۱۳۹۳ مهر ۲۲, سه‌شنبه

بزرگی از سر گیرید علی ناظر علی ناظر

بزرگی از سر گیرید
علی ناظر
علی ناظر
آقای ابوالحسن بنی صدر  در بخشی از نامه اش به خمینی که منجر به خروج ایشان از شورای ملی مقاومت شد، نوشتند "دو جمله بگوئيد آنچه شد خلاف اسلام بود. به زيان ايران و انقلاب بزرگ اين نسل بود. بمردم بگوئيد آزادند راه و رسم زندگى را معين كنند.
ميدانم كه در اين آزادى، خشم‏هاى سركوفت شده، چون شراره‏هاى آتش فشان بيرون خواهند زد. در آغاز شما قربانى اين خشم‏ها خواهيد شد. هزاران خانواده‏هاى جگر سوخته فريادهاى خشم سر خواهند داد و... اما زمان خواهد گذشت. ايران در آزادى آرامش از سر خواهد گرفت و تاريخ، دوران انحطاط شما را گواه بزرگى روح و توانائى دينى خواهد شمرد. روحى و دينى كه به شما امكان دادند از اعماق سقوط بفراز آئيد و بزرگى از سر گيريد." در ادامه، بر باور خود اصرار می ورزند که "خدا ميداند كه در سقوط قطعى رژيم شما كمترين ترديد ندارم." (بنی صدر، نامه 1 امرداد 1363)
 
نزدیک به 30 سال از نوشتن آن نامه می گذرد. خمینی بزرگی از سر نگرفت که هیچ، فتوای قتل عام 1367 را هم صادر کرد. خمینی مُرد، اما راه و رسم خمینی پا برجای ماند، تا به دوران گفتگوی تمدنهای خاتمی رسید، و ده ها اندیشه ورز، و کنشگر سیاسی، بدون گفتگوی متمدنانه در اقصی نقاط دنیا مورد تهاجم تروریستی عوامل واواک خاتمی قرار گرفتند.
بسیاری به آقای بنی صدر ایراد می گرفتند که نمی بایست در نامه ای خصوصی آخرین اتمام حجت خود را می کرد. باید در علن، و آشکار و جهت اطلاع همگان خطای خمینی گوشزد شده و راه برون رفت ارائه می شد، تا کسی به اشتباه فکر نکند که آقای بنی صدر در حال زد و بند با امام قاتلان است.
 
به نظر من، اشتباه آقای بنی صدر در نوشتن آن نامه نبود بلکه در این بود که از خمینی و اندیشه او درک درستی نداشتند، و در نتیجه فکر می کردند که خمینی می تواند بزرگی از سر بگیرد. آقای بنی صدر خمینی را نه بعنوان یک اندیشه، بلکه بعنوان یک فرد مستقل از باورمندیهای ایدئولوژیک ارزیابی می کردند. و این خطای بزرگ آن نامه بود.
خمینی حتی اگر هم می خواست به مردم بگوید که " آزادند راه و رسم زندگى را معين كنند"، اندیشه و ایدئولوژی مانع بر سر راه خمینی بود. اندیشه خمینی با واژه "مردم"، "ملت" و "خلق" آشنا نبود و نیست، و این مجموعه از انسانها را "امت" قلمداد می کند. ساده اینکه، جامعه بیانگر اندیشه نیست، بلکه پیرو اندیشه است. انسان، منفرد مستقل نیست، تکلیف گرا است و بلکه جزئی از یک جمع بنام "امت" است که باید از رهبر و ولی فقیه پیروی کند. از اندیشه اسلامی نمی توان انتظار "حق رأی" داشت. آقای بنی صدر نمی خواست این واقعیت را درک کند.
 
دیروز نوشتاری از زندانی از بند رسته، ایرج مصداقی "نامه سر گشاده به مسعود رجوی – گزارش 92" منتشر شد. این گزارش از بسیاری از جهات می بایست مورد ارزیابی قرار بگیرد، اما من تنها به یکی دو نکته از آن اشاره می کنم. اما پیشنهاد من به خوانندگان این سطور این است که تنها پس از خواندن تمام آن نظر دهند. متن نامه 230 صفحه است، و مطالعه آن محتاج به وقت و زمان مستمر و سیستماتیک است.
 
