۱۳۸۷ آبان ۳, جمعه

سازمان وحدت کمونیستی

مرد سال و شاهکارهايش:Published in Cairo by AL-AHRAM established in 1875










وقتی ويديوهای بريدن سر گروگان ها توسط بنيادگرايان اسلامی يا اعدام دسته زندانيان سياسی و مجرمان غير سياسی و حتی اطفال را توسط رژيم اسلامی ديديم، تصور کرديم جهان از جنايت اشباع شده و بر اين ظرف لبريز ديگر نميتوان قطره ای افزود. اما گويا در عصر ما ظرفيت جنايت در دنيای سياست قابل اشباع نيست. اين هم تازه ترين نمونه آن که به نظر ميرسد آگاهانه برای ايجاد توازن با وحشيگری های بنيادگرايان اسلامی و به رخ کشيدن توان رقابت با آن طراحی شده است. در آغاز گردش سال عبری در اسرائيل، مرد سال را انتخاب کرده اند. نويسنده الاهرام هفتگی مشاهدات خود را از تلويزيون اسرائيل و ,دستاوردها, ی مرد سال اسرائيل گزارش کرده است.آنچه در اين نمونه قابل توجه است خود اعمال جنايی نيست که متاسفانه ديگر جهان به آن عادت کرده است. بلکه تعريف جنايت به عنوان يک معيار ارزش در کشوری است که نظام جهانی آن را به عنوان يک دموکراسی به رسميت می شناسد. تجليل از جنايت پيشگی شنبه گذشته وقتی امانوئل روزين گوينده محبوب کانال 2 تلويزيون اسرائيل ميخواست ,مرد سال,عبری را معرفی کند، هيجان ميان تماشاچيان موج ميزد. روزين برای اين که اين هيجان را به اوج برساند قبل از اعلام نام مرد سال ليستی از شايستگی ها و دستاوردهای او را اعلام کرد. اين است کارنامه مرد سال: ,اومردی است که فقط کارهای خوب انجام ميدهد...او کسی است که معروف است سر فلسطينی ها را با يک چاقوی ژاپنی می برد... او مردی است که با يک چاقو در ميان دندان هايش به دنيا آمده است... اورئيس موساد است، مير داگان,! وقتی روزين، داگان را به عنوان مرد سال معرفی کرد سالن از شوق به لرزه درآمد. روزين برای اثبات شايستگی داگان ,راز, هايی را هم در رابطه با شاهکارهای داگان افشا کرد، ازجمله فرماندهی ترور عماد مغنيه، و بمباران يک ايستگاه تحقيقاتی در سوريه. بعد از معرفی داگان به عنوان مردسال کانال تلويزيونی مزبور شمه ای از دستاوردهای داگان در دوره خدمت نظامی و در راس موساد را پخش کرد. همه همکاران و آشنايان داگان در مصاحبه های شان ابتکارات او در قتل فلسطينی ها و عرب ها را به شدت مورد تحسين قرار دادند. ژنرال بازنشسته يوزی بن هانن که همکار داگان بود، شخصا شاهد بود چگونه داگان اصرار داشت فلسطينی ها يی را که به او تحويل داده ميشد با دست خود بکشد. بن هانن، اين خصوصيت دوست نزديک خود را با حرارت مورد ستايش قرار داد. اندکی قبل و بعد از اينکه داگان به عنوان مرد سال اعلام شود برخی از رسانه ها گزارشاتی در رابطه با اعمال سبعانه ای که او در موردشهروندان فلسطينی ها و لبنانی انجام داده بود، منتشر کردند. بنا بر گزارشات مزبور همين سبعيت علت ارتقاء داگان بوده است. الوف بن احد، يکی ازتفسير نويسان اصلی روزنامه هاآرتز در 26 سپتامبر گزارشی در مورد داگان منتشر کرد و در آن نوشت آريل شارون نخست وزير سابق شخصا اصرار داشت داگان ,به خاطر تجارب عظيم و اقدام به جدا کردن سر فلسطينی ها از بدن به عنوان يک سرگرمی, به رياست موساد منصوب شود. بن احد نوشت روابط بين شارون و داگان به اوايل سال های 70 بر ميگردد وقتی که شارون فرمانده ناحيه جنوب و داگان فرمانده جوخه مرگ ريمونيم [Rimonim]بود. شارون دستگيری و قتل رزمندگان مقاومت فلسطين در نوار غزه را به داگان می سپرد. شارون وقتی ميديد داگان شخصا سر رزمندگان مقاومت فلسطين را از تن جدا ميکند به شدت لذت می برد. بن کاسبيت Ben Kasbit نوشت تعدادی از سربازان که در آن دوره در نوار غزه زير دست داگان خدمت ميکردند، بعدها به خاطر اينکه در اجرای دستور داگان فلسطينی ها را با روشی وحشيانه به قتل ميرساندند، دچار مشکلات روانی شدند. بعضی از آنها بعد از پايان خدمت نظامی جنايات غيرسياسی مرتکب شدند. آنها در جريان محاکمه گفتند اعمال سبعانه ای که به دستور داگان عليه فلسطينی ها انجام داده اند بر آنها تاثير گذاشته است. يک روزنامه نگار ديگر به نام گيدئون لوی در مقاله ای که در دوم اکتبر نوشت افشا کرد سانسور نظامی مانع انتشار گزارشی شده است که روزنامه نگاران سال ها قبل تهيه کرده و در آن جناياتی را که داگان در سال های 80 طی دوره ای که فرمانده ارتش اسرائيل در جنوب لبنان بود انجام داده بود. وقتی سانسور ارتش اسرائيل اجازه انتشار گزارشاتی را ميدهد که تاييد ميکنند جدا کردن سر فلسطينی ها از تن برای داگان يک تفريح سرگرم کننده بوده است ، معلوم ميشود گزارشی که از انتشار آن جلوگيری کرده اند حاوی جنايات وحشت انگيز تری است. الاهرام شهادت فلسطينی هايی را که در دهه 70 در نوار غزه شاهد جنايات داگان در مقام رياست واحد Rimonim بودند جمع آوری کرده است. رابعه ابو سمهه يک زن 63 ساله که در اردوگاه پناهندگی Al-Maghazi زندگی می کند يکی از آنهاست. ابوسمهه در جولای 1971 وقتی که پس از ديداری با يکی از دوستانش واقع در بخش غربی اردوگاه به طرف خانه اش در بخش شرقی ميرفت متوجه ميشود خيابان اصلی اردوگاه کاملا خالی است. اعضای واحد ريمونيم که کلاه سرخ نظامی به سر داشتند خيابان مزبور را قرق کرده و تحت تجسس قرار داده بودند. وقتی که او به نزديک مسجد اصلی اردوگاه ميرسد صحنه ای را می بيند که هرگز نميتواند فراموش کند. سربازان سه مرد جوان فلسطينی را به گلوله بستند، بعد يکی از سربازان جسد بی جان يکی از جوانان را بر ميدارد و توی سطل آشغال نزديک مسجد می چپاند. ابو سمهه از ديدن اين صحنه چنان آشفته ميشود که ترس خود را کنار گذاشته و بطرف سربازان ميرود تا مانع آن شود که با مردان بيجان ديگر همين کار را بکنند. آنها با قنداق تفنگ آنقدر اين زن را می زنند تا خون از سر و صورتش جاری ميشود. سالم سريرات که 58 سال دارد و نزديک مرز اسرائيل و نوار غزه زندگی می کند ميگويد او داشت گوسفندهايش را در مرتع نزديک خانه اش می چراند که صدای يک خودروی نظامی را می شنود. او با شتاب خود را به خانه ميرساند و از پنجره اتاقش به بيرون نگاه ميکند و می بيند سربازان ريمونيم دو جوان فلسطينی را از يک خودرو بيرون کشيده و آنها را به يک درخت می بندند. بعد يک سرباز که به تصور سريرات داگان بود با چاقويی دردست به آنها نزديک ميشود. او چاقو را در گلوی يکی از جوان ها که از وحشت فرياد ميزد فرو می برد و بعد چاقو را با حرکات شديد به اين و آنسو می راند تا وقتی که تمام سر از بدن جدا ميشود. بعد همين کار را با دو پسر ديگر ميکند. بن الوف و بن کاسبيت تاييد ميکنند داگان جايزه را به خاطر جسارتش در دستاوردهای دوره فرماندهی واحد ريمونيم به دست آورده است. گيدئون ميگويد هيچيک از روسای ديگر موساد به اندازه داگان سبعيت، جنايت و خونريزی نکرده است. رونين بريگمن وابسته اطلاعاتی روزنامه کثير الانتشار يديوت آرونوت در گزارشی در 7 اوت امسال ميگويد شارون از روش عفرائيم هله وی Ephraim Helevi که قبل از داگان رياست موساد را برعهده داشت ناراحت بود، زيرا موساد تحت اداره او به اندازه کافی مرتکب جنايت نشده تا به اين وسيله قدرت و توانايی اسرائيل اثبات شود. شارون همچنين از اين ناراحت بود که او ماموريت هايی برای متوقف کردن برنامه هسته ای ايران انجام نداده است، ماموريت هايی که داگان در موساد از سر گرفت. بريگمن ميگويد ليست عملياتی که موساد در دوره داگان انجام داد مورد استقبال گرم شارون و جانشين او اولمرت قرار گرفت. اين عمليات از جمله عبارتند از ترور مغنيه، بمباران کارخانه منسوب به توليد سلاح شيميايی در سوريه و قتل ده ها متخصص سوری و ايراني، و تهيه اطلاعات برای تسهيل بمباران ايستگاه تحقيقاتی در شمال سوريه که اسرائيل ادعا ميکند متخصصان کره شمالی در آن راکتور اتمی ميساختند. به گفته بريگمن در دوره داگان موساد ترورهای زير را صورت داده است: قتل رمزی نهريه تاجری که با حزب الله ارتباط داشت، قليب عواله فعال شاخه نظامی حزب الله، علی حسين صالح، راننده سفارت ايران در بيروت، ابوحمزه رهبر جهاد اسلامی در جنوب لبنان و قتل تعدادی ديگر. همه روزنامه نگارانی که در مورد موساد تحت رياست داگان نوشته اند، شيفتگی اولمرت به عمليات اجرا شده توسط موساد را تشريح کرده اند. اين روزنامه نگاران گزارش ميدهند داگان هر پنج شنبه با ليستی به دفتر اولمرت ميرود تا تاييد آنها را بگيرد، و اولمرت همه پيشنهادات داگان را تصويب ميکند. در اسرائيل اتفاق نظر هست که داگان در شرايط کنونی متنفذترين شخصيت در ميان تصميم گيرندگان در تل آويو است. و اينکه اولمرت به خاطر دستاوردهای داگان دو بار بر تمديد رياست او بر موساد اصرار ورزيده است. اين غير قابل توجيه و مضحک است که در شرايطی که جهان به راحتی برچسب تروريست را بر جنبش آزادی بخش فلسطين و اعراب ميزند، از اين واقعيت چشم پوشی ميکند که اسرائيل تروريست هايی خلق ميکند که به مراتب جنايتکارتر و ساديست تر هستند. حتی بيش از اين، [در اسرائيل] کشتار فزاينده بی گناهان به معيار ارتقاء مقام شخصيت های نظامی و تفويض مسووليت های بيشتر تبديل شده است. اسرائيل در روند توافق با حماس برای تبادل زندانی ها به منظور آزاد کردن سرباز اسرائيلی موسوم به گيلاد شاليت بر اين مبنا مخالفت ميکند که حاضر نيست زندانی های فلسطينی را که سربازان اسرائيلی و ساکنان شهرک های اشغالی را کشته اند آزادکند. در عين حال در همان زمان به تجليل از کسانی می پردازد با جدا کردن سر اعراب از تن شاخص شده اند.
مهر 1387
Published in Cairo by AL-AHRAM established in 1875
In Israel, the murder of Palestinians and their mutilation is openly applauded at the highest levels. Is anyone in the West watching? asks
Saleh Al-Naami

The tension in the audience was apparent last Saturday as it waited for Emanuel Rozin, presenter of the popular Israeli television Channel Two, to announce the channel's "man of the [Hebrew] year". To heighten the audience's suspense, Rozin listed the personality's achievements before announcing his name.
"He's the man who has only done good deeds... He's the person who is famed for cutting off Palestinians' heads with a Japanese knife... He's the man who was born with a knife between his teeth... He's the head of Mossad, Meir Dagan!" The hall thundered with applause when Rozin announced Dagan as man of the year.
Rozin made sure to mention some of Dagan's "secret" achievements, especially the assassination of Hizbullah operations commander Imad Mughniyah, and providing the intelligence information that allowed the Israeli air force to bomb a research station in northeast Syria, among others. After announcing Dagan man of the year, the station broadcast a profile of him that addressed his achievements during his military service and as the head of Mossad.
All of Dagan's colleagues and acquaintances that were interviewed heaped praise on his creativity in killing Palestinians and Arabs. Retired General Yossi Ben Hanan, who was a colleague of Dagan's, was witness to his insistence on killing Palestinians himself once they were turned over to him. Ben Hanan praised his close friend effusively for this.
Just before and after Dagan was chosen man of the year, a number of press reports were published about atrocities he committed against Palestinian and Lebanese civilians. These reports, written by top Israeli journalists, confirm that Dagan was promoted as a result of these atrocities.
Aluf Ben Ahed, a senior commentator in Haaretz newspaper, published a report on Dagan on 26 September in which he wrote that former prime minister Ariel Sharon himself insisted that Dagan be appointed head of Mossad, "due to his immense experience and his hobby of cutting off Arabs' heads," as he put it.
Ben Ahed wrote that the relationship between Sharon and Dagan went back to the early 1970s when Sharon was commander of the southern region and Dagan was commander of the death squad Rimonim and Sharon entrusted Dagan with arresting and killing Palestinian resistance fighters in the Gaza Strip.
Sharon greatly enjoyed watching Dagan personally sever the heads of Palestinian resistance fighters after killing them. Ben Kasbit wrote that a number of soldiers who served under Dagan in the Gaza Strip during that period later suffered from psychological complexes due to their execution of Dagan's orders to kill Palestinians in atrocious manners. After leaving the military service, some of them later committed criminal murders, and when they were tried they said that they had been affected by the atrocities they had committed against Palestinians under Dagan's orders.
Journalist Gideon Levy published an article 2 October in which he revealed that the military censors had barred the publication of a report that journalists had prepared years ago on atrocities Dagan had committed against Lebanese civilians when he was commander of the Israeli army in southern Lebanon in the 1980s. If Israeli military censors allow the publication of reports that confirm Dagan's hobby of cutting off Palestinians' heads, it can be assumed that what they barred publication of was even more appalling.
Al-Ahram Weekly has collected Palestinian testimonies from witnesses to Dagan's atrocities in the Gaza Strip during the 1970s when he was commander of the Rimonim unit. Rabia Abu Samheh, 63, who lives in the Al-Maghazi Refugee Camp, was one such witness.
In July of 1971, Abu Samheh was on her way home to the western quarter of the camp after a visit to a friend in the eastern quarter when she noticed that the camp's main street was completely empty: it had been raided by members of the Rimonim unit, who wore red military caps. When she drew near to the camp's main mosque, she witnessed a scene she would never forget. Soldiers opened fire on three young Palestinian men, and then a soldier placed one of the dead men in a garbage pit near the mosque. Abu Samheh was overwhelmed by the scene and forgetting her fear rushed towards the soldiers to prevent them from placing the other two men in the pit. They beat her with their rifle butts until blood streamed down her face.
Salem Sarirat, 58, lives near the Gaza Strip-Israel border. He says that he was herding sheep in the pasture by his house when he heard military vehicles nearby. He rushed home and watched what happened from his window, seeing Rimonim soldiers take two young Palestinian men out of one of the vehicles and tie them to a tree. Then a soldier Sarirat claims was Dagan approached them with a knife in his hand. He sank it into one of the youth's necks as he screamed and then violently jerked it in all directions until his head was cut off. Then he did the same thing to the other boy.
Ben Aluf and Ben Kasbit agree that Dagan won the award for boldness in his achievements as commander of the Rimonim unit. Gideon says that no one else has headed Mossad who committed atrocities, crimes, and bloodletting like Dagan.
Ronin Briegman, intelligence correspondent for the widely circulated Yediot Aharonot newspaper, published a report 7 August that said that Sharon was annoyed by the approach of Ephraim Helevi, Dagan's predecessor as head of Mossad, because the agency did not commit assassinations during his term that would have proven Israel's strength and reach. Sharon was also irritated that it did not undertake the mission of thwarting the Iranian nuclear programme, a mission that Dagan brought back to Mossad.
Briegman says that the list of operations executed by Mossad during Dagan's term was warmly welcomed by Sharon and his successor Olmert. These operations included assassinating Mughniyah, bombing an alleged chemical weapons factory in Syria and killing dozens of Syrian and Iranian experts, and providing intelligence that facilitated the bombing of a research station in northeast Syria that Israel claims was a Syrian nuclear reactor built by experts from North Korea. Briegman says that during Dagan's term, Mossad killed Ramzi Nehareh, a merchant connected to Hizbullah, Ghalib Awaleh, an activist in Hizbullah's military wing, Ali Hussein Saleh, a driver for the Iranian Embassy in Beirut, Abu Hamza, leader of the Islamic Jihad in southern Lebanon, and others.
All the journalists who have written on Mossad under Dagan have told how taken Olmert is with the list of operations executed by Mossad. These journalists report that Dagan goes to Olmert's office every Thursday carrying a list of operations he wants Olmert to approve, and that Olmert approves all of Dagan's proposals. There is consensus in Israel that Dagan is currently the most influential personality among decision-makers in Tel Aviv, and that due to his achievements, Olmert has twice insisted that his term as head of Mossad be extended.
It's ironic and inexplicable that as the world rushes to label Arab and Palestinian liberation movements as terrorists, it overlooks the fact that Israel has produced terrorists much more sadistic and criminal. Moreover, the excessive killing of innocents has become a standard for promoting military figures and granting them additional responsibilities.
Israel is hampering agreements on a prisoner exchange with Hamas that aim to free captured Israeli soldier Gilad Shalit on the pretext that it can't agree to free Palestinian prisoners who killed occupation soldiers and settlers. Meanwhile, it celebrates those who excel in cutting off Arab
heads.

پاکستان در لبه پرتگاه

زمان برای شروع جنگ هايی از نوع , شوک ووحشت ,، نامی که به عمليات حمله به بغداد داده شد، مناسب نيست. اما اين بدان معنا نيست که ,راه حل, جنگ هم پايان يافته است. جنگ اکنون سينه خيز ميدان خود را گسترش ميدهد و طی ماه های اخير پاکستان را بی سرو صدا و بدون پوشش خبر کافی توسط رسانه های بزرگ انحصاری به کام خود کشيده است. جنگی که مثل افغانستان و عراق سود آن به کيسه بنيادگرايان ريخته ميشود و نقش مردم در آن به صورت ارقامی از ,تلفات جانبی, ظاهر ميشود که معمولا هم در مورد کميت و ,کيفيت, آن ابهام و اختلاف نظر هست. فعلا هرروز از قربانی شدن افراد بی گناه توسط اين طرف يا آن طرف ,جنگ با ترور, در پاکستان خبر ميرسد وچنانکه گزارشات پراکنده نشان ميدهد طی مدتی کوتاه حداقل 200000 پناهنده از نواحی شمالی به سوی مرزها سرازير شده و در اردوگاه های در هم شکسته و نابسامان تلمبار ميشوند. گفته ميشود ارقام واقعی خيلی بيش از اين است و در درون پاکستان حداقل همين تعداد آواره شده اند. وضع آنقدر خراب است که بخشی از به جان آمدگان حتی به افغانستان، مرکزديگر جنگ و فقر و نابسامانی و پناهنده خيزي، می گريزند. يک مورد نمونه وار توليد پناهنده در پاکستان را آندرو بانکومب و عمر واريچ دو گزارشگر نشريه انگليسی اينديپندنت چنين شرح داده اند:
,بعد از يک صدای بلند و قوي، پسر بچه همراه شعله های آتش و وزش بادی تند 20 يارد به سوی آسمان پرتاب شد. درست مثل اين بود که او از کوهی بلند سقوط کرده باشد. وقتی که بچه توانست به زحمت خود را روی پاهايش بکشد و بايستد گيج و در هم کوفته دريافت 9 عضو خانواده اش مرده اند و مادرش بدطوری زخمی شده است. همه ی آنها قربانی آتش سنگين ارتش پاکستان شده بودند که مشغول جنگ با طالبان ها در کوه های مرزی هستند. بقيه فاميل و ساکنان ده به سرعت تمام دهکده را ترک کردند... پسر بچه 12 ساله – کرم الله - حالا همراه با هزاران نفر ديگر در اردوگاهی نزار و پر از پناهنده نزديک شهر مردان به سر ميبرد. اودر حاليکه قطرات اشک از ميان چرک صورتش شيارهايی کشيده داستان خود را تعريف ميکند و حيران است چه به سرش خواهد آمد., کرم الله درحاليکه در ميان شن و خاک چادرها قوزکرده بود به دو خبرنگار ميگويد: ,زندگی اينجا پر از غم و غصه است., اردوگاه باجور که اين پسر بچه در آن به سر ميبرد يکی از هفت اردوگاه پناهندگی است که آوارگان استان های شمالی به آن پناه آورده اند و گزارش های حاکی از گسترش آنهاست. فشار بر پاکستان برای ,جنگ نيابتی, در پاکستان برخلاف عراق و افغانستان سربازان چشم آبی اعزامی از آمريکا و اروپا بار اصلی ,جنگ ترور با ترور, را برعهده ندارند. اين وظيفه به ارتش پاکستان سپرده شده است. ترديدی نيست که بايد جلوی پيشروی طالبان ها در پاکستان گرفته شود. اما جنگ به نيابت از آمريکا بدترين طريق مبارزه با طالبان هاست و رشد قارچ وار آن ها را تسهيل ميکند. به همين جهت مشرف هم عليرغم کمک های عظيم آمريکا در آن پا سست ميکرد و دولت زرداری اگرچه با کپی برداری از کرزای به منظور پيش برد ,جنگ با ترور, حمايت شد و روی کار آمد و پارلمان ,مديريت شده,ی پاکستان حداقل رسما و ظاهرا اقدام به اين نوع جنگ نيابتی را انکار ميکنند. اماهرقدر بين زرداری و فرماندهان کنونی ارتش پاکستان با آمريکا توافق حاصل شود، هيچکس ازجمله خود آمريکايی ها به وفاداری سربازان پاکستانی به اين نوع جنگ اطمينان ندارند. زيرا علاوه بر اينکه نيروهای ارتش پاکستان بهتر از همه ميدانند طالبان مخلوق آمريکاست و عده زيادی از آنها تغيير ,ناگهانی, مواضع آمريکا نسبت به طالبان بعد از حوادث سپتامبر خشمگين و خود ,طالبان زده, هستند، هم اکنون نيز از فشار آمريکا بر رهبران پاکستان برای تشديد جنگ با خبرند و اين جنگ را نه نياز کشور بلکه خواست تحميل شده از طرف خارج به حساب می آورند. اين در حالی است که بسياری از فعالان سياسی و روزنامه نگاران پاکستانی نيز در حاليکه مبارزه با طالبان را ضروری ميدانند، اين نوع ,جنگ با ترور, را که تحت فشار آمريکا آغاز شده محکوم کرده و آن را به نفع طالبان ها ميدانند. در ماه های اخير آمريکا در پاکستان به تاکتيکی متوسل شده که قبلا در عراق پيش گرفته شد و آمريکا آن را موفقيت آميز ارزيابی کرد: ائتلاف قبيله ای عليه طالبان ها، واين تاکتيک پاکستان را در لبه يک پرتگاه ديگر يعنی جنگ داخلی قرار داده است. بنا بر گزارش واشينگتن پست حکومت پاکستان در نظر دارد هزاران ميليشيا از قبايل ضد طالبان در نواحی مرزی را مسلح کند. اين روزنامه نوشت ميليشياهای مزبور تفنگ های AK-47 و سلاح های سبک ديگر دريافت خواهد کرد. اما موزائيک ائتلاف های قبيله ای آمريکا در اين منطقه منظره ای عجيب و وحشتناک دارد. باين ترتيب که: اولا در حاليکه آمريکا به رهبران نظامی و سياسی در پاکستان فشار می آورد که از مذاکره با طالبان های پاکستان خودداری کرده و جنگ را تشديدکنند، خود در افغانستان به مذاکره با طالبان روی آورده است. ثالثا بخش بزرگی از اسلام گرايان تندرو چه در عراق يا افغانستان و پاکستان از حمايت شبکه ای برخوردارند که از عربستان سعودی تغذيه ميکند. کافی است به ياد داشته باشيم بنا بر پژوهش های انجام شده سعودی ها از سال 1975 تا کنون ساليانه بين 2 تا 3 ميليارد دلار در خارج از عربستان صرف تبليغ و تربيت گروه های وهابی تندروميکنند و اين پول از طريق حدود 2000 مسجد و مدرسه تعليمات دينی چه در منطقه چه در اروپا برای ترويج تندروانه ترين تفسير از اسلام و پرهيز از هرنوع مدارا با ,غيرمسلمان ها, و ,کافران, صرف ميشود. حالا اجرای تاکتيک های مختلفی از طرف آمريکا در برابر نوع نيروها قرار داده شده است: در افغانستان آنها بايد وساطت برای مذاکره را پيش ببرند، درپاکستا ن بايد واسطه تشديد جنگ باشند، در عراق بايد هم با القاعده بجنگند و هم وزنه ای در برابر دولت شيعه ايجاد کنند. در عين حال طالبان و القاعده خود از آنها تغذيه ميکنند. به اينها بايد نقش پاکستان در خلق طالبان را افزود که ارتش و دستگاه امنيتی پاکستان را تا مغز استخوان به طالبانيسم آلوده کرده بود. بگذريم از ملاحظات ژئوپلتيک در رده های بالای ارتش پاکستان که ميخواهد از طالبان به عنوان وزنه ای در هرگردش قابل تصور درحوادث پاکستان استفاده کند. اين بلبشوی سياسی اگر در دراز مدت خطری بزرگ را متوجه دمکراسی و سکولاريسم ميکند و به احتمال قوی به نفع بنيادگرايان تمام ميشود، در کوتاه مدت فقط به تکه پاره شدن جامعه و تشديد جنگ داخلی می انجامد. به اينها بايد بحران اقتصادي، گرانی کالاهای اساسي، کمبود انرژي، بی ثباتی سياسی و بی اعتمادی گسترده مردم پاکستان به حکومت جديد و جنگ آن رانيز اضافه کرد. بنا بر گزارش اينديپندنت نواز شريف نخست وزير سابق، در نامه ای که مضمون آن به رسانه ها درز کردنوشته است: پاکستان اکنون در بدترين بحران تاريخ خود به سر می برد. عمران خان يک رهبر ديگر اپوزيسيون نيز در سفری به لندن گفت بحران سياسی و اقتصادی کنونی ,پاکستان را به سوی آنارشی می برد., بزرگ ترين هديه جرج بوش به القاعده جنگ کنونی در پاکستان عمدتا در استان های شمالی متمرکز است که ارتش پاکستان 120000 سرباز خود را در آن متمرکز کرده است، ولی طالبان ها به جنگ چريکی آنهم در مناطق کوهستانی روی آورده اند که کارايی ارتش منظم را به چالش می کشد. انتقال سربازان آمريکايی و ناتو به مرزها ی افغانستان به منظور حمله به دهات پاکستان و کشتارمداوم غيرنظاميان شعله خشم عليه نيروهای دولتی را دامن ميزند و مستقيما به طالبان نيرو ميدهد. خبرنگار يک روزنامه کانادايی ,گلاب اند ميل, که از اردوگاه باجور ديدن کرده مينويسد:, خشم پناهنده ها اساسا متوجه مقامات پاکستانی - و نه طالبان - است، هم به خاطر شروع عمليات و هم به خاطر شرايط اسفباری که اکنون به آن ها تحميل شده است. آنها ميگويند باجور بطور سراسری و بدون تمايز بين شهروندان عادی و نيروی نظامی زير آتش جت های جنگنده و هلی کوپترهای توپدار قرار ميگيرد و شهروندان بيگناه بيشترين خسارت را متحمل ميشوند که خانه های شان ويران شده و جان شان را از دست ميدهند., گزارشگران اينديپندنت در مورد مردم غيرنظامی منطقه جنگی نوشته اند: ,زندگی آنها بطور روزمره بوسيله جت های ويرانگر که بر فراز دره ها برای اجرای عمليات بمباران به اين سو آن سو حرکت ميکنند، و نيز بوسيله هلی کوپترهای پر سرو صدا که ارتش پاکستان برای اجرای عمليات خود به کار ميبرد، تهديد ميشود. مردمی که در خاک و گل نشسته اند، به اصطلاح ,خسارت جانبی, جنگ با ترور خود پاکستان محسوب ميشوند., در اين رابطه عمران خان به خبرنگار اينديپندنت گفت: ,جنگ با ترور, به رهبری آمريکا ,باعث شده حدود يک ميليون نفر در نواحی قبيله ای اسلحه بر دارند. القاعده بنا بر تخمين ها در پاکستان حدود 800 تا 1200 نفر نيرو داشت. کاری که جرج بوش در اين منطقه انجام داد بزرگ ترين هديه به القاعده بود. اين درست مثل کارخانه ترور است، تروريست توليد ميکند، و جامعه ما را راديکاليزه کرده و مردمی راکه هيچ ارتباطی با القاعده يا طالبان نداشتند به مسلح شدن و جنگ نظامی و مقابله با آمريکا و ارتش پاکستان سوق ميدهد., البته اکثريت مردم پاکستان همانطور که در ماجرای قاضی ها نشان دادند تشنه دمکراسی هستند و از بنيادگرايان حمايت نميکنند. ولی طالبان ها به کمک نيرويی که از ,جنگ با ترور, گرفتند اکنون دامنه ترورهای خود را گسترده کرده اند. در 20 سپتامبر امسال يک کاميون پر از مواد منفجره در هتل ماريوت در اسلام آباد منفجر شد که حداقل 54 کشته داد. اين انفجار از طرف اغلب مفسران به عنوان آغاز تغيير تاکتيک طالبان از هدف های محلی به هدف های سراسری و عمدتا عليه نيروهای خارجی تعبير شد. عمليات طالبان ها به نوبه خود از مردم قربانی ميگيرد. يک گزارش حاکی از آن است که در هشت ماه اول امسال انفجارهای انتحاری در پاکستان بيش از عراق و افغانستان آدم کشته است. از جولای سال گذشته تاکنون حداقل 1200 نفر در حدود 100 عمليات انتحاری در پاکستان کشته شده اند. عليه سکولاريسم و دموکراسی ائتلاف با جنگ سالاران و اسلام گرايان و سران سنتی طوايف به منظور جنگ با طالبان حمله به آينده پاکستان و تکرار تجربه تلخ افغانستان در پاکستان است. شناخت نزديک اين ,متفقين, جديد حلقه معيوبی را به نمايش ميگذارد که يک بار با خلق اژدهای ضدانسان طالبان به آزمايش گذاشته است. آندرو بانکومب و عمر واريچ در اواسط ماه اوت امسال شاهد ,لويی جرگه, ی يکی از اين نوع قبايل در باجور بودند. 4000 مرد مسلح به کلاشنيکف های موسوم به ,هديه جهاد با شوروی, که روی لباس های سنتی شان جليقه ضدگلوله پوشيده بودند، سوار بر کاميون ها رسيدند. مطابق سنت هزاران ساله ورود زنان به اين جرگه ها ممنوع است و عمامه های ويژه بر سر مسن تر هاادامه سنت حفظ مقام از طريق ميراث را به نمايش ميگذاشت. اين جرگه ی يک قبيله پشتون بود که در رابطه با قتل دو رئيس قبيله يا آنطور که در محل خوانده ميشود, مالک, توسط طالبان ها تشکيل شده بود. دو گزارشگر می نويسند سيد آخوند زاده چاتان،يک نماينده مجلس از پشتون ها، مردان مسلح حاضر در جرگه را عليه طالبان ها تهييج ميکرد و تصميم گرفته شد برای جنگ با طالبان ها ,لشگر, تشکيل دهند. در جرگه اعلام شد هرکس اطلاعاتی در مورد جنگجو های طالبان بدهد 10000 روپيه دريافت خواهد کرد و برعکس هرکس يک جنگجوی طالبان را پناه دهد يک ميليون روپيه جريمه شده و خانه اش به آتش کشيده خواهد شد. آشکارا به نظر ميرسيد جرگه از مرکزی سازمان داده شده باشد. آندرو بوندکامب و عمر واريچ يک نمونه ديگر را هم شاهد بودند. در مسجد شهر سونهری در پيشاور، سعيد محمد امام مسجد نشسته بود و برای جوانان مذهبی که از اطراف و اکناف برای دعا به مسجد و مدرسه شهر می آيند وعظ ميکرد. نظر ,امام, در مورد طالبان ها مشخص بود. او به دو گزارشگر گفت: , اينها افراد ايلات اطراف و استان خودمختار هستند که به اينجا می آيند تا بمب منفجر کرده و مذهب ما را خراب کنند.در مذهب ما اجازه اين کارها داده نشده است. درهيچيک از تعليمات و کتاب های ما و آنچه مدرسان ماآموزش ميدهند اجازه چنين کارهايی داده نشده است. , اما امام به جوانانی که در مسجد جمع شده بودند چه ميگفت؟ او داشت آموزش ميداد که پاکستان بايد با قوانين شريعه اداره شود. منوچهر متکی وزير رژيم ايران در روزهای اخير گفت آمريکايی ها پيروزی های ديگران را به حساب خودشان ننويسند. اونگفت منظورش از اين اشاره کنايه وار چه بود. اما به هرحال فرق نميکند. ,متفقين, جديد آمريکا و ارتش پاکستان ممکن است مستقل باشند يا با رشته های مريی و نامريی از جايی هدايت يا پشتيبانی شوند. آنها شايد بتوانند اينجا وآنجا و موقتا جلوی پيشرفت های طالبان ها را بگيرند و گزارش هايی در مورد کاهش خشونت در رسانه ها درج شود. اما همراهی با آنها برای پاکستان، دستاوردی بيش از آن نخواهد داشت که خلق مجاهدين افغان و طالبان ها هنگام جنگ با اشغال شوروی. پاکستان يک راه چاره ديگر هم داشت و هنوز دارد. در سال 2006 پاکستان در دفاع از قاضی چودری به حرکت درآمد. حرکتی که سرانجام و از مسيری پر پيچ و خم سرنوشت ژنرال مشرف را عليرغم پشتيبانی عظيم آمريکا از قدرت ساقط کرد. چودری نه وابسته به قدرتی در خارج بود و نه رابطه ای با گروه های بنياد گرا داشت. او حتی صاحب يک ديدگاه يا برنامه اقتصادی هم نبود که قدرت های غالب در نظام جهانی را به وحشت اندازد. او فقط با فساد حاکمان مبارزه کرده و خواهان يک حکومت سالم و اجرای درست قانون بود. چودری و چودری ها در پاکستان کم نيستند. حمايت از آنها تنها آلترناتيو قابل دسترس برای مبارزه با طالبان ها و خروج از بن بستی است که پاکستان در آن گرفتار آمده است. اما فراموش نکنيم نخستين درگيری چودری با مشرف هنگامی شروع شد که خانواده جوانی که بی دليل در چارچوب ,قوانين ضد ترور, توسط پليس پاکستان دستگير شده و به جای نامعلومی انتقال داده شده بود، برای کمک به او متوسل شدند. قاضی برای دستگاه تحت کنترل مشرف مهلت تعيين کرد يا شواهد اتهام را ارائه دهند يا پسر را ظرف مهلت تعيين شده آزاد کنند. ژنرال به جای اجرای اين اولتيماتوم، قاضی را از کار خود برکنار کرد. چودری ها، سکولارها، دمکرات ها هرگز مورد حمايت هيچيک از دو طرف جنگ با ترور قرار نميگيرند. برعکس هردو طرف در لحظات تعيين کننده هيچ ترديدی در مقابله، تضعيف و سرکوب آنها به خود راه نميدهند. و تا زمانی که نيروهای دمکرات نتوانند بر ضعف خود غلبه کنند و ميدان برای نبرد ترور با ترور خالی بماند، خواست های امروز و اميدهای فردای مردم قربانی خواهد شد و مثل کرم الله ,خسارت جانبی, جنگ به شمار خواهند آمد. اين واقعيت تلخ عراق و افغانستان را بلعيد، اکنون نوبت به پاکستان رسيده است.
* عکس صفحه اول که در 5 اکتبر توسط خبرنگار رويترز گرفته شده، دختری از قبايل باجور را در اردوگاه پناهندگی پيشاور نشان ميدهد. منابع
http://www.independent.co.uk/news/world/asia/exclusive-dispatch-pakistans-hidden-war-969784.html http://www.alertnet.org/db/an_art/47985/2008/09/23-150739-1.htm 3 آبان 1387

پیرامون کنگره بیستم، خروشچف، انشعاب چین و شوروی و چپ ایران مصاحبه با شیدان وثیق

شیدان وثیق از نسل مهاجران ایرانی است كه در اوج نضجگیری اندیشه چپ، جانب این اندیشه را گرفت. وثیق از سالها قبل مقیم فرانسه است. با او به مناسبت سالگرد مرگ نیكیتا خروشچف درباره اقدامات و عملكرد خروشچف گفتوگو كردیم. او كه در روزگار جوانی منتقد خروشچف بود و انشعاب بزرگ چین و شوروی را مطلوب میدانست، در این گفتوگو از دلایل نگاه دیروز خود میگوید و البته از نگاه امروزی خود به آن رویداد. (*)-
اکنون و پس از گذشت سالها از کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی و گزارش محرمانه خروشچف به آن کنگره، وقتی به آن رخداد می نگرید چه حسی در شما بیدار می شود؟این پرسش شما میدان اصلی مخاطب خود را شاید بیشتر باید نزد هوادران سابق اتحاد شوروی و کسانی که به سوسیالیسم در این کشور اعتقاد داشتند... پیدا کند.من، شخصاً، نه از لحاظ سنی و نه به لحاظ احساسی و علائق فکری، نظری و سیاسی، به نسل «کنگره بیستم» تعلق نداشتم. کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی و گزارش محرمانه خروشچف که، سه سال پس از مرگ استالین، از کیش شخصیت صحبت می کند و گوشه هایی ناچیز از کوه یخ عظیم جنایات دوران استالینی را فاش می سازد – چیزی که از پیش و طی سال های متمادی در غرب کاملاً شناخته شده بود، به جز، البته، نزد آن دسته از چپ ها و احزاب کمونیستی که نمی خواستند ببینند، بشنوند و بخوانند - به سال 1956 میلادی (1335 شمسی) بر می گردد. من، در واقع، به نسل دهه ی بعد ، به نسل اواخر دهه 60 (40)) تعلق دارم. زمانی که خروشچف، چند سال پیش از آن، معزول شده بود (1964-1343) و سیستم شوروی، در دست گروه برژنف– کاسیگین، فرایند انسداد ناپذیر فروپاشی کامل خود را ( با این که باز هم بیست سالی سرسختانه دوام می آورد) آغاز کرده بود.برای ما که در آن برهه ی تاریخی، یعنی اواخر دهه ی 60 میلادی (50 شمسی)، همزمان با انقلاب فرهنگی چین، جنبش ماه مه 68 در فرانسه و اوج جنبش چپ مارکسیستی ایرانی و جنبش کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در خارج از کشور، دوران رزیم دیکتاتوری شاه، در فرانسه بودیم و فعالیت سیاسی خود را آغاز کرده بودیم، برای ما که خود را طرفدار مارکسیسم- لنینیسم، اندیشه ی مائوتسه دون می خواندیم، کنگره بیستم اتحاد شوروی، خروشچف، شرکا و جانشینان او در حاکمیت این کشور، اولاً مشغله ی اصلی احساسی و ذهنی مان نبودند و دوماً ماجرای مسلم و حل شده ای را تشکیل می دادند: خروشچف سمبل (نماد) سه چیز بود
: 1 – رویزیونیسم (انحراف از سوسیالیسم، نفی دیکتاتوری پرولتاریا و راه روی به سوی سرمایه داری... در شکل دولتی)،
2- مماشات و سازش با امپریالیسم آمریکا (دکترین همزیستی مسالمت آمیز) و
3- هژمونی طلبی جهانی (نظریه سوسیال امپریالیسم که در آن زمان، حزب کمونیست چین، پس از انشعاب بزرگ، مطرح می کرد).فکر کنم تا اندازه ای به پرسش شما پاسخ داده باشم. آن چه که در یک کلام می توانم در این باره (« چه حسی در شما بیدار می شود؟») بگویم، که این هم مطلب غریبی نخواهد بود و در ادامه ی بحث شاید روی آن بازگردیم، دو چیز است:
- یکی این که، امروز، پس از گذشت بیش از نیم قرن از آن زمان، می توان، دست کم، به این جمعبندی نهایی رسید که سیستم تاریخی «سوسیالیسم واقعاً موجود»، در نیمه ی دوم سده ی بیستم، در بحران ساختاری، ماهوی و ریشه ای علاج ناپذیری به سر می بُرد و کنگره بیستم، خروشچف، رفرم ها و... دیگر کنگره ها، تغییر مسیرها، تقلاها، دستاویزها و ترفند ها... برای حفظ و ادامه ی حیات این گونه نظام، نمی توانستند راه به جایی برند. سرنوشتی جز فروپاشی و انحلال تام و تمام در انتظار این سیستم نبود.- نکته دیگر این که «راه درمان» ما نیز در آن زمان، با این که در حرف و ادعا و حتا در عمل (در مورد نمونه ی چین با انقلاب فرهنگی اش)، می خواست گُسستی از سیستم استبدادی سویتیک باشد، اما در نهایت، در چهارچوب همان نظم بینشی و عملکردی می اندیشید و عمل می کرد که می خواست از آن فاصله گیرد. در نتیجه این هم نمی توانست، به طور واقعی، نه گُسَستی ایجاد کند و نه راه به جایی بَرَد.- در تحلیل اقدامات خروشچف در استالین زدایی و تجدیدنظرطلبی روش های حکومت شوروی می توان نگاه دیروز و امروز را دو رویکرد متفاوت دانست. پرسش این است که رویکرد شما در گذشته به استراتژی خروشچف چگونه بود؟ آیا منتقد او بودید یا از حامیان او؟ و با چه تحلیل موافق و یا مخالف بودید؟باید تأکید کنم که جریان هایی که من در آن ها فعالیت داشتم، اتحاد شوروی را از زمان خرشچف به بعد، دیگر «سوسیالیستی» نمی پنداشتند. خروشچف سمبل «انحراف» یا دوری از سوسیالیسم بود. آن چه که امروزه تغییر کرده است، نه این ایده بلکه بسط این برداشت به سراسر دوره ای است که با انقلاب اکتبر آغاز می شود که «سوسیالیسم واقعاً موجود» می نامند. از این منظر، خروشچف، امروزه، حتا اهمیت تاریخی «نمونه ی» منفی بودن خود را نیز در ذهن من از دست داده است. او، موردی است که می تواند موضوع کار تاریخ نگاران قرار گیرد و نه موضوع تأملی برای اندیشه ی انتقادی–عملی در جهت تغییر اوضاع و شرایط موجود. اما در باره ی افسانه ی «استالین زدایی» خروشچف، باید گفت که کار او، اقدامی موقت، محدود و ناقص بود. همان طور که اشاره کردم، تلاش کوچکی بود در فاش کردن آن چه که می توان کوه یخ عظیم عملکرد و جنایات استالینی نامید که بخش اعظم آن را مقامات شوروی کتمان یا پنهان می کردند، چون خود آن ها، از جمله شخص خوشچف، به دستور استالین، مجری آگاهانه ی آن اعمال بودند. در واقع، مسأله ی «استالین زدایی» در روسیه، همواره به پایان نرسیده چون هیچگاه به طور جدی و عمیق آغاز نشده است. استبدادی که همچنان امروزه در روسیه ی پوتین (این عضو سابق کا-گ-ب) چون رئیس جمهور و یا چون نخست وزیر ( فرقی نمی کند)، حاکم است و روش های قلدر منشانه ای که این «امپراطوری سابق» نسبت به اقمار سابقش ( نمونه ی گرجستان)، اعمال می کند، خود گویای کوچکی از ناتمامی استالین زدایی در روسیه است.اما در باره ی تجدیدنظر طلبی (رویزیونیسم) که برای ما «انحراف» از سوسیالیسم و مارکسیسم... بود، این یکی از نکات مهمی است که نیاز به بازبینی مجدد دارد و در این فرصت کوتاه نمی توانم به صورت جامع و دقیق به آن بپردازم. من مدت ها ست که به این باور رسیده ام که این گونه واژه ها که سال های متمادی در گذشته، زبانزد ما در محکوم کردن مخالفین مان بود، حد اقل در مورد سوسیالیسم و مارکسیسم - من مخالف کاربرد این واژه ها در هر موردی نیستم، مثلاً در رابطه با داده های عینی تاریخی و یا برخی نظریه های علمی...- دیگر چندان کارایی ندارد. ما وقتی می گوییم «انحراف از» سوسیالیسم یا مارکسیسم و یا «تجدید نظر کردن» در سوسیالیسم یا مارکسیسم، در حقیقت می گوییم که چیزی به عنوان «سوسیالیسم» و یا «مارکسیسم» حقیقی ( که ما می فهمیم) وجود دارد و دیگری، مخالف ما، از آن روی برتافته و یا تجدید نظر در آن کرده است. و تمام داستان، درست در همین جا ست. در همین «حقیقی» بودن اختیاری ما است. این که در این جا، ما، نه با قانون و حکم الهی و دینی رو به رو هستیم و نه با سیستم سیاسی – اجتماعی تحقق یافته و شناخته شده ای ... بلکه با نظریه ای تحقق نیافته رو به رو هستیم، با نظریه ای بشری و انسانی و تاریخی و بنابراین محدود، چند بعدی و مسأله انگیز (پروبلماتیک) و در نتیجه تغییر پذیر، تصحیح پذیر و حتا نسخ پذیر و میرنده. از این نقطه نظر، به نظر من، اگر به خواهم تا به آخر منظور خود را بیان کرده باشم، ما که خود را مارکسیست و آته می دانستیم، با طرح «رویزیونیسم» و دفاعی این گونه از چیزی که فکر می کردیم «صرات مستقیم» است - که در نتیجه انحراف از آن (تجدید نظر در آن) معنا و مشروعیتی پیدا می کرد - همواره گونه ای دین گرایی، دین خوئی و دینی اندیشی خود را به نمایش می گذاردیم. سرنوشت ما آن شد که مارکس، در نقد بر فلسفه ی حق هگل، بیان کرد – که البته خود او نیز گرفتارش شد – و آن این که چگونه، در عصر جدید، پیکره ی آسمانی خود بیگانگی که فاش شده، جای خود را به پیکره ی زمینی خود بیگانگی که برملا نشده، می دهد. به عبارت دیگر، چگونه «سوسیالیسم»، «مارکسیسم» و... به طور کلی «سیاست»... «مذهب» می شوند، و این بار زمینی! - در رویکرد امروز و با نگاه امروزی آیا تغییری در زاویه دید شما نسبت به اقدامات خروشچف در گذشته ایجاد شده است؟جز در این که دیگر نمی توان او را «رویزیونیست» نامید، چون سوسیالیسمی در کار نبود که خروشچث و یا کس دیگری از آن روی برتافته باشد، تغییری در زاویه دید من نسبت به او ایجاد نشده است. در مورد «اقدامات» خروشچف، عموماً از کوشش های او برای لیبرالیزه کردن محدود و هدایت شده ی نظام و از بالا صحبت می شود، که البته حقیقت دارد. از برخی رفرم های اقتصادی در جهت بخش خصوصی برای کاهش بحران شدید اقتصاد دولتی... نام می برند و هم چنین تا حدی در زمینه ی کاهش محدود فشار دستگاه توتالیتر. در حقیقت او را شاید بتوان طلایه دار حرکتی به حساب آورد که خیلی زود عقیم می ماند ولی سی سال بعد، گورباچف، ادامه دهنده آن می شود. اما حتا در زمینه ی پیگیری و اعتقاد واقعی و خلوص نیت خروشچف در انجام اقدامات رفرمیستی در جهت کاهش بحران و بن بستی که شوروی در آن قرار داشت، جای شک و تردید فراوان وجود دارد. در این زمینه، تاریخ نگاران و شوروی شناسان بهتر از من می توانند اظهار نظر کنند.- بسیاری معتقد بودند که سالهای حکومتگری استالین چهره ای خشن از مارکسیسم ارائه شد، آیا اقدام خروشچف را می توان در راستای ترسیم چهره ای انسانی از سوسیالیسم تحلیل کرد؟خروشچف، دوبچک شوروی نبود. در زمان او، سیستم توتالیتر در تمامی ابعاد و جهاتش باقی می ماند. دیکتاتوری حزب واحد. حاکمیت دفتر سیاسی (و یک یا چند تن در آن) بر حزب. حاکمیت مطلق و بوروکراتیک اینان بر همه ی امور جامعه، بر دستگاه های اقتصادی، سیاسی و قضایی، بر رسانه ها، بر انجمن ها و سندیکاها... نقش پلیس مخفی، وجود اردوگاه های کار(گولاگ)، سرکوب معترضین... همه ی این ها ادامه دارند. سرانجام، در زمینه ی سیاست خارجی نیز، هیچگاه نباید فراموش کرد که در زمان دبیرکلی خروشچف و در همان سال 1956 و کنگره بیستم است که سرکوب قیام مجارستان توسط ارتش شوروی به وقوع می پیوندد. این ها همه، البته، بدین معنا نیست که در زمان خروشچف از اختناق استالینی کاسته نشد. به طور کلی اوضاع جامعه ی شوروی به سمتی تغییر و تحول کرده بود که حاکمین به صورت پیشین دیگر نمی توانستند حکومت کنند. گروه ها و اقشاری، تکنوکرات های جدید و غیره، در جامعه و به خصوص در دستگاه عظیم بوروکراتیک اتحاد شوروی پیدا شده بودند که خواهان تغییراتی در جهت بازگشایی و برخی آزادی ها بودند. پدیدار خروشچف را می توان تا اندازه ای ترجمان این خواسته های اجتماعی و سیاسی نامید که چندی بیش به طول نمی انجامد زیرا با برکناری او و با به قدرت رسیدن گروه برژنف- کاسیگین و بازگشت آن ها به سیاست های کلاسیک، پرانتز خروشچفی نیز بسته می شود.- شما اقدامات خروشچف را خدمت به مارکسیسم و جامعه مارکسیستی می دانید یا خیانت به مارکسیسم و چرا؟ از نظر من، همان طور که می توانید از آن چه که تا کنون گفتم دریافت کنید، خروشچف چندان ربطی به مارکسیسم نداشت. حداقل نسبت به آن روحی از مارکس، که می توان همواره با آن همراه بود و در چالشی فکری و عملی قرار داشت که یا نظم سلطه گرا، از جمله دولتی و سیستمی، سر سازگاری ندارد. در نتیجه این پرسش شما برای من نمی تواند موضوعیتی داشته باشد که بتوانم به آن پاسخ آری یا نه دهم.واقعیت این است که پدیدار خروشچفی، تلاشی موقت و ناکام از جانب بخشی از بوروکراسی حزبی شوروی در جهت رفرم سیستمی بود که رفرم پذیر در چهارچوب حفظ بنیادهای تواتالیتر خود نبود. در کلام دیگر، برای حل بحران توتالیتاریسم، می خواستند در چهارچوب همان سیستم توتالیتر راه حلی بیابند که عملی نبود.در واقع، وضعیت خروشچف را شاید بتوان با وضعیت آقای خاتمی در زمان ریاست جمهوری ایشان مقایسه کرد، با این تفاوت که خروشچف در سیستم توتالیتری قرار داشت و به عنوان دبیر کل حزب از اختیارات فراوانی برخوردار بود ولی خاتمی در سیستم ولایت فقیه قرار داشت و کمترین اختیاری داشتند. در هر دو حالت، هر دو از درون همان دستگاه بر خاسته اند، فرزندان همان دستگاه هستند و می خواهند در حفظ و بقای همان دستگاه اصلاحاتی محدود و نیم بند انجام دهند. هر دو نیز با مخالفت و مقاومت همان دستگاه رو به رو می شوند. در هر دو حالت این پرسش اصلی و تاریخی همواره مطرح می شود که آیا سیستم های توتالیتر و مشابه، چه ایدئلوژیکی و چه دینی، می توانند تحول پذیر گردند؟ تا کنون تجارب تاریخی پاسخ مثبتی به این پرسش نداده است.- دوری چین از شوروی در نتیجه اقدامات خروشچف را آیا می توان حرکت زودهنگام کمونیسم به سمت فروپاشی دانست؟ آنچه بعدها در اروپای شرقی و سرانجام در اتحاد شوروی هم اتفاق افتاد؟علت جدایی چین و شوروی در آغاز دهه ی 60 (40) را البته نمی توان تنها به گردن اقدامات خروشچف انداخت. در آن زمان، تبلیغات طرفین و بویژه حزب کمونیست چین در این جهت بود که این انشعاب بزرگ را سیاسی- ایدئولوژیکی و اصول گرایانه جلوه دهند. من نیز در آن زمان بر همین باور بودم. اما اکنون که به آن تاریخ و حوادث بعدی می نگرم، می توانم دریابم که آن جدل بزرگ و انشعاب تاریخی به طور اساسی و عمده نه بر سر اعتقاد یا عدم اعتقاد به مارکسیسم- لنینیسم راستین بود، نه بر سر پذیرش دیکتاتوری پرولتاریا یا عدم پذیرش آن و نه بر سر مبارزه با امپریالیسم آمریکا یا مماشات با آن. در حقیقت، دعوای چین و شوروی، بیش از هر چیز – به جز شاید برای آن دسته ی کوچک از گارد سرخ های جوان چینی ای که واقعاً فکر می کردند که رهبران شان در فکر ساختن جهانی دیگر هستند - دعوای بین دو منافع ملی و دو قدرت بود: یکی، ابر قدرت جهانی، چون شوروی و دیگری، قدرت بزرگ منطقه ای، چون جمهوری خلق چین. این جنگ منافع ملی و دولتی، مانند هر عمل سیاسی یا نظامی، برای لاپوشانی واقعیت نهفته در خود، همواره نیاز به توجیه و دیسکور ایدئولوژیکی دارد. این که همه ی این ها ترجمان گونه ای فرایند فروپاشی «سوسیالیسمی» است که کارش به جنگ و درگیری نظامی بین خود می انجامد (اختلافات مرزی بین چین و شوروی، جنگ بین ویتنام و چین، تجاوز نظامی شوروی به کشور برادر مجارستان، به کشور برادر چکسلواکی)... دیگر جزو واضحات است. - اقدامات خروشچف آیا باعث اختلاف و دودستگی علنی و تئوریک در میان چپ های مارکسیست ایرانی هم شد؟همان طور که می دانید در همه ی احزاب به اصطلاح کمونیست یا کارگری، انشعاباتی رخ می دهند. در احزاب کمونیستی که به طرفداری از شوروی ادامه می دهند، هواداران خط چین- آلبانی انشعاباتی می کنند و گروهای مارکسیست- لنینیستی مستقل خود را ایجاد می کنند. در این ماجرا، چپ ایران نیز تافته ی جدا بافته ای نبود. انشعاباتی از حزب توده در خارج و داخل کشور، همزمان با انشقاق چین و شوروی، صورت می پذیرند که به تشکیل گروهای مارکسیستی- لنینستی در خارج و داخل کشور می انجامد. در این باره، هم تا کنون بسیار نوشته اند و هم شاید از حوصله ی فعلی این پرسش و پاسخ ما خارج باشد.

اردشير محصص كاريكاتوريست ايرانیدر سن هفتاد سالگى در گذشت!


داگلاس مارتين - نيويورك تايمز
اردشير محصص كاريكاتوريست ايرانیدر سن هفتاد سالگى در گذشت!
برگردان به فارسى: ناصر مهاجر
اردشير محصص هنرمند ايرانى اى كه از سال ها پيش در آمريكا سكونت گزيده بود، هنر كاريكاتور را به طنز سورئاليستى سرزمين بومپيش فرارويانده بود و كارهايى آفريده بود هم ژرف و هم همه پسند - شاه ها، ملاها و شهروندان عادى كشته و مثله شده ى كه نفس آدم را مى گيرند، عناوين كنايه آميز و واگشت هاى به شكل هاى هنرى كهن و به سبكى ويژه- در نهم اكتبر در مانهاتن درگذشت.

او هفتاد سال داشت. بنا به گفته ى دوستش نيكى نوجومى، سبب مرگ سكته ى قلبى تشخيص داده شده است.آقاى محصص كه نامش را به انگليسى گاه ارداشير محصص نوشته اند و گاه موحصص، در تعريف هاى سهل و آسان نمى گنجد. او كاريکاتوريستى بود كه به خاطر سبك و گزندگى ى كاريكاتورهايش غالب اوقات با سائول اشتانبرگ سنجيده مى شد. او اما از استادهايی چون دومير و پيكاسو نيز الهام پذيرفته بود؛ نيز از هنر دينى ى ايرانى سده هاى شانزده و هفده.بنا به گفته ى نيكى نجومى، آقاى محصص خود اصرار داشتند كه بيش از هر چيز يك گزارشگرند. گزارش هاى ايشان درباره ى ناآرام كننده ترين عناصرى بود كه در هويت ايرانى مى ديدند: خودخواهى، خودكامگى، رياكارى و بی دادگرى، از شكمبارگى و پرگويی در گذريم! اين ها نخست در رسانه هاى پُر خواننده [سرزمينش] بازتاب يافتند و سپس در ده دوازده كتاب، چندين نمايشگاه نقاشى، نشريه و روزنامه در ايالات متحده و اروپا.هدف حمله ى آقاى محصص از يك دولت معين فراتر مى رفت. گرچه او در سال ١٣٥٤، پس از اين كه شاه محمد رضا پهلوى كه از ١٣٢٠ تا ١٣٥٧ بر ايران حكم راند نسبت به كارهايش حساسيتى ويژه پيدا كرد، از ايران گريخت. آقاى محصص در كاريكاتورهاى ضد شاهش، فضاها و جامه هاى دودمان قاجار( ١٣٠٤-١١٧٣) را به كار مى گرفت. اما اين شگرد كسى را فريب نداد. پس از اين كه آيت الله خمينى در سال ١٣٥٧ به قدرت رسيد، آقاى محصص از تبعيدگاهش در آمريكا، دولت دينى نوپا را سرراست تر هدف گرفت. يكى از طرح هاى سال دوهزارش صف جسدهاى سربريده را نشان مى دهد كه به صورت ظريفى زيرپاى ملاهاى برنشسته، آراميده اند.نگارهاى محصص به صورت غيرطبيعى آزاردهنده است. شاه آويخته شده از كمند بر فراز جماعتى دستار به سر و عبوس چهره؛ هواپيماى زهوار دررفته ى مضحكى كه شهروندان نمازگزار را به رگبار گلوله مى بندد؛ دستاربندى كه پاهاى قطع شده اش را نقاشى مى كند و پاهايی كه بر ستونى تكيه زده اند از ساق سروته شده شان. عنوان طرحها به گونهاى كنايه آميز گزنده اند : روى يكى از آنها نوشه شده: اعدام محكوم مصادف شد با جشن هاى زاد روز پادشاه.استانلى ميسون در نشريه ى بين المللى طرح، گرافيك، نوشت كه:" از كاريكاتورهاى او خنده ى چندانی به گوش نمى آيد، آن جا هم كه به گوش مى آيد، چون استخوان سخت و خشك است". آفريقاى جوان، هفته نامه اى كه در پاريس انتشار مى يابد درباره ى تاثير كاريكاتورهاى محصص مى گويد: دنيايی از هم گسيخته، شقه شقه، جايى كه مرز ميان آدميزادگان و ددان برچيده شده است.اردشير محصص در ١٨ شهريور ١٣١٨ در رشت، شمال غربی ايران به دنيا آمد. مادرش شاعر بود و مدير اولين مدرسه ى دخترانه ى رشت. پدرش قاضى بود و مادر بزرگ مادرىاش در خانه نقاشى مى كرد. سه ساله بود كه شروع كرد به كشيدن چهره شخصيت هاى قصه هايی كه مادرش براى او پيش از خواب مى گفت. نخستين كاريكاتورش، بنا به گفته ايران بولتن( كه اينك زيرنام Iran Bulletin- Middle East Forum انتشار مى يابد) در سال ١٣٣٠ به چاپ رسيد.آقاى محصص در دانشگاه تهران رشته ى حقوق و علوم سياسى را به پايان رساند. سپس در كتابخانه ى وزارت مسكن ايران سرگرم كار شد. به بولتن گفته اند: پس از اين كه همه ى كتاب هاى كتابخانه را خواندم، از ترس اين كه " به يك حقوق ماهانه معتاد شوم" آن جا را ترك كردم. از آن پس به كاريكاتور كشى در روزنامه ى كيهان روى آورد. در آغاز دست مزد نمى گرفت. تنها درخواستش از روزنامه اين بود كه به حك و اصلاح كارهايش هيچ برنيآيند. پس ازاين كه ارزيابى هاى خوبى از كارش ارائه شد، اولين مجموعه ى طرح هايش را در سال ١٣٥٠ به چاپ رساند.محبوبيتش باعت شد كه ساواك، پليس امنيتى شاه، نسبت به او حساس شود. به محض اين كه آنها در چهره هاى بى سر و دست و پاى او به زندانيان سياسى ى شكنجه شده اشاره ديدند ، آقاى محصص به كشيدن چهره هايی چند سر و پر دست و پا برآمد. وقتى شاه از سردبير كيهان گلايه كرد كه محصص از اين راه پيام هاى سربسته ى فتنه جويانه مى فرستد، فشار بر محصص رو به فزونی گذاشت. بنا بر آن چه در بولتن آمده، شاه گفته بود: " آن چه از آن سر درنمى آوريد را چاپ نكنيد."آقاى محصص پس از اين كه كارش كساد شد، در سال ١٩٧٦ به نيويورك آمد، براى هميشه در اين شهر ماند و كارهايش در نيويورك تايمز، نيشن و پلى بوى چاپ شد. نمايش كارهايش در نگارخانه ها توجه منقدينى را به خود جلب مى كرد كه از درهم آميزى تجليات گوناگون از جمله هنر چند صد ساله ى شيعى كه خشونت چشم در آوردن را به نمايش مى گذاشت، شگفت زده شده بودند.على رغم اين كه به بيمارى پاركينسون مبتلا بود، تا پايان زندگى بيش و كم كار كرد. در آغاز امسال انجمن آسيايی، نمايشگاه بزرگى از آثارش برپا ساخت. در اين سه سال گذشته هم يكى از نگارخانه هاى تهران كارهايش را به نمايش گذاشت و هربار با فروشى كلان.از بازماندگان آقاى محصص، ايراندخت محصص خواهر و بهمن محصص برادرشان در ايران زندگى مى كنند.آقاى محصص مهارت زيادى در اظهار نظرهاى بحث انگيز داشت؛ از جمله اين كه گفته است: استثمار شوندگان نيز مى بايست در مخمصه اى كه در آن گرفتار آمده اند، خود را همچون استثمار كنندگان مسئول بدانند. يك بار نيز گفت كه: آرمانگرايی حد و مرزى ندارد.ابراز مى داشت كه:" من به جامعه ايده آل باور ندارم. نيازى هم به جامعه ايدهآل نداردم، چرا كه چنان جامعه اى نيازى به من ندارد."

نيويورك تايمز ٢٠ اكتبر

٢٠٠٨داگلاس مارتينبرگردان به فارسى: ناصر مهاجر