروپای اجتماعی و مبتنی بر پیشروی از پائین، همراه می شد. 

پس داستان سترونی سیریزا و چپ یونان داستان سترونی بخش مهمی از چپ ما هم هست. چپی که تا آن درجه شیفته پرش سیریزا به سکوی قدرت و گرفتن سکان آن بود، به ناگزیر همان سوداها و رویکردها و عینا همان سترونی را با خودحمل می کند. نگاهی به مناظره اخیرمن و بهروز فراهانی* بیانگرگوشه ای از تقابل دو رویکرد به سیریزا از همان لحظه عروج آن به قدرت است که یکی با حمایت قاطع از آن همراه است و دیگری با نقدآن هم چون پرش حزب چپ یونان-سیریزا- به سکوی قدرت و دام آخر؟ آن را موردارزیابی قرار می دهد.
 در این مناظره نگاه انتقادی من به مشی و جهت گیری سیریزا  مانیفست عاشقانه خوانده می شود. جالب است که وی  تا واپسین لحظات قبل از وقوع فاجعه، و فارغ از شکاف ها و منازعات درونی سیریزا بین گرایش راست و چپ آن که از مدت ها قبل بیرونی شده بود، و یا بی توجه به نحوه و هدف فراخوان به رفراندوم و مواردمشابه دیگر، در گفتگوهای خود با رادیو برابری و همبستگی، در حالی که این تجربه گام به گام به پرتگاه خود نزدیک می شد، هم چنان با همان شیفتگی به دفاع قاطع و بی قید و شرط خود از آن ها ادامه می دهد. رویکردی که با تفاوت هائی درمورد اولاند نیز دنبال می شد. هم چنین مناظره ای که با فروغ اسدپور و غنی مجیدی که در پی پیروزی سیریزا در انتخابات صورت گرفت، نیز بیانگرهمین تقابل دو رویکرد فوق است. گرچه مواضع فروغ اسدپور اصلا شدت و حدت شیفتگی بهروزفراهانی را نداشت، چنان که او حمایت مشروط از سیریزا را می پذیرفت و حتی تأکید داشت که سیزیزا وقتی می بیند که امکان پیش بردبرنامه اش وجود دارند، باید قدرت را رهاکرده و همین حقیقت را به مردم بگوید. اما نهایتا او هم بر آن بود که وقتی فرصتی برای تسخیرقدرت بدست آید، باید از آن بهره گرفت، بی آن که نشان دهد اولا تا چه حد توصیه و اندرزاخلاقی در برابرالزامات دیالتیک قدرت جداشده از بدنه جامعه و بیگانه شده با آن کارآئی دارد، و ثانیا آیا فرصت ها خودبه خود به وجود می آیند یا برمبنای پراتیک شدن یک استراتژی و برنامه معطوف به قدرت. در این گفتگوها او البته به نمونه ای از این گونه کناره گیری ها از قدرت  یعنی فاصله گرفتن مایکل لبوویتز از چاوز در پی تلاش او برای تمرکزقدرت (و تلاش برای تصویب قانون ریاست جمهوری مادالعمر) اشاره می کند. اما آیا می توان این گونه واکنش و عکس العمل در برابر تقویت هیولای اقتدارگرائی را یک استراتژی سنجیده و بسنده برای مقابله با چنان خطرات مهیب و اجتناب ناپذیر نامید؟ آیا این صرفا یک کنش فردی و منفعلانه، بدون دست بردن و نقداستراتژی معطوف به قدرت نیست؟
مهرداددرویش پورهم به مناسبت پیروزی سیریزا مطلبی با عنوان گردش به چپ، سرآغازی نوین برای پایان بخشیدن به "پایان تاریخ"؟ نگاشتند. بزعم ایشان تاریخ تکان جدیدی خورده است. بسیاری از خود پرسیده و می پرسند راهی برای خروج از اینبن بست و طنین صدایی دیگر موجود است؟ آیا سوسیالیسم دمکراتیک در چالششرایط موجود تنها یک رویا است یا توان پیشروی را دارد؟
تاریخ گویا به مدد آمده است تا پرسمان های نظری در این حوزه را نه باگمانه زنی های انتزاعی بلکه با شرط بندی سیاسی توام سازد.در متن این شرایطپیروزی حزب چپ یونان در انتخابات پارلمان چشم اندازی نویدبخش پیش روی قرارداده استنه تنها همچون راهی برای پایان بخشیدن به فلاکت اقتصادی و عقبراندن راست افراطی و تعییر در یونان بلکهچشم انداز پیش روی تحول طلبان دردیگر نقاط دنیا قرار داده است که نگران رشد راست افراطی اند

 درنقدکوتاهی به آن نوشتم، آیا تاریخ ورق خورده است یا باید ورق به خورد؟ از کی تاحالا پیش بردن سیاست بورژوازی توسط چپ ورق خوردن تاریخی انگاشته شده است!
من هم طرفدارالغاء ریاضت اقتصادی هستم و تحقق آن را نیز یگ گام به جلو می دانم، ولی با پشت فرمان ماشین دولتی نشستن چپ بعیداست که این مسأله تحقق پیداکند و نهایتا حول آن بین ترویکا و سی زیرا سازش صورت نگیرد... از همین رو تداوم فشار از پائین را لازم می دانم که این خود مستلزم گوشزدکردن خطرهم ذات پنداری مردم  با دولت تازه نشسته برقدرت و به وعده و وعیدهای داده شده آن  دل خوش کردن می باشد که بیم آن می رود [غفلت از آن] فرصت مهم بدست آمده را که ناشی از بهم خوردن تعادل بورژوازی است به باددهد
 اگر هدف از تغییرسیاست ریاضت اقتصادی جایگزینی آن با یک سیاست بورژوائی دیگراست، چرا باید آن را به نام چپ رادیکال و مستقل انجام دهیم یعنی با یک تیر دونشان بزنیم: هم چپ را که هویتش با مبارزه ضدسرمایه داری تعریف می شود از درون عقیم و تهی سازیم و هم به نجات نظام سرمایه داری گرفتار بحران به هنگامی که نمایندگان رسمی و با اتیکتش دچار بحران بی اعتمادی توده ای شده اند برای گذر از گردنه بحران به شتابیم؟ اگر قرار است یک برنامه سرمایه داری را به پیش به بریم چرا آن را بنام خودش ننامیم؟

هم چنین دیالوگی حول همین مسأله بین من و اصغرایزدی و پیران آزاد هم صورت گرفت که آن جاهم شاهددو رویکرد و جمع بندی بودیم* براساس جمع بندی اصغرایزدی در شرایط فقدان آلترناتیو در مقیاس جهانی و تا زمانی که شرایط چنان بدیلی فراهم شود، گریزی از تصرف قدرت و بهره گیری از سکوی دولت که البته بیلانش فراتر از رفرم هم نخواهد بود، به شرط آن که  سیریزا به پایگاه اجتماعی خودوفادار به ماند، نیست. اما به گمان من اولا چرا باید رفرم سرمایه دارانه- حتی اگرممکن هم باشد- بنام چپ و به هزینه آن و بی هویت کردن خود و برنامه اش صورت گیرد. بهتر است با زودن همذات پنداری آن را بنام خودش بنامیم و نه چپ و اهداف رهائی طلبانه اش، و ثانیا تصرف قدرت و حفظ پایبندی به جنبش اجتماعی یک تناقض ( پارادوکس) کامل است و با خوردن این میوه ممنوعه نه از تاک نشان ماند و از تاک نشان!
 بهرحال تجربه یونان و سیریزا بحث ها و ایده ها و چالش های تازه ای را در سطح جهانی و از جمله در میان چپ های ایرانی بر انگیخته است، اما روشن است که با سازش و چرخش اخیردولت سی ریزا به راست، آن توهم و امید به دگرگونی درون سیستمی و از طریق ماشین دولت رنگ خواهد باخت و مرحله تازه ای در مبارزات مردم یونان و نیروهای چپ و از جمله چپ درون سیریزا با نقد و درس گیری از خطاها و مواضع آسیب پذیر شروع شده است.

حالا دیگراخگرسوزان پیام مردم یونان که در رفراندوم اخیر هم با پژاک گسترده ای طنین اندازشد، از بالا نمایندگی نمی شود. این رأی توسط دولت در همدستی با سران اتحادیه مصادره شده است. فرجام به دست گرفتن سکان ماشین دولتی که نه یک ابزارخنثی و بیطرف، بلکه جانمایه و عصاره مناسبات سرمایه داری است، و خواه ناخواه جز این هم نمی توانست باشد، و این بار چه برق اسا صورت گرفت!. اکنون دیگر این وظیفه جنبش های اجتماعی، کارگران و زحمتکشان و نیروهای چپ رادیکال هست  که تنها با اتکاء به خود و بدون نگاه به کرامات دولت و همذات پنداری با آن، زحمت حمل مشعل "نه" مردم به ریاضت اقتصادی و به ترویکا را در خیابان ها و مدارس و دانشگاه ها و محلات و مجامع مردمی بر دوش کشند! هم چنان که بر عهده چپ های سیریزاست که نعرض راست های درون سیریزا در همدستی با ترویکا را درهم شکسته و به دفاع از مطالبات ضدسرمایه داری و ضدریاضت اقتصادی آن برخاسته و اجازه ندهند اعتماد مردم به حزب و برنامه های آن دستخوش بازیجه راست ها قرارگرفته و به تاراج روند.
2015-07-19 28-04-1394

*- پرش حزب چپ یونان-سیریزا- به سکوی قدرت و دام آخر؟

مناظره بهروز فراهانی و تقی روزبه در موردتحولات یونان و نقش ماشین دولتی در برنامه چپ

گفتگوی فروغ اسدپور وغنی مجیدی و تقی روزبه  پیرامون ارزیابی از پیروزی سیریزا

نگاهی به یک بحث دو جانبه با دو رویکردمتفاوت پیرامون اوضاع یونان
http://taghi-roozbeh.blogspot.de/2015/01/blog-post_10.html


منبع: پژواک ایران