ایرج مصداقی در این نامه نمونه های فراوانی از برخوردهای خودمحورانه استالین و مائو آورده است، و می نویسد که همگونی برخی از کارکردهای آقای رجوی با اعمال آن دو شخصیت هشدار دهنده است.
ایرج مصداقی با زحمتی فراوان، و در یک کار پژوهشی تطبیقی، تناقض گفتار و کردار کنونی آقای رجوی و مجاهدین را با آنچه سالهای اول پس از سرنگونی شاه می گفتند را برجسته می کند.
این نامه، بعنوان مجموعه ای از نقل قولها و گزیده مطالب می تواند برای پژوهشگران کاربرد تحقیقاتی داشته باشد. هرچند، این داده ها، و فاکتهای دستچین شده برای اهل فن، و آنهایی که (چه در جبهه دوست و چه در جبهه دشمن) کارکرد مجاهدین را دائما مونیتور می کنند، حرف تازه ای ندارد، و نمی تواند به دانش این بخش از کنشگران و پژوهشگران بیفزاید. از آنجاییکه ایرج مصداقی تلاش کرده تا از برخی از مرزهای اصولی عبور نکند محتوای این نامه حتی به درد رژیم و عناصر وابسته به واواک هم نمی خورد. متاسفانه، هواداران مجاهدین هم خیلی وقت است که گوش ها را بسته اند، و بجز خطی که از بالا بیاید به گفته دیگری توجه نمی کنند، (البته تا به آنروز که به یکباره از مجاهدین جدا شوند و یادشان بیاید که مجاهدین خطا کارند). اعضای محترم شورای ملی مقاومت هم اگر بیشتر از ایرج مصداقی ندانند، کمتر نمی دانند. اگر همه این فاکتهایی را که ایرج مصداقی در نوشتار پژوهشی خود آورده است را اعضای محترم شورا بلد نباشند، بخش بزرگی از آن را یا به چشم دیده و بر آن چشم بسته اند، و یا به گوش شنیده اما ناشنیده گرفته اند، و یا نه شنیده و نه دیده اند، اما دلشان خوش است که نامشان کبوتر حرم است.
ساده اینکه، این نوشته نه راهگشا خواهد بود، نه افشاگرانه است و نه حرف جدیدی دارد، و نه حتی کنشگران سیاسی درون شورا را به فکر خواهد انداخت. بنابراین، روی سخن این نوشته حتما باید شخص خود آقای مسعود رجوی باشد.
در اینصورت، به این سوال می رسیم که آیا ایرج مصداقی در مسعود رجوی این پتانسیل را می بیند که گوش شنوا داشته باشد؟ یعنی آیا آقای مسعود رجوی دارای شخصیتی است که بتواند بدون خشم و هیجان، بنشیند تمام این 230 صفحه را بخواند و به نکات مثبت و منفی آن توجه کند؟ این سوال از ایرج مصداقی است و اینکه او از مسعود رجوی چه برداشتی دارد. اگر پاسخ ایرج مصداقی این است که آری، هنوز در مسعود رگه هایی از آزادی خواهی و دموکرات منشی و انتقاد پذیری وجود دارد، که در اینصورت، ناخواسته خیلی از گفته های این نوشته تحقیقی از موضوعیت می افتد؛ و تشبیه مسعود رجوی به استالین و مائو بی مورد می شود؛ و مسعود رجوی بیشتر می شود یکی از امامان شیعه (مثلا علی بن ابی طالب) که می تواند به حرف حق گوش بدهد. ولی آیا برداشت ایرج مصداقی از مسعود رجوی اینچنین است؟
اگر ایرج مصداقی بر این باور است که نه، مسعود رجوی چنان "شیفته" خود شده که گوشش به هیچ حرفی بدهکار نیست، و او به همان راهی می رود که استالین و مائو رفتند و روزی "خروشچفی" لازم است تا خطا ها را به تشکیلات یادآور شود؛ که در اینصورت این نامه سرگشاده اتلاف وقت است، به همان شکل که نامه آقای بنی صدر به خمینی، کارکرد مثبتی نداشت.
مخصوصا که ایرج مصداقی در آخر این نامه همان خواستی که بنی صدر از خمینی داشت را از آقای رجوی می خواهد.
اما ایرج مصداقی گویی متوجه نیست که آنچه مسعود رجوی می کند، فقط برآمده از فردیت رجوی نیست، بلکه منتج از ایدئولوژی رجوی است. آقای رجوی، مانند هر رهبر ایدئولوژیکی (مسلمان و غیر مسلمان)، چاره ای ندارد مگر پیروی از رهنمودهای باورمندی خود. به نظر من، مسعود رجوی نه مقصر است، و نه می باید مورد مؤاخذه و پرسش قرار بگیرد. یا ما (من، تو، او) با او و اندیشه او موافقیم که پرسش خطا است، و یا مخالفیم که انتظار از او بیهوده است.
این مبحث انحرافی است که انقلاب نکردیم که ولی فقیه داشته باشیم. شاید 50 میلیون مردم کوچه و بازار به دنبال ولی فقیه نبودند، اما طبقه آگاه و کتابخوان و مخصوصا مجاهدین و دیگر نیروهای مسلمان، از کتاب حکومت اسلامی خمینی باخبر بودند. آنها می دانستند که خمینی یعنی همینی که امروز است.
به همین نسبت. مجاهدین و اندیشه مجاهدین بر رهبر عقیدتی استوار است. شاید برخی بحث کنند که چنین نیست، که در اینصورت آنها را به متن "بیانیه شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق – 20 خرداد 1364" که بمناسبت انقلاب ایدئولوژیکی درونی مجاهدین (ازدواج مسعود و مریم) مراجعه می دهم. "بقیه صلاحیتهای تشکیلاتی نهایتا باعتبار و با اتصال به این موضع، شناخته و تعیین می شوند – ضرورتی است غیر قابل انکار. ضرورتی که از یکسو به مسئله «رهبری» به معنی اخص کلمه پاسخ می گوید و از سوی دیگر در ردس همه ارگان ها و دستگاه رهبری کننده ی دستجمعی، رابطه ی جامعه و توده های مردم را با کل سازمان رهبری کننده ی انقلاب، تنظیم می کند.... بدون یک رهبری مشخص و شناخته شده برای توده های مردم، پیشرفت های نظامی و سیاسی کفایت نمی کند. (ص 7)" شایان توجه اینکه این بیانیه، که من غیر مستقیم، مسعود رجوی را از مسئول اول سازمان به مقام "رهبر عقیدتی" ارتقاء می دهد، به امضاء اکثر اعضای شورای مرکزی می رسد، از جمله مسعود خدابنده که امروزه رژیم او را حلوا حلوا می کند.
ساده اینکه، مسعود رجوی خودبخودی "رهبر" نشد، بلکه ایدئولوژی اسلام، و اعضای آن سازمان از یک عنصر مجاهد، یک "رهبر عقیدتی" ساختند. هیچکس آن 549 نفر که علنا آن بیانیه را امضا کردند و یا آن 250 نفری که به دلایل امنیتی نامشان بیرونی نشد را مجبور به امضا و تأیید نکرد. آنها می بایست در آنروز می گفتند ما رهبر عقیدتی نمی خواهیم، آنروزی که هنوز این واژه در ادبیات و فرهنگ سیاسی و مبارزاتی وجود خارجی نداشت. اگر کسی مقصر است، آن هفتصد و خرده ای هستند که تخم لق "رهبر عقیدتی" را شکستند. من به "جبر جو" باور ندارم. باور ندارم که جوگیر شده بودند. جوگیر شدن یک روز، دو روز، یکسال، و نه حدود 30 سال. به نظر من، آنچه آنها کردند، بر مبنای باورهای ایدئولوژیکی شان بود. یک عنصر مسلمان به "امام" و "رهبر عقیدتی" و "ولی فقیه" باورمند است. تفاوت بر سر زمانبندی آن است. یکی می گوید امروز موقع آن نیست، یکی می گوید هست. اما هردو بر واژه "رهبر عقیدتی" تأکید دارند. مسعود رجوی و اعضای شورای مرکزی بر مبنای باورهای خود عمل کردند.
 
بنابراین، این نامه ایرج مصداقی، که مملو از فاکت و داده است و برایش هم زحمت بسیاری کشیده شده است نمی بایستی به رجوی نوشته می شد، بلکه باید به اعضای غیر مسلمان شورای ملی مقاومت نوشته می شد و از آنها پرسیده می شد که اگر این نکات و فاکتها صحت دارند، آیا شما با آن موافقید؟ اگر آری، کدام ایدئولوژی شما را بر این باور استوار می کند، و اگر نه، کدام ایدئولوژی شما را از پرداختن به آن باز می دارد؟ اگر می دانستید، چرا سکوت کردید، و اگر نمی دانستید، چرا نمی دانستید؟ مگر نه اینکه، می گویید شورای ملی مقاومت، بمثابه مجلس در تبعید است، و شما اعضای محترم، بمثابه نمایندگان قشری از مردم؟ اگر آری، نظر شما در باره این داده ها چیست؟ اگر به 30 سال اخیر نگاهی گذرا بیندازیم، پاسخ به این سوالات، همچون همیشه "سکوت" است، چرا که "فرهنگ پاسخگویی" نهادینه نشده است.
 
ایرج مصداقی در پایان نامه طولانی خود، از مسعود رجوی می خواهد تا "نو" شود: 
آخرین سخن "....بهار است، به سال نو وارد شده ایم، شما هم نو شوید. کهنگی و انجماد را به دور افکنید. پنجره ها را باز کنید اجازه دهید نسیم نو و نوخواهی و نوگرایی به درون مجاهدین راه یابد.... تغییر و تحول در مجاهدین را به فال نیک می گرفتید. هنوز دیر نیست تا فرصت هست دست به کار شوید. نگاهی انتقادی به گذشته و بیان ضعف ها و اشتباهات از زبان شما اگرچه باعث تنش غیرقابل تصوری در مجاهدین و نیروهای هوادار شما می شود اما این تنها راه برون رفت از مشکلات به نظر می رسد. به آن فکر کنید. "
 
اما ایرج مصداقی نمی گوید که این "نو" شدن برای چه منظوری باید باشد. ساده اینکه، "دلسوزی" او برای "آزادی" است، و یا سازمان مجاهدین خلق ؟ گسترش سازمان مجاهدین خلق؟ پویایی این سازمان؟ به دست گرفتن رهبری جنبش سکولار توسط این سازمان؟ آیا ایرج مصداقی امیدوار است که مسعود رجوی با "نو" شدن، بتواند به مقام رهبری برسد؟ و یا اینکه بر این باور است که حتی اگر مسعود رجوی "نو" هم بشود نباید رهبر جنبش باشد؟ برای بنی صدر "بزرگی از سر گرفتن" خمینی، به پیروزی "انقلاب اسلامی" که بنی صدر به آن باور داشت می انجامید. برای ایرج مصداقی "نو" شدن مسعود رجوی – یک عنصر مسلمان و مجاهد – به چه می خواهد ختم شود؟ سوال من از آقای رجوی نیست چرا که مسئله من نه مجاهدین است و نه رهبر آنها، بلکه از اعضای محترم شورا است که آیا شورا می تواند "نو" بشود؟ چگونه؟ اگر نمی شود، چرا؟
به خلاصه بنویسم. رهبران را به چارمیخ نکشیم. این "ما" هستیم که "رهبر" می سازیم. این "ما" هستیم که از "رهبر" بت می سازیم، و بالاخره این "ما" هستیم که بت می شکنیم، تا دوباره تندیسی دیگر برپا کنیم. از خود شروع کنیم تا استالین ها امکان رشد پیدا نکنند. "ما"!
علی ناظر
15 اردیبهشت 1392
دیدگاه
 

ایرج مصداقی از دروغهای مجاهدین و شخص رجوی میگوید

The Truth About Che Guevara

"به ياد برادر" كيان كاتوزيان شهريور ١٣٩٣ آواز تيشه امشب از بيستون نيامد

"به ياد برادر" كيان كاتوزيان شهريور ١٣٩٣
                                  آواز تيشه امشب از بيستون نيامد  
                                                                            گويا به خواب شيرين فرهاد رفته باشد
آرام بخواب ، برادرم ، تو نيز تيشه ات را زمين گذاشتى تيشه تو قلم تو بود كه شصت سال نوشت. 
تو كوه نمى كندى، تو با قلمت كوه را ساختى، به قله رسيدى و آرام گرفتى، تو بيستونى به يادگار گذاشتى كه نامت را براى هميشه پايدار ساخت. 
آرام بخواب برادرم، جاى خالى تورا چه چيزى مى تواند پركند ، من كه از تو دور بودم، تورا نديديم و آخرين بوسه را برپيشانى سرد بى روح تو نزدم، چگونه باور كنم كه عقاب را به خاك سپردند، چگونه باور كنم كه آن صداى مهربان متين و پرطنين براى هميشه خاموش شده، كاش بودى و به چشم ميديدى كه شاگردانت كه بيشترشان همكارانت شده اند در مرگ تو چه نمايش زيبايى از عشق و احترام و قدرشناسى ارائه كردند. 
هزاران إنسان شريف و فرهيخته، خودجوش به دور تابوت تو حلقه زدند، هزاران تاج گل نثارت كردند، تورا كه پرچم ايران پوشيده بودى روى دوشهاى مهربان خود تا گورستان بردند، نه صدايى ، نه نوحه اى ، نه سرودى ،سكوت سكوت. نشان دادند كه طرفدار عدالت هستند. عدالتى كه نوشته هاى تورا شكل داده بود، نشان دادند كه آزادى مى خواهند. صداقت مى خواهند، نشان دادند كه از شنيدن كلام دروغ از بلندگوهاى ريا خسته اند، به دنبال كسى راه مى روند كه جز كلام حق نگفت و ننوشت و در مقابل هيچ طوفانى خم نشد، شرم باد بر كسيكه ورقه اخراج تورا، از خانه ات از دانشكده حقوق امضاء كرد، شرم باد بر كسى كه باعث جدايى من از تو شد، تو برادرم بودى، پدرم بودى دوستم و تكيه گاهم بودى معلمم بودى،
تورا به خاك مى سپارند، مى شود باور كرد؟ توريشه خواهى داد سبزخواهى شد، از هر ريشه ات درختى خواهد روييد، كه انديشه عدالتخواهى تورا دارد. و آن درخت سايه بروى دانشكده حقوق خواهد گسترد، زير سايه درخت، دانشجويانى كه فقط نام تورا شنيده اند نوشته هايت را خواهند خواند و آويزه گوش خواهند كرد. 
آرام بخواب، برادرم، تن رنجور و خسته تو، آن قامت بلند و خميده، احتياج به آرامي داشت. چند سال مى توان زير گردباد حوادث ايستاد و مقاومت كرد. تو اين كار را كردى از همان روزيكه در بيست و يك سالگي از مدال درجه يك علمى سلطنتى ات گذشتى ، به خاطر اصولى  كه به آن اعتقاد داشتى، تا آن روز سه شنبه دوم سپتامبر يازده شهريور ١٣٩٣ كه قلب خسته ات از تپيدن ايستاد و جان پرشكوهت ، جسم رنجورت را ترك كرد تا تو را به دست تاريخ و قضاوت آن بسپارد. 
                                  داغ، زخم اين جدايى، بردلم نشسته. 
شب، باياد تو مى خوابم، صبح با ياد تو بيدار مى شوم.  به آخرين عكس هايت روى تخت بيمارستان نگاه مى كنم، از تو مى پرسم. برادرم، اين تويى كه خودرا براى پرواز آماده مى كنى؟ اين جسم ناتوان وتكيده چرا مى روى؟ به كجا مى روى. با تو صحبت مى كنم. تورا در كنارم احساس مى كنم. 
برادرم لحظه اى بيدار شو، چشمانت را بازكن ببين، در سراسر شهرهاى ايران، ياد تو را چگونه گرامى ميدارند. 
شمع وجود تو در خيابان سهروردى ، خاموش شد، ولى صدها شمع در گوشه و كنار ايران ، به ياد تو و به احترام تو روشن گرديد. گرد اين شمع شاگردان تو حلقه زده اند و با تو پيمان مى بندند كه به راه تورا ادامه دهند. راه عدالت ، كلمه اى كه تو بيشتر از هر حرفى دوست داشتى، آرام بخواب ، اي برادرم، اي چراغ كه هرگز خاموش نخواهى شد، تواز نادره مردانى هستى كه در زنده بودنت، شيريني ميوه درختى را كه در انديشه جويندگان عدالت كاشته بودى، چشيدى